رحله ابن جبير

محمد بن احمد ابن جبير
مترجم: سيد حسن اسلامي

- ۱ -


سرگذشت

ابوالحسين، محمد بن احمد بن جبير، دبير، اديب، نويسنده، فقيه، محدّث، شاعر و جهانگرد اندلسي و عرب تبار، در سال 540 هجري در بلنسيه در شرق اسپانيا زاده شد. مدتي در «شاطبه» بسر برد و به فراگيري ادبيات و علوم ديني پرداخت; آنگاه به «غرناطه» رفت و به خدمت حاكم موّحد آن شهر; ابوسعيد عثمان بن عبدالمؤمن در آمد و كاتب او شد.(1) پس از مدتي حاكم او را ناچار به شرابخواري كرد و هفت جام باده به او نوشانيد. ابنجبير از ادامه خدمت پوزش خواست و براي استخوان سبك كردن و زدودن اثر اين گناه، قصد اداي فريضه حج كرد.(2) سي و هشت ساله بود كه به كشتي نشست و پس از يك ماه به اسكندريه رسيد و در آنجا از عاملان حاكمِ شهر و زكات ستانان، نادرستي هايي ديد كه آنها را ثبت كرد.(3) ازآنجا راهي قاهره و سپس «عيذاب» شد و آن بندر را به قصد جده ترك گفت.

پس از توقفي هشت روزه در جده عازم مكه گرديد و در سيزدهم ربيع الثاني سال579 هجري به آن شهر رسيد و بيش از هشت ماه (245 روز) مجاور خانه خدا بود و پس از اداي مناسك حج، راه مدينه منوره را در پيش گرفت و پنج روز مقيم شهر پيامبر گشت و از آنجا راهي عراق شد; از نجف و كوفه عبور كرد و از طريق «حلّه» به بغداد رفت و سپس از موصل گذشت و به دمشق رفت و مدتي در آن جا ماندگار شد.

آنگاه دمشق را به سوي «عكّا» ترك كرد و از آن جا به ايتاليا رفت و پاي به جزيره سيسيل نهاد و گزارشي از وضعيت مسلمانان آن جزيره نوشت. سپس در «تراپاني» به كشتي نشست و به «قرطاجنه» رفت و از آن جا به ديار خود «غرناطه» بازگشت.

اين سفر دو سال و سه ماه و نيم به طول انجاميد و دوستي به نام احمد بن حساّن كه پزشك بود، در اين سفر ابن جبير را همراهي مي كرد.4 چندي بعد ابن جبير سفري دو ساله را آغازيد كه اطلاع چنداني از آن در دست نيست.(5) او بعدها سوّمين و آخرين سفر خود را آغاز كرد و احتمالا مجدداً به مكه و بيت المقدس رفت و مدتي مقيم آن خطه گشت، ليكن از چند و چون اين سفر نيز آگاهي درستي در دست نيست.(6) سرانجام ابن جبير در اسكندريه به سن هفتاد و چهار سالگي درگذشت و در همان شهر در محلي به نام «كوم عمرو بن العاص» به خاك سپرده شد.(7)

شخصيت

وي از طراز عالمان قرن ششم هجري غرب عالم اسلامي است; مردي فقيه با ذهني شاعرانه و آشنا با دانش هاي روزگار خود.

هر چند از اهل سنت است، به اهل بيت ـ عليهمالسلام ـ ارادتي تام دارد و دوستي آنان را بهترين توشه راه آخرت ميداند و طي قطعه شعري در اين باره ميگويد:

«من، پيامبر برگزيده، عموزادهاش علي، فاطمه و دو نوادهاش را دوست دارم. آنان اهل بيتي هستند كه پليدي از ايشان دور و راه هدايت از جلوه تابناكشان روشن است. پيروي از آنان بر هر مسلماني واجب و دوستي آنان ارزندهترين ذخيره آخرت است.»(8) همچنين در رحله خود هر جا كه به مناسبتي از آنان نام ميبرد، با تكريم و ستايش همراه است.(9) هرچند در آن روزگار، در ديار ابن جبير فلسفه مشايي در اوج شكوفايي خود بسر ميبرد، ابن جبير اين رويكرد را انكارِ خدا و طبيعت پرستي قلمداد ميكند و بر فلسفه و متفلسفان، طي ابياتي چنين ميتازد:

«در روزگار ما گروهي پديدار گشتهاند كه مايه شومي دوران شدهاند; آنان جز بدانچه ابن سينا و ابونصر (فارابي) وضع كردهاند، گردن نمينهند. دريغ بر تنهايي اسلام و امان از دست گروهي كه خود را با سفاهت سرگرم ساختهاند و دين هدايت را در پس خودرها و ادعاي حكمت و فلسفه كردهاند.

