تواضع
هفتم : اسباب تجمل و تكبر براي خود فراهم
نياورد، بلكه شكسته دل و غبارآلود رو به حريم حضرت اللّه رود، چنان كه در باب احرام
به آن اشاره شد.
قيمت انسان در اين سفر به شكسته دلي و غبارآلودي اوست، در اين
حريم فقط مهمان متواضع همراه با دل خاشع راه دارد و بس، متكبر را
استعداد حضور در اين پيشگاه والا نيست.
عشق در راه طلب، راهبر مردان است *** وقت مستي و طرب
بال و پر مردان است
سفر آن نيست كه از مصر به بغداد روي *** رفتن از جان
سوي جانان سفر مردان است
ظفر آن نيست كه در معركه غالب گردي *** از خويش گذشتن
ظفر مردان است
هنر آن نيست كه در كسب فضائل كوشي *** به پر عشق پريدن
هنر مردان است
همه دل هاست فسرده همه جان ها مرده *** گرم و افروخته
آه سحر مردان است
چشمه كوثر و سرسبزي بستان بهشت *** خبري از اثر چشم تر
مردان است(1)
سپردن تعلقات به حق
هشتم : از خانه حركت نكند، مگر اين كه نفس
خويش و هر چه با خود برداشته و جميع رفقاي خود و اهل خانه و هر چه تعلق به او دارد
را امانتاً به خالق خود ـ جل شأنه ـ در كمال اطمينان بسپارد و با دلي آرام از خانه
خارج شود كه حضرت او نعم الحفيظ و نعم الوكيل و نعم المولي و نعم النصير است.
توكل بر خدا
نهم : اعتمادش به كيسه و قوه و قدرت خود
نباشد، بلكه در همه حال بايد اعتمادش به صاحب بيت باشد، مقدمات اين سفر بيش از اين
است كه به رقم رفت، ولي در خانه اگر كس است يك حرف بس است.
بايد تأمل كند و بداند كه اين سفر جسماني الي اللّه است و يك
سفر ديگري هم روحاني الي اللّه بايد داشته باشد و آن اين كه از اين بي خيالي و غفلت
و جهل به اين حقيقت سفر كند كه براي خوردن و آشاميدن به دنيا نيامده، بلكه خلقت او
براي معرفت و تكميل نفس است كه اين سفر عجيب سفري است و اين سير عجايب سيري است.
زاد و راحله حج
و بداند همان طور كه در سفر ظاهري حج، زاد و راحله و همسفر و
امير حاج و دليل و خادم و غيره لازم دارد ـ كه اگر هر كدام نباشد كار لنگ است و به
منزل نخواهد رسيد بلكه به هلاكت خواهد افتاد ـ در آن سفر هم بعينه به اين ها محتاج
است، ورنه قدم از قدم نمي تواند برداشت و اگر بدون اين ها سير كند، قطعاً رو به
تركستان است نه كعبه حقيقي.
اما راحله او در اين سفر بدن اوست، بايد به نحو اعتدال از خدمت
آن مضايقه نكند و نه چنان او را سير كند كه از جلوگيري طغيانش عاجز شود و نه چنان
به او گرسنگي دهد كه ضعف بر او غالب شود و از كار عبادت باز ماند.
خَيْرُ الأمُورِ أوْسَطُها.(2)
بهترين كارها، طريق اعتدال به دور از افراط و تفريط است.
افراط و تفريط در اين زمينه و در تمام زمينه ها اعم از مادي و
معنوي در شرع مقدس مذموم است.
اما زاد و اعمال خارجيه او عبارت از فعل واجبات و ترك محرمات
و مكروهات واتيان به مستحبات است كه از اين مجموعه تعبير به تقوا و پرهيز للّه
مي شود و آخرين درجه تقوا پرهيز از ماسوي اللّه است و حاصل كلام اين كه هر يك از
ترك محرمات و انجام واجبات به منزله زادي است كه هر يك را در منازل اخرويه احتياج
افتد كه اگر همراه نداشته باشي مبتلا خواهي شد و پناه به خداوند از اين بلاي عظيم.
همسفران در حج
و اما همسفران در اين مسير، مؤمنان هستند كه به همت يكديگر
و اتحاد قلوب اين منازل بعيده طي خواهد شد و به همين حقيقت اشاره در قرآن دارد :
( تَعَاوَنُوا عَلَي الْبِرِّ وَالتَّقْوَي )(3).
و يكديگر را بر انجام كارهاي خير و پرهيزكاري ياري نماييد.
استاد ما رضوان اللّه عليه مي فرمود : خيلي كارها از اتحاد قلوب
ساخته گردد كه از متفرد بر نمي آيد، نسبت به اين مطلب اهتمام تام داشته باش كه همه
مفاسد زير سر اختلاف قلوب است كه شرح آن طولاني است.
امير حاج
اما امير حاج در اين سفر ائمه طاهرين
(عليهم السلام) هستند كه بايد سايه بلندپايه آن بزرگواران بر سر تو باشد و
متمسك به حبل المتين ولاي آنان باشي و كمال التجاء به آن خانواده عصمت و طهارت
داشته باشي، تا بتواني چند قدمي برداري و الا شياطين جن و انس در قدم اول تو را
خواهند ربود، چنان كه عرب گرسنه باديه نشين مسافر را غارت مي كند.
