درس خاكسارى
فروتنى و خاكسارى و كبر زدايى، از درسهاى عظيم اين سفر وفريضه است. اين درس،
از همان آغاز پوشيدن جامه احرام، در گوش دل و جان خوانده مى شود، تا طواف و سعى
و هروله و حضور در عرفات و منا و مشعر و رمى جمرات و حلق موى سر و ... . اگر
لباسهاى عادى نشان تشخّص است، اينجا دو جامه احرام، آن را از انسان مى گيرد و
همه مثل هم مى شوند. اگر «خود محورى» نشانه تكبّر و خودبزرگبينى است، اينجا خود
را در «جمع» فانى ساختن وقطرهوار به دريا پيوستن و خود را نديدن و مطرح نكردن
در كار است
و خاكى بودن و خاكى زيستن. سعى بين صفا و مروه گمى ديگر در اين راه است و
«هروله»، تكاندن خود از غرورها و كبرهاست. وقتى انسان خود را در درياى خلايق
«گم» مى كند و چون قطرهاى به اين اقيانوس مى پيوندد، در اين «خود فراموشى» و
«خداجويى» است كه هويّت بندگى خويش را مى يابد. درآمدن از پوسته و قشر زندگى
روزمرّه، عمقِ مفهوم حيات را ترسيم مى كند. بناست كه حاجى همچو ابراهيم خليل،
در اينجا بت شكنى كند و شيطان را رجم و سنگسار كند. امّا بت او، همان «نفس» است
و شيطانش همان «خود».
وقتى حجّ حاجى تمام است كه توانسته باشد نفسانيّات را در «مذبح ايمان» ذبح
كند و «خود» را در قربانگاه منا، زير پا بنهد و تيغ بر حلق «نفس امّاره» بگذارد
...
راستى ... چه تعداد از اين انبوه زائران خانه خدا، به عمق معارف حج و درسهاى
اين سفر شگفت، پى بردهاند و در عالم روحى آن به سر مى برند؟ و چه تعداد،
برخوردى سطحى و نگاههاى بىعمق وبىنفوذ دارند و شكل گرايانى هستند، گريزان يا
بىخبر از محتوا؟ ... ما اكثر الضّجيجَ وَاقلّ الحَجيجَ!
شهيدان حرم
اولين بارى نيست كه هنگام عبور از كنار قبرستان ابوطالب نزديك پل حجون، ياد
شهيدان مظلوم حج خونين سال 1366 مى افتم كه در اين محوّطه، با هجوم نيروهاى
سعودى به شهادت رسيدند.
-
سر عاشقان باز بر دار شد ز لبّيك
خونين صدها شهيد چو نمروديان آتش افروختند
چه اميدهايى كه در سينه مُرد چه
لبّيكهايى كه بر لب فسرد
-
دگرباره تاريخ، تكرار شد پديدار
شد كربلايى جديد گل زخم بر سينهشان دوختند
چه لبّيكهايى كه بر لب فسرد چه
لبّيكهايى كه بر لب فسرد
و هرگز پيام امام راحل «قدّس سرّه» كه در فرداى جمعه خونين مكّه، با صلابتى
آميخته به مظلوميّت صادر شد، از يادم نمى رود كه:
«... خونى كه از دل اقيانوس بزرگ ملّت ما بر سرزمين حجاز جارى شده است، زمزم
هدايتى براى تشنگان سياست اسلام ناب گرديده است كه ملّتها و نسلهاى آينده از آن
سيراب، و ستمكاران در آن غرق و هلاك مى شوند. و ما همه اين جنايتها را به حساب
آمريكا گذاشتهايم و به يارى خدا و در موقع مناسب، به حساب آنان خواهيم رسيد و
انتقام فرزندان ابراهيم را از نمرودها و شياطين و قارونها خواهيم گرفت ...»
آن چهارصد قربانى، كه در مناى عشق و مسلخ توحيد، هديه به آستان دوست شدند،
بهاى برائت از شيطانِ بزرگ و شركهاى مجسّم اين عصر بود، تا شعار «مرگ بر
آمريكا» را از مأذنه بلند برائت سر دهند و در محرابِ بىنيازى از شرق و غرب،
قامتِ استقلال بندند. آنان در زمزم خلوص، غسل زيارت كردند و در عرفاتِ عرفان به
معرفت رسيدند و طنين تكبيرشان، دل طاغوتها را مى لرزاند و خوابِ خوش خيالان را
مى آشفت. از اين رو ابوجهلهاى عصر، كمر به قتلعامشان بستند و خنجر كين بر حنجرِ
پاكشان نهادند و آن كبوتران سفيدپوش و روشندل و سبكبال را به خون آغشتند
وبالهايشان را شكستند. چشمه زمزم، زمزمه حديث شهادت آنان را ترنّم مى كند. و
... پل حجون، همچنان به شهادت ايستاده است.
در قبرستان ابوطالب، كه ديوارى بر گرداگرد آن كشيده و تردّد به داخل را
ممنوع ساختهاند، قبر ابوطالب، خديجه، آمنه مادر پيامبر، عبد مناف، عبدالمطلب،
هاشم و بسيارى از فرزندان ائمّه وسادات و علما مدفونند. زائران ايرانى، دسته
دسته از روى پل كه مُشرِف به محوّطه اين قبرستان است، زيارتنامه مى خوانند و به
روح پاك آن بزرگان مدفون در «مقبرةالمعلّى» سلام و درود و رحمت مى فرستند و به
ياد غربت و مظلوميّتشان و رنجهاى جانكاه رسول خدا و مسلمانان صدر اسلام اشك مى
ريزند.
شبهاى حرم
جاذبهمسجدالحرام،قابلوصف نيست. نيرويى غيبى ومغناطيسى ناشناخته، انسان را به
سمت كعبه مى كشد. بويژه شبهاى خانه خدا، صفاى عارفانهترى دارد و نشستن و نگاه
به كعبه، عبادت است، نگاهى كه هرگز خسته و سير نمى شود و هر نگاهى تازهتر از
نگاه قبلى است.
جلسه قرائت قرآن ايرانيان ديدنى است. شبها طبقه دوّم مسجدالحرام، رو به روى
ناودان طلا حافظان و قاريان قرآن كه از ايران آمدهاند، به تلاوت، تواشيح و
همخوانى مى پردازند. اين برنامه چندين سال است كه جارى است. نداى قرآن در مهبط
وحى، آن هم از سوى حافظانِ قرآن از ايران، ايرانى كه در تبليغات دشمن، مجوس
خطاب مى شود، غير ايرانىها را هم جذب مى كند. هر چند شرطه مى كوشد تا هر تجمّعى
را مانع شود، ولى در مقابل قرآنخوانى، اندكى خلع سلاح مى شود. براى خيليها باور
كردنى نيست كه اين لحن زيبا وقرائت دلنشين، متعلّق به ايرانيان باشد! خدا را
شكر كه به بركت خدمت و خلوص امام راحل«ره» و جمهورى اسلمى ، اين موج مقدس و
نورانى قرآن سراسر ميهن ما را فراگرفته است و قاريان ايرانى در مسابقات جهانى
همواره رتبه مى آورند و سبب آبروى شيعه و ايران مى شوند.
يك جوان مصرى كنارم نشسته بود و مكرّر شانههايش لرزيد واشك در چشمانش حلقه
زد. در پايان جلسه هم كه همه آن حلقه جمعيّت، رو به كعبه دعا خواندند (اللّهمّ
نوّر قلوبنا بالقرآن ...) همچنان مى گريست. قرآنخوانىِ قرّاء جوان ايرانى در
كنار كعبه، تأكيد بر وفادارى به پيام و پيمان الهى است كه امّت ما با اين كتاب
آسمانى دارند. چشمه در چشمه است و ميثاق در ميثاق!
فردا شب، باز ديدم كه همان جوان در جمع قاريان ايران نشسته، قرآنى هم گشوده
و گوش مى دهد. پس از پايان جلسه پيش رفتم و از حضورش در جمع ما تشكّر كردم. مى
گفت ساكن فرانسه است و نياز خود و برخى جوانان آن ديار را به كتابها و جزوات
اسلمى بيان كرد. آدرسى داده شد كه با ايران مكاتبه كند. از اينگونه زمينهها
فراوان است و اگر نقصى است، از ماست كه توانِ بهرهگيرى بهينه از اين همه زمينه
و شيفتگى را نداريم. در تبليغات، واقعاً عقبيم. وقتى پس از قرائتِ قاريان
ايرانى جوان عربى سراغ قارى جانباز ايرانى مى آيد و قطعهاى پارچه سفيد به او مى
دهد و ملتمسانه درخواست مى كند كه در اين پارچه، سوره حمد بخوان و در آن فوت كن
تا تبرّك شود، و خيلى خوشحال از اين نكته، صحنه را ترك مى كند، اين، ميزان
تأثير و نفوذ تلاوتهاى ايرانيان را در دلهاى ديگران نشان مى دهد. كاش بتوانيم
درخورِ اين توجّهها و مجذوب شدنها، تأثيرگذار باشيم.
در همان طبقه دوّم، كنار نرده رو به كعبه آمدم. مدّتى به كعبه وموج مردمى كه
به طواف مشغولند، نگاه كردم، اين موج بىپايان وبىآرام; نورى كه از بالا بر اين
درياى انسانى مى تابد، نيمه شب حرم را روشنتر از روز ساخته است. نيرويى مرموز
مرا به سوى كعبه مى كشيد. مى خواستم به اين دريا بپيوندم و در آن حلّ شوم.
