فلسفه و اسرار حج

آية الله محمّد امامی نجفی خوانساری (رحمه الله)

- ۳ -


فصل يازدهم : آداب واقعي حج

در كتاب مصباح الشريعه(30) است كه حضرت صادق ( عليه السلام ) فرمود « هنگامي كه اراده حج كردي دلت را براي خداوند تعالي از هر كار باز دار ، و هر پرده اي كه حائل و حاجب آن است بردار و كارهايت را به آفريننده آنها واگذار ، و در همه حركات و سكناتت بر او توكل نما ، و براي هر چه بخواهد و فرمان دهد و مقدر فرمايد تسليم شو ، و دنيا و آسايش و مردم را رها كن ، و از حقوق خلق كه بر تو لازم گشته بيرون شو ، و بر توشه و مركب و ياران و نيرو و جواني و ثروت خود تكيه مكن ، زيرا بيم آن مي رود كه آنها دشمن و بار سنگين براي تو شوند ، چه همانا كسي كه مدّعي رضايت از خداوند بود و بر غير او اعتماد نمود ، خداوند تعالي آن را وبال و دشمن او قرار مي دهد تا بداند كه نيرو و چاره اي براي او و كسان ديگر جز به نگهداري و توفيق او نيست ، و مانند كسي كه خواهان بازگشت نيست آماده باش ، و آميزش را نيكو كن ، و اداي واجبات خداوند و خواسته هاي پيامبرش را به هنگام ، و آنچه بر تو مقرر و لازم است از ادب و بردباري و صبر و سپاسگزاري و مهرباني و جوانمردي و مقدم داشتن ديگران بر خود در توشه سفر ، در هميشه اوقات رعايت كن .

پس به آب توبه خالص از همه گناهانت غسل كن ، و پوشاك صداقت و صفا و فروتني و تضرع در درگاه احديت را در بركن ، و از هر چه تو را ازياد خدا باز مي دارد و از اطاعت او مانع مي گردد احرام ببند يعني خود را به اجتناب از آنها ملزم كن ، و لبيك گو به اين معني كه اجابت باشد نداي خداوند تو را اجابتي راست و پاك و صاف و نيالوده ، و چنگ در عروة الوثقي زن ، به قلبت با فرشتگان حول عرش طواف كن چنان كه به جسم و جانت با مسلمانان در دورخانه طواف مي نمايي .

به هروله گريز از هوي و هوست را قصد نما و از توانايي و نيروي خود بيزار شو .

با بيرون رفتنت به مني از بي خبري و لغزش هايت بيرون رو ، و آرزوي آن چه بر تو حلال و سزاور نيست مكن .

در عرفات به گناهان خود اعتراف كن ، و پيمان خود را در درگاه احديت به يكتايي او تجديد نما و تقرب او را خواهان باش .

در مزدلفه ( مشعر الحرام ) از خداوند بترس ، و در بالا رفتن به كوه ، روحت را به ملأ اعلي بالا ببر .

هنگام قرباني گلوي آز و هواي نفس را از خود قطع نما .

هنگام افكندن سنگ ريزه ها شهوات و فرومايگي و پستي و ناكسي را بيفكن ، و با تراشيدن و ستردن مويت عيب هاي آشكار و پنهان را سترده كن .

هنگام ورود به حرم و در آمدن به خانه خداوند سبحان در امان و حفظ و نگهداري او وارد شو و از پيروي خواسته نفساني به در آي ، در حالتي كه از روي راستي و درستي صاحب خانه را بزرگ شماري و به جلال و پادشاهي او شناسا باشي .

استلام حجر كن ( يعني حجر الاسود را ببوس يا دست بمال يا به آن اشاره كن ) در حالي كه به قسمت خداوند سبحان راضي و خشنود ، و براي عزت و ارجمندي او فروتن باشي .

به طواف وداع جز حضرت حق را واگذار .

به هنگام ايستادنت در كوه صفا روح و باطنت را براي ديدار او در روزي كه او را ملاقات خواهي كرد صاف كن .

در مروه در برابر خداوند سبحان نمايان باش در حالي كه بنده اي پرهيزگار باشي و صفات و اخلاقت پاكيزه باشد ، و بر آنچه كه هنگام اعمال حجت ملتزم به آن شدي « مقصود بيانات امام ( عليه السلام ) است » و با پروردگارت عهد بستي و براي حضرت او بر خود لازم نمودي تا روز قيامت پايدار و استوار باش و به عهدت وفا كن .

بدان كه خداوند متعال حج را واجب نكرده مگر براي كسي كه توانايي انجام آن را داشته باشد :

« و براي خدا حج آن خانه بر عهده مردم است البته كسي كه توانايي داشته باشد و بتواند به سوي آن راه يابد . » (31)

به نسبت دادن ، به خود اختصاص نداده ، و پيامبر خد ( صلّي الله عليه وآله ) سنتي (32) را در ميان اعمال حج به ترتيبي كه مقرر نموده تشريع نفرموده ، مگر براي آمادگي و اشاره به مرگ و قبر و بيرون آمدن از قبر در روز قيامت و تفصيل بيان آن چه گفته شد از داخل شدن اهل بهشت در آن و داخل شدن اهل آتش در آن براي دارندگان مغزهاي پاك و صاحبان خرد به ديدن اعمال حج است از اول تا آخر آن .

