9. وقوف در مشعر
حجگزار عزيز! پس از آنکه در موقف عرفات به کمال انقطاع رسيدي، از تعلقات بيروني
و دروني رهايي يافتي و از همة اوصاف خلقي فارغ شدي، خداي مهربان تو را به بارگاه
حضور دعوت ميکند. از اين رو موقف مشعر جزء حرم پروردگارست. و حاجي بعد از آنکه در
سلوک باطنياش به درياي زلال عرفه رسيد و خود را از هر چه غير او پاک کرد، به حريم
قرب الهي باز ميگردد.
حاجي عزيز، در مشعر بايد همواره بيدار بود و قدر لحظههاي آن شب را دانست و تا
حد توان اظهار بندگي نمود. سر بر خاک عبوديت گذاشت و تا توان هست گريه کرد تا رخصت
حضور صادر شود.
نشانة رخصت حضور تجلّي نور جمال بر پردة قلب توست. با همة وجود آمادة دريافت
اين تجلي باش. مشفقانه براي آن لحظه بيقراري کن. مبادا در آن ساحت ملکوتي غفلت کني و ناگهان محبوب نظر کند و تو بيخبر
باشي.
يک چشم زدن غافل از اين ماه نباشيد
شايد که نگاهي کند آگاه نباشيد
نشانة آمادگي در اين موقف، حال بيقرار و جان مشتاق است. سعي کنيم با انجام راز
و نياز و ريختن اشکهاي عاشقانه بر اين آمادگي بيافزاييم و آتش حرمان را هر لحظه
گدازندهترکنيم. در شعلهزار آه زنگار از دل بزداييم و غبار سينه را با آب ديده
صيقل دهيم تا آئينهاي شود براي جمال يار.
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است
بر رخ او نظر از آينة پاک انداز
شيخ اجل «سعدي» فرمود: «آتش دو است: آتش معيشت و آتش معصيت. آتش معيشت را آب
آسمان کُشد وآتش معصيت را آب ديدگان. و نيز آتش معصيت را به دو چيز توان کُشت: به
خاک و آب؛ به خاک پيشاني و به آب پشيماني. خاک پيشاني، در سجود و آب پشيماني، گريه
از ترس خداوند ودود». (76)
اي حاجي عزيز! علت حساسيت اين موقف آن است که خورشيد حقيقت در مشعر طلوع ميکند
و در پرتو اين تابش، دل به شعور باطني يا «کشف» ميرسد. اين است رمز در رمز همه
اسرار حج. همة اولياء الهي و کُمّل عارفان، به خاطر همين سرّ است که در اين موقف با
هيجان عجيبي شب را به صبح اشراق ميرسانند.
جناب کميل از حضرت علي عليه السلام سؤال ميکند:
«ما الْحَقيقةُ؟
فقال عَليٌّ عليه السلام : ما لک وَالْحَقيقةُ؟
فَقال کُميل: اَوَلَسْتُ صاحبَ سِرِّکَ؟
قال عليٌّ عليه السلام : بَلي وَلکنْ يُرَشِّحُ عَليکَ ما يَطفَحُ مِنّي.
فَقالَ کُميل: اَوَ مِثْلُک يُخيِّبُ سائلاً
فَقالَ عَليٌّ عليه السلام : اَلْحَقيقةُ کَشْفُ سُبَحاتِ الْجَلالِ مِنْ غَيرِ
اِشارَةٍ
فَقالَ کُميلُ: زِدْني بياناً
فَقالَ عَليٌّ عليه السلام : مَحْوُ الْمَوهومِ صَحْوَ الْمَعلومِ
فَقالَ کُميل: زِدْني بياناً
فَقالَ عَليٌّ عليه السلام : هَتْکُ السِّتْرِ لِغَلَبةِ السِّرِّ
فَقالَ کُميل: زِدنْي بياناً
فَقالَ عَليٌّ عليه السلام : اَلْحَقيقةُ نورٌ يَشرَقُ صُبْحَ الأزلِ فَيَلوحُ
عَلي هَياکِلِ التَّوحيدِ آثارُه
قالَ کُميل: زِدْني بياناً
قالَ عَليٌّ عليه السلام : اِطْفِ السِّراجَ فَقَدْ طَلعَ الصُّبحُ. (77)
حقيقت چيست؟ حضرت فرمود: تو را با حقيقت چه کار؟ عرض کرد: آيا من رازدار تو
نيستم؟ فرمود: چنين است، اما آنچه از من ميترواد بر تو ميبارد. عرض کرد: آيا چون
تويي پرسشکننده را نا اميد ميکند؟ فرمود: «حقيقت» پرده برگرفتن از پرتوهاي جلال حق است بدون
اشاره. عرض کرد: بر بيان بيافزاي. فرمود: از ميان رفتن موهوم به گاه پايداري معلوم.