دليل راه
اگر چه ائمه طاهرين (عليهم السلام)
ادلاء علي اللّه هستند ولي ما از آن پستي تربيت و منزلت كه داريم،
نمي توانيم از آن بزرگواران اخذ فيوضات بلا واسطه كنيم، در اين مسير محتاج به علماي
آخرت و اهل تقوا هستيم، تا به يمن قدوم ايشان و به تعليم آن ها درك فيوضات بنماييم
كه بدون آنان درك فيض در كمال عسرت و تعذر است و بدون شك بدون علماي رباني از پيش
خود كاري ساخته نيست.
زائر در ميقات
باري، چون زائر به ميقات برسد، لباس خود را در ظاهر درآورد و
ثوب احرام بپوشد و در باطن قصدش اين باشد كه لباس معصيت و كفر و ريا و نفاق را از
خويش به در آورده و لباس طاعت و بندگي پوشد و ملتفت باشد كه هم چنان كه در دنيا
خودش را به غير لباس خود و عادت خود، غبارآلوده و سر برهنه و پا برهنه ملاقات
مي كند، هم چنين بعد از مردن، عمّال خداي خود را به كمال ذل و انكسار و عريان
ملاقات خواهد كرد.
تنظيف روح در حج
و در حال تنظيف بايد قصدش تنظيف روح باشد از آلودگي معاصي و به
وقت احرام هم عقد توبه صحيح ببندد، يعني حرام كند بر خود، به عزم و اراده صادقانه
كل چيزهايي را كه خداوند عالم حرام نموده بر او كه ديگر بعد از مراجعت از مكه معظمه
پيرامون معاصي نگردد و در حين لبيك گفتن بايد ملتفت باشد كه اين اجابت دعوتي است كه
به او متوجه شده و در لبيك در نيتش باشد كه :
اولاً : قبول كردم كل طاعتي كه از براي خداوند متعال است.
ثانياً : مردد باشد كه اين عمل ناقابل از او قبول خواهد شد يا
نه، در آنجا قضيه حضرت سجاد (عليه السلام) را به
نظر بياورد كه در احرام نمي توانست لبيك بگويد و غش مي كرد و از راحله خود باز
مي ماند، سؤال مي شد اين چه حال است ؟
پاسخ مي داد مي ترسم خداي من بفرمايد : لا لبيك !
و هم از اين منظره به نظر بياورد كيفيت يوم حشر را كه تمام مردم
به اين شكل از قبر بيرون مي آيند، عريان و سر برهنه و ازدحام آورنده، بعضي در زمره
مقبولان و عده اي در گروه مردودان، بعضي متنعم و بعضي معذب و بعضي متحير در امر،
بعد از اين كه جميعاً در ورطه اولي متردد بودند.
آداب داخل شدن به حرم
چون داخل حرم شود بايد حالش حال رجا و امن باشد از سخط و غضب
الهي مثل حال مقصري كه به بن بست رسيده باشد و اين حقيقت را از مفاد آيه :
( وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِناً )(4).
و هر كه وارد آن شود در امان است.
بيابد، اينجا جاي زيادي رجا و اميدواري است، چه اين كه شرف بيت
عظيم و صاحب آن به راجي خود كريم است و اينجا جاي توسعه رحمت است; زيرا تو در اين
جا مهمان خاص اكرم الاكرمين هستي، آن جناب پي بهانه مي گشت كه تو را يك مرتبه در
تمام عمرت به خانه خود دعوت كرده باشد ـ اگر چه هميشه مهمان او بوده اي ـ و اكنون
آن مهماني ميسر شده، حاشا و كلاّ از كرم او كه هر چه تو از او خواهش داشته باشي او
از جواب آن مضايقه كند، اين چنين گمان را به بعضي از افراد سخي نبايد برد چه رسد به
الجواد المطلق.
پس اگر تو نياوري، يا بياوري، امّا نتواني نگهداري; يا از اصل
نداني چه بايد خواهي يا كاري كني بدست خود كه مقتضي بذل به تو نباشد، تقصير كسي
نيست، گدايي با كاهلي نمي سازد، بلي عيب در اينجاست كه غالب مردم كه مشرف به مكه
شدند اعظم همّشان اين است كه زود صورت اين اعمال را از سر واكنند علي سبيل
الاستعجال، آن وقت آسوده در فكر خريد خود باشند، اما تمام حواس بايد پيش معناي اين
اعمال باشد براي آنان مهم نيست، با اين كه همه حواس مهمان بايد پيش ميزبان باشد
و چشمش به دست او و حركات و سكناتش به ميل او باشد، حتي روزه مستحب بدون اذن او
مذموم است، چه جاي اين كه در خانه او هتك عرض او را بكني و هتك عرض سلطان السلاطين اشتغال به مناهي اوست.
چه حاجي هايي كه وارد مكه مي شوند و حداقل صد معصيت از قبيل
دروغ، تهمت، غيبت و اذيت به غير، سخن چيني و تعطيل حق غير و فحش به ديگران از آنان
سر مي زند، پناه به خدا از چنين سفري و واي به حال چنين مهماني !
طواف
چون شروع به طواف نمايد، بايد هيبت و عظمت و خوف و خشيت و رجا و
عفو و رحمت سراسر وجود او را بگيرد، اگر جوارح خارجيه نلرزد اقلاً دلش بلرزد، مثل
آن ملائكه كه حول عرش دائماً به اين نحو طواف مي كنند و بايد ملتفت باشد كه طواف
منحصر به طواف جسماني نيست، بلكه يك طواف ديگري هم هست كه طواف حقيقي اوست كه آن را
طواف قلبش گويند به ذكر رب البيت و اصيل بودن آن براي اين است كه اعمال جسمانيه را
امثله آن ها قرار داده اند كه انسان از اين ها پي به آن ها ببرد، چنان كه مضمون
روايت است.
