3. مقام تلبيه
«تلبيه» حساسترين بخش حج است. زيرا لبيك در ميقات، اجابت دعوت خداوند متعال است
كه فرموده: «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً» (حج: 27).
پس حاجي نبايد بدون توجه به گفتن ذكر بپردازد، بلكه بايد با همة وجود متوجه
پروردگار باشد. خود را به طور کامل در محضر او ببيند و صداي دعوت خداوند را با گوش
جان شنوا باشد. رمز قبولي يا ردّ اعمال حج دريافت همين پيام است. اينجاست كه نَفَس
اولياء الهي به شماره ميافتد، خود را ميان خوف و رجاء معلّق ميبينند و لرزه بر اندام آنها ميافتد.
در روايت است كه: چون امام سجاد عليه السلام احرام بست و بر مركب سوار شد،
رخسارش زرد گشت، بر اندامش لرزه افتاد و نتوانست تلبيه گويد. پرسيدند: چرا لبيك
نميگويي؟ فرمود: «ميترسم كه پروردگارم بگويد: «لالبيّك و لاسعديك». پس چون تلبيه
گفت، بيهوش شــد، از مــركب فرو افتاد و پيــوسته ايـن حــال او را فرا ميگرفت تا
اعمال حج را به پايان رساند.
آري حاجي عزيز! وقتي حال امام سجاد عليه السلام ـ كه در نهايت قرب و بالاترين
درجه معنوي قرار دارد ـ در مقام تلبيه اينگونه است، تكليف بنده و شما روشن است.
بايد به هنگام گفتن لبيک بسيار هراسان و در عين حال اميدوار باشيم تا از دريافت رمز
قبولي حج محروم نمانيم.
ممكن است اين پرسش براي ما پيش بيايد كه چگونه ممکن است خداوند متعال حاجي را به
مهماني دعوت كند امّا لبيك بعضيها را اجابت ننمايد؟ پاسخ آن است كه؛ دعوت پروردگار
مهربان فراگير است، امّا موانعي براي دريافت در خود ما وجود دارد. حال براي اطمينان
از اجابت خدا و براي پي بردن به اسرار اين کلمة الهي بايد شرايط زير را فراهم كنيم.
الف) احرام درد و نياز
حقيقت احرام درد و نيازمندي به خداست.
زماني كه اين لباس را بر تن ميپوشانيم بايد عطش نياز و درد اشتياق در قلب ما شعلهور شود. در واقع لبيك
ما، تنها ذكر زباني نباشد بلكه با اين فرياد، قلب يكسره در ياد خدا مستغرق شود. چه
زيبا فرمود شيخ عطار:
لبيك عشق زن تو درين راه خوفناك
و احرام درد گير درين كعبة رجا
ب) وارستگي كامل
در مقام «تلبيه» بايد خدا را با همة وجود طلب كنيم، يعني همة جوارح و جوانح ما
منتظر دريافت پيام پروردگار باشند. اين توفيق زماني به دست ميآيد كه حواس باطني ما
فعال باشند. نفس ما هم داراي حواس ظاهري است و هم باطني. در هنگام «تلبيه» بايد
حواس باطني كه ابزار عالم غيب هستند، فعال شوند و اسرار غيبي را دريافت كنند. جناب
مولوي زيبا گفته است:
پنبة آن گوش سر، گوش سـرسـت
تـا نگردد اين كر آن باطن كرست
پنبه اندر گوش حس دون كـنـيـد
بند حس از چشم خود بيرون كنيد
بيحس و بيگوش و بيفكرت شويد
تا پيام ارجعي را بشنويد يعني آنچه مانع دريافت پيام غيبي ميشود همين حواس ظاهري هستند كه در اين حال،
نفس ما در مقام استغراق حضور نيست. زماني که حواس باطني ما به کار بيافتند نفس ما
مطمئنه ميشود، حواس ظاهري به طور كلي تعطيل ميگردند و حاجي سالك پيام ارجعي را
کاملاً ميشنود. و اين همان راز «تلبيه» است كه در نفس مطمئنه ما تحقق پيدا ميكند.
البته اين نكته را خاطر نشان ميکنيم که پيام «ارجعي» خدا در همة حالات و آنات هستي به طور پيوسته وجود دارد،
اين ما هستيم كه با موانع و حجابهاي گوناگون دست به گريبانيم و رابطة قلبي خود را که محل
دريافت اين پيام است با خدا قطع نمودهايم. در حالي كه بزرگان عرصه معرفت اتفاق نظر
دارند كه براي حيات قلب، دريافت پيام از خدا حداقل يکبار در هفته لازم است. اگر
سالياني بگذرد و قلب از اين نعمت محروم بماند قلب که نه، قبر است و بايد براي آن
فاتحه خواند.
اي دل آمد سحر و حال دعايي نبود
زنگ دل را به يكي قطره صفايي نبود
دلق و سجاده و تسبيح در آتش بفكن
گرت از مأذن دل مژده ز جايي نبود
پس اي حاجي عزيز! بكوش تا از راز «لبيك اللّهمّ لبيك» آگاه شوي و از سرا پردة دل
پيام يار را دريافت كني، در حلاوت آن مستغرق شوي و در شادماني وصال از خود به
درآيي. از شوق حضور، دنيا و آخرت را فراموش كني تا قبل از طواف كعبه کمال انقطاع
برايت به دست آيد.