از راهپلّهها به پايين آمدم. نزديكِ صفا كه آغاز سعى است، نزاعى را ميان يك
زن و شوهر سالخورده از سوريّه با جوانى كه مى بايست آنها را روى صندلى چرخدار،
در مسير صفا و مروه حركت دهد ديدم. حرف بر سر نرخ اين طواف بود. از يكى از آن
پسران پرسيدم مگر قيمتش چند است؟ گفت: پنجاه ريال، ولى اينها مى خواهند بيش از
35 ريال ندهند. نرخِ طواف روى تخت روان را پرسيدم، گفت: از 80 ريال تا 200
ريال، بسته به اينكه شخص تا چه اندازه كوچك و لاغر باشد، يا چاق و سنگين! ديدم
اينجا هم سبكبالى به نفع است!
از محلّ سعى عبور كردم كه به صحن مسجد آيم. يكى از رؤساى كشورها كه مهمان
بود، با لباس احرام مشغول سعى بود، در حلقهاى از محافظين كلاهقرمز سعودى كه
شتابان و عرقريزان، او وهمراهانش را همراهى مى كردند و در اين خانه امن الهى با
حفاظ امنيّتى او را حركت مى دادند و از پس و پيش، مواظب بودند، با لباسهاى گارد
و مسلّحانه!
نقطه و پرگار
از انبوه مردم گذشتم و آرام آرام، خود را حلقه طواف كنندگان نزديك ساختم و
گفتم هفت دور، طوافِ مستحب انجام دهم، به نيّت آنان كه هنگام عزيمت، التماس دعا
كرده بودند و يا خواسته بودند از سوى آنان طواف كنم.
زنى در حال طواف، حالش خراب شد، او را روى سكوى حجر اسماعيل نهادند و همانجا
جان داد، به همين راحتى! خوشا به حالش كه در طواف و در مطاف، به ديدار خدا
شتافت.
صداى «خَشب، خَشب» يا «كيش، كيش» گاهى حواس را پرت مى كرد، آنها كه حاجيان
بيمار يا ضعيف را با تخت روان حركت مى دادند، با اين هشدارها براى خود در انبوه
طواف كنندگان راه باز مى كردند.
اگر انسان دقيق باشد، قدم به قدم حادثه و نكته است. چشمم به ازدحمى در
گوشهاى افتاد. يك زائر غير ايرانى دچار ايست قلبى شده بود و بيرون از حلقه
طواف، كنارى گذاشته بودند و عدّهاى از مأموران حرم نيز به تماشا ايستاده. يكى
از برادران ايرانى دل به دريا زد و همه مخاطرات را به جان پذيرفت و با تنفّس
مصنوعى، قلب از كار افتاده او را دوباره به جريان انداخت و به اذن الهى او
دوباره زنده شد. هم همسر او كه شاهد مرگ شوهرش بود و هم حاضران، در ميان شوق و
گريه و اشك و تبسّم، اين صحنه را ديدند و به اين ايرانى با شهامت و غيرت، تبريك
گفتند و دعايش كردند.
بروم سراغ طواف، هم در مطاف و هم در مسعى، مردم حالات مختلفى دارند، از
«غفلت محض» گرفته تا «حضور تام»، از «شكل» تا «محتوا»، همه گونه حالت روحى در
اين زائران يافت مى شود. بعضى محكم از چادر يا احرام يكديگر چسبيدهاند كه گم
نشوند و بين جمعشان فاصله نيفتد، هر چند با اين كار، ديگران را مى آزارند، هُل
مى دهند و طواف ديگران و حالت روحىشان را به هم مى زنند. بعضىهم يك لحظه دعا
وذكر و وردشان قطع نمى شود، واشكهايشان همچنان جارى است.
عارفانه و عاشقانه و با طمأنينه و وقار، طواف مى كنند، دعا مى خوانند، تلاوت
قرآن مى كنند، بصورت جمعى همخوانى دارند، زمزمههاى دسته جمعىشان ديگران را هم
تحت تأثير قرار مى دهد، روحشان هم همراه جسمشان دور خانه يار مى چرخد، بال در
بال فرشتگان در جوار خانه حق، طواف مى كنند، چشم دلشان جز به چهره محبوب نيست و
قلبشان را چيزى جز ياد خدا به خود مشغول نمى كند. متضرّعاند و شيدا. اينها
توصيف ادبى وقلمفرسايى نيست. حالات و اوصافى است كه در جمع همين درياى چرخان بر
گردِ كعبه مى توان ديد.
صحن مسجدالحرام نيز همين حالت را دارد. عدّهاى با استفاده از فرصت، نماز و
قرآن مى خوانند و با خدا زمزمه دارند، به ياد ملتمسين دعايند، حاجتهايشان را در
دل و بر زبان مى آورند، دست كم آنكه به كعبه نگاه مى كنند كه نگاه به خانه خدا
هم عبادت است. عدّهاى هم دور هم نشستهاند و باهم به گپ و گعده و وقتگذرانى ونقل
خاطره و حرفهاى روزمره و خريد و بازار و غذا و ... مشغولند.
اين دو حالت و دو شيوه نيز، از همان ميزان معرفت و شعور وتوجّه سرچشمه مى
گيرد.
در مسجدالنبى، رواقها و قسمتهاى مختص به نماز و زيارت خانمها از آقايان
جداست. ولى اينجا همه مخلوطند و همه باهم، چه در حال طواف و سعى، چه در نماز
جماعت و تشكيل صفوف. گاهى زن و مرد در كنار هم و در يك صف قرار دارند، بويژه در
صحن مسجد، والاّ در رواقها باز اندكى حريم وجود دارد و دسته دسته جدا از هم مى
نشينند.
شوق حرم
شبها حضور ايرانيان در مسجدالحرام، بخصوص در قسمت رو به روى ناودان طلا
كاملا محسوس است. زائرين ايرانى، علىرغم دورى راه و مشكلات رفت و آمد، مى كوشند
در نماز جماعتهاى حرم شركت داشته باشند. سازمان حج و زيارت از چند ماه قبل،
هتلها را اجاره كرده است. برخى از هتلها و كاروانها انصافاً دور است. زائرانى
كه پياده از محلّ خود تا خانه خدا مى آيند. بعضى بيش از يك ساعت پيادهروى مى
كنند، مثل اواخر عزيزيّه. و اگر بخواهند براى هر نوبت دو يا پنج ريال سعودى
بدهند، برايشان گران تمام مى شود.
برخى اين گرانى را به جان مى خرند، چون مى خواهند به توفيق نماز در
مسجدالحرام دست يابند كه در آنجا هر ركعت نماز، برابر با صد هزار ركعت است.
براى خدا و در راه خدا بايد خرج كرد. اصلا حج براى اين است كه انسان بر
علاقههاى مادى پيروز شود و در راه محبوب، از خيلى دوست داشتنيها بگذرد. به همين
جهت، وقتى به مسجدالحرام مى رسند، ديگر دل نمى كنند، گاهى تا صبح، در خانه خدا
مى مانند، به دعا و قرآن و زيارت و عبادت، و اگر خسته شدند، گوشهاى چرتى تا
اذانِ صبح و فريضه فجر.
«ستاد مسكن» كار و تلاش خود را مى كند تا هتلهايى هر چه بهتر و مجهّزتر و
نزديكتر بگيرد، ولى هم سعودى تمايل ندارد ايرانيها در مناطق خوب و نزديك به حرم
اسكان يابند، هم رقبايى داريم كه بر ما پيشى مى گيرند. مثلا تركيه كه امسال
حدود 200 هزار يا بيشتر حاجى آورده است، يكى از اين رقيبهاست.
با پول بسيار وخيلى جلوتر از ما اقدام به اجاره مسكن مى كند. تركيه همين
امسال، قرارداد مسكن حجاج خود را براى سال آينده با عربستان بسته است و ده درصد
از اجاره را هم پيشپرداخت كرده است، ولى ما تا اين حدّ نمى توانيم به ميدان
رقابت بياييم. برادران ستاد مسكن، زحمات ارزنده و ابتكارات جالبى در اين زمينه
داشتهاند وحسابگريهايشان سبب شده كه امسال، نسبت به سالهاى گذشته، مشكل كمترى
داشته باشيم.
برگرديم به مسجدالحرام و در جمع مشتاق زائران. حضور زائران لبنان نيز چشمگير
است، بيش از سالهاى قبل. به گفته چند تن از خودشان، تعداد 2000 حاجى امسال از
لبنان آمدهاند، كه نسبت به گذشته، افزايش خوبى را نشان مى دهد. حضور شيعيان
لبنانى وبحرينى و كشورهاى خليج، در مدينه هم كاملا محسوس بود، بويژه در روزهاى
آخر مدينه. اينجا نيز بعضى از شيعيان لبنان در حال طواف، شعار «الموت لاسرائيل»
مى گفتند. لبنانيهاى شيعه حالات روحى جالبى داشتند.