و بايد بداند كه هم چنان كه بي قطع علاقه از امور غير الهي
نمي توان به اين خانه آمد، در مورد آن كعبه حقيقي هم چنين است.
در بوسيدن حجر و ملصق شدن به مستجار و استلام حطيم و گرفتن دامن
كعبه، بايد حال او حال مقصري باشد كه از جريمه فرار كرده و به صاحب اصلي حق ملتجي
شده كه از تقصيراتش بگذرد، اين است كه گاهي دست و پايش را مي بوسد، گاهي دامن او را
مي گيرد، گاهي خود را به او مي چسباند، گاهي گريه مي كند، گاهي او را به عز اشخاص
قسم مي دهد، گاهي تضرع مي نمايد كه بلكه او را از اين مهلكه نجات
دهد، خصوصاً اگر كسي باشد كه انسان بداند غير او ملجأ و پناهي نيست.
چون به سعي آيد بايد سعيش اين باشد كه اين سعي را به منزله تردد
در خانه سلطان قرار دهد به اميد عطا و بخشش.
عرفات
اما در عرفات از آن ازدحام خلق و بلند كردن صداهاي خودشان به
انواع تضرع و زاري و التماس به اختلاف زبان ها و افتادن هر گروهي پي ائمه خودشان و
نظر به شفاعت او داشتن، بايد حكايت محشر را يادآورد، اينجا كمال تضرع و الحاح را
بنمايد تا آنجا مبتلا نشود و ظن بسيار قوي داشته باشد بر حصول مراداتش ; زيرا كه
روز شريف و موقف عظيم و نفوس مجتمع و قلوب به سوي الهي منقطع و دست هاي اوليا و
غيرهم به سوي او جل شأنه بلند شده و گردن ها به سوي او كشيده و چشم ها از خوف او
گريان و بندها از ترس او لرزان و روز، روز عطيه و احسان است و ابدال و اوتاد در
محضر حاضرند و بناي حتمي سلطان بر بخشش و انعام است و هم چنين روز خلعت پوشي صدر
اعظم دولت عليّه ولي امر عجل اللّه تعالي فرجه و سهل مخرجه است.
در چنين روزي استبعاد ندارد حصول فيض به اعلي مدارجه بالنسبه به
كافه ناس و خلايق، آيا گمان به خالق خود داري كه سعي تو را ضايع گرداند با اين كه
منقطع شده اي از اهل و اولاد و وطن، آيا به غربت تو رحم نمي كند ؟ ! !
در اين مسئله چه حديث عجيبي وارد شده :
أعْظَمُ النّاسِ جُرْماً مِنْ اَهْلِ عَرَفات الَّذي
يَنْصَرِفُ مِنْ عَرَفات وَهُوَ يَظُنُّ اَنَّهُ لَمْ يُغْفَرْ لَهُ(5).
از بزرگ ترين گناهان اين است كه زائر از عرفات بيايد و گمان كند
كه آمرزيده نشده است.
مني
چون از عرفات كوچ كند و رو به حرم آيد از اين اذن ثانوي به دخول
حرم تفأل زند به قبول حجش و قربش به خداي خود و مأمون بودن از عذاب الهي، چون به
مني رسد و رمي جمار كند، ملتفت باشد كه باطن اين عمل دور كردن شيطان است.
وداع
باري چون حرم را وداع كند بايد در كمال تضرع و مشوش الحال باشد
كه هر كس او را ببيند ملتفت شود كه اين شخص عزيزي را گذاشته و مي رود، مثل گذاشتن
حضرت ابراهيم، اسماعيل و هاجر را و بناي او بر اين باشد كه اول زمان تمكن باز برگشت
به اين مكان شريف نمايد و بايد دائم ملتفت ميزبان خود باشد كه مبادا به بي ادبي او
را وداع نمايد كه ديگر او خوش نداشته باشد اين ميهمان ابدالاباد به خانه او قدم
گذارد، اگر چه اين ميزبان سريع الرضاست، لكن مراعات ادب تا جايي كه در قدرت است
بايد از اين طرف باشد، آري زائر به وقت وداع بايد دامن كعبه را بگيرد و
دركمال خضوعوخشوع و بااشك به محضر حضرت محبوب عرضه بدارد:
اگر اي آرزوي جان كه تويي *** باز بينم تو را چنان كه
تويي
شوم از قيد جسم و جان فارغ *** به تو مشغول، و زجهان
فارغ
گر تو روزي بگفتن سخني *** التفاتي كني بمثل مني
چون حديث تو بشنود گوشم *** رود از حال خويشتن هوشم
ديده را ديدن تو مي بايد *** ديدنت گر چه شوق افزايد
جان ما را تعلقي كه به توست *** با خود آورده ايم آن
زنخست(6)
در راه سفر
حاجي چون در وطن خود، به تمام تعهدات الهي و انساني عمل كرد
و وجود خود را از بار سنگين قيود و زنجيرهاي اسارت آزاد نمود، آهنگ و قصد خود را به
تدريج جامه عمل بپوشاند و حركت به سوي وادي امن و مقام قرب و ديار وصال آغاز نمايد.
