حج از ناصبى
باطل است
على بن مهزيار مى گويد: از
امام هادى عليه السلام پرسيدم : مردى از جانب شخصى ناصبى
حج بجا آورده است . آيا حج ناصبى و نيابت اين شخص صحيح
است ؟ امام پاسخ داد: اساسا حج مستلزم اعتقاد صحيح است
بنابراين از شخص ناصبى كه عقائدى فاسد دارد، قبول نيست . و
به همين جهت نيابت از ناصبى نيز درست نبوده و نبايستى چنين
نيابتى را پذيرفت .(285)
از چنين بيان و بياناتى شبيه به اين استفاده مى شود كه
مقصود از حج صرفا بجا آوردن اعمال و مناسك نيست به همين
مناسبت از شخص فاسدالعقيده مورد قبول نخواهد شد.
پرسشهايى از
آن حضرت
محمد بن سرو مى گويد:از امام هادى پرسيدم : اگر
شخصى از عمره تمتع عدول به حج تمتع نموده و پس از درك
عرفات ، در حالى بوده كه مردم به منى رفته و او نتوانسته
برود، آيا عمره او باقى است يا بايستى بعدا اعمال آن را
انجام دهد؟ (با توجه به اينكه او نتوانسته روز و شب ترويه
را در منى باشد).
حضرت فرمود: اين شخص بعدا مكلف است داخل مكه شده و جهت
اعمال عمره طواف ، دو ركعت نماز طواف ، سعى و تقصير بجا
آورده و به اين ترتيب از احرام عمره خارج شود و سپس موقف
را درك كند.
(286)
على بن مهزيار مى گويد: از امام پرسيدم : اگر شخص محرم با
خود گوشت حيوان صيد شده همراه داشته و از گوشت آن نيز
نخورد و به همين حالت وارد مكه شود آيا به احرام او اشكالى
وارد مى شود؟ حضرت پاسخ داد: در صورتى كه خودش صيد نكرده
باشد مانعى ندارد.
(287)
يكى از اصحاب طى نامه اى از آن حضرت پرسيد: مردى اعمال
عمره و سپس حج تمتع را انجام داد و پول قربانى نداشت . به
همين جهت ، سه روز، روزه گرفت . وقتى به خانه اش بازگشت
هفت روز ديگرى را كه مكلف به روزه بود، نتوانست بجا آورد و
بدل از روزه مى خواست صدقه بدهد. حال چه مقدار صدقه كافى
است .
امام در پاسخ چنين نوشت : اين شخص ناگزير تز روزه گرفتن
است ، هر چند سخت باشد و صدقه كفايت نمى كند.
(288)
على بن مهزيار از امام پرسيد: آيا اقامت در خود مكه و نزد
بيت الله فضيلت بيشترى دارد يا در اطراف مكه ؟
حضرت فرمود: قطعا اقامت و بيتوته در جوار بيت الله اجر و
قرب بيشترى خواهد داشت .
(289)
امام حسن عسكرى عليه السلام
روز جمعه هشتم ماه ربيع الثانى سال 232 هجرى قمرى ،
خورشيد جمال امام عسكرى در مدينه و خانه امام هادى عليه
السلام از رحم پاك و مطهر مادرش حديثه (سوسن ) به جهان
طلوع نمود. نام او را حسن نهادند و بعدها ملقب به القابى
چون زكى عسكرى گرديد. مادر آن حضرت در تقوى و عرفان سر آمد
زنان عصر خويش بود به نحوى كه امام عسكرى بعد از شهادت
پدرش در سال 254 هجرى ، عهده دار امامت امت گرديد. دوران
امامت وى معاصر با اوج انحراف جامعه اسلامى از حقيقت مسائل
دينى بود كه همين يكى از علل فراهم شدن دوران غيبت مصلح كل
، حضرت حجت صلى الله عليه و آله گرديد. مدت امامت حضرت
عسكرى ، شش سال به طول انجاميد و او در اين دوران معاصر
با سه خليفه عباسى به نامهاى معتز، مهتدى و معتمد بود.