در كافي(33) روايت كرده است از محمد بن يزيد رفاعي : « همانا از اميرالمومنين ( عليه السلام ) پرسيده شد از وقوف به حل (34) كه چرا آن وقوف در زمين حرم نشده ؟ فرمود : براي اينكه كعبه ، خانه اوست و زمين حرم به منزله درگاه آن است ، پس زماني كه قصد خداوند متعال كردند كه بر او وارد شوند ، آنان را در درگاه نگه داشت تا اظهار زاري و خواري كنند .

به آن حضرت گفته شد : پس چرا مشعر الحرام در زمين حرم قرار داده شده ؟ فرمود : براي اينكه چون آنها را اجازه ورود در حرم داد در دربند دوم ايشان را نگه داشت ، و چون زاري و خواري ايشان در آنجا به طول انجاميد به ايشان اجازه انجام قرباني هاي خود را داد ، پس چون كثافات را از خود زائل نمودند و از گناهاني كه ميان آنها و خداوند سبحان حائل بود پاك شدند ، ايشان را براي زيارت با حالت پاكي و طهارت اجازه فرمود .

به آن حضرت گفته شد : چرا در روزهاي تشريق (35) بر كسي كه در مني باشد روزه حرام است ؟ فرمود : براي اينكه آن مردم زيارت كنندگان خداوند هستند و ايشان ميهمان خدايند ، و براي ميزبان شايسته نيست ميهمانان او روزه دار باشند .

به آن حضرت گفته شد : پس چسبيدن به پرده هاي كعبه چه معني دارد ؟ فرمود : مانند كسي كه او را نزد ديگري جنايت و گناهي است و به دامن پيراهن او مي چسبد و با او التماس و زاري مي كند و براي او فروتني مي نمايد كه از گناهش بگذرد .

در علل الشرايع و عيون الاخبار (36) تاليف شيخ صدوق از فضل ابن شاذان از حضرت امام رضا ( عليه السلام ) روايت نموده كه فرمود :

« همانا مامور به احرام شدند براي اينكه پيش از ورودشان به حرم خداوند و محل امن او فروتني و اظهار خواري كنند ، و براي اينكه به آنچه آنها را از مقصود باز مي دارد نپردازند ، و به امري از امور دنيا و خوشي ها و آرايش هاي آن مشغول نشوند ، و با قصد و هوشياري آنچه را پذيرفته اند انجام دهند ، و با اراده به سوي مقصد بروند و با توجه و التفات تمام و كامل روي به آن آورند ، و از آن غفلت نورزند ، و نيز در احرام ، حقير شمردن خود ، و بزرگ داشت و تعظيم خداوند جليل و عظيم الشان و خانه محترم او است ، و نفس هاي خود را هنگام توجه و رفتنشان به سوي خداوند عزيز و جليل و فرود آمدن به خانه قدس او ، در حالي كه اميد ثواب و ترس از عقاب او را داشته باشند خوار شمرند ، و روندگاني به سوي او و روي آورندگان به حضرتش باشند با خواري و پريشاني و فروتني . »

در علل الشرايع از حضرت صادق ( عليه السلام ) روايت است كه فرمود :

« با حرمت شد مسجد الحرام كه هتك آن حرام است به سبب احترام كعبه ، و با حرمت شد زمين حرم به سبب احترام مسجد ، و واجب شد بستن احرام به سبب احترام حرم » .

از محاسن (37) تاليف برقي مانند آن روايت شده است .

در علل الشرايع از محمد بن سنان روايت شده ، كه حضرت امام علي بن موسي الرض ( عليه السلام ) ، در ضمن جواب پرسشهايش ، به او نوشت :

« همانا غرض از حج در آمدن بر خداوند عظيم الشان و پناه بردن به درگاه او است ، و خواستن زيادتي رحمت هاي او ، و خروج از هر گناهي كه مرتكب گشته ، و براي اينكه توبه كند از آنچه گذشته ، و اطاعت را براي آينده از سر گيرد ، و براي آنچه كه در حج است از بيرون كردن اموال و دوري از دلبستگي به آن و رنج دادن تنها براي خشنودي حضرت آفريدگار و بازداشتن از شهوات و لذات ، و در آن است پيدايش روح تقرب در عبادت به خداوند متعال ، با فروتني و پريشاني و خواري ، و حاضر مي شود شخص براي رفتن به راه طاعت و تحمل گرما و سرما در حال امن و ترس با رغبت وسعي كامل براي اداي وظيفه بندگي ، و براي آنچه كه در حج است از منافع براي همه خلق ، و زاري نمودن به سوي خداوند تعالي و ترسيدن از حضرت او .

از جمله فوائدي كه در حج است ترك قساوت قلب و خست نفوس و فراموشي خداوند سبحان و قطع اميد و آرزو از لطف و رحمت او است ، و تازه نمودن حقوق و بازداشتن نفوس از فساد ، و سود رسيدن به كساني كه در مشرق و مغرب و در خشكي و دريا هستند از حاجيان و غير ايشان از بازرگان و آورنده كالا از راه دور و فروشنده و خريدار و نويسنده و فقير پريشان حال و برآورده شدن حوائج و نيازهاي مردم اطراف و كساني كه اجتماع ايشان در آنجا امكان دارد ، چنانكه در قرآن كريم است :

« تا سودهايي براي خويش بنگريد . » (38)

علت اينكه حج در همه عمر يك مرتبه واجب شده اين است كه خداوند تعالي واجبات را بر كساني كه حداقل توانايي آن را داشته باشند واجب فرموده و از آن جمله حج است كه يك مرتبه واجب شده سپس اهل استطاعت را به اندازه توانايي شان ترغيب فرموده است .