عرض کرد: بر بيان بيافزاي. فرمود: پردهدري در پي چيرگي راز است. عرض کرد: بر بيان بيافزاي.
فرمود: حقيقت، نوري است که از بامداد ازلي ميدرخشد و پرتوهايش بر آثار توحيد
ميتابد. عرض کرد: بر بيان بيافزاي، فرمود: چراغ را خاموش کن که صبح دميده است.
اي حاجي عزيز! پس از اين اشراق و طلوع نور حقيقت است که دل به مقام کشف و شهود
ميرسد و در پرتو اين شناخت به ملأ اعلي پرواز ميکند. حجابهاي جسمي و نوري را يکي
پس از ديگري کنار ميزند، و آنچنان به وجد و شوق ميآيد که بياختيار در کوههاي
اطراف بالا و پايين ميدود. اين بيقراري نشانة عروج روح فرد به ساحت قرب الهي است.
امام صادق عليه السلام در سرّ وقوف به مزدلفه چه زيبا فرمود:
وَاتَّقِهْ بِمُزدَلَفةَ وَاصْعَدْ بِروحِک اِلَي الْمَلأِ الاَعليَ بِصُعودِک
عَلَي الْجَبلِ. (78)
با ترس و تقواي دل به مزدلفه وارد شو و با بالا رفتن از کوه با روح خود به ملأ
اعلي پرواز کن.
10. منا (قربانگاه عاشقان)
آنگاه که وقوف حجگزار پس از طلوع آفتاب در مشعرالحرام تمام ميشود، به سمت منا
حرکت ميکند. لازم است که هنگام حرکت، به طرف چپ يا راست متمايل نباشد و فاصلة مشعر
و منا را در محدودة معيّن شده طي نمايد.
اي حاجي عزيز! راز اين فاصله، درک صراط مستقيم هدايت است. صراطي که ارزشهاي
الهي و فضيلتهاي معنوي را در تو شکوفا ميکند.
مولاي متقيان علي عليه السلام فرمود:
اَلْيَمينُ وَالشِّمالُ مَضَلَّةٌ وَالطَّريقُ الْوُسْطي هيَ الْجادَّةُ، عَليها
باقِي الْکِتابِ وَآثارُ النُّبوةِ وَمِنها مَنفَذُ السُّنَّةِ. (79)
انحراف به راست و چپ، گمراهي است. راه وسط، جاده (صراط مستقيم) است که قرآن و
ارزشهاي رسالت نبوي و شکوفايي سنت الهي بر آن استوار است.
آري! ما امتي هستيم که آيه: (وَكَذَلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطًا
لِّتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَي النَّاسِ) (بقره: 143) در شأن ما نازل شده است.
بنابراين بايد با اعتدالگرايي ديانت را در خود شکوفا کنيم، تا جايي که شهيد و گواه
ارزشهاي ديني و اخلاقي براي سايرين باشيم. بـا روحـيـه اعـتـدال است که ميتوانيم
رمز منا، رمي جمرات و قرباني را درک کنيم.
کلمه «مِنا» از مادّه تمني و منيه به معناي آرزو است. با ميانهروي ميتوانيم همة تمايلات و آرزوها را در خود تعديل کنيم و همه را تحت تأثير يک
تمنّا و آرزو قرار دهيم که شوق وصال پروردگار است.
در «منا» تنها يک ندا ما را ميخواند و يک ميل در ما شکوفا ميشود و آن بانگ
مشتاقي و صفاي جرعة ساقي است. در اينجا براي ثابتکردن صفاي دل، صدق بندگي و اعلام
آمادگي براي استغراق در حضرت رحماني و مشروب شدن به شريعه حضرت رحيمي بايد قرباني
کني. رمز قرباني کردن در واقع ذبح «انانيت» و يا ذبح خود حقيقي در برابر خداست. اگر
پس از قرباني آثار منيّت در ما باشد، حقيقت آن تحقق پيدا نکرده است.
مولوي در مثنوي خود حکايتي را نقل ميکند که: عاشقي درب منزل معشوق را ميزند،
معشوق ميپرسد پشت در کيست؟
گفت من، گفتش برو هنگام نيست
برچنين خواني مقام خام نيست
خام را جز آتش هـجـر و فــراق
کـه پـزد؟ که وا رهـانـد از نفاق
چون تويـيِّ تـو هـنوز از تو نرفت
سوختن بايد تو را در نار تفت
عاشق، نا اميد بازميگردد. پس از يکسال آثار منيّت را بهطور کامل از خود دور
ميکند و دوباره به درب منزل معشوق ميآيد.
