حديث قافله ها

ع‍ل‍ي‌ ق‍اض‍ي‌ع‍س‍ک‍ر

- ۹ -


فصل سى و سوّم

عقيده بنده در قسمت نفاق

بنده خودم همچو حس نموده ام، كه اگر انسان عاقل دست دراز نمايد چشم خود را كور كند، اصلح از آن است كه دست خود را به سوى نفاق بر عليه دولت و ملت و عالم بشريت گشايد، البته فلسفه آن پر واضح است، وقتى كه يك نفر بنا باشد، از يك چشم بلكه دو چشم كور شود، زندگانى براى آن شخص ممكن است با معاونت غير انجام پذير باشد، چنانچه دست نفاق براى يك ملت و يا يك دولت، از داخله همين ملت دراز شد، در اينجا بدون معاونت غير امكان پذير نيست، مگر اينكه يك طرف معدوم و منهدم گردد، اگر چنانچه يك طرف هم معدوم شد، البته خسارت آن معلوم است، چه اندازه نفوس از بين خواهد رفت. و علاوه به آن، اقتضائيات آن مملكت فلج مى شود، و در داخله هم قرن ها لازم است كه اين عداوت مرتفع شود، نظر بر اينكه طرف مغلوب به كلى از بين نخواهد رفت، بلكه بازماندگان ايشان هم همه اوقات مترصد فرصت مى باشند. غفلت تا چند؟ ذلت تا كى؟ گويى بد نامى تا به كجا؟

  • آن عشقى فرخنده سير لطف خدائى زد همچه ندائى ملت به كجائى

  • زد همچه ندائى ملت به كجائى زد همچه ندائى ملت به كجائى

 

اندرز


  • به جمله ماه رخان،چون كه بوى مهرووفانيست براى صدر نشينان، ببين كه منزل و جا نيست پى شرافت تحصيل علم و فضل و هنر شو به نيك نامى مردى چه سان مثال پدر شو نظر نما تو به تاريخِ زندگانىِ خويشت ز فتح و نصرت بنگر به كاويانى خويشت مشو چه خسته فرسوده رفع حزن و الم كن كه نام نيك چه ساسانيان به روى درم كن فلاسفان جهان برده اند چون كله از عشق ربوده است علائى ز عشق بين صله از عشق بيا رمُوز محبت، ز علم و معرفت آموز

  • مكن توسير گلستان بى بقاچه صفانيست بيا رمُوز محبت، زعلم [و] معرفت آموز فرا گرفتن علم و هنر به جان و به سر شو بيا رموز محبت، ز علم و معرفت آموز به عهد جم بنگر، قدر پيش دانى خويشت بيا رمُوز محبت، ز علم و معرفت آموز براى بردن گوى شرف چه قدّ علم كن بيا رمُوز محبت، ز علم و معرفت آموز از آن به ماه رخان برده ايم ما گله از عشق بيا رمُوز محبت، ز علم و معرفت آموز بيا رمُوز محبت، ز علم و معرفت آموز

ما ايرانيان از نسل پاك كيان، و باقى ماندگان «ساسانيان» و از دودمان «انوشيروان» هستيم، كه صفحه تاريخ روزگار را از اسم پرافتخار خود پركرده اند، و سلاطين و گردن كشان عالم را باج گزار خود نموده بودند، افسوس، هزار افسوس!! كه نياكان متأخرين، ما را با خاك مذّلت يكسان كردند....

فصل سى و چهارم

حركت به كربلا و خروج از بين النهرين

روز پانزدهم محرم به طرف «كربلا» حركت نموده، يك شب در «كربلا» توقف كرده به طرف «نجف اشرف» حركت نموديم، نظر به اينكه هواى «نجف» خيلى گرم بود، به حدى كه روزها مشكل بود كه انسان به بازار برود، به آن ملاحظه زياد از يك شب نتوانسته توقف نماييم، لذا اتومبيل گرفته به طرف «كربلا» روانه شده، دو شب هم در آنجا توقف نموده، به طرف «كاظميين» حركت نموديم، چند روز در آنجا توقف كرده و زيارت كامل به عمل آورده، در بيست و سيم شهر محرم به طرف «بغداد» رهسپار شده، با ماشين به طرف «خانقين» حركت كرديم. از قرارى كه شنيديم چند روز قبل، چند نفر از اهالى «رشت» به زيارت «عتبات عاليات» عازم بودند، در مابين «خانقين» و «بغداد» چند نفر از اشرار عرب، حملهور شده اند، قهراً اتومبيل را نگاه مى دارند، بيچاره مسافرين آنچه از نقد و اسباب داشته اند، تمامى را به غارت مى برند، آن بيچاره ها را در ديار غربت به بدترين عذاب و زحمتى گرفتار مى نمايند. وقتى كه به «خانقين» رسيديم شب را توقف كرده، روز بيست و چهارم با كمال دلخوشى به سوى وطن عزيز به وسيله اتومبيل هودسن حركت نموديم، آنچه به نظر بندهراجع به اوضاع «بين النهرين» آمد اين بود كه، واقعاً يك قسمت عمده عايدات «بين النهرين» را زائرين و مسافرين ايرانى، با دست خود تقديم مى نمايند. متأسفانه اهالى آنجا عوض اينكه مهمان نوازى و تشويق بنمايند، با يك نظر خشونت و اهانت مى كردند، و گمان دارم اين طور رفتار ايشان نتيجه خوب براى ايشان نداشته باشد، مخصوصاً با يك نفر از تجار «بغداد» كه بنده رفيق بودم، چند ساعت راجع به مناسبات «ايران» و «بين النهرين» مذاكره نموديم، خود ايشان در آخر كار اقرار نمودند كه واقعاً نسبت به تبعه «ايران» كارگزاران اين جا همه اوقات، اسباب اذيت را براى ايشان فراهم مى نمايند. اميدوارم امناى دولت عليّه همان طورى كه ملت «ايران» را در مملكت «اروپا» و «امريكا» سرافراز فرموده اند، از فشار اتباع بين النهرين يا نمايندگان دولت «بريتانيا» خلاص نمايند.

فصل سى و پنجم

حركت به طرف ايران و گمرك خانه

وقتى كه از «خانقين» خارج شديم، به اول خاك «ايران» و وطن عزيز وارد شديم، حقيقتاً يك فرح مفرطى و انبساط وافرى به قلب ماها رسيد، به اندازه اى شاد و خوشوقت شده، كه بنده تا آن روز به آن اندازه خوشدل نشده بودم، كأنّه روح تازه و عمر جديد دريافته، تا اينكه گمرك خانه سرحدى نمايان شد. اتفاقاً آنجا هم قدرى حالت ما كسل شد، چون كه وقت رفتن در خاطر ما خطورنموده، چون نزديك شديم اتومبيل ها را نگاه داشته، مشغول تفتيش شدند، آنچه براى وطن سوغاتى (224) خريدارى شده بود، به يك قيمت كه گرانتر از مغازه يك كلام «تهران» بوده قيمت گذاشته، بدون تخفيف گمرك اخذ نمودند، ايشان مخالفت با قانون نمودند، بنده هم سه عدد ساعت شكارى در جيبم بود، بيرون نياوردم. اما يك قانونى كه مجرى مى داشتند، واقعاً خيلى خوب بوده، كه به عبارت اخرى كه از لباس كهنه و مندرس كه از «بين النهرين» و ساير ممالك مى آوردند مانع بودند، به نظر بنده يكى از محسّنات آن اين بوده: اولا ممكن بوده به وسيله آن لباس هاى مندرس، بعضى امراض مُسريه به خاك «ايران» سرايت، علاوه بر آن به حيثيت و شئونات ملت ايران لطماتى بزرگ وارد مى كرد، البته پرواضح است كه اين قبيل قوانين، علاوه بر جنبه اقتصاد، حيثيت ما را در انظار خارجى محفوظ مى دارد، از اينكه پول را تقديم داشتيم، به خيال خودمان كار تمام است، قبض صادر خواهند كرد، متأسفانه آقايان تشريف بردند نهار صرف نمودند، تقريباً دو ساعت معطل كردند، پس از نهار و استراحت آمده قبض را صادر نمودند، مرخص شديم و حركت كرديم.

فصل سى و ششم

حركت به طرف كرمانشاهان

چون قبض گمرك را اخذ نموده حركت كرديم، به پايين «طاق» رسيديم، پس از قدرى استراحت و رفع خستگى خواستيم حركت نماييم، امنيه پُست آنجا اظهار نمود [كه] چند روز قبل، در بالاى «طاق» چند نفر مسافرين را نگاه داشته آنچه داشتند به يغما برده، خوب است امشب را در اين جا توقف نماييد، خيلى زود حركت ننماييد، ما در جواب گفتيم: نظر به اينكه دو ساعت به آفتاب داريم، شايد تا غروب از بالاى «طاق» رد شويم، سوار اتومبيل شده حركت كرديم، چون به ميان «طاق» رسيديم، اتومبيل پنچر نموده، شوفر مشغول بود لاستيك را پايين بياورد، ديديم يك اتومبيل نمايان شد، از دور فرياد مى نمايد، اول ما مسبوق نشديم چونكه شوفر انگليسى بوده، وقتى كه نزديك رسيديم، ديديم آن شوفر بيچاره را لخت كرده اند و دو نفر مسافر دارد، يك نفر از مسافرين بالاى بارها خوابيده بود، وقتى كه اتومبيل را نگاه مى دارند، آن شخص از اينكهاتومبيل از اتومبيل هاى رنگ كمپانى بوده و بار قاوا (225) هم زده بودند، بالاى همان بارها صدا در نمى آورد، تا اينكه بفهمند. ولى آن يك را هر چه داشته از دستش گرفته، يك كتك مفصل هم به آن بيچاره مى زنند. بعد از شوفر پرسيديم چه طور شد كه اتومبيل را گرفتند؟ اظهار داشت: من خواستم فرار نمايم ولى دزدها شليك كردند، مجبور شدم اتومبيل را نگاه داشتم، مخصوصاً يك تير هم به قازان خانه (226) اتومبيل اصابت نموده كه ترسيديم قدرى هم جلوتر برويم اتومبيل بماند، آن وقت خودم را هم بكشند، ايشان رد شدند، ما هم همانطور اتومبيل را برگردانديم، ديديم كه اتومبيل رو به پايين است خطر دارد، چند نفر رفقا آنچه نقدينه داشتيم برداشته، پياده حركت نموده، رو به پايين «طاق». شوفر و بنده با يك نفر در اتومبيل مانديم، لاستيك را درست نموده سوار اتومبيل شديم برگشتيم، قدرى پايين آمديم ديديم رفقا هم پياده مى روند، سوار نموديم و حركت كرديم، تا اينكه رسيديم به پايين «طاق»، در نزد امنيه ها توقف نموديم [و]احوالات را براى ايشان شرح كرديم.

فصل سى و هفتم

رحمت پروردگار در همه احوال و نتيجه حرف نشنيدن

وقتى كه به پست امنيّه گى رسيديم، قضايا را شرح داديم، ايشان اظهار كردند: ما نگفتيم نرويد وقت دير است؟ راه قدرى مغشوش (227) است؟ حقيقتاً بنده خيلى شرمندهشدم كه چرا بايد انسان به نصايح ناصحين وقعى نگذارد، آن وقت پشيمان شود، در صورتى كه پشيمانى سود نداشته، و در نزد وجدان خود متعهد شدم كه اگر توفيق شامل حالم بشود، از نصايح ناصحين و از مواعظ عاملين دست نكشيده، و همه اوقات همّ خود را صرف نمايم، براى محبت نوعيت و خدمت به وطن عزيز خودم و اشعار ذيل را هم كه خيلى مناسب بود انشاء نمودم: لمؤلفه

  • كه درّبه چشم حقيقت چه سنگ خاره شود بيا به مدرسه علم، بقاى نوعى خوان بيا كه سنگ دلان راه تفرقه جويند وطن كه مأمن مألوف اهل ايران است به درد قبل اعلائى اگر معالجه جويى از اين دو، چشمه آب حيات چاره شود

  • پى تكامل از آل بشر دوباره شود كه با بقاء بشر كَوْن، چون ستاره شود هر آن دلى كه چنين است پاره پاره شود بكن تو سعى چه سيروس تا اداره شود از اين دو، چشمه آب حيات چاره شود از اين دو، چشمه آب حيات چاره شود

اما راجع به اينكه رحمت پروردگار در همه احوال، شامل حال بنى نوع بشر است، كه ممكن است با جزئى صدمه، حكيم على الاطلاق بلاى فوق العاده را رفع نمايد، همانطورى كه به رأى العين ملاحظه نموديم، وقتى كه اتومبيل پنچر نمود، قدرى اوقات تلخ شده، كه در اين وقت نزديك به غروب است، چه جاى پنچر است؟ خوشبختانه همان جزئى سرگردانى باعث شد كه ما را از صدمه دزدان نگاه داشت، اگر چنانچه اتومبيل پنچر نمى شد، حتماً اولين اتومبيل كه با دزدها مصادف مى شد، اتومبيل ما بود!!

فصل سى و هشتم

حركت از پائين طاق به طرف كرمانشاهان

شب را در پست امنيّه استراحت نموديم، صبح زود حركت كرديم، يك نفر از امنيّه پست، سوار اتومبيل شد، از پست خود رو نموده، از بالاى «طاق» رد شديم، تقريباً دو فرسخ به «كرند» مانده، يك اتومبيل از جلو نمايان شد، چون قدرى نزديك شد، يكگردباد خيلى سخت شد كه ديگر چشم ما همديگر را نمى ديديم تا [چه]برسد به اتومبيل!! يك دفعه صداى تاراق توروق اتومبيل بلند شد، ما جزم كرديم كه شوفر اتومبيل را، با آن اتومبيل كه مى آيد زده است، و يك تكانى فوق العاده نمود، كه واقعاً دست از جان خود شستيم، كه يك دفعه اتومبيل خاموش شد (228). خود را به پايين پرت نموديم كه ببينيم چه اتفاق روى داده است، درست نظر كرديم، ديديم آن خيال را كه ما كرديم آن نيست، بلكه كاركنان اداره راه سازى سنگ را در توى جاده دولتى جمع نموده اند، در موقعى كه گردباد شديد شده است، به سنگ هاى توى جاده خورده، دو كوه سنگ را داغون نموده است در كوه سيّم از شدت حركت زده چرخ جلوى [ماشين] در آمده است، و چرخ هاى عقب پنچر نموده است و جلوى اتومبيل هم خورد شده است، خوشبختانه قازان خانه عيب ننموده بود، و الحمدلله گر چه خطر جانى روى نداد ولى جزئى سر آقاى «حاج منصور نظام» شكسته بود، تقريباً دو ساعت معطل شديم، به اندازه اى [كه]اتومبيل را درست نمودند حركت نموديم به طرف «كرند»، نهار را در «كرند» صرف نموده به طرف «كرمانشاهان» حركت كرديم. دو ساعت به غروب مانده، وارد «كرمانشاهان» شديم، شب را توقف نموديم، صبح به طرف «همدان» حركت كرديم، تقريباً يك ساعت به غروب مانده بود به «همدان» رسيديم، وقتى از اتومبيل پياده شده، چند نفر از آقايان و خويشان و دوستان براى پيشواز آمده بودند، ايشان را ملاقات نموده، شب را در «همدان» توقف نموديم. صبح بنده به طرف خيابان حركت كردم، ديدم يك نفر يتيم در زير يك درخت با يك حالت اسف آور خوابيده، بنده از ديدن آن بيچاره به اندازه اى متاثر (229) و متحسّر شدم، با خود تفكر مى كردم كه چه قدر براى عالم بشريت ننگ است، به اندازه نباتات سايه به روى هم نوع خود نمى اندازند، در اين فكر غوطهور بودم كه بى اختيار اين ابيات در زبان بنده جارى شد، در يك گوشه كاغذى نوشتم:

  • بى پدر شد چه پدر را نتوان يافت پسر مى برد اعلائى ازاين غصّه بسى رنج وتعب كاش سلطان چه پدر باشد و ما جمله پسر

  • هر كه شد بى پدر و خاك بريزد بر سر كاش سلطان چه پدر باشد و ما جمله پسر كاش سلطان چه پدر باشد و ما جمله پسر

با يك نظر حسرت قدرى بر آن بيچاره نگريسته، به طرف بازار روان شدم، وقت غروب به منزل برگشته استراحت نموده، تا سه شب در «همدان» توقف كرده، روز چهارم اتومبيل گرفته حركت كرديم. در سلخ محرم (232) 1336 صبح زود از «همدان» حركت نموده، به طرف «آوج» رهسپار شديم، وقتى كه به آوج رسيديم، نهار را در آن جا صرف نموده، پس از قدرى استراحت و رفع خستگى حركت كرديم، يك ساعت به غروب مانده به «قروه» رسيديم، چون كه خيال داشتيم شب را در «قروه» بمانيم، نظر به اينكه جمعى از پيشواز كنندگان به آنجا آمده بودند اظهار داشتند، تا غروب به «ابهر» خواهيم رسيد، از آن جهت حركت نموده، نزديك غروب به «شناط» رسيديم، چون وقت تنگ بوده، شب را در منزل «آقاى ابوالفضل كشاورزى» توقف نموديم، صبح زود به طرف «ابهر» حركت نموده، در اول صفر وارد «ابهر» شده، الحمدلله عموم خويشان و اقوام را سلامت ملاقات نموديم، ايشان با دل پر از شادى ما را استقبال نمودند.

فصل چهلم

اعتذار و يك قسمت از لوازم سفر

در خاتمه از آقايانى كه اين نامه محقر را ملاحظه مى فرمايند، تقاضا مى نمايد اگر اغلاطى و يا اشتباهى ملاحظه كرده باشند، مستدعى هستم تصحيح فرمايند، مخصوصاً بعضى قسمتها هست كه قسمت جغرافيايى محسوب مى شود، شايد اشتباهاتى داشته باشد، نظر به اينكه اطلاعات بنده ممكن است با جغرافياى صحيح موافق نباشد، چون بنده با يك نظر سطحى خط سير خود را در روى ورقه آورده ام، ممكن است كه اشتباهاتى پيدا شود، مخصوصاً اسم بنادر و سواحل و بعضى شهرهاى اطراف دريايى كه بنده به آنجا وارد نشده، با تحقيقات اسم آن ها را ثبت نموده ام، ضمناً يادآورى مى نمايم و همه كس كاملا يك قسمت آن را مسبوق است، شايد بعضى از اشخاص به يك قسمت آخرى اطلاع نداشته باشد، در نتيجه بى اطلاعى دچار زحمت شده باشد:

1ـ آن قسمت را كه عموم اشخاص اطلاع كامل دارند، كه در سفر بايد قبلا آماده شود، كه مقدمه اصليه سفر آن است، آن عبارت از وجه نقد است كه با عدم آن، نه اتومبيل و نه شتر حركت مى نمايد، كه انسان را حمل نمايد.

2ـ براى شخص مسافر اخلاق خوش لازم است، كه با بودن اخلاق حميده، در هر نقطه از نقاط عالم، محبوب و مورد توجه ابناء بشر خواهد شد.

  • رساندم بر اينجا سفرنامه را چه ما را بقا نيست اندر جهان جهان همچه آب است ما نقش او علائى چه يك نقش باشد بر اب چه بر موج دريا زند آفتاب

  • به بستم چه نوك مهين خامه را چنانچه گذشته كهان و مهان كجا آب ماند كجا نقش او چه بر موج دريا زند آفتاب چه بر موج دريا زند آفتاب

  • جهان(233) فانى و نيست كس را بقا نه جاى قرار اين سه پنجى سرا از اين بيوه زن كس نديده وفا

  • نكردند مردان به دهر اعتنا از اين بيوه زن كس نديده وفا از اين بيوه زن كس نديده وفا

قد تمت الكتاب بيد اقل العباد الآبق لمولاه الغنى محمد تقى المتخلص به احقر فى يوم الأثنين من رابع عشر [من] شهر ذيحجه 1348 مطابق 33/92

  • هر كه خواند، دعا طمع دارم زان كه من بنده گنهكارم

  • زان كه من بنده گنهكارم زان كه من بنده گنهكارم

راقم كتاب اين قسمت، نيكى اخلاق را تصديق مى كند، نه تنها در سفر بلكه در تمام دوره عمر انسان، حسن اخلاق لازم، بلكه متحتّم در سفر و حضر، اداره كننده كافّه امورات و محبوب كننده عامّه خلايق و نوع بشر، به علاوه نجات بخش دنيا و آخرت حُسن خلق است، كه «حضرت خاتم» را اوصاف زياده از حد و احصا است، ولى حضرت بارى تعالى شأنه، آن وجود محترم را به حُسن خُلق در كلام مجيد ياد مى فرمايد: «اِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظِيم» (محمد تقى الأحقر)

مشكلات حاجيان از زبان سفرنامه نويسان

پيشگفتار

حج، از ديرباز داراى اهميت ويژه اى در ميان ايرانيان بوده است. تاريخ نگار قرن چهارم، مسعودى (م 346 هـ . ق .)، در اين زمينه مى نويسد: «ايرانيان قديم به احترام خانه كعبه وجدّشان ابراهيم(عليه السلام) و هم توسل به هدايت او و رعايت نسب خويش، به زيارت بيت الحرام مى رفتند وبرآن طواف مى بردند. و آخرين كس از ايشان كه به حج رفت، ساسان پسر بابك، جدّ اردشير بابكان، سرملوك ساسانى بود. ساسان پدر اين سلسله بود كه عنوان از انتساب او دارند. چون ملوك مروانى كه انتساب از مروان دارند و خليفگان عباسى كه نسبت به عباس بن عبدالمطّلب مى برند. و چون ساسان به زيارت خانه رفتى، طواف بردى و بر چاه اسماعيل زمزمه كردى، گويند به سبب زمزمه اى كه او و ديگر ايرانيان بر سر چاه مى كرده اند، آن را زمزم گفته اند و اين نام معلوم مى دارد كه زمزمه ايشان بر سر چاه مكرّر و بسيار بوده است. يك شاعر قديمى در اين زمينه گويد: ايرانيان از روزگاران قديم بر سر زمزم، زمزمه مى كرده اند و يكى از شاعران ايران پس از ظهور اسلام به اين موضوع باليده، ضمن قصيده اى گويد: و ما از قديم پيوسته به حج خانه مى آمديم و همديگر را در ابطح به حال ايمنى ديدار مى كرديم و ساسان پسر بابك همى راه پيمود تا به خانه كهن رسيد كه از روى ديندارى طواف كند، طواف كرد و به نزد چاه اسماعيل كه آب خواران را سيراب مى كند زمزمه كرد. ايرانيان در آغاز، مال و گوهر و شمشير و طلاى بسيار به كعبه هديه مى كردند. همين ساسان پسر بابك، دو آهوى طلا و جواهر با چند شمشير و طلاى فراوان هديه كعبه كرد كه در چاه زمزم مدفون شد. برخى از مؤلفان تاريخ و ديگر كتبِ سرگذشت، بر اين رفته اند كه اين چيزها را جرهميان به هنگام اقامت در مكه هديه كرده اند ] و حال آن كه [ جرهميان مالى نداشتند كه اين چيزها را بديشان نسبت دهند، شايد از ديگران بوده است و خدا بهتر داند.» از اين تاريخ تا سال 438 هـ . ق . كه ناصرخسرو قباديانىِ اسماعيلى مذهب، (

394ـ 481 هـ . ق .) به حج رفته و گزارش سفر خود را به رشته تحرير درآورده است، هيچ اثر مكتوبى از حج و چگونگى حج گزارى ايرانيان در دست نيست. البته در اشعار برخى شاعران قرن سوّم و چهارم از مكّه و حرم نام برده شده، كه حكايت از حضور اين نام ها در ادبيات آن عصر دارد. رودكى قديمى ترين شاعر فارسى (م

329ـ 330 هـ . ق .) نخستين كسى است كه نام كعبه را در اشعار خود آورده و چنين مى گويد:

  • مكّى به كعبه فخر كند مصريان به نيل ترسا به اسقف و علوى به افتخار جدّ

  • ترسا به اسقف و علوى به افتخار جدّ ترسا به اسقف و علوى به افتخار جدّ

و در جاى ديگر مى گويد:

  • از كعبه كليسا نشينم كردى بعد از دوهزار سجده بر درگه دوست اى عشق چه بيگانه ز دينم كردى

  • آخر در كفر بى قرينم كردى اى عشق چه بيگانه ز دينم كردى اى عشق چه بيگانه ز دينم كردى

 

همچنين «بسام كورد» كه يكى ديگر از شاعران قرن سوم در عهد يعقوب ليث بوده، قطعه اى پنج بيتى در مدح يعقوب و شكست عمار خارجى سروده كه در آن آمده است:
  • مكّه حرم كَرد عرب را خداى هركه درآمد همه باقى شدند باز فنا شد كه نديد اين حرم

  • عهد تو را كرد حرم در عجم باز فنا شد كه نديد اين حرم باز فنا شد كه نديد اين حرم

با گذشت زمان، اين فرهنگ توسعه يافت و بسيارى از شاعران فارسى زبان اشعارى را در خصوص مكه و مدينه سرودند و يا در اشعار خود به نوعى از كلمات مرتبط با حرمين شريفين بهره گرفتند; مانند:

  • به موقف عرفات و به مجمع عرصات به قدس و كعبه و جودى و يثرب و عرفات به حق زمزم و ركن و مقام و مسجد نور

  • به حشر و نشر و بقا و لقا و حور و قصور به حق زمزم و ركن و مقام و مسجد نور به حق زمزم و ركن و مقام و مسجد نور

پس از ناصرخسرو، بيشترين سفرنامه هاى حج در حوزه ادبيات فارسى، به دوره صفويه و سپس قاجاريه مربوط مى شود كه به دليل رشد فرهنگى مردم و عزيمت طبقات مختلف، به خصوص علما و دانشمندان و نيز صاحب منصبان حكومتى و علاقه آنان به ثبت اطلاعات و خاطرات تلخ و شيرينِ سفر حج، اقدام به نوشتن سفرنامه نموده اند. طبيعى است كه تخصص علمى و گرايش هاى فكرى نويسندگان در محتواى سفرنامه ها نقش داشته است. برخى به ثبت اطلاعات تاريخى و جغرافيايى پرداخته اند و بيشترين هدف آن ها اين بوده است كه حاجيان بعدى را راهنمايى كنند تا كمتر ناراحتى و سختى ببينند. بعضى به تشريح و توصيف منازل و اماكن ميان راه پرداخته اند و برخى ديگر اوضاع اجتماعى و رفتارى مردم زمان خود را ترسيم كرده اند. تفاوت ديدگاه نويسندگان، موجب شده تا در مجموع، اطلاعات نسبتاً جامعى از آن دوره به دست آيد. سفرنامه نويسان به دليل در دست نبودن وسايل نقليه تندرو و فقدان راه هاى ارتباطى، مانند امروز، گاهى ناچار مى شدند زمان بيشترى را در محل ها و مكان هاى ميان راه بمانند و همين مسأله موجب مى شد تا كاوش بيشترى كرده، اسامى و ويژگى هاى آن مناطق را به دقت ثبت كنند، ليكن در عين حال به خاطر اخذ اطلاعات از اشخاص، گاهى در ثبت اسامى اماكن و يا گزارش ويژگى هاى اخلاقى و اجتماعى مردم آن دوره و شهرها و روستاها، اشتباهاتى كرده اند كه با مراجعه به منابع معتبر مى توان آن را اصلاح كرد. برخى سفرنامه ها نيز به دليل منظوم بودن از ويژگى هايى برخوردارند كه مى توان از كتاب فتوح الحرمينِ محيى لارى در قرن دهم و نيز سفرنامه منظوم يك بانوى اصفهانى در قرن دوازدهم ياد كرد. سفرنامه نويسان معمولاً بخشى از سفرنامه خود را نيز به بيان سختى ها و دشوارى هاى طاقت فرساى زمان خود اختصاص داده اند كه بررسى تطبيقى آن ها و مقايسه آن با وضعيت فعلى، دور از فايده و لطف نيست. گرچه حاجيان على رغم علم به اين مشكلات و سختى ها، به دليل عشق و علاقه وافرى كه به حج داشتند، هرگز دست از سفر برنداشته، براى انجام اين فريضه الهى عازم ديار يار مى شدند. حافظ شيرازى در اين باره مى گويد:

  • در بيابان گر به شوق كعبه خواهى زد قدم سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور

  • سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور سرزنش ها گر كند خار مغيلان غم مخور

ما در اين نوشتار برآنيم تا از زبان سفرنامه نويسان، پاره اى از دشوارى ها و تلخى ها و ناكامى هاى سفر حج را بازگو كنيم:

1ـ سختى و دشوارى راه هاى ارتباطى

دشوار بودن راه هاى ارتباطى، يكى از مشكلات جدّى حاجيان در گذشته بوده كه در سفرنامه ها و اشعار شعراى فارسى از آن فراوان سخن گفته شده است. خاقانى در اين زمينه مى گويد:

  • گر زخم يافته است از رنج باديه ديدار كعبه مرهم راحت رسان شده

  • ديدار كعبه مرهم راحت رسان شده ديدار كعبه مرهم راحت رسان شده

و در جاى ديگر نگرانى خود در اين زمينه را چنين توصيف مى كند:

  • ساربانا به وفا بر تو كه تعجيل نماى حاش لله اگر امسال ز حج وامانم دوستان يافته ميقات و شده زى عرفات من به فيد و زمن آوازه به بطحا شنوند

  • كز وفاى تو ز من شكر موفا شنوند نز قصور من و تقصير تو حاشا شنوند من به فيد و زمن آوازه به بطحا شنوند من به فيد و زمن آوازه به بطحا شنوند

انورى (م 583 هـ . ق .) نيز مى نويسد:

  • خوان خواجه كعبه است ونان اوبيت الحرام بر نبشته بر كران نان او خط سياه لم تكونوا بالغيه اِلاّ بشقّ الأنفس

  • نيك بنگر تا به كعبه جز به رنج تن رسى لم تكونوا بالغيه اِلاّ بشقّ الأنفس لم تكونوا بالغيه اِلاّ بشقّ الأنفس

خواجوى كرمانى مى گويد:

  • به راه باديه هركس كه خون نكرد حلال حرام باد مر او را وصال بيت حرام

  • حرام باد مر او را وصال بيت حرام حرام باد مر او را وصال بيت حرام

مولوى مى گويد:

  • عزت مقصد بود اى ممتحن عزت كعبه بود آن ناحيه دزدى اعراب و طول باديه

  • پيچ پيچ راه و عقبه و راهزن دزدى اعراب و طول باديه دزدى اعراب و طول باديه

سعدى مى گويد:

  • ساربانا جمال كعبه كجاست كه بمرديم در بيابانش

  • كه بمرديم در بيابانش كه بمرديم در بيابانش

و جامى مى گويد:

  • گرآرى رو در آن كعبه چو ريگ گرم زير پا سپردن بايدت سر كوه آتش در بيابانش

  • سپردن بايدت سر كوه آتش در بيابانش سپردن بايدت سر كوه آتش در بيابانش

يكى از مشكلات جدى ميان راه، وزيدن بادهاى گرم سياه و خطرناك بوده كه به سموم باديه شهرت يافته و همگان را به مشقت واداشته و گاهى نيز موجب مرگ حاجيان شده است. نويسنده كتاب «تمدّن اسلامى» طىّ گزارشى از تلفات حاجيان در مسير حج نوشته است: به سال 402 هـ . ق. باد سياه بر كاروان حجاج وزيد و راه آب را گم كرده، بسيارى هلاك شدند، گويند ظرف آبى به صد درهم رسيد. مير سيد احمد هدايتى نيز در سفرنامه خود مى نويسد: دو روز قبل، شصت ـ هفتاد نفر همين جا (در جدّه) دچار باد سام شده و تلف شدند. نزارى، عشق و شور رسيدن به كعبه را آنچنان توصيف مى كند كه سموم باديه در ره وصل به معشوق، از سايه طوبى وى را خوش تر است:

  • روندگان ره كعبه را ز غايت شوق سموم باديه خوش تر ز سايه طوبى

  • سموم باديه خوش تر ز سايه طوبى سموم باديه خوش تر ز سايه طوبى

سنايى برخى از دشوارى هاى راه و مشكلات مسير را در شعر خود اين چنين ذكر مى كند:

  • پاى چون در باديه خونين نهاديم از بلا زان يتيمان پدر گم كرده يادآريم باز از پدر وز مادر و فرزند و زن يادآوريم همرهان حج كرده باز آيند با طبل و علم قافله باز آيد اندر شهر بى ديدار ما همرهان باسرخ رويى چون به پيش ماه سيب دوستان گويند حج كرديم و مى آييم باز نى كه سالى صدهزار آزاده گردد منقطع هم دريغى نيست گرما نيز چون ايشان شويم

  • همچو ريگ نرم پيش باد سرگردان شويم چون يتيمان روز عيد از درد دل گريان شويم ز آرزوى آن جگربندان جگر بريان شويم ما به زير خاك در، با خاك ره يكسان شويم ما به تيغ قهر حج كشته، غريبستان شويم ما به زير خاك چون در پيش مه كتان شويم مابه هرساعت همى طعمه دگركرمان شويم هم دريغى نيست گرما نيز چون ايشان شويم هم دريغى نيست گرما نيز چون ايشان شويم

كوهستانى بودن و عبور از درّه هاى تنگ و جاده هاى باريك از يك سو و وجود بيابان هاى بى آب و علف و شنزارهاى خطرناك، وضعيت را براى حاجيان بسيار دشوار مى ساخت. مرحوم سيد محسن امين در سفرنامه خود در اين زمينه مى نويسد: (پس از مدائن صالح و عُلا) به طرف «ظهرالحمراء» عزيمت كرديم، راهى بود بسيارسخت، ميان دو كوه همانند كه به اندازه عبور قطار شتر فاصله بود و مردم به آنكوه «ابوطاقه» مى گفتند و مسير بين آن دو كوه، شنزارى بود كه پاهاى شتران در آنفرو مى رفت. راه آن سربالايى بود. خيلى ها پياده مى شدند و آن بخش از راه را با فريادو ناله و صداى طبل طى مى كردند كه شتران را به هيجان آورند تا در راه نمانند يا نيفتند. حاجيان ايرانى براى رفتن به حج، معمولاً از چهار مسير اصلى استفاده مى كردند:

1ـ مسير دريايى، كه از طريق بنادر واقع در خليج فارس به جدّه در عربستان سعودى انجام مى شد و حاجيان با كشتى از بندر بوشهر، بندرعباس، بندرلنگه و برخى بنادر ديگر به سمت درياى عمان و اقيانوس هند رفته، سپس به سمت يمن حركت و از آن جا وارد درياى سرخ شده و سرانجام در بندر جدّه پياده مى شدند.

2ـ راه دوم مشهور به راه جبل يا نَجْد بوده كه از طريق عراق به جزيرة العرب مى رفتند. اين راه در بعضى از سال ها به اندازه اى خطرناك مى شده كه علما رفتن به حج از اين طريق را تحريم مى كردند. از جمله اين تحريم ها، فتواى مرحوم آقاى شيخ فضل الله نورى است كه در سال 1320 هـ . ق . صادر گرديده است.

3ـ راه شام بوده است، كه حاجيان در دوره صفويه و نيز نيمه دوره قاجاريه ازآن استفاده مى كردند و از طريق حلب و دمشق به مدينه وارد مى شدند. اين راه دورتر از راه جبل بوده ليكن به دليل مناظرسرسبز وفراوانى آب و آذوقه، دشوارى آن كمتر بوده است.

4ـ مسير تركيه، مصر و جدّه، كه زائران ايرانى در اين مسير ابتدا به بادكوبه و تفليس و سپس از طريق درياى سياه به اسلامبول مى رفتند و از آن جا از طريق كشتى و درياى سرخ به بندر ينبع يا جدّه در عربستان وارد مى شدند. از ميان چهار مسير ذكرشده، راه جبل كه در دست آل رشيد بوده به دليل فشارها و اذيت ها و آزارهايى كه توسط امير جبل و وابستگان او و نيز عشايرى كه در منطقه ساكن و به دزدى و غارت اموال حاجيان عادت كرده بودند، از سخت ترين راه هاى حج به شمار مى آمده; به طورى كه مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى شهيد نهضت مشروطيت ايران، رفتن از اين راه را تحريم نموده، در فتوايى چنين مى نويسد:

«... اليوم إقدام به استطراق از راه جبل ذهاباً و إياباً، مظنون الضرر مالاً و عرضاً و نفساً بلكه مقطوع الضرر است و در اين صورت إستطراق حرام است و بالفرض اگر كسى دعوى نمايد عدم القطع بل عدم الظن به ضرر را، فلا أقلّ من الاحتمال العقلايى، و هذا يكفى في حرمة الإقدام... و من حسن الاتفاق آن كه داعى، وقتى به نجف اشرف و عتبات عاليات مشرف شده و به زيارت علماى اعلام و حجج اسلام آن بقاع شريفه مرزوق شدم، ديدم كه تمام آقايان از كثرت تظلّمات حاج و تراكم شهادات آن ها بر واردات، متفق الكلمه حكم به حرمت و منع استطراق از طريق جبل ذهاباً و اياباً فرموده اند، به نحوى كه ابداً مورد شبهه نمانده و اين مطلب خود حقيقتاً شاهد قوى است بر واقعيت اين حكم و رضاى صاحب شريعت بر آن و پرواضح است كه مخالفت احكام اين جمع از علماى اعلام حرام است. دلايل اين تحريم ناامنى راه ها، قتل و غارت اموال حاجيان، بدرفتارى حمله داران، رشوه گيرى راهداران و برخورد بسيار خشن و نامناسب آنان با حجاج بيت الله الحرام بوده است.