جمعى از آنان در حال طواف، با صداى بلند دعاى كميل مى خواندند. و براى فرج
اسلام و نصرت مسلمين دعا مى كردند و از خداوند، طول عمر آية الله خامنهاى را مى
خواستند. زمزمه شيرين آنان توجّه ديگران را هم جلب كرده بود. ديدن اين صحنهها
به انسان دلگرمى مى دهد. كم نيستند كسانى كه در دنيا پيرو «ولايت»اند و با مكتب
على و آل على و سخنان و دعاهايشان آشنايند. ميزان مراجعه و درخواستى كه جهت
تهيّه كتاب دعا ومناسك و مفاتيح دارند، شاهد ريشه دواندن فرهنگ اهل بيت در بين
آنان است. كاش شيعه از غربت و مظلوميّت درمى آمد و مى شد كه مردم جهان با پيام
و فرهنگ عترت رسول الله«ص» آشناتر شوند.
مغناطيس دلها
من دوباره به فكر «راز جاذبه» كعبه فرو رفتم، و اكسيرى كه خدا در اين «بيت»
نهاده است و انسان را مجذوب مى سازد.
اگر مغناطيسى باشد كه دلها را «جذب» كند،
اگر مركزيّتى باشد كه جهتگيريها و حركتها را «محور» باشد،
اگر نشانهاى براى وحدتها و آشناييها، رمز و «كليد» باشد، همين «كعبه» است.
ميليونها دل شوريده، هر پگاه وشامگاه، به اين كانون متوجّه است.
در زندگى و مرگ، هنگام خواب و بيدارى، در نيايش و نماز، همه جا و هميشه
«كعبه» مركزيّت اين نگاه است.
اگر جانهاى ما «كاه» باشد، كعبه «كهربا»ست.
اگر دلهاى ما رميده باشد، قبله، عامل «اُنس» است، حرم ايمان است و صحن
عبوديّت و آستانه بندگى و سقف يقين و پنجرهاى رو به بهشت و روزنهاى گشوده رو به
خدا و سكويى براى پرواز تا به ابديّت.
اينهاست راز و رمز قداست و جاذبه كعبه، اينهاست سرّ جذبه قبله.
مكّه، كنعانِ اهل ايمان است و كعبه، يوسفِ اين ديار.
حجاز، وطن معنوى و اعتقادى هر مسلمان است و مكّه، حرا، كعبه و صفا «زادگاه»
و «خاستگاه» باورهاى مقدّس ماست.
كعبه، بوسهگاه هزاران مجنون است كه در پى ليلاى ديدار، رنج باديه بر دوش
كشيده و بار هجران را تحمّل كردهاند، تا به اين «مَطاف» و «مَسعى» برسند.
«كعبه»، راهى است كه گامهاى پوينده صفاجويان را به مقصد معرفت و به وطن عشق
مى رساند.
كعبه، عرش زمين است و فرش آسمان.
كعبه، نگينِ حلقه چشم بصيرت است.
كعبه، مُهر صداقت آيين و سند اعتبار اين مكتب است.
و ... «حجرالأسود» بر ركن اين كعبه، نشان بيعت خدا با انسان است و بوسيدن و
استلام و اشاره ما، تجديد بيعت با خداى فطرتآفرين و فطرتِ خداباور.
كعبه، دل و جان ماست، ايمان و باور ماست، كعبه همه چيز ماست، تا هست،
آيينمان پابرجاست و تا هستيم، زيارت كعبه فرض الهى بر دوش ماست.
سمينارها
13/2/74
نشانى كه در دعوتنامه «مجمع التقريب» بود، مرا به اواخر خيابان عزيزيه
كشاند. گردهمايى «حج و تقريب بين مذاهب» همه ساله از سوى ايران در ايام حج در
مكّه برگزار مى شود. فرصتى است تا ديدارها و تبادل نظرهايى با صاحبنظرانى از
كشورهاى ديگر به عمل آيد. دبير اين مجمع، حاج آقا واعظ زاده خراسانى با اشتياق،
چند سالى است كه اين موضوع را پى مى گيرد. تشكيلات بعثه مقام معظم رهبرى، غير
از اين سمينار، سمينارهاى ديگرى هم در همين ايّام دارد با نامهاى «سمينار اهل
بيت»، «سمينار توحيد» (واحد اهل سنّت)، «سمينار برائت از مشركين» و ...
همچنين گردهمايىهايى به ياد فلسطين، لبنان، عراق، افغانستان، هند، بوسنى،
آذربايجان كه با حضور جمعى از شخصيتهاى ايرانى وغير ايرانى، در كنار خانه خدا
مسائل جهان اسلام بررسى مى شود. البته مشكلات برگزارى چنين اجتماعاتى از سوى
ايران در كشورى غريب، با كارشكنيها و تضييقات و حساسيّت نشان دادنهاى سعوديها و
كمبود امكانات و مشكلِ جا و ارتباطات و حمل و نقل، سبب مى شود بازدهيهاى مطلوب
و مورد انتظار نداشته باشد، امّا همين كه برگزار كنندگان حج ابراهيمى در انديشه
وحدت و تقريب و آشنايى وارتباط با مسلمانان ديگر و انديشيدن و سخن گفتن درباره
مشكلات مسلميناند، جاى تقدير است و عمل به گوشهاى از توصيههاى منادى حج
ابراهيمى حضرت امام خمينى «ره» و مقام معظّم رهبرى است.
ماشينى كه جمعى از ما را به محلّ برگزارى جلسه مى برد، مورد تعقيب يك جيپ
سعودى بود و ناشيانه با فاصله بيست متر، در طول خيابانها و در گذر از تقاطعها
همراه ما بود، تا به هتل محلّ برگزارى سمينار رسيديم.
حاضران سمينار، غير از شخصيتهاى مهمان بعثه، مسلمانانى از كشورهاى هند،
پاكستان، لبنان، جمهوريهاى آسياى مركزى، آفريقا، تركيّه و ... بودند. چندين
سخنرانى پيرامون ضرورت وحدت و نيز بررسى عوامل بازدارنده از اتّحاد و نقشههاى
تفرقهافكنانه دشمنان انجام گرفت.
روز بعد، سمينار «اهل بيت» برگزار شد، با سخنرانيها وقصيدههاى پربارتر.
در گردهمايى لبنان و فلسطين هم شركت كردم (16/2/74) كه علمايى از ايران و
عزيزانى از لبنان و فلسطين سخنرانى كردند و شعر خواندند. در اين مجمع، روحيه
صفا و برادرى خاصّى حاكم بر جلسه بود و عشق به شهادت و شور مبارزه در راه رهايى
فلسطين در چهره برادران حزب الله لبنان و مقاومت اسلمى «حماس» ديده مى شد وجلسه
با يك سرود حماسى با مضمونى شهادت طلبانه بصورت جمع خوانى پايان يافت. اينگونه
همايشها، هم نشانه برخوردارى نهضت اسلمى و حج ابراهيمى ما از انديشههاى اجتماعى
سياسى وفراملّيتى است، و هم افق انديشهها و عمق دلها را به هم نزديك مى سازد و
كسب تجارب و روحيه گرفتن از يكديگر ثمره ديگرى براى اين ديدارهاست.
نگاهى درون كاوانه، نشان مى دهد كه دلها بيش از آنچه به نظر مى آيد، به هم
نزديك است، اگر عوامل تفرقهافكن بگذارد. گاهى صحنهها و برخوردهايى، نكات جالبى
را از بطن جامعه حكايت مى كند. موارد متعدّدى از جوانهاى دانشجو، تاجر و ...
ايرانيان را سوار مى كردند و با احترام به مقصد مى رساندند، در راه با
صحبتهايشان همدلى خود را با ما نشان مى دادند و گاهى حتى كرايه هم نمى گرفتند.
اين نشان چيست؟ گاهى حتى بعضى از شرطههاى سعودى، در برخورد با ايرانيان، خود را
شيعه معرفى مى كردند ودرخواستِ «تربت» مى كردند.
از اين نمونهها در مغازهدارها هم پيدا مى شد، بويژه در مدينه. آنچه را
وهابيت تبليغ مى كند و بر آن پاى مى فشرد، حتى گروههاى زيادى از اهل سنّت، با
اين تفكّر مخالفند و موضع دارند. تبليغات گستردهاى كه بر ضد ايرانيان وشيعه مى
شود، جوّ را مسموم مى كند، تا آنجا كه گاهى شيعه را غير مسلمان مى پندارند و
نماز خواندن بعضى از ما را در كنار بقيع، نشان مجوسى بودن ما مى شمارند. در
تبليغاتشان مى گويند كه شيعه، مشرك است، قرآنِ جداگانهاى دارد، على«ع» را برتر
از پيامبر«ص» مى داند، به تحريف قرآن معتقد است، اصحاب پيامبر را دشنام مى دهد
و ... امّا همين كه منطقى با آنها بحث مى شود، نظرشان برمى گردد.
بسيارى از معتقدات، باورها و ديدگاههاى ما در كتابها و روايات خودشان موجود
است. وقتى با سند و مدرك به آنان ارائه مى شود، تسليماند. البته غير از مسائل
فكرى و بحثهاى نظرى، برخى عملكردها و رفتارها در زمينهسازى براى تبليغات سوء،
مؤثّر است. اينجا هوشيارى در برخورد را مى طلبد تا بهانه به دست آنها ندهيم.
شركت در نماز جماعتهاى آنان، مهر نگذاشتن در نماز، دخيل نبستن به نردههاى بقيع،
نخواندن برخى از مرثيهها وزيارتنامهها و ... نمونهاى از مصداقهاى «تقيّه
مداراتى» است كه رعايتش به فتواى امام«ره» و رهبر معظم، واجب است و به ايجاد
همدلى و وحدت كمك مى كند.