در علل نيز روايت است از عمر بن عبدالعزيز از مردي كه گفت ( هشام بن الحكم ) براي ما حديث كرد و گفت : از ابي عبدالله حضرت صادق ( عليه السلام ) پرسش نمودم علتي كه بدان جهت خداوند حج و طواف خانه را بر بندگان تشريع فرموده چيست ؟ فرمود : « خداوند بزرگ و عزيز مردم را آفريد نه براي علتي ( كه الزام كند و نه غرضي كه به ذات اقدس او عايد گردد ) مگر اينكه او خواست پس خلق كرد و آفريد آنان را تا هنگام معيني ، و آنچه از طاعت و عبادت در امر ديني و مصلحت در امر دنياي ايشان است امر و نهي فرمود .

پس مقرر داشت در حج فراهم آمدن مردم را از باختر و خاور تا همديگر را بشناسند و براي اينكه هر گروهي انواع كالاهاي بازرگاني را از شهري به شهر ديگر منتقل كنند و در ضمن كرايه دهنده و شتر دار هم سود ببرند ، و براي اينكه نشانه هاي پيغمبر خد ( صلّي الله عليه وآله ) را شناخته و اخبارش را دانسته و يادآور شوند و فراموش نشود ، و اگر مردم در شهرهاي خود فقط به معاملات داخلي مي پرداختند هلاك مي شدند و شهرها ويران مي گشت و سورها (39) به كلّي نابود مي شد و خبرها پوشيده مي ماند و كسي بر آن آگاهي نمي يافت پس اين است علت حج » .

در مستدرك (40) به طريق ارسال نقل شده « هنگامي كه مولاي ما زين العابدين ( عليه السلام ) از حج بازگشت شبلي به ديدار و ملاقاتش آمد ، حضرت به او فرمود : اي شبلي آيا حج بجا آوردي ؟ عرض كرد : آري اي پسر رسول خدا . (41)

پس آن حضرت فرمود : آيا در ميقات توقف كردي و از پوشاك و لباس هاي دوخته برهنه گشتي و غسل نمودي ؟

گفت : آري .

فرمود : هنگامي كه در ميقات توقف كردي آيا قصد كردي كه پيراهن نافرماني و معصيت را از تن بيرون و پوشاك فرمانبرداري و طاعت را پوشيده باشي ؟

گفت : نه .

فرمود : هنگامي كه از لباس هاي دوخته برهنه شدي آيا قصد كردي كه از ريا و دورويي و درآمدن از شبهات برهنه شوي ؟

گفت : نه .

فرمود : هنگامي كه غسل كردي آيا قصد نمودي كه از لغزش ها و گناهان غسل نموده باشي ؟

گفت : نه .

فرمود : به ميقات نرفته اي و از پوشاك دوخته برهنه نشده اي و غسل انجام نداده اي .

فرمود : آيا خود را پاكيزه نمودي و احرام بستي و براي حج نيت نمودي ؟

گفت : آري .

فرمود : هنگامي كه خود را پاكيزه نمودي و احرام بستي و نيت حج كردي آيا قصد نمودي كه با توبه اي كه خالص براي خداوند متعال است خود را پاكيزه نموده باشي ؟

گفت : نه .

فرمود : هنگامي كه احرام بستي آيا قصد نمودي كه هر چيز حرامي را كه خداوند متعال تحريم فرموده بر خود حرام نمايي ؟

گفت : نه .

فرمود : هنگامي كه نيت حج نمودي آيا قصد كردي كه هر گرهي را كه براي غير خداوند است گشوده باشي ؟

گفت : نه .

فرمود : پاكيزه نگشته اي و احرام نبسته اي و براي حج نيت نكرده اي .

فرمود : آيا به ميقات در آمدي و دو ركعت نماز احرام گذاشتي و تلبيه گفتي ؟

گفت : آري .

فرمود : هنگامي كه داخل ميقات شدي آيا قصد كردي كه به نيت زيارت باشي ؟ عرض كرد : نه .

فرمود : هنگامي كه دو ركعت نماز بجا آوردي آيا قصد كردي كه به وسيله نماز كه بهترين اعمال و بزرگترين حسنات بندگان است به خداوند نزديك شوي ؟ عرض كرد : نه .

فرمود : هنگام تلبيه و لبيك گفتن آيا قصد كردي كه براي خداوند سبحان سخن گويي به هر طاعتي و زبان خود را از هر نافرماني بازداري ؟

گفت : نه .

فرمود : به ميقات درنيامده و نماز نخوانده و تلبيه نگفته اي .

پس فرمود : آيا به حرم داخل شدي و كعبه را ديدي و نماز گذاشتي ؟

گفت : آري .

فرمود : هنگامي كه به حرم داخل شدي آيا قصد كردي كه غيبت هر مسلماني را بر خود حرام نمايي ؟

عرض كرد : نه .

فرمود : هنگامي كه به مكه رسيدي به دلت نيت كردي كه خداوند متعال را قصد كرده اي ؟

عرض كرد : نه .

فرمود : به حرم داخل نشده اي و كعبه را نديده اي و نماز نخوانده اي .

پس فرمود : آيا خانه را طواف نمودي و اركان آن را دست ماليدي و سعي ميان صفا و مروه را انجام دادي ؟

گفت : آري .

فرمود : زماني كه سعي نمودي آيا قصد كردي كه تو گريزان به سوي خداوند هستي و آيا ذات مقدس علام الغيوب آن قصد را از تو دانست ؟

عرض كرد : نه .

فرمود : به خانه طواف نكرده اي و اركان را مس ننموده اي و سعي بجا نياورده اي .

فرمود : آيا به سوي حجر الاسود دست بردي و با آن مصافحه نمودي و آيا در مقام ابراهيم ( عليه السلام ) درنگ كردي و در آنجا دو ركعت نماز گزاردي ؟

گفت : آري .

حضرت فريادي بر آورد كه نزديك بود روح مقدسش دنيا را مفارقت كند ، سپس آه بسياري كشيد و فرمود : كسي كه با حجر الاسود مصافحه نمايد مانند آن است كه با خداوند تعالي مصافحه نموده .

اي بيچاره نظر كن مبادا اجر عملي را كه حرمتش بسيار عظيم است ضايع سازي و مصافحه را به مخالفت و سرپيچي و ارتكاب محرمات مانند گنهكاران تبديل كني .

پس فرمود : هنگامي كه نزد مقام ابراهيم ( عليه السلام ) درنگ نمودي و ايستادي آيا قصد كردي كه براي هر فرمانبرداري آماده و ايستاده اي و از هر نافرماني كناره گرفته و بازمانده باشي ؟

گفت : نه .

فرمود : هنگامي كه در آن مقام دو ركعت نماز خواندي آيا قصد كردي كه به پيروي از نماز حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) نماز بخواني و با نماز خود دماغ شيطان را به خاك بمالي ؟

گفت : نه .

فرمود : با حجرالاسود مصافحه نكرده اي و نزد مقام نه ايستاده اي و دو ركعت نماز را بجا نياورده اي .

فرمود : آيا بر چاه زمزم رو آوردي و از آب آن آشاميدي ؟

گفت : آري .

فرمود : آيا قصد كردي كه به فرمانبرداري روي آورده و چشم از نافرماني پوشيده باشي ؟

گفت : نه .

فرمود : بر آن روي نياورده اي و از آن آب نياشاميده اي .

فرمود : آيا ميان صفاو مروه سعي كردي و راه رفتي و در ميان آن دوموضع رفت و آمد نمودي ؟

گفت : آري .

فرمود : آيا قصد كردي كه ميان اميد و ترس هستي ؟

عرض كرد : نه .

فرمود : سعي نكرده اي و ميان صفا و مروه رفت و آمد ننموده اي .

فرمود : آيا به سوي مني رفتي ؟

گفت : آري .

فرمود : آيا قصد نمودي كه همانا مردم را از زبان و دل و دستت در امان داري ؟ گفت : نه .

فرمود : به مني نرفته اي .

فرمود : آيا وقوف در عرفات را بجا آوردي و به كوه رحمت برآمدي و بالا رفتي و بيابان نمره را شناختي و خداوند سبحان را نزد نشانه ها و سنگ ريزه ها خواندي ؟

گفت : آري .

فرمود : آيا هنگام وقوف در عرفات نسبت به معرفت خداوند متعال و آگاه بودن حضرتش بر همه علوم و معارف شناخت پيدا كردي ؛ و توجه داشتي ، و آيا بر اينكه نامه اعمالت در نزد او حاضر است و به رازهاي دروني و قلبت آگاه ، آشنا شدي ؟

گفت : نه .

فرمود : آيا هنگام بر آمدنت به كوه رحمت به انديشه آن بودي كه خداوند سبحان هر مومن و مومنه اي را مشمول رحمت مي سازد و هر مرد و زن مسلمان را سرپرستي و ياري مي فرمايد ؟

گفت : نه .

فرمود : نزد نمره قصد كردي كه فرمان ندهي مگر هنگامي كه فرمان پذير باشي و باز نداري مگر اينكه خودت باز ايستاده باشي ؟

گفت : نه .

فرمود : هنگامي كه نزد عَلَم ( نشانه ) و نزد نمرات (42) ايستادي ، آيا قصد كردي كه آنها بر طاعات تو گواهند و با سائر حفظه آنها را به فرمان پروردگار آسمان ها براي تو نگهدارنده هستند ؟

گفت : نه .

فرمود : در عرفات درنگ ننموده و به كوه رحمت بر نيامده و نمره را نشناخته و خداوند متعال را نخوانده اي و در درگاه حضرتش دعا ننموده اي و در نزد نمرات و نشانه ها درنگ نكرده اي .