در اولين مرحله اجراي برنامه، چون با مال و زن و فرزند و قوم و
قبيله و دوستان و آشنايان به وداع برمي خيزد، تصور كند كه هنگام انتقال از دنيا به
آخرت رسيده و توجه داشته باشد كه عامل به وظايف و تعهدات و مسئوليت ها هنگام سفر به
آخرت خوشحال; و فراري از تكاليف به وقت خروج از ديار جهان ناراحت و در رنج و عذاب
است.
عزم خود را براي حركت به مكه با ياد مرگ جزم كند و به خود
بقبولاند كه بايد براي خانه آخرت آمادگي پيدا كند.
در راه سفر تمام سعي خود را صرف مواظبت و مراقبت بر آداب الهي
نمايد و با تمام هم سفران خوشرفتار باشد، در طول سفر به ياد انبيا و ائمه و اوليا باشد كه با لباسي ناشناس به كاروان ها مي رفتند
و هر خدمتي از دست آنان ساخته بود به زوار خانه حق انجام مي دادند.
بيابان هاي اطراف حرم
مسافران خانه حق از هر كجاي جهان، با هر وسيله اي حركت كنند،
اكثر آنان به خصوص در اين زمان ناچارند وارد جده شوند و از آنجا در صورت وسعت وقت
به مدينه و در صورت ضيق زمان به مكه روند.
در هر صورت ديده زائر اولين بار به بيابان هايي مي افتد كه در
امتداد حرم قرار گرفته، بيابان هايي خالي از آب و علف، بيابان هايي پر از سنگ و ريگ
و پستي و بلندي، سرسبزي آن خار مغيلان، آبش سراب، نرمي اش سنگ ريزه و رمل. با ديدن
اين مناظر در عالم فكر خود چنين تصور كند كه از دنيا رفته و وارد ميقات قيامت شده ;
زيرا در ورود به قيامت انسان جز اعمال خود هيچ خبري از محرمان و آشنايان و ساير
برنامه ها نمي بيند، آنجا دادگاه عدالت را در مقابل ديدگاه خود ملاحظه مي كند و بس
كه در آن دادگاه بدون حضور زن و فرزند و مال و منال از او طلب عمل صالح و ايمان
مي كنند، اگر وقت ورودش به حريم آن بيابان ها شب است بايد ياد تنهايي قبر و سؤال
مأموران حق بيفتد و با شنيدن سر و صداي حيوانات موذي، به ياد عذاب دردناك كه براي
مجرمان فراهم شده افتاده و به خدا پناه ببرد.
آري، در همه حال بايد به فكر خويش و گذشته خويش افتد، آينده خود
را ببيند، نظري به وقت مرگ و افتادن در بيابان تنهايي برزخ بيندازد، شايد اين گونه
افكار در روحيه او و در تمام جوانب وجودش ايجاد انقلاب كند، شايد با ياد چنين برنامه هايي برقي از عالم ملكوت
به جان او زنند تا با حرارت آن برق از اين سردي و تنبلي، تن پروري و سستي و سكون در
امور معنوي رها شده، دستي از او بگيرند و در بقيه عمرش بتواند حركت خود را به سوي
مقصد اعلي تنظيم كند.
با ديدن آن بيابان ها در حالي كه از همه چيز بريده اي و به حق
پيوند خورده اي، مناجات فيض آن شوريده حال را زمزمه كن.
بر درگه تو حاجت خلقان روا شود *** آن را كه تو براني
از اين در كجا شود
خود را چو حلقه بر در لطف تو مي زنم *** باشد به روي من
در لطف تو وا شود
آن را كه رد كني زدر خويش بولهب *** وآن كو تواش قبول
كني مصطفا شود
امر تو را كسي نتواند خلاف كرد *** هركو سر از قضاي تو
پيچد كجا شود
بيچاره گمرهي كه كشد سر زطاعتت *** گردد دلش سياه و
اسير غما شود
فرخنده رهروي كه اطاعت كند تو را *** چشم دلش به عالم
انوار وا شود
فيض است ودرگه تو،ازاين دركجا رود *** كامِ حوائج همه
زين در روا شود(7)
مدينه طيبه
زائر چون وارد مدينه شود، با ديدن آن شهر به ياد آورد، اينجا
جايي است كه خداي مهربان براي پيامبرش اختيار كرد، شهري است كه نبي اسلام
(صلّي الله عليه وآله) به دستور حق آن شهر را بعد از هجرت به عنوان مركز
دعوت به واقعيت هاي الهي انتخاب كرد، شهري است كه زمينه سعادت اهل اسلام در آنجا
فراهم آمد.
به ياد آورد، مدينه مركزي است كه پيامبر بزرگ اسلام
(صلّي الله عليه وآله) با تحمل انواع شدائد و سختي ها پيام الهي را از آنجا
مردم رساند.
مدينه جايي است كه در آن براي ممانعت از گسترش قواعد حياتبخش
اسلام، از طرف دشمنان خدا نزديك به هشتاد جنگ بر مسلمانان صدر اسلام تحميل شد،
جنگ هايي كه مردم دور از انصاف براي متلاشي كردن ساختمان حقيقت آغاز كردند و پيامبر
و مؤمنان در مرحله دفاع از حق، شهداي با فضيلتي در آن جنگ ها تقديم حق كردند.
در مدينه به ياد آورد كه براي تأمين خير دنيا و آخرت او، پيامبر
عزيز و يارانش چقدر زحمت كشيدند.
مدينه جايي است كه براي اعتلاي كلمه حق، پيران و جوانان و مردان
و زناني در خون خود غلطيدند. مدينه محلي است كه براي ترويج دين خدا اشك ها از
ديدگان مادران داغديده جاري شد.