روحانى كاروان
شبها در هواى نسبتاً خنك پشتبامها، روحانيون كاروانها با زائران جلسه مى
گذارند و احكام شرعى و قرائت نماز و مناسك حج را به آنان مى آموزند. تشكيلات
روحانيون حج و جذب و گزينش آنان از موفّقترين و مؤثّرترين بازوهاى دينى و سياسى
اين كنگره عظيم است. مردم از روحانى كاروان حرف شنوى دارند. صحّت اعمالشان
بستگى به بهرهگيرى از ارشادهاى آنان دارد. در گذشته، عدّهاى از علما بصورت
پيوسته و بىچون و چرا روحانى كاروان مى شدند.
امّا در سالهاى پس از انقلاب، روال مطلوبترى در كار است، امتحان به عمل مى
آيد، گزينش جديد در كار است، ميدان براى ورود افراد شايسته باز است، اگر
احياناً كسانى فاقد صلاحيت اخلاقى يا علمى يا توان اداره اعمال زائران باشند،
يا سنّ و سال بالا، آنان را ناتوان كرده باشد، افراد جوانتر و شايستهتر جايگزين
مى شوند. پس از آنكه رژيم سعودى ميزان شركت ايرانيان را در حج به نصف كاهش داد،
روحانيون هم به نوبت، يك سال در ميان مشرّف مى شوند.
كاروانهاى بيش از صد و بيست نفر، به اقتضاى نياز، علاوه بر روحانى، «مُعين»
هم دارد، كه به روحانى كاروان كمك مى كند. معين شدن، مقدمهاى براى روحانى شدن
براى كاروان است. خدمت وتلاش و زحمتى را كه روحانيون متحمّل مى شوند، بخصوص
نسبت به زائران سالمند و بيسواد و بويژه در اوج اعمال حج و طواف و نماز و رمى
جمرات در منا و ... ستودنى است. در مدينه هم كاروانيان را در رفتن به اماكن
مقدس و مساجد سبعه و بقيع، راهنمايى و ارشاد مى كنند.
ديدگاههاى مسؤولان حج و بعثه، از طريق اينان به زائرين انتقال داده مى شود و
كلامشان در شركت در دعاى كميل، حضور در نمازهاى اهل سنّت، حضور در مراسم برائت
يا هر تجمّع ديگر مؤثّر است. البته در ميان اين تعدادِ نزديك به 750 روحانى و
معين، به ندرت مواردى هم يافت مى شود كه سوز و شور و تعهّد كافى را ندارند و
برخى حرمت لباس را پاس نمى دارند، يا با نظام، هماهنگى كامل ندارند، امّا اين
از اعتبار و ارزش كار اين مجموعه حسّاس نمى كاهد; چرا كه مسؤول اداى صحيح حجّ
زائرانند و مراقب اجراى اعمال، بر اساس فتواى مراجع تقليدند.
مسأله تعدّد مراجع و اختلاف فتوا، يكى از مشكلات روحانيون كاروانها در بيان
احكام و مناسك حج است. در گذشته، نظر امام خمينى«ره» و احياناً يكى دوتاى ديگر از
مراجع معروف گفته مى شد. مردم نيز اغلب مقلّد يكى از آن دو سه نفر بودند. امروز، پس
از سپرى شدن دوران مراجع كهنسال كه به رحمت ايزدى پيوستهاند، مراجع نسبتاً جوانتر
رساله و فتوا دارند و تعدادشان هم كم نيست ودر كاروانها هم اغلب آنان مقلّد دارند و
تسلّط روحانى به فتواى همه علما و همه موارد اختلاف در مسائل حج، كارى بسيار دشوار
است. اين مسأله، هم كار بعثه را دشوار كرده است، هم كار روحانيون را و هم موجب پديد
آمدن بعثههاى متعدّد شده است. هضم آن نيز براى آنان كه با بافت حوزهها و تشكيلات
روحانيون آشنا نيستند، دشوار است.
آيا راهى نيست كه نظر واحدى در حجّ، مورد تبعيّت قرار گيرد؟ چه بسا يك برنامه
كامپيوترى لازم باشد كه همه مسائل حج و موارد اختلافى را مطابق با رأى همه علما و
مراجع متوفّى و موجود داشته باشد و در اسرع وقت، هر سؤالى را پاسخ دهد. يكى از
دوستان، جدولى تنظيم كرده و تعدادى از مهمترين موارد اختلافى را بر اساس فتواى هفت
هشت نفر از مراجع فعلى در آن گنجانده بود. ولى كارى عظيمتر و دقيقتر لازم است، يا
يك «فكر اساسى»!
مگر يك روحانى، چند مناسك حج مى تواند در ساك خود به حج آورد؟ بعلاوه، هماهنگ
ساختنِ عمليات وسيع حجّ با اختلاف فتواهايى كه كار زوّار را مثلا در مسأله احرام،
وقوف، قربانى، حركت در ماشينهاى مسقّف يا مكشّف، ناهمگون مى سازد، از مشكلات اجرايى
ديگر است.
از كارهاى ديگر روحانيون، تبليغ افتخارى در برخى اماكن است كه اگر بر عملكرد و
رفتار حجّاج ايرانى كنترلى نباشد، مسألهساز مى گردد، مثلا در كنار بقيع. فعلا
الحمدلله درِ بقيع روزى دو نوبت باز مى شود. اگر نوع مصيبتها و عزاداريها در داخل
يا خارج بقيع به نحوى باشد كه سعوديها بهانه پيدا كنند و آن را ببندند، يك امتياز
خوب از دست مى رود. و نمونههايى از اين دست.
روحانيون طبق نوبت و شيفتبندى، ساعاتى را در اينگونه اماكن حضور مى يابند و به
تذكّر مى پردازند. و از زوّار ايرانى مى خواهند از حركات و اعمالى كه موجب وهن
شيعه، يا بدبينى ديگران به حجّاج كشور ما مى شود بپرهيزند، تا بهانهاى به دست
ديگران ندهند و جلوى تبليغات سوء گرفته شود. خوشبختانه اين برنامه آثار و نتايج
خوبى داشته است.
براى روحانيون هم در مكه و مدينه، جلسات منطقهاى گذاشته مى شود و رابطين بعثه و
روحانيون، در اين جلسات، حضور يافته وهماهنگيهاى لازم و پيام رسانى و تصميمات جديد
را عهدهدار مى شود. بخشِ «رابطين روحانى» نيز در حدّ خود، سهم مؤثرى در دلگرمى
روحانيون به خدمتگزارى و اهتمامشان به انجام وظايف محوّله دارد. وقتى گزارش خلافى
هم به بعثه برسد، مورد خاص را احضار كرده، موضوع را بررسى مى كنند. اينها در
سالمسازى كار روحانيون در تشكيلات حج، بسيار مفيد به نظر مى رسد.
خبرنامه زائر
از ويژگيهاى حج ايران، تهيه و توزيع نشريه خبرى در كاروانها وبخشهاى ستادى و
اجرايى است. به لحاظ دور بودن ايرانيان از اخبار و در دسترس نبودن رسانههاى خبرى و
عربى بودن مطبوعات، در اين ايام علاقه به خبر بيشتر مى شود. روند تهيّه خبرنامه نيز
رو به تكامل بوده است. در ايّمى كه خبرنامه نيست، بازار شايعات داغ مى شود. آنچه در
سالهاى اخير به نام «زائر» چاپ مى شد، بخشهاى متنوّعى داشت كه هم اخبار داخل و خارج
ايران، هم گزارشهايى از قضاياى حج و ديدارها، گفتگوها، جلسات و سمينارها وهم
اطلاعاتى پيرامون اماكن مكه و مدينه و هم مقالاتِ اخلاقى، تربيتى و اسرار حج و ...
را شامل مى شد.
تهيّه و توزيع نشريه نيز بصورت پنهانى و غير رسمى انجام مى گرفت. معمولا در
كاروانها، هم در اختيار روحانى كاروان و مدير و بازرس بود، هم نسخهاى را به ديوار
نصب مى كردند تا ديگران هم بخوانند. گاهى تعداد صفحاتش تا 28 صفحه هم رسيده است.
اين نشريه، عامل نوعى ارتباط هماهنگ فكرى با زائرين و دستاندركاران است. بويژه براى
آنان كه چيزى براى مطالعه در دست ندارند، خبرنامه دلنشينتر است.
امسال اين نشريه در مدينه 8 شماره و با نام «پيام» درآمد وتوزيع شد. اينك ادامه
آن در مكّه با همان نام قبلى «زائر» منتشر مى گردد. در پى تقاضاى سازمان حج ايران و
بعثه و پيگيريهاى مكرّر، سرانجام مقامات سعودى مجوّز رسمى براى نشريه دادند، با اين
شرايط كه به زبان فارسى و مخصوص خود ايرانيان باشد و تذكرات مربوط به حج و مناسك و
راهنماييهاى لازم براى حجاج ايرانى را داشته باشد.
نشريّه ميان زوّار ايرانى، بخصوص علاقهمندان به مسائل فرهنگى و مباحث معنوى حجّ
و اهل مطالعه جايگاه خوبى دارد ونوعى تغذيه فكرى و روحى براى مهمانان خانه خداست.