گروهي با كردارهاي زشت خود، از راه شريعت گمراه شدهاند; آنان جز «طبيعت»، فاعل حكيمي را نميشناسند.»(10) هنگام خواندن رحله ابن جبير، او را مردي سخت متدين و متعبد مييابيم; در جايي نقل ميكند كه: «هم امروز موفق شدم حفظ قرآن را به پايان برسانم و من سپاسگزار اين توفيقم.»(11) همچنين همواره از خداوند براي بقا و يا فناي شهري يا كساني استمداد ميكند و دست به دعا بر ميدارد.

ابن جبير دلبستگي عميقي به صلاح الدين ايوبي دارد و خبر پيروزي هاي او، سياح ما را با آن كه از غربت و رنج سفر دلخوشي ندارد، بر آن ميدارد تا بار ديگر جلاي وطن كند و ظفرمندي محبوب خود را از نزديك ببيند.(12) در سفر نامه نيز در چند جا سخت ازصلاحالدين ستايش ميكند.(13) او همچنين «موحدان» را كه دولتمردان مغرب و اندلس بودهاند، مسلمانان واقعي ميداند و خواستار پاك شدن راه مكه از لوث مسلمان نمايان توسط شمشيرهاي اين سلسله است.(14) ابن جبير صراحت عجيبي دارد و از مفاسد اجتماعي و ارتشا كه تا خانه خدا راه يافته است و كليددار و امير مكه نيز بدان آلوده شدهاند، پرده برميدارد و آرزو ميكند يكبار ديگر سنگر توحيد كه اينك در اختيار مشركان است، به دست مسلمانان حقيقي تسخير شود.(15)

سفر نامه

بجز اشعار پراكنده در تذكرهها، تنها اثر بجا مانده از ابن جبير، همين سفر نامه است كه تا مدت ها تنها نامي از آن وجود داشت. تا آن كه نسخهاي از آن ـ كه در قرن نهم كتابت شده بود ـ به دست آمد و پس از تصحيح منتشر شد و بعدها به زبان هاي انگليسي، ايتاليايي، فرانسوي و اخيراً فارسي ترجمه شد.(16) اين سفر نامه مورد استفاده مؤلفان بسياري قرار گرفت و از آن اقتباس و حتي رونويسي شد.

مؤلف آنچه را در طول نخستين سفر خود مشاهده ميكند، روز به روز ياد داشت ميكند و اطلاعات بسياري از وضع سفر، تجارت، اوضاع جغرافيايي و مسير خود در اختيارمان قرار ميدهد. بخش عمده اين رحله به توصيف زيارت مكه و مشخصاً خانه خدا (بيش از 23 صفحه) اختصاص دارد و منبعي ارزشمند براي محققان به شمار ميرود.

نثر ابن جبير در مجموع ساده و روان است هر چند گاه گاه به سجع پردازي روي ميآورد.

او بيدريغ خواننده را با احساسات خود آشنا و شريك ميكند و با ذكر جزئيات و ارائه رهنمودهايي ميكوشد مخاطب را از تكرار اشتباهات خود در انتخاب مسير باز دارد(17)

بخش هايي از رحله ابن جبير

اينك ترجمه قسمت هايي از رحله ابن جبير را براي تتميم فايده نقل ميكنيم:(18)

آغـاز سـفر:

«روز جمعه سي ام ماه شوال سال 578 در حالي كه در دريا و برابر كوه شُلير هستم به نوشتن اين سفر نامه آغاز مي كنم. خداوند سلامت را قرين ما سازد.

احمد بن حسّان و محمد بن جبير در نخستين ساعت روز پنج شنبه هشتم شوّال همين سال; برابر با سوم فوريه فرنگي، از غرناطه ـ كه خداوند محافظش باد ـ به عزم فرخنده حجاز، جدا شدند، كه خداوند اين سفر را آسان و با خوشي و راحتي و رفتار خوب قرين سازد (ص66).

اسكندريه

«نخستين چيزي كه روز لنگر انداختن در اسكندريه ديديم، ورود عاملان سلطان به كشتي براي ثبت كليه موجودي آن بود. براي اين كار همه مسلمانان را يكايك فراخواندند و نام و مشخصات و نام سرزمين هايشان را نوشتند و از آنچه دارند پرسش كردند تا زكاتشان پرداخت شود، بي آنكه بررسي شود كه آيا بر اين اشيا، سال گذشته است يا خير. آنان كه بيشترشان عازم حج بودند و جز توشه راه چيزي با خود نداشتند، ناگزير به پرداخت زكات كالاهايشان شدند.

احمد بن حسّان را كه از ما بود از كشتي فرود آوردند تا از او درباره اخبار مغرب و كالاهاي كشتي پرسش كنند. او را تحت الحفظ نخست نزد سلطان، آنگاه قاضي، سپس اهالي ديوان و بالأخره نزد گروهي از اطرافيان سلطان بردند و در هر مرحله از او پرسش هايي ميشد و گفتههايش را مينوشتند. بالأخره او را رها كردند و به مسلمانان فرمان دادند اسباب و اثاثيه خود را از كشتي پايين آورند. بركناره دريا نگهبانان، آنان را همراه با كالاهايشان به ديوان بردند. در آن جا هر يك را همراه با اثاثيه اش فرا خواندند و در ديوان كه مملو از جمعيت شده بود به بازرسي همه اثاثيه پرداختند. در اين حال كالاهاي كسان با يكديگر در هم آميخته شد و آنگاه مأموران به بازرسي بدني كسان پرداختند مبادا كه چيزي نهان كرده باشند و دست آخر آنان را سوگند دادند كه آيا چيزديگري جز آنچه بازرسي شده، با خود دارند يا خير؟ طي اين بازرسي، بسياري از اثاثيه مردم بر اثر ازدحام و فزوني دست ها از ميان رفت و آنگاه مسافران پس از اين موقف خواري و خفت بزرگ، رها شدند.از خداوند به جهت اين مصيبت، اجر عظيم مسألت داريم.

بطور قطع اين ماجرا بر سلطان بزرگ; معروف به صلاح الدين (ايوبي) پوشيده است و اگر از آن خبر داشت ـ با توجه به مطالبي كه در باره عدل و مروت خواهي او گفته ميشود، آن را ميزدود (ص 70 و 71 )

الغاي عوارض توسط صلاحالدين

يكي ديگر از افتخارات اين سلطانِ نزديك به خداوند متعال (صلاح الدين ايوبي)، كه نامش را ماندگار ساخته، برانداختن رسم گرفتن عوارض از حاجيان است كه در زمان دولت عبيديان وضع شده بود و حُجّاج براي پرداخت آن، در تنگنا قرار ميگرفتند. چه بسا كسي كه هنگام ورود بدان جا، زايد بر مخارج ضروري خود، چيزي نداشت و يا آن كه اساساً خرج راه نداشت، ولي ناچار به پرداخت عوارض ـ كه مبلغ آن براي هر كس هفت دينار و نيم مصري; معادل پانزده دينار مؤمني ميشد و چون از پرداخت آن درميماند در «عَيذاب» ـ كه چون نامش چشم دريده بود ـ به شكنجههاي دردناك دچار ميشد و چه بسا او را از بيضههايش ميآويختند و يا با ديگر اعمال شنيعي كه برايش اختراع كرده بودند شكنجهاش ميدادند. پناه ميبريم به خدا از سوء قضايش.

در «جده» نيز چند برابر اين شكنجهها در انتظار كسي بود كه در عيذاب عوارض خود را نپرداخته بود و نامش بي آنكه علامت پرداخت عوارض خورده باشد بدان جا ميرسيد.

ليكن اين سلطان اين رسم لعنتي را برانداخت و به جايش و معادل همان مبالغ عوارض، آذوقه و اجناس به حجاز برساند(ص 88 و 89).