مدينه شهري كه سال ها عالي ترين خدمات صادقانه در راه اسلام،
اين مدرسه سعادتبخش را شاهد بود.
در آنجا به ياد آر كه مظهر عصمتوعفت حضرت زهرا
(عليها السلام) با پوششي از حجاب كامل ـ اين دستور بسيار پرارزش الهي ـ با
جمعي از زنان قريش به مسجد آمد و عليه ستم و بيداد در يك خطابه بسيار مهم داد سخن
داد.
زهرا (عليها السلام) ، آري
زهرا، آن منبع فضيلت و عفت و كرامت كه در لحظه لحظه حياتش به تمام زنان جهان تا روز
قيامت درس عفت و عصمت و پوشش و حجاب و دور بودن از دسترس نامحرمان را داد.
تو اي مرد ! و تو اي زن ! در اين شهر بزرگ در برابر پيامبر
(صلّي الله عليه وآله) و ائمه بقيع و حضرت زهرا
(عليهم السلام) قرار داري وضع ايمان و عمل خود را با آن بزرگواران بسنج و در اين آزمايشگاه بزرگ الهي براي شناخت شؤون
مادي و معنوي بيشتر دقت كن.
چون فضاي مدينه را با آنچه از نبي اسلام
(صلّي الله عليه وآله) و ائمه بزرگوار (عليهم
السلام) در بر دارد از نظر عقل و بصيرت گذراندي، اكنون آماده شو تا با يك
دنيا آگاهي و خشوع به طرف حرم پيامبر (صلّي الله عليه
وآله) حركت كني.
در آنجا با كمال ادب در برابر رسول الهي قرار گير و به راستي
و درستي سخن گوي كه پيامبر (صلّي الله عليه وآله)
عزيز صدايت را مي شنود و تو را از هر جهت ارزيابي مي كند، سعي كن خودت را به آن
جناب به عنوان يك فرد واقعي امت بقبولاني.
پس از زيارت پيامبر (صلّي الله عليه
وآله) به سوي قبرستان بقيع حركت كن، در آنجا نيز همانند حرم پيامبر، در
برابر حضرت مجتبي و سيد سجاد، وباقر العلوم و رئيس مذهب حضرت صادق
(عليهم السلام) با كمال فروتني و ادب بايست و به ياد آور، كه آن بزرگواران
براي نجات تو و تأمين سعادت دنيا و آخرتت چه رنج ها بردند.
با آنان عهد و پيمان ببند كه چون به وطن بازگردي، خود و زن
و فرزندانت، تسليم دستورهاي آنان شوي، به اخلاق الهي آن بزرگواران آراسته گردي و جز
به مال حلال و دنياي طيب و طاهر دست دراز نكني.
تا اينجا شرح قسمت هاي اول حديث با عظمت حج كه در كتاب
« مصباح الشريعه » نقل شده به پايان مي رسد و نوبت به قسمت هاي بعد كه در
باب مناسك است فرا رسيده، اميد است به آنچه در توضيح قسمت هاي اول گذشت آراسته شويم
و توفيق عمل به قسمت هاي بعد از جانب حضرت حق نصيب ما گردد.
[ وَأَحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَيء يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ
اللّهِ وَيَحْجُبُكَ عَنْ طاعَتِهِ وَلَبِّ بِمَعني إجابَة صافِيَة زاكِيَة لِلّهِ
عَزَّوَجَلَّ في دَعْوَتِكَ لَهُ مُتَمَسِّكَاً بِعُرْوَتِهِ الْوُثْقي ]
ميقات
امام صادق (عليه السلام)
مي فرمايد :
وقتي وارد ميقات شدي، از هر چه تو را از ياد خدا باز مي دارد و
بين تو و طاعت حضرت حق حجاب است، مُحرم شو.
در گفتن تلبيه اين معني را قصدكن كه الهي! باقلبي صافونفسي
تزكيه شده دعوتت را اجابت مي كنم و منظورم از اجابت دعوت تو قبول تمام اوامر ونواهي
تو درتمام شؤون حيات است، اي مولاي من! به رشته لطفت درآويخته ام وبه حبل المتينت
متمسكم و به ياري و مددت گدا و محتاجم.
اينك لباس از بدن بيرون آوردي تا آن دو پارچه را به دستور محبوب
در ميقات بپوشي، آري در ميقات، يعني در جايي كه به انسان هشدار مي دهند وقت حركت
است، وقت بيرون آمدن از لجن زار مادي گري و بداخلاقي و بدكاري است.
آري، در ميقات يعني در جايي كه در ميقات جان آدمي اين ندا به
گوش مي رسد كه ديگر توقف بس است، سكون جا ندارد.
اي انسان! اي آدم! كه خود را هم چون كرم خاكي گرفتار مشتي لجن
شهوت و شكم كرده اي و به اين خاطر خويش را از تمام فيوضات بي بهره ساخته اي، وقت آن
شده كه به سوي او حركت كني، آري به سوي او، به سوي بي نهايت، به سوي كرامت، به سوي
عظمت، به سوي حقيقت، به سوي اللّه، آري ميقات يعني جايي كه همه انبيا اشك ريختند
و ائمه (عليهم السلام) سر تواضع به خاك سودند.