4. طواف
طواف كعبه در حقيقت مقام وصال و قرب الهي است. با مشاهدة خانه خدا، حاجي بايد بر
وجد و شوق خود غلبه كند و پيوسته خدا را شكرگزار باشد كه او را به شرف مهماني
خانهاش مفتخر كرده است. مرحوم نراقي در آداب ورود به شهر مكّه فرمودند:
و چون چشم حج گزار به خانه افتد، بايد عظمت صاحب خانه را در دل آرد، و چنان تصور
كند كه گويا خداوند متعال او را ميبيند. و اميدوار شود كه لقاي خود را روزي او
كند، چنانكه ديدار خانة خود را روزي كرد. و خدا را شكر گزارد كه او را به خانة خود
رسانيد و در زمرة ميهمانان خود درآورد. و به ياد آرد كه در قيامت، همة خلايق اميد و آرزوي
دخول به بهشت را دارند. سپس منقسم شوند؛ بعضي را اذن دخول باشد و بعضي را
بازگردانند همانند انقسام حاجيان كه بعضي را قبول كنند و بعضي را ردّ نمايند.
(58)
آري بايد دو چشم ظاهر و باطن حاجي بيدار باشد. با چشم سر خانه را ببيند و با
ديدة باطن به دنبال صاحب خانه باشد. خواجه عبدالله انصاري، چه زيبا گفته است:
بدان كه خداي تعالي در ظاهر كعبهاي بنا كرده كه از سنگ و گل است و در باطن
كعبهاي ساخته كه از جان و دل است. آن كعبه ساختة ابراهيم خليل است و اين كعبه بنا
كردة رب جليل. آن كعبه منظور نظر مؤمنان است و اين كعبه نظر گاه خداوند رحمان. آن
كعبة حجاز است و اين كعبه راز. آن كعبة اصناف خلايق است و اين كعبه عطاي حضرت خالق.
آنجا چاه زمزم است و اينجا آه دمادم، آنجا مروه و عرفات است و اينجا محل نور ذات.
حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم آن كعبه را از بتان پاك كرد، تو اين
كعبه را از اصنام هوا و هوس پاك گردان.
در راه خدا دو كعـبه آمـد حاصـل
يك كعبة صورت است و يك كعبة دل
تـا حـد تـوان زيـارت دلها كـن
كافزون زهـزار كعبه باشـد يـك دل (59)
زائر عزيز! آگاه باش كه به حريم امن الهي پا ميگذاري، «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ
آمِناً» انسان در آن فضاي روحاني آرامش پيدا ميكند و نسيم رحمت الهي روح و جانت را
نوازش ميدهد. قدر اين فرصت را بدان و سعي کن تا ميتواني از انوار قدسي آن
بياندازه بهرهمند شوي. تا ميتواني بر شوق طلب و تمنايت بيفزا و گدايي كوشا در
دريافت فيوضات رباني باش.
افسوس كه ما ارزش اين توفيق بزرگ را نميدانيم، عظمت حضور خدا را درك نميكنيم.
با شتاب به انجام اعمال ميپردازيم و سراسيمه به سراغ بازار رفته، مشغول خريد
سوغاتيهاي گوناگون ميشويم. اگر غافل نباشيم اين فرصت خريد در شهرهاي خودمان فراهم
است. سفر حج فرصتي معنوي و استثنايي است. در آنجا همة اعضا و جوارح و حواسمان مهمان
خدا هستند. اگر صرف عبادت نشوند در واقع بيحرمتي به ساحت خانة خدا و نقض غرض اين
سفر روحاني است.
چقدر ما بيچارهايم که ميهماني معنوي حج که معلوم نيست بار ديگر موفق به آن
شويم، صرف كارهاي بيهوده ميكنيم، و به جاي آنكه همة حرکات و سکنات ما براي خدا
باشد، آسوده به گردش و خريد در بازار تلف ميشود. مشكل اين است كه ما گرفتار
زنگارهاي دروني هستيم و چرك غفلت را از دل دور نكردهايم. چه زيبا فرمود استاد حسن
زاده آملي:
زنـگ دل را زداي تا يـاري
بدهد در حريم خود بـارت
بـه خـداي عـليم بيهمتا
حاجبي نيست غير زنگارت
خواهش گونهگون نفـساني
كـرد در دام خود گرفتارت
سر تسليم بـايـدت بـودن
گـر به زارت كنند بر دارت
از آن گذشته دل را حرم يار نميدانيم و حديث «القلب حرم الله» را فراموش
كردهايم و به طهارت و آباداني آن نپرداختهايم. و ناگفته پيداست که با دل بيمار
عظمت كعبه درك نميشود و از اسرار آن چيزي نصيب ما نميگردد. مرحوم كاشفي بيهقي در
اينباره ميفرمايد:
اي عزيز! حرم دو است، حرم ظاهر و حرم باطن؛ گرد بر گرد مكّه، حرم ظاهر است و گرد
بر گرد دل مؤمن، حرم باطن. در ميان حرم ظاهر، كعبهاي است قبلة مؤمنان و در ميان
حرم باطن، خانهاي است نشانة نظر رحمت رحمان كه: «قَلْبُ الْمُؤْمِن بَيْتُ الله».
كعبه ظاهر مقصد زوار است و كعبة باطن محل انوار كه: «فَهُوَ عَلي نُورٍ مِنْ
رَبِّهِ». احرام آن كعبه لبيك زبان است، احرام اين كعبه بيزاري از دو جهان. آن
كعبه، قبلة معامله است و اين كعبه، قبلة مشاهده. آنجا روند همه در و ديوار بينند و
اينجا كه رسند، همه انوار ديدار. (60)
يعني خداوند انوارش را در حرم دل تجلّي ميدهد و كعبه ظاهري نمادي براي توجه
حاجيان به حرم باطني است. عيب ما اين است كه از صورت به معناي حج نميرسيم و حتي
گاهي وقتها صورت را هم از بين ميبريم. چه خوش گفت مولوي:
اي قوم به حج رفته كجائيد، كجائيد؟
معشوق همين جاست، بـياييد، بيايـيـد
معشوق تو همساية ديوار بـه ديـوار
در باديه سـرگشته شما در چه هوايـيد؟
گر صورت بيصورت مـعشوق ببينيد
هم خواجه و هم خانه و هم كعبه شماييد
ده بار از آن راه بدان خانه بـرفـتـيـد
يك بـار از ايـن خـانـه بر اين بام برآييد
اي حاجي عزيز! طواف گرد خانة خدا نشانة محبت و عشق بيپايان به پروردگار متعال
است. بايد حالت فدايي شدن در حين چرخيدن و طواف در ما هويدا باشد. همانند پروانه
كه عاشق شمع است و آنقدر به دور شمع ميچرخد تا سرانجام بال و پرش را در شعلههاي
شمع ميسوزاند و خود را عاشقانه تسليم ميكند. مگر ممكن است حاجي به طواف خانة يار
بپردازد، امّا شميم لقاء يار او را از خود به در نبرد؟ آيا ميشود بوي يار به مشام
کسي برسد امّا مدهوش و بيقرار خود را در آغوش او قرار ندهد؟
وقوف دل كه به كوي تو مستدام افتاد
طواف كعبه چه حاجت كه تو حجاز مني
شيخ محمد بهاري همداني در حقيقت طواف فرمودند:
(حاجي) چون شروع به طواف نمايد، بايد هيبت، عظمت و خوف و خشيت و رجاء عفو و
رحمت شراشر وجود او را بگيرد؛ اگر جوارح خارجيه نلرزد، اقلاً دلش بلرزد، مثل آن
ملائكه كه حول عرش دائماً به اين نحو طواف ميكنند. اگر بخواهد متشبّه به آنها باشد
(چنانكه در اخبار است) و بايد ملتفت باشد كه طواف، منحصر به طواف جسماني نيست.
بلكه طواف ديگري هم هست كه اصل طواف حقيقي اوست و آن را طواف قلبي گويند، به ذكر
ربّ البيت و اصيل بودن آن براي اين است كه اعمال جسمانيه را امثلة آنها قرار دادهاند كه انسان از اينها پي به آنها ببرد. چنانكه مضمون
روايت است و ايضاً بايد بداند كه همچنان كه بيقطع علاقه از اشتغال دنيويه و زن و
فرزند و غيره نميشود به اين خانه آمد، آن کعبة حقيقي هم چنان است که عمدة حُجب
عُلقه است و در بوسيدن حجرالاسود و ملصق به مستجار و استلام حطيم و دامن کعبه را
گرفتن، بايد حال او، حال مقصّري باشد که از اذيت و داغ و کشتن فرار کرده، به خود آن
بزرگ ملتجي شده که او از تقصيراتش بگذرد. اين است که گاهي دست و پايش را ميبوسد،
گاهي دامن او را ميگيرد، گاهي خود را به او ميچسباند. گاهي گريه ميکند و گاهي او
را به اعزّ اشخاص پيش او قسم ميدهد. گاهي تضرع مينمايد که بلکه او را از مهلکه
نجات دهد. خصوصاً اگر کسي باشد که انسان بداند غير از او ملجأ و پناهي نيست، ببين
تا فرمان استخلاص نگرفته از خدمت او بر ميگردد؟ «لا وَرَبّ الْکَعْبه» در امورات
دنيويه، انسان چنين است. و امّا بالنسبه به عذاب اخروي چون نسيه است، هيچ در فکر
اين مطالب نيست، حجّاج دروغي قدري ميدوند دور کعبه، بعد ميروند به تماشاي سنگها
و بازارها و ديوارها. (61)
آري حاجي گرامي! بايد قدر فرصتهاي حج را بدانيد. به ويژه در طواف کعبه قلب را
عاشقانه تسليم خدا کنيد. بوسيدن حجرالاسود، لمس خال سويداي يار است، نکند لب بر حجر
بگذاري و دل تسليم خدا نکني. امام صادق عليه السلام فرمود:
وَاسْتَلِمِ الْحَجَرَ رِضاً بِقِسْمَتِه وَخُضوعاً لِعِزَّتِه. (62)
حجر الاسود را با رضا به قسمت او و خضوع در برابر عزّت او استلام کن.