فرمود : آيا ميان دو نشانه كه ( حدّ فاصل بين زمين عرفات و زمين مزدلفه است ) گذشتي و آيا پيش از گذشتن از آنجا دو ركعت نماز بجا آوردي و آيا مزدلفه رفتي و آيا سنگ ريزه در آنجا برداشتي و آيا به مشعر الحرام رفتي ؟

گفت : آري .

فرمود : هنگامي كه دو ركعت نماز گذاشتي آيا قصد كردي كه آن نماز سپاسگزاري در شب دهم ذي الحجه است كه هر سختي را نابود مي كند و هر آساني را فراهم مي نمايد ؟

گفت : نه .

فرمود : هنگامي كه از ميان دو نشانه ( حد فاصل ) گذشتي و به راست و چپ منحرف نشدي آيا قصد كردي كه از دين حق به راست و چپ به قلب و زبان و ديگر جوارح و اعضايت عدول نكني ؟

گفت : نه .

فرمود : هنگامي كه به مزدلفه رفتي و سنگ ريزه ها را از آنجا برداشتي آيا قصد كردي كه هر نافرماني و جهالتي را از خود دور و هر دانش و عمل خيري را بر خود استوار داري ؟

گفت : نه .

فرمود : به عَلَمين گذر نكرده اي و دو ركعت نماز نخوانده اي و به مزدلفه نرفته اي ، و سنگ ريزه ها را برنداشته اي ، و به مشعرالحرام راه نيافته اي .

فرمود به او : آيا به مني رسيدي و سنگ ريزه افكندي و سرت را تراشيدي و قرباني خود راذبح كردي و در مسجد خيف نماز گزاردي و آيا به مكه بازگشتي و آخرين طواف خود را كه ( طواف وداع ) است بجا آوردي ؟

گفت : آري .

فرمود : هنگامي كه به مني رسيدي و سنگ ريزه ها را افكندي آيا قصد كردي كه به مقصود و خواسته ات رسيده اي و همانا پروردگار تو هر نياز و حاجتي را كه داري براي تو برآورده است ؟

گفت : نه .

فرمود : هنگامي كه سنگ ريزه ها را افكندي آيا قصد كردي كه دشمنت ابليس را سنگ افكنده اي و با به پايان رساندن حج گرانبهايت او را نافرماني كرده اي ؟

گفت : نه .

فرمود : هنگامي كه سرت را تراشيدي قصد كردي كه همانا از آلودگي ها و بدي عاقبت فرزندان آدمي پاك و پاكيزه شده اي و از گناهان بيرون رفته اي چنانكه مادرت تو را زائيده بود ؟

گفت : نه .

فرمود : هنگامي كه در مسجد خيف نماز گزاردي آيا قصد كردي كه جز از خداوند عزيز و جليل و گناه خود ترسي نداشته و جز به رحمت و مهرباني خداوند تعالي اميدوار نباشي ؟

گفت : نه .

فرمود : هنگامي كه قرباني كردي آيا قصد كردي كه به آنچه تمسك جستي از حقيقت پرهيزگاري گلوي طمع را بريده باشي و آيا قصد كردي كه سنت ابراهيم ( عليه السلام ) را در تصميم به ذبح فرزند و ميوه جگر و ريحانه قلبش پيروي كرده باشي ؟ چه اين سنّت اوست براي كسي كه بعد از او تقرب به خداوند متعال را خواسته باشد ؟

گفت : نه .

فرمود : هنگامي كه به مكه بازگشتي و طواف وداع را انجام دادي آيا قصد كردي كه همانا با رحمت خداوند تعالي روانه گشته و كوچ نمايي و به طاعت او باز گرديده و به دوستي او چنگ زده و واجبات او را انجام داده و به سوي حضرتش نزديكي جسته باشي ؟

گفت : نه .

حضرت امام زين العابدين ( عليه السلام ) به او فرمود : به مني نرسيده اي و سنگ ريزه را نيفكنده اي و سرت را نتراشيده اي و اعمالت را انجام نداده اي و در مسجد خيف نماز نگزارده اي و طواف افاضه را بجاي نياورده اي و به خداوند متعال نزديك نشده اي و تقرب پيدا نكرده اي ، پس دوباره براي حج باز گرد كه همانا حج به جا نياورده اي .

پس شبلي شروع به گريستن نمود بر آنچه از حجش از دست داده و ضايع كرده بود و پيوسته مشغول ياد گرفتن شد تا آنكه سال آينده با معرفت و يقين حج را به جا آورد .

فصل دوازدهم : اموري كه حجاج بايد مراعات كنند

براي انجام دهنده حج هنگام توجهش به زيارت خانه مراعات نمودن اموري سزاوار است :

نخست ، قصد اخلاص ، و آن اين كه غرض و مقصودش از اين سفر جز امتثال فرمان خداوند متعال و نزديك شدن به او چيز ديگري نباشد ، و قصدش را از هر چه با آن منافات دارد پاك كند ، مانند رياكاري و شهرت و ناز نمودن و افتخار و خودنمايي به توانگري ، و خوار داشتن مستمندان و بدگويي مردم به ترك حج و سرزنش آنان ، و ترس از فقر و پريشاني . اگر حج را ترك كند به جهت آنچه مشهور است ، تارك حج به فقر و درويشي گرفتار مي شود و ثروت او از بين خواهد رفت ، و امور بازرگاني و سياحت او در شهرها و مانند اين ، لطمه خواهد ديد .

چه همانا همه اين ها با قصد اخلاصي كه در حج معتبر است منافات دارد و بايد منتهاي كوشش رادر تخليه قلبش از همه آنها به كار برد ، و از هر چه در آن شائبه ترديد در خالص بودن عمل از براي خداوند تعالي باشد دوري جويد تا اينكه مطمئن شود كه قلبش از همه غرض ها و انگيزه ها به جز اطاعت فرمان خداوند متعال خالي است ، و انديشه و تصميم را محكم كند بر اينكه اعمال مخصوصه اي را كه در اين سفر خواسته شده بر وجه قربت و خلوص انجام دهد .

مراقب خود باشد كه پس از تحمل رنج بسيار و دوري از مال و منال و اولاد و عيال مرتكب قصوري نشود كه عملش را باطل و نيتش را تباه گرداند ، و هدفش اين باشد كه عمل را حتي الامكان طوري انجام دهد كه موجب تقرب به حضرت منان گردد و از آنچه كه براي بندگان مخلص مهيا شده بهره مند شود و نتيجه آن سعادت دنيا و آخرت و خوشنودي پروردگار عالميان باشد .

دوم ـ قطع علائق دنيوي تا اندازه اي كه ممكن است و برائت ذمه خواستن از كسي كه به او ستم كرده و آزار رسانيده .

چون مقصود از انجام اين عبادت طلب رحمت حق تعالي و آمرزش پروردگار توانا است بايد از همه گناهان توبه نموده و به سوي پروردگار عالميان بازگشت نمايد و اين سفر خود را مانند سفر آخرت قرار دهد ، و از بريدن علاقه هايش در اين سفر قطع علائق خود را هنگام مرگ به ياد آورد ، و با آنچه گفته شد بندگي و سفرش به سوي حضرت پروردگار جليل خالص مي گردد ، و هنگام مرگ سختي ها بر او آسان مي شود ، بلكه بايد در حال خروج خود به سوي حج ، چنان انگارد كه قصد بيرون رفتن از دنيا دارد و اينكه عمرش تمام شده و زمان مرگش فرا رسيده .

همين يادآوري و انديشه ها يگانه سبب است براي نيرومندي و خورسندي و سبكي روح ، و پاكي نفس و انشراح سينه ، و آمادگي و قابليت داشتن حج گزار براي آنچه كه براي سفركننده به سوي خداوند متعال مقرر شده است .

دلش را در راه ، از هر چيزي كه آن را از خداوند متعال باز مي دارد و او را از ياد آوري خداوند و تعظيم شعائر او و آنچه در اين سفر از او خواسته است منصرف مي سازد فارغ كند ، و همچنين بايد متذكر شود و ياد بياورد كه اين سفري است بزرگ و بسيار با شرافت و اهميت ، و در آن مقصودي نيست جز حاضر شدن نزد خداوند متعال ، پروردگار همه عالميان و فرمان دهنده امور جهان و جهانيان ، آن كسي كه بازگشت همه به سوي اوست و آغاز و انجام امور به دست او .

سوم ـ اينكه با كسي همراه شود كه مصاحبت او را براي دين و اخلاقش اختيار كرده ، اگر فراموشي برايش پيش آيد او را يادآوري كند و اگر يادكرد او را ياري نمايد .

چهارم ـ اينكه توشه از حلال باشد و در آن توسعه دهد و به خود تنگ نگيرد و آن را پاكيزه نمايد و در انفاق و بخشيدن و خرج كردن اندوهگين نشود چه همانا هزينه نمودن در اين راه انفاق در راه خداست و يك درهم آن هفتصد درهم حساب مي شود و حضرت ختمي مرتبت ( كه درود خداوند بر او و اهل بيتش باد ) فرموده است :

« از شرافت مرد اين است كه هنگام رفتن به سفر توشه خود را پاكيزه گرداند »

حضرت سيد سجاد ( عليه السلام ) وقتي كه به سفر حج مي رفت پاكيزه ترين توشه از قبيل بادام و شكر و آرد بريان آميخته شده به ترشي يا شيريني كه به فارسي آن را پست گويند تهيه مي فرمود .

بردن زيادي توشه در زيارت حضرت امام حسين ( عليه السلام ) مكروه است .

پنجم ـ اين كه خوي خود را نيكو كند ، و سخنش را پاكيزه گرداند ، و فروتني خود را بيشتر نمايد و از بداخلاقي و تندي در سخن دوري جويد . همانا در حديث نبوي ( صلّي الله عليه وآله ) گذشت كه خوبي حج به پاكيزگي گفتار و اطعام طعام است .

به رفيق و همنشين خدمتكار خود و ديگران از مردم بسيار اعتراض نكند و عيب جويي ننمايد ، بلكه با همه آنها به ملايمت رفتار نمايد و از تواضع و نرمي و ملاطفت و مهرباني خصوصاً براي حاجيان دريغ ندارد ، و ملازم حسن خلق باشد ، و حسن خلق ، فقط خودداري از رساندن آزار به ديگران نيست بلكه تحمل و پذيرفتن آزار از ديگران نيز هست .

ششم ـ اين كه به صورت ظاهر ، بي پيرايه و ژوليده و غبار آلوده باشد (43) و خود را آراسته نكند و از موجبات فخر نمودن و برتري جستن و خودنمايي به زيادي ثروت و مقام و آرايش نمودن خودداري نمايد ، وگرنه در زمره متكبرين و گروه خود خواهان و تن آسايان به حساب آيد ، و از جمله حاجيان حقيقي كه با تذكر مقام بندگي و حالت خواري و بيچارگي به پروردگار عالميان پناه آورده اند محسوب نخواهد شد ، و هر اندازه كه قدرت دارد خصوصاً در ميان مشاعر پياده راه بپيمايد .

هفتم ـ اينكه در راه حج هر نوع هزينه و انفاقي كه مي نمايد و هر زيان و ناراحتي و اندوهي از حيث مالي يا بدني به او مي رسد خود را خُرسند بدارد ، چه همانا آن از نشانه هايي است كه معلوم مي دارد حضرت پروردگار متعال حج او را پذيرفته است ، بلكه آنها به منزله شدائد و سختي هايي است كه در راه جهاد عارض مي شود ، و به ازاي هر آزاري كه در اين راه متحمل شده و هر زياني كه به او رسيده مزد و پاداشي براي او هست .

از متقدمين منقول است كه همانا از نشانه قبولي حج و آشكار بودن نتايج و آثار روحي آن اين است كه انجام دهنده آن صفحه اي تازه و روشن در زندگي خود باز مي كند كه در آن فرق ميان زندگي گذشته و آينده خود را به خوبي احساس مي نمايد ، و گناهاني كه به آنها عادت داشته ترك كرده ، و دوستان بيكاره را به دوستاني نيكوكار ، و مجالس لهو و غفلت را با مجالس ياد خداوند عظيم الشان و مجامع ايماني و هوشياري تبديل مي كند .

فصل سيزدهم : جهات تربيتي حج

همانا گفته شد كه احكام خداوند تعالي همگي داراي مصلحت ها و فوايدي است ، و اينكه هريك از اعمال حج شامل است بر جهت تربيت انسان و عادت دادن او را به درستي و اخلاق شريفه ، اگر چه عقول بشري به درك معناي بعضي از آنها پي نبرد ، مانند سعي ميان صفا و مروه به تكرار ، و انداختن سنگ ريزه ها به جمار . وليكن چنين به نظر مي رسد و در لوح ذهن مي گذرد كه براي آن دو علاوه بر آنچه كه در آنها است از فرمانبرداري خداوند تعالي و امتثال امر او ، تاثير بسيار با اهميتي است در روح حج گزار به واسطه تذكر اموري از وقايع گذشته .

بدون ترديد سعي رابطه پيوستگي روحي است در ميان ارواح عبادت كنندگان و ارواح پيامبران از زمان جناب آدم ( عليه السلام ) تا حضرت خاتم ( صلّي الله عليه وآله ) .

پس همانا عبادت كننده در آنجا به ياد مي آورد كه نفس با ايمان و گرونده به حضرت پروردگار و روح نيرومند هنگامي كه كارش را به خداوند تعالي واگذار كرد ، و از او رستگاري و پيروزي را اميد داشت ، رحمت خداوندي و لطفش در حالي كه نااميد است او را درمي يابد . چه خداوند متعال درخواسته خود استوار است و بركارش چيره .

به ياد مي آورد كه حضرت آدم ( عليه السلام ) هنگامي كه به زمين فرستاده شد ، بر صفا فرود آمد ، و حوا بر مروه ، و آدم ( عليه السلام ) روزها نزد او آمده و با او گفتگو مي كرد ، وقتي كه شب فرا مي رسيد بر مي گشت و شب را در صفا مي گذرانيد از ترس اينكه مبادا نفس او بر او چيره شود ، و تا زماني كه خداوند خواسته بود به اين حال باقي بود ، و از مبدأ اعلي سخني شنيده نمي شد و به فرستادن فرشته وحي مشرف نمي گرديد ، و حضرت سبحان بر حال او بصير بود و بر حالت او بر فرشتگان مباهات مي فرمود ، تا زماني كه توبه او مورد قبول و پذيرش خداوند قرار گرفت .

حضرت ابراهيم ( عليه السلام ) زماني كه اسمعيل ( عليه السلام ) را در مكه گذاشت ، كودك تشنه شد و در اين هنگام در ميان صفا و مروه قرار گرفته بود . پس مادرش هاجر به جستجوي آب روانه شد تا بر صفا ايستاد ، و گفت : آيا در اين بيابان آدمي زادي هست ؟ كسي پاسخ او را نگفت . پس از آنجا روانه به سوي مروه گشت ، و در آنجا گفت : آيا در اين بيابان آدمي زادي هست ؟ جوابي نشنيده ، به سوي صفا برگشت و همان كلام را باز گفت . تا اينكه هفت بار اين عمل تكرار شد ، پس به سوي فرزندش بازگشت تنها و بي مونس و ياور ، در حالي كه از همه عوامل طبيعت نااميد بود . ناگاه ديد پاشنه هاي پاي كودك كه به زمين مي سائيده در آب است .

حضرت صادق ( عليه السلام ) فرمود : پس هاجر اطراف آب را جمع كرد و از حركت آن جلوگيري نمود پس آب ايستاد . و اگر آن را رها كرده بود هميشه در جريان بود .

يادآوري مي شود كه در صفا مكاني است كه رسول خد ( صلّي الله عليه وآله ) در آنجا دعوت عمومي خود را اعلان كرد ، و آنجا محلي است كه اولين قدم براي دعوت به توحيد خالص و پاكيزه نمودن عالم انسانيت در تمام شؤون دنيا و آخرت برداشته شده است ، و از آنجا دين خدا با استواري و ارجمندي درخشيدن گرفته و با سرعتي عجيب پيشرفت نموده ، و نيز در آنجا رسول خد ( صلّي الله عليه وآله ) پس از فتح مكه از قوم خود عهد و پيمان گرفته است .

هروله ، (44) تنوعي است در امتثال امر الهي و فرمانبرداري ، كه نشاط و نيرو را تجديد مي كند ، و اشاره است به اين كه دشواري سفر در راه خداوند تعالي تاثيري در او نداشته ، و اينكه دل او از دوستي عملي كه براي خداوند است و از نيرو براي انجام آنچه از او خواسته پر و لبريز است و رمزي است براي آشكار نمودن آمادگي و توانايي خود در برابر دشمن و اينكه او فردي است از سپاهيان خداوند ، و دعوت او رادر هر كجا و هر زمان مي پذيرد .

هم چنين انداختن ظاهري سنگ ريزه ها ، به نحو قطع و بدون ترديد يك معناي دقيق را مي رساند كه خود مقامي بلند و مرتبه ارجمند دارد و آن تربيت و پيدايش استعداد تازه اي است در شخص رمي كننده ، و آن ترس از شرّ شيطان و دشمني او است .

خداوند تعالي فرموده :

« البته شيطان دشمن شماست ، پس او را دشمن بدانيد . » (45)

دور شدن از كمينگاه هاي او و فريب و گمراهي او است . پس همانا رمي كننده سنگ ريزه ها را به سوي شيطان رانده شده كه دشمني او پوشيده نيست مي اندازد براي اينكه خود را به آدم ( عليه السلام ) شبيه نمايد ، چون موقعي كه آدم ( عليه السلام ) حج را بجاي آورد جبرئيل ( عليه السلام ) امر كرد او را كه در نزد جميع مشاعر از خداوند تعالي طلب آمرزش گناهش را نمايد ، و او را امر كرد كه سنگ ريزه ها را از مزدلفه بردارد ، پس هنگامي كه به محل افكندن سنگ ريزه ها رسيد ، شيطان در محل هر جمره اي متعرض او شد و گفت : اي آدم قصد كجا داري ؟ جبرئيل به او گفت : با او سخن مگو و هفت سنگ ريزه به او بيفكن .

نشانه هايي كه از سنگ و گل ساخته شده به آن مواضع و به معناي آن اشاره ميكنند ـ چون شيطان سه بار به آن حضرت نمايان شد ـ بار اول در جايي كه الآن جمره اول در آنجا واقع است و آن ستون كوتاهي است كه بالاي آن نشانه اي قبه دار ساخته شده و ديوار مستديري دور آن را احاطه كرده است ، سپس بار ديگر در موضع جمره ميانه آشكار شد و آن نشانه اي مانند دو جمره ديگر است ، سپس بار سوم در موضع معروف به جمره عقبه آشكار شد و آن نشانه اي است از سنگ به بلندي سه متر كه در همواري و پائين دامنه كوه واقع است ، و هم چنين در آن مواضع سه گانه به ابراهيم خليل ( عليه السلام ) نمودار شد و ابراهيم ( عليه السلام ) به او سنگ انداخت .

و چنين مي نمايد كه همه حاجيان با اين عمل رمي ، مانند آدم ( عليه السلام ) مبارزه با شيطان را براي جلوگيري از گمراه نمودن ايشان ، اعلان مي نمايند ، و هر گونه پيوندي را با او مي برند ، و با اين عمل بر خويشتن گواهي مي دهند كه براي انداختن مانند آن بر روي دشمنان خود هنگامي كه بخواهند به ايشان شرّي برسانند و آنها را به گرفتاري افكنند آماده هستند ، و در سابق گفته شد كه مقصود از صورت هر عبادتي اثر آن است كه در نفس حاصل مي گردد .

وادي مني در سرزميني بلند واقع شده ، و گرماي آن در تابستان بسيار شديد و فوق طاقت و توانايي است ، و درجه حرارت آن از چهل مي گذرد ، و با اين حال غير عادي نيست .

در روز دهم ، هنگام آمدن گروه حاجيان از مزدلفه و مشعرالحرام به منا ، بيابان بين كوه ها به سوي جمره عقبه را موج سيل جمعيت حجاج فرا مي گيرد .

همانا رجم و افكندن سنگ از قديم در ميان امت ها حتي يهود و نصاري معمول بوده ، و اعراب زمان جاهليت كسي را كه مورد خشم واقع مي شد چه زنده و چه مرده رجم مي كردند .

زناكاري كه محصن (46) بوده به جهت زشتي عملش در حالي كه زنده بوده سنگسارش مي كردند ، و شريعت درخشان اسلام اين قانون را امضا فرموده . چنانكه در جاهليت قبور كساني را كه از آنها خواهان انتقام بودند رجم مي نمودند .