در خدمت زائران
سالهاپيش، اين وادى فاقد كمترين امكانات بود. آب ودستشويى و ... هميشه زحمت
داشت. اينك آب فراوان و لولهكشى شده با فشار قوى، در سرتاسر اينجا وجود دارد،
با دستشوييهاى مرتّب، البته باز هم به تناسب حجم جمعيّت، كم است. بالاى كوه،
منبعهاى عظيم آب به چشم مى خورد. سر راه، همه نوع خوردنى، نوشيدنى، كفش وكلاه و
چتر و قمقمه و لباس و شلوار و تسبيح و ... توسّط دستفروشها عرضه مى گردد.
ايران عزيز ما، به لطف خدا اينجا هم مى درخشد. از جلوى درمانگاه ايرانى
مستقرّ در عرفات كه مى گذشتم، رفت و آمد ايرانيها به داخل آن محوّطه نظرم را
جلب كرد. وسوسه شدم كه صف بيماران و اتاقهاى موقّتِ ويزيت بيمار و داروخانه و
... را ببينم. هيأت پزشكى جمهورى اسلمى ايران با كادر 430 نفرهاش، مركب از
پزشك، پرستار، نيروى خدماتى و درمانى، اينجا هم با همان شور واخلاص و دلسوزى
مدينه و مكّه، گرم كار است و ثواب جمع مى كند و پله پله به قرب و رضاى الهى
نزديك مى شود.
خوشا به حالشان. تنها در روز اوّل حضورشان در عرفات، پاسخگوى 4300 مراجعه
كننده بودهاند كه تعداد 113 نفرشان بسترى شدهاند، آرى در همين عرفات.
علىالقاعده در منا خدمات بيشترى خواهند داشت، چون كه هم زمانِ اقامت بيشتر است
و هم زمينه بيمارى و گرمازدگى ومشكلات خاصّ اين اماكن افزونتر است. در مكّه و
مدينه، حتى غير ايرانيها هم به مراكز پزشكى و درمانى ايران مراجعه كرده، وخدمات
دريافت مى كنند. و چه تبليغى بهتر از اين؟
حضور پزشكان عمومى و متخصّص ايرانى در حج و معاينههاى سرپايى و مداواهاى
اورژانسى و بسترى كردن بيمار در بخشهاى مختلف و جراحيهاى متعدّد، و نيز خدمات
آزمايشگاه، راديوگرافى، دندانپزشكى و ... از افتخارات حج ايران است كه اينگونه
مجهّز وآماده، در خدمت زائران خانه خداست.
خوبى و ظرافت و زيبايى حج ايران در آميختگى معنويات وعبادات، به خدمات رفاهى
و فعاليتهاى فرهنگى و سياسى است. مسائل حمل و نقل مسافران و ساك و چمدان و
دفترچه بهداشتى وآموزش احكام و مناسك و اجراى مراسم برائت از مشركين ودعاى عرفه
و كميل و حضور در بقيع و تشكيل سمينارها و تهيه فيلم وپوشش خبرى مراسم و فعاليت
مخابرات و پست و ... همه و همه در كنار هم و با برنامهريزى دقيق ديده مى شود و
مايه سربلندى حجاج ايرانى در جهان اسلام است.
اجراى برائت
شكى نيست كه هر چه ما كوتاه بياييم و عقب نشينى كنيم، حريف ما گستاختر مى
شود و پيشتر مى آيد. بر اساس اين نكته «عرفات» براى اجراى مراسم برائت انتخاب
شده بود تا به اين تكليف عمل شود. كاروانها كم و بيش در جريان قرار داشتند. نه
شرايط مكانى و نه سنّ و سال زائران و احتمالات قضيّه اجازه حضور همه را در يكجا
نمى داد. جوانترهاى كاروانها آماده شدند. برخى پيران هم براى اثباتِ اينكه
جوانند، به اين جمع پيوستند. شوق حضور در مراسمى كه روح امام امت«ره» را در
جوار رحمت خدا خرسند مى سازد، از چهرهها خوانده مى شد. بخصوص كه در سال 73
بعلّت شرايط خاص كنترل، مراسم برگزار نشده بود. هر چند بعضى مى كوشيدند هول و
هراس در دلها بيفكنند و به نحوى آن را به تعطيلى بكشانند و لغو شود، ليكن درايت
و شجاعت مسؤولان سبب شد علىرغم اين جوّ، برنامه را عملى سازند.
