9. کشور دل
دل کشوري است پهناور که تمامي اجزاي جمال در آن شناورند. مولوي در اين باره گفته
است:
ما که باطن بين جمله کشوريم
دل ببينيم و به ظاهر ننگريم
يا ميگويد:
گامي در صحراي دل بايد نهاد
زانکه در صحراي گل نبود گشاد
ايمن آبادست دل، اي دوستان
چشمهها و گلستان در گلستان (26)
مهمترين امتياز قلب آن است که محل نداي خداوند بهشمار ميرود. مولاي متقيان،
علي عليه السلام در اين باره فرمود:
عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِي فِكْرِهِمْ وَكَلَّمَهُمْ فِي ذَاتِ عُقُولِهِم. (27)
خدا را بندگاني است که با آنها در گوش جانشان نجوا ميکند و در درون عقلهايشان
با آنها سخن ميگويد.
باطن عقل در واقع همان قلب است.
مولوي نيز قلب را به کوه تشبيه ميکند که محل انعکاس نداي الهي و نداي فطرت
خداجوست.
ايـن صدا در کوه دلها بانگ کيست؟
گه پر است از بانگ اين کُه، گهتهيست
هر کجا هسـت او حکيم است اوسـتاد
بانگ او زيـن کـوه دل خـالـي مـبــاد
هـســت کـه آوا مـثـنـا ميکـنـد
هـسـت کـه کـآواز صـد تـا ميکـنـد
ميرهـانـد کــوه از آن آواز و قــال
صــد هــزاران چـشــمــه آب زلال
چـون ز کـه آن لطـف بيـرون ميشود
آبهـا در چـشمـهها خـون ميشود (28)
يا در جايي ديگر آورده است:
جان پذيرفت و خرد اجـزاي کوه
ما کم از سنگيم آخر اي گــروه
نه زجان يک چشمه جوشان ميشود
نـه بـدن از سبز پوشــان ميشود
ني صداي بانگ مشـتـاقـي درو
ني صفـاي جرعة ساقـي درو
کو حميّت تا ز تـيـشـه و ز کُلَنـد
اين چنين کُه را به کلّي بــرکَنند؟
بوک بر اجـزاي او تابـد مـَهي
بـوک در وي تاب مَـه يـابـد رهي
چون قـيامـت کـوهها را بـرکند
بر سـر ما سـايـه کي ميافکند؟ (29)
به راستي وقتي دل محل دريافت پيام خدا نباشد، در سحرها از ترس او نلرزد و
چشمههاي اشک از ديده جاري نشود، چنين دلي به کار دنيا و آخرت ما نميآيد. بايد با
کلنگ همّت و رياضت آن را ويران کرد و از نو با انوار محبت خدا آباد نمود.
10. اوصاف دل سالم
دل سالم (قلب سليم) که تنها وسيلة رستگاري و نجات در روز قيامت است و محل واردات
غيبيه و نداي الهي به شمار ميرود، داراي ويژگيهاي زير است:
الف) نور دل
دل سالم از صفا و روشني خاصي برخوردار است، به قول مولوي:
صيـقـلي را بستهاي اي بينماز
و آن هوا را کـردهاي دو دسـت بـاز
گر هوا را بـنـد بنـهــاده شـود
صيقـلي را دسـت بـگـشاده شود
آهني کـائـيـنـة، غـيـبي بـدي
جـمـله صورتها درو مرسل شدي
تيره کردي، زنگ دادي در نـهـاد
اين بود يسعَون في الأرض الفسادَ (30)
تا کنون کردي چنين، اکنون مکن
تـيـره کـردي آب را، افـزون مـکن
برمشوران تا شود ايـن آب، صـاف
و انـدرو بـيـن ماه و اختر در طواف (31)
همچنان که ديديم مولوي در اين شعر صفا و روشني قلب را در گرو دوري از هواي نفس
دانسته و بيان ميکند که تنها در پرتو دوري از هواهاي نفساني است که دل آئينة
غيبنماي الهي ميشود و صيقل ميپذيرد.
پس چو آهن گر چه تيره هيکلي
صيقلي کن، صيقلي کن، صيقلي
تا دلت آئينه گردد پر صُوَر
اندرو هر سو مليحي سيم بَر (32)
خداوند متعال نيز در اين باره ميفرمايد:
«فَمَن يُرِدِ اللهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلاَمِ وَمَن
يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقًا حَرَجاً» (انعام: 125)
پس هر که خدا هدايت او را خواهد قلبش را به نور اسلام روشن و منشرح گرداند. و هر
که را خواهد گمراه نمايد، دل او را از پذيرفتن ايمان سخت تنگ گرداند.
