11. صبر و شکيبايي
يکي از برجستهترين صفتهاي مؤمن، صبر در مصائب و حوادث تلخ و شيرين زندگي است.
روزگار هميشه انسان را زير و رو ميکند و بـا انـواع سختيها ميآزمايد. صابر کسي
است که از همــة امتحانها و بـلاها پيروزمندانه عبور کند.
انسان چيزي از دنيا به دست نميآورد مگر اينکه وسيلة امتحان او در آن است. مال،
قدرت، فرزند و... همه اسباب سنجش ايمان و پايمردي انسان است. خداوند متعال در قرآن
کريم ميفرمايد:
(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ الْخَوفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ
الأَمْوَالِ وَالأنفُسِ وَالثَّمَرَاتِ وَبَشِّرِ الصَّابِرِينَ) (بقره: 155)
و شما را به چيزهايي چون ترس و گرسنگي و کاستي در دارائيها و جانها و ديگر
ثمرات زندگي ميآزماييم و اين مژدهاي بر صابران است.
چرا اين مشکلها براي صابران مژده است؟ زيرا از چنين امتحانهايي سرفراز بيرون
ميآيند و کساني هستند که:
(الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا
إِلَيْهِ رَاجِعونَ) (بقره: 156)
كساني هستند كه هرگاه مصيبتي بر آنها رسيده گفتند: ما از خدا هستيم و به سـوي او
باز ميگرديم.
در واقع همه سختيها با انديشة رفتن به سوي خدا براي انسان صابر آسان ميشوند
و اين نشانه رضايتمندي خدا از صابرين است. انسانهاي بردبار نيز
بزرگمنشي خود را تحمل سختيها و حقشناسي در برابر نعمتهاي الهي ميدانند.
(فَأَمَّا الإِنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ
فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ) (فجر: 15)
امّا هرگاه خدا انسان را به غمي مبتلا کند سپس با کرم خود نعمتي به او بخشد در
آن حال گويد: خدا مرا گرامي داشته است.
در واقع دشواريهاي زندگي نه تنها مؤمن را از پاي در نميآورد بلکه او را
پختهتر ميسازد و باعث تعالي و کرامت روح او در درياي حوادث ميشود. در نظام خلقت،
بلا در اصل نشانة تکامل و تعالي هر موجود است:
آتش کورة آهنگر و پتک دود مش
نخورد آهن اگر تيز و درخشان نشود
چابک از آسياب تا تـنـور سوزان
ندود گندم اگـر لايـق دنـدان نشود
در بيابان بلا هر که نـشد پرورده
رهنورد کـتل عشق به دوران نشود
مولاي متقيان علي عليه السلام درباره انواع صبر فرمودند:
أَلصَّبْرُ عَلَي ثَلاثَةِ أَوْجُهٍ: فَصَبْرٌ عَلَي الْمُصِيبَةِ وَصَبْرٌ
عَلَي الْمَعْصِيَةِ وَصَبْرٌ عَلَي الطَّاعَةِ. (114)
صبر سهگونه است: صبر بر مصيبت، صبر در برابر گناه و تحمل در فرمانبرداري (از
خداوند متعال).
ميآمدند قرضهاي او
را ميدادند.
البته صبر بر اطاعت نشانه کمال ايمان و حقشناسي نعمتهاي پروردگار است. يعني
اگر مصيبتي بر انسان مؤمن وارد شد در برابر نعمتهاي بيکران الهي آن را ناچيز
ميشمارد و بر شکرگزاري خود ميافزايد.
لقمان، غلام خواجهاي بود که بسيار به او علاقه داشت. هر وقت خربزهاي براي
خواجــه ميآوردند آن را در اندازههاي يکسان قــاچ ميکرد و يکي يکي آن را به
لقمان ميداد تا بخورد. تنها يک قاچ باقيمانده را خود ميــل ميکرد. روزي براي
خواجه خربزه آوردند. طبق روال آن را بريده بريده به لقمان داد. وقتي قسمت آخر را به
دندان خود گرفت احساس کرد بسيار تلخ است. رو به لقمان کرد و گفت: چرا نگفتي خربزه
تلخ است؟ لقمان جواب داد: دور از ادب بود که اين همه خربزههاي شيرين از دست شما
خوردم و حال براي يک مورد که تلخ بود، اظهار تلخي کنم.
شرمم آمد تا يکي تلخ از كفت
ميننوشم اي تو صاحب معرفت
جملة اجزايم از انعام توست
رستهاند و غرق دان دام توست
گر زيک تلخي کنم فرياد و داد
خـاک عـالـم بـر سـر اجزام باد
حجگزاران عزيز بايد در صبر سرآمد ديگران باشند و در برابر سختيهاي روزگار
همگان را به شکر نعمتهاي الهي فرا بخوانند. البته سختيهايي که ريشة طبيعي دارند،
نه دشواريهاي ساختگي که موجب بيعدالتي در جامعه ميشود.
12. امر به معروف و نهي از منکر
اصلاح امور فردي و اجتماعي جامعه اسلامي، در صورتي تضمين ميشود که امر به معروف
و نهي از منکر به عنوان فرهنگ عمومي جامعه مورد درخواست همه باشد. قرآن کريم،
بهتريـن امت را مردمي ميداند که در زندهکردن و ترويج امر به معـروف و نهي از منکر
تــلاش ميکنند:
(كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ
وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ) (آل عمران: 110)
شما بهترين امتي هستيد که برخاستيد و بين مردم امر به معروف و نهي از منکر
ميکنيد.
همچنين قرآن کريم امر به معروفکنندگان را به عنوان عاملان نشر ارزشهاي اخلاقي
در جامعه معرفي ميکند:
(يُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ
وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَيُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَأُوْلَئِكَ مِنَ
الصَّالِحِينَ) (آل عمران: 114)
به خدا و روز قيامت ايمان دارند و امر به معروف و نهي از منکر ميکنند و در نشر
ارزشها و خوبيها پيشقدم ميشوند، و آنها از نيکوکاران هستند.
از اين آيه فهميده ميشود که امر به معروف و نهي از منکر نوعي جهاد است، امّا
جهاد فرهنگي و اخلاقي. بزرگترين وظيفه کساني که در زيارت خانة خدا اين مسئوليت را
امضا نمودند اين است که همة توان خود را در راه نشر احکام الهي و ارشاد جامعه، با رعايت آداب اجتماعيِ برخورد، به
کار گيرد.