چادر بزرگ بعثه و چادر زباندانها، آزادگان، ستاد و تعدادى ديگر از خيمهها
همه به هم وصل شد. ساعتِ 11 قبل از ظهر مراسم با مدّاحى آغاز گرديد، سپس طبق
معمول سالهاى گذشته «زيارت آل ياسين» كه عشق ورزى با امام زمان و اظهار محبت و
ولايت نسبت به آن حضرت است، خوانده شد. با فرا رسيدن هنگام اذان ظهر، همه نيّت
وقوف در عرفات كردند. نماز جماعتى پرشكوه، آنگاه تلاوت آيات برائت و شعارها،
«برائت از مشركين» را رسماً به صحنه آورد.
سعوديها در عرفات و نزديك كاروانهاى ايرانيها و بعثه، نيروهاى ضدّ شورش
مستقر كرده بودند، هر چند نسبت به اصل قضيّه يقين نداشتند، چون گفته شده بود در
عرفات يا منا برگزار خواهيم كرد. ساعت اجرا را هم نمى دانستند، چه بسا فكر مى
كردند عصر عرفه همزمان با دعاى عرفه خواهد بود. وقتى آمدند تا دخالت و جلوگيرى
كنند، به آنان گفته شد نماز است و دعا. در بيسيمهايشان شنيده مى شد كه دستور
برخورد داده مى شود و منتظر پايان نماز بودند. بعيد نبود كه خام شوند و در
محيطى كه همه طرف حجاج مستقرّند، وارد عمل شوند و يك اشتباه نظمى مرتكب گردند.
گر چه مجموعه مراسم، حتى در سالهاى گذشته هم كه مفصّلتر بود، بيش از يكى دو
ساعت طول نمى كشيد، ولى در واقع از اوّلين روز ورود ايرانيان به اين سرزمين،
مراسم «برائت از مشركين» ايرانيان داير است، تا هنگام رفتن حجاج ايرانى بلكه
روزها پس از عزيمت ايرانيان.
چون تنها مراسم جاندار و سياسى حج كه از سالها قبل اجرا مى شده و جاى خود
را حدّاقل در اذهان سعوديها، زائران كشورهاى ديگر، رسانهها و مطبوعات باز كرده
و در محافل مختلف مطرح مى شود، همين مراسم برائت است. تأثير آن را و خوف آمريكا
از اجراى آن را از آنجا مى توان دريافت كه (آنگونه كه قبلا هم ياد شد) از روزها
قبل از مراسم، يك موج فراگير تبليغاتى در رسانهها، روزنامهها، خطبهها،
سخنرانيهاى مساجد بر ضدّ آن شروع مى شود وهر گونه بالا بردن صداى شعار و حمل
پرچم و عكس و شعار وتظاهرات و راهپيمايى را مخالف با سكون و آرامش عبادى حج به
حساب مى آورند و آن را بدعتى مى دانند كه ايرانيان بنا نهادهاند وبدعتگزاران را
هم گمراه و اهل دوزخ مى شمرند!
حتى در صورت جلوگيرى از آن نيز، برائت ايرانيان اجرا شده است. حضور اين همه
نفربر و نيروهاى ضدّ شورش در خيابانها مكّه و حتى عرفات و منا براى چيست؟ در
ذهن زائران سؤال پيش مى آيد. خود مردم اين كشور هم با ديدن وضع نظمى شهر،
متوجّه مسأله مى شوند، هر چند نگذارند ايرانيان در خيابانها و ميدانها آشكارا و
بىمانع، صداى خويش را به برائت از شيطان بزرگ واسرائيل و دشمنان اسلام و مسلمين
برآورند.