هنگام نزول اين آيه از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم دربارة معناي «شرح
صدر» پرسيدند، پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:
نوُرٌ يَقْذِفُهُ اللهُ فِي قَلْبِ الْمُؤمِنِ، فَيَنْشَرِحُ لَه صَدْرُه و
يَنْفَسِحُ قَالُوا فَهَلْ لِذلکَ مِنْ أمارَةٍ يعُرفُ بِها؟ قال: نَعَمْ
اَلإنابَةُ اِلَي دارِالْخُلودِ وَالتَّجافي عَنْ دارِ الْغُرورِ وَالإسْتِعدادُ
لِلْمَوتِ قَبْلَ نزُولِ الْمَوتِ. (33)
نوري است که خداوند در قلب مؤمن روشن ميکند، که باعث گشادگي صدر و وسعت آن
ميشود. گفتند: آيا براي آن نشانهاي وجود دارد؟ فرمود: البته، ميل به دار آخرت و
دوري از دار غرور و آماده شدن براي مرگ، قبل از اينکه فرا رسد.
ب) بيداري مدام
دل سالم و عاشقِ محبوب همواره بيدار است و حتي شب را تا صبح با خدا بيتوته
ميکند. چنانکه در قرآن کريم آمده است: «وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ
سُجَّداً وَقِيَاماً»؛ «کساني که در حال سجده و قيام شب را با بيداري به صبح
ميرسانند.» (فرقان: 64)
اي بسا بيدار چشم و خفته دل
خود چه بيند ديدِ اهلِ آب و گل
آنکه دل بيدار دارد چشم سر
گر بخسبد، برگشايد صـد بـصـر
گر تو اهل دل نهاي بيدار باش
طالب دل باش و در پيکار باش (34)
يا در جاي ديگر که ميگويد:
چشم من خفته دلم بيدار دان
شکل بيکــارِ مـرا بــرکـار دان
گـفت پـيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم که عيناي تنام
لاينام قـلـبي عـن ربّ الأنــام
چشم تو بيدار و دل خفته به خواب
چشم من خـفته، دلم در فتح باب
هر دلم را پنج حـس ديـگرست
حس دل را هر دو عـالم مـنظرست
تـو زضعف خود مکن در مـن نگاه
بر تو شب، بر من همان شب چاشتگاه
بر تو زندان، بر من آن زندان چو باغ
عين مشغولي مـرا گـشته فراغ (35)
اشارهاي است به حديث نوراني نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم که فرمود: «تَنامُ عَيْنايَ وَلايَنامُ قَلْبي»؛
(36) «ديدگانم
بر هم ميروند ولي قلب من نميخوابد.»
قلب بيدار هنگام خواب نيز در انديشة يار است.
ج) طلب آب حيات
دل سالم همواره آب حيات را طلب ميکند و عطش او تنها با سرکشيدن اين باده فرو
مينشيند؛
از درِ دل، و اهـل دل، آب حـيـات
چند نـوشـيدي و وا شد چشمهات
بس غذاي سُکر و وجد و بـيخودي
از در اهل دلان برجان زدي
بــاز ايـن در را رها کردي ز حرص
گِرد هـر دکّان همي گردي چو خرس
بر درِ آن مـنـعـمـان چـرب ديگ
ميدوي بـهر تـريـد مـرده ريــگ
چربش اينجا دان که جان فربه شود
کار نا اوميـّّد ايـنجــا بـه شــود (37)
آب حـيـات تنها نـزد اولياء الهي است و آن را بايد از چشمه ولايت آنها نوشيد. در
سورة «جن» ميخوانيم:
(وَاَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً»
(جن: 16)
اگر بر طريقت (ولايت) استوار باشند به آنها آب فراوان «حيات[ مينوشانيم.
امام باقر عليه السلام در بيان معناي آيه فرمود: «در اين آيه منظور از کلمة «طريقه»
ولايت ماست.» (38)
چـون طـبيبـان را نگه داريد دل
خود ببينيد و شويد از خود خَجِل
دفع اين کوري به دست خلق نيست
لـيک اکرام طبيبان از هديست (39)
اين طبـيبان را به جان بنده شويد
تـا بـه مشک و عنبر آکنده شويد (40)
«لقمان حکيم» ميفرمايد:
يا بُنَيَّ جَالِسِ الْعُلَماءَ وَزاحِمْهُمْ بِرُکْبَتيْکَ فَاِنَّ اللهَ
يُحْيِي الْقُلُوبَ بِنُورِ الْحِکْمَةِ کَما يُحيِي الاَرْضَ بِوابِلِ السَّماءِ.
(41)
اي فرزندم: با علما همنشين باش و با زانوي ادب در برابر آنها تواضع کن. همانا
خداوند به نور حکمت «آنها[ دلها را زنده ميکند همانطور که زمين را با باران
آسمان زنده ميکند.