اين واجب الهي از چنان اهميتي برخوردار است که يک مسلمان در هيچ شرايطي
نميتواند از زير بار آن شانه خالي کند. مولاي متقيان علي عليه السلام مراتب امر به
معروف و نهي از منکر را به دست، زبان و قلب تسرّي ميدهد. ايشان کمترين مرتبة نهي
از منکر را انکار قلبي آن ميدانند، که اگر انسان مؤمن در اين مرتبه از امر به
معروف و نهي از منکر نباشد موجودي وارونه ميشود. اهميت اين دو ضرورت الهي تا
آنجاست که بدون امر به معروف و نهي از منکر، ضد ارزشها در جامعه جايگزين ارزشها
ميشوند:
إِنَّ أَوَّلَ مَا تُغْلَبُونَ عَلَيْهِ مِنَ الْجِهَادِ الْجِهَادُ
بِأَيْدِيكُمْ ثُمَّ بِأَلْسِنَتِكُمْ ثُمَّ بِقُلُوبِكُمْ فَمَنْ لَمْ يَعْرِفْ
بِقَلْبِهِ مَعْرُوفاً وَلَمْ يُنْكِرْ مُنْكَراً قُلِبَ فَجُعِلَ أَعْلاهُ
أَسْفَلَهُ وَأَسْفَلُهُ أَعْلاه. (115)
اولين مرحله از جهاد که در آن باز ميمانيد، جهاد با دستانتان، سپس جهاد با
زبان، و آن گاه جهاد با قلبتان ميباشد. پس کسي که با قلب معروفي را ستايش نکند و
منکري را انکار نکند، قلبش واژگون گشته، بالاي آن پايين و پاييــن او بالا قرار
خــواهد گرفت (معکوس و وارونــه ميشود).
بنابراين از نگاه امير مؤمنان عليه السلام جامعه سالم ديني جامعهاي است که در
آن امر به معروف و نهي از منکر به عنوان يک فريضه حاکم باشد. به بيان ديگر اگر دل، زبان و قلب بذر معروف و نهي از منکر را در
جامعه نپاشند و دست کم در دل انکار منکر و علاقه به معروف را نشان ندهند، آن جامعه
وارونه خواهد شد. يعني ارزشها جـاي خــود را به ضد ارزشها ميدهند. فاسقــان آقاي
مردم شده و خادمان از ميدان خارج ميشوند. به همين جهت امام علي عليه السلام در
تأکيدي دوباره فرمودند:
وَمَا أَعْمَالُ الْبِرِّ كُلُّهَا وَالْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللهِ عِنْدَ
الأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ إِلاَّ كَنَفْثَةٍ فِي
بَحْرٍ لُجِّيٍّ. (116)
و تمام کـارهاي نيکو، و جهاد در راه خدا، در برابر امر به معروف و نهي از منکر،
چون قطرهاي بر درياي مواج و پهناور است.
ايشان با عنايت به ضرورت اين دو واجب مهم، اعتقاد دارد اگر کسي اين فريضة الهي
را فراموش کند مانند مردهاي در بين زندگان است:
مَنْ تَرَكَ إِنْكَارَ الْمُنْكَرِ بِقَلْبِهِ وَيَدِهِ وَلِسَانِهِ فَهُوَ
مَيِّتٌ فِي الأَحْيَاءِ. (117)
هر کسي انکار منکر را به دل و دست و زبان ترک کند، همانند مردهاي بين زندگان
است.
در اينباره، حتي عبادت فردي و گوشهگيري انسان موجب نجات او نميشود. در حکايتي
آمده که خداوند دو فرشته را مأمور کرد تا شهري را ويران کنند. وقتي به آنجا رسيدند،
مردي را ديدند که خدا را ميخواند و تضــرّع ميکند. يکي از آن دو فرشته به ديگري گفت:
«اين دعاکننده را
نميبيني؟ گفت: «چرا، اما امر خدا بايد اجراء شود.
اولي گفت: «نه، از خدا بپرسيم. به خداوند عرض کردند: «در اين شهر بندهاي تو را
ميخواند و گريه ميکند، آيا عذاب را نازل کنيم؟
حق تعالي فرمود: «امري که دادم انجام دهيد. آن مرد هيچگاه براي امر من رنگش
تغيير نکرده و از کارهاي نامناسب مردم خشمگين نشده است.
(118)
نکته مهم اينکه، انسان مؤمن بايد امر به معروف را از خود شروع کند و فقط نصيحت
زباني ديگران را کافي نداند در حالي که رفتارش گوياي ارزشهاي ديني و اخلاقي نيست.
قرآن کريم در اينباره فرمود:
(أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ)؛ «آيا مردم را
به نيکي امر کرده و خودتان را فراموش ميکنيد؟ (بقره: 44)
به قول مولوي:
اي دلي که جمله را کردي تو گرم
گرم کن خود را و از خود دار شرم
اي زبان که جمله را ناصح بُدي
نوبت تـو گشت از چه تن زدي
بنابراين رفتار درست مؤمن بهترين شيوة امر به معروف و نهي از منکر است. بهويژه
حجگزاراني که در سفر حج درون و برون خود را اصلاح نمودند، بهترين آمران به معروف و
ناهيان از منکر هستند و بايد اين وظيفة عمومي و مهم را طوري انجام دهند که رفتار
آنها گوياي همة ارزشهاي ديني باشد.
13. ياد قيامت
انديشه دربارة قيامت و حـيـات ابـدي منشاء آثار مثبت در زندگي فردي و اجتماعي
است. سرانجام همة ما بايد به جهان ابدي سفر کنيم. جهتگيريهاي زندگي بر اساس اين
باور متعال موجب تربيت و تعالي انسان و بهرهگيري از امکانات زندگي در جهت صحيح آن
است.
متأسفانه انسانها آنچنان در اميال دنيوي غرق ميشوند که ياد مرگ و قيامت را
موجب افسردگي و نااميدي در زندگي ميدانند. در حاليکه زندگي معادگونه و تفکر در
زندگي ابدي، انسان را جاودانه ميکند و ياد خداي متعال به انسان اميد و شـور
ميبخشد.