روز عرفه، در آن صحراى معنويتبار و زير چادرها، كه منطقه وسيعى بلندگوكشى
شده بود، سخنان حجةالاسلام والمسلمين رى شهرى و نيز پيام مفصّل مقام معظم رهبرى
كه توسّط آيةالله جنّتى خوانده شد و ترجمه آنها به عربى، در جوّى آميخته از
نگرانى از عكسالعمل سعوديها و شادى و رضايت از اداى تكليف، انجام گرفت و با اين
تأسّف همراه بود كه چرا نبايد بتوان در سرزمين توحيد، از شرك مجسّم (آمريكا)
برائت جست! يكى از حاضران كه پدر شهيد بود مى گفت:
من با تكبير گفتنهايم با همه وجود احساس مى كردم كه كارى خداپسندانه و
عبادت انجام مى دهم. مسلمانان ديگرى از غير ايران هم دوش به دوش ما در برنامه
شركت داشتند. وقتى شعارهاى «الموت لأمريكا»، «الموت لاسرائيل» و «امريكا
والصّهيونيّه، ضدّ الأمّه الاسلاميه» در فضا طنين مى افكند، عمق نظر حضرت امام
«قدّس سرّه» آشكارتر مى شد كه اجراى برائت را فريضه مى دانست و حج را با
اينگونه برنامهها، مؤثّرتر و جهتدار ساخته بود.
در اثناى برنامه، مسؤول نيروهاى انتظمى مستقرّ در منطقه، براى گفتگو به چادر
بعثه آمد. دم در به نحوى سرگرمش كردند و با شروع مراسم، او درخواست نيرو كرد،
ولى دير شده بود و تا آنان بجنبند، مراسم پايان يافت و افراد به چادرهاى خويش
رفتند.
پايان مراسم، همراه با قرائت قطعنامهاى بود كه در پايان هر بند، با تكبير
پرشور حاضران مضمون آن مورد تأييد قرار مى گرفت. متن قطعنامه چنين بود:
أعوذ بالله من غضب الجبّار
برائة من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين صدق الله العلىّ العظيم
امروزه، نگاهى گذرا به جهان اسلام، نشانگر آن است كه مشكلات و گرفتاريهاى
امّت اسلام نه تنها كاهش نيافته، بلكه بيش از پيش غمافزا و دردآور گرديده است.
توطئهآفرينيهاى گوناگونى كه منشأ تممى آنها روحيه سلطهگرى و باجخواهى
آمريكاى جنايتكار و رژيم نامشروع صهيونيستى است، زخمهاى جانكاهى بر پيكره
سرزمينهاى مقدس اسلمى وارد نموده كه تفرقه و اختلاف، برادركشى و كشتار
دستهجمعى، هويت زدائى فرهنگى، محروميت اقتصادى و فقر شديد و بالأخره تهاجم و
سلطه نظمى برخى از نتايج شوم و زيانبار آن است.
اكنون كه ما در سرزمين توحيد و ديار نزول وحى گرد هم آمدهايم، حريم امن الهى
را بهترين جايگاه طرح مشكلات مسلمانان جهان وچارهانديشى براى آن دانسته و با
علم به اينكه وحدت اسلمى ويكپارچگى امّت اسلام، مؤثّرترين راه برخورد با
معضلاتِ ناشى از توطئههاى مزبور مى باشد، معتقديم كه در سايه بازگشت به فرهنگ
حياتبخش اسلام و استمرار انقلاب جهانى اسلمى و اعلام برائت وبيزارى از مشركين و
مقابله با هر گونه شرك و زورگويى، بر اين مشكلات فائق خواهيم آمد.
اينك ما شركت كنندگان در اين مراسم باشكوه الهى، در كنار ديگر ميهمانان
خداىِ رحمان، مواضع خود را بعنوان قطعنامه «حج ابراهيمى » سال 1374 هجرى شمسى
اعلام و بر آن تأكيد مى نمائيم:
1 ـ اعلام برائت از مشركين، امرى مُلهَم از قرآن كريم و سنّت نبوى و برخاسته
از روح حجّ است كه با حُكم نافذِ بنيانگذار و رهبر كبير انقلاب اسلمى حضرت امام
خمينى «قدّس الله نفسه الزّكيّه» احياء واجرا گرديده و هماكنون به پرچمدارى
جانشين خلفِ آن رهبر عظيمالشأن، حضرت آيت الله العظمى خامنهاى استمرار دارد. ما
ادامه حيات و تجديد مجد و عظمت امّت اسلام و پيروان رسول خاتم را در گرو
ايستادگى و مقابله با دشمنان دين و اعلام برائت از كفر و شرك ودر رأس آن
آمريكاى جنايتكار دانسته و ترك اين فريضه الهى را موجب ذلّت و خوارى مسلمين مى
دانيم و بنا بر همين اعتقاد، برائت و انزجار خود را از آمريكا بعنوان پرچمدار
شرك و كفر و طغيان در جهان معاصر اعلام مى داريم.
