(1) -
دنبال.
(2) -
دزد.
(3) -
ديرك يا تيرك; يعنى ستون خيمه.
(4) -
روز آخر ماه ذيحجه.
(5) -
زمينها در متن به عرض هايى.
(6) -
اول ماه محرم.
(7) -
قايق كوچك ماهيگيرى.
(8) -
قلعه كوچك
(9) -
پادگان عده اى سرباز كه در محلّى براى نگهبانى گماشته مى شوند.
(10) -
حكومتى و فرمانى.
(11) -
در متن خوادن نوشته شده است.
(12) -
روشن نشد كه به چه دليل نام حضرت آمنه را ذكر كرده است؟
(13) -
درگيرى لفظى.
(14) -
دو صفحه از اين سفرنامه لذا نقطه چين گذاشته شد.
(15) -
در متن اشتباهاً هشتم آمده است.
(16) -
گردنه، راه دشوار بالاى كوه.
(17) -
نخاوله اى ها
(18) -
در متن بدر آمده كه اشتباه است، بدر در منطقه بدر و بين راه مكه و مدينه
واقع شده است.
(19) -
نويسنده اشتباه كرده است، غار ثور در مكه است و اين شكافى در كوه احد است كه
پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از مجروح شدن به آنجا منتقل شده اند.
(20) -
رفتار.
(21) -
عوسج: درختچه اى است از تيره عناب ها، داراى شاخه هاى بدون خار.
(22) -
در مسير مدينه به كوفه محلّى به نام «بركة الخرابه» وجود دارد كه احتمالا
همان مراد است.
(23) -
ياسان در لغت به معنى سزاوار و لايق آمده و اصل اين كلمه مغولى است، امّا
اين معنى با عقبه وريگزار سازش ندارد، ظاهراً مى خواهد بگويد، حركت كُند و دشوار
بود.
(24) -
آنچه روى زمين بگسترانند و روى آن بخوابند.
(25) -
در متن استخان.
(26) -
در متن: خورد.
(27) -
در اصل: العان.
(28) -
در متن اينچنين آمده و احتمالا موچينه صحيح است!
(29) -
معنى آن را در لغت نيافتم.
(30) -
سينى بزرگ كه در آن غذا مى گذارند.
(31) -
در اصل: انگيزى.
(32) -
در متن: مسر.
(33) -
ظاهراً ارابه صحيح است كه به معنى گارى دو چرخ است و براى حمل و نقل بار به
كار مى رود، و روى آنها توپ نصب مى كرده اند.
(34) -
پاى آن
(35) -
در متن: مجرا و مم زاست.
(36) -
مرخصى، استراحت.
(37) -
در متن اشتباهاً چهارم آمده است.
(38) -
در متن اشتباهاً پنجم آمده است.
(39) -
در متن اشتباهاً ششم ذكر شده است.
(40) -
در متن اشتباهاً هشتم ذكر شده است.
(41) -
در متن اين نام تكرار شده كه احتمالا بايد مؤلف اشتباه كرده باشد!
(42) -
در متن العان.
(43) -
در متن: وسلام.
(44) -
در متن: باش.
(45) -
مهمانسرا و كاروانسراى ميان راه.
(46) -
رفته رفته.
(47) -
رهگذران.
(48) -
به يكباره.
(49) -
مرز.
(50) -
بيابان بى آب و علف.
(51) -
هم اكنون.
(52) -
مأخوذ از تركى است به معنى پادگان، و نيز عدّه اى سرباز كه در محلى براى
نگهبانى گماشته شوند آمده است.
(53) -
معيوب.
(54) -
كاروان هاى.
(55) -
گذرنامه.
(56) -
حق زمين.
(57) -
پَستى.
(58) -
روستاى كوچك.
(59) -
سمت چپ) -
واقع شده اند) -
«عماره» قصبچه اى است از «عثمانى»، واقع در كنار
«دجله»، خيلى خوش نما است، و اقلاّ يكصد خانوار جمعيت دارد و از رعاياى ايران خيلى
آنجا سكنى دارند) -
نايبى هم از جانب «كارپرداز بغداد»، اغلب آن جا مأمور است.