قرآن کريم براي تقويت معادباوري و تأثير آن در رشد بشر و رهايي او از بيخبري،
هـشـدارهـاي تـکـاندهـنـدهاي ميدهد، مثلاً در سورة ذاريات ميفرمايد:
«وَالذَّارِيَاتِ ذَرْواً * فَالْحَامِلاتِ وِقْراً * فَالْجَارِيَاتِ يُسْراً *
فَالْمُقَسِّمَاتِ أَمْراً * إِنَّمَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ * وَإِنَّ الدِّينَ
لَوَاقِعٌ» (ذاريات: 1ـ6)
قسم بر بادها که پراکندهاند، قسم به ابرهاي حامل باران، قسم به کشتيها که در
دريا شناورند و قسم به فرشتگان که تقسيم امر خدا کنند، به آنچه که وعده داده
شدهايد راست است و قيامت واقع شدني است.
قسم خوردن از طرف خداي متعال نشانگر اهميت موضوع است. تکرار قسمها نيز بر
ضرورت مورد قسم ميافزايد. پروردگار عالم چهار قسم پياپي ميخورد تا بشر متنبّه شود
و به مورد قسم به دقت توجه کند که آنچه خدا وعده داده درست است. يکي از موارد آن
وعدهها وقوع حتمي قيامت است.
همچنين در آغاز سوره طور ميفرمايد:
«وَالطُّورِ* وَكِتَابٍ مَّسْطُورٍ * فِي رَقٍّ مَّنشُورٍ * وَالْبَيْتِ
الْمَعْمُورِ * وَالسَّقْفِ الْمَرْفُوعِ * وَالْبَحْرِ الْمَسْجُورِ * إِنَّ
عَذَابَ رَبِّكَ لَوَاقِعٌ * مَا لَهُ مِن دَافِعٍ» (طور: 1 ـ 8)
قسم به طور سينا، و قسم به کتاب (قرآن) نوشته شده در ورقي گسترده، قسم به بيت
المعمور، قسم به طاق آسمان، قسم به درياي جوشان همانا عذاب پروردگارت واقع شدني است
و هيچ چيز مانع تحقق آن نميشود.
در اين سـوره هم خــداي متعال شش قسم پيدرپي ميخورد، و مورد قسم آن است که
عذاب او واقع شدني است و هيچ چيز مانع انجام آن نخواهد شد. اين قسمها براي هشدار
آن است که پرده غفلت ما را پاره کند و باعث شود تا با اعتقاد عملي به معاد زندگي
کنيم. غفلت، بيماري بزرگي است و در واقع خار قلب به شمار ميآيد. جناب مولوي درباره
خطر غفلت گفته است:
چون کسي را خار در پايش جهد
پاي خـود را بـر سـر زانـو نهد
وز سر سوزن همي جويد سرش
ور نيابـد ميکند با لب ترش
خار در پا شد چنين دشوار ياب
خار در دل چون بود وا ده جواب
غفلت مرضي است که همة توجه انسان را به دنيا مشغول ميکند. در واقع گهواره شيطان
است که تا پايان عمر براي انسان لالائي ميخواند. خداوند هم اکثر اهل دوزخ را
غافلين ميداند:
«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ
قُلُوبٌ
لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ
آذَانٌ
لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ
هُمُ الْغَافِلُونَ» (اعراف: 179)
و به تحقيق بسياري از جن و انس را در جهنم واگذاريم، چرا که با دلهايشان درک
معرفت نميکنند. چشم دارند ولي نميبينند و گوش دارند اما نميشنوند. آنها همانند
حيوان بلکه کمتر از حيوان هستند. آنها غفلت زدگان هستند.
حال اي حاجي عزيز که در مناسک حج مرگ و قيامت را درک کردي، بايد طوري زندگي کني
که يادآور قيامت و زندگي جاويدان آخرت باشد. تا جايي که ديگران با ديدن رفتار تو از
خواب غفلت بيدار شوند و معادگونه زندگي کنند. و اگر از شما تقاضاي موعظه نمودند،
اين حديث مولا علي عليه السلام را به آنها هديه کن تا با خواندن آن هرگز دچار غفلت
و دنيازدگي نشوند.
دَخَلَ سوقَ الْبَصْرَةِ، فَنَظَرَ إِلَي النّاسِ يَبيعونَ وَيَشْتَرونَ،
فَبَکَي بُکَاءً شَديداً ثُمَّ قال: يا عَبِيدَ الدُّنْيا وَعُمّالَ أَهْلِهَا إِذا کُنْتُم بِالنَّهارِ تَحْلِفونَ وَبِاللَّيلِ فِي فِراشِکُمْ تَنامُونَ وَفِي
خِلالِ ذلِکَ عَنِ الآخِرَةِ تَغْفُلُونَ فَمَتَي تُجَهِّزُونَ الزَّادَ
وَتُفَکِّرُونَ فِي الْمَعاد. (119)
اميرالمؤمنين عليه السلام داخل بازار بصره شد و به مردم نگاه کرد که مشغول خريد
و فروشاند. به شدّت گريه کرد. سپس فرمود: اي بندگان دنيا! و کارگزاران اهل آن، روز
براي دنيا سوگند ميخوريد و شب در بستر خود ميخوابيد. در بين آن نيز از آخرت غافل
و بيخبريد، پس چـه وقـت تـوشـه آخـرت خود را فراهم ميکنيد؟ و کي دربارة معــاد و
قيامت فــکر ميکنيد؟
14. انس با قرآن
يکي از ويژگيهاي مؤمن انس با قرآن کريم است. اين کتاب آسماني، سلام محبوب است
و شنيدن و انديشيدن در معاني آيههاي آن براي دوستدار خدا دلپذير. قرآن کريم،
گذشته از هدايت فردي، اجتماعي و تنظيم امور جامعه، غذاي روح مؤمن است. طراوت و
ظرافت ظاهر و باطن قرآن همواره شفابخش دردهاي روحي انسان مؤمن است، چنانکه
ميفرمايد:
«وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ» (اسراء: 82)
و نازل کرديم از قرآن آنچه را که ماية شفا و رحمت براي مؤمنين است.