اي خنک جاني که با حق زنده شد
در وجود زندهاي پاينده شد
واي آن زنده که با مرده نشست
مرده گشت و زندگي از وي برست
د) آه دل
درد و آه عارفانه نشانه قلب سالم و پيوسته به خدا است. از سويي اين نالههاي
عرفاني باعث رقّت و صفاي قلب ميشود.
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند:
عَوَّدُوا قُلوبَکُم الرِّقَّةَ وَاَکْثِروا مِن التَّفکُّرِ وَالْبُکاءِ مِنْ
خَشْيَةِ اللهِ. (42)
قلبهاي خود را رقيق، و با زياد انديشيدن و بسيار گريه کردن زنده کنيد.
مولوي در اين باره ميگويد:
آه کردم، چون رسن شد آه من
گـشت آويزان رَسَن در چاه من
آن رَسن بگرفتم و بيرون شدم
شاد و زفت و فربـه و گلگون شدم
در بن چاهي هـمي بودم زبون
در همه عالم نميگنجم کنون
آفـريـنها بر تو بادا اي خدا
ناگهـان کـردي مـرا از غم جدا
گر سر هر موي من يابد زبان
شکرهـاي تـو نـيـايـد در بيان (43)
به درستي نتيجة آه عاشقانه چيزي جز شادابي و لذّت مدام نيست. جلوة اين «آه»،
انسان را آسماني ميکند و از چاه غم و حقارت به اوج سعادت و بهجت ميرساند.
يا در جاي ديگر آورده است:
چون نشان مؤمنان مغلوبي است
ليک در شکست مؤمن خوبي است
گر تو مشک و عنبري را بشکني
عـالمي از بوي رَيـحـان پــُر کني
ورشـکسـتي نـاگهان سرگين خر
خانهها پــر گـند گردد تا به سر (44)
همچنين گريه، تضرع و دل شکستگي در برابر خداي متعال نشانة عزيز شدن و ارجمندي مؤمن است. هر چه بشکند بيارزش ميشود، امّا دل اگر براي
خدا بشکند قيمتش افزون ميگردد.
ه) اجابت دعا
دل، اگر پاک باشد دعايش مستجاب ميشود. يعني از خدا هر چه بخواهد و خير او در آن
باشد، مورد اجابت واقع ميشود. امام کاظم عليه السلام در اين باره ميفرمايد:
أَوْحَي اللهُ تَعالَي اِلَي داوودَ عليه السلام يا داوودُ حَذِّرْ وَأنْذِرْ
اَصْحابَکَ عَنْ حُبِّ الشَّهَواتِ، فَاِنَّ الْمُعَلَّقَةَ قُلوبُهمْ بِشَهَواتِ
الدُّنيا قُلوبُهم مَحْجُوبَةٌ عَنّي. (45)
اي داوود! ياران خود را از حبّ شهوات برحذر دار، زيرا دلهايي که به شهوتهاي
دنيا آويخته باشند از من دور هستند.
پس اگر خداوند متعال برآورده شدن درخواست را ضمانت کرده، شرط آن طهارت و پاکي دل
است.
نيـک بـنگر اندرين اي محتجب
که دعا را بـسـت حق اَستجب (46)
هر که را دل پاک باشد زِ اعتلال
آن دعا اش ميرود تا ذوالجلال (47)
اکنون که با حقيقت دل آشنا شدي، بدان که درک اسرار حج با «دل» است. اگر دل براي انجام اعمال حج آماده نباشد، حاجي از لطافتهاي حج محروم ميماند. پس بکوشيم تا قبل از سفر دل را مهيا سازيم. مهمترين کار براي آمادگي دل به دستآوردن استطاعت است.
فصل سوم : اسرار آداب حج
1. استطاعت
خداوند متعال حج را بر کساني واجب کرد که توانايي انجام آن را دارا باشند.
«استطاعت» قابليّت قلب است براي دست پيدا کردن به اسرار حج. در اين آيه بيانديشيم
که فرمود:
«وَلِلّهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً»
(آل عمران: 97)
و براي خداست بر مردم حج خانة خدا، آنهايي که توانايي رفتن به سوي آن دارند.
در اين آيه نکتههاي لطيفي وجود دارد که اشاره به آنها خالي از لطف نيست:
اول اينکه خداوند عزيز و مهربان حج را به خود نسبت داده است (وَلِلّهِ). اين
نشان ميدهد که حج، سير من الله الي الله.
حاجي عزيز! دقت کن، بايد از خدا به سوي خدا سفر کني. اينجا سفر از من و ما به
سوي خدا نيست. سفر از خلق به سوي حق نيست. صحبت از سفر حق به حق است. نشانة آن کلمة
«سبيلاً» است. از اين کلمه فهميده ميشود که استطاعت، تنها توانايي مادي نيست، بلکه
قدرت يافتن براي سير و سلوک، به سوي خداست. در واقع «سبيل» راه مجاهده به سوي
خداست. «يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللهِ» (مائده: 54) يا در آخر سورة عنکبوت
ميخوانيم:
«وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللهَ
لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ» (عنکبوت: 69)
و کساني که در راه ما مجاهده ميکنند ما آنها را به راه خودمان هدايت ميکنيم.
در معناي کلمة «فينا» دقت کنيم. خداوند فرمود: «فينا» نفرمود «عنّ.
جاهدوا فينا بگفت آن شهريار
جاهدوا عنّا نگفت اي بيقرار
اين عبارت نشان ميدهد «سبيل» راهي باطني به سوي خداست، و حج مرتبهاي دروني است
که رهرو آن دل ماست و بايد بر سبيل خدا حرکت کند. به راستي چه دعوت زيبا و شريفي
است. حاجي به چه مقام والايي فراخوانده شده است. افسوس، قدر اين مرتبه را نميدانيم
و دلمان استطاعت سير و سلوک، در سبيل خدا را ندارد. خوشا به حال آناني که به مقام
استطاعت رسيدهاند و قلب خود را مهياي سفر روحاني به سوي خدا کردهاند.
نشانههاي استطاعت
اي حاجي عزيز! استطاعت را نشانههايي است که مهمترين آنها عبارتند از:
الف) توبه صادق
توبه صادق آن است که به خويشتن بازگردي و اين امر ممکن نشود مگر آنکه موانع را
از خود دور کني. چه موانعي بزرگتر از گناه، غفلت و دل مشغوليهاي بيحاصل؟
موانع تا نگرداني ز خود دور
درون خانة دل نايدت نور
تو را تــا آيـنه زنـگار باشد
حـجاب ديــدن دلدار باشد
آري، توبه صادق آن است که در نيمههاي شب گناهانت را با آب ديده شستشو دهي، با
آه سوزان سحر، ريشه دلبستگيها را بسوزاني، لباس ريا را به دور اندازي. جامة خشوع
و خضوع بر اندام دل بپوشاني و ياد هر چه غير از خدا را بر خود حرام گرداني.
امام صادق عليه السلام آن بحر حقايق در اين باره فرمودند:
ثُمَّ اغْتَسِلْ بماءِ التَّوبة الْخالِصَةِ مِن الذُّنوبِ وَالْبَسْ کِسْوَةَ
الصِّدقِ وَالصَّفا وَالْخُضوعِ وَالْخُشوعِ وَاَحْرِمْ مِنْ کُلِّ شَيْءٍ يَمنعُکَ
عَنْ ذِکرِ اللهِ وَيَحْجُبُکَ عَنْ طاعَتِه. (48)
سپس با آب خالص توبه گناهانت را شستشو ده و خلعت راستي و پاکي و خضوع و خشوع را به دل بپوشان و هر چه که تو را از ياد خدا باز ميدارد و از اطاعت او محروم ميکند، بر خود حرام کن.
خوشا آنان که توفيق توبة خالص را پيدا کردهاند و لباس تعلقات دنيوي را از تن به
در نمودهاند. کسوت صفا و خلوص را زينت جان کردهاند و با خشوع و خضوع مدام راه
ورود اغيار بر دل بستهاند و پيوسته با ذکر محبوب در گوشة خلوت نشستهاند.
چاک شو و چاک شو
عاشق چالاک شو
پاک شدي، خـاک شو
جــانب افلاک شو
ب) هجرت
دومين علامت استطاعت و کسب قابليّت، هجرت است. يعني حاجي واقعاً عزم کوي يار
کرده باشد. هيچ چيز دنيا او را آرام نکند و آرامش خود را تنها در لقاء محبوب بداند.
حال افراد مهاجر را داشته باشد. يعني براي رفتن به سوي خدا بيقراري کند و قلب او
براي کوچ آماده باشد. همانطور که تن را براي خانه خدا آماده ميکند، دل را براي
لقاي پروردگار آماده کند و اين آية شريفه را زياد بخواند:
«وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيتهِ مُهاجِراً اِلَي اللهِ وَرَسُولهِ ثُمَّ
يُدْرِکْهُ الْمَوتُ فَقَدْ وَقَعَ اَجرُهُ عَلَي اللهِ» (نساء: 100)
و کسي که از خانة خود به سوي خدا و رسولش مهاجرت کند و سپس مرگ، او را دريابد
اجر و مزد او بر خداي متعال است.
البته اين مرگ، عبور از منزل تاريک نفس و خواستههاي نفساني است. کسي که از قيد
و بند دنيا فرار کند و هواپرستيها را از خود دور کند، مهاجر واقعي است وگرنه خود را فريب داده، بيهوده زحمتهاي بيشماري را تحمل
ميکند.
هرکس که هواي کوي دلبر دارد
از سر بنهد هر آنچه در سر دارد
و رنه به هزار چلّه ار بنشيند
سودش ندهد که نفس کافر دارد
آري حاجي عزيز! هجرت در راه مکه و مدينه به نوعي درک مرگ و قيامت است. در واقع
تجربه صحراي محشر و چگونگي ورود به بهشت، قبل از سفر حقيقي از اين دنياست. امام
صادق عليه السلام در اين باره فرمود:
وَاعْلَمْ بِاَنَّ اللهَ تَعاليَ لَمْ يَفْرضِ الْحَجَّ وَلَمْ يَخُصَّه مِنْ
جَميعِ الطاّعاتِ بِالاِضافَةِ إلَي نَفْسِه بقَولِه تَعالَي: «وَلِلّهِ عَلَي
النَّاسِ حِجُّ الْبيَتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيهِ سَبيلاً» وَلاشَرَعَ نَبيُّه صلي
الله عليه و آله و سلم سُنَّةً فِي خِلالِ الْمَناسِکِ عَلَي تَرتيبِ ما شَرَعَهُ
إلاّ لِلاسْتِعانة(49) وَالإشارَةِ اِلَي الْمَوتِ وَالْقَبرِ وَالْبَعثِ
وَالْقِيامَةِ وَفَصْلِ بَيانِ السَّبقِ مِن الدُّخولِ فِي الْجَنَّةِ أهلُها
وَدُخولِ النّارِ أهلُها بِمُشاهَدَةِ مَناسِکِ الْحَجِّ مِنْ اَوَّلِها إلَي
آخِرِها لأُِولي الأَلبابِ وَأُولي النُّهي. (50)
و بدان خداوند حج را بدين سبب واجب کرده و در بين همة عبادتها آن را به خود
نسبت داده ـ و فرمود: «وَللهِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبيَتِ مَنِ اسْتَطاعَ
اِلَيهِ سَبيلاً» و پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مناسک آن را تشريح کرده تا مردم را براي درک عوالم مرگ، برانگيختگي و
قيامت کمک کنند و صاحبان عقل قبل از ورود به صحنة محشر، با مشاهدة اعمال حج از اوّل
تا آخر چگونگي ورود اهل بهشت را به بهشت و اهل دوزخ را به جهنّم مشاهده ميکنند.
خوشا آنان که حج را سفر آخرت ميدانند و آنچنان عازم کوي معبود ميشوند، گويي
قصد بازگشت ندارند. و چنان دل از ديار و زن و فرزند و مال بر ميگيرند که گويي
براي هميشه رفتهاند. مگر نه اينکه وجود ما بين دنيا و آخرت قرار گرفته است؟ اگر
اين حجاب زدوده شود، نه تنها مرگ، قيامت و صحراي محشر را ميبينيم، بلکه همة ساکنان
ملک و ملکوت را مشاهده خواهيم کرد. چه خوش گفت حافظ:
ز ملک تا ملکوتش حجاب برگيرند
هر آنکه خدمت جام جهان نما بکند
پس بياييم مهاجر واقعي باشيم و پيش از وداع ابدي با جهان در سفر حج، مرگ و قيامت
را تجربه کنيم. همچنين توان از خود به در آمدن و به خدا پيوستن را به دست آوريم که
اين، شرط استطاعت خداست. مبادا نفس سرکش را با خود به اين سفر ببريم و برگردانيم و
از انوار باطني حج محروم بمانيم. کلمــاتي را بر زبان بياوريم بدون آنکه از معنــي
آن باخبر باشيم و چون از سفر بازگشتيم، دوباره براي دنياي همه هيچ خيز برداريم.
ج) شوق ديدار
يکي از نشانههاي استطاعت، شوق ديدار پروردگار است.
چرا که خداوند متعال خانة خود را جايگاه کمال حضور و قرب خود قرار داده است. بدون شک هر
که را به خانة خود دعوت کند قصد ديدار او را دارد. از اينرو حاجي، از شدّت اشتياق
ديدار در پوست خود نميگنجد و براي سفر به منزل يار لحظه شماري ميکند. امام صادق
عليه السلام در بيان نشانههاي اين علاقهمندي فرمودند:
اَلْمُشتاقُ لايَشْتَهي طَعاماً وَلا يَلْتَذُّ شراباً و لا يَسْتَطيبُ رُقاداً
وَلايأْنَسُ حَميماً وَلايَأوِي داراً و لايَسْکُنُ عُمراناً وَلا يَلْبَسُ ثياباً
و لا يَقِرُّ قَراراً. (51)
مشتاق (خدا) ميل به خوراک ندارد و از نوشيدنيها لذّت نميبرد و خوابيدن را خوش
ندارد و با کسي انس نميگيرد و در خانهاي قرار نمييابد و در شهري ساکن نميشود و
لباس فاخر نميپوشد و به دنبال قرارگاهي نيست.
به جز از تـو خدا نــميجويم
عشـق رويت تنيـده در خويم
بي شـريک و يگانه معبودي
غــايـت آرزو و مـقـصـودي
تـو خـداونـد مـهـربان مني
تـو انيسـي، تـو همزبان منـي
هـر کـه بـاشد مسافر کويت
ره نشانش دهي به هر سـويت
دل کند تازه با ترانة عشق
پـرگشايد به آشيانة عـشـق (52)
چنين شخص مشتاقي براي آنکه عنان اختيار از دست ندهد و از دلتنگي خدا قالب تهي نکند،
خدا را شبانهروز عبادت ميکند و هر چه دارد در راه
دوست ميبخشد. چنانکه امام صادق عليه السلام فرمود:
وَيَعْبُدُ اللهَ لَيلاً وَنَهاراً راجِياً بأَنْ يَصلَ اِلَي ما يَشْتاقُ
اِلَيه و يُناجِيهُ بِلسانِ الشَّوْقِ مُعبِّراً عَمّا في سَريرَتِه کَما أخْبَرَ
اللهُ تعالي عَنْ موسَي عليه السلام في ميعادِ رَبِّه (وَ عَجِلْتُ اِليکَ رَبِّ
لِتَرضيَ) وَفَسَّر النَّبيُّ صلي الله عليه و آله و سلم عَنْ حَالِهِ اَنّه ما
اکَلَ و لا شَرِبَ وَلا نامَ وَلاَ اشْتَهي شَيئاً مِنْ ذلکَ فِي ذِهابِه و مَجيِئِه اَرْبعينَ
يَوْماً شَوْقاً اِلَي رَبِّه. (53)
و شب و روز خدا را عبادت ميکند، به اميد اينکه به آنچه مشتاق آن است، برسد. او
را با زبان شوق مناجات ميکند، چنانکه خداي متعال از حال موسي عليه السلام در
ميقات پروردگارش خبر داده و فرموده است: شتاب کردم به سوي تو اي پروردگارم تا تو
خشنود شوي، و پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حالت او را اينگونه تفسير نمود که:
به دليل شوقي که براي ديدار خدا داشت تا چهل روز نخورد و نياشاميد و نخوابيد و به
چيزي از اينها ميل نکرد.
آري حاجي عزيز! اگر شوق ديدار خدا در تو نيست، بکوش مشتاق او شوي. ميداني که دل
من و شما از جنس دلبر است. مگر ميشود دل، دل واقعي باشد امّا دلتنگ خدا نباشد. اصلاً نشانة زنده بودن دل شوق لقاي پرودگار
است. اگر، اين شوق در دل ما نباشد در واقع مرده است. دل مرده که لايق حج نيست.
پس سعي کنيم تا نگذاريم دلمان بميرد و با عبادت خالصانه، حداقل در يک اربعين خود
را آمادة سفر به خانة خدا کنيم. بکوشيم پيش از سفر، شوق زيارت يار را در دل شعلهور
کنيم و در نيمههاي شب تا سحر، شمع هجران را روشن نماييم. شمع، نماد شعلة شوق است
که از تنور فراق ميگدازد. چه خوش گفت حافظ:
در وفاي عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شبنشين کوي سربازان و رندانم چو شمع
روز و شب خوابم نميآيد به چشم غم پرست
بس که در بيماري هجر تو گريانم چو شمع
رشـته صبرم به مقـراض غمت ببريده شد
همچنان در آتش هجر تو سوزانم چو شمع
همچو صبحم يک نفس باقيست با ديدار تو
چهره بنما دلبرا تا جان برافشـانم چو شمع
در شب هجران مرا پـروانه وصـلي فرست
ورنـه از دردت جهاني را بسوزانم چو شمع
به راستي ما چه اندازه دلتنگ خداي مهربان هستيم؟ آيا شده شبي از غم هجران خدا
خوابمان نبرد؟ آيا ميدانيم درد هجران يعني چه؟ دلي که در فراق خدا نسوزد و براي لقاي او بيتابي نکند،
در واقع آماده نيست. بياييم
دل را زنده کنيم و با اشکهاي عارفانه در سحرها غبار غفلت و دنياطلبي را از دل
شستشو دهيم. تا آنجا که خواهان ديدار خدا شويم و اشتياق دل، آرام و قرار را از ما
بگيرد و شب و روز را با گريه و تضرع بگذرانيم. از شدّت فراق خدا، بيسرو سامان شويم
و در دل صحراها و دامنه کوهها هر روز بناليم و قلندروار آوارة کوچهها و شهرها
شويم. تا جايي که سازمان حج و زيارت مجبور شود سالانه عاشقان بيقرار را که آماده
جان افشانياند به سرعت به کعبه معبود برساند تا از يک نفس باقي، به ديدار يار
برسند و از آتش هجران خود جهاني را بسوزانند.
د) سفر آخرت
سفر حج، شبيه سفر آخرت است امّا يک تفاوت با آن دارد. در مسافرت ابدي پيمانه عمر
انسان پر شده است. چه بخواهد و چه نخواهد بايد دنيا را ترک کند و خود را به مأمورين
قبض روح بسپارد. امّا در سفر حج، مرگ اختياري است. يعني کساني که آمادگي لازم را
کسب کرده و همة استعداد بالقوه آنان به فعليت رسيده است، اين دنيا را براي خود تنگ
و تار ميبينند و آرزوي جهاني را دارند که پهناور و ابدي است. به همين سبب عاشقانه،
به سفر حج که تداعيکننده سفر قيامت است ميشتابند.
امام صادق عليه السلام در توضيح آيه: «وِللهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيتِ مَنِ
اسْتَطاعَ اِلَيه سَبيلاً»کمال استطاعت براي حاجي را، شوق مرگ و قيامت و درک مراحل آن در سفر حج ميدانند:
ولا شَرَعَ نَبيُّهُ صلي الله عليه و آله و سلم في خِلالِ الْمناسِکِ علي
ترَتيبِ ما شَرَعهُ إلاّ لِلإسْتعدادِ و الإشارةِ اِلَي الْمَوْتِ وَالْقَبرِ
وَالْبعثِ وَالْقِيامةِ و فَصلِ بَيانِ السَّبقِ مِن دُخولِ الْجَنّةِ أهلُها
وَدُخولِ النّارِ أهلُها بِمُشاهَدةِ مَناسِکِ الْحَجِّ مِنْ اوّلها اِلَي آخِرِها
لأُِولي الألبابِ وَأُولي النُّهي. (54)
پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در خلال مناسک حج، احکام آن را تشريع
نفرمودهاند مگر به دليل آماده کردن مردم براي درک عوالم مرگ، قبر، زنده شدن و
صحراي قيامت. صاحبان دل و خرد با مشاهدة ابتدا تا انتهاي مناسک حج چگونگي ورود اهل
بهشت را به بهشت و دوزخيان به جهنّم را قبل از ورود به صحنه محشر شهود ميکنند.
البته اين مشاهده از جنس شهود قلبي است نه مشاهده با چشم سر. خوشا به حال آنان
که دل از دنيا بريدهاند و ميل به قيامت و لقاي پروردگار، مرگ را در نظر آنان زيبا
کرده است. همين باعث شده تا قلب زنده و روح سرشار از ايمان، نور يقين را در آنها
جلوهگر نمايد. آنان با اين سرمايه و استطاعت معنوي راهي کعبه معشوق ميشوند، و با
سفر حج، در ملکوت سير ميکنند و به جاي خانه در آغوش صاحب خانه آرام ميگيرند:
جلوه بر من مفروش اي ملک الحاج که تو
خانه ميبيني و من خانه خدا ميبينم
خداوند سبحان، بنيآدم را از خاک آفريد و ايشان را به سوي لقاء خود، دعوت فرمود.
چون آدمي در اوايل کار، به سبب فرو رفتن در تاريکيهاي عالم طبيعت و اسارت در زندان
آب و گل، به اين عوالم عالي دست نخواهد يافت، به لطف خويش از عالم خودشان معمورهاي
ساخت و نام آن را «بيت الله» نهاد. آن را مطاف زائران، قرار داد تا دورش بچرخند و
آن را زيارت نمايند، با پروردگار خود انس پيدا کنند و بنابر ظرفيت وجودي خود با او
مأنوس شوند. بدين ترتيب براي وصول به عوالم ما فوق آن آمادگي پيدا کنند. و براي
زيارت راههايي قرار داد که تمام آنها، پلههايي براي ترقي و بالا رفتن از عالم ملک
به عوالم ملکوت است.
به ديگر سخن اين مناسک، کساني که به آنها عمل کنند را براي زيارت کعبة حقيقي،
يعني دل آماده ميکنند که در اهميت آن فرمود:
«لا يَسعُني اَرْضِي وَلاسَمائي بَلْ يَسعنُي قَلبُ عَبدي الْمُؤمنِ»
(55)؛
«در آسمان و زمين خود نميگنجم، بلکه جاي من دل بندة با ايمان من است.»
مزن بر خانة دل بيوضو دست
که اين خانه مقــام کـبـريا است
خــدا انـدر دل مـؤمـن بـگـنجد
که مؤمن را دلي بيانتهــا است
سنائي غزنوي هم زيبا گفته است که:
راه بگذاريم و قصد حضرت عالي کنيم
خانـه پـردازيم و سوي خانة يـزدان شويم
طبل جانبازي فرو کوبيم در ميدان دل
بيزن و فرزند و بيخان و سر و سامان شويم
مرحوم ميرزا جواد ملکي تبريزي نيز ميفرمايد:
«(حجگزار) با قطع صحراها و سير در بيابانها و فروآمدن از گردنهها، متذکّر سفر آخرت، از حين
مرگ تا نزول به دار الثواب شود. و بداند که به فرمايش حضرت امير عليه السلام :
«فيها عقبات کَنودة» در آنجا گردنههاي دشواري است که جز گريهکنندگان از ترس خدا
در دنيا، از آن نميگذرند و آسانترين آن عقبات مرگ است و آنچه بعد از مرگ است،
بزرگتر و ترسناکتر است.» (56)
2. اِحرام
احرام نشانه تسليم و خشوع نزد پروردگار است. اي حاجي سالک! حال که از سفر دور و
دراز ميقات عاشقان رسيدهاي؛ بايد در نهايت اخلاص و کمال انقطاع لباس دنيوي را از
تن خارج کني و از همة تعلقات ظاهري و باطني عاري شوي. حقيقت غسل در اينجا آن است
كه؛ خدايا ظاهر بدنم را از آلودگيها پاك ميكنم، اندام برهنهام در زيرِ آب نشانة
عريانيام از غير توست، پس اي خداي ظاهر و طاهر! باطنم را از گناهان و تأثير اغيار
پاک کن. سرّ نيت احرام آن است که صدا را به گريه بلند کني و از خدا براي سوز وصال و
آتش هجران ياري طلب کني. هر چه غير اوست از ريشه بسوزاني و ظاهر عريان را با دلي
بريان همراه کني. اگر دل نسوزد و بريان نشود عرياني ظاهري فايدهاي به حال ما نخواهد داشت.
احرام، يعني حرام کردن هرچه غير دوست، بر خود. اگر پس از پوشيدن احرام چنين
حالتي احساس نشود، در آمادگي ما ترديد وجود دارد. واقعاً از خود و دنياي ظاهري
نبريدهايم، احرامپوشي که شبيه کفنپوشي مردگان است بايد با مرگِ خودِ ظاهري همراه
باشد تا حيات روحاني حج آغاز شود.
امام صادق عليه السلام در حديثي نوراني فرمودند:
وَاَحْرِمْ عَنْ کُلِّ شَيْءٍ يَمنَعُک عَنْ ذِکرِ اللهِ عَزَّوَجلَّ وَيَحجُبُک
عَنْ طاعَتهِ. (57)
پس از پوشيدن لباس احرام، نيت احرام کن و آنچه که تو را از ياد خداوند متعال باز
ميدارد و مانع اطاعت او ميشود بر خود حرام کن.
هرکس که هواي کوي دلبر دارد
از سر بنهد هر آنچه در سر دارد
ض ورنـه به هزار چـلّـه ار بنشيند
سودش ندهد که نفس کافر دارد
آري، احرام خلعت ديدار براي زيارت يار است. نکند بر تن نفس شرور و آلوده، جامة
سفيد بپوشانيم. بيشک اين کار موجب رسوايي و شرمساري ما نزد پروردگار خواهد بود.
مبادا لباس عشق بر اندام ما نازيبا جلوه کند و بوي گناهان و هوا و هوس از سفيدي
احراممان هويدا شود و فرشتگان باطن بين و ارواح حاضر در مراسم حج ما را سرزنش کنند.
اگر فردي در حال احرام ناخواسته، احساس ميکند که قلب او به طور کامل تسليم نيست و
حال خوشي ندارد بهتر است ذکرهاي زير را زياد تکرار کند تا انشاءالله خود را از
مشتهيات نفساني و اشتغال به غير خدا رها کند.
«اِلهي اَعوذُ بِک مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ» (7 مرتبه).
«اِلهي اَعوذُ بِک مِنْ شِرارِ نَفْسي» (7 مرتبه).
«اِلهي اَعوذُ بک مِنْ وَسواسِ صَدْري» (7 مرتبه).
«حَسبيَ اللهُ، توکَّلتُ عَلَي اللهِ» (10 مرتبه).
البته خداي بسيار مهربان که حج را وسيله تقرّب بندگان به ساحت قدسي خود قرار
داده و توفيق اين ضيافت روحاني را به ما عطا کرده، بدون شک دست همه ما را خواهد
گرفت و توان غلبه بر هواهاي نفساني و خيالات شيطاني را به همگان ارزاني خواهد داشت.