2 ـ از آنجا كه جهان اسلام، پيكرهاى واحد با آرمانى مشترك به شمار مى رود،
كليد حلّ مشكلات مسلمين سراسر جهان را ايجاد وحدت در پرتو كلمه توحيد و پيروى
از مكتب وحى مى دانيم و ضمن افشاگرىِ نقشِ توطئهگرانه آمريكا و صهيونيسم جهانى
در ايجاد تفرقه و اختلاف، از علماء، انديشمندان، متفكّرين اسلمى و همه آزادگانِ
عالم مى خواهيم تا به موازات حركت در مسير تأليف قلوب، تقريب ملل مسلمان و
تحقّق وحدت اسلمى ، توطئههاى دشمنان اسلام را نقش بر آب نمايند.
3 ـ امروز، دنياى اسلام شاهد تهاجم همهجانبه استكبار به سركردگى مسؤولين
منفور دولت آمريكا و با طرّاحى اسرائيل غاصب مى باشد كه در اقصى نقاط عالم و در
اشكال مختلف نظمى ، فرهنگى، اقتصادى در حال اجراست.
ما ضمن محكوم كردن اين اقدامات، تممى مسلمانان بيدار دل را براى مقابله جدّى
با اين تهاجم فرا مى خوانيم.
4 ـ نسلكشى مسلمانان در جاى جاىِ جهانِ اسلام، از جمله مشكلات و مسائل
غمانگيز و تأسّفبارى است كه با مباشرت وحمايتهاى همهجانبه آمريكا و صهيونيسم
جهانى در حال انجام است. ما ضمن محكوم كردن اين تهاجم و نسل كشى ظالمانه در
بوسنى وهرزگوين، چچن، كشمير، الجزاير و ديگر نقاط جهان، حمايت كامل خود را از
تممى كسانى كه در معرض اين تهاجمِ ناجوانمردانه قرار دارند، اعلام مى نماييم.
5 ـ ما، همانگونه كه بنيانگذار جمهورى اسلمى ايران فرمودهاند، رژيم غاصب
اسرائيل را مولودى نامشروع دانسته، حركت سازشكاران وخائنين به ملّت فلسطين را
كه امروزه ابعاد فريبكارانه آن روشن گرديده، محكوم ساخته و ضمن اعلام حمايت و
پشتيبانى خود از مبارزين سلحشور فلسطينى و حركت انتفاضه، بنابر فرموده رهبر
معظّم انقلاب اسلمى ، تنها راه نجات ملّت مظلوم فلسطين را نابودى اسرائيل مى
دانيم.
6 ـ نظم به اصطلاح نوين جهانى، پوشش و بهانهاى فريبكارانه براى توسعهطلبى و
زورگويى آمريكاى جنايتكار، در راستاى حضور در مناطق حياتى و استراتژيك جهان
اسلام به منظور چپاول ثروت واِعمال فشار بر ملّتها و كشورهاى اسلمى است; ما ضمن
محكوم كردن اين ادّعاها و اقدامات تجاوزگرانه، خواستار خروج فورى نيروهاى نظمى
آمريكا از قلمرو تممى كشورهاى اسلمى مى باشيم.
7 ـ با كمال تأسّف، امروز مجامع بينالمللى و در رأس آن، سازمان ملل و
كميسيون حقوق بشر كه مى بايستى پناهگاهِ ستمديدگان و زجر كشيدگان و در خدمت
مردم باشند، بعنوان اهرم فشارى در دست قدرتهاى بزرگ و از جمله آمريكا عمل مى
نمايند. ما ضمن محكوم كردن عملكرد اينگونه مجامع خواهان تجديد نظر جدّى در
ساختار مجامعِ مزبور و استقلالِ فكرى و عملى آنان بوده و از علماء بزرگوار
ومتعهّد به اسلام، از هر ملّت و مذهب، تقاضا داريم با تدوين منشور حقوق بشر از
ديدگاه اسلام، به استيفاى حقوق پايمال شده انسانيت ودفاع حقيقى از ملل ستمديده
و غارتزده پرداخته و فريبكارى وخيانت نابخشودنى اينگونه مراكز را افشاء نمايند.