مولاي متقيان در اهميت فراگيري قرآن کريم فرمودند:
وَتَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِيثِ وَتَفَقَّهُوا فِيهِ
فَإِنَّهُ رَبِيعُ الْقُلُوبِ وَاسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ
الصُّدُورِ وَأَحْسِنُوا تِلاوَتَهُ فَإِنَّهُ أَنْفَعُ الْقِصَصِ. (120)
الف. قرآن را ياد بگيريد، زيرا زيباترين سخن است، و با همين زيبايي موزون
دلربايي ميکند و جان شيفتگانش را نوازش ميدهد.
ب. در قرآن تفقّه کنيد. زيرا قرآن بهار دلهاست. يعني علم و معـرفتي که از قرآن
نصيب عالم ديني ميشود، قلب او را با ميوههاي شيرين معاني طــراوت ميبخشد.
ج. از نور قرآن درمان بخواهيد. يعني قرآن امراض قلبي و روحي را مداوا ميکند.
د. قرآن را نيکو تلاوت کنيد، زيرا در آن قصههاي سودآور است، يعني تمامي قصههاي
قرآن و سرگذشت انبيا براي انسان آموزنده است. کسي که ميخواهد با انبيا عليهم
السلام هم سخن شود و محضر آنان را درک کند، ميتواند از طريق انس با قرآن بدان
برسد. زيرا روح همة انبيا در قرآن نهفته است. به قول مولوي، ارواح انبيا چون ماهيان
در بحر قرآن شناورند.
چون تو در قرآن حق بگريختي
بـا روان انـبـيا آميختـي
روح قرآن است جـان انـبـيـا
ماهيان بحر پاک کبـريا
گذشته از ارواح انبياء الهي در قرآن، نفخة رحمانيِ حق تعالي نيز پيوسته از آستان
قرآن دميده ميشود و از آنجا که مؤمنيــن، به خدا گرويــده و جز او کســي را
نميطلبند، روحشان با آهنگ قرآن به پرواز در ميآيد. به تعبير اميرمؤمنان عليه
السلام قرآن کريم ميزان سنجش مقام متقين است:
تَالِينَ لأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلاً يُحَزِّنُونَ بِهِ
أَنْفُسَهُمْ وَيَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِم. (121)
آيات قرآن را با توجه تلاوت ميکنند و نفس خود را با خواندن آن محزون ميکنند و درمان دردهاي خود را از آن ميجويند.
پس نتيجه ميگيريم که قرائت قرآن، بيان الفاظ يا عبور از معاني آن نيست بلکه درک
مفهوم حقيقي قرآن و در آغوش کشيدن معاني آن است. و اين ممکن نيست مگر با طهارت دل:
«لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»؛ «که جز دست پاکان (و فهم خاصان) بدان
نرسد. (واقعه: 79)
به قول سنائي:
عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازد
كه دارالملک ايمان را مجرد بيند از اغيار
بدين ترتيب انسان مؤمن بهويژه حجگزار واقعي همواره با انس و حضور در ساحت قرآن
کريم، کعبة دوست را طواف ميکند. هرگاه دلش هواي کعبه نمايد، سراسيمه به کوي قرآن
ميشتابد و عطش هجران را در انس با قرآن کريم تسکين ميدهد. سرانجام، در سايه پاکي
درون و رياضت نفس، کعبة حقيقي را در صورت ملکوتي قرآن ميبيند و آن صورت ملکوتي را
وقوف در کوي يــار ميداند.
وقوف دل که به کوي تو مستدام افتد
طواف کعبه چه حاجت که تو حجاز مني
15. اعتدال
از ويژگيهاي ديگر مؤمن آن است که اهل اعتدال باشد، يعني از تعادل روحي و رواني
برخوردار باشد. به عبارت ديگر مؤمن با حاکم کردن عدالت در خود، حقوق همة قواي
نفساني را رعايت ميکند و تحت ملکه عدالت از فايدههاي آنها بهره ميبرد. قوة
شهوت، غضب، عقل و ديگر قواي موجود در نفس براي انجام وظايفي آفريده شدهاند. براي
آنکه هر کدام در راستاي تکليف تعيين شدة خود عمل کنند، اعتدال نفساني لازم است که
مؤمن با حاکم کردن سلطان عدالت در خود اين زمينه را فراهم ميکند. از اين رو قرآن،
عدالتپذيري را مهمترين مؤلفة تقوا ميداند:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء
بِالْقِسْطِ
وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي أَلاَّ تَعْدِلُواْ اِعْدِلُواْ
هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي» (مائده: 8)
اي کسانيکه ايمان آورديد، شما گواه عدالت و قسط باشيد. عداوت گروهي نبايد شما
را از عدالت باز دارد. عدالت کنيد که به تقوي نزديکتر از هر عمل است.
البته کساني ميتوانند در جامعه گواه عدالت باشند که شخصيت و هويت نفساني آنها
سمبل ميانهروي و عدالتگستري باشد. پس عدالت پيش از آنکه يک اصل حقوقي و سياسي
باشد، يک خصيصة اخلاقي است. يعني کُنه عدالت ريشه در نفس سالمي دارد که تحت تأثير
اخلاق الهي است. اما نمود آن در حوزههاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي ظاهر ميگردد.
از اين رو مولاي متقيان عليه السلام ، رشد ارزشهاي اسلامي را در گرو اعتدالگرايي
انسانهاي مؤمن ميداند:
الْيَمِينُ وَالشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَالطَّرِيقُ الْوُسْطَي هِيَ الْجَادَّةُ
عَلَيْهَا بَاقِي الْكِتَابِ وَآثَارُ النُّبُوَّةِ وَمِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ
وَإِلَيْهَا مَصِيرُ الْعَاقِبَةِ. (122)
چپ و راست مسير گمراهي است، صراط مستقيم، راه ميانه است که بقاي اجراي احکام
قرآن و آثار نبوت و رشد سنّت نبوي را تضمين و عاقبت امور را با خير قرين ميسازد.
بنابراين وقتي عدالت ملکه وجود انسان گرديد، ميتواند، عدالت را در جامعه نيز
پياده کند. زيرا عدالت در کلام گهربار امام علي عليه السلام ، قرار دادن هر چيزي در
جاي خود است: «الْعَدْلُ يَضَعُ الأُمُورَ مَوَاضِعَهَا. (123)
«عدالت هر چيزي را در جاي خود قرار ميدهد».