(60) -
شعبه اى از يك اداره يا وزارت خانه كه به تعبير امروز كنسولگرى مى توان معنا
كرد.
(61) -
شمال غربى و شرقى.
(62) -
رئيس التجار.
(63) -
از اسامى سابق بندر خرّمشهر است.
(64) -
سياست.
(65) -
زمين كشاورزى.
(66) -
ملك و زمين كشاورزى) -
علاقه خود را به آنجا حمل نموده و اگر همين قدر مانع
خيال رعيّت نمى شد، و اسباب خرابى و اتّهام براى آنها فراهم نمى آورد، قلعه
«محمّره» از اصناف، سكنه و تجّار پر مى گشت و اراضى، همه نخلستان مى شد و هر سال
مبالغى گزاف عايد دولت و رعيّت مى گشت و حالا جز برّه بريان چيزى در قلعه پيدا نمى
شود) -
بوشهر بوشهر يكى از بنادر «فارس» است واقع در كنار خليج [فارس] و دايره نصف
النّهار «طهران» بر آن مى گذرد و در اين دو شهر به يك وقت ظهر مى شود، و عرض جغرافى
اش 29 درجه شمالى است، جمعيتش قريب ده هزار نفر، كوچه هايش اغلب تنگ و باريك، و
عماراتش دو طبقه) -
تجارت خانه معتبرى است) -
غالب ساكنانش تجّاراند و سه سفارت خانه
معتبر در آن جا است) -
اوّل متعلّق به «دولت انگليس» كه خيلى به اقتدار حركت مى كنند،
واقع است در كنار دريا، و ديگر دو دسته «سرباز هندى» دارند با يك نفر «صاحب منصب»
كه همه روزه عصر در «جلوخان» سفارت مشق مى كنند.
(67) -
افسر ارتش.
(68) -
ميدان جلو سفارتخانه) -
حركت به سوى جدّه در دوّم ذيقعده از «بوشهر» حركت نمود
به سمت «جده» در عرض راه به مرور عبور نموده، از كنار «بندر عباس» و «جزيره قشم» و
«تنگه هرمز» و «مسقط» و «عدن») -
و از تنگه «باب المندب» گذشته، رسيد به «مخا» و بعد
از سه روز در 18 ذيقعده [1296ه ) -
ق.]وارد «جده» شد) -
«بندر عبّاس» شهرى است از
«فارس» به فاصله شش فرسنگ، در شمال «تنگه هرمز» واقع است) -
بر كنار خليج [فارس]
تجارت خانه بزرگى است و جمعيت آن را تا بيست هزار نفر گفته اند) -
«قشم» جزيره اى است
از «خليج فارس»، واقع در «تنگه هرمز» و در سرحدّ جنوبى «فارس»، وسعتش 20 فرسنگ در
چهار فرسنگ است، متعلّق است به يك نفر رييس اعراب، از بستگان «امام مسقط»، سيصد
قريه در آن جا بود و كنون جمعيّتش تا 16 هزار نفر مى رسد) -
از آن جمله چهار هزار از
ساكنان «بلده قشم»اند كه در طرف شرقى جزيره واقع شده.
(69) -
بى آب و علف.
(70) -
كالاه.
(71) -
گذرگاه.
(72) -
ديدبان.
(73) -
گردش كننده گردنده و چرخان) -
[گمشدگانى] كه شب به آنجا مى رسند.
(74) -
ماده چسبنده اى كه از برخى درختان خارج و در روى پوست درخت منعقد مى شود.
(75) -
كندر رومى، در فارسى ورماس هم مى گويند) -
تجارت معتبرى دارد) -
جدّه
(76) -
محل استقرار كنسولگرى ه.
(77) -
توخالى و بهم ناپيوسته.
(78) -
دزد.
(79) -
ولگرد و حليه گر.
(80) -
كاركنان.
(81) -
از اين پس.
(82) -
انگيزه.
(83) -
پاكيزه.
(84) -
ديوار گلى.
(85) -
يك چهارم ذرع.
(86) -
گود و عمق دار.
(87) -
سفت و سخت.
(88) -
زيور و زينت.
(89) -
خالى و برهنه) -
بيشتر بود) -
«خوشتر بود عروس نكو روى بى جهيز» دكّه برده
فروشان خان زاد [خانه زاد] مدّت يك ماه در «مكّه معظمه» اقامت داشت، گاه گاه به
گردش و تماشا مى رفت از جمله روزى رفت به دكّه برده فروشان، سه دكه معتبر در «مكه»
براى فروش برده داير است، وضع غريبى ديد! انواع كنيز و غلام و خواجه از اهل «حبشه»
و «زنگبار» و «نوبه» و «سودان» و غيره در آن جا ديد) -
تخت ها ترتيب داده اند و آن ها
را منظمطبقه به طبقه نشانيده اند) -
دلاّل ها و يك نفر مُلاّ از اهل سنّت، براى اجراى
صيغه مبايعه در آن جا حاضر نشسته اند) -
مشترى از اهل هر مملكت كه در آن جا وارد شود،
با كمال مهربانى با او گفتگو مى كنند و هر غلام يا كنيزى را كه به نظر آورد مى
طلبند، و تمام اعضاى او را به مشترى عرضه مى كنند، و با كمال چابكى قطع و فصل مى
نمايند، مگر آن كه مشترى از اهل ايران باشد ابداً به او اعتنايى ندارند، و بلكه اگر
اندك توقّفى نمود، دور نيست صدمه اى به او بزنند و معامله با او را حرام مى دانند) -
مشترى عجم لابد ديگرى را بايد از اعراب بگمارد تا او خريدارى نمايد) -
مولد حضرت
پيغمبر(صلى الله عليه وآله) ديگر در «مّكه معظمه»، دو زيارتگاه عامه است; يكى معروف
به «مولد حضرت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)» و يكى ديگر به «مولد حضرت امير(عليه
السلام)»، بعضى «سلاطين عثمانى» آن جا را تعمير نموده اند، متولّى دارد و خدّام
چند.
(90) -
معرّب استخر به معنى تالاب و آبگير.
(91) -
تفريح گاه.
(92) -
قربانى.
(93) -
قربانگاه.
(94) -
پاكيزه و زيب.
(95) -
كوتاه.
(96) -
نام طايفه اى از اهالى مدينه است كه در خيابان ابى طالب كنونى ساكن اند و
اغلب قريب به اتّفاق آنان شيعه اند.
(97) -
زيارت دهندگان.
(98) -
مردان اخته كرده، در قديم رسم بر اين بوده از اينگونه مردان براى خدمتكارى
در حرم ها استفاده مى كردند و هنوز هم بقاياى آنان در مدينة النبى(صلى الله عليه
وآله) و حرم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) يافت مى شوند.
(99) -
لشكر) -
در نيمه شبى بى خبر وارد اردوى حجّاج بى صاحب مى شود، و در وقتى كه
مردم در چادرهاى خود خوابيده اند، بعضى تنها و بعضى با عيال، بدون اذن شبيخون زده،
مى ريزند بر سر آنها، و با كمال خفّت آن وجه را وصول مى كنند، عجيب اين است كه «اهل
مدينه» باين كمال بى ادبى و وحشى گرى، مردم «ايران» را يك ذره، و قرى نمى نهند و در
نوع انسان محسوب نمى دارند! در مسجد «حضرت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)» جمعى از
«حجاج هندى» [ر] ديدم با عيال منزل نموده بودند) -
بسيار كثيف و مندرس بودند) -
همه
روزه در آفتاب، بر روى فرش هاى پاكيزه نشسته، شپش مى كشتند و مى خوابيدند، و
گستاخانه حركت مى كردند و كسى متعرّض آنها نمى شد) -
ممنوعيت زيارت و اهل «ايران» با
آن كه اغلب با لباسِ منقّح بودند، روزها را اختيار نداشتند كه چندان در مسجد براى
زيارت توقف كنند، و تنها جرأت نمى كردند به مسجد روند، و شب ها را بكلّى ممنوع
بودند از دخول مسجد) -
باوجود آن كه خيلى با احتياط حركت مى كردند، روزى در كوچه
مدينه ديدم دو نفر «ايرانى» قوى هيكل، به اتفاق از برابر دكّانى گذشتند، شاگرد دكان
كه طفلى بود فروجست، و با هر دست يك نفر را گرفت، و كشانيد به سمت دكان خود به قصد
اذيت، و آن دو نفر با آنكه طفل را لقمه اى مى توانستند نمود، جرأت اظهار حيات
نكردند، و مثل اسير در چنگ آن طفل بودند، تا شخصى ديگر آنها را خلاصى داد! بوّاب
كريه المنظر
(100) -
دربان و نگهبان.
(101) -
بد قيافه و زشت صورت.
(102) -
درشتى كردن و سخت گرفتن.
(103) -
سكه هايى كه از زمان صفويه تا ناصر الدين شاه قاجار ضرب شده و در روى آنها
سر صاحبقران نقش بوده است.
(104) -
دعوا و درگيرى.
(105) -
صاحب، مالك، اين كلمه در تركى عثمانى به طريق احترام به جاى كلمه آقا، به
علما و نويسندگان و ساير اشخاص اطلاق شده است.
(106) -
عقوبت و مجازات.
(107) -
بى آب و علف.
(108) -
معلوم نيست نويسنده از كجا تا ورود به نجف را محاسبه كرده است، زيرا مجموع
سفر چيزى حدود ده ماه طول كشيده است.
(109) -
منسوب به قاز كه نوع پولى بوده) -
مؤلف.
(110) -
بى باكانه و بر خلاف انصاف و عدل.
(111) -
كسانى كه از دم تيغ دشمن جان سالم بدر برده اند.
(112) -
مثل و همتا
(113) -
تكيه گاه تاجران و گزيده خوبان
(114) -
در متن معظم اليه آمده است.
(115) -
بهترين
(116) -
خورشيد درخشنده.
(117) -
به معناى خورشيد و ستاره آمده است; در اين جا ستاره منظور است.
(118) -
مخفف نيشتر به معنى تيغ دلاكى است.
(119) -
طناب، ريسمانى كه براى بستن انسان يا حيوان و به دام انداختن وى به كار مى
رود.
(120) -
بسيار گرداننده گردون
(121) -
فضاى اطراف آسمان
(122) -
تابستان
(123) -
زمستان
(124) -
پاييز كه تا جمله زان استفاده برند پى شكر يزدان بى چون روند زپا اوفتاده
بگيرند دست زنوع بشر باشد و هر كه هست چنين گفت آن شيخ والا مقام حكيم سخن دان
شيرين كلام بنى آدم اعضاى يكديگرند كه در آفرينش زيك گوهرند چو عضوى به درد آورد
روزگار دگر عضوها را نماند قرار به حق خدا گفته شيخ را شفائى است عاجل به اهل وفا
(125) -
سريع.
(126) -
روايت «الرفيق ثم السّفر» و يا «سل عن الرفيق قبل الطريق» و تعابيرى ديگر
در كتب روائى نقل شده است) -
وسائل: ج 11 / ح 15123 و نهج البلاغه: الكتاب 31
(127) -
نام محلى كنار راه قزوين و زنجان، ميان شريف آباد و خرم دره است.
(128) -
در اصل به غلط كورث نوشته شده است صحيح آن كورس و به معنى مسافت طى شده
است) -
وفور جمعيت [بود]) -
همين قدر كافى [است بدانيد كه] بدون مبالغه، تقريباً دو
هزار نفر به هيأت اجتماع، جهت مشايعت آمده بودند; قطع نظر از آنها كه در «شناط»
ضميمه شده بود[ندو]هر يك [به]دفعات متعدّده بوسه و مصافحه مى كردند، غير از اشخاص
لوسى كه به ده دفعه قناعت نمى نمودند) -
خوشوقتى ما در اينجا است [كه] «ابهررود» كه
قريب نود و شش پارچه آبادى است، و خود «ابهر» هم كه يكى از قصبات مُعْظم به شمار مى
رود، كه قرب ده هزار نفوس دارد، با وصف اين، يك فرد دكتر حسابى و طبيب حاذق، در هم
چه جايى نداريم، و الا مطابق قانون حفظ الصحه، ما را اقلا ده روز بايد در «قرنتينه»
نگاه مى داشتند.
(129) -
قرنطينه از «كاران تن» فرانسه گرفته شده و جايى را گويند كه مسافران و
عابران را مورد بازرسى قرار مى دهند و از ورود بيماران جلوگيرى مى كنند.
(130) -
مى گويند همانا مرگ بر جوان سخت است قسم به خداوند دورى دوستان سخت تر است.
(131) -
خداوند گوينده را نيكى دهد.
(132) -
در متن «پوك» آمده كه غلط است و چرت كردن نيز اصطلاحى براى ترياك كشيدن
است.
(133) -
رخسار و چهره
(134) -
نزديك
(135) -
گدوك دره، گردنه و راه ميان دو كوه را گويند و در اين جا مراد گردنه
اسدآباد است.
(136) -
گذرنامه
(137) -
دكانه.
(138) -
آباد راست گو و مهربان و خيلى مهمان نواز هستند، خوش اخلاق و خوش سيما
بودند، ولى متأسفانه ترياك بى پير باز يكى از ريشه هاى خود را پهن نموده است.
(139) -
تفريح و گشتن
(140) -
ثبت احوال
(141) -
وزارت كشور
(142) -
بامدادان
(143) -
در اين ميان
(144) -
زيرك تر
(145) -
مأخوذ از تركى و صحيح آن طغراء است: چند خط منحنى تو در تو كه اسم شخص در
ضمن آن گنجانيده مى شود، بيشتر در روى مسكوكات يا يا بر روى مهر نقش مى كرده اند و
قديم بر سر نامه ها و فرمان ها مى نگاشتند و حكم امضا را داشت.
(146) -
بدون نوار و چسب
(147) -
بازرس
(148) -
پاسبان
(149) -
كلانترى، شعبه اداره شهربانى
(150) -
قصرشيرين
(151) -
آدم كش
(152) -
بازجويى
(153) -
به معناى مشاجره و نزاع است
(154) -
ادب و اخلاق
(155) -
ارتش
(156) -
ژاندارم حركت داده، و بعضى از اجناس گمركى را سؤال نمود، ولى تفتيش ننمودند
[و] ما حركت نموديم فصل پنجم (اول خاك عراق و گمرك خانه) در اول خاك «عراق»، يك
شعبه گمركى هست كه از مسافر اجناس گمركى را سؤال مى نمايند [و] مى نويسند، سؤالات
خود را نموده، يك نفر همراه نموده، به راه افتاديم ولى جاده به اندازه اى خراب
بود، كه اگر يك آن غفلت شود، فورى انسان را صدمه خواهد رسيد! همان طورى كه سرِ يكى
از رفقا شكسته [شد.] لذا وارد گمرك خانه «خانقين» شده، مفتّشين گمرك خانه آمدند،
اسبابها را تفتيش نمايند، اول اظهارات ايشان اين بود كه يك وجهى مرحمت كنيد، تا
اسبابهاى شما را درست تفتيش كرده، ما هم قدرى وجه به او داده، عمل گمرگ خانه رايك
طور ختم نموديم.
(157) -
اداره بهداشت
(158) -
دائره گذرنامه
(159) -
همان شهر «بعقوبه» عراق است كه به آن «يعقوبيه» هم گفته مى شود و در فاصله
ده فرسخى بغداد واقع شده است.
(160) -
يواش يواش
(161) -
اصل: اگر.
(162) -
پل
(163) -
اعانه به معنى كمك خواستن و پولى را از ديگران طلب كردن است.
(164) -
همين كه رسيد.
(165) -
توجه كردن، متوجه شدن
(166) -
كلاه فينه اى، كلاههاى قرمزى است كه عراقى ها به سر مى گذارند.
(167) -
متن: صفراء
(168) -
در متن بياييم، ببينيم
(169) -
موتور و ماشين هاى بخارى
(170) -
نام دره و رودخانه اى است در زردكوه بختيارى و در باختر اصفهان واقع شده
است، در متن «رود كوه دگن» آمده كه غلط است.
(171) -
آزمند
(172) -
آهو
(173) -
به معنى فرومايه است، در متن رزل آمده كه اشتباه است.
(174) -
روى اين كلمه در متن سياه شده، ليكن به قرينه ظلم بايد عدل باشد.
(175) -
در متن يخه نوشته شده است.
(176) -
به معنى آزار دهنده، در اصل به غلط موزى نوشته شده است.
(177) -
حجرات 12، همانا برخى گمانها گناه است.
(178) -
مهر و امضا نمودن
(179) -
قدغن مأخوذ از تركى و به معنى منع كردن و تاكيد كردن است.
(180) -
هودسن نام يكى از دريانوردان انگليس بود كه در قرن شانزدهم و اوايل قرن
هفدهم ميلادى مى زيسته و در سال 1611 در گذشته است او موفق به كشف قسمتى از دنياى
جديد شد، از جمله خليج هودسن كه در كشور كانادا است و از اقيانوس اطلس انشعاب مى
يابد و نيز رودى كه در مشرق نيويورك جريان دارد به نام او خوانده شده است.
(181) -
بمباران
(182) -
الكتريكى، برقى
(183) -
در متن به اشتباه «بهرود» نوشته شده است.
(184) -
خديّويه
(185) -
آتش نشانى
(186) -
شهربانى
(187) -
دكتر بهداشت
(188) -
مزاج دانى كردن، رأى و نظر كسى را در امرى جويا شدن.
(189) -
مانيسا (MANISA) صحيح است.
(190) -
دوستان
(191) -
زيردريايى
(192) -
اين نام را مولف سه گونه نوشته است: 1 معوسا 2 ميعوسا 3 مايوسا كه براى
محقق روشن نشد مراد چه شهرى است؟
(193) -
چند كلمه كاملا پاك شده است.
(194) -
كوس صحيح است و نام جزيره اى است در درياى مديترانه شهر «كرس» توقف نموديم،
بعد از ظهر حركت نموديم، خود شهر هم، در طرف جنوبى كشتى واقع بوده، و اطراف شهر
باغات بوده، معلوم بود كه شهر پر نعمت مى باشد، نيم ساعت بود [كه]، حركت نموده
بوديم، دريا طوفانى [و] آناً فآناً به طوفان مى افزود، تا نصف شب طوفان مداومت
داشت، ساكنين كشتى عموماً بى حالت بودند، بعد از نصف شب قدرى از طوفان كاسته شد.
(195) -
سياهى شهر
(196) -
خيلى خوب و منظّم.
(197) -
در متن اوقات هاى آمده كه غلط است تا «اسماعيليه» با همان ماشين آمديم و
«اسماعيليه» هم در طرف شمالى ماشين واقع بوده و «اسماعيليه» از شهرهاى خيلى پاك و
تميز بوده، و تمام خيابانها را گل كارى كردهبودند، به حدى پاك و تميز بود كه جاى
داشت عوض «اسماعيليه» «فردوسيه» بگويند، على اى حال از آن ماشين پايين آمده، به
ماشين ديگر سوار شديم، حركت نموديم و در مدت چهار ساعت از «پرت سعيد» با ماشين به
«سويس» آمديم.
(198) -
آنچه روى زمين بگسترانند و روى آن بخوابند.
(199) -
درشكه
(200) -
سوئز
(201) -
سهو و اشتباه
(202) -
ايستگاه
(203) -
يَنْبُع صحيح است و از اين پس لفظ صحيح نوشته خواهد شد.
(204) -
اسكله
(205) -
كشتى كوچك، قايق پارويى، زورق
(206) -
در اين هنگام
(207) -
در متن كابتان نوشته شده كه غلط است.
(208) -
در اصل طلاطم آمده است، قبلا تلاطم را طامى نوشته اند مثل طهران كه فعلا
تهران مى نويسند و به معنى خروشيدن و بهم خوردن امواج دريا است.
(209) -
حيوانات
(210) -
برترى
(211) -
پول و وجه نقد
(212) -
دكتر بهداشت
(213) -
سولفات دو سود صحيح است و همان نمك فرنگى معروف مى باشد كه در حلب به عنوان
مسهل به كار مى رود.
(214) -
تركيدن كيسه صفراء، پوستى است كيسه مانند كه به كبد چسبيده و زرداب در آن
جا دارد، به كسى كه به سبب ترس شديد بيهوش شود گويند زهره تركيده
(215) -
اصل: اساثه
(216) -
سوئز
(217) -
در متن قنار نوشته شده است.
(218) -
شهرى است بين اسماعيليه و پرت سعيد.
(219) -
بازرس
(220) -
در متن كلمه پاك شده و ناخوانا است ليكن در مسيرى كه ذكر كرده ميان پرت
سعيد و حيفا، شهرهاى غزه و تل آويو واقع شده و قاعداً بايد يكى از اين دو شهر باشد.
(221) -
باور كردن و يقين نمودن
(222) -
عُلَيَّه: تصغير عليه است كه در شمال شرقى مكّه در سر راه مكّه به عراق
قديم قرار گرفته است (بلادى)
(223) -
كسى كه داراى رتبه و مقام دولتى باشد، افسر ارتش از ستوان سوم به بالا
(224) -
مأخوذ از تركى است به معنى هديه كه از سفرى مى آورند.
(225) -
احتمالا قارا صحيح است.
(226) -
باك اتومبيل، لازم به ذكر است قازان در تركى به معنى ديگ و منبع آمده است.
(227) -
نا امل.
(228) -
متن: خواموش
(229) -
در متن متأسر است
(230) -
شوم و بد
(231) -
در لغت به معنى ناپديد شده، دور شده و نابينا آمده است العباد «محمد تقى
الاحقر» نموده، در خاتمه اشعار ذيل را مناسبتاً ضميمهنموده: چون مسافر رسد به قرب
وطن شاد و مسرور با دل روشن به خيال عيال و اطفالش نكند خواب خوش به عشق وطن گاه با
ديد اقربا مسرور گاه در فكر دوست و گه دشمن گاه در فكر وصل همخوابه تاب و طاقت رود
ز روح و بدن جز به تصوير خور و خواب به دل نكند آن برى ز عقل و فطن جاى دارد در اين
خيال بود كه زيارت قبول شد از من بهر اهلش گرفته سوغاتى كه كند شاد قلب بچه و زن
بهر آن راههاى دور و دراز مى برد توشه، دانه ارزن اين وطن منزلى است روزى چند هست
پاينده باقى آن موطن همچنان داند او كه فردايش منزل اصليش بود موطن هست در منزل
مجازى او هر اثاثى براى آسودن ليك در تنگ ناى قبر و لحد نيست فرش و اثاث غير كفن
احقر از بهر يادگارى گفت هر كه خواند، دعا كند بر من فصل سى و نهم حركت از همدان
(232) -
روز آخر محرم
(233) -
جمله مزبور را آخوند ملاتقى از جاى ديگر اقتباس نموده اند (اعلائى)
(234) -
مروج الذهب، ترجمه پاينده: 1، ص236
(235) -
حج در آيينه شعر فارسى، ص21
(236) -
همان.
(237) -
حج در آيينه شعر فارسى، ص36
(238) -
اين دو سفرنامه توسط فاضل ارجمند آقاى رسول جعفريان تحقيق و به چاپ رسيده
است.
(239) -
ديوان حافظ، ص112
(240) -
ديوان خاقانى: 102
(241) -
حج در آئينه شعر فارسى: 44
(242) -
ديوان خواجوى كرمانى: 33
(243) -
شرح مثنوى مولوى، علامه جعفرى، ج12، ص432
(244) -
غزليات سعدى، ص215
(245) -
ديوان جامى، ص49
(246) -
تمدن اسلامى، ج2، ص54
(247) -
داستان باريافتگان، ص150
(248) -
حج در آئينه شعر فارسى، ص48
(249) -
ديوان سنايى، ص416
(250) -
پابه پاى امين جيل، فصلنامه «ميقات حج»، شماره 26، ص214
(251) -
حج گزارى ايرانيان در دوره قاجار، رسول جعفريان، ص21
(252) -
فصلنامه ميقات حج، شماره: 19، ص78
(253) -
سفرنامه امين الدوله (1316 ه ق .)، به كوشش اسلام كاظميه، ص90
(254) -
حج گزارى ايرانيان در دوره قاجار: 19
(255) -
داستان باريافتگان: 184
(256) -
سفرنامه ظهيرالملك، به كوشش رسول جعفريان، ميراث اسلامى ايران، دفتر پنجم:
255
(257) -
فصلنامه ميقات حج، شماره: 19، ص174
(258) -
تير اجل در صدمات راه جبل، فصلنامه «ميقات حج»، شماره 35، ص89
(259) -
به سوى ام القرى، سفرنامه ميرزا على اصفهانى، ص206
(260) -
سفرنامه شيرين و پرماجرا، فصلنامه «ميقات حج» شماره 19، ص181
(261) -
سفرنامه مكه، دختر فرهاد ميرزا، فصلنامه «ميقات حج» شماره 17، ص92
(262) -
تير اجل در صدمات راه جبل، فصلنامه «ميقات حج» شماره 35، ص99
(263) -
شرح مثنوى علامه جعفرى: 12، ص432
(264) -
ديوان جنيد شيرازى: 19
(265) -
عبس : 34
(266) -
سفرنامه حج ميرزا على اصفهانى صص 193 و 194
(267) -
سفرنامه مكه دختر فرهاد ميرزا، فصلنامه «ميقات حج»، شماره 17، ص74
(268) -
همان، ص17
(269) -
همان، ص85
(270) -
سفرنامه ميرزا داوود وزير وظايف، ص172
(271) -
پابه پاى امين جبل، فصلنامه «ميقات حج»، شماره 26، ص214
(272) -
همان.
(273) -
همان.
(274) -
فصلنامه «ميقات حج»، شماره 8، ص218
(275) -
همان، ص175
(276) -
همان: 176
(277) -
حج گزارى ايرانيان، در دوره قاجار، ص14
(278) -
سفرنامه ميرزا على خان اعتمادالسلطنه، ص141
(279) -
پابه پاى امين جبل، فصلنامه ميقات حج، شماره، ج28، ص212
(280) -
پابه پاى امين جبل، ميقات حج، شماره، ج28، ص212
(281) -
سفرنامه ميرزاداوود وزير وظايف، ص89
(282) -
به سوى ام القرى، ص238
(283) -
تير اجل در صدمات راه جبل، ميقات حج، شماره، ج35، ص93
(284) -
داستان باريافتگان، ص216
(285) -
پابه پاى امين جبل، ميقات حج، شماره، ج28، ص219
(286) -
سفرنامه ميرزا داوود وزير وظايف، ص154
(287) -
سفرنامه ميرزا داوود وزير وظايف، ص167
(288) -
داستان باريافتگان، ص111
(289) -
داستان باريافتگان، ص112
(290) -
همان، ص144
(291) -
همان، ص221
(292) -
پنهانى.
(293) -
سفرنامه ميرزا عليخان اعتمادالسلطنة، ص93
(294) -
سفرنامه ميرزا داوود وزير وظايف، ص156
(295) -
تير اجل در صدمات راه جبل، ميقات حج، شماره، ج33، ص94
(296) -
ميقات حج، شماره، ج19، ص178
(297) -
سفرنامه شيرين و پرماجرا، ميقات حج، شماره، ج19، ص181
(298) -
سفرنامه شيرين و پرماجرا، ميقات حج، شماره، ج19، ص177
(299) -
همان.
(300) -
تير اجل در صدمات راه جبل، ميقات حج، شماره، ج56، ص96
(301) -
فصلنامه ميقات حج، شماره، ج19، ص181
(302) -
همان، ص182
(303) -
همان، ص182
(304) -
سفرنامه كازرونى، ميراث اسلامى ايران، دفتر پنجم، ص368
(305) -
سفرنامه ميرزا داوود وزير وظايف، ج130، ص131
(306) -
ميقات حج، ج19، ص182
(307) -
به سوى ام القراى، ص249
(308) -
ميراث اسلامى ايران، دفتر ششم، ص777
(309) -
تحفة الرحمين، ص 257 : حج گزارى ايرانيان در دوره قاجار، ص71
(310) -
پا به پاى امين جبل، ميقات حج، شماره، ج28، ص217