سفرنامه اى شيرين و پرماجرا
سفرنامه مكّه (1296هـ . ق.، ميرزا عبدالغفار نجم الملك منجّم باشى)
سفرنامه اى شيرين و پرماجرا
عزم زيارت
خان زاد [خانه زاد] بعد از استيذان و مرخّصى از خاك پاى مبارك «همايون أعلا»،
حقير در بيست و دوّم ماه شعبان 96 [1296هـ . ق.] به عزم زيارت «بيت الله الحرام»،
[از دار الخلافه طهران] بيرون رفت و در چهاردهم جمادى الأُخرى [الثانيه]، 97 [1297]
به [اين پايتخت]«طهران» بازگشت نمود، [و مناسب ديد كه مجملى از] آنچه [ديده و
فهميده براى آگاهى و دستور العمل قاصدين زيارت خانه خدا به عرض عامّه اهل مملكت
برساند] در عرض مدّت ده ماه سفر ديد، از قرارى است كه به عرض مى رساند: از طهران تا
خانقين: هدر خواهد رفت، و متردّدين
(47) و مسافرين به مشقّت ها خواهند
افتاد. از جمله در «ساروق» كه قريه معروفى است متعلّق به «ميرزا على قائم مقام»، و
صنعت قالى بافى در آن جا شايع است، و مردمان خشنى دارد ـ كاروان سراى معتبرى بوده،
از بناهاى صفويّه. اهل قريه عمداً چنان خرابى به آن جا وارد آورده اند كه قابل
سُكنى نباشد، محض آن كه متردّدين را در خان هاى [خانه هاى خود] منزل دهند و به
انواع مختلف تعدّى نمايند.
صنعت قالى بافى
صنعت قالى بافى در اين دولتِ ابد مدّت، الحمدلله خيلى شيوع و ترقّى نموده. در
عبور از خاك «عراق» [اراك] و «همدان» و «كرمانشاه» آبادى نديدم، الاّ آن كه زن ها و
دخترها در آن جا مشغول اين صنعت بودند، از جمله در «كرمانشاه»، دو قاليچه زين پوش
ديدم بسيار لطيف و ممتاز، صنعت زنى كه انواع گل ها بر آن طرح نموده، همه سايه دار.
چنان صنعتى به خرج داده بود كه گويا نقّاش فرنگى با قلم ساخته! امّا افسوس كه غالب
الوان جوهر معدنى فرنگى شده و غير ثابت، و رنگ هاى جوش ثابت نباتى بالمرّة
(48)
منسوخ گشته و به اين سبب چند سال است كه تجارت قالى تنزّل نموده، كاش غدغن سختى از
جانب اولياى دولت مى شد، كه رنگ هاى جوهر فرنگى را ابداً در صنايع ايران استعمال
نكنند.
راهزنان در نوبران
در «نوبران» راهدارخانه اى است نزديك پل، چند نفر مستأجر دارد، مردمان بد سلوك
متعدى هستند، هرگاه پياده تا دو سه نفر تنها از آن جا بگذرند، راهداران جيب و بغل
آنها را مى كاوند و آن چه وجه نقد يا جنس قيمتى داشته باشند از آن ها مى گيرند.
وخانزاد [خانه زاد] چند «زوّار هروى» پياده را ديد، كه چنين سلوكى با آنها شده بود
و كليّةً به فراخور حال هر كس، آن چه بتوانند دست درازى مى كنند. افتاده و حال آن
كه مى توان به مخارج جزوى، سدّها بست و آب هاى زياد بر روى زمين هاى مستعدّ قابل
خوب، جارى ساخت و آبادى ها نمود و منافع كلّى براى دولت و رعيّت برداشت، بالتّبع
همه طرق را امن ساخت، تا مثل حالت حاليه
(51) هر روز قافله را در گوشه
اى، دزدان سرحدّ لخت نكنند.
در قصر شيرين
حسب الامر اولياى دولت ابد مدّت، مقرّر است كه همواره در قصر شيرين جمعى سواره،
ساخلو
(52) باشند. اين بنده به دقت رسيدگى نمود، زياده از سى يا چهل نفر
نيستند، آنها [آن] هم با اسب هاى مفلوكوتفنگ هاى مغشوش
(53)،ومى
خواهنددرمقابل دزدان سرحدّى بهادر چابك، كه همه باتفنگ هاى معتبر واسب هاى كوه
پيكراند، زيست كنند و قوافل
(54) زوّار را بگذرانند. فيما بين قصر [قصر
شيرين] و سرحدّ، آثار چند قلعه و برج و آبادى، در كنار راه هست، همه مخروبه و خالى،
در جلگه هاى سبز و خرّم و پر آب افتاده، از قرارى كه مذكور بود ظاهراً به سبب بعضى
تعدّيات، رعاياى آن جا متوارى شده اند، و از آن وقت راه در آن قلعه مغشوش و بى
اعتبار گشته.
عتبات عاليات
اوقاتى كه در عتبات عاليات توقف داشت نكاتى چند ملتفت شد: اوّلا: چهل چراغ ها و
شمعدان هاى موقوفه «اعليحضرت شهريارى» را، چندان رسيدگى نمى كنند و وجوهى كه به اسم
روشنايى مى گيرند به مصارف موقوفات نمى رسد، خاصّه در «كاظمين»، ولى در «سرّ من
راى»، چهل چراغ[ه] همه شب روشن است و عمل اش منظم، جز آن كه اغلب كاسه هاى لاله را،
سابقاً شكسته اند و كاسه هاى ناجورِ بدل، به جاى آن ها گذاشته اند!
حمل جنازه
دفن شد، همان عمله جات قبرستان، از كثرت دنائتِ
(57) طبع، به چند روز
فاصله، قبر را مى شكافند و سنگ هاى لحد را كه قيمت نا قابلى دارد، بيرون مى آورند و
علامات قبر را هم، از آجر و سنگ آن چه هست، بر مى دارند تا جاى ديگر بفروشند. آن
وقت جسد ميّت به عمق قليل زير ريگ است، و اكثر طعمه جانوران صحرا مى شود و به اين
سبب آثار قبور مسلمين، چندان باقى نمى ماند. حركت به طرف بصره
مداين
«مداين» شهرى بوده واقع در كنار «دجله»، از بناهاى «سلاطين عجم»،و محل «سلطنت
قشلاقى» ايشان بوده، و بعد از آن كه خراب شد از مصالح آن جا «بغداد» را بنا نمودند
و در اين عصر جز «طاق كسرى» چيزى از آثار آن جا باقى نيست. و در نزديكى آن، مدفن
«حضرت سلمان فارسى» است و چند درخت نخل از روى دجله نمايان است.
قبر عزير نبى
و در طرف يمين دجله قبر «حضرت عُزير نبى(عليه السلام)» است، صحن وسيع بزرگى دارد
و در اطراف، عمارات دو طبقه كه تمام را يهودان سكنى دارند و زيارتگاه معتبر آن ها
است.
بصره
«بصره» شهرى است از «عثمانى»، تابع «بغداد»، واقع در كنار «شطّ العرب»، به فاصله
سه ربع فرسنگ، و فاصله شمالين [شمالى اش]
(61) از «خليج فارس» چهارده
فرسنگ و فاصله جنوب شرقى اش از «بغداد» 46 فرسنگ، طول غربى اش از «تهران» سه درجه،
و عرض شمالى اش 30 درجه، و جمعيّتش را تا پنجاه و شصت هزار ضبط نموده اند. ولى به
نظر خانزاد [خانه زاد] خيلى كمتر آمد، بازارهاى بسيار دارد و كوچه هاى بى نظم و تنگ
و كثيف، مريض خانه دايرى هم در آن جا هست و به سبب جزر و مدّ «شط العرب» هوايش غير
سالم است. «بصره» يكى از تجارت خانه هاى بزرگ آسيا است، و جمعى «ملل اروپا» در آن
جا تجارت دارند و سابق خيلى معتبرتر بوده. بناى آن جا را خليفه ثانى نهاد. در سال
15 هجرى، و در سال 1048[هـ . ق.] به تصرّف «ايران» افتاد و بعد به تصرّف «عثمانى»،
باز از سال 1187[هـ . ق.] مدّت شش سال، به تصرّف «ايران» [در]آمد و كنون به تصرف
«عثمانى» است. ساكنانش عموماً سنّى هستند و متّصل به آن جا در كنار «شط»، قصبچه
خوبى بنا شده، معروف به «على مقام» چون مسجدى دارد كه «حضرت امير(عليه السلام)» در
آن جا نماز گزارده اند و زيارتگاه عامه است. اهل آن جا غالب شيعه مى باشند و حجّاج
در ذهاب و اياب، آنجا منزل مى كنند. در نزديك «على مقام» و كنار «شط»، باغ بزرگى
است متعلّق به «آقا عبد النبى»، تاجر معروف عجم، حقير در آنجا منزل نمود و اين شخص
با وجود قلّت سنّ، مردى است معتبر و مشهور، و غالب مهمّات «حجّاج عجم» را كفايت مى
كند ولى از باب بى اعتدالى، بعضى شه بندرات
(62)، محض حفظ خود او، و جمعى
ديگر بستگى به «دولت عثمانى» يافته اند. «هرمز» شهر و بندرى است از «آسيا»، واقع در
كنار شمال شرقى «جزيره هرمز»، و چندان فاصله از «ساحل فارس» ندارد و در مدخل «خليج
فارس» است، و به واسطه «تنگه هرمز»، با «درياى عمان» اتصال پيدا كرده و قريب سيصد
نفر جمعيت آن جا است. و «جزيره هرمز» سابق مركز صيد مرواريد زياد بود، كه در اطرافش
مى گرفتند، و اگر چه «جزيره چولى»
(69) است ولى همان صيد مرواريد اطرافش،
و خصوصيات مكانى اش كه مفتاح «خليج فارس» است، باعث اعتبارش گشته، ولهذا «سلطان»
كوچكى كه سابق آن جا را متصرّف بود، و به چند برج جزيره را نگاهدارى مى نمود،
اقتدارى داشت، و مدّتى مقرّ «دولت پرتقال» بود در خاك مشرق زمين، ولى «شاه عبّاس
اول» در سال 1033[هـ . ق.]آن جا را به تصرّف آورد و اكنون متعلّق است به «دولت
ايران» ولى صيد مرواريد چندان نمى شود.
مسقط
شهرى است از «عربستان»، حاكم نشين امامت «مسقط»، فاصله شرقى اش از «مكّه معظّمه»
سيصد فرسنگ است، طول جغرافى اش از «طهران» يازده درجه غربى و عرض شمالى اش 23 درجه
و نيم، واقع است در كنار تنگه از «خليج فارس»، جمعيتش پنجاه هزار نفر است، و
لنگرگاهش خيلى معتبر است. هوايش سوزان است و غير سالم. و معبر جميع امتعه
(70)
و اجناسى است كه از «هند» به «خليج فارس» بيايد و مركز تجارت معتبر و مرواريد هرمز
است.
عدن
شهرى است از ملك «يمن»، واقع در كنار «خليج [فارس]»، فاصله جنوب شرقى اش از
«مخا» 36 فرسنگ است، سابق يك هزار نفر جمعيت داشت ولى از وقتىكه متعلّق شده است به
دولت انگليس، خيلى ترقى نموده از حيثيت عمارت وجمعيت و آبادانى، و مكانيّت معتبر
دارد در امور دولتى، و بندرى است تجارتگاه خيلى معمور.
باب المندب
در آنجا كار پردازخانه معتبرى دارد و عمارت آن جا تمام، از سنگ متخلخل
(77)
تراشيده است و تا سه ـ چهار طبقه مرتفع مى شود. كوچه هايش بالنسبه عريض است و
مستقيم. بازارهاى وسيع و عريض و معتبرى دارد; از اجناس «فرنگستان» و «هندوستان».
هوايش بسيار گرم است و هميشه شبنم دارد، مثل «بوشهر» و «مكّه» و «مدينه» و عموم
بنادر دريا، نمى توان در هوا خوابيد. و در خارج دروازه شمالى، به فاصله قليل، قبر
طويل و عريضى واقع است منسوب به «امّ البشر»، وخدّامى دارد ـ نعوذ بالله ـ چه طرّار
(78)
و قلاّش
(79) و اوباش اند! آنجا راه نداده بودند. بر حجاج چندان سخت
نگذشت، ولى كشتى سيّم كه متعلّق بود به «پسر مرحوم حاجى زين العابدين» تاجر شيرازى،
ساكن «بمبئى»، عمله جاتِ خارجى بسيار بى ادب، نامعقول، هرزه و طمّاعى داشت. ايشان
از «بوشهر» داخل كشتى شدند. همه به ظاهر مسلمان بودند ولى از هيچ منكرى روگردان نمى
شدند. مرتكب انواع قبايح بودند و انواع دزدى مى نمودند. با آن كه اين كشتى تازه
براى حمل و نقل حجّاج دائر شده بود و صاحب بيچاره اش، بسيار اهتمام داشت، در اين كه
اين كشتى به نيك نامى معروف شود، تا حجاج به ميل و رغبت در آن وارد شوند، و مِنْ
بعد
(81) سودها ببرند. بر خلاف رضاى او، اجزاى نا متناسب و وكلاى غير
دلسوز، جمعيّت بسيارى از حجاج بدبخت را، در وسعت قليلى از انبارها و سطحه كشتى
گنجانيدند. چه شرح دهم از سختى كه بر آن جماعت بيچاره گذشت! جمعى كثير به سبب عفونت
هواى انبارها، و عدم امكان تدبير در دوا و غذا، مريض شدند، و بعضى مردند در آب دريا
و شكم ماهى مدفون شدند. خلاصه در آن كشتى روزگارى سخت و صعب بر مردم گذشت، تا وارد
«جدّه» شديم و از راه «سعديّه» متوجّه «مكّه معظّمه» گرديديم.
سعديّه
«سعديّه» احرام گاهى است برابر «كوه يلملم» كه «حضرت امير(عليه السلام)» وقتى در
مراجعت از «يمن» [بودند] آن جا احرام بسته اند. درّه اى است، چاهى در وسط دارد،
بهعرض سه ـ چهار ذرع و به عمق چهار ـ پنج ذرع، از سنگِ تراشيده ساخته اند، سه منزل
از «جدّه» دور است و دو منزل از «مكّه معظّمه». در هر منزل چاهى همچنان حفر نموده
اند براى شرب عشاير و اغنام آن ها، ولى آن چه خان زاد [خانه زاد] به دقت فهميده،
اين است: آن پنج منزل بلكه غالب منازل «بين الحرمين»، قابل آن است كه نهرها و قنوات
در آن جاها جارى نمايند. اغلب زمين ها پر آب است و ناهموار، و به حفر چند پشته چاه،
رشته قناتى جارى مى شود و زمين ها همه قابل آبادى است ولى نمى دانم باعث
(82)
چيست كه در اين همه قرن هاى گذشته، احدى به خيال نيفتاده كه آن اراضى را، به اندك
مخارج آباد كند، در آن بيابان ها جز خار مغيلان كه درخت «صمغ عربى» است، چيزى
نروييده، و حال آن كه مى توان بسيارى از آن ها را گلزار و باغستان نمود.
ورود به مكّه معظّمه
دره، و بر دامن ها، و شعب جبال اطرافش، لهذا مسطّح و هموار نيست. و دماغه «كوه
ابو قبيس» شهر را به دو قسمت مختلف نموده، قسمت طرف يمين، اعظم است، و عمدهشهر آن
جا است و قسمت طرف يسار به وضع قديم است. اغلب خانه ها حصير است و چينه،
(84)
خيلى مختصر و پست و بى قاعده. عمارات شهر اغلب سنگ تراشيده است و تا سه ـ چهار طبقه
مى رود و خانه ها را صحن و حياطى نيست، همگى را درب و پنجره به طرف معبر است، و
تمام شهر را همان «قنات زبيده» مشروب مى كند، ولى اين آب، دو ـ سه ذرع از زمين پست
تر است، با دلو بالا مى كشند.
كعبه و بيت الله الحرام
عمده آبادى و اعتبار شهر در اطراف مسجد است، و «بيت الله» در وسط واقع شده، به
طول و عرض ده ذرع الى پانزده ذرع. مربع شكل است و ارتفاعش بيش از طول و عرض است، از
سنگ تراشيده بالا رفته. قطعات سنگ اغلب نيم ذرع و سه چارك، در يك چارك است و پيراهن
سياه رنگى از پشم بر او كشيده اند، وضع خانه نسبت به جهات اربعه منظم واقع شده، يك
ضلع مواجه شمال است، و ضلعى مواجه جنوب، و ضلعى روى به مشرق، و ضلعى روى به مغرب. و
زواياى خانه را اركان گويند.
حجر الأسود
تخميناً بر زاويه خارجه نصب شده، سنگش يك پارچه نيست، قريب بيست قطعه است، در
«طوق نقره» قرار داده اند، و آن طوق را بر زوايه نصب كرده اند و سطح حجر هموار
نيست، قدرى مقعّر
(86) است و بى قاعده، و لون حجر سياه مكره نيست، قهوه
اى رنگ خيلى مطبوع است، و رگ هاى سفيد و قرمز خيلى خوش نما دارد. و اصل سنگ متخلخل
نيست خيلى سخت و مُصمَت
(87) است. موافق آن چه در كتب فرنگى ديده ام،
اعتقاد «حكماى فرنگستان» اين است كه اين سنگ يكى از احجار ساقط از هوا است، كه اغلب
آهن و نيكل و ساير اجزاى معدنىدارند، ولى اين اعتقاد فاسد است. «حجر الاسود» مبرّا
از اين نسبت ها است. اين سنگ را خانزاد [خانه زاد] مكرّر اوقات خلوت رفت و به دقت
نظر نمود، هيچ شباهت ندارد، نه به احجار ارضى و نه به احجار آسمانى كه فرود افتاده
اند.
حجر اسماعيل
«حجر اسماعيل»، نصف دايره است كه در يك طرف بيت واقع شده روى به جنوب، و متّصل
به ضلع ميزاب رحمت. حجاج بايد بر دور هر دو طواف كنند. و طواف گاه منطقه اى است به
عرض پنج ـ شش ذرع، محيط بر بيت و بر حجر، و در محيط خارج طواف گاه، «مقام حضرت
ابراهيم(عليه السلام)» است و قبّه «چاه زمزم» و ساير متعلّقات حرم. كف زمين حرم به
قدر دو ذرع بلندتر است از زمين اطراف و در درون خانه، زينت ها قرار داده اند.
اعتقاد اين بنده آن است كه خانه خداوند را زينت روحانى باطنى كافى است. «محبوب خوب
روى چه محتاج زيور است» يكى از حدود حرم شريف «عمره گاه» است به فاصله نيم فرسنگ در
سمت مغرب شهر، در آن جا علامت حدّ حرم است و مسجد و اصطخرى
(90) است و
قهوه خانه، هر كه قصد عمره مفرده داشته باشد، بايد برود آن جا غسل كند و قصد
نموده،احرام ببندد و مراجعت كند.
منا و عرفات
ديگر از توابع «مكّه»، «منا» و «عرفات» است واقع در سمت شمال شهر، «منا» نيم
فرسنگ دور است و در آن جا عمارات عاليه بنا نموده اند كه در اوقات حج، مسكن حجّاج و
تجّار است و در غير فصل طفره گاه
(91) و محلّ عيش و تفرّج اهل «مكّه» است
و مسجدى در آن جا است معروف به «خَيف»، به طول يكصد و ده ذرع، و عرض نود ذرعو به
فاصله در شمال آن جا بيابان عرفات است. در آن صحرا، جز گوسفندان بيشمارى كه براى
قربانى آورده بودند، چند گلّه بز ديدم، به شكل مخصوصى كه هيچ شباهت نداشتند به
«بزهاى ايران»، هيكل آنها كليّةً خيلى شبيه بود به آهو، موهاى كوتاه داشتند خيلى
نرم و برّاق، و بر جلد آن ها كل ها [كرك ه] بود شبيه پوست پلنگ. ذبيحه اى
(92)
كه در «عرفات» مى شود نصيب جمعى سياهان است. گوشت آنها را پهن مى كنند بر روى سنگ
هاى «كوه عرفات»، مواجه آفتاب به زودى خشك مى شود، پس آنها را ذخيره مى كنند براى
آذوقه ساليانه خود. چند مذبح
(93) در «عرفات» حفر نموده اند براى خون و
فضولات قربانى، ولى حجاج را چندان اعتنايى به آنها نيست. هر كس در برابر خيمه خود
قربانى مى كند، و به اين سبب هوا خيلى متعفن مى شود، اگر چه آن سياهان، فضلات را به
تدريج جمع آورى مى كنند. در «مكّه معظمه» سبزه و باغ نيست، جز يك باغ نخلستان [كه]
در طرف جنوب است و دو باغ در طرف شمال، ولى چند قطعه سبزى كار، در اطراف شهر هست كه
از آب چاه مشروب مى شوند. نقاره خانه در مكه معظّمه معمول است. همه روزه عصر در
برابر باب عمارت شريف مى كوبند و بعضى آلات موسيقى نيز معمول است هيچ مانعى نيست.
معابر «مكه معظّمه»، بازار سرپوشيده است يا كوچه، كه از دو طرف، عمارات تا سه ـ
چهار طبقه كشيده شده، لهذا هوا حبس است و ميدان و فضايى ندارد براى هوا خورى، جز
صحن مسجد و ميدانى كه در خارج شهر به سمت شمال واقع است.
صفا و مروه
«صفا» و «مروه» دو كوه كوچك اند در طرفين «مسجد الحرام»، به فاصله سيصد ذرع واقع
شده اند. و «صفا» در دامنه «كوه ابو قبيس» است و «مروه» در شمال مسجد است بر دامنه
كوهى ديگر، و فيما بين آنها معبر عام است و بازار، يك ضلع معبر «مسجد الحرام» است و
طرف ديگر عمارات و دكاكين است. اين قطعه زمين، خيلى مقدس و محترم است و هيچ شبهه اى
نيست كه «حضرت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)» و بعضى از «انبياى سلف»، و «ائمه
طاهرين(عليهم السلام)» و «اولياء الله»، مكرّر اين مسافت را پيموده اند و با وجود
اين ها، «اعراب مكّه» اين قطعه زمين را از همه جا كثيف تر، نگاه داشته اند. و عمده
«سگ هاى مكه» در همين معبر سكنى دارند.
به عزم مدينه طيّبه
بعد از فراغ از اعمال، در 27 ذيحجه[1296هـ .ق]، از «مكّه» بيرون شديم، به عزم
«مدينه طيّبه»، در اواسط محرم وارد «مدينه» شديم، و آن را «مدينة النبى(صلى الله
عليه وآله)» نيز گويند، و سابق «يثرب» مى گفتندش; شهرى است جزو شرافت بزرگ «مكه»،
واقع در جلگه به فاصله 56 فرسنگ، در شمال غربى «مكه»، طول غربى اش از «طهران» 11
درجه و عرض شمالى اش 25 درجه، جمعيّتش قريب يكهزار و دويست خانوار، اين جا هجرت گاه
«حضرت ختمى مآب» بوده، صاحب چند مدرسه است، و حجاج بعد از زيارت «مكّه معظمه» به
قصد زيارت «حضرت پيغمبر(صلى الله عليه وآله)» ، به آن جا مى آيند. بلده اى است
محصور، و از خندق قديم جز آثار قليلى در بعضى نقاط چيزى باقى نيست. مسجد «حضرت
پيغمبر(صلى الله عليه وآله)» را خراب نموده اند و مسجدى به ظاهر عالى و بزرگ،
«سلطان عبدالمجيد خان» آن جا بنا نموده اند، و حالا از آثار مقدّسه قديم، جز حدودى
كه بر روى ستون هاى سنگ [سنگى] نوشته اند، چيزى باقى نيست. مثل حدود «مسجد نبى»، و
محل «ستون حنّانه»، و محل «محراب» و «منبر» حضرت، و «ابواب خانه حضرت»، كه معروف
است به «باب جبرئيل» و «باب ميكائيل» و غيره، و حدود خانه «حضرت زهرا(عليها
السلام)» و امثال آنها، و كاش همان بناهاى خشت و گل به عينه، باقى بود. شهر «مدينه»
حالا هيچ شباهت به شهر قديم ندارد. تمام عمارات سنگ تراشيده است و غالب سه طبقه الى
چهار طبقه و به وضع مخصوصى است در روى زمين. عرض كوچه سه چهار ذرع مى شود. بعد هر
طبقه از طرفين، خروجى دارد تا طبقه سيم و چهارم، مى توان از بالا خانه اين سمت
كوچه، به آن سمت وارد شد و چنان است كه گويا سقف شيروانى بر روى كوچه زده اند. مرقد
مطهّر «حضرت رسول(صلى الله عليه وآله)» و «قبر شيخين» را به شكل «حرم بيت الله»،
مربّع و مرتفع بالا آورده اند و پيراهنى بر آن كشيده اند، و آن با «قبر حضرت
زهرا](عليها السلام)[» در يك گوشه مسجد واقع شده، مسجد را صحن بزرگى است و اطرافش
ستون ها و ايوان ها است. بر سر ستون ها اسم «الله» و اسم مبارك «حضرت پيغمبر(صلى
الله عليه وآله)» و اسامى «عشره مبشره» اسامى «ائمه طاهرين» را با طلا به خطّ جلى
نوشته اند. و بناى اين مسجد و متعلّقات آن،از «سلطان عبدالمجيد خان» است. و بناى
قبر مطهّر و ضريح از «قايتب[ى]» است. و سه طرف مسجد به شارع عام است كه با سنگ
تراشيده خيلى منقح
(94) ساخته اند. و از قبور معروفه در خود مدينه، قبر
«عبدالله» پدر حضرت(صلى الله عليه وآله) است كه در بازار مسگران واقع شده.
قبرستان بقيع
«قبرستان بقيع» در خارج «مدينه» است، مقابل يك دروازه، و كوچه اى در ميان فاصله
است. در اين قبرستان يك بقعه اى است از تعميرات «سلطان محمود خان»، مشتمل
برقبورمطهّره چهارتن از ائمه(عليهم السلام); «امام حسن» و «امام زين العابدين» و
«امام محمد باقر» و «امام جعفر صادق(عليهم السلام)» به انضمام دو قبر ديگر، يكى قبر
«عبّاس» عمّ پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و ديگر قبر «فاطمه بنت اسد»، يا «فاطمه
زهرا](عليها السلام)[» و در پشت اين بقعه مطهّره «بيت الاحزان» است به فاصله قليلى،
و در طرفى از اين بقعه مطهّر قبر «شيخ احمد بحرينى» است. و ديگر چند بقعه در
قبرستان هست به اسم «بنات النبى(صلى الله عليه وآله)» ، و «زوجات النبى»، و «حليمه»
مادر رضاعى حضرت، و در آخر قبرستان مقبره خليفه سيّم است. و در طرف شمال شرقى مدينه
«كوه احد» است، و در دامنه كوه قبر مطهّر «حضرت حمزه سيّدالشهدا(عليه السلام)» است،
كه مسجد وصحنى دارد. از بناهاى «سلطان عبدالمجيدخان»، و در پشت ديوار شمالى، قبور
ساير «شهداى احد» است. حصار خاكى خيلى مختصر وپستى
(95) دارند در شرف
انهدام، و در نزديكى آن ها بقعه اى است، مدفن «دندان مبارك حضرت(صلى الله عليه
وآله)» . در «مدينه» و اطرافش، چند رشته قنات جارى است و باغات خوب دارد، خاصه در
راه «اُحد». باغ هاى اطراف شهر را هر كدام تا دو ـ سه ذرع خاكشان را، دستى برداشته
اند محض آن كه آب قنات به آنها بنشيند.
مظلوميت شيعيان مدينه
اهل مدينه مردانشان، غالب كوسج اند و سفيد پوست، ولى بد زبان و خشن و بسيار تنگ
معيشت، خاصه «طايفه نخاوله»
(96)، كه منسوب اند به «حضرت سجّاد(عليه
السلام)» ، جميع شيعه خلّص اند و عجب اين است كه اهل مدينه ايشان را «كلاب مدينه»
ناميده اند. اين طايفه در خارج شهر قديم، خانه هاى بسيار پست خرابه دارند، و به
كمال سختى زندگانى مى كنند، و اهل مدينه آن ها را به «حرم مطّهر» و به «مسجد
النّبى» راه نمى دهند، و گاه گاه اتفاق نموده، مى ريزند در خانه هاى ايشان، مى زنند
و مى كشند و غارت مى كنند! اعتقاد اين بنده آن است كه اگر احدى، يك فلوس در مشرق
زمين نذر داشته باشد، با وجود آن ها، و در صورت امكان رسانيدن به آنها به توسّط
حجّاج، حرام است كه به ديگرى بدهد، زندگانى نه آنقدر بر آن بيچارگان تلخ و صعب است
كه بتوان شرح داد. از عادات «اهل مدينه» اين است كه اغلب بُز نگاه مى دارند براى
شير. و همه روزه صبح پستان آن ها را مى بندند [و] از خانه بيرون مى كنند. اين بزها
تا وقت غروب در كوچه ها مى گردند و وقت شام به منازل خود مراجعت مى كنند. و معلوم
نيست كه اين حيوانات بيچاره چه مى خورند و مى آشامند! چون كه در كوچه ها هيچ چيز
پيدا نمى شود كه قابل خوردن باشد جز خاكروبه، و شب آن ها را مى دوشند! خانه زاد در
اين واقعه متحيّر بود تا به واسطه اى اين خبر را شنيد كه در زمان «حضرت ختمى
مآب(صلى الله عليه وآله)» «اهل مدينه» شكايت بردند به خدمت «حضرت» كه ما ناچاريم بز
نگاه داريم براى خوردن شير، و چيزى نداريم به آن ها بخورانيم. بيابان هاى ما خشك
است و بى علف، حضرت در جواب، كلام معجز بيانى فرمودند كه: هر روز صبح بزها را از
خانه بيرون كنيد و شب بگيريد، خداوند روزى آنها را مى دهد، و از آن زمان اين رسم
باقى مانده تاكنون، و به بركت كلام حضرت آنها زنده اند و معلوم نيست چه مى خورند!
برخورد خشن با عجم ها
آن چه خانه زاد در خاك «حجاز» ديد، اين است كه مردم عجم نمى دانم از چه بابت در
انظار مردم آن جا مغضوب و حقير و خفيف اند، بلكه از سگ پست تراند، و با وجود آن كه
در اين سنوات، به حسن كفايت «حاجى ميرزا حسن خان» كار پرداز مقيم «جدّه»، خيلى
رفاهيّت دست داده، باز خالى از خطر نبود، خاصه در «مدينه طيبه» كه خون و مال عجم را
حلال و مباح مى دانند، و به هر قسم بتوانند در صدمه حجّاج كوتاهى نمى كنند حتّى
«سيد حسن مطوّف»، كه از جانب جناب «معين الملك»، براى مطوّفى حجاج ايران مأمور است،
كمال بد سلوكى را مى نمايد. سال ها است رسم چنين شده كه هر نفر حاجى مبلغ دو ريال
فرنگ، كه معادل دوازده هزار دينار باشد به او بدهند تا در ميان «مزوّرين»
(97)
و «خدّام حرم» قسمت كند. يك صاحبقران
(103) از او مى گيرد، و اگر بخواهد
آن شخص روزى پنج مرتبه مثلا وارد شود، بايد پنج قران بدهد و همين كه قليلى آن جا
ماند زيارت نخوانده، گويد بيرون شو. شخصى خواست روزى بانى يك مجلس روضه شود، در تحت
قبّه «مطهّر ائمه»، بوّاب مانع شده، مبلغ دو روپيه كه شش هزار دينار باشد داد تا
اذن حاصل نمود. و اين همه ايرادات براى عجم است. با اعراب احدى را كارى نيست. و از
امتيازات اعراب، كه در تمام خاك «عربستان» ديدم، اين است كه، هرگاه منازعه اى
(104)
رخ دهد فيما بين يك نفر عرب و يك نفر عجم، آن عرب حق دارد كه هر نوع فحش و تهمتى بر
آن عجم نسبت دهد، ولى عجم حق يك كلمه سؤال و جواب ندارد و الاّ آن قدر اعراب بر سر
او مى ريزند و مى كوبندش كه هلاك شود! در خاك حجاز هر ملّت به لباس خود آزادنه راه
مى رود، الاّ «اهل ايران»، كه يا بايد عرب شوند يا «افندى»
(105)، با
وجود آن همين قدر كه شناختند عجم است مورد تمسخر و استهزا است! از كارهايى كه «حاجى
ميرزا حسن خان» كارپرداز، امسال در «مكه» نمود اين بود كه روزى يك نفر دهقان
ايرانى، خواست به «طواف بيت الله» مشرّف شود، گيوه خود را با شال دستمال بر پشت
پيچيد و داخل مسجد شد. يكى از خواجه هاى حرم ملتفت شده، در حين طواف چند چماق سخت
بر كتف او بنواخت، احدى از بستگان كار پرداز خانه ايران، واقعه را از دور ديده، به
كار پرداز اطلاع داد. مشار اليه در صدد قصاص برآمد، به اذن جناب شريف و «پاشاى
مكّه»، آن خواجه را در همان محل كه چماق زده بود به سياست
(106)
رسانيدند، ولى اين ايرادات همان بر حجاج ايرانى است. اعراب مختلف، نعلين زير بغل
گذاشته، وارد مسجد مى شوند و احدى متعرّض آنها نمى شود. خلاصه اين است كه به سبب
مجهولى، همه ساله جمعى «مردم ايران» در زحمت و مشقت اند. بعد از خروج از «مدينه
طيبه»، به سمت «جبل» حركت نموديم. از «مدينه» تا «نجف اشرف» هيچ آبادى در عرض راه
نيست، جز «مستجده»، «جبل» و بعضى سياه چادر مختصر كه قليلى از اعراب بدوى در آنها
منزل مى كنند. «مستجده»: سه منزل قبل از «جبل» است، قريه اى است معتبر و باغات زياد
دارد از نخل و مركّبات. و «جبل» قصبچه اى است از ايالت «نجد»، قريب دويست خانوار
جمعيت دارد، مقرّ حكومت «محمد امير جبل» است. به عرض شمالى 29 درجه و به طول غربى 6
درجه، از «طهران» واقع است، در جلگه هموارى كه چول
(107) است و ريگزار، و
ساكنانش همه اعراب بدوى مى باشند. و «نجد» واقع است فيما بين «لحسا» [احساء] و
«حجاز» و بيابان هاى كوير، و قريب سيصد هزار نفر جمعيت آن جا است. هوايش خيلى گرم
است ولى سالم، آبش قليل، ساكنانش اغلب باديه نشين، ضياع و عقارشان اسب است و اشتر و
گوسفند، و طايفه وهّابى عمده از اين جا خروج نمودند. بعد از طىّ راه «جبل» در 14
ربيع الاوّل [1297هـ . ق]، وارد «نجف اشرف» شديم. قريب هشتاد روز اين سفر طول كشيد.
(108)
در تمام اين مدّت جمعى كثير از «حجاج عجم»، در بيابان «كوير عربستان» سرگردان و
حيران، و همگى اسيران; اوّل: به دست «عبدالرحمان» امير حاج كه از جانب «محمد، امير
جبل» است. دويّم: به دست حمله داران متقلّب، كه مرتكب انواع قبايح مى شوند، جز چند
نفرى مثل «حاجى عبّاس قازى»
(109) نجفى و «حاجى اسماعيل اصفهانى». سيّم:
به دست «عِكام ها» كه مهار اشتر مى كشند و مستغنى از تعريف اند. رسم «محمد» امير
جبل اين است كه همه ساله قبل از موسم حجاج، شخصى را مثل «عبدالرحمان» يا «قنبر»
غلامش مى فرستند به«نجف اشرف»، تا در پنجم ذى قعده، حجاج را حركت دهد، و در چهارم
ذيحجه وارد «مكه معظمه» نمايد. و نظر به آن كه از ميانعشاير مختلفه وحشى تر از
خودشان، بايد به سلامت عبور دهد و به همگى تعارفات بدهد، از هر نفر شتر سوار به
عنوان اخوّة، مبلغ پانزده تومان تخميناً مى گيرد، و اعراب را مطلقاً اخوّة نصف مى
گيرد و پيادگان حجاج، از قديم معاف بوده اند. و «مدينه طيّبه» اگر چه در كنار راه
است، وقت رفتن به آن جا نمى برند، محض آن كه ناچار از اين راه مراجعت كنند. و در
مراجعت به «مدينه» مى برد و از خاك «نجد» عبور مى دهد و به «نجف» وارد مى سازد. گاه
در «اربعين» و اغلب تا اواخر «صفر» و از همان قرار باز اخوّة مى گيرد. ولى بر سر
اين قراردادها نمى ايستد. همه ساله پيادگان بيچاره را دست درازى مى كنند; از جمله
در اين سال، رسم «عبدالرحمان» بر اين بود كه در هر منزل، جمعى از پيادگان را به
دلالت و محصلى «حاجى حمودى نجفى» مى طلبيد، و حكم مى داد چند نفر از اعراب «اَشَدُّ
كُفْراً وَنِفاقاً»، با چماق هاى قوى بر سر هر نفر مى ريختند، و آن مظلوم را بى
محابا
(110) آنقدر مى زدند كه گاه مى مرد! و آنچه ممكن بود از درهم و
دينار وصول مى كردند و «حاجى جواد» حمله دار، پسر «حاجى عابد»، تبعه «دولت ايران»
در زير چماق «محمد» اين سال شهيد شد. پس در اواخر كه به قدر 23 نفر پياده باقى
مانده بود، خانه زاد اطّلاع ياف، «عبدالرّحمان» را طلبيد، تهديد زياد نمود گفت: كه
اگر اولياى دولت ابد مدّت «ايران» مى دانستند كه شماها با اين سخت دلى و طمع، چه
قسم سوء سلوك با حجاج عجم مى نماييد، البته غدغن مى نمودند كه راه «جبل» به كلّى
مسدود شود، و وعيد نمود كه، اگر اجل مهلت داد، مراتب سوء سلوك شما را در تقويم چاپى
مندرج خواهد نمود، و به عرض اولياى دولت خواهد رسانيد. خلاصه طاقه شالى به او دادم
و بقية السّيف
(111) را رهانيدم. باز هر روز به بهانه و اسمى، عوارض از
جانب «عبدالرحمان» و حمله داران، بر حجاج عجم طرح مى كردند و «حاجى حمودى» به
بدترين اقسام مى گرفت، و تا احتمال مى دادند كه در كيسه حجاج دينارى هست، در بيابان
سرگردان و تشنه و گرسنه، ايشان را مى گردانيدند. و اين همه مصيبت، مخصوصاً در حين
مراجعت است. «حاجى حمودى» شخصى است از اهل «نجف»، و برادرى دارد «جاسم» نام، با
بعضى بستگان ديگر همه ساله به اتفاق حجاج از «نجف» بيرون مى رود، و شخصى است از اصل
لامذهب، ولى با هر جماعت كه همراه شد تابع مذهب اوست. در «نجف» شيعه است، و در
«خيلِ امير جبل»، سنّى متعصب است، در اردوى حجاج شريك دزد است و رفيق قافله و امين
و طرف مشورت. «عبدالرحمان» شخصى است بى انصاف و سخت دل، و آن چه صدمات و واردات بر
حجاج رخ دهد، به دلالت اوست. و اگر اقلا غدغن مى شد كه اين مرد و اتباعش، حجاج را
همراهى نكنند، فوزى عظيم بود. پس خانه زاد لازم شمرد، كه عامّه ناس را آگاهى دهد كه
امروز طريق وصول به «مكه معظمه»، و مراجعت منحصر به راه «جبل» نيست. الحمد لله
چندين راه امن مفتوح است: اوّل: «راه سلطانى شام» كه در وقت رفتن، به «مدينه طيبه»
هم مشرف مى شود. دوّم: راه «اسلامبول»، بايد «حجاج ايران» از «انزلى» به سمت
«تفليس» روند و بعد از «اسلامبول» و از كنار «مصر» بگذرند و به «جده» وارد شوند.
سيّم: راه «بصره» كه خانه زاد پيمود. چهارم: راه «بوشهر» كه پانزده روزه به «جده»
مى رساند و در مراجعت بعد از زيارت «مدينه»، باز از راه «شام» مى توان رفت، و يا از
«بندر ينبُع»، اگر امن باشد، چون نزديك «مدينه» است [مى توان] بر كشتى نشست و به هر
جا خواهند رفت. و «ينبُع» بندرى است از «حجاز»، نسبت آن به «مدينه» مثل «جده» است
به «مكّه»، قصبچه اى است محصور، و به فاصله 17 فرسنگ در جنوب غربى «مدينه» واقع
است. كشتى هاى زياد تا كنار آن مى آيند ولى امنيّت ندارد. مردمانشان وحوش اند،
هرگاه ممكن مى شد آن جا را معبر قرار دهند، تفاوت كلى در مخارج و مدّت سفر، براى
حجّاج منظور بود. كشتى در نيمه شوّال از «بغداد» حركت مى كرد، در «بيستم ذيقعده»
حجاج به «ينبع» وارد مى شدند، و از «مدينه» ده روزه يا كمتر مى رسيدند به «مكه».
بعد از فراغ از اعمال، در پانزدهم الى بيستم ذيحجه، از «جده» بركشتى مى نشستند و به
هر سمت مى خواستند به «بمبئى» و «مصر» و «اسلامبول» و «بوشهر» يا «بصره» حركت مى
كردند. اگر قصد «عتبات عاليات» بود، ممكن مى شد كه در پانزدهم الى بيستم «محرّم»
وارد «بغداد» شوند، پس تا ممكن شود حجاج، خود را به دست آن سه ـ چهار طايفه وحشى به
اسيرى ندهند، و خود را مسلوب الاختيار نسازند، و جان و مال را در معرض تلف
نياندازند و عاقبت به قحط و بى آبى گرفتار نشوند. كاش از جانب اولياى دولت ابد
مدّت، اين راه «جبل» چند سالى غدغن و مسدود مى شد، تا شايد نظامى مى گرفت.