اين هم از امتيازات ديگر حج ايرانيان است. دست تهيّه كنندگان و توزيع كنندگان درد
نكند. در كوير بىخبرى، همين مقدار هم كلّى رفع عطش مى كند!
زائران ديگر كشورها، به خاطرِ نداشتن چنين برنامه فرهنگى وتبليغى، بيشتر مورد
بمباران تبليغى رسانهها، وعّاظ، مطبوعات وجزواتِ وهابيان حاكم بر حرمين شريفين قرار
مى گيرند. البته اگر محدوديّتهاى گوناگون نبود، عرصه براى كار فرهنگى و تبليغى،
خيلى بيش از اينها بود. چه بسا بازرسين كاروانها كه در طول مسير، مورد تفتيش پليس
عربستان قرار مى گيرند و چه بسا ايرانيانى كه در بقيع، مسجد پيامبر، مسجدالحرام و
اماكن مقدّس ديگر، به خاطر توزيع نقشه بقيع، يا توضيح براى زائران غير ايرانى يا
بحث و گفتگو و حتى ديدار و برخورد با يك غير ايرانى، مورد تعرّض قرار مى گيرند
وگاهى بازداشت مى شوند و به اداره امر به معروف و نهى از منكر (در واقع نهى از
معروف) برده مى شوند و پس از بازجوييها و انگشتنگارى وگرفتن تعهّد كتبى نسبت به عدم
تكرار اينگونه خلافها! آزادشان مى كنند.
اينان، حتى تاب شنيدن پاسخ از سوى يك روحانى يا زباندان ايرانى را نسبت به
تبليغات سوء و تفرقهافكنيها و شبههآفرينيهاى خودشان ندارند و تنها يكجانبه تريبون
تبليغ را در دست گرفتهاند. با اين حساب، توقّع اينكه مجال نشر دعوت حقّه و صدور
انقلاب، بدون زحمت فراهم باشد، واقعگرايانه نيست و شيوههاى خاصّى را در رساندن
پيام، بر ما تحميل مى كند.
مراسم برائت
اين مراسمِ «برائت از مشركين» هم براى خودش چيزى شده است. روح امام امت شاد، كه
فرمود: حج بىبرائت حج نيست. او كه منادى اين مراسم دشمنشكن بود، در برگزارى اين
مراسم چيزى مى ديد كه خيلىها نمى ديدند و نمى بينند. حجّ خونين سال 66 كه در پى
راهپيمايى برائت پيش آمد و چهارصد زائر ايرانى به شهادت رسيدند، سه سال ايران را از
ديدار حرمين شريفين محروم ساخت. پس از ارتحال حضرت امام «قدّس سرّه» همان خطّ از
سوى ولىّ امر مسلمين تعقيب شد و در سالهاى بعد در صورت محدودترى برگزار شد. سال 72
با ايجاد حلقه محاصره كامل در منطقه وسيعى همه راههاى منتهى به ميدان معابده را
بستند و عملا مانع برگزارى شدند. در نتيجه حجاج ايرانى، مراسم برائت را در «منا» و
زير خيمهها برگزار كردند. سال 73 كه شرايط دشوارترى پيش آوردند، با موافقت مقام
معظم رهبرى، لغو مراسم اعلام شد.
و امّا امسال (1374)، گذشته از صحبتهاى مكرّرى كه بين مسؤولان ايران و عربستان
انجام شده است، آنان اصرار بر جلوگيرى از مراسم دارند و حجاج ايرانى در پى برگزارى
آنند. روز ششم ذيحجّه، روز برائت است. از آغاز شروع حج، همواره در رسانهها،
مصاحبهها، سرمقالهها و اظهار نظرهاى سعوديها، از راهپيمايى برائت بعنوانِ عملى غير
شرعى و منافى با حج و مخالف اسلام ياد مى شود. عدّهاى هم از موضع ايران در اين
قضيّه آگاهند و مى دانند
كه ايرانيان آن را از واجبات سياسى حج خود مى شمارند. اهالى اين كشور، در
حرفهايشان از اين مراسم بعنوان چيز جا افتاده ياد مى كنند و از ايرانيها مى پرسند.
از حجاج كشورهاى ديگر هم همچنين. مفتيان اين كشور، به حرمت آن فتوا مى دهند و
برگزارى آن را نوعى بدعت و شركت كنندگان در راهپيمايىها را مرتدّ مى دانند. «بنباز»
گفته است كه برائت از مشركين مخصوص زمان پيامبر بود، اكنون كه در مكّه، مشركى وجود
ندارد! اين، ميزان درك او از توحيد و شرك است.
امام خمينى «ره» هم فرموده بود:
«اعلان برائت مرحله اوّل مبارزه و ادامه آن مراحل ديگر وظيفه ماست و در هر عصر و
زمانى جلوهها و شيوهها و برنامههايى متناسب خود را مى طلبد و بايد ديد كه در عصرى
همانند امروز كه سران كفر و شرك، همه موجوديّت توحيد را به خطر انداختهاند و تممى
مظاهر ملّى و فرهنگى و دينى و سياسى ملّتها را بازيچه هوسها و شهوتها نمودهاند، چه
بايد كرد؟ آيا بايد در خانهها نشست و با تحليلهاى غلط و اهانت به مقام و منزلت
انسانها و القاء روحيه ناتوانى و عجز در مسلمانان، عملا شيطان و شيطان زادگان را
تحمل كرد و جامعه را از وصول بر خلوص كه غايت كمال و نهايت آمال است منع كرد و
تصوّر نمود كه مبارزه انبياء با بُت و بتپرستها منحصر به سنگ و چوبهاى بىجان بوده
است و نعوذ بالله پيامبرانى همچون ابراهيم در شكستن بتها پيشقدم و امّا در مصاف با
ستمگران، صحنه مبارزه را ترك كردهاند؟
و حال آنكه تمام بتشكنيها و مبارزات و جنگهاى حضرت ابراهيم با نمروديان و ماه و
خورشيد و ستاره پرستان مقدمه يك هجرت بزرگ وهمه آن هجرتها و تحمل سختيها و سكونت در
وادى «غير ذى زرع» و ساختن بيت و فديه اسماعيل، مقدمه بعثت و رسالتى است كه در آن،
ختم پيام آوران سخن اولين و آخرين بانيان و مؤسّسان كعبه را تكرار مى كند و رسالت
ابدىِ خود را با كلام ابدىِ «اِنّنى برىءٌ ممّا تشركون» ابلاغ مى نمايد، كه اگر غير
از اين تحليل و تفسيرى ارائه دهيم، اصلا در زمان معاصر، بت و بت پرستى وجود ندارد،
و راستى كدام انسان عاقلى است كه بت پرستى جديد و مدرن را در شكلها و افسونها و
ترفندهاى ويژه خود نشناخته باشد و از سلطهاى كه بتخانههايى چون كاخ سياه بر ممالك
اسلمى و خون و ناموس مسلمين و جهان سوّم پيدا كردهاند، خبر نداشته باشد!»
و اين پيام جاودانه و روح جوانِ آن پيرِ جوانان، هنوز موج آفرين و الهام بخش
است. اين را وقتى با بافتههاى مفتيهاى وابسته مقايسه مى كنيم، بوضوح مى بينيم كه
يكى برخاسته از اسلام ناب محمدى«ص» است، و ديگرى ريشه در اسلام آمريكايى دارد!
در سالهاى اخير، با آوردن نيروهاى گارد ويژه و نفربرهاى زرهى و مستقر كردن تانگ
در منطقه و بستن راه و كنترل عبور و مرور ومحاصره بعثه و ... سعى كردهاند مانع از
تجمع ايرانيان در محلّ برگزارى مراسم شوند. امسال هم از روز چهارم ذيحجّه، نفربرهاى
زرهى و سربازان را، در بخشهايى از ميدان معابده مستقر كردهاند. قرائن نشان مى دهد
كه نخواهند گذاشت مراسم برگزار شود.
حجةالاسلام و المسلمين رى شهرى، نماينده ولى امر مسلمين وسرپرست حجاج ايرانى،
روز 5 ذيحجه ضمن اطلاعيّهاى كه مشتمل بر فلسفه برگزارى اين مراسم و جوهره حجّ
ابراهيمى بود، عدم برگزارى مراسم را در مكه و عمل به اين وظيفه را در منا يا عرفات،
اعلام كردند. در بخشى از اين پيام آمده است:
«... با كمال تأسّف مقامات دولت عربستان سعودى به رغم توافقنامه سال 70 به جاى
همكارى در انجام باشكوه اين سنّت بزرگ پيامبر«ص» كه وظيفه هر مسلمانى است، با به
صحنه آوردن نيروهاى نظمى و امنيّتى در ممانعت از برگزارى مراسم برائت از مشركين
اصرار مى ورزند، لذا به منظور حفظ قداست حرم و جلوگيرى از هتك حرمت آن توسّط
نيروهاى آنان اين مراسم در روز ششم ذىالحجه در مكه مكرّمه برگزار نخواهد شد و به
خواست خدا در عرفات يا منا به تكليف الهى خود عمل خواهيم كرد ...»
