حج در آيينه عرفان

حسين انصاريان

- ۴ -


5 ـ كعبه و تعامل بين مردم

در آن اجتماع الهي، افراد اجتماعات گوناگون از همه نقاط دنيا به خوبي مي توانند از دردها و ناگواري هاي خويشتن اطلاع پيدا كنند.

از حوادث و رويدادهاي ساليانه خود يكديگر را آگاه سازند، از امتيازات واحتياجات يكديگرباخبر گردند، درباره آينده خويش بينديشند و راه هاي گوناگون تكامل و جلوگيري از سقوط را در ميان بگذارند و ارتباطات خود را تا حد ارتباطات اعضاي يك خانواده بالا ببرند.

6 ـ كعبه و اعمال حج

هر يك از اعمال متنوع حج، عامل مستقلي براي بارور ساختن بعدي از ابعاد شخصيت آدمي است كه مجموعاً در چند روز محدود، موجودي با خوي حيواني را به يك انسان مبدل مي سازند و انسان را به يك موجود الهي تبديل مي كنند.

دو قطعه پارچه سپيد به نام لباس احرام، عاريتي بودن لباس هاي فاخر و رنگارنگ معمولي را براي انسان قابل درك مي سازد، همين دو قطعه پارچه سفيد به خوبي مي تواند اثبات كند كه حيات را نبايد قرباني وسيله حيات نمود.

آدمي با جمله : « لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ. » مي تواند عقده هاي حقارتي را كه يك عمر روان او را مختل نموده است، دريابد و مرتفع سازد و ارزش و عظمت موجوديت خود را لمس كند ; زيرا او با اين لبيك پاسخي به دعوت الهي به سوي خود مي دهد.

با اين ذكر روحاني سازنده وابستگي خود را به خداوند اعلا كه او را به سوي خود خوانده است، درك مي كند.

پس اين بي نهايت كوچك شايستگي تماس با آن بي نهايت بزرگ را داراست كه اين صدا را در گوش او طنين انداز كرده است:

بازآ بازآ، هر آن كه هستي بازآ

آدمي، با طواف خانه خدا كه ظاهراً چيزي بيش از چند سنگ روي هم نهاده نيست، مي تواند شفافيت در و ديوار عالم طبيعت را كه پرده هاي كميت و كيفيت روي آن را پوشانده است، دريابد و بداند كه همين سنگ ها در مقابل روح سبك رو و بلند پرواز آدمي، تيرگي و سختي خود را كنار مي گذارد و به شكل رصدگاهي براي نظاره و گرايش به بارگاه ربوبي برمي آيد.

بزرگ ترين حقيقتي كه دو ركعت نماز مقام ابراهيم تعليم مي دهد، اين است كه معبدي كه در روي زمين بنا مي شود و جايگاهي كه كامل ترين مردم در آنجا مي ايستند و با خداي خود رابطه برقرار مي كند، براي همگان يكسان است.

چه حكمت والايي در سعي و تكاپو ميان صفا و مروه وجود دارد كه قابل توصيف نيست، اين حكمت آدمي را چنين خطاب مي كند :

اگر انساني بكوش، حركت كن، راكد و جامد مباش، عنصر پايدار روح آدمي كوشش و تكاپوست.

( يَاأَيُّهَا الاِْنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ )(1).

اي انسان ! يقيناً تو با كوشش و تلاشي سخت به سوي پروردگارت در حركتي، پس او را [ در حالي كه مقام فرمانروايي مطلق و حكومت بر همه چيز ويژه اوست و هيچ حكومتي در برابرش وجود ندارد، ] ديدار مي كني.

بدين ترتيب هر يك از اعمال حج يكي از عناصر سازنده آدميان را بارور و تقويت مي نمايد و به فعليت مي رساند.

در هر صورت تمام اعمال عبادي و ترك همه معاصي مي خواهند بگويند : اي انسان ! راه تو به سوي رسيدن به مقام قرب باز است و اگر اين صراط مستقيم الهي را طي نكني بدون شك به جايي نخواهي رسيد و همه استعدادهاي الهي تو به صورت قوه باقي خواهد ماند و بدون عبادت، از وجود تو جز حيواني پست در دنيا و جز عنصري مستحق عذاب در آخرت نخواهد ماند.

به قول عارف معارف، عماد فقيه :

بر سر كوي تو جز بي سر و پا نتوان بود *** پاي در بند تو در بند ريا نتوان بود

پيش ما جان عزيز ار چه گرامي است ولي *** زو توان بود جدا وز تو جدا نتوان بود

همه عالم به جمال تو گواهي دادند *** منكر قدرت بي چون خدا نتوان بود

دست و پايي نزنم، بر سرم ار تيغ زني *** غرقه در بحر قضا جز به رضا نتوان بود

دلم از هجر تو جوياي فنا گشت آري *** بيوصال تو طلبكار بقا نتوان بود

پيوند با قرآن در سفر حج

قرآن مجيد، در رأس تمام برنامه هاي الهي است، بدون فهم قرآن و عمل به اين كتاب عظيم آسماني كسي به جايي نمي رسد.

در اين سفر سودمند كه براي تصفيه روح و تزكيه نفس قرار داده شده، توصيه زيادي از طرف اولياي الهي وارد شده كه قرآن بخوانيد و بفهميد و به دستورهاي سعادت بخشي كه در اين كتاب است عمل كنيد، اصولاً هدف از نزول قرآن فهم آن و عمل به واقعيت هاي آن است.

در صورت فهم قرآن و عمل به اين كتاب خير دنيا و آخرت انسان تأمين مي شود.

قرآن مجيد، ضامن سعادت انسان در همه جوانب حيات است، در صورتي كه مردم مسلمان با كمك عقل و انديشه به فهم آن موفق شوند و با كمال شوق در اجراي برنامه هاي آن بكوشند و به خصوص در اين مسير با عظمت حيات از گناه و عصيان بپرهيزند كه گناه، تيرگي مي آورد و تيرگي، مانع فهم قرآن و علت واقعي بي توفيقي انسان در عمل به كتاب خداست.

هيچ برنامه اي در قرآن نيست، مگر اين كه عمل به آن داراي نفع دنيوي و اخرويست و نيز برنامه اي در اين كتاب نيست مگر اين كه ضامن حقوق طبيعي و معنوي انسان در دو قلمرو فرد و اجتماع است.

مطالعه در تاريخ صدر اسلام نشان مي دهد كه زمان عمل به برنامه هاي الهي، زمان نور، زمان پيروزي، زمان فتح و غلبه، زمان معنويت، زمان فضيلت و برتري و پرچمداري اهل قرآن بر ساير ملت ها و امت ها بود.

از زماني كه امت اسلامي از قرآن روي تافتند و عمل به اين كتاب عظيم را كنار گذاشتند، دوران ظلمت و ذلت و اسارت و بيچارگي آنان شروع شد.

شايد گروهي براي درك روزگار عزت و ذلت مسلمانان به خود زحمت مطالعه در تاريخ حيات مسلمانان را ندهند، بايد از آنان خواست تا چهره فعلي زندگي ملت اسلام را بنگرند و به اين واقعيت توجه كنند كه ملت اسلام امروز دومين جمعيت روي كره زمين اند و از نظر قواي انساني ملت كوچكي نيستند و از نظر مواد اوليه چون نفت و طلا و ساير معادن غني ترين ملت عالمند. از نظر مباني تربيتي و حقوقي نيز به خاطر داشتن قرآن و فقه غني، در رأس تمام ملل جهان قرار دارند، ولي با اين همه دارايي، با مشكلات گوناگوني دست به گريبانند و از همه جوانب زندگي آنان فقر مي بارد. اختلاف بين آنان بيداد مي كند و همه طوايف مسلمانان زير بار زنجير سنگين استعمارگران دست و پا مي زنند و در تمام شؤون زندگي دست نياز و گدايي به طرف بيگانگان دراز كرده اند.

اما در صدر اسلام، آن لحظه پرشكوهي كه اولين آيه قرآن مجيد در حريم مقدس كعبه در كنار غار حرا بر پيامبر  (صلّي الله عليه وآله) نازل شد، مردم در تمام زواياي زندگي دچار فساد و گرفتار شيطنت بودند.

انحراف در تصور مسئله حيات، سستي عقيده و ايمان، كژي خلق، بي نظمي در شؤون زندگي، فسق در عمل، آلودگي در مسائل نفسي، گسيختگي نظام اجتماعي و خانوادگي، گريبانگير مردم زمان بود.

متلاشي بودن نظام اخلاق، ظلم و بيدادگري، قتل و غارت و تجاوز، به اسارت كشيدن انسان ها براي اشباع تمايلات حيواني، روي گرداني از علم و دانش، دورويي و نفاق، بي عفتي و دزدي، قماربازي و شراب خواري، مسائلي بودند كه انسان با آن ها روبرو بود.

در اين ميان ملت عرب از هر ملتي فاسدتر و در برنامه هاي زندگي از همه رسواتر و روزگارشان از همه جوامع تيره تر بود.

در ميان تمام مناطق عرب نشين، مردم مكه از همه فاسدتر و در تيره بختي از همه بيچاره تر بودند.

ولي قرآن مجيد به تدريج تمام اين مفاسد را معالجه كرد و از مردم تيره بخت زمان نزول وحي، مردمي سعادتمند، عالم، بزرگوار و در يك كلمه شجره طيبه ساخت. مردم تيره روزگار غفلت زده جاهل، با روي آوردن به قرآن و عمل به اين كتاب به جايي رسيدند كه بزرگ ترين قدرت را در جهان آن روز تشكيل دادند و در تمام جهان نداي علم و فضيلت سر دادند و نور علم و فضيلت را در بستر حيات تاباندند و اين همه از منافع آن نداي آسماني بود.

نداي آسماني، آري نداي آسماني يعني وحي و مقررات خداوندي كه به تمام زواياي حيات نظر داشت و در پرتو فراگيري و عمل به آن، انسان ها به سعادت و رشد، كمال و خوشبختي، و مجد و عظمت مي رسيدند، تا اعماق وجود مردم صدر اسلام اثر كرد و از آنان ملتي رشيد و بيدار ساخت.

اين ندا از شهر مكه طنين انداز شد، امين وحي از طرف خداوند مهربان، بزرگ سفير حق را مأموريت داد تا به وسيله قرآن بدون وقفه براي نجات بشريت از چنگال شيطان و شيطان صفتان و انواع معبودهاي باطل و طاغوت ها قيام كند.

آري، مكه مهبط وحي و نور و فضيلت و سيادت است و مكه با قبول نزول قرآن و با مناسكي كه دارد، جلوه گاه هدايت براي عالميان است.

حج براي تزكيه نفس، نوراني شدن قلب و زدوده شدن زنگار از روح و جان است و اگر آلوده اي به مكه برود و پاك برنگردد، حج نرفته است.

در حريم حرم كعبه از رهبر عاليقدر اسلام دعوت شد تا با كمك قرآن مجيد در تمام جبهه هاي حيات انقلاب ايجاد كند، انقلابي كه انسان را به تمام اهداف الهي برساند.

مردم در زمان حيات پيامبر  (صلّي الله عليه وآله) از بركت قرآن مجيد داراي اعتقادي راسخ به حقايق، اراده اي استوار، عزمي آهنين، انديشه اي تابناك، اعمالي شايسته، اتحادي بي سابقه، قدرتي فوق قدرت ها، دانشي آميخته با تربيت الهي، بينشي به وسعت وجود انسان و جهان، عقلي رشيد، روشي استوار، طرحي جامع، برنامه هايي عالي در تمام شؤون زندگي شدند و تمام اين سرمايه هاي كلان و سودبخش را از گنجي چون قرآن بدست آوردند ; امروز هم همان قرآن در بين مسلمانان است و هزاران منبع مادي در دست اينان است، پس چرا اين گونه ذليل بيگانگان هستند ؟ آيا عامل اين ذلت دوري از قرآن نيست ؟

عظمت حج و ثواب آن

حج سير و حركتي است كه اگر انسان آن را به درستي به جا آورد، او را از آلودگي باطن و خطاي ظاهر پاك مي كند.

آري، انسان به هنگام اداي مناسك اين سفر معنوي، از غفلت گذشته خود پشيمان مي شود و به ديده دل آينده روشني را براي خويشتن مي بيند.

با انجام اين چنين حج، انسان حاضر نخواهد شد روي از حق برگرداند و از حركت در راه الهي باز ايستد، عنايت و لطف و رحمت حق به چنين زائري حتمي است.

امام عارفان در آخرين ساعات عمر شريف خود چنين وصيت مي كند :

خدا را خدا را بر شما باد به مسئله حج، تا زنده ايد خانه حق را خالي نگذاريد كه اگر خلوت بگذاريد، با عذاب حق روبرو مي شويد و از عنايت خداوند محروم گشته شخصيت شما متلاشي خواهد شد(2).

ابان بن عثمان از مردي چنين نقل مي كند:

به امام باقر  (عليه السلام) عرضه داشتم : چرا حج را «حج» مي گويند ؟

فرمود : فلان كس حج گزارد يعني رستگار شد(3).

آري، كسي كه از نظر ظاهر به زيارت خانه و از نظر باطن به زيارت صاحب خانه مشرف شود، به رستگاري رسيده است. كدام برنامه براي انسان در تمام طول زندگيش والاتر از اين كه پروردگار بزرگ عالم اجازه ورود به حريم قدسش را به او بدهد، دلش را مهبط انوار خود كند و قلبش را هم چون آيينه صفا و جلا بدهد، در حدي كه از ژرفاي دل او چشمه عشق بجوشد و انسان، اين ذره بي مقدار، در مدار بي نهايت در بي نهايت موفق به طواف گردد و دست گدايي به دامن غناي او زند.

پيامبر بزرگ اسلام  (صلّي الله عليه وآله) فرمود :

كسي كه بميرد و قدرت بر حج داشته، ولي بجاي نياورده به مرگ يهودي يا نصراني مرده است.(4)

امام صادق  (عليه السلام) فرمود :

آن كس كه به خاطر فلاكت، يا نداشتن قدرت جسماني، يا مانع شدن ستمگر، نتوانست حج كند معذور و در غير اين صورت به هنگام مرگ، يهودي يا نصراني از دنيا خواهد رفت(5).

شيخ طوسي در كتاب باعظمت « تهذيب » در حديث صحيحي از امام صادق  (عليه السلام) چنين روايت كرده است:

شخصي به ديدن رسول خدا  (صلّي الله عليه وآله) آمد و گفت : من براي انجام حج حركت كردم اما به مقصد نرسيدم و از اين بهره بزرگ محروم شدم، اكنون ثروت هنگفتي در اختيار من است، مال خود را در چه برنامه اي خرج كنم تا تلافي حج شود و سودي همانند ثواب حج ببرم ؟

رسول اسلام  (صلّي الله عليه وآله) به او نگاهي كرد و فرمود : به كوه ابوقبيس بنگر، اگر اين كوه برايت طلاي احمر شود و آن را در راه خدا خرج كني به ثواب يك حاجي نخواهي رسيد. حاجي به هنگام تدارك سفر هرچه از جاي بردارد و آنچه بر زمين بگذارد، براي او ده حسنه نوشته مي شود و ده گناه بخشيده مي گردد و ده درجه به او مي رسد و همين كه سوار مركب گردد، به هر گامي كه برمي دارد خداوند برايش به مثل آنچه گفتم مي نويسد.

همين كه طواف خانه حق كند از گناه خارج مي گردد و چون سعي صفا و مروه نمايد، از معاصي پاك شود و به هنگام وقوف به عرفات از ذنوب خود خارج گردد و به خاطر رمي جمرات بي گناه مي شود.

در هر صورت رسول عزيز اسلام  (صلّي الله عليه وآله) در فرامين خود به يك يك از برنامه هاي حج و موقف ها اشاره فرمود و نظير ثواب و بهره هاي گفته شده را براي تمام مواقف بيان داشت، سپس به آن مرد گفت : آنچه براي يك حاجي فراهم مي شود، كجا براي تو به دست خواهد آمد؟(6)

صدوق بزرگوار در « من لا يحضره الفقيه » در باب حج نقل مي كند :

مسافري كه مسير سفرش به سر حد حرم برسد، در صورتي كه فرود آيد و غسل كند و نعلين خود را بدست گرفته با پاي برهنه در حالت تواضع، به خاطر خداي عزوجل و عزت و جلال او داخل حرم شود، پروردگار صد هزار حسنه به او عنايت كرده و مشابهش گناه از او محو مي كند و صد هزار درجه به او مي دهد(7).

در اخبار حج آمده كه رسول خدا  (صلّي الله عليه وآله) فرمود :

هر مالي در مصرفش سؤال و جواب هست و براي خرج كننده مسؤوليت دارد، مگر مالي كه در راه حج و يا جهاد در راه خدا خرج شود(8).

امام صادق  (عليه السلام) بنا به نقل صدوق در « من لا يحضره الفقيه » مي فرمايد :

يك درهم خرج كردن در راه حج بهتر است از صد هزار درهم در راه ديگر كه آن هم حق باشد و يك درهم حق امام را به امام پرداختن بهتر است از هزار درهم در راه حج(9).

حاجي بايد به اين واقعيت توجه داشته باشد كه : مسلمان بايد هميشه درآمدش از راه حلال باشد و هرگز اجازه ورود درهمي حرام به اموال خود ندهد و اگر خداي نكرده به هنگام آماده شدن براي سفر حج به مال خود اطمينان ندارد و حق امام، يا حق ديگران در مال اوست، مال خود را پاك كند و حقوق مردم را به آنان برگرداند ; زيرا اگر به اين مسئله مهم توجه نكند، از ثواب هايي كه براي حج شمرده شده محروم خواهد شد، بلكه به هنگام لبيك گفتن در جوابش « لالبيك و لاسعديك » خواهند گفت، چنانچه در روايت آمده است.

كسي كه با مال حرام سفر كند به هنگام لبيك به او جواب رد داده خواهد شد(10).

محدث خبير، صدوق بزرگوار در « من لا يحضره الفقيه » از طريق صحيح از كتاب حسن بن محجوب از كتاب محمّد بن قيس روايت كرده اند كه محمّد بن قيس مي گويد : شنيدم از ابوجعفر محمّد بن علي الباقر (عليهما السلام) كه در مكه اين حديث را براي مردم مي فرمود :

پيامبر اسلام  (صلّي الله عليه وآله) نماز صبح را با مردم خواند، سپس با آنان به گفتگو نشست تا آفتاب طلوع كرد، مردم يك يك از مجلس برخاسته و رفتند بجز دو نفر يكي از انصار و يكي از اعراب باديه از طايفه ثقفي.

رسول خدا  (صلّي الله عليه وآله) به آن دو نفر فرمود : مي دانم شما را حاجتي است و آن پرسش از يك مسئله است، اگر بخواهيد من قبل از سؤال شما به پاسخ اقدام كنم، اگر نه بپرسيد تا به شما جواب بگويم.

گفتند : شما ما را خبر ده ; زيرا گفتن شما بدون پرسش ما بهتر چشم را روشني مي بخشد و از شك و ترديد دورتر و ايمان ما را نسبت به آنچه بايد مؤمن باشيم راسخ تر مي كند.

رسول اسلام  (صلّي الله عليه وآله) از آن مرد انصاري خواست تا نوبتش را به آن مرد بياباني بدهد و فرمود : اي برادر انصاري ! شما نوبت خود را به دوستت واگذار ; زيرا تو از قومي هستي كه ديگران را برخود مقدم داشته و ايثار مي كنند.

در هر صورت آيا حاضري او حاجتش را بر تو مقدم بدارد، چون تو اهل شهري و او از باديه ; مرد انصاري گفت : با كمال رغبت حاضرم.

رسول اكرم  (صلّي الله عليه وآله) روي به آن بيابان نشين كرد و فرمود : اما تو آمده اي از من درباره وضو و نماز بپرسي كه چه اندازه بهره دارد، جوابش را گفت و سپس به مرد انصاري فرمود : اما پرسش تو درباره حج و عمره است كه براي آن چه اندازه ثواب قرار داده شده، آگاه باش چون عزم حج كردي و توجهت به زيارت خانه حق قرار گرفت و خود را براي رفتن آماده كردي و بر مركب سوار شدي و به نام خدا آغاز سفر نمودي، به هر قدمي كه مركب از زمين بر مي دارد و بر زمين مي گذارد، خداي بزرگ براي تو حسنه اي نوشته و سيئه اي محو مي كند و همين كه احرام بستي و لبيك گفتي، خداوند به هر لبيك ده حسنه قرار داده و ده سيئه دور مي كند.

چون طواف بيت كردي براي تو نزد حق به خاطر آن، عهد و پيماني ذخيره شده كه حضرت حق از عذاب تو حيا خواهد داشت و همين كه در مقام ابراهيم به دو ركعت نماز قيام كردي، به خاطر آن دو ركعت ثواب دو هزار ركعت نماز قبول شده به تو عنايت مي شود.

و چون به سعي صفا و مروه برآمدي و هفت بار آن راه را طي كردي، برايت نزد حق اجر كسي است كه از شهر خود پياده به حج آمده باشد و همانند كسي است كه هفتاد بنده مؤمن را از بردگي رهانده باشد.

و چون وقوف به عرفات را تا غروب انجام دادي، اگر خطايت به عدد ريگ صحراي عالج عربستان و به عدد كف درياها باشد، خدايت مي آمرزد و همين كه به مني آمدي و سنگ ريزه ها را به جمرات زدي، براي تو به خاطر هر ريگ ده حسنه نوشته مي شود و اين ثواب براي تو در بقيه عمرت همواره ثبت مي گردد.

و چون سر تراشيدي براي تو به عدد هر مويي كه جدا شود، حسنه اي نوشته و اين ثواب در آينده عمر نيز برايت محفوظ خواهد بود.

و چون قرباني كردي، يا به نحر شتر برخاستي به عدد هر قطره خوني كه از او به زمين مي رسد برايت حسنه اي ثبت مي شود و مشابه آن هم براي آينده عمرت هست.

و همين كه از مني بازگشتي و طواف بيت را به جا آورده و در مقام ابراهيم نماز خواندي، ملكي به پشت شانه ات زده مي گويد : اما از گذشته عمرت هر چه بود آمرزيده شد، پس عمل خود را از سر گير اكنون تا صد و بيست روز(11).

آري، خداوند عزيز براي مهمانش اينگونه تدارك ديده و اين از آقايي صاحب بيت است و اين ثواب ها براي عموم مردم است، اما آنان كه اهل معرفت هستند و عاشقوار به ديار معشوق آمده اند براي آنان ثواب لقاي حق است و كسي از عهده بيان يا شمارش اينگونه ثواب بر نمي آيد.

عاشق، حركتش و سفرش و حالش و ديد باطنش و اعمال و مناسكش با همه فرق مي كند.

عارف فرزانه فقيه، عماد كرماني مي گويد :

هر كه بر لوح بصر نقش خيال تو كند *** هوس عمر به اميد وصال تو كند

چشم بي خواب مرا كي دهد اين دولت دست *** كه شبي دست در آغوش خيال تو كند

ظاهر آن است كه از دست بلا جان نبرد *** مرغ دل گر هوس دانه خال تو كند

طوطي روح من آن دم كه بود طالب قوت *** گذري برشكرستان مقال تو كند

طاير قدسي جانم چو شود تشنه وصل *** ميل خاك در چون آب زلال تو كند

آه كز دست رقيبان تو مي ترسد دل *** گر نسيم سحري پرسش حال تو كند

گر گذاري بسر تربتم آري روزي *** ديده در خاك تماشاي جمال تو كند

هر نفس گر ندهد خاك درت بوسه عماد *** سبب آنست كه فكري زملال تو كند

* * *

علت تفاوت ثواب حج

اين كه روايات ثواب حج در عين صحيح بودن با هم تفاوت دارند، با اين كه مردم از نظر مناسك وحدت عمل دارند، به خاطر اين است كه اشخاص از نظر حال و معرفت و كيفيت عمل با هم متفاوتند.

صاحب «آفاق الكعبه» ـ كه از مشايخ روايت اين حقير است و داراي هفتاد جلد كتاب علمي است ـ در حل تفاوت اخبار ثواب حج مي فرمايد :

تفاوت ثواب حج به اعتبار تفاوت معرفت اشخاص، تفاوت نيات و اعتقادات، تفاوت قوه دريافت افراد، تفاوت در ادب و خضوع، تفاوت در اخذ به آداب و هشياري در برابر مقامات، تفاوت در فهم و دستگاه فهم، تفاوت در دستگاه گيرنده و دهنده اشخاص، تفاوت در عمق اثر حج در بنيه فكر اشخاص، تفاوت در وسعت زاويه نشر آثار متخذه دريافت شده در ديگران، تفاوت جهات ديگر و ديگر است. علي هذا، ثواب حج در احاديث به تفاوت آمده، فاصله دو سر حد آن از هر قدمي « ده حسنه » تا « صد حسنه » تفاوتي است كه همه صدق و صحيح است.

در حج درجات پايين تر و پايين تر تا آخرين نقطه حد هم هست كه ثوابي نمي دهند، فقط خداوند به بركت اين كه در سپاه امن وارد وادي امن شده، تنها اهل و عيال او را از حادثه نگه مي دارد تا برگردد، چنين زائري آن كس است كه حج او قبول نشده باشد.

اقسام حجاج

در « من لا يحضره الفقيه » آمده است:

حاجيان بر سه دسته اند :

دسته اول : كه نصيب و بهره آنان افزون تر است و آن كسي است كه گناهان «ما تقدّم و ما تأخّر» او آمرزيده شود و خداوند او را از عذاب قبر مصون و محفوظ خواهد داشت.

دسته دوم : آنان كه در جنب دسته اول گناهان گذشته اش آمرزيده شود و در آينده عمر بايد عمل از سر بگيرد.

دسته سوم : مردي كه فقط اهل و مالش حفظ شده و در روايت آمده كه وي آن كس است كه حج او قبول نشده است.(12)

صدوق بزرگوار روايت كرده :

چون موسي بن عمران (عليه السلام) حج گزارد، از امين وحي پرسيد : براي كسي كه بدون نيت پاك و مال حلال حج انجام دهد چه بهره ايست؟

به جبرئيل خطاب رسيد بگو : حق خود را به او بخشيده و خلق خود را از وي خوشنود كنم.

پرسيد : براي كسي كه با قصد صحيح و مال حلال اين برنامه را عمل كند چه سوديست ؟

خداوند پاسخ گفت : او را در رفيع اعلا با پيامبران و راستين مردم و شهدا و صالحان قرار دهم و اينان نيكو رفيقانند(13).

گناه عظيم امتناع از حج

با توجه به آثار و بركات عظيم حج، اگر كسي مانع رفتن مسلماني به حج شود گناه بزرگي مرتكب شده است.

صدوق بزرگوار از اسحاق بن عمار چنين روايت مي كند :

به امام صادق  (عليه السلام) گفتم : مردي درباره حج با من مشورت كرد، به خاطر اين كه ضعيف الحال بود به او گفتم : از اين سفر صرف نظر كن، امام فرمود : سزاوار و مستحقي كه به خاطر جلوگيري از حج او تا يكسال در بستر بيماري افتي، اسحاق مي گويد : يكسال تمام مريض شدم(14).

در روايت ديگر مي گويد :

امام ششم فرمود : زنهار بترسيد و پرهيز كنيد كه يكي از شما كسي را از رفتن به حج مانع شود كه او را در دنيا فتنه اي خواهد رسيد، علاوه بر آن اين عمل ناپسند در آخرت براي او ذخيره مي گردد(15).

آري، كساني كه از راه تبليغات سوء، يا محدود كردن افراد، يا پيش گيري ستمگرانه از سفر حج جلوگيري كنند در صف مقدم متجاوزان به حقوق الهي و بندگان خدا هستند و در دنيا و آخرت از غضب وعذاب الهي ايمن نخواهند بود.

خرج سفر حج از مال پاك

پيشواي هفتم حضرت موسي بن جعفر  (عليه السلام) مي فرمودند :

سه چيز را از اصل مال خود، يا خالص در اختيار خود مي پردازيم :

1 ـ مهريه زنان. 2 ـ پول كفن. 3 ـ خرج سفر حج.

شطيطه، بانوي مؤمنه

امام (عليه السلام) اين جملات را هنگامي فرمود كه مبلغي در حدود چهارصد درهم در يك كيسه چرمي، براي بانويي پرهيزكار و مؤمنه به نام شطيطه به وسيله نماينده مردم خراسان ابوجعفر محمّد بن علي فرستاد و فرمود :

اين مقدار از خالص مال ماست كه براي خرج كفن و دفن جهت آن بانوي مؤمنه اختصاص مي دهم.

مقداري از اين پول را تا وقتي زنده است مصرف كند و بقيه را جهت كفن و دفن بگذارد، ما اهل بيت پول كفن و دفن و مهريه زنان و مصرف حج را از مال خالص و طاهر خود خرج مي كنيم.

هان، اي ابوجعفر ! چون به نيشابور رسيدي، به فاصله اي كوتاه در حدود چند روز بعد از ورود تو آن بانو از دنيا مي رود و من قبل از دفن براي نماز بر او حاضر خواهم شد.

به آن هنگام كه براي نماز بر جنازه او حاضر شوم تو مرا خواهي ديد، اين توجه فوق العاده امام نسبت به شطيطه و سهيم كردن او در شؤون زندگاني خصوصي خود و خانواده اش، پاداش اخلاص آن بانو بوده كه از زحمت چرخ ريسي خود به قدر يك دستمال، يا يك كلاف نخ، يا يك سكه طلا از سهم امام (عليه السلام) به وسيله ابوجعفر محمد بن علي از نيشابور به مدينه فرستاد، تا خمس دسترنج خود را به دستور خدا به امام رد كرده باشد.

ابوجعفر كه امين مردم خراسان بود، گو اين كه در ابتداي امر كلاف و سكه او را نمي پذيرفت، به عذر اين كه اندك است و براي يك سكه نمي توان كيسه جداگانه ساخت، ولي آن بانو در آن وقت گفت : گر چه مال من اندك است ولي چه كنم سهم امام است و مرا همين مقدار مي رسيده.

ابوجعفر آن مال ناچيز را گرفت و سكه را براي نشان دار بودنش مقداري كج كرد و در كيسه اي كه سكه ديگران را ريخته بود انداخت و از خراسان به مدينه آمد.

همين كه به محضر امام مشرف شد، امانات مردم خراسان را بر حضرت عرضه كرد.

امام هيچ كدام را قبول نكرد و فرمود : مال ما نيست، اين ها را به صاحبانش بازگردان، اما امانتي نزد تو دارم از بانويي به نام شطيطه آن را جدا كن و به من بده.

ابوجعفر كيسه را گشود و در صدد جستجوي سكه شطيطه برآمد آن سكه ها را روي هم مي غلطاند تا آن را بيابد ; امام، خودش آن را در ميان نشان داد و هم اينطور بقچه ها را گشود و دستمال يا كلاف را نيز تقديم كرد.

محمد بن علي مي گويد : وقتي به وطن بازگشتم تمام صاحبان آن كالاها را فطحي مذهب ديدم، آنجا دريافتم كه امام فرمود : آن ها مال من نيست.

در اين گيرودار مواظب وضع آن بانو بودم كه سيزده روز پس از ورود من به نيشابور درگذشت، ما جنازه او را به صحرا برديم، در جمعيت انبوهي كه در بيابان براي نماز بر جنازه او حاضر بودند توجه داشتم امام را ببينم، ناگاه ديدم شتر سواري از جانب بيابان آمد، از شتر پياده شد در حالي كه سر و صورت خود را پيچيده و پوشيده بر جنازه نماز گزارد، من نزديك شدم تا ببينم، امام را شناختم كه برگشت و بر شتر سوار شده در صفحه بيابان از نظر غايب شد(16) ! !

آري، اولياي خدا چه مرد چه زن در صفحه اي از پاكي و نور و صفا زندگي مي كنند و در تمام اين عالم از دوست غير دوستي نمي خواهند.

واقعيت مسئله حج

تماشاي واقعيت حج، قلبي پاك، ديده اي بينا، سينه اي پر از نور، روحي الهي و نفسي تزكيه شده مي خواهد.

اهل بصيرت را در زمينه اين سفر مسائلي است كه از دسترس بسياري از عقول دور است.

اين سفر، سفري ملكوتي و سيري الهي آن هم به سوي صاحب آفرينش است، رسيدن به حضور مقدس او لياقتي ما فوق لياقت ها و طهارتي ما فوق طهارت ها لازم دارد.

در اين سفر خشوعي كامل، خضوعي جامع، حالي الهي و نيتي استوار و عزمي راسخ و گذشتي به پهناي فلك لازم است.

زاد و توشه اين راه تماماً معنوي است، زاد و توشه مادي به اندازه اي لازم است كه ضعف جسم را برطرف كند.

در اين سفر جز براي خدا نرويد، جز براي حق نباشيد و جز براي دوست نشنويد. جز براي معبود نگوييد و چون وارد مسجد الحرام شديد،جز خدا نبينيد.

مناظره امام صادق با ابن ابي العوجاء

به اين حديث عجيب كه مؤيد جملات بالاست و شيخ متقدمين، حضرت صدوق آن را در كتاب « مجالس » نقل كرده، عنايت كنيد(17) :

زماني كه ابن ابي العوجاء آن مادي گراي ملحد به همراه جماعتي از همراهان خود نزد امام صادق  (عليه السلام) نشستند و آن اعتراض هاي جسورانه و بي ادبانه را در مورد مسئله حج عنوان كرد، امام صادق  (عليه السلام) فرمود :

برازنده ترين سلطان فرمانده كه بايد برابر او سان داد و برابر امر او سر اطاعت فرود آورد و از نافرماني او حذر كرد، خداست كه منشيء ارواح و صور است.

ابن ابي العوجاء گفت : اين سلطان فرمانده غايب است و تو حواله به غايب مي دهي.

امام  (عليه السلام) فرمود : غايب آن جسم است كه وقتي منتقل از مكاني به مكان ديگر شد، از مكان اول غايب است و در مكان دوم حاضر است ولي خدا كه جسم نيست كه انتقال برايش تصور شود، پس غايب نيست وحضور دارد، ولي ما حضور نداريم مگر بواسطه پرچم.

ابن ابي العوجاء سرافكنده برگشت، با ياران و همراهان مي گفت : من از شما خواسته بودم كه مرا به روي سجاده اي بنشانيد، شما مرا بر زير پاره اخگري، آتش مجمري افكنديد، آنان گفتند :

تو در مجلس امام صادق بس حقير بودي ! !

آري، آن جناب غايب نيست، غايب ما هستيم كه با اطاعت از دستورهاي او و پوشيدن لباس تقوا لايق حضور مي شويم، تا جايي كه به مقام فنا رسيده جز او چيزي را نبينيم.

حرمت اين خانه را با فراهم آوردن خشوع و خضوع نگهداريد و چون خواستيد به آن مقام برويد با خلوص نيت و پاكي همه جانبه حركت كنيد كه بينايان راه با همه عظمتي كه داشتند خود را در آنجا بسيار كوچك مي كردند و بسيار حقير مي ديدند.

آري، بزرگان دين خود را در اين راه نديده مي گرفتند و با كوچك كردن خود در تعظيم و بزرگداشت آن هر چه بيشتر مي افزودند، تاجوران محيط دين با تواضع و خاكساري پي در پي خود را به اين درگاه حق مي رساندند، حتي در اردوي امن جهان خود را مصغر و جزء مي كردند، با آن كه بزرگ بودند و مكبر و كل.

از اولياي اسلام، تواضع و خاكساري را بنگريد تا چه حد و چه اندازه در اين راه خويشتن را ناچيز مي شمردند. ائمه مسلمانان  (عليهم السلام) آنقدر در جنب اين خانه وارد شده و خود را ناديده مي گرفتند كه تشخص خود را هيچگاه مانع از تكرار خاكساري بر در اين خانه قرار نمي دادند.

حج امام مجتبي (عليه السلام)

حضرت امام حسن مجتبي (عليه السلام) در سفرهاي حج خود كه بيست و پنج مرتبه بود، خاكسارانه پياده راه مي پيمود و اين پياده روي نه به خاطر نداشتن مركب سواري بوده و نه از دريغ و مضايقه از بذل مال در راه آن، بلكه دستور مي دادند مركب هاي سواري را پيشاپيش يدك مي كشيده اند و خود براي تواضع پياده مي رفتند. تعداد مركب ها آنقدر زياد بود كه موكب خيل باعظمت مي نمود و آن قدر در شخص خواجه تواضع بود كه خاكسارانه مي نمود.

به احترام حضرت امام حسن  (عليه السلام) برادر عظيم القدرش امام حسين  (عليه السلام) هم پياده مي شد، حسنين (عليهما السلام) براي تواضع و درك ثواب پياده راه مي رفتند ولي مركب هاي آنان كه يدك كشيده مي شد پيشاپيش مي رفت. همين كه خلايق مي ديدند كه حسنين (عليهما السلام)از عقب موكب قدم مي زدند، آن ها هم پياده مي شدند.

آري، هر كس معرفتش به صاحب اين بيت بيشتر باشد، تواضع و انكسارش، و خشوع و خاكساريش نسبت به صاحب بيت بيشتر و عشق و علاقه اش به محبوب عالم وافرتر و كامل تر است.

اين گونه انسان است كه از او جز او نمي خواهد و از وي جز وي نمي طلبد و همين انسان است كه با رسيدن به بيت از بيت چشم پوشيده و محو جمال صاحب بيت مي شود و با زبان حال و اشك ريزان به محضر محبوب و معشوق خود عرضه مي دارد :

با جناب تو مرا قربت جاني باشد *** ور دل آنجا برسد بيم گراني باشد

قُرب روحاني اگر هست ميان دل و دوست *** چه تفاوت كند ار بُعد مكاني باشد

آن نه حسني كه تغير كند از دور زمان *** وين نه عشقي كه در ايام جواني باشد

چون تو در كون و مكان هم نفسي نتوان يافت *** كه دمي محرم اسرار نهاني باشد

گر دلم پي به سر گنج رضاي تو برد *** مايه سلطنت هر دو جهاني باشد

خاطر نازكت ار شد متغير زعماد *** گنه از جانب اين بنده جاني باشد

حج امام صادق (عليه السلام)

امام جعفر صادق (عليه السلام) در سفري از سفرهاي حج خود افتخار هم سفري خود را به مالك بن انس داد.

وقتي به ميقات رسيدند، مالك مي گويد :

هنگام احرام كه راحله شتر امام (عليه السلام) به صحرا برسيد هرچه مي خواست لبيك را به صداي بلند بگويد، صدا در گلوي او گلوگير و متقطع مي شد و نزديك بود از راحله بيفتد.

من گفتم : اي پسر رسول خدا ! لبيك بگو، چاره اي نيست از اين كه بگويي، فرمود :

اي پسر ابو عامر ! چسان جسارت و جرأت كنم كه بگويم : « لَبَّيْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ ». ترس و هراس و وحشت از آن دارم كه خداي عزت و جلال به من بگويد : « لالَبَّيْكَ »(18).

امام  (عليه السلام) است كه با معرفت كامل در ميقات حريم الهي حاضر مي گردد. البته مشاعر آن انسان الهي مستغرق معنويات وحي آسماني مي شود و تمام اسرار حرم را در ميقاتگاه درمي يابد و حد و حدود خود را با حد و حدود اين بارگاه تطابق مي دهد، او از حد و حدود اين سرحد واقف است و از همه جهات به حد و حدود خويشتن هم مو به مو آگاه است، البته وقتي با حد و حدود حريم كبريايي خود را مقابل مي بيند، لكنت در زبان مي آيد و وقفه به او رخ مي دهد و مالك خود نيست.

پى‏نوشتها:‌


1 . انشقاق (84) : 6.
2 . نهج البلاغه : نامه 47 ; بحار الأنوار : 75/99، باب 18، حديث 2.
3 . علل الشرايع : 2/411، باب 148، حديث 1 ; وسائل الشيعه : 11/103، باب 38، حديث 14356 ; بحار الأنوار : 96/2، باب 1، حديث 1.
4 . محجة البيضاء : 2/145، كتاب أسرار الحج.
5 . الكافي : 2/268، باب من سوف الحج وهو مستطيع، حديث 1 ; من لا يحضره الفقيه : 2/448، باب تسويف الحج، حديث 2935 ; وسائل الشيعه : 11/29، باب 7، حديث 14162 ; محجة البيضاء : 2/145، كتاب اسرار الحج.
6 . تهذيب الأحكام : 5/19، باب 3، حديث 2 ; وسائل الشيعه : 11/113، باب 42، حديث 14385.
7 . من لا يحضره الفقيه : 2/204، باب فضائل الحج، حديث 2141 ; بحار الأنوار : 96/192، باب 34، حديث 3.
8 . من لا يحضره الفقيه : 2/221، حديث 2231.
9 . من لا يحضره الفقيه : 2/225، باب فضائل الحج، حديث 2247 ـ 2248 ; بحار الأنوار : 96/15، باب 2، حديث 46.
10 . من لايحضره الفقيه : 2/317، حديث 2557 ; وسائل الشيعه : 11/145، حديث 14478.
11 . من لا يحضره الفقيه : 2/202، باب فضائل الحج، حديث 2138 ; الأمالي، شيخ صدوق : 549، المجلس الحادي والثمانون، حديث 22 ; بحار الأنوار : 96/3، باب 2، حديث 3.
12 . من لا يحضره الفقيه : 2/226، باب فضائل الحج، حديث 2253.
13 . من لا يحضره الفقيه : 2/235، نكت في حج الأنبياء...، حديث 2287 ; وسائل الشيعه : 11/144، باب 52، حديث 14480.
14 . من لا يحضره الفقيه : 2/221، باب فضائل الحج، حديث 2234 ; تهذيب الأحكام : 5/450، باب 26، حديث 215 ; بحار الأنوار : 47/368، باب 11، حديث 85.
15 . من لا يحضره الفقيه : 2/221، باب فضائل الحج، حديث 2235 ; وسائل الشيعه : 11/138 ; باب 48، حديث 14462 ; بحار الأنوار : 96/15، باب 2، حديث 45.
16 . المناقب : 4/291 ; بحار الأنوار : 48/73، باب 4، حديث 100. ( مضمون روايت )
17 . الأمالي : 616، مجلس التسعون، حديث 4.
18 . الخصال : 1/167، حديث 219 ; الأمالي، صدوق : 169، المجلس الثاني والثلاثون، حديث 3 ; بحار الأنوار : 47/16، باب 4، حديث 1.