ملا محسن کاشاني در حقيقت استلام حجرالاسود مينويسد:
استلام حجرالاسود، به منزلة دست راست خداست. پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و
سلم فرمودهاند: به استلام رکن بپردازيد که مانند دست راست خداست که با بندگان خود،
مانند بندهاي که با مولاي خود مصافحه ميکند، يا شخصي که ديگري را در کار خود
مداخله ميدهد، مصافحه مينمايد و گواهي ميدهد که وي به عهد خود وفا کرده است.
مقصود از رکن حجرالاسود است، چون واسطة ميان خلق و خدا بوده که حاجيان را به آرزوي
ديرينشان ميرساند. (63)
حضرت صادق عليه السلام ميفرمايند: «هنگامي که خداي تعالي، از مردم پيمان گرفت،
فرمان داد تا حجرالاسود همة آنها (پيمانها) را نزد خود نگهداري کند. به همين
مناسبت حاجي بايد در حين استلام، متوجه اين منظور بوده و بگويد:
أَمانتَي اَدَّيْتُها وَميثاقي تَعاهَدْتُه لِتَشْهَدَ لي بِالْموافاتِ. (64)
اي سنگ! امانتي که در دست داشتم، به محلّش برگرداندم و پيمان خود را با استلام تو بهجا آوردم تا فرداي قيامت، گواهي دهي که من به عهد
خود وفا کردم.
رکن يماني نيز دري از درهاي بهشت است و از روزي که خداي متعال، آن را گشوده ديگر
نبسته است.
حضرت صادق عليه السلام رکن يماني را به در بهشت تشبيه فرموده که استلام آن باعث
ميشود انسان وارد بهشت گردد. همچنين آن را مانند نهري ميداند که گناهان مردم را
ميشويد.
«حجکننده هنگام استلام حجر، بايد نيتش آن باشد که بدين وسيله، به ساحت کبريايي
او نزديک شود و محبّت بيت پروردگار را در دل بپروراند. از لمس کردن آن تبرّک بجويد
و بخواهد هر جزئي از بدنش که با آن تماس پيدا ميکند، از خطرات مردم در امان باشد».
(65)
اي حاجي عزيز! نشانة قبولي طواف و ورود به بارگاه کبريايي حضرت حق، احساس شادابي
و سبکي پس از آن است. تو گويي روح انسان از بار سنگين غفلتها و حجابهاي تاريک
رهايي يافته، و سبکبال خود را در اوج آسمانها ميبيند. در اين حال است که آنچنان
جذبه و وجد روحاني به او دست ميدهد که بياختيار حجرالاسود را به عنوان مرکز جاذبه
الهي ميبوسد.
علاّمه سيد حيدر آملي (ره) در اسرار اين حالات مينويسد:
حاجي در هر شوط از اشواط هفتگانه، از هفت حجاب به عدد ابواب دوزخ خارج ميشود که شامل: عجب، کبر، حسد، حرص، بخل، غضب و شهوت ميباشد و
در عين حال به هفت صفت خوب آراسته ميگردد که شامل: علم، حکمت، عفت، شجاعت، عدالت،
کرم، تواضع است. شايد سرّ هفت مرتبه طواف به دور خانة خدا همين باشد که حاجي در هر
دور يکي از صفات زشت را رها و به صفت خوب آراسته ميشود. (66)
آراسته شدن به صفتهاي نيکو و درآمدن از خصلتهاي زشت ويرانگر، موجب ميشود که
حاجي احساس سبکباري کند و وجدي وصفناشدني به او دست دهد و در يک لحظه خود را
معلّق در آستان عزّ قدسي ببيند. اين همان راز طواف است که از زبان مبارک امام صادق
عليه السلام جاري شده است:
وَطُفْ بِقَلْبِکَ مَعَ الْمَلائِکَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ کَطَوافِکَ مَعَ
الْمُسلِمينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيتِ. (67)
در جمع ملائک، با قلبت عرش خدا را طواف کن. همانگونه که جسمت خانة کعبه را با
مسلمانان طواف ميکند.
به قول خاقاني:
عاشقان اوّل طواف کعبة جان کردهاند
پس طواف کعبـة تن فـرض فرمان ديدهاند
در طواف کعبة جان ساکنان عرش را
چون حُلّيِ دلبران، در رقص و افغان ديدهاند
5. مقام ابراهيم عليه السلام
حاجيان به شکرانه آراستگي به صفتهاي حميده و اتصال به مقام قرب الهي نماز شکر
به جا ميآورند و آنچنان در آرامش روحاني مستغرق ميشوند که حاضر نيستند از اين
بهجت و لذت معنوي فارغ شوند. تو گويي آرزوي ديرينة ايشان تحقق يافته و دوران سخت
هجران به سر آمده، خورشيد وصال طلوع کرده و پيام «ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ» همة
وجودشان را فرا گرفته است. خلعت رضاي خداوند بر نفس مطمئنة خود پوشاندهاند و شوق
حضور، آنها را از رکوع و سجود بسيار باز نميدارد.
چسان توان که سرم را ز سجده برگيرم
به صبح و شام که دائم تو در نماز مني
وقوف دل که به کوي تو مسـتدام افـتاد
طواف کعبه چه حاجت که تو حجاز مني
خداوند متعال دربارة مقام ابراهيم عليه السلام ميفرمايد:
«وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُواْ مِن
مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّي وَعَهِدْنَا إِلَي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن
طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ» (بقره:
125)
به ياد آر هنگاميکه ما کعبه را مقام امن و مرجع دين خلق مقرر داشتهايم. دستور
داده شد که مقام ابراهيم را جايگاه پرستش خدا قرار دهيد و از ابراهيم و اسماعيل
تعهد گرفتهايم که خانه خدا را پاکيزه نگه داريد تا اينکه اهل ايمان براي طواف و اعتکاف به حرم بيايند و
نماز و طاعت خدا را به جا آورند.
حاجي عزيز! همانگونه که خداي متعال از حضرت ابراهيم و اسماعيل8 تعهد گرفته که
کعبه را براي عاشقانش پاک نگه دارند، از ما هم تعهد ميگيرد که خانة دل را براي او
تميز نگهداريم. حال كه در شريعة حج، دل را شستشو داديم و از اغيار پاك نموديم، با
خداي خويش عهد ميبنديم که ديگر آن را به گناه آلوده نکنيم. بايد در اين پيمان از
پروردگار توانا ياري بخواهيم و از سويداي دل بگوييم:
اَللَّهُمَّ اِيماناً بِکَ وَتَصْديقاً بکتابِکَ وَوَفاءً بِعَهْدِکَ.
خداوندا به تو ايمان دارم و کتابت (قرآن) را تصديق ميکنم و به عهد (خود با) تو
وفا دارم.
مولاي متقيان، علي عليه السلام مهمترين نشانة صداقت در بندگي را وفاي به عهد و
استواري بر اين پيمان ميداند: «اَحْسَنُ الصِّدْقِ الوَفاءُ بِالْعَهْدِ» (68)
؛ بهترين نوع صداقت، وفا کردن به عهد است.
امام صادق عليه السلام نيز فرمودند: «اسماعيل، صادق العهد ناميده شد زيرا در
جايي با مردي وعده گذاشت. او تا يک سال نيامد و حضرتش در آنجا انتظار او را کشيد.
از اين جهت خداي عزّوجلّ او را «صادق الوعد» ناميد». (69)
پس حاجي، در مقام ابراهيم عليه السلام با خداي خويش پيمان
بندگي ميبندد و قول ميدهد که براي هميشه پاکي دل را حفظ کند و هرگز آن را به
گناه آلوده نکند. سرانجام در صحراي قيامت از اينکه در عهد خود استوار بوده مباهات
ميکند. چه خوش گفت جناب حافظ:
با تو آن عهد که در وادي ايمن بستيم
همچو موسي ارني گوي به ميقات بريم
کوس ناموس تو بر كنگرة عرش زنيم
عـلـم عـشـق تو بربام سماوات بريم
خاک کوي تو به صحراي قيامت فـردا
همه بر فرق سر از بر بهر مباهات بريم
همچنين حاجي بيدار دل براي اطمينان از زدودهشدن آثار غير از قلبش و تضمين پيمان
ابدي با خداي متعال به پردههاي کعبه تبرک ميجويد. طلب مغفرت بسيار ميکند و با
گريه از خداي خويش اخلاص هميشگي در کارهايش را خواستار ميشود. او ميداند که اين
دو، شرط پايبندي بر عهد با خداي متعال است.
همچنين منظور ديگر پردة کعبه آن است که حاجي فقط خدا را به عنوان پناهگاه خويش
انتخاب کند. از همة لغزشها به او پناه برده و از او بخواهد که هرگز به حال خود
رهايش نکند و همواره او را در اداي امانت و حفظ عهد بندگي ياري دهد. مرحوم فيض
فرمودند:
منظور از گرفتن پردههاي کعبه، آن باشد که آمرزش گناهانش را بخواهد و مانند
گناهکاري که خود را به دامن بزرگي ميافکند تا از تقصير او در گذرد، خود را به
پردههاي کعبه بياويزد و از خدايي که پناه همه به اوست و اميدي جز به عفو و کرم او ندارد، آمرزش گناهان را
بخواهد و چنين وانمود کند که تا از تقصير من نگذري و مرا در آينده از خطرات معصيت
نگه نداري، دست از پردة کعبهات برندارم. (70)
ره به سويت همواره هموار است
خوش به حال کسي که رهوار است
هر که بـاشد مسافر کويت
ره نـشـانـش دهـي به هر سويت
تـو کـه نـور هـمه جهان باشي
در پـس پـرده کي نـهــان باشي
6. سعي بين صفا و مروه
«صف» و «مروه» نام دو کوه است که در کنار مسجدالحرام، روبروي هم قرار دارند.
حاجي در موقف سوم، بايد آنجا حضور پيدا کند و هفت بار بين دو کوه را بپيمايد و در
اصطلاح سعي بين صفا و مروه را بهجا بياورد. خداوند دربارة اين مقام فرمود:
«إِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ
أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَمَنْ تَطَوَّعَ
خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ» (بقره: 158)
همانا صفا و مروه از نشانههاي دين خداست. پس هرکس حج خانة خدا را با اعمال
مخصوص عمره به جاي آورده باکي بر او نيست که سعي صفا و مروه را نيز به جا آورد و هر
کس به راه خير و نيکي شتابد، خدا پاداش وي را خواهد داد که او به همة امور عالم آگاه است.
امام صادق عليه السلام در سرّ سعي بين صفا و مروه ميفرمايد: «وَ هَرْوِلْ
هَرْباً مِنْ هواک و تَبَرّياً مِنْ حَوْلِکَ وَقُوَّتِکَ»؛ (71) «از هواهاي
نفساني و قواي خود با حالت هروله به سوي خدا فرار کن».
اي حاجي عزيز! در اين سخن نوراني امام صادق عليه السلام بيانديش و در اين موقف
از هواي نفس به خدا و از رذايل به فضائل و در نهايت از ظاهر به باطن و از ملک به
ملکوت بگريز. «هروله»، رمزي است که صداقت حاجي را در بازگشت به ساحت الهي نشان
ميدهد. در واقع نوعي فرار از هر چه غير و ورود به بارگاه ملکوتي يار است. طبيعي
است در اين رجوع ياد گناهان و خيالهاي باطل گذشته ميتواند صفاي حرکت و شوق ديدار
محبوب را کم کند. پس «هروله» نوعي گريختن، از چنبر همه چيز و مست لقاي يار شدن است.
اي که در اين کوي قدم مينهي
روي توجه به حرم مينهي
پاي ز اوّل بـه سـر خويـش نـه
خويش رها کن، قدمي پيش نه
چون که نهي بر سر هر کام، گام
يابي از آن سير به هر گام، کام
حاجي عزيز! بدان که هر لحظه امکان بازگشت گناهان و صفات زشتي که در حين طواف
خانة خدا از ما جدا شدند، وجود دارد.
زيرا نفس، عمري با آنها خوگرفته و حاضر نيست به سادگي فراموششان کند. از اين رو زائر پس از طواف با سرعت به صفا و مروه ميرود،
با دلي لرزان دست به دامن کبريايي پروردگار ميشود و عاجزانه از پيشگاه او ميخواهد که پاکي به دست آمده را در جانش برقرار سازد،
هرگز او را به حالت پيش از آن برنگرداند و اوصاف الهي را در او ملکه کند و زيارت جمالش را نصيب جان خسته و مشتاق او نمايد.
دل به اميد روي او همدم جان نميشود
جان به هواي کوي او خدمت تن نميکند
مرحوم فيض کاشاني در مورد سعي بين صفا و مروه تعبير زيبايي دارد: «(حاجي) بايد
هنگامي که سعي بين صفا و مروه را انجام ميدهد، از بالا و پايين آمدن دو کفّة
ترازوي اعمال در عرصة قيامت، ياد کند و صفا را کفّة حسنات و مروه را کفّة سيّئات
انگارد و به خاطر آورد که در آنهنگام نظر او بر رجحان و نقصان اين دو کفّه، دوخته
ميشود و ميان عذاب و آمرزش حيران و مرددّ خواهد بود». (72)
به قول حافظ:
مزرع سبز فلک ديدم و داس مه نو
يادم از کِشتة خويش آمد و هنگام درو
گر روي پاك و مجّرد چو مسيحا به فلک
از چراغ تو به خورشيـد رسد صد پرتو
اي حاجي عزيز! رمز صفا و مروه کشف موجوديت تو در حضور خداوند است. حاجي در آن حال از حقيقت وجودش آگاه ميشود و به ارزش خود پي
ميبرد. کمتر كسي است که در اين موقف خود را ناچيز نبيند و دار و ندارش را ماية
شرمساري در پيشگاه خداي متعال نداند. از اين رو در حال «هروله» فرياد برميآورد و
بر قصورش در بندگي اعتراف ميکند. خداي متعال نيز در قبول اعتراف حاجي از او
ميخواهد که اين حالت را با «تقصير» خاتمه دهد.
7. تقصير
زماني که حاجي به حقارت خود نزد رب العالمين پي برد، چارهاي جز اعتراف به گذشته
و کوتاهي در بندگي ندارد. او با زبان حال ميگويد: اين بندة شرمنده، خود را در
پيشگاهت ناچيز ميبيند و پيش از آنکه تو او را محکوم کني، خود را درخور عذاب تو
ميداند. خدايا اينک از اعمال زشتم و از وجودم که با بديها خو گرفته، بيزارم.
البته تقصير کردن نشانة بيزاري و بيرون آمدن از نفس اماره است.
اي حاجي عزيز! سرّ «تقصير»، بروز حالتي در ماست که از گناهان خود پيوسته بيزاري
بجوييم، و از کارهاي بد گذشته اظهار پشيماني کنيم. زبان به سرزنش خود گشاييم، تا
جايي که از خودمان نفرت پيدا کنيم. خودي که ساليان دراز با ما بوده و هرچه کارخوب و
بد انجام دادهايم به امر او و همواره در خدمت منافع او بوده. امّا در حال تقصير از
او بيزار ميشويم. داشتن چنين نفسي را در دنيا مايه سعادت و در آخرت باعث رضايت
حضرت دوست نميدانيم. پس اگر چنين حالتي به ما دست داد، بدانيم که از سرّ تقصير آگاهي يافتهايم و جانمان براي هميشه از
گناهان پاک خواهد بود. حتي ياد گذشتهها به فريادمان ميآورد و حال تبرّي از
زشتيها را در ما تقويت ميكند. از طرفي پيوسته بر شوق راز و نياز با خدا و
عذرخواهي از دوران تاريک زندگي ميافزايد. اينجاست که خالق بيهمتا سفرة ديگري براي
ما ميگستراند و از بندگان گريزپا و پشيمان در عرفات پذيرايي ميکند.
دردم از يـارست و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم
اينکه ميگويند آن خوشتر زحسن
يـار مـا اين دارد و آن نيز هم
8. صحراي عرفات
«وقوف» در عرفات در واقع ورود به «ملکوت» حج است. انسان در اين مقام بايد با پاي
دل وارد شود، عاشقانه محبوبش را فرياد زند و همة اندوختههاي عرفاني را بهکار
گيرد. بايد بداند که عرفات فضايي ملکوتي است و نسيم نفحات ربّاني در آن در حال
وزيدن است. هر نَفَس حاجي در اين ساحت نشان ذکر است. بايد قدر لحظهها را دانست و
با همة وجود در چنبر جذبة الهي قرار گرفت. آنجاست که بايد زبان دل گويا باشد و
عارفانه از خدا طلب معرفت نمايد. اين اولين و بهترين درخواست حاجي بيدار دل است.
عارف صاحب دل آقا ميرزا جواد ملکي تبريزي در اين باره فرمود:
منتهاي جديت خود را به خرج بده که در عرفات،
به کمال معرفت نائل شوي و بدان که اجتماع حاجيان براي دعا در يک ميدان و صحنة واحد، به
ويژه به لحاظ حضور صالحان و اهل باطن از ابدال و اوتاد يا غير آنها از کاملان ـ که
هيچ وقت حج از بعضي از آنان خالي نيست ـ لامحاله با اجتماع دلها و همتها براي
طلب نزول رحمت و طلب باران، ابرهاي جود و کرم با گردنهاي کشيده و ديدههاي خيره
شده، و تضرع و زاري و ابتهال که خود، شايد علت تامّه اجابت دعا باشد.
(73)
آري، صحراي عرفات درياي وحدت است. در آنجا همة تعيّنات و تعلّقات فردي محو شده،
جانها همه يکي ميشوند، بدون گره و صاف، چون آب زلال. در اين اتحاد روانهاي پاک و
بلند اهل باطن و صاحبدلان دريادل به کمک روانهاي ضعيف ميآيند و همه با هم
ميآميزند. يک صدا خدا را با زبان حال ميخوانند و نالههاي آنها به آسمان ميرود.
در حالي که گريههايشان زينت عرش و فرش ميشود. فرشتگان و ساکنان ملکوت در حيرت
تمناي حاجيان و سوز دل عاشقان محو ميگردند و دعاست که در آن حال علت تامّه هر
حاجتي ميشود.
به راستي چه زيباست صحراي عرفات، سرزمين عشق و دلداگي، وادي نور و سرور، کوي
ملاقات عاشق و معشوق. صحرايي شدن و از همه چيز بريدن. عقدههاي دل را گشودن. در
توبه و انابه را باز ديدن. خرمن تقوا و اخلاص را دروکردن. صحراي سحرداران و
دلشکستگان را به نظاره نشستن. با خدا بيواسطه سخن گفتن و در نزول باران رحمت غسل حضور
کردن. پرواز دلها را تماشا کردن. از بارش اشکديدگان سير نشدن. در آغوش انس با خدا
آرميدن. از تابش آفتاب عرفات لذّت بردن. بر روي شنهاي داغ پا برهنه دويدن و خود را
در محضر ربوبي فقير ديدن. در آستانة حضور، چرخ مستانه زدن. در انوار قدسي محبوب فنا
شدن يا به قول حافظ:
کسي به وصل تو چون شمع، يافت پروانه
که زير تيغ تو هر دم سري دگر دارد
به پاي بوس تو دست کسي رسيد که او
چو آستانه بدين در هميشه سر دارد
دل شکستة حافظ به خاک خواهد برد
چو لاله داغ هـوائـي که بر جگر دارد
آري حاجي عزيز! صحراي عرفات فرصتي استثنايي است که شايد ديگر نصيب ما نشود. در
اين موقف هرچه داري به خداي مهربان عرضه کن. در گوشهاي بنشين و با چشمي گريان و
دلي لرزان، با خدا راز و نياز نما. از پريشان حالي و درماندگي سخن بگو و از نفس
خطرناک و گناه طلب، تا ميتواني شکوه کن. تاريکي قبر و تنگي لحد را به خاطر بياور.
به ياد آر روزي را که همة چشمها در آن گريانند. اين مناجات را از زبان عارف روشن
ضمير حاج ملاحسينقلي همداني= زمزمه کن:
خدايا! نميدانم حال ما در پيشگاه تو چگونه است؟ و چه مناسبتي بين گوشت و
استخوان با آن آتش است؟ و کيست که طاقت آن زنجيرها و غلها و عقربها و مارهايي را
که مانند کوهاند، داشته باشد؟ و کدام جسم براي نوشيدن زقّوم تلخ و ضريع بد بو،
سرپا ميايستد؟ و کيست که در اين گرفتاريها و محنتها به فرياد ما برسد و ما را از اين سختيها و فتنهها نجات بخشد و تو
فريادرسِ فريادرس خواهاني و مهربانترين مهرباني. واي از اين مصيبت که ما بر غفلت
خود افزوديم و در محضر پر عظمت تو، به ارتکاب گناهان کشنده و جرمهاي مهلک جرأت
نموديم. روي خود و نامة اعمالمان سياه کرديم و با گناهان و گندابِ کارهايمان،
فرشتگاني که اعمال زشت ما را مينگارند، آزرديم.
(خدايا!) آيا توفيق توبة راستين و مقبول را به ما ميدهي؟ شايد ما به ياري تو،
برخي از آنچه را که از دست دادهايم به کمک خواري و فروتني و خشوع و رکوع و سجود
دريابيم.
واي بر ما! اگر ما را بر اين حالت ناپاک و اوصاف کشنده و کارهاي نامبارک و
قلبهاي سخت و مرضهاي لاعلاج و هلاککننده، رها کني، اي کريم! به فرياد ما رس، به
فريادمان رس. (74)
اي حاجي گرامي! هر لحظة عرفات به اندازة روزگار است، ارزش آن را بدان. هر دعايي
که ميتواني عاشقانه بخوان، به خصوص دعاي پرشور عرفه امام حسين عليه السلام را که
موجب تقرّب ما به ساحت نوراني او ميشود. در حد توان تضرّع و زاري کن و بر بيقراري
دلت بيافزا، تا جاييکه همه وجودت به لرزه درآيد. شايد همه حجابهاي دروني و بيروني
فرو افتند، و چشم بصيرت ما بينا شود.
اگر حال تو چندان ياري نميکند، سعي کن از صالحان و پاکدلاني که در گوشه گوشة
اين صحرا و دامنه کوهها به نيايش مشغولند، طلب حال کني و از نَفَس گرم و دل سوختة
آنان بهرهمند شوي. بدانکه در اين مکان شريف ارواح همة اولياء و انبياء حضور
دارند، و براي من و شما دعا ميکنند. بهخصوص آقا امام زمان« که ملتمسانه براي
منتظران صادق و عاشقش دعا ميکند. خوشا به حال آناني که در اين موقف روحاني، محضر
آن بزرگوار شرفياب ميشوند و درد هجران و خستهدلي را با زيارت او درمان ميکنند.
از برکتهاي ديگر عرفات آن است که از توحيد افعالي و صفاتي عبور کني و جانت را
به خلعت وحدانيت مزين نمايي. آنگاه با حضرت حق پيمان ببندي که در باقيمانده عمر،
مظهر اوصاف الهي باشي، طوري که هر کس تو را ميبيند و رفتارت را مشاهده ميکند، به
ياد خدا بيافتد. به عبارت ديگر، در اين مقام بايد صبغه الهي پيدا کني و رنگ بندگي
در تو آشکار شود. از آن پس در هر کجا هر کس را رنگ خدايي ببخشي و از کسي اثر
نپذيري. خداوند دربارة اين خلعت زيبا فرمود: (صِبْغَةَ اللهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ
اللهِ صِبْغَةً)؛ «زيباتر و بالاتر از خلعت خدا خلعتي نيست.» (بقره: 138)
خوشا به حال حاجياني که در موقف عرفات اين خلعت زيبا را زيور
جان ميکنند و به صفتهاي الهي که نشان تقرب به خداست متصف ميشوند.
امام عارفان، حضرت صادق عليه السلام در سرّ موقف عرفات فرمودند:
وَاعْتَرِفْ بِالْخطايا بِعَرفاتٍ وَجَدِّدْ عَهْدَک عِندَ اللهِ تَعالي
بِوَحدانيّتِه. (75)
و اعتراف کن به خطاها و لغزشهاي خود در عرفات و در يگانه دانستن خداوند تجديد
عهد کن.
به جز از تو خدا نميجـويـم
عشق رويت تنيده در خويم
تو خـداوند مـهربـان مني
تـو انـيـسي تو همزبان مني
به تماشاي تو دلم شاد است
چون بـه يـاد تو است آباد است