خلاصه در اين ايام، نيروهاى سعودى حسابى در زحمتاند و با دوربينهايى كه از جهات
مختلف، «بعثه» را كنترل مى كنند، يا نفربرى كه لوله تيربار خود را مستقيماً رو به
ساختمان بعثه گرفته است، و تعقيب و مراقبتهايى كه نسبت به تردّد روحانيون و زوّار و
مسؤولين حج دارند و با سمپاشيهايى كه در سخنرانيها و مطبوعاتشان عليه برنامههاى
مخالف با شؤون حج! دارند، بىجهت خود را گرفتار كردهاند و با اين حساب، اين حالت
فوقالعاده را تا پايان مراسم ايّام تشريق خواهند داشت.
در صفحه نخست روزنامه «عكاظ» روز 6 ذيحجّه سخنرانى رئيس «مجلس اعلاى قضا» را كه
سراسر توهين به ايران است، با تيترى درشت چاپ كردهاند و اين عكسالعمل پخش سخنان و
اظهارات يكى از شخصيتهاى سعودى است كه در خارج از كشور به سر مى برد و در حمايت از
مراسم برائت و افشاگرى عليه حكام حجاز، سخن گفته است. در تيتر صفحه اول آمده است:
«مناديان راهپيماييها مى خواهند همچنانكه دنياى ايران را خراب كردند، حج را هم به
فساد بكشند» و در سوتيتر همان صفحه نوشته است: «راهپيمايى برائت بدعتى زشت و گمراهى
آشكارى است و خمينى ويارانش همه نوع بلا و خرابى را براى ايران به بار آوردهاند».
در اين روزها، روزنامهاى نيست كه عليه مراسم برائت از مشركين، مقاله و سرمقالهاى
نداشته باشد. ترجيعبند سخنرانيهايشان در مساجد، اثباتِ مشرك بودنِ هر كسى است كه
غير خدا را مى خواند و به زيارت قبور مى رود و به اموات متوسّل مى شود و براى
برآمدن حاجات، از مردگان استمداد و شفاعت مى طلبد. روشن است
كهمقصودشانپيرواناسلامناب محمدى وشيعيان خالص علوى است.
در آينه رفتار
درباره اجراى برائت، بعداً سخن خواهم گفت. فعلا ببينيم ما تا چه حدّ در دستيابى
به هدفهاى حج، بخصوص از بُعد اجتماعى وسياسى و تأثيرگذارى بينالمللى و تأثير پذيرى
تربيتى از معنويّات حج موفق بودهايم؟
چارهاى نيست، جز آنكه باهم، لحظاتى پاى تابلوهاى زشت وزيباى رفتارهاى خودمان به
تماشا بايستيم. قصد موعظه و اندرز ندارم. ولى روزى چندبار انسان به خاطر نوع
رفتارها، غمگين وخوشحال مى شود و اين تلخ و شيرين، پيوسته در كام انسان در تغيير
است. بعضى شؤون زائر ايرانى را رعايت نمى كنند، همراه خود پسته و زعفران و پتو و
انگشتر مى آورند و تجارتِ سبك و وهنآور خود را از همان لحظه ورود، در فرودگاه جدّه
آغاز مى كنند
و با عربها وارد معامله مى شوند و اين حركتِ ناخوشايند، تا مدينه و زير پل
نزديك مسجد بلال و تا خيابان عزيزيّه در مكّه و ... امتداد مى يابد. برخى ساعتهاى
متوالى در بازارها و مغازهها پرسه مى زنند، قيمت مى كنند، با فروشندگان چك و چانه
مى زنند، بخصوص برخى خانمهاى ايرانى كه بىملاحظه و بىپروا هنگام نماز، كه رود
خروشانِ مردم به سوى مسجد پيامبر يا خانه خدا در حركت است، بر خلاف جريان رود حركت
مى كنند
و با دستى پر از اجناس خريده شده يا توپهاى پارچه بر دوش، صحنه نماز و حرم را
به طرف هتلهاى خود ترك مى كنند. گاهى وقت نماز كه دكاندار مى خواهد مغازه را ببندد
و به نماز برود، حاجى ايرانى را به زور از مغازه بيرون مى كند و ... بيش از اين را
توضيح نمى دهم. كاش برادرانى كه با زير شلوارى بيرون مى آيند و خواهرانى كه با
چادرهاى گلدار و نازك به خريد مى روند، مى دانستند كه اينها مصاديقى از همان
انگشتنما شدنهاى وهنآور است. پيشتر نيز گفتم كه برخى رفتارها بهانه به دست ديگران
مى دهد تا بر ضدّ ايرانيها تبليغات سوء كنند، يا با ايرانيها و پول ايران، برخوردى
توهين آميز و از روى تحقير داشته باشند. البته بعضىشان هم بدسرشت و كينتوزند و حتى
بدون بهانه و زمينه، رفتار ناپسند دارند.
كاش برخى از هموطنان عزّت شيعه و ايران را هدر ندهند. كاش بعضى از افراد بىتوجّه
كه همراه خود مواد مخدّر مى آورند (البته براى مصرف شخصى!) و با فاش شدن آن، حيثيت
ايرانى لكّهدار مى شود، به زشتى كار خود واقف شوند. كاش با پرهيز از بگومگوها وجرّ
و بحثهاى بيهوده با هماتاقى خود و چانه زدنهاى سبك با مغازهداران، حرمتِ زائرانِ
كشور انقلابى ايران را نگهدارند و چهره زيباى حج را با برخى حركات ناپسند، زشت
نسازند. البته اينان در مجموعه حجاج ايرانى اندكند و انگشتشمار، كه كاش همين هم
نبود. و گرنه صفحه ديگر، روشن است و مايه افتخار. «عيب مى جمله بگفتى، هنرش نيز
بگوى».
كسانى با وقار و ادب، عاشقانه به حرم مشرّف مى شوند. حال معنوى زيارتشان و
اشكهاى شوق و سوزشان غبطهآور است. با زائران كشورهاى ديگر، باب صحبت و دوستى و
تبادل نظر را مى گشايند، در مسجدالنبى و مسجدالحرام، به زيارت و عبادت وتلاوت و
نماز مشغول مى شوند، مقيّدند كه نمازهايشان را، آن هم به جماعت در حرم رسول و خانه
خدا بخوانند. يك ختم قرآن در مدينه دارند و يك ختم در مكّه. اهل مطالعهاند. از
احكام و مناسك، از اسرار و سازندگيهاى حج و زيارت، از تاريخ اسلام و پيشينه
وتاريخچه اماكن مى پرسند، در كاروان، واقعاً ايثارگرانه خدمت مى كنند و با مهمانان
خانه خدا رفتار متواضعانه دارند، مسأله دانند، روح همكارى و تلاش جمعى دارند، هواى
ضعيفترها و ناشيها ومبتدىها را دارند، مى كوشند خدا را از خود راضى كنند
و توبه را وسيله آن مى دانند، حتى از ميوه و غذا و استراحت، براحتى مى گذرند تا
از فرصت محدود اقامت در حرمين شريفين، بيشترين بهره معنوى را ببرند، چون مى دانند
شايد ديگر هرگز اين توفيق، فراهم نشود. اگر آن گروهِ تلخى آفرين، به فروش تسبيح و
انگشتر مى پرداختند، اينان همراه خود، انگشترها و تسبيحهايى مى آورند و در برخورد
با حجاج غير ايرانى بعنوان يادگارى مى دهند و دلى را به تصرّف خويش درمى آورند و به
ايران و انقلاب اسلمى خوشبين مى سازند
خودم ديدم كسانى را كه با دادنِ اسكناسهاى پانصد تومانى و هزار تومانى كه عكس
حضرت امام «ره» را داشت، يا تمبرهايى را كه نقش آن اشغال لانه جاسوسى آمريكا در
ايران يا انتفاضه فلسطين يا خالد اسلامبولى يا هفته وحدت يا دفاع مقدّس بود، هديه
داده، مسلمانان كشورهاى ديگر را جذب مى كردند. خدا خيرشان دهد. اينها، با اين صفا و
خلوص و ايثارشان، عملا مبلّغ اسلام ناب و آرمانهاى امام امّت و پيامرسان خون شهدا و
انقلاب اسلمى ايرانند، مايه عزّت و آبروى پيروان اهل بيتاند. شيرينى اين صحنهها،
تلخى آن حركات سبك را مى زدايد. ولى ... آيا نمى شود اين سفر، همهاش شيرين و زيبا
باشد و آبرو بيافريند؟ ... چرا، مى شود!
از «هست» تا «بايد»
اين، نسبت به بعد داخلى وخودى حج وتأثير آن و قوّت وضعف رفتارها، بُعد سياسى و
بينالمللى حج نيز، قابل توجّه و دقت است. آرمانهاى والاى «حج ابراهيمى »، قابل
تحقّق در اين سفر است، ولى برنامهريزى و استفاده خوب و بجا از زائران و نيروهاى
اجرايى لازم است. آيا هر كس در هر جا كه شايسته است، به كار گرفته مى شود؟ آيا به
ميزان مخارجى كه انجام مى گيرد، ثمره به دست مى آيد؟ آيا همه عوامل و دست
اندركاران، آگاهى، دلسوزى و تعهّد لازم را دارند؟
آيا همه زائران، كنگره بودنِ حج و بعد سياسى آن را پذيرفتهاند تا در طول سفر،
از راه ارتباط با مسلمانان ديگر به همدلى و همراهى برسند؟ آيا خود زائران ما به
اندازه كافى توجيه شدهاند تا در برخوردها، ديگران را هم توجيه كنند؟ آيا به شكل كار
بيشتر اهميّت مى دهيم يا به جوهره عمل و محتواى كار؟ چه اندازه توانستهايم فرهنگ
انقلاب و تفكّر نابِ شيعى و انديشههاى امام امّت را به ديگران منتقل كنيم؟ آيا به
اندازه لازم، كار فرهنگى و فكرى روى خود زائران انجام مى گيرد تا به دعوت ديگر
ملّيتها و مذاهب ومكاتب بپردازيم؟
اميد است پاسخ اين سؤالها مثبت باشد و اگر نيست، در آينده نزديك تحقّق يابد.