آري، در ميقات و به وقت تلبيه در آن دو پارچه سپيد، با تمام
وجود، در حالي كه سيل اشك از ديده ات جاري است با نوايي عاشقانه به پيشگاه محبوب
بگو :
گر زشمعت چراغي افروزيم *** خرمن خويش را بدان سوزيم
در غمت دود از آن به عرش رسد *** آتشي كز درون
برافروزيم
آفتاب جمال بر ما تاب *** زان كه ما بي رخت سيه روزيم
تا ببينيم روي خوبت را *** از دو عالم دو ديده بردوزيم
مايه جان و دل براندازيم *** به زعشقت چه مايه اندوزيم
هم چو طفلان به مكتب عشقت *** ابجد عشق را بياموزيم
در غم عشق اگر رود سر ما *** اي عراقي بيا كه فيروزيم(8)
لباس احرام
آن گاه به لباس احرام و ساير البسه ها با ديده عقل نظر كن، ببين
در ساير لباس ها در طول تاريخ از باب غرور و تكبر چه جنايت ها كه بر بشر مظلوم نرفته و در اين لباس چه بيگانه ها كه آشناي حرم نشدند.
وقت به درآوردن لباس ظلم، لباس فخر، لباس كبر، لباس غضب، لباس
درّندگي; و پوشيدن لباس توبه، لباس كرامت، لباس عام، لباس ذكر، لباس توجه، لباس
مراقبت و لباس طاعت و لباس ترك گناه است.
آري، احرام ببند، تا از بار هر لباسي جز لباس حق سبك شوي، با
همه در اين لباس همرنگ و همگام شو، تا بداني چيزي نيستي و آنچه در حق خود تصور
مي كردي خيالي بيش نبود.
در اين لباس از من بمير و به او زنده شو، از چنگال شيطان درآي و
به دامن دوست آويز، از تعلقات خود را نجات ده و آن گاه وارد دنياي با عظمت نيت شو.
نيت
پس از پوشيدن لباس احرام، نوبت نيت است، نيت يعني قصد، يعني
آهنگ، يعني توجه، آن هم توجه به سوي اولين و آخرين مقصد و اين توجه تحقق پيدا
نمي كند، مگر با بريدن از ما سوي اللّه.
در اين حال فقط به مقصد حقيقي و مقصود واقعي توجه داشته باش،
مقصدي كه بازگشت همه موجودات به اوست.
آري، به او باز گرد، اين همه بيراهه رفتن بس است، اين همه پشت
به حقايق كردن كافي است، آخر باز گرد، بازگشتني كه در آن بازگشت نباشد.
با چنين عزمي آن سفر معنوي، آن سير ملكوتي، آن حركت الهي را
شروع كن، تو را به خدا در مسئله نيت به لفظ تنها دل خوش نباش، از لفظ كاري ساخته
نيست، هر چه هست مربوط به دل است.
نيت عزم است، آن هم عزمي جزم، عزم بر طاعت، عزم بر ترك گناه،
عزم بر تقوي، عزم بر جلب رضايت دوست، عزم بر آراسته شدن به حقايق آسماني، عزم بر
نجات از آلودگي ها و نجات جامعه و خانواده از بدبختي ها و خلاصه نيت يعني منفجر
كردن هسته فطرت با قدرت نور خدا براي يافتن حقيقت و ترويج آن در بين عباد حق.
آري، نيت يعني عزم بر آزادي از اسارت شهوات شيطاني، عزم بر
خلاصي از تمام طاغوت هاي درون و برون و افتادن در درياي رحمت براي پاك شدن از تمام
مهالك.
چون اين چنين نيت كردي، با دلي شكسته و قلبي خاشع مضمون ابيات
زير را در محضر محبوب، در مسجد شجره در حال سجده و صورت گذاردن بر خاك زمزمه كن سپس
به دنياي باعظمت تلبيه وارد شو :
تا غمت با من آشنايي كرد *** دلم از جان خود جدايي كرد
تا غم تو قبول كرد مرا *** هستي خود ملول كرد مرا
در سماع توام چو حال گرفت *** از وجود خودم ملال گرفت
آيت عشق تو چو برخواندم *** مايه جان و دل برافشاندم
هر كجا آفتاب حسن تو تافت *** عاشقان را بجست و نيك
بيافت
اگر اي آفتاب جان افروز *** شب ما از رخ تو گردد روز
اندر آن بس بود زروي تو تاب *** گو دگر آفتاب و ماه
متاب
اي زعشاق گرم بازارت *** به ز من، عالمي خريدارت(9)
تلبيه، شعار بلند ملكوتي
پس از آن كه شرايط و آداب حضور را در خود آماده كردي، مي تواني
با اين شعار بلند آسماني و حقيقت ملكوتي، آمدنت را با تمام پاكي و اخلاص و عشق و
محبت به پيشگاه مقدس او اعلام كني.
ولي توجه داشته باش كه آمدنت را به صورتي اعلام نمايي كه به
صدايت توجه كنند و آمدنت را بپذيرند.
آنجا جاي پرهيزكاران و پاكان است، آنجا جاي پذيرش هر كسي نيست،
آنجا ايمان و توبه و عمل صالح و اخلاص وسيله قبولاندن انسان به حضرت يار است.
بدون شك اگر كسي خود را آراسته به اوصاف آسماني نكرده باشد،
ندايش را نشنيده مي گيرند، به حركتش نظري نمي كنند و اعمالش را توجه نمي نمايند.
« لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ... » آمدنت
را در لباس آشنايي و آشتي خبر مي دهد، هجرتت را از تمام معايب و آلودگي ها و
زشتي ها اشعار مي دهد، آيا همين است ؟ !
« لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ... » يعني :
نهادم را از تنگناي ظلم و ستم و سركشي، به جهان عدالت و خيرخواهي انتقال مي دهم.
در حال گفتن اين جملات، انسان در درون خود به معاني متعددي از
پاكي، قدس، خضوع و اجابت به نداي مولايش توجه پيدا كرده، بر خويش مسلم مي دارد كه
به يكتايي او معترف است و او را در مالكيت و قدرت و فضل و بخشايش و تدبير يگانه
مي داند.
آري، اي محبوب من ! اي مالك و خالق من ! اي معشوق من !
ندايت را قبول مي كنم، من در آستان مقدست ايستاده ام، به فرمانت
گوش مي دهم، به فرمانبرداري از دستورهايت شتابانم، پيمان تو را بدون ترديد و تغييري
نگه مي دارم.
( أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لاَّ
تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ انّه لكم عدوٌّ مبينٌ )(10).
اي فرزندان آدم ! آيا از شما پيشمان نستاندم كه شيطان را
مپرستيد كه او بي ترديد دشمن آشكاري براي شماست ؟
اي مولاي من ! تو يكتا و بي همتايي، كسي هستي كه همگان بايد
ندايت را اجابت كنند و دعوتت را بپذيرند، نهاد همه متوجه توست، صاحب و عطا كننده
نعمت هاي بي شماري، مالك آن چنان عزتي هستي كه خواري به حريمش راه ندارد، نيرويي
داري كه نقصان نمي پذيرد، نفوذت به همه جا رسيده، خدايي جز تو وجود ندارد.
آري، اي مولاي من ! ندايت را مي پذيرم، ستايش و نعمت براي توست
و آقايي و بي همتايي در خور توست.
اين است معناي تلبيه، با اين شعار، وحدت و يگانگي پرستندگان
خداي يگانه اعلام مي شود، البته همه اين واقعيت ها در صورتي است كه به حقيقت تلبيه
توجه شود.
تلبيه گويان، خود را به آسمان نوراني ملكوت كه در آنجا از
ظلمت هاي مادي، سركشي هاي نفس و امتيازهاي برخاسته از كبر و دورويي خبري نيست، بالا مي برند.
چون تلبيه شعار ايمان است و مقصود از آن اين است كه
آدمي مصداق واقعي آن شود و معنايش پاسخ گويي به اوامر الهي است و از طرفي تحت عنوان
ويژه اي در مسئله حج قرار گرفته، چرا كه
حج مزاياي منحصر به فردي دارد، بنابراين چقدر از ايمان دورند و
چه اندازه چهره باطن آنان زشت است، كساني كه خود را از اين حريم عالي دور نگاه
داشته و راز خويشتن و جامعه خود را به شيطان واگذاشته
و دربست در اختيار دشمنان دين و ملت اند ! و در شؤون حيات از
فرهنگ شياطين پيروي مي كنند، اين دون همّتان و پست فطرتان در هر مقامي كه هستند در
وقت تلبيه جز به لفظ بي معني به چيز ديگر اتصال
ندارند.
اينان چه اندازه از حقيقت تلبيه بيگانه اند؟ آنها لياقت ايستادن
در صف پاكان را ندارند.
در هر صورت شما اي زائران خانه حق ! با تمام وجود مراقب اين
شعار باشيد، به نداي مولاي خود پاسخ مثبت دهيد، وجود خود را پس از اين كلمات نوراني
و شعار ملكوتي، از اجابت دعوت شيطان، طاغوت، شهوت، بيگانه، استعمارگر، خودخواهي،
يهودي، مسيحي، شرق و غرب و هر كس براي شما و دين شما ضرر دارد منع كنيد.
به حقيقت، تلبيه بگوييد، به راستي نداي حق را اجابت كنيد، به
درستي و پاكي در اين مقام قرار بگيريد كه اگر در اين حريم قبول
شويد، پذيرفته شده ايد و اگر قبول نشويد، از بدبخت ترين مردم روي
زمين خواهيد بود.
اجابت نداي حق با تسليم روح
برادر مؤمني داشتم كه از هر جهت مورد اطمينان بود، بيست و پنج
سال خدمتگزاري زائران خانه حق را به عهده داشت، نيكان و پاكان سعي داشتند در اين
سفر ملكوتي در معيت او باشند.
روزي در محضر او از اين مقوله سخن بود، داستان اعجاب انگيزي را
كه در يكي از سفرهايش رخ داده بود، برايم تعريف كرد.
گفت : تعدادي زائر در يكي از سال ها براي رفتن به حج از طريق
عراق همراه من شدند، همه در اتوبوس مستقر گشته، و آماده حركت بودند. در اين ميان يك
زن و شوهر كه آثار عظمت و ادب و عبوديت در چهره آنان آشكار بود، براي سوار شدن
به اتوبوس نزديك شدند. اين دو نفر آخرين مسافران من بودند و هر دو از اصفهان در
كاروان من نام نويسي كرده بودند.
با احترام هر دو را سر جاي مخصوص به خودشان نشاندم، يكي از
بدرقه كنندگان درباره هر دو آنها با حالتي خاص به من سفارش كرد.