بانگ زد يارش که بر در کيست آن
گفت: بر در هم تويي اي دلستان
گفت: اکنون چون مني، اي من درآ
نيست گنجايي دو من در يک سرا
البته اين حکايت مربوط به بايزيد بسطامي است. وي يک شب در خلوت خانة مکاشفهها،
کمند شوق را بر کنگرة کبريايي او انداخت، آتش عشق در نهاد خود برافروخت و زبان را
از سر درماندگي بگشاد و گفت: «يا رَبّ مَتَي اَصِلُ إلَيْکَ؟»؛ «بار خدايا! تا کي
در آتش هجران تو بسوزم؟ کي مرا شربت وصال دهي؟» به سرش ندا آمد که: بايزيد! هنوز توييِ تو همراه
تو است؛ اگر خواهي که به ما رسي «دَعْ نَفْسَکَ وَتَعَال» خود را بر در بگذار و
درآي. (80)
اي حاجي عزيز! حتي راز تراشيدن مو، آن است که در مقام قرباني، به عنوان سرآغاز
نزديک شدن به خدا نبايد تار مويي از تعلقات ظاهري و باطني در تو باقي باشد. چه زيبا
فرمود امام صادق عليه السلام :
وَاذْبَح حَنجرةَ الْهَوي وَالطَّمَعِ عِندَ الذَّبيحَةِ... و احْلِقْ الْعيُوبَ
الظّاهِرةَ وَالْباطِنَةَ بِحَلْقِ شَعْرِک. (81)
به هنگام قرباني، حنجرة هوس و طمع را قطع کن و با زدودن مو، عيوب ظاهري و باطني
را از خود دور نما.
پس اي حاجي! ارزش فرصت حضور در منا را بدان، و ريشه تعلقات ظاهري و باطني را براي هميشه قطع کن.
با خداي مهربان عهد نما که پيوسته با او و براي او هستي و کمال انقطاع را با ترک هواهاي نفساني و اميال شيطاني لمس کن.
با اين کار شيريني حضور و لذّت وصول را بچش، تا براي ابد از لغزشها و آوارگيها در امان باشي.
باز در آن کوش که قـربان کني
هر چه کني کوش که با جان کني
هر که نشد کشتة شمشير دوست
لاشة مـردار بـه از جان اوست
11. رمي جمرات
وقتي که حاجي از همة تعلقات بيروني و دروني رها ميشود و انانيت خود را در
قربانگاه حضور قرباني ميکند، شيطان به شدت عصباني شده، با تمام قوا به او حملهور
ميگردد. به همين سبب رمي جمرات، دور کردن جنود شيطان از درون و بيرون است. همچنين
تشبّه جستن به حضرت ابراهيم عليه السلام است. زيرا شيطان در اين محل نزد او آمد تا
شبههاي در حج او پديد آورد، يا با ارتکاب گناهي، او را دچار فتنهاي سازد. از
اينرو خداوند متعال به ابراهيم عليه السلام دستور داد که با انداختن سنگ، او را
دور و از خود مأيوس گرداند.
شيطان ابتدا عقل را به شبهه و ترديد وادار ميکند، که با رمي اولي او رانده
ميشود. سپس در کمين خيال مينشيند که با رمي وسطي دور ميشود. در مرتبة سوم نفس را
وسوسه ميکند ولي با رمي آخر مأيوس ميگردد.
مرحوم فيض کاشاني در اين باره ميفرمايد:
اگر از دلت بگذرد که ابراهيم عليه السلام به شيطان سنگ انداخت و او را از پيش
خود دور ساخت، براي اين بود که شيطان بر او وارد شده بود و ابراهيم عليه السلام او
را ديد، ليکن شيطان نزد من نيامده و من او را نديدهام، ديگر سنگ انداختن چه معنا
دارد؟
بايد بداني که اين خيال از شيطان است و او آن را در دل تو انداخته تا ارادهات
را در رمي جمرات سست گرداند و به دلت اندازد که اين کاري بيهوده و شبيه بازي کودکان
است که نبايد به آن مشغول شوي؛ ليکن تو بايد با جديت و کوشش در رمي، او را از پيش خود براني و
دماغش را به خاک بمالي و بداني که تو در ظاهر سنگ به سوي «عقبه» مياندازي؛ امّا در
واقع سنگ را بر چهرة شيطاني ميزني و پشت او را ميشکني؛ زيرا خواري و مقهوريت
شيطان جز با تعظيم و امتثال امر الهي و به مجرّد فرمان او بيآنکه عقل و نفس در آن
دخالتي کنند حاصل نميشود. (82)
البته اي حاجي عزيز! جدا شدن از صفات دنيوي و خصوصياتي که عمري با آن زندگي
کردهايم کار آساني نيست. لکن عنايت الهي و تأثير مقدسات روحاني اعمال حج اين توفيق
بزرگ را نصيب ما کرده. با اين وجود تا استقرار حالات معنوي و صفات الهي در نفس، از
تهديدهاي جنود شيطان در امان نيستيم. بايد با هوشياري و فرمانبرداري محض از اين
نوسانات عبور کنيم تا انشاءالله به مقام تمکين و اتصاف به خلعت ربوبي نايل
شويم.
12. احرام ربوبي
وقتي در اين مقام حاجي از انانيّت و اوصاف بشري خارج شد، با نور روح قدسي احرام
ميبندد. يعني به خلعت اوصاف الهي آراسته ميشود و با اين احرام مجدداً به طواف
کعبه ميآيد. امّا اين بار وارد کعبة دل ميشود که حرم سرّ الهي است. عارفانه هفت
بار طواف ميکند. آنگاه در كوي قرب و انس معتکف ميشود و به رؤيت معتکفان ميرسد.
چنانکه خداي مهربان فرمود:
(وَعَهِدْنَا إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ
لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ) (بقره: 125)
از حضرت ابراهيم و اسماعيل8 تعهد گرفتيم که خانه مرا براي طوافکنندگان و
معتکفان و خاکساران پاکيزه نگه دارند.
سپس جمال احديت را نظارهگر ميشود و قدح (وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً
طَهُوراً) (انسان: 21) را از دست محبوبش مينوشد و با نور جمال به نظارهاش
مينشيند، با ندايش بالا ميرود و به مقامي ميرسد که: «ما لا عَيْنٌ رَأَتْ وَلا
اُذُنٌ سَمِعَتْ وَلا خَطَرَ عَلي قَلْبِ بَشَرٍ» (83) ؛ «جايي که چشمي
نديده و گوشي نشنيده و بر دل بشري خطور نکرده است». البته اين مقام، لقاء الله است.
حاجي در اين مقام از همة تصرفات نفساني رهايي مييابد و شوق حضور جذبة معشوق او
را از خود به در ميکند. همه چيز را به رنگ توحيد ميبيند و با تکرار اسماء الهي،
تسبيحِ هماهنگ موجودات را ميشنود. اينجاست که به اسرار لباب واقف ميشود و مرگ
حقيقي او که تبديل از نشئه طبيعي به نورستان حضور است اتفاق ميافتد.
جناب مولوي در اين مقام فرمودند:
مرگ را بگزين و بر در اين حجاب
بـيحـجـابت بايد اسرار لباب
نه چنان مرگي که در گوري روي
مرگ تبديلي که در نوري روي
لکن خداوند متعال به منظور: (لِيُقْضي أَجَلٌ مُسَمًّي ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ) (انعام: 60) حاجي را به دنيا برميگرداند، تا حقيقت: (صِبْغَةَ
اللهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً) (بقره: 138) را براي مردم هديه آورد.
به گونهاي که مردم رنگ و بوي الهي را در رفتار او تماشا کنند و به حقيقت «حج» يقين
حاصل نمايند و از سبوي زمزم او شراب معرفت بنوشند.
اي حاجي عزيز! بعد از بازگشت از سفر روحاني حج ظاهر و باطن ما بايد به اوصاف
خدايي آراسته گردد. طوري که مردم صبغهاي الهي را در اعمال و رفتار ما ببينند؛ از
سبوي جان ما پيوسته آب زمزم بجوشد، يعني سوز و گداز شبانه و آه سحر بايد از خاکستان
قلب ما چشمه زمزم را جاري کند؛
چو اسماعيل بزن پايي که جوشد
زخاکستان قلبم زمزم اي رشک
بايد مردم در همه حال بيقراري و خاکســاري ما را به کعبة حضور احساس کنند و
همگان مشتاق اين سفر روحاني شوند. البته اين تأثير معنوي به دست نميآيد مگر اينکه
توشه اين سفر معنوي را در ساية اخلاص حفظ کنيم.
ما در عمره مفرده طاعت و عبادت خويش را خالص ميکنيم، که فرمود:
(وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ
حُنَفَاءَ) (بيّنه: 5)
و امر نشدند مگر بر اينکه خدا را به اخلاص کامل در دين پرستش کنند و از غير دين
حق رو بگردانند.
اما در حج تمتع خود را براي خدا خالص ميکنيم: (إِلاَّ عِبَادَ اللهِ
الْمُخْلَصِينَ)؛ «مگر بندگان خالص خدا.» (صافات: 40)
مقام مخلَص جايي است که ديگر شيطان نميتواند بر انسان مسلط شود؛ چنانکه سوگند ياد کرد:
«هـمـة بندگانت را گمراه ميکنم مگر آناني که مخلَص
شدند: (قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلاَّ عِبَادَكَ
مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ). (ص: 82 و83)
مقام مخلصين، مقام اتصاف به صفات الهي است و بنده خالص در فضاي قرب الهي سير ميکند. اوصاف قدسي در او ملکه شده و جايي براي تصرف شيطان
وجود ندارد. مانند آئينهاي که ديگر آهن نميشود يا نان پخته كه هرگز گندم نميگردد و يا انگور که هرگز غوره نميشود؛
هيچ آئينه دگر آهـن نـشد
هيچ ناني گندم خرمن نشد
هيچ انگوري دگر غوره نشد
هيچ ميوه پخته با کوره نشد
پخته گرد و از تغّير دور شو
هـمـچو برهان محقق نور شو
حاجي گرامي! اخلاص، راه رهايي از تصرف اغيار است و کعبه حج را از آن جهت «بيت
العتيق» خواندهاند که پرچم اخلاص يعني رهايي را ـ در صورت انجام درست اعمال ـ به دست من و شما ميدهد تا از منافع آن در دوران
حيات بهرهمند شويم و ديگران را نيز بهرهمند سازيم.
(لَكُمْ فِيهَا مَنَافِعُ إِلَي أَجَلٍ مُّسَمًّي ثُمَّ مَحِلُّهَا إِلَي
الْبَيْتِ الْعَتِيقِ) (حج: 33)
اين شعائر الهي براي شما تا زمان معين فوايدي دارد، که مرکز آن خانة کعبه است.
پس بکوش تا بدون اين نشانه از حج برنگردي، چرا که بدون اخلاص به آزادگي نخواهيم
رسيد. اگر از آزادگي محروم شويم ما را به «بيت العتيق» يعني کعبه دل راه نميدهند و اگر به کعبة دل راهي نيابيم، حقيقت
«تقوي القلوب» در ما ساري و جاري نميشود:
(ذَلِكَ وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهِ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَي الْقُلُوبِ)
(حج: 32)
اين است و هر کس نشانههاي دين خدا را بزرگ و محترم دارد اين صفتِ دلهاي
باتقوا است.
خوشا به حال حاجياني که به حقيقت حج راه يافتهاند و از اسرار آن باخبر شدهاند.
از همة تعلقات مادي و معنوي رهيده و در کوي انس محبوب شراب حضور چشيدهاند، پرچم
اخلاص و آزادي را بر بام وجود برافراشته و به صفت «تقوي القلوب» آراستگي يافتهاند.
13. ورود به مدينه
زيارت فخر کائنات و اشرف مخلوقات، محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم در
مدينه و قبور ائمة بقيع ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ ، مکمل اعمال حاجي در مکه است.
در واقع، ولايت روح کعبه است که حاجي در مواقف مختلف حج به اسرار آن آگاهي يافته
است:
روح کعبه در ولايت خفته است
اين حقيقت را محمد گفته است
عارف واصل، ميرزا جواد ملکي تبريزي در اينباره گفته است:
آنچه که عقيدة اسلام بر آن است، آنکه پيغمبر ما صلي الله عليه و آله و سلم اشرف
خلق خداست کافةً و او آقاي خلق خدا و حبيب خداست. در روايت معتبر از آن حضرت رسيده
است که:
«اَوَّلُ ما خَلَقَ اللهُ نُوري». و او در معراجش به پروردگار خود به حدّي نزديک شد که جبرئيل
نتوانست او را همراهي کند، و آن حضرت نزديک شد، مانند رسيدن دو قوس کمان به يکديگر،
بلکه نزديکتر (84)
به مقام عالي اعلي گرديد و اسم اعظم خدا و صاحب وسيله و حوض و شفاعت
کبري و او مثل اعلي است. و او واسطة بين خداي متعال و تمام ممکنات است. و او
نزديکترين حجاب و طرف ممکن است و بالجمله بداند که مکانت او در دربار خداي تعالي،
به حدّي است که انبياء مرسلين از اولين و آخرين و ملائکه مقربين، به آن غبطه
ميبرند و ما را ممکن نيست که به کنه معرفت او برسيم.
و امّا معرفت حق او در اين باب حديث: «لَوْلاکَ لَمَا خَلَقتُ الاَفلاک» کافي
است که او علت غايي تمام آفريدگان و رحمت عالميان است. اين بالنسبه به عامة ممکنات
است و امّا خصوص امت او، حقوق خاصة هدايت او بر آن افزوده ميشود و تحمّل آزاري که
به آن حضرت در اين راه وارد گشته است، برآن اضافه ميگردد که فرمود: هيچ پيامبري به
مانند من آزار نکشيد. و او به تصديق کتاب خدا، از هوا سخن نميراند و چون جلالت حق
او را شناختي و دانستي که او زنده و در نزد پروردگار خود به زائر خويش نظر دارد و
سلام آنها را ميشنود و از ضمير آنها آگاه است، براي گناهان آنان طلب آمــرزش
ميکند و در نيازمنديهاي آنان شفاعت مينمايد.
در اين صورت او را زيارت کن، چنانکه او زنده است و تو را ميبيند و با تو رو
به روست و چيزي تو را از توجه به او مشغول نميسازد و سراسر وجود تو به حضرت او، با
محبّت و هيبت او متوجه خواهد بود. و هرگز از طول مناجات با او و عرض حوائج خود به
آن حضرت، خسته نخواهي گشت. و در حرم آن حضرت، با کسي تکلّم نخواهي کرد، بلکه بر
چيزي که تو را از مراقبت باز دارد، نظر نخواهي کرد، چون ميداني که او به حال تو
داناست و به تو نظر دارد.
براي تمام بيماريهاي خود، از او طلب درمان ميکني و به جلب عطوفت او و طلب
باران از ابر جود و رأفت او، حوائج خود را ميخواهي، و به يقين که او کريمترين
تمام خلايق است و بخشندهتر از هر جواد و کريم... و خداوند او را در کتاب عزيزش به
(لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ) توصيف فرموده و در طلب رحمت و سؤال و تضرّع و ابتهال نبايد
تسامح کني، زيرا شخص کريم حرمت واردين را ضايع نميسازد. (85)
حاجي عزيز! با دل وارد شهر مدينه شو، تا انوار قدسية خاتم رسولان و ارواح ائمة
بقيع عليهم السلام را شهود نموده، بوي آشنايي را از در و ديوار شهر استشمام کني و
با طهارت جان حضور گرم پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم و صداي گامهاي دلنشين
او را دريابي و جلوة آنچه را که در مکه اندوختي، به وضوح در مسجد النبي و کنار قبر
حضرت زهرا (سلام الله عليها) و خاک پاک قبرستان بقيع مشاهده کني.
مرحوم فيض کاشاني در اين باره فرمود:
هنگامي که چشمت به ديوارهاي مدينه افتاد، به خاطر آور
اين شهري است که خداوند آن را براي پيامبرش برگزيده و هجرتش را از مکّه به اين
شهر قرار داد و اين جايي است که رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم احکام
پروردگارش را در آن تشريح کرد و سنتهاي خويش را برقرار فرمود. در آن با دشمنان خدا
به نبرد پرداخت و دين خدا را در آن آشکار ساخت، تا آن گاه که خداوند روح مقدسش را
قبض فرمود و تربت او را در اين شهر قرار داد.
سپس جاي قدمهاي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را که در آن رفت و آمد
ميکرده است، در نفس خويش تصور کن؛ زيرا بر هيچ جاي پايي از زمين مدينه گام
نمينهي، مگر اينکه آن، جاي پاي مقدّس حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم است.
بنابراين در زمين آنجا جز با آرامش و اميد قدم مگذار و به ياد آور که پيامبر صلي
الله عليه و آله و سلم در کوچههاي اين شهر رفت و آمد ميکرد، و خشوع و وقار او را
در راه رفتن به خاطر آور و آنچه را خداوند از کمال معرفت خود، در دل وي به وديعت
نهاده و آوازهاش را بلند گردانيده و نام او را قرين نام خويش کرده و اعمال کسي را
که هتک حرمت آن حضرت نمود (هر چند به بلند کردن صداي خود بر صداي او باشد) بيثمر
شمرده، از نظر بگذران.
سپس نعمتي را که خداوند به کساني ارزاني داشت که به مصاحبت او مشرّف و به مشاهده و استماع گفتار او نايل شدند، به ياد آور و از
اينکه به همنشيني با او و اصحابش توفيق نيافتهاي، بسيار اندوهگين باش و بيانديش
که تو در دنيا از ديدن او محروم بودهاي و از ديدن او در آخرت، در اثر شک و ترديد
محروم نماني، و يا اعمال بد تو، ميان او و تو حائل گردد. چنانکه فرموده است:
گروههايي نزد من آورده ميشوند که ميگويند: يا محمد! يا محمد! مـن ميگويم:
پروردگارا! اينها ياران منند؟ پاسخ ميرسد: تو نميداني اينها پس از تو چه
کردهاند، پس ميگويم: دور و هلاک باشند. (86)
به قول شهريار:
به جز فرشتة عرش آشيان وحي الهي
پرنده پر نـتـواند زدن به بام محمد
به شاهراه هدايت گشوده باب شفاعت
صلاي خوان کرم بين و بار عام محمد
آري حاجي عزيز! قبولي اعمال ما در مدينه، بايد با مهر خاتم ولايت و نبوت تأييد
شود و تا جواز قبولي اعمال را دريافت نکرديم از جوار رحمت «رحمة للعالمين» خارج
نشويم. بدان که نشانة پذيرفتهشدن آن است که دل در تمناي او بيقرار شود و جدا کردن
او از جوار مزار نوراني پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ممکن نباشد.
در آن حال داستان ستون «حنّانه» را به ياد آور که وقتي پيامبر خدا صلي الله عليه
و آله و سلم منبري تازه براي خود ساخت، هنوز بر آن تکيه نکرده بود که به فرياد آمد
و از طول و عرض شروع به لرزيدن کرد، طوري که همة اصحاب متوجه اين بيتابي شدند و در
حيرت فرو رفتند. از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم علت آن را پرسيدند.
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم به ستون فرمود: «از چه ميلرزي و فرياد
ميکني؟» ستون حنّانه در پاسخ گفت: «از فراق تو بيتابي ميکنم.
نکند ما از چوب کمتر باشيم، و به هنگام وداع با پيامبر صلي الله عليه و آله و
سلم دلمان بـيقراري نکند و تمنايي براي حضور مدام در کنار او نباشد.
چه زيبا فرمود مولانا:
در تحير مـانده اصحاب رسول
از چه ميلرزد ستون با عرض و طول
گفت پيغمبر: چه خواهي اي ستون؟
گفت: جـانـم از فراغت گشته خون
از فراق تو مرا چون سوخت جان
چـون ننالم بيتـو اي جان جهان
من همان خواهم که قائم شد بقاش
بشنو اي غافل کم از چوبي مباش
اي حاجي عزيز! اگر دلي داري که حاضر به ترک جوار نوراني پيامبر صلي الله عليه و
آله و سلم نيست بر خود ببال و سجدة شکر کن. با آن حال روحاني، نزديک منبر بيا. دست
برآن بکش و سرو صورت بر پاية زيرين آن بگذار تا به درد چشم مبتلا نشوي. اين فرمودة
امام صادق عليه السلام است که از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل ميکند:
«ميان خانه و منبر من باغي از باغهاي بهشت است و منبر من بر دري از درهاي کوچک
بهشت قرار گرفته است». کسي پرسيد: «آيا امروز هم باغي از همان باغهاست؟» فرمود: «اگر پرده
گشوده شود، آن باغ را خواهيد ديد». (87)
خوشا به حال کساني که اين پرده بر آنها گشوده ميشود و عظمت باغ بهشت را که همان
ساحت ولايت کليّه است، مشاهده ميکنند.
14. زيارت حضرت زهرا (سلام الله عليها)
آنگاه که زيارت مرقد نبوي را انجام دادي، با عجله زائر قبر حضرت زهرا (سلام
الله عليها) شو. مزار
آن بزرگوار اگر چه به ظاهر پنهان است امّا براي عاشقان ايشان پنهان نيست، زيرا نور
فراگير زهرا (سلام الله عليها) روشنگر عرش و فرش است.
فاطمه3 را از آن جهت «زهرا» گويند که خداي متعال او را از نور عظمت خود آفريد، و
اين نور در مشکات زهرا (سلام الله عليها) روشني بخش محفل دلهاست.
در يک روايت جابر از امام صادق عليه السلام ميپرسد: «چرا فاطمه (سلام الله
عليها)، زهرا ناميده
شده است؟» حضرت در پاسخ فرمود: «لأَنَّ اللهَ عَزَّ و جَلَّ خَلَقها مِنْ نُورِ
عَظَمَتِه»؛ (88)
«براي اينکه خداي عزوجل آن حضرت را از نور عظمتش آفريد».
بزرگي حضرت زهرا (سلام الله عليها) با ساحت ولايت نبوي و علوي است، چرا که دو درياي نوراني و
موّاج ولايت علوي و نبوي را به هم متصل ميکند.
(مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ * بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لا يَبْغِيَانِ)
(الرحمن: 19و20)
دو دريا را (ولايت نبوي و ولايت علوي) به هم آميخت و بين آنها فاصله است (ولايت
فاطمي) تا حدود هر دو را حفظ کند. و از مخلوطشدن اين دو دريا در ساحت ولايت فاطمي است که: (يَخْرُجُ مِنْهُمَا
اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ)؛ «لؤلؤ(حسن) و مرجان (حسين) خارج ميشود.» (الرحمن:
22)
يعني ولايت در وجود مقدس حضرت زهرا (سلام الله عليها) استقرار و تداوم پيدا کرد که التقاي ساحت
نبوي و علوي است.
طرة حسن لم يزل سايه کشـان به هر کجـا
حرکت نقطهاي شد از دايرة کمال دوست
حرکت جوهري کجا نسخه نويس حکمت است
جوهر عشق اي حکيم خفته به زير خال دوست
بيا که مختصر کنم حديث رهـروان عـشـق
حب محمد و علي است خطة اعتدال دوست
آب بـقـاي زنـدگـي سـورة کـوثر آمدست
موج زنـد ز فاطمه چـشـمه لايـزال دوست
اهل ولايت ار شوي به چشم دل نـظر کـني
وجهـة اهـل بيـت را حلقـه اتصال دوست
آري اي حاجي عزيز! اگر با پاکي دل، عشق جوشان و چشمي گريان، در جستوجوي قبر
بانوي دو عالم باشي، عنقريب تو را صدا ميزند و در جوار ملکوتي و ساحت ولايي خود جا
ميدهد، طوري که همه جاي مدينه را آکنده از نور زهرا (سلام الله عليها) خواهي يافت.
15. زيارت ائمه بقيع
پس از زيارت امّ الائمه حضرت زهرا (سلام الله عليها) به طرف بارگاه بقيع که محل فرود ملائکه و
ارواح قدسي است گام بردار، و دل را در فضاي جذبة ملکوتي چهار امام عزيز (امام حسن
مجتبي عليه السلام ، امام سجاد عليه السلام ، امام باقر عليه السلام و امام صادق
عليه السلام ) رها کن؛ تا حالاتي که تاکنون نديدهاي و تجربه نکردهاي را مشاهده
کني و استعداد دل را در عروج آسمان ولايت بشناسي و در عالم ملکوت، جام جهاننماي
ولايت را در خاک به ظاهر خاموش بقيع نظارهگر باشي.
ز ملک تا ملکوتش حجاب برگيرند
هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند
جام جهاننماي ولايت، همان بقعة قرب الهي و بهشت رضوان است که نبي اکرم صلي الله
عليه و آله و سلم نويد آن را به امام علي عليه السلام ـ مظهر ولايت مطلقه ـ داده
بود:
يا اباالحسن! به درستي که خداي متعال قبر تو و فرزندان تو را، بقعههايي کرده
است از بقعههاي بهشت و عرصهاي از عرصههاي آن و دلهاي خلق و برگزيدگان بندگان
خود را به آنها مايل ساخته، تا خواري و اذيت راه شما را متحمل شوند
و براي نزديک شدن به خدا و دوستي پيغمبر او قبور شما را تعمير کنند و بسيار به زيارت شما
بيايند.
يا علي! شفاعت من مخصوص اين طايفه است. بر حوض من وارد ميشوند و ايشان فرداي
قيامت، در بهشت زيارتکنندگان و همسايگان من هستند. (89)
حجگزار گرامي! در هنگام زيارت ائمه عليهم السلام بايد عظمت شأن آنها را در نظر
آوري، و بداني که آنان از زيارت من و شما در هر مکاني آگاهند و سلام و درود ما را
ميشنوند. پس سعي کنيم در کمال خشوع و ادب در برابر مزارشان توقف نماييم و براي
ورود به حرم اجازه بخواهيم و بعد از اطمينان به اذن دخول آرام آرام به مرقدشان
نزديک شويم. در اين حال، دل را هم براي زيارت آنها آماده نماييم. احاديث نوراني
ايشان را زمزمه کنيم، و از بدعهديهاي گذشته عذرخواهي نماييم.
آنگاه زيارت مخصوص هر يک را بهجا آوريم. بعد از زيارت در گوشهاي خلوت براي
مظلوميت آنها تا ميتوانيم گريه کنيم. آنگاه اگر حال خوشي پيدا کرديم، به خود و
کارهايمان نظر کنيم که آيا شيعه آنها هستيم يا خير.
اين حديث نوراني حضرت زهرا (سلام الله عليها) را به ياد آوريم که فرمود: «پدرم روزي به چهره علي
عليه السلام نظر کرد و بيان داشت: «هذا وَ شيعَتهُ في الجَنَّةِ» (90)؛
«اين مرد (علي عليه السلام ) و
پيروانش در بهشتاند.
اکنون خوب به حال و روزت نظر کن که آيا به واقع شيعه علي عليه السلام هستي؟ آيا
اعمال و رفتار ما منطبق بر سيرة اهل بيت عليهم السلام بوده است؟
خلاصه کلام اينکه، حاجي در مدينه با درک درست محضر اهل بيت عليهم السلام و زيارت
شب و روز، به معراج ولايت سير ميکند و عصارة معرفت حج را از سبوي اهل بيت عليهم
السلام سرميکشد. در اين حال در مييابد که روح کعبه در ولايت خفته است. يعني در
کعبه خلعت عشــق ميپوشد و در مــدينه جام عشـق مينوشد:
هرکه را از عشق خلعت دادهاند
باده از جام ولايت دادهاند
پس از بازگشت از حج رفته رفته، آثار معنوي حج در حجگزار ظهور ميکند و هم خودش
و هم ديگران از برکات آن بهرهمند ميشوند. حاجي تا زماني که زنده است با همان آثار
و نشانهها زندگي ميکند. در اين بخش مهمترين نشانههاي حاجي را پس از زيارت خانه
خدا و مدينةالنبي به طور خلاصه بيان ميکنيم تا انشاءالله همه ما به اين اوصاف
متخلّق بمانيم.