البته قشرى كه زائران ما را تشكيل مى دهد، درصد بالايى روستايى، بيسواد و
سالخوردهاند. چارهاى هم نيست، چون فريضه دينىشان را انجام مى دهند و نمى توان آنان
را با افراد جوان، تحصيلكرده، پرشور و با انگيزههاى انقلابى جايگزين كرد. امّا در
همين كاروانها و در ميان همين مجموعه از زائران، افراد زيادى هم وجود دارند كه مى
خواهند از حج، دريافت بيشتر و اسرار عميقتر به دست آورند. جلساتِ آموزشى حجاج،
برنامههاى رسانههاى گروهى، نشريّات و جزوات و ... تا چه اندازه توانِ تغذيه فكرى
آنان را دارد؟
درباره مسلمانان ديگر، اين را هم بيفزايم كه ما به چه دلخوش واز چه راضى هستيم؟
همين كه يك آفريقايى يا پاكستانى يا زائر اندونزيايى يا مسلمان مصرى در برخورد با
ما گفت: «ايران، خيلى خوب! خمينى! ...» كافى است؟ صرف اظهارات عاشقانه نسبت به
انقلاب و ايران نبايد ما را خرسند سازد. آنها عطش دارند كه هر چه بيشتر از ايران و
انقلاب ما بدانند. همين كه وقتى از زبان ما مى شنوند كه ايرانى هستيم و چهرهشان مى
شكفد و اظهار محبّتِ بيشتر مى كنند نبايد ما را قانع سازد! در پى اينگونه برخوردها
تا چه حدّ مى توانيم به زبان خودشان با آنان حرف بزنيم و اطلاعات بدهيم و عطش آنان
را سيراب كنيم؟
آنان مى خواهند بدانند كه چه شد ما انقلاب كرديم؟ چگونه پيروز شديم؟ تفكّر ما در
نهضت چه بود و طرح ما براى نظام چيست؟ حتى اگر بتوانيم به آنان منتقل كنيم كه «وحدت
امّت» و«رهبرى امام» ما را پيروز كرد، باز هم كافى نيست. مى خواهند بفهمند چه شد كه
اممى در ايران پيدا شد؟ چرا در جاهاى ديگر امام نيست؟ امام چگونه توانست محبوب دلها
شود و رمز قداست ونفوذ كلمه او چه بود؟ اين همبستگى و وحدت در ميان امّت ما بر چه
پايههايى استوار بود؟ ديگران با چه معيارهايى مى توانند به وحدت برسند؟ و بالاخره
چگونه مى توان آنچه را كه در ايران اتفاق افتاد، در جاهاى ديگر هم پديد آورد؟
دادن فكر و ايده، مهمتر از دادن چلوكباب و نوشابه و موز است!
البته خدمات بسيارى انجام مى گيرد و نوعِ حجگزارى ايرانيان در مقايسه با جاهاى
ديگر از بهترين برنامه و خدمات و آموزش وتبليغ و هدايت برخوردار است، دستِ
دستاندركاران درد نكند، اجرشان با خدا، امّا به نظر مى رسد كه از حجم عظيم نيروى
انسانى وامكانات مادّى كه به كار گرفته مى شود، بتوان بيش از اين بهره گرفت، به
تناسبِ ادّعايى كه داريم و شعارى كه مى دهيم! .. تا اصل هدف، فداى خشنودى اين و آن
نشود.
حج، همچون يك عمليات بزرگ است. روز به روزش و لحظه به لحظهاش، فكر، تدبير،
برنامهريزى و هدايت مى طلبد. هر چه اين زمينهها قوىتر باشد، بهرهدهى و پيروزى
آفرينىهايش افزونتر خواهد بود.
كار فرهنگى و آموزشى نسبت به زائران در كشورمان بايد بيشتر باشد. فرهنگ معاشرتى
ما ضعيف است; هر چند درك سياسى ملّت ما بالاست. اين گلايه را از زبان خود حجّاج هم
مى شنويم. البته عدّهاى آگاهانه و عاشقانه و با معرفت و محبّت، قدم به اين سرزمين
مى گذارند و اين محصولِ تفكّرات، مطالعات و زمينههاى قبلى آنان است. ولى كسانى هم
كه با چشمِ بسته و قلبِ بستهتر به اين كانون شعور و عرفان گام مى گذارند، كم
نيستند.
كار تبليغى و شيوههاى ابتكارى كمتر است. كسانى هم نوآورى در روش تبليغ دارند، چه
در رابطه با خود ايرانيان و چه نسبت به ديگر حجاج، كه بايد زمينه براى آنان بيشتر
فراهم شود و ميدان براى حضورشان بازتر.
كار تبليغى ديگران
كار ديگران را ببينيم: امسال در چندين مسجد در مكّه، ديدم كه از مترجم استفاده
مى كنند. از روزهاى اوّل ذيحجّه امام جماعتها وخطيبهاى جديد حتى در مساجد محلّهها
پيدايشان شد (سالهاى قبل هم چنين بود) و پس از نماز، به ايراد سخنرانى پرداختند، با
محتوايى كه مى دانيم و آشناييم. فراز به فراز، مترجم آنها را به تركى استانبولى
ترجمه مى كرد. در منطقهاى كه حجّاج تركيّه بودند، سخنران غير از مباحث اعتقادى و
ايمانى و اخلاقى، از اوضاع تركيه ومسائل اجتماعى آن كشور و حكومت عثمانى و سلطان
عبدالحميد و... مى گفت. ديدم كه چه حساب شده كار مى كنند و حال و هواى نوعِ شركت
كنندگان در مساجد را هم در نظر دارند و بحثهاى مطرح شده هم به نوعى كاناليزه هدايت
شده است.
باز تأكيد مى كنم بر زبان دانان مسلّط به بحثهاى سياسى، اعتقادى، همچنين به
كارهاى طبع و نشر و القاء فكر و انديشه.روز ششم ذيحجّه بود كه ظهر براى نماز به
مسجد ميدان معابده رفتم، حرفهاى خطيب پس از نماز، توسّط دو مترجم به زبان تركى و
فارسى (البته با لهجه افغانى) بازگو مى شد، آن هم براى مستمعينى اندك. نفهميدم كه
ماها آدمهاى خيلى مهمى بوديم كه اين همه برايمان سرمايهگذارى مى كردند، يا حرفهاى
گويند فوقالعادگى داشت، يا اين بيچارهها ول معطّلند!
در هر صورت، از اين همه تبليغ و پافشارى در تحميل عقيده بىنتيجه هم نيستند. همه
مسلمانان زائر، به اندازه حجاج ايرانى آگاهى سياسى و بصيرت دينى ندارند و برخى از
همين به حج آمدگان از اقطار جهان اسلام، در ابتدايىترين مسائل دينى فقير و ناآگاهند
و دو گوش ديگر هم قرض مى كنند و به القاءات اينان گوش مى كنند. اينان هم همان
بمباران فكرى و تبليغى را از لحظه ورود تا هنگام وداع، بىامان انجام مى دهند.
در فرودگاه، جزوات تبليغى وهابيّت و بروشورهاى دولتى بطور رايگان و به زبانهاى
مختلف و تميز و لوكس و جمع و جور به حجاج داده مى شود، تا لحظه پرواز كه قرآنِ هديه
«ملِك» را پاى پلّكان هواپيما به زائران هديه مى دهند. در اين فاصله هم، تبليغات
رسانههاى گروهى و راديو تلويزيون، مطبوعات و روزنامهها (كه برخى صفحات فارسى هم
دارد)، خطبههاى نماز جمعهها، سخنرانيهاى خطبا در مساجد مختلف، كرسيهاى وعظ و ارشاد
در مسجدالنبى و مسجدالحرام در اوقاتِ مختلفِ شبانهروز، دفاتر ومراكز و شعبههاى
ارشاد دينى و امر به معروف در جاهاى مختلف شهر همراه با توزيع جزوات رايگان، توزيع
قرآن با ترجمه به زبانهاى مختلف، حضور افراد مبلّغ و تعليم ديده در حرمين شريفين،
مساجد سبعه و اُحد در مدينه، پايين كوه حرا و ثور در مكّه، كنار بقيع، استفاده از
مترجم در مساجد فرعى به تناسب مخاطبين حاضر، ماشينهاى سيّار امر به معروف و نهى از
منكر كه كار تبليغى و پخش جزوه مى كند، ايجاد جوّ عليه ايرانيها و نهى ديگران از
تماس و صحبت با حجّاج ايرانى، فتواها و استفتاهايى كه گاه و بيگاه پخش مى گردد، همه
از شيوههاى مستقيم تبليغى آنان است.
نوع خدماتى هم كه به حجاج ارائه مى دهند، از آب خنك ودرمانگاه و بهداشت شهر و
توسعه حرمين و جلوههاى ظاهرى كارهايشان، نوعى تبليغ غير مستقيم است و دل مسلمانان
چشم وگوش بسته را به سوى خود جذب مى كند. و مخفى مباد كه برخى از ايرانيان سطحى نيز
مفتون اين ظاهرسازيها مى شوند.
از سرمقاله يكى از روزنامههايشان كه نسبت به خدمات حجّ سعوديها نوشته بود، از به
كارگيرى نيروهاى «حَرَس وطنى»، «قوّات مسلّحه»، «قوّات امن الحجّ»، وزارت حج، دفاع
المدنى، شرطه، كشّافه، وزارت خدمات و وزارتخانههاى مختلف كشور، داد سخن داده بود. و
من اضافه مى كنم همكارى فعّالانه نيروهاى ضدّ شورش (القوّات الطارئه) را، كه در
برابر حجاج، صفآرايى مى كنند تا زهر چشم بگيرند.
همه اين تبليغات، همراه است با ايجاد جوّ بر ضدّ ايران. باز اشاره به روزنامهها
كنم كه با آب و تاب و تيتر در صفحه اوّل، حرفهاى بىپايه محافل خبرى غرب را مبنى بر
«تخصيص سالانه صد ميليون دلار به تروريسم از سوى حكومت تهران» منعكس كردهاند و خيلى
از اين نمونه جو سازيها!
عرفات و منا
كوچ به عرفات
18/2/74
عصر 8 ذيحجّه به حرم خدا رفتم و طوافى و نمازى، كه باز ديدم همان مهمان حكومت كه
چند روز پيش در صفا و مروه با اسكورت ومحافظ، «سعى» مى كرد، پشت مقام ابراهيم به
نماز ايستاد، با همان حفاظت و كنترل. مغرب شد. در صف سوّم پشت سر امام جماعت جا
گرفتم. بانگ «الله اكبر» كه برخاست، مردى شايد از اهل مالزى هم به اذان ايستاد. صف
جلوتر از من بود. يكى از علمى سعودى كه نزديك پيشنماز بود، اعتراض كرد، امّا او
ادامه داد. يكى از شرطههاى خشن و تنومند آمد و به او گفت: «لا يجوز»، تو كه امام
نيستى، حق ندارى اذان بگويى. چون مقاومت اين مرد را ديد، دستش را گرفت و كشان كشان
از سمت حجرالأسود بيرون برد، ونمى دانم كجا. ياد نمونههايى افتادم كه در عصر امويان
در كوفه، كسى در كوچه بلند الله اكبر گفت، مأموران به اتّهام ايجاد شورش دستگيرش
كردند.
بيرون مسجدالحرام، سيل جمعيّت حجاج، در حال رفتن به منا بودند تا به فضيلت وقوف
شب عرفه در منا برسند و صبح روز عرفه، براى وقوف در عرفات به آنجا روند. حجاج
ايرانى شب عرفه را اغلب به عرفات مى روند، امتداد خيابانهاى مسجدالحرام، معابده،
روضه، عزيزيه، صفى ممتدّ از اتوبوسها بود كه عازم مشاعر مقدّسه بودند. صبح روز عرفه
پس از نماز، در تاريك روشن هوا به سوى عرفات راه افتاديم. تا به آنجا برسيم، ساعتى
از آفتاب گذشته بود. عرفات، حدود 25 كيلومترى مكّه است.
ما سواره و از جاده ماشينها مى رفتيم، ولى سيل جمعيّت سفيدپوش هم از مسيرهاى
پياده، به موازات مسير ما به عرفات سرازير بود. چه شكوهى داشت حضور در اين «لبّيك
گويىِ» ميليونى به نداى خدا و دعوت ابراهيم! با كدام نيرو و امكانات و هزينه و
برنامه، مى توان اينهمه جمعيت را به سوى يك بيابان كشيد؟ سرزمين رحمت الهى چه
جاذبهاى دارد!
امّا روز ترويه در سال 60 هجرى، امام حسين«ع» از منا به سوى كربلا كوچ كرد و پس
از ايراد خطبهاى راه عراق را در پيش گرفت، تا با نهضت عاشورايىاش، خون دين را در
رگهاى امّت اسلمى بدواند و جامعه جدا شده از ولايت را به «راه» آگاه كند.
گام نهادن در عرفات انسان را وارد دنياى جديدى مى كند، سرشار از معنويّت و
خاطره، ستونِ سفيد رنگى كه بالاى «جبلالرحمه» ديده مى شود، انسان را به ياد دعاى
عرفه خواندن سيدالشهد«ع» در دامنه اين كوه رحمت و مغفرت مى اندازد و گام زدن در
عرفات، زائر را در پى مولايش حضرت مهدى«ع» مى كشد. از جيب خود شعرى را درآورده و با
خود به زمزمه پرداختم كه همين چند روز پيش سروده بودم، با عنوانِ «گل زهرا»:
يك عمر در پى تو سفر كردم |
|
با آتش فراقِ تو سر كردم
|
روزم به
انتظار تو، شب گرديد |
|
شب را به
شوق وصل، سحر كردم
|
با كيمياى عشق تو اين دل را
|
|
ارزندهتر ز گوهر و زر كردم
|
هر محفلى كه ياد تو مى كردند
|
|
دل
را كه خفته بود، خبر كردم
|
جز مِهر رويت اى گل زهرايى |
|
از دل هر آنچه جز تو، به در كردم
|
سوداى هر كه جز تو در اين سر بود
|
|
سودى نداشت، بلكه ضرر كردم
|
در مكّه، در منا، جبل
الرّحمه
|
|
با عشق تو به هر چه نظر كردم
|
چون ديدهام نديد جمالت را |
|
در راه وصل، فكر دگر كردم
|
تا مَحرمِ
حريم حرم گردم
|
|
مُحرِم شدم، ز نَفْس حذر كردم
|
كوى رضاى توست چو ميقاتم |
|
احرمى از خشوع، به بر كردم
|
رمز
يقين، دو ركعتِ خونين است |
|
من هم وضو ز خونِ جگر كردم |
كم نيستند كه در «عرفات»، در پى ديدن «مولا» اشك مى ريزند و به اين سو و آن سو
و اين چادر و آن چادر و اين دشت و آن دشت، چشم مى دوزند. طبق آن حديث كه حضرت،
در موسم حج، حضور دارد (يشهد الموسم) معتقدند كه در جمع مهمانان خدا در اين
دشتِ عرفان و رحمت و فيض حضور دارد.
هنوز چند ساعتى به ظهر مانده بود. گشتى در خيابانهاى عرفات و لا به لاى
چادرها زدم. هوا نسبت به سالهاى گذشته خنكتر بود. نسيمى ملايم و مطبوع مى وزيد.
تعداد 120 هزار نهالى را كه در اين بيابان كويرى از چند سال پيش كاشته و آبيارى
كردهاند، به درختى سايهدار تبديل شده بود و فضا را لطافت مى بخشيد. اين درختها
هم در حاشيه خيابانها هم مسيرهاى بين چادرها وجود دارد. در قسمتهايى هم از طريق
لولههايى مرتفع كه در بالا به چهار شاخه تقسيم مى شد، ذرّات ريز باران مصنوعى
در فضا پخش مى شد و آب، بصورت گَرد، هوا را مرطوب مى ساخت، طبيعى بود كه آن
منطقه، عدّهاى را به سوى خود بكشد تا در سايه درختها و زير ذرّات آب، پناه
بگيرند.
جبلالرحمه، مرا بىاختيار به سوى خود كشيد و اين جاذبه حسين«ع» و نيايش او در
عرفات بود كه چون مغناطيسى دل را جذب مى كرد. نمى شد چند جملهاى با مولا سخن
نگفت.
اى حسين!
تو در اين دشت، چه خواندى كه هنوز
سنگهاى «جبلالرحمه»، از گريه تو نالانند؟
عشق را هم ز تو بايد آموخت
و مناجات و صميميّت را،
و عبوديّت را، و خدا را هم، بايد ز كلام تو شناخت
در دعاى عرفه، تو چه گفتى، تو چه خواندى كه هنوز
تب عرفان تو در پهنه اين دشت، بجاست؟!
پهندشت عرفات
وادى «معرفت» است،
و به «مشعر» وصل است
وادى شور و شعور.
دشت، از نام تو عرفان دارد
و شب از ياد تو عطرآگين است
آسمان رنگ خدايى دارد
و تو گويى به زمين نزديك است.
اى حسين! .. اى زلال ايمان، مرد عرفان و سلاح!
در دعاى عرفه،
تو چه خواندى، تو چه گفتى، كامروز
زير هر خيمه گرم
يا كه در سايه هر سنگ بزرگ
يا كه در دامن كوه
حاجيان گريانند
با تو در نغمه و در زمزمهاند؟ ...
آنچه در اين صحرا واجب است، صِرف وقوف و درنگ است واگر با عبادت و دعا
بگذرد، چه بهتر. مسجد بزرگ «نمِره» به وسعتِ 14000 متر مربع، در يك سمت عرفات،
دهها هزار حاجى را در خود جاى داده است. بالاى جبلالرّحمه، غلغلهاى از جمعيّت
است كه به دعا و تضرّع، و عدّهاى هم به تماشا و عكس يادگارى گرفتن مشغولند. همه
جا پر از آدم است. آدم و حوّا هم به نقلى در همين عرفات، يكديگر را شناختند، يا
به خطاى خويش اعتراف كردند.