زيارت عالي عتبات را در عراق طي كرديم، پس از آن عازم حج شديم،
به مدينه رسيده مدتي در آنجا اقامت كرديم، سپس آماده رفتن به ميقات شديم، در بين
مسافران آن سال من، آن مرد و زن حال ديگري داشتند، پريشان حالي به آنان مهلت
نمي داد. به مسجد شجره رسيديم، جمعيت در آن ناحيه موج مي زد، هر كس با سرعت هرچه
تمام تر به فكر محرم شدن بود، پيرمرد از من مهلت خواست تا غسل كند، وسائل غسلش را
فراهم كردم، غسل كرد و دو پارچه احرام را بر خود بست، گريه به او مهلت نمي داد، او
را براي گفتن تلبيه حاضر كردم، سؤال كرد : معناي تلبيه چيست ؟ عرضه داشتم : يعني : اي خداي مهربان ! مرا دعوت كردي به
حريم قرب تو درآيم، آمدم ; گفت : آه، معناي تلبيه اين است ؟ ! يكي دو بار با حالي
منقلب گفت : خدايا آمدم، آمدم و ناگهان نقش زمين شد ; با كمال حيرت بالاي سرش رفتم،
ديدم از دنيا رفته است.
محرمات احرام
زائر چون تلبيه گفت بيست و پنج چيز بر او حرام مي شود و حرمت
اين بيست و پنج مورد براي اين است كه انسان براي رسيدن به قسمتي از درجات بندگي و
اخلاص آماده گشته، بتواند به حضور مقدس آن جناب و حريم حرم آن محبوب واقعي بار
يابد.
معلوم نيست آنچه در توضيح اين بيست و پنج مسئله بيايد، فلسفه
و اسرار آن باشد، كه عقل ناقص ما از درك بسياري از حقايق عاجز است، ولي مي تواند
دورنمايي از حقايق اين محرمات را نشان دهد.
1 ـ صيد حيوانات
توجه خود را، در حال احرام از خدا برداشتن و متوجه صيد كردن،
عين بي ادبي نسبت به حضرت مولاست، علاوه بر اين، در اين مقام رقت قلب و عاطفه و مهر
مي پسندند و اين مسئله با صيد حيوان تناسب ندارد.
اين سفر براي سير به مقامات عالي الهي است، نه تفرج
و خوش گذارني، براي حفظ جان است، نه جانداري را بي جان كردن، براي مهر و عاطفه است،
نه بي رحمي و سنگدلي.
بيدار باش، تو در مقامي هستي كه هم اكنون با كشتي اميد به سوي
درياي رحمت در حركتي و مقصدت اتصال به لطف و كرم اوست، شكار
نوعي تفريح است و تو را از رسيدن به هدف باز مي دارد، از طرفي در آن موقعيت آسيب
رساندن به جانداران گناه است و از طرف مولايت نهي اكيد شده است.
از طرفي خود تو اكنون صيد عالم معنايي و مجذوب جهان ملكوت، با
دنبال كردن صيد، از آن مقام بلند به پستي رسيده و از آن حريم عالي جدا خواهي شد،
سعي كن چشم حق بينت باز باشد و مواظب دل باش، باشد كه جمال مولا در آن تجلي كرده و
تو را از اسارت ها نجات بخشيده و به حضورش بپذيرد.
2 ـ نگاه در آيينه
آري، در اين موقعيت عالي و گران، بايد چشم انداز تو مقام عالي
قرب باشد و نظر تو متوجه تكاليف و مسؤوليت هايي كه از طرف حضرت دوست بر عهده تو
است.
چشم تماشا به اوامر و نواهي مولا انداز و از خود ديدن و خود
تماشا كردن و خودبيني بپرهيز.
در هر صورت در آنجا به خود منگر كه اگر با ديد الهي نظر كني،
خودي براي تو نمانده و اصولاً خودي براي تو متصور نيست.
اگر هم بنا شود به خود بنگري به نقايص و عيوبت بنگر و ببين آيا
حضرت دوست تو را با اين همه عيب مي پذيرد ؟ !
راستي كه آنجا جاي رفع عيب و شستشوي باطن است، جايگاه آزادي از
ما سوا و پيوند يافتن با اوست.
آري، در آنجا يك دم با كمال اخلاص گوش جان بر در دل بگذار
و ببين چه مي شنوي :
هر دم بشارت هاي دل از هاتف جان مي رسد *** هر كس كه از
جان بگذرد آخر به جانان مي رسد
يكدم مياسا روز و شب مردي بجو دردي طلب *** چون جان
زدرد آمد به لب، ناگاه درمان مي رسد
ره گر دراز آيد تو را شيب و فراز آيد تو را *** چون ترك
تاز آيد تو را آخر به پايان مي رسد
اين خانه چون ويران شود، معمور و آبادان شود *** اين سر
چو بي سامان شود، ناگه به سامان مي رسد
اي مبتلا اي مبتلا بركش صلا بركش صلا *** در دل اگر رنج
و بلا روزي به مهمان مي رسد
انديشه و اندوه و غم، رنج و تعب، درد و الم *** هر يك
نهد در دل قدم با حكم و فرمان مي رسد
بر دل اگر باري بود بار غم ياري بود *** در پا اگر خاري
بود خار از گلستان مي رسد
پىنوشتها:
1 . فيض كاشاني.
2 . عوالي اللآلي : 1/296، حديث 199 ; بحار الأنوار : 74/168، باب 7، حديث 2.
3 . مائده (5) : 2.
4 . آل عمران (3) : 97.
5 . من لا يحضره الفقيه : 2/211، حديث 2183.
6 . عشاقنامه، فخرالدين عراقي.
7 . فيض كاشاني.
8 . عشاقنامه، فخرالدين عراقي.
9 . عشاقنامه، فخرالدين عراقي.
10 . يس (36) : 60.