9 ذىالحجّة الحرام سال 1415 هجرى قمرى صحراى مقدّس عرفات والسلام عليكم ورحمة
الله وبركاته
بايد كارى كرد كه اين حركت، فراگير گردد و حجّاج كشورهاى ديگر نيز نفرت خويش
را از سردمداران شرك جهانى ابراز كنند. زمينه چنين كارى كاملا موجود است، در
آينده، به شعارهاى مسلمانان ديگر كشورها در رمى جمرات، اشاره خواهم كرد. مهمّ
شكستن سدِّ «نمى شود» و «نمى توان» است. برگزارى رسمى مراسم، طبيعى است كه با
مشكلات و مزاحمتهايى مواجه گردد، ولى بصورت خودجوش و مردمى و غير رسمى را نمى
توانند كارى كنند. در سالهاى پيش از حجّ خونين، حجاج ايرانى كه دسته دسته و با
حالتِ كاروانى به رمى جمرات مى رفتند، در مسير شعار مى دادند و تكبير مى گفتند
و طبيعى هم جلوه مى كرد و شرطهها هم چندان بهانهاى براى مقابله و جلوگيرى نمى
يافتند.
غروب عرفه
بارى ... عصر عرفه، موسم ريزش باران اشك از چشم بندگان وباران مغفرت الهى از
سوى پروردگار مهربان بود. جانِ عرفه و روح عرفات، نيايش عصر آن روز بود و
شورانگيزترين برنامه در چادر بزرگ بعثه. مداحى و مرثيهخوانى و توسّل به حضرت
مهدى«ع» ويادكردى از غربت و شهادت مظلومانه حضرت مسلم«ع» در كوفه، آنگاه دعاى
عاشقانه و ژرف امام حسين«ع» در روز عرفه كه زيباترين نيايش روح بلند سيدالشهدا
با خداست و در اين مختصر، نمى توان به بسط كلام پيرامون آن پرداخت.
پس از دعا، آمادگى براى «كوچ» در كاروانها به چشم مى خورد. امّا خدا مى داند
كه امروز در اين صحرا و در ميان چادرها و در دل حجّاج و در انديشه شيدايان
ديدار، چه گذشته است! حيف كه با هيچ دوربينى نمى توان عظمت و عمق اين مناسك و
روح اين «وقوف» و«افاضه» را به تصوير كشيد. قلم و نگارش كه عاجزتر از ثبت
لحظهها و نكتههاست. مهدى«ع» با دلهاى شكسته اين جمع كه به آمرزش الهى يقين
دارند و به ديدار آن يوسف گمگشته اميد دارند، چه كرده است؟ كسى چه مى داند!;
«تنگ غروب است و در اين صحراى عرفان
عطر حضور حضرتش را مى توان يافت
«مهدى» كدامين خيمه را ديدار كرده است؟
آيا كدامين چشم لايق، ديده او را؟
آيا كدامين حاجى بشكسته دل را
بر دامن پر فيض ديدارش نشانده است؟
اينجا در اين دشت،
هر سوى، آثارى ز ردّ پاى مهدى«ع» است. فرياد «يا مهدى» در اين صحرا بلند است
نجواى جان خيزِ كه را،
ـ آن دوست، آن مولا و سرور ـ
از خيمههاى گرم و سوزان، اندرين دشت،
لبّيك گفته است؟
چشم انتظارى، درد جانسوزى است، اى دوست
در انتظارت، صبح و شب، تا كى نشستن؟
اين چشم را در چشمه عشق تو، شستيم
در زمزم ديدار هم، بايد كه اين چشم
روى تو بگشودن، به روى غير، بستن
هرگز روا نيست
اينجا هم از ديدار تو، محروم ماندن
اين ديدگان منتظر، خاك ره توست ...»
مشعر
چارهاى جز ترك اين دشتِ خدايى نيست.
غروب آفتاب، نزديك به دو ميليون حاجى را جاكن مى كند وشور كوچيدن به مشعر، سواره
يا پياده، كاروانها را به تكاپو مى افكند. سعى كرديم عقب نمانيم و به ترافيك سنگين
اتومبيلها در مسير، برنخوريم. گر چه راه سوارهها و پيادهها جدا بود، ولى پيادگانى
هم در دو حاشيه مسير ماشينها حركت مى كردند. عرفاتى را پشت سر گذاشتيم كه غمانگيز
بود و منزلگاهى را مى ماند كه ساكنانش، رها كرده و رفتهاند. همه بساطها برچيده شده
بود و شايد ساعتى ديگر كسى در آن صحرا يافت نمى شد.