پس انسان عادل عهدهدار ساختار بخشيدن به جامعه است، تا هر چيزي و يا هر کسي را
بر اساس شايستگيهايش در جاي خود قرار دهد. حضرت زهرا (سلام الله عليها) در تعبيري عالمانه، عدالت را
عامل انضباط و نزديککنندة قلوب انسانها به يکديگر ميداند:
فَجَعَلَ اللهُ الإِيمَانَ تَطْهِيراً لَكُمْ مِنَ الشِّرْكِ وَالصَّلاةَ
تَنْزِيهاً لَكُمْ عَنِ الْكِبْرِ وَالزَّكَاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ وَنَمَاءً
فِي الرِّزْقِ وَالصِّيَامَ تَثْبِيتاً لِلإِخْلاصِ وَالْحَجَّ تَشْيِيداً
لِلدِّينِ وَالْعَدْلَ تَنْسِيقاً لِلْقُلُوبِ وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ
وَإِمَامَتَنَا أَمَاناً لِلْفُرْقَة. (124)
خداي متعال، ايمان را وسيله طهارت شما از شرک، و نماز را موجب منزّه شدن شما از
تکبّر و زکات را پاککنندة نفس و توسعهدهندة رزق و روزي، و روزه را براي ريشهدار
شدن اخلاص در شما و حج را بنيان دين شما و عدالت را وسيله پيوند قلبهاي شما و
پيروي از ما را به وجودآورندة نظم در جامعه و امامت ما را عامل وحدت و رهايي از
تفرقه قرار داده است.
منظور ما از ذکر اين روايت يادآوري اين است که عدالت، دلها را به هم نــزديک
ميکند. تنسيق هم به معناي مديريت است. در واقع اگر دلها با ميانهروي مديريت
نشوند، ظاهر جامعــه هرگز عدالتگرا نميگردد. اين نکتة بديع بايد در عرصه مديريت
مورد توجه قرار گيرد.
در جامعه اسلامي انسان خوب و حجگزار را با عدالت بايد شناخت، چرا که در ترازوي
کعبه قلب خود را با عدالت تنظيم نموده است.
مولاي متقيان عليه السلام تنظيم شدن انديشه سياسي مسئولين به موازين عدالت را يک
اصل ضروري و مهم ميداند: «إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلاةِ اسْتِقَامَةُ
الْعَدْلِ فِي الْبِلادِ» (125)
؛ «اقامة عدل در شهرها بهترين روشني چشم
مسئولان است.
انسان، اگر به عدل رفتار کند، هر چند موفق به اجراي آن نشود، در چشم مردم عزيز
ميماند و حافظه روزگار هرگز او را فراموش نخواهد کرد. به قول فردوسي:
چو خشنود داري جهان را به داد
تـوانـگـر بـمـاني و از داد شاد
همه داد کن تو بـه گيتيِّ دون
که از داد هرگز نشد کس نگون
16. همنشين خوب
مؤمن حجگزار، همواره در روابط با ديگران بايد به دنبال کساني باشد که بتوانند
در شخصيت او اثر بگذارند. زيرا دوستان و همنشينان خوب نقش بسزايي در حفظ اعتقادات و
رشد ملکات انسان دارند.
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: «حواريين به حضرت عيسي عليه السلام
گفتند: يا روح الله با چه کسي بنشينيم؟ يعني دوستي و رفت و آمد داشته باشيم؟
فرمود:
مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللهَ رُؤْيَتُهُ وَيَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ
وَيُرَغِّبُكُمْ فِي الآخِرَةِ عَمَلُه. (126)
با کسي که ديدارش شما را به ياد خدا اندازد و سخن او دانش شما را زياد کند و
رفتارش شما را به آخرت متمايل سازد.
جناب مولوي هم زيبا گفته است:
اي خنک جاني که با حق زنده شد
در وجود زندهاي پـايـنـده شد
واي آن زنده که با مرده نشست
مرده گشت و زندگي از وي برست
يعني اگر انسان با زندهدلان معاشرت داشته باشد، قلبش زنده ميشود و از برکات
روحاني آنان بهرهمند ميگردد. امّا اگر با مردهدلان رفت وآمد کند. مانند آنان
ميميرد و ايمان او به غارت همنشينان غافل ميرود.
بنابراين مسلمان حجگزار بايد روحانيت قلبي خود را در همنشيني با افراد مؤمن و
خدا ترس حفظ کند و حريم معاشرت و داد و ستد خود را با رفقاي غافل که قدرت تأثير بر
آنان را ندارد تا جايي که ممکن است محدود کند.
خلاصه سخن اينکه حج، فقط سفر کردن و اعمال مخصوصه بهجا آوردن نيست. بلکه حاجي
ماندن و آثار معنوي حج را در همة بخشهاي زندگي تعميم دادن مهم است. تا جايي که
تبلور برکات حج در سالمسازي و هدايت جامعه، ياور دستاندرکاران امور فرهنگي جامعه گردد. ان شاء الله.
فصل پنجم : نامه نيايش
خداوندا! موســم حج با همة شكوهش فرا رسيد، عبد حقيري چون من به سوي تو ميآيد.
عبدي كه آمادگي حضور در مهماني روحاني تو را ندارد و دلمشغوليهاي دنيا مجال
استطاعت را از او گرفته است.
پروردگارا! خود را هرگز لايق اين دعوت نميبينم. امّا شوقي در نهان، مرا به سوي
تو ميكشاند و پيوسته به فضل تو اميدوارم ميسازد، تا هر كه هستم و هر چه دارم به
سوي تو بيايم. چيزي از من بر تو پنهان نيست، همانم كه ميداني. با همة عيوب و
گناهم به سوي تو رهسپارم.
معبودا! عاشقانت همواره رهوار كوي تواَند، در آستان عزّ تو عزيزند و از جذبة
شوقت لبريز. اين دعوت عمومي براي واماندگاني چون من است كه در هياهوي زندگي خود را
گم كرده و از خدعة روزگار پريشان است. از فريب نفس اماره زيانها ديده و از
چنگاندازيهاي شيطان به ستوه آمده است.
بارالها! در اسارت آرزوهاي دراز گرفتارم و لگدكوب هوا و هوس خويشم. اكنون که
عنايت تو مرا فراخوانده و به قافله راهيانت رسانده، تنها اميدم لطف بيكران تو است
كه شامل حالم گرداني، در سايهسار رحمتت خطاهايم را بپوشاني، گناهانم را بيامرزي،
از شوق حضورت سرشارم كني و توفيق درك اسرار حج را عطايم نمايي.
محبوبا! چه قدر سخت است، پوشيدن احرام بر بدني كه غير تو را بر خود حرام نكرده،
و قلبي كه در چنگال آمال دنيوي گرفتار شده، و خيالي كه هنوز به زشتي گناهان گذشته
آلــوده است. نفســي كه در حجابهاي ظلماني درمانده و عقلي كه هنوز در محاسبات
دنيوي غوطهور است. از همه بدتر، احساس جاهلانهاي كه عظمت محضر تو را درك نميكند
و از شكوه حضورت بهره نميبرد و در جايي كه امام سجاد عليه السلام با آن همه آثار
عبودياش بر خــود ميلرزد و بيــم آن دارد كه: «لاَ لَبَّيْكَ وَلاَ سَعْدَيْکَ»
بشنود، گستاخانه «اللّهُمَّ لَبَّيْك...» ميگويد. نه در دل خشيتي دارد و نه در
ديده اشكي.
خداوندا! چه زيان بزرگي است كه در ضيافت نوراني تو با دلي مرده آمــدم. پردة
غفلت را از گوشم بر نگرفتم، حجاب وابستگيها را از ديده نگشودم و زبانم به تمناي تو
گويا نيست. اي عزيز مهربان ! برگو با اين گوش ناشنوا و چشم نابينا و زبان ناگويا،
حال افسرده و قلب مرده چه كنم؟
پروردگارا! چه شرمآور است با بار گناهان به جمع زندهدلانت آمدن و نفس سركش را
در لايههاي فريب پنهان كردن. فضاي معنوي حج را با تعفن دنياخواهي آلودن و با
وسوسههاي وحشتآور دست به گريبان بودن. به راستي چه لحظههاي خوف انگيز و مرگآوري
است؟ گويــا همه چيز در نظــرم رنگ و بوي ديگــري گرفته. اكنون ميفهمم كه چقدر
ناچيز و بيمقدارم و چگونه زندگيام را تباه ساخته و سرماية عمرم را خرج آب و علف نمودهام.
الهي! خيانتم بر خودم آشكار شده، در بين زنجيرهاي سخت آرزوها زندانيام. وحشت،
سر تا پاي وجودم را گرفته است. عيبهاي باطني در برابر چشمانم خودنمـايي ميكننــد،
وه چه بيماري سختــي كه از آن بيخبر بودم.
يا رب! اكنون که نالههاي جانسوز چارهساز است، دلم مرده. خواهان سيلاب اشكم
امّا چشمم خشكيده. ميخواهم سراسيمه به سويت فرار كنم، پاي دويدن ندارم. ميخواهم
فرياد بكشم، امّا راه گلويم بسته است. ميخواهم با دلي مشتاق در ترنم حضورت باشم،
افسوس كه دلي برايم نمانده. بدتر آنكه نميدانم اين سرمايههاي روحاني كي و كجا ؟
به غارت اغيار رفته است.
اي خداي مهربان! اكنون هر چه هستم در محضر تواَم، تو مرا از راه دور به كعبه
حضور فرا خواندهاي. اگر در پي نجاتم نبــودي، به اين مكان شريف دعوتــم نميكردي.
پس اي نجات بخش! از ورطة حيراني نجاتم ده و دل مردهام را با توبة نصوح، حياتي
دوباره بخش. تعلّقات دنيوي را از من دور كن و كسوت صفا و خلوت را زينت جانم گردان.
با خشوع مدام دلم را اشتياقي دوباره عطا کن و لذّت ذكرت را به من بچشان تا همواره
مقيم كعبه اُنست گردم و چون غباري سرگردان، در ساحت كبريايي تو، طواف هميشگي نمايم.
خداوندا! اينك مهاجر كوي تواَم، از ديار و زن و فرزند جدا شدهام و لنگ لنگان به
سوي تو ميآيم. مرا از مهاجراني قرار ده كه دل را براي كوچ آماده كردهاند،
و زاد و توشة آنها شوق لقاي تو است و آنگونه از خانة تاريك
نفس و دنيا گذشتهاند كه گويي به سوي مرگ و قيامت ميروند، و گرماي صحراي محشر را
احساس ميكنند. هواي غير تو را از سر نهادهاند و عاشقانه به سوي تو شتاب
گرفتهاند. با همه چيز دنيا وداع ابدي كردهاند و به کمال انقطاع نايل آمدهاند. در
هر چيزي نشان از تو ميبينند و از مشتاقيِ ديدار بال گشوده، پرندهتر از پرنده به
سويت پركشيدهاند. غلبة شوق كعبة ديدار خواب و خور را از آنان ستانده است و به رمز
و راز «لبيك اللهم لبيك...» واقف شدهاند. از سراپردة دل پيام تو را شنيدهاند و در
حلاوت حضور مستغرقند. در اوج شادماني از خود به در شده و در مقـــام قرب تو دنيا و
عقبــي را از سر گذراندهاند و آرامش دل را در تمناي وصالت از كف نهادهاند.
معبودا! اكنون که اين بنده آلوده، به حريم امن تو پا نهاده است، نسيم (وَ مَنْ
دَخَلَهُ كانَ آمِناً) روح و جانش را نوازش ميدهد. لذّت حضور در اين فضاي روحاني
هر احساسي را از او گرفته و جلوه انوارِ قدسي كعبه چشمانش را خيره كرده است. گويي
اي مهربان با هزاران جلوه به پيشوازم آمدي، تا ورودم را به ساحت منزل خويش تهنيت
گويي.
الهي! اكنون كه اين توفيق بزرگ را عطايم كردي و فرصت زيارت خانهات را نصيبم
نمودي، از تو ميخواهم قبل از هر چيز زمينة درك اين سفر روحاني را در من به وجود
آوري و بر شوق تمنايم بيفزايي. همة اعضا و جوارحم را به اشتغال نام و يادت مشتمل
نمايي و مرا در دريافت فيوضاتت چون گدايي کوشا قرار دهي تا در اين ايّام شريف همه
توانم را صرف عبادت نمايم، شبهايم به ياد تو سحر و سحرهايم، در حريم حضورت به سر شود.
پروردگارا! اكنون با بدني طواف ميكنم كه در بندگي تو كوشا نبوده و با قلبي شوط
ميكنم كه زنگارِ گناهان را نزدوده، و با زباني «يا رب» ميگويم، كه درثناي تو گويا
نبوده است. ياد گذشتهها، عرق شرم را بر سر و رويم مينشاند و از آن ميترسم كه
گناهانم فضاي معنوي حج را بيالايد. وا اسفا از اين شرمساري و حسرتِ روزگاراني كه به
غفلت گذشته است و عمري كه به جهالت سپري شده است.
اي خداي مهربان! اكنون با دستي تهي و رويي سياه به سوي تو آمدهام، و ميپذيرم
كه بندة خوبي برايت نبودهام و حق تو را كه فرمودي: «مَا قَدرُوا اللهَ حَقَّ
قَدرِهِ» به جا نياوردهام. امّا خوب ميداني كه تو را دوست دارم و همة وجودم از
محبت تو سرشار است.
به راستي كه لذّت نماز و شوق نياز مني. ياد تو آهنگ حيات من است و جوانههاي
دميده را تازه به تازه در دلم ميروياند.
الهي! آنچه از من ديدهاي از سرِ جسارت و گستاخي نبوده است، بلكه غفلت و غرور بر
من غالب گشته و افسارم را به دست شيطان و هواهاي نفساني سپرده و همه چيزم را به باد
داده است. اكنون اين بنده غارت شده با همه رسواييهاي پيدا و پنهانش به سوي تو آمده
است.
اي يگانة بيهمتا! اي پناه بيچارگان! و اي شكسته بند شكستهدلان! از اين بندة
زيان ديده درگذر و بر دل شكستهام مرهم نه. عذرم را بپذير، غمامِ رحمتت را بگستر،
خطاهايم را بپوشان و نزد خلايق در دنيا و آخرت رسوايم مكن،
كه اگر آنچه تو از من ميداني بدانند، از سرزنش و تحقير آنها
در امان نخواهم بود «يا سَتّارَ الْعُيُوب وَيَا غَفَّارَ الذُّنُوب.
خداوندا! اينك به رحمت تو روي آوردم. رحمتي كه بر غضبت سبقت گرفته. و به حلمت
التجا ميکنم که از علمت پيشي يافته و بر عفوت توسل ميکنم که بر قدرتت غلبه نموده
و مرا درخواستن از تو دلير كرده است، تا با همة پستي و لئانتم از تو طلب مغفرت
نمايم، و پيام گذشت را قبل از طلب دريافت نمايم.
يا رب العالمين! اكنون كه جانم را بر حريم خانهات ميسايي، آنچنان بسا تا چرك
گناهان و حجابهاي غفلت از دلم زدوده شود و هفت لاية شرك، شك، نفاق، كبر و كجيهاي
اخلاق، غضب و شهوت، يكي پس از ديگري فرو ريزند و در هفت دور به هفت صفت حميده
آراسته گردان، و براي هميشه از اسارت اغيار رهايم كن. مدال آزادگي را از بيت عتيق
برگردنم بياويز تا رها و چالاك بين «صف» و «مروه» هروله كنم. از گذشتههاي تاريك
خود، سر پشيماني بر كوه مروه بكوبم. در فرار به سوي تو، دل تكاني نمايم و هر چه غير
تو را از درون و برون فرو ريزم. در دامن كوه صفا، صفات تو را خلعت دل كنم و براي
ورود به صحراي عرفات مهيا شوم.
خداوندا! صحراي عرفات مخصوص كساني است كه دلي صحرايي دارند و در کوير وجودشان
ذرهاي وابستگي به دنيا پيدا نميشود. صحراي عرفات، درياي وحدت است كه جانهاي
بيگره و صاف، چون آب زلال را ميطلبد.
اين موقف محل اتحاد روحهاي پاك و آسماني با روانهاي ضعيفي چون من است،
تا به مدد عشق و ايمان آنان، آسماني شود. صحراي
عرفات طنين نالههايي است كه عرش و فرش را ميلرزانند و ساكنان ملكوت را در حيرت
تمناي حاجيان مجذوب ميکنند.
به راستي چه زيباست صحراي عرفات، تجليگاه عشق و دلدادگي، صحراي نور و سرور،
صحراي همآغوشي عاشق و معشوق صحرايي. جايگاهي براي صحرايي شدن و از همه چيز بريدن.
عقدههاي دل را گشودن، از گريه سير نشدن، درِ توبه و انابه را باز ديدن. خرمن تقوا
و اخلاص را درو كردن. صحراي سحرداران را تماشا كردن. از ناله دل شكستگان ناليدن. با
خدا بيواسطه سخن گفتن و در آغوش انس او آرميدن. در نزول باران رحمت غسل حضور كردن
و از تابش آفتاب عرفات لذّت بردن. پا برهنه روي شنهاي داغ دويدن و پيشاني نياز بر
آنها سائيدن. در محضر ربوبي خاكساري كردن و در آستانه حضورش چرخ مستانه زدن و در
انوار قدسي محبوب فنا شدن.
خداوندا! مرا به ساحتي فرا خواندي كه درك عظمت آن با دل ميسّر است و كساني را
ياراي حضور است كه سالياني دراز دل را براي چنين ضيافتي آماده نمودهاند. افسوس و
صد افسوس كه من با دلي آمدم كه تيره اغيار است و دنياي بيحاصل شوق و توان را از او
ستانده است. گاهي او را لگدكوب آرزوهاي دراز نموده و گاهي به چراگاه جنود شيطان
بَدَلش ساخته. زماني هم ميدان تاخت و تاز قواي شهوت و غضب گشته است. اكنون در مصاف
خيل عاشقانت دريافتم كه چقدر ضعيف و بيمايهام.
اي خداي مهربان! بندهاي پشيمانم. از هر جايي رانده و ماندهام. حتي شيطان هم
كه روزي مشتريام بوده است با فرياد: «إنّي بَرِئٌ مِنْكَ» مرا ميراند. همه درها
را به روي خود بسته ميبينم جز در رحمت تو يا «مُفَتِّحَالاَبواب»، باب رحمتت را
به رويم بگشا، و عذر اين بنده گنهكار را بپذير. گرة مشكلاتم را باز کن، آوارگيام
را سامان ده و به جبران گذشتههاي تاريك موفقم بدار. شوق و اشتياقم را به جوارت
افزون کن و در اين صحرا كه همة دعاها مستجاب است، دعاي اين حقير را اجابت فرما. دل
ويران شدهام را با مهربانيات آباد گردان و از چنگاندازيهاي شيطان آسودگيام بخش
و از وسوسههاي هولانگيز نفس پناهم ده، يا «امان الخائفين» و يا «جار المستجيرين.
پروردگارا! وقوف در مشعر مرا با زمزمههاي پنهان گرفتار کرده است و در
تاريكيهاي چادر شب به نجواهاي عاشقانه فرا ميخواند. باد ملايم اين صحرا، نسيمِ
اُنس تو را نويد ميدهد و هر سنگريزهاي كه برميدارم به تسبيح تــو مشغول است.
گويي در اين صحرا همه چيز رنگ خدا گرفته است. نغمة سُبُّوحٌ و قُدُّوسٌ از هر طرف
به گــوش ميرسد. در اين حال و هواي روحاني همة وجودم به لرزه افتاده و خشيت عجيبي
قلبم را ميفشارد. بيم آن دارم كه از درك اين لحظههاي عرفاني باز مانم و قدر نفحات
ربّاني تو را كه از هر سوي ميوزد ندانم و در شبي كه عاشقانت را نشان ميكني
برگزيده نشوم و نامم در دفتر يگانه منجيات ثبت نگردد.
اي خداي مهربان! در اين شبِ نيازِ سراسر راز، كه چشم ملكوتيان را
به تماشا نشانده است، دلم را از شيريني يادت لبريز كن. بر بيقراري و تمنايم
بيافزا. گريههاي آتشين و نالههاي جانسوز عطايم نما. لذت خاكساريام فراوان ده. بر
قلب تيرهام نظر کن وآن را «طور» تجلي جمالت قرار ده. از اعمال ناچيزم خشنود باش و
به نشانة رضايت، طوق عبوديت برگردنم بياويز و آن را علامت رستگاريام در دنيا و
آخرت قرار بده. براي هميشه از گزندِ رهزنان نفس مصونم بدار، و بر آتش حرمانم
بيافزاي. تا زندهام در شعلههاي شوق لقايت بسوزان و مرگم را طلوع خورشيد وصالت
قرار ده، تا گورستانم به نورستان حضور تو مبدل گردد. اشراق صبح مشعرم را به مطلع
(يَوْمَ تَرَي الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِناتِ يَسْعي نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ
وَبِأَيْمانِهِمْ) مبدل کن تا در صحراي قيامت تاريک حاضر نشوم و نزد چشماني كه خيره
خيره به من نظارهگرند رسوا نگردم.
معبودا! رمز قرباني كردن، قرباني شدن است. سر حرص و هوا را به تيغ اخلاص بريدن
است. از منيّتها گذشتن و به تو پيوستن است. در آتش هجران پريدن و پروانه صفت،
سوختن است. به سادگي بريدن سرِ حيواني، از غير تو بريدن است. اي خداي عزيز! مياور
بر من كه در لحظه قرباني، سر حيواني جدا نمايم، امّا خود را رها كنم، و حرص و
آرزوها دزدانه در درونم پنهان شوند و سيرت زشتم را در صورتي زيبا هويدا كنند.
الهي! در جايي كه ابراهيم خليل از وسوسة شيطان در امان نبود و جان لبالب از محبت
تو مانع جسارت شيطان به او نگشت، اين عبد ذليل كه با
نگاهِ شيطان ميلرزد و وسوسهها به راحتي او را دست به دست ميگردانند چگونه از
فتنهانگيزي جنود شيطان و وسوسههاي هولانگيز نفس عبور كند و حنجرة هوسها را كه
روزگارش را به تباهي كشيدهاند به يكباره با فرياد الله اكبر قطع نمايد.
خداوندا! اكنون كه شمشير لابـه به دستــم دادي و بــراي دوربــاش شيطــان،
سنگريزههاي ستيز بر دامنم نهادي، ياريام فرما، تا تيغم بر هدف فرود آيد و ريشه
هواهاي نفساني و اميال شيطاني را از دل جدا كند و در رمي جمرات، شياطين برون و درون
را براي هميشه از من نااميد گرداند.
کردگارا! اگر در آوردگاه حج بر شيطان و خواهشهاي نفسانيام غلبه نكنم، بيگمان
دربازگشت به زندگي بر من دلير خواهند شد و اميد رهايي از سلطه آنان در باقيمانده
عمر به يأس مبدّل خواهد گشت. اگر جانم را نپذيري و قرباني جاناني چون خود نکني
لاشهاي بيش نخواهد بود و از تعفن آن، همه از من خواهند گريخت.
اي خداي مهربان! در جدال با نفس و اميال شيطاني پيروزم نما و ظاهر و باطنم را
به صفات حميده آراسته گردان. از خاكستان قلبم چشمه زمزم جاري نما و خلعت اخلاص كه
نشان پيروزي در «رمي جمرات» است را بر من بپوشان. رفتارم را به «صبغة الله» مزين
فرما تا همة اين خوبيها رهآورد سفرم به وطن باشد، و نگاه و نفسَم استقبالکنندگان
را بيقرار تو كند، تا به خاكساريام در كعبه حضور تو شهادت دهند و مشتاقانه به سوي
تو بشتابند.
خداوندا! اكنون كه مرا از كعبه برميگرداني از كعبة دل برمگردان و حالات معنوي
حج را در من مستدام بدار. تا آئينه جانم را بار
ديگر غبار تعلقات دنيوي نگيرد و هر شب توفيق شستوشوي دلي در زمزم سحر را نصيبم فرما
و به صفت «تقوي القلوب» آراسته گردان. جانم را در حالي كه در كوي تو وقوف دارد
بستان و احرام حج را كفن واقعيام قرار ده.