شدت سختگيرى خلفاء عباسى بر امام عسكرى به اوج خويش رسيده
و آن حضرت غالبا در حبس و كنترل شديد نظامى به سر مى برد و
جهت اصلى اين امر، دست يافتن بر فرزند او يعنى امام حجت
(عج ) بود كه خلفاء جور از و عده هاى پيامبر صلى الله عليه
و آله پيرامون تولد و ظهور چنين مصلح جهانى اطلاع داشتند،
هر چند مردم عادى از حقيقت مطالب بى اطلاع بودند.
آن حضرت سرانجام در هشتم ربيع الاول سال 260 هجرى به دستور
معتمد مسموم و شهيد شده و در سامراء مدفون گرديد.
(290)
فلسفه لبيك
گفتن
در مورد علت و فلسفه شعائر و مناسك حج روايت متعددى
از معصومين عليهم السلام رسيده است . يكى از شعائر حج ،
تلبيه و گفتن لبيك هنگام احرام و در ادامه آن مى باشد.
در فلسفه تلبيه ، سخنان گهربارى از ائمه هدى عليهم السلام
نقل شده كه از جمله آن روايتى است كه امام حسن عسكرى از
اجداد طاهرينش به نقل از رسول الله صلى الله عليه و آله ،
بيان كرده و مى فرمايد: رسول الله صلى الله عليه و آله
فرمود: وقتى خداوند، در عالم ازل امت اسلام را ندا كرده و
فرمود: اى امت محمد صلى الله عليه و آله ، در عالم معنا
جميع امت اسلام از صدر تا ازل لبيك گفته و مانند الفاظ
تلبيه عرضه داشتند: لبيك اى خداى ما، لبيك براى توست كه
شريكى ندارى و همانا حمد و نعمت مخصوص ذات اقدس توست .
به همين سبب حقتعالى اين نحوه پاسخ را شعار حج مسلمين قرار
داده و تلبيه را واجب فرمود.
(291)
ثواب زيارت
در مدينه
همانطور كه گذشت ، تاءكيد فراوانى در روايات
پيرامون اهميت زيارت قبور ائمه بقيع وارد شده است . از
جمله ، در روايتى از امام حسن عسكرى عليه السلام نقل شده
كه فرمودند: كسى كه امام صادق عليه السلام و پدرش (امام
باقر عليه السلام ) را زيارت كند، از ناراحتى به دور بوده
و بدون بلاء دارفانى را وداع خواهد كرد.
(292)
كرامتى از آن
امام در حج
ابو يوسف ، شاعرى معاصر با دوران امام بود. وى مى
گويد: سالى به حج مشرف شدم . آن سال به جهت تنگدستى
فراوانى كه برايم پيش آمد، ناراحت بودم . زيرا خداوند
فرزندى را به من روزى كرده بود و از بابت معيشت خود و
خانواده سخت متفكر بودم .
روزى در حين طواف شخصى به نام ابو حمزه پيش آمده و كيسه اى
پول در اختيارم قرار داد. پرسيدم اين پول از كجاست ؟ او
گفت : اين را مولايم امام ابو محمد، حسن العسكرى براى تو
فرستاده است تا خرج فرزندت كنى و از خداوند نيز طلب بركت ،
براى تو نموده است .
ابو يوسف از اين لطف و عنايت امام عسكرى سخت مسرور شده و
از اين جهت كه وقوع اين قضيه مبارك در مراسم حج اتفاق
افتاده ، شادمان شده و پس از پايان مناسك ، شاد و خرم به
وطن خويش بازگشت و هميشه مرهون عنايت آن حضرت بود.
(293)
تبرك به پرده
كعبه
كعبه و اشياء پيرامون آن از قداست ويژه اى برخوردار
هستند. امامان معصوم همواره به حفظ قداست و تبرك به آن
سفارش نموده اند. از جمله مسمع بن عبدالملك بصرى نقل كرده
كه امام عسكرى عليه السلام فرمود: مانعى ندارد كه از پرده
كعبه به جهت تبرك برداشته و با آن جلد قرآن يا جانماز
فراهم كنند.(294)
(و به واسطه آن ياد كعبه براى شخص حاجى براى هميشه درجات و
روحش منور باشد)
حل يك مشكل
على بن محمد حضيضى مى گويد: از امام پرسيدم : پسر
عمويم براى هر سال وصيت كرده كه در مقابل يك حج پانزده
دينار برايش مصرف كنيم . امام اين مبلغ كفاف حج در هم سال
را نمى دهد، تكليف چيست ؟
حضرت پاسخ داد: در هر دو سال يك حج به نيابت از او بجا
آورد.
(295)
حج بذلى
(296)
محمد بن مطهر مى گويد: نامه اى به حضرت عسكرى عليه
السلام نوشته و توضيح دادم : به شش نفر مبلغ صد و پنجاه
دينار داده ام كه با آن براى خودشان حج بجا آورند. ولى عده
اى از ايشان بازگشته و گفتند دينارها را انفاق نموده اند و
جمعى نيز باقى مبلغ را برگرداندند. حال آيا بايد پولها را
پس بگيرم ؟
حضرت در پاسخ نوشت : نسبت به كسانى كه نزد تو نيامده و
راجع به نحوه صرف كردن پول چيزى نگفته اند، پى گير نشو،
چون تو اءجر خويش را برده اى . در واقع امام به اين شخص مى
خواست بفهماند كه اعمال تابع قصدها بوده و چون نظر تو
انفاق خيرى بوده ، ثواب آن به تو تعلق گرفته است .
بنابراين لزومى به كنكاش در اين خصوص نيست .
(297)
امام عصر (عج )
در 15 شعبان سال 255 هجرى ، انتظار عالميان به سر
آمده و مهدى موعود (عج ) همان كسى كه در كتب انبياء بزرگ
الهى و سخنان نبى گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به
آمدنش بشارت داده شده بود به عرصه وجود آمد. تولد او همچون
حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت موسى عليه السلام بود به
نحوى كه تا شب ميلادش آثارى از حامله بودن در مادرش نرجس
خاتون مشاهده نمى شد.
خليفه وقت ، يعنى مهتدى ، سعى و افرى در دست يافتن به او و
جلوگيرى تولد و رشدش داشت ، اما وعده حقتعالى محقق شده و
در نيمه شبى ، آسمان سامراء به نور و جود مهدى منتظر و
قائم آل محمد صلى الله عليه و آله ، نور باران شد.
(298) در زمان تولد او اتفاقات جالب توجهى
در پيرامون رخ داد. وى پس از تولد و تا زمان حيات پدرش
امام عسكرى عليه السلام ، ديدگان كسى را به سرا پرده حضور
خويش راه نداد و تنها معدود از افراد مورد وثوق بودند، كه
موفق به زيارت جمال ماه منظر او شدند. پس از شهادت امام
عسكرى عليه السلام در سال 260 هجرى ، آن حضرت ابتداء به
مدت قريب هفتاد سال در پس پرده غيبت ، موسم به غيبت صغرى
قرار گرفته و در اين ايام به واسطه چهار نفر نائب خاص خويش
با امت در ارتباط بود و پس از اين مدت به امر حقتعالى غيبت
كبرى ايشان شروع شد كه تاكنون ادامه دارد. و هر گاه
حقتعالى اراده كند، براى بر چيدن ظلم و فساد و تشكيل حكومت
دولت جهانى ظهور خواهد نمود.
انس مهدى (عج
) با مكه و كعبه
آن حضرت ، انس و الفت خاصى با كعبه دارد. و همانطور
كه اجداد طاهرين وى همگى عشق و علاقه ويژه اى به بيت الله
الحرام داشتند، او نيز به همان نحو و به صورت دائم با حرم
امن الهى مراوده دارد.
يكى از نكات مسلم كه موافق با اصول اعتقادات شيعى نيز بوده
و روايات فراوانى در اين مورد هم وارد شده ، حضور آن امام
منتظر در مراسم حج است كه اين معنا همه ساله تكرار مى شود.
امام صادق عليه السلام مى فرمايد: زمانى كه امام مردم در
پس پرده غيبت به سر مى برد، او همه ساله در موسم حج شركت
كرده و مردم را مى بيند ولى طبق مصالح الهى ، مردم او را
نمى بينند.
(299)
در سخن ديگرى كه از جانب محمد بن عثمان عمرى نائب خاص آن
حضرت وارد شده ، آمده است : به خدا قسم ، او همه ساله در
مراسم حج شركت مى كند و اگر چه مردم او را نمى بينند ولى
طبق مصالح الهى ، او را به عنوان قائم (عج ) تشخيص نمى
دهند.
(300)
كعبه ، ميعاد
مصلح جهانى
از نكات مسلمى كه در روايات متعدد وارد شده اين است
كه محل شروع قيام جهانى مهدى (عج ) از كنار كعبه خواهد
بود. احاديثى كه در اين باب وارد شده گواه اين است كه آن
حضرت در ميان روزى كه مردم عالم به كارهاى روزمره خويش
مشغولند و در حالى كه جانشان همچون تشنه كامى در پى آب
زلال دعوت جهانى آن حضرت است ، ناگهان به امر الهى از كنار
كعبه ، همان محلى كه ميعاد بندگان صالح و فرستادگان
حقتعالى در طول عالم بشريت بوده است به نطق در آمده و نداى
حق طلبى وبشارت ظهورش ، با اعجاز الهى در تمامى عالم
گسترده مى شود.
بنماى رخ كه خلقى واله
شوند و حيران
|
بگشاى لب فرياد از مرد
و زن بر آيد
|
از جمله اين روايات ، سخنى است كه على بن مهزيار از امام
جواد عليه السلام نقل كرده كه فرمود: مانند آن است كه
مشاهده مى كنم در روز شنبه اى كه مصادف با عاشوراى (حسينى
عليه السلام ) است بين ركن و مقام ابراهيم عليه السلام
قيام كرده و جبرئيل (امين ) در پيش روى او ندا مى كند كه
همانا امروز بيعت مخصوص خداست ، پس آن حضرت جهان را (به
تدريج و پس از مبارزات طولانى ) از عدل و داد پر خواهد
كرد همانطور كه عالم از ظلم و فساد پر شده است .
(301)
نظير همين روايت ، سخنى است كه امام صادق عليه السلام نقل
شده است و با اندك اختلاف تعبير مانند روايت فوق است .
(302)
روايت ديگرى نيز از امام باقر عليه السلام نقل شده كه
فرمود: قائم آل محمد صلى الله عليه و آله وقتى خروج و ظهور
مى كند، روز شنبه و مصادف با عاشوراء خواهد بود كه روز
شهادت جدمان حسين عليه السلام است و از قاتلين آن حضرت
انتقام خواهد كشيد.
(303)
روايتى از حج
امام عصر (عج )
اين نكته كه عده اى از بزرگان مورد وثوق معصومين
عليه السلام و به ويژه مورد اعتماد امام عصر (عج )، آن
حضرت را در زمان غيبت صغرى و سپس غيبت كبرى زيارت كرده و
خصوصا در مراسم حج مشاهده نموده باشند، مسئله اى نيست كه
بتوان به سادگى از آن عبور كرد.
مطلب در خور تاءمل استناد بعضى از اهل فضل به عدم امكان رؤ
يت امام عصر (عج )به سخن و توقيع آن حضرت به آخرين نائب
خويش است كه در آن مدعيان مشاهده خودش را دروغگو معرفى
نموده است ولى با دقت كافى به جوانب اين توقيع ديگر معلوم
مى شود كه حضرت مدعيان ارتباط با خودش را در عصر غيبت كبرى
، با اين بيان اهل كذب معرفى نموده است تا راه براى سوء
استفاده باز نماند.
(304)
مسلما اگر صرف ديدن جمال آن حضرت مورد نظر بود، گفتار
بزرگانى چون على بن مهزيار كه از اشخاص مورد وثوق معصومين
عليهم السلام بوده بنابر گفتار خودش در مراسم حج به حضور
امام عصر (عج ) شرفياب شده است ، خلاف واقع خواهد بود كه
قطعا اينگونه نيست .
(305)
از جمله رواياتى كه پيرامون حج آن حضرت نقل شده روايتى است
كه ابو نعيم انصارى بيان كرده است . او مى گويد: با جماعتى
در مراسم حج شركت داشتيم كه چشممان به جمال جوانى با هيبت
افتاد. او جهت طواف رو به ما كرده و فرمود: مى دانيد كه
ابى عبدالله عليه السلام چگونه به حقتعالى التماس مى كرد و
چه مى گفت ؟ سپس خودش دعائى كه سرشار از مضامين عالى بود
نقل كرده و بعد مشغول طواف گرديد. عظمت او چنان ما را به
خود مشغول ساخته بود كه فراموش كرديم تا از هويتش بپرسيم .
روز ديگر به همان صورت تكرار شده و او چند دعا از اميرالمؤ
منين عليه السلام كه بعد از نماز واجب و حين سجده شكر مى
خواند بيان كرده و روز ديگرى دعائى از امام سجاد عليه
السلام را به ما آموخت .
يكى از افراد جمع ما با شور و حرارت خاصى گفت : به خدا قسم
اين شخص صاحب الزمان است . زيرا من هفت سال در موسم حج
شركت كرده و آرزو مى كردم ، او را ببينم تا اينكه در شب
عرفه سال هفتم مرد جوانى را كه مثل همين شخص نيك منظر بود
ديدم . از او پرسيدم شما كه هستيد؟ پاسخ داد: شخصى از ميان
مردم هستم . پرسيدم : عربى يا از جمله موالى
(306) مى باشى ؟ پاسخ داد: عرب هستم .
پرسيدم : از كدام طايفه عرب مى باشى ؟ فرمود: از شريفترين
ايشان : پرسيدم :
آنها كدام طايفه اند؟
فرمود بنى هاشم .
پرسيدم : از كدام تيره بنى هاشم ؟
فرمود: از كسانى كه مسكينان را اطعام كرده و اهل نماز شب
هستند.
با خود گفتم : اين شخص از نوادگان امام على عليه السلام
است . بعد از آن ديگر او را نديدم هنگامى كه از مردم آن
اطراف پرسيدم : آيا اين علوى را مى شناسيد؟ آنها گفتند: وى
همه ساله در موسم حج شركت مى كند. من محزون از فراق وى به
خواب رفته و در عالم رؤ يا پيامبر صلى الله عليه و آله را
به خواب ديدم كه به من مى فرمود: كسى را كه ديشب ديدى همان
صاحب الزمان بود.
(307)
وصال يار در
حج
در اين فراز، چند حكايت از كسانى را كه در مناسك پر
فيض حج بيت الله الحرام به ديدار امام عاشقان و آن كسى كه
بيت الله او را مى شناسد، توفيق پيدا نموده اند، نقل مى
شود. هر چند اين فراز، مقوله اى جداگانه مى طلبد.
همه هست آرزيم كه ببينم
از تو رويى
|
چه زيان تو را كه منهم
برسم به آرزويى ؟
|
چه شود كه راه يابد،
سوى آب تشنه كامى ؟
|
چه شود كه كام جويد، ز
لب تو كامجويى ؟
|
شود اينكه از ترحم ،
دمى اى سحاب رحمت
|
من خشك لب هم آخر، ز تو
تر كنم گلويى ؟
|
داستان تشرف
نائب ابن قولويه
ابوالقاسم جعفر بن محمد قولويه از محدثين و شيعيان
خالص معصومين عليهم السلام محسوب مى شود.
او نقل مى كند: در سال 337 هجرى ، آن سالى كه قرامطه
حجرالاسود را به جاى خود برند، من به بغداد رسيدم و تمام
همتم مصروف اين بود كه خود را به مكه رسانم و هنگام قرار
دادن حجر در جاى خود، قرار دهنده آن را ببينم ، زيرا در
كتابهاى معتبر خوانده بودم كه واضح حجر غير از امام معصوم
عليه السلام نمى تواند باشد. اما بيمارى امان نداد و
نتوانستم به سوى مكه روم . ناچار شخصى به نام ابن هشام را
نايب خود كرده و نامه اى را نوشتم كه در آن از امام عصر
(عج ) پرسيده بودم كه آيا به همين بيمارى از دنيا خواهم
رفت يا نه ؟ سپس به اين هشام تاءكيد كردم كه به دقت به سمت
واضع حجر نگريسته و خصوصيات او را به ذهن بسپارد و سپس
نامه ام را به او تسليم كند.
ابن هشام بعد از بازگشت از موسم حج براى من نقل كرد: چون
به مكه رسيدم ، شنيدم كه جمعيت براى مراسم قرار دادن حجر
در جاى خود، ازدحام كرده اند. به هر صورتى بود خودم را به
جلو رساندم . صحن مسجد احرام از جمعيت موج مى زد. مشاهده
كردم كه هر كسى از بزرگان مكه و علماء شهر عزم قرار دادن
حجر را داشت موفق نمى شد، زيرا حجر به نحو عجيبى مى لرزيد
و شخص با وحشت آن را به زمين مى گذاشت . در همين هنگام
ناگاه جوان زيبارو و گندمگونى كه آثار نجابت و بزرگى از
سيمايش نمايان بود آشكار شده و به سرعت تمام حجر را
گرفته و جاى خويش قرار داد و تا جمعيت به خود آيند از
انظار مخفى شد. من به محض التفات پشت سر او رفته و در محل
خلوتى رو به من كرده و فرمود: نامه ابوالقاسم (بن قوليه )
را بده . نامه را به او دادم و او بدون آن كه به نامه نگاه
كند فرمود: به او بگو، از اين بيمارى نجات خواهى يافت و
امرى كه از آن گريز نيست (يعنى مرگ ) در سال 367 اتفاق
خواهد افتاد.
ابن هشام كه اين قضيه را تعريف مى كرد خطاب به ابوالقاسم
بن قولويه ادامه داد: من از دهشت هيبت او قدرت تكلم نداشتم
تا از نظرم غايب شد.
ابن قولويه پس از شنيدن ماجرا، در سال 367، همان سالى كه
به او وعده داده شده بود با دوستان و اهل خانه وداع كرده و
رحلت فرمود.
(308)
نقل حسن بن
حمزه علوى
حسن بن حمزه از راويان راستگو و كتابى در باب غيبت
امام عصر (عج ) دارد. او از يكى از افراد مورد اعتماد نقل
مى كند كه مى گفت : سالى از سالها به اراده حج با اهل و
عيال و دوستان خداحافظى كرده و با قافله به سمت مكه به راه
افتادم .
حادثه اى باعث شد كه از قافله عقب بيفتم . بعد از مدتى
سرگردانى ، در اثر شدت عطش در گوشه اى از بيابان پهناورى
كه تا چشم كار مى كرد و چيزى جز خاك و رمل صحرا ديده نمى
شد، به زمين افتادم . ديگر به كلى از زندگى ماءيوس شده
بودم كه ناگاه شيهه اسبى مرا به خود آورد. چشم گشودم و
جوانى خوشرو و خوشبو با قامتى موزون و رعنا در حالى كه
عمامه سبزى به سر داشته و لباس سفيد به تن ، در روبروى خود
ديدم . آن جوان ، ابتداء آبى به من خورانيد كه از برف
خنكتر و از عسل شيرينتر بود. در اين حال به خود آمده و با
ادب تمام پرسيدم : آقا شما كه هستيد؟
آن جوان فرمود: منم حجت خدا و بقيه الله فى الارضين و سپس
آباء طاهرين خويش را يك به يك نام برد.
در اين هنگام كه احساس شعف فوق العاده داشتم ، رو به من
كرده و فرمود: تا چشم خود را ببند تا تو را به قافله ات
رسانم . من نيز اطاعت كرده و تا چشم خود را بسته و گشودم
خود را در ميان قافله ديدم ولى افسوس كه آن حضرت از نظرم
غايب شده بود.
(309)
حكايت حسن بن
وجناء
وى مردى از شيعيان و ارادتمندان اهل بيت بود و
سالها در موسم حج شركت مى كرد تا موفق به زيارت صاحب
الزمان گردد. او داستان شرفيابى خويش را چنين شرح مى دهد:
هنگامى كه در مراسم حج به تضرع و ناله مشغول بودم ، ناگاه
صدايى مرا به خود آورد كه با اسم و نام پدرم صدايم مى كرد.
متوجه شدم ، كنيزى در كنارم ايستاده و به من گفت كه بر
خيزم . برخاسته و دنبال او رفتم . ناگاه ديدم كه به سوى
منزلى كه به نام منزل خديجه عليهاالسلام معروف است وارد
شد. من نيز دنبال او رفتم . در داخل حياط محل بلندى بود كه
نزديك به آسمان ايستادم . ترنم دلپذيرى حس شنوايى مرا
نوازش مى كرد و مى گفت : حسن ، به سوى ما بيا.
در اين هنگام مرد جوان و خوش سيمايى كه آثار سطوت و بزرگى
در او نمايان بود به سمت من مى نگريست . نور وجودى او مرا
به خودش مشغول ساخته بود. قدرت تكلم نداشتم . آرى توفيق
تشرف به محضر مبارك آن كسى كه سالها در فراقش مى سوختم را
پيدا كرده بودم .
ناگهان فرمود: حسن ، آيا خيال كردى كه از ديد ما مخفى بوده
اى ؟ به خدا قسم در حجى شركت نكرده اى مگر آن كه من هم در
آن بوده ام .
سپس فرمود: در مراسم حج ، سعى در التزام به خانه جعفر بن
محمد الصادق عليه السلام
(310) داشته باش و سپس اوراقى را به من
نماياند كه در آن دعاى فرج و درود مخصوص به امام آمده بود
و فرمود: اينگونه مرا ياد كنيد و به دوستانم نيز برسانيد.
پرسيدم : آيا بعد از آن نيز موفق به زيارت شما خواهم شد؟
فرمود: اگر خدا بخواهد. حسن بن وجناء ادامه مى دهد هر گاه
به حج مشرف مى شدم به فرمايش آن حضرت عمل مى كردم .
(311)
بيعت با امام
در كنار كعبه
در چند روايت از معصومين عليهم السلام از جمله از
امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام وارد شده
كه وقتى آن حضرت ، در كنار كعبه خروج و ظهور خودش را به
مردم جهان اعلام مى كند، خطاب به آنان نموده و خود را وارث
انبياء سلف و انتقام گيرنده از ظالمين و ستمگران و مبشر
صلح و خير خواهى معرفى مى نمايد. حقتعالى تمامى خصوصيات
انبياء و اولياء خويش را يكجا در وجود او جمع نموده و به
همين سبب است كه او در معرفى خويش مى فرمايد: هر كه خواهد
انبياء و امامان گذشته را ببيند، در من نظر كند.
(312)
او سپس ودايع و مورايث گذشتگان را ارائه مى كند. در نزد او
عمامه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله ، عصاى موسى عليه
السلام و ميراث ساير انبياء و اولياء موجود است .
امام باقر عليه السلام مى فرمايد: در همان هنگام ، در بين
ركن و مقام ابراهيم عليه السلام ، عده اى از مؤ منين كه
مانند كوهى استوار هستند، به تعداد 313
(313)
نفر همانند تعداد اصحاب بدر، با آن حضرت بيعت مى كنند.
(314)
و به اين ترتيب انقلاب جهانى مهدى (عج ) از كنار بيت الله
الحرام آغاز مى شود.
خدايا ما را جزء منتظران و ياران واقعى آن بزرگوار قرار
دهد.
بمحمد و آله الطاهرين
تاءليف اين كتاب در روز 26 مرداد ماه سال 1378 هجرى شمسى
مصادف با پنجم جمادى الاول سال 1420 قمرى روز ميلاد مسعود
پيام آور كربلا، حضرت زينب كبرى عليهاالسلام ، پايان
پذيرفت . اين تقارن را به فال نيك گرفته و اميدوارم اين
برگ سبز تحفه درويش مقبول افتد.
بمنهم و كرمهم و آخر دعوانا ان
الحمد لله رب العالمين
قصيده
الفرزدق فى مدح زين العابدين
يا سائلى اءين حل الجود
و الكرم ؟
|
عندى بيان اذا طلا به
قدموا
|
هذا الذى تعرف البطحاء
و طاءته
|
والبيت يعرفه و الحل
والحرام
|
هذا ابن خير عبادالله
كلهم
|
هذا التقى النقى الطاهر
العلم
|
هذا الذى اءحمد المختار
والده
|
صلى عليه الهى ما جرى
القلم
|
لو يعلم الركن من قد
جاء يلثمه
|
لخر يلثم منه ما وطى
القدم
|
اءمست بنور هداه تهدى
الامم
|
والمقتول حمزه ليث حبه
قسم
|
هذا ابن سيده النسوان
فاطمه
|
وابن الوصى الذى فى
سيفه نقم
|
اذا راءته قريش قال
قائلها
|
الى مكارم هذا ينتهى
الكرم
|
ركن الحطيم اذا ما جاء
يستلم
|
وليس قولك : من هذا؟
بضائره
|
العرب تعرف من اءنكرت
والعجم
|
ينمى الى ذروه العز
التى قصرت
|
عن نيلها عرب الاسلام
والعجم
|
يغضى حياءا و يغضى من
مهابته
|
ينجاب نور الدجى عن نور
غرته
|
كالشمس ينجاب عن
اشراقها الظلم
|
من كف اءروع فى عرنينه
شمم
|
ما قال :
لا قط الا فى تشهده
|
لولا التشهد كانت لاؤ ه
نعم
|
حمال اءثقال قوام اذا
فدحوا
|
حلو الشمائل تحلو عنده
نعم
|
ان قال قال بما يهودى
جميعهم
|
و ان تكلم يوما زانه
الكلم
|
هذا ابن فاطمه ان كنت
جاهله
|
بجده اءنبياء الله قد
ختموا
|
جرى بذالك له فى لوحه
القلم
|
من جده دان فذضف
الانبياء له
|
و فضل امته دانت لها
الامم
|
عم البريه بالاحسان و
انقشعت
|
عنها المايه و الاملاق
و الظلم
|
كلتا يديده غياث عم
نفعهما
|
يستوكفان و لا يعروهما
عدم
|
سهل الخليفه لا تخشى
بوادره
|
يزينه خصلتان : الحلم
والكرم
|
لا يخلف الوعد ميمونا
نقيبته
|
رحب الفناء اءريب حين
يعترم
|
يستدفع السوء و البلوى
بحبهم
|
ويستزاد به الاحسان
والنعم
|
فى كل فرض و مختوم به
الكلم
|
ان عد اهل التقى كانوا
اءئمتهم
|
اءو قيل من خير اءهل
الارض قيل هم
|
لا يستطيع جواد بعد
غايتهم
|
و لا يدانيهم قوم و ان
كرموا
|
هم الغيوث اذا ما اءزمه
اءزمت
|
والاسد اءسد الشرى و
الباس محتدم
|
يابى لهم اءن يحل الذم
ساحتهم
|
خيم كريم و اءيد بالندى
هضم
|
لا يقبض العسر بسطا من
اءكفهم
|
سيان ذالك ان اءثروا و
ان عدموا
|
اى القبائل ليست فى
رقابهم
|
لاوليه هذا اءوليه هذا
اءوله نعم ؟
|
من يعرف الله يعرف
اوليه ذا
|
فالدين من بيت هذا ناله
الامم
|
بيوتهم فى قريش يستضاء
بها
|
فى النائبات و عند
الحكم اءن حكموا
|
بدر له شاهد والشعب من
احد
|
والخندقان و يوم الفتح
قد علموا
|
على الصحابه لم اءكتم
كما كتموا
|