شب را در وادى مزدلفه مانديم. از عرفات تا مشعر (مزدلفه) حدود 7-8 كيلومتر بود.
از آخرين تنگه كه گذشتيم، چراغهاى مشعرالحرام، فضاى وسيعى را كه اطرافش كوه است
نشان داد. باز، آن همه حاجى مى بايست شب را تا طلوع خورشيد، در مشعر وقوف كنند.
بالاى ارتفاعات براى جمع كردن سنگريزه جمرات كه رفتيم، مزدلفه به يك استاديوم يك
ميليون نفرى مى ماند كه اطرافش را كوه گرفته است. امكاناتِ آب و دستشويى در اينجا
صفر است. از اين رو در تاريكى شب، پشت هر سنگ و كنار هر جدول خيابان و زير هر
ماشينِ پارك شده و اين سو و آن سو، آلودگيها و تعفّنهاى بسيارى است و صبح هنگام
روشنايى كه همه حركت مى كنند، آلودهكاريهاى شبانه بيشتر واضح مى شود. حجاج، چارهاى
هم ندارند، خود را كجا مى بايست راحت كنند؟ وجود محدود چند شير آب يا دستشويى در
منطقه وسيع مزدلفه، هرگز پاسخگو نيست.
كوچيدن از «عرفات» براى رسيدن به «مشعر» است.
آنجا وادى عرفان بود و اينجا موقف شعور است. از گذرگاه دلِ آگاه و عارف، مى توان
به «عقلِ معرفتآموز» و «عرفان عملى» رسيد. عرفان، پشتوانه وقوفى شاعرانه و برخوردار
از شعور است. آنكه در «عرفات» خود و خداى خود را نشناخته باشد، چگونه مى تواند در
مشعر، به ذخيرههاى شعور باطنى دست يابد و قربِ خدا را در اين وادىِ عرفانخيز درك
كند؟
در شب مشعر، تا سحرگاهش كرامت و رحمت الهى همچو باران مى بارد و تو بايد جام جان
را در زير بارشِ بىوقفه رحمت قرار دهى تا از «حيات دل» و «صفاى جان» لبريز گردى.
شب مشعر، شب يقين و تجلّى باور و تمرين تعبّد است، بر خاك خفتن و بر خاك زيستن و
«خاكى بودن» را تمرين مى كنى تا در روزهاى ديگر هم از بندِ «تن» و دام «نفس» رها
شوى.
دست پرنيازت را بگشاى. نغمهاى، نالهاى، يا ربّى، گريه و اشكى، حال و صفايى،
تضرّع و انابتى ... هيهات كه ديگر چنين شبى را شاهد باشى! خوشا آنان كه با خطّى از
اشك، خطّ بطلان بر لوح گناهان مى كشند.
اگر در اين دشتها به عرفان و شعور نرسيم، پس ديگر كىْ وكجا؟
همين امشب بايد براى فردا كه «قربانگاه» در پيش است، توشه برگرفت.
فردا، عيد خون، عيد قربان است. بايد براى قربانى كردن «نفس» خويش با تيغ خلوص و
تعبّد، آماده بود ...
آسمان پر ستاره مشعر، خيلى حرفها داشت. ولى دريغ كه آلودگى هوا، بوقهاى ماشينها،
رفت و آمدها و سر و صداهاى مردم و... پيدايش زمينه روحى خوب را كاهش مى داد. شب را
به صبح آورديم، با سنگريزههايى كه براى زدن به جمرات جمع كرده بوديم، با طلوع
آفتاب، از «وادى محسِّر» (كه گويند محلّ نزول سپاه خدايىِ ابابيل بر سپاه فيلسوار
ابرهه بوده است) گذشته، رو به منا نهاديم، سرزمين قربانى و عبادت و هجوم به نمودهاى
شيطان و تراشيدنِ سر.
روز عيد قربان بود، پس از نماز صبح، به چند نفر اين عيد را تبريك گفتم. ولى چنان
غافل از «عيد اضحى» و غرق در حيرتِ كوچ شبانه از عرفات به مشعر و اوضاع مزدلفه و
بيتوته در آنجا بودند، كه جا خوردند و تازه يادشان آمد كه امروز، عيد است، آن هم
يكى از بزرگترين اعياد اسلمى ، عيد آمادگى براى فدا كردن و قربانى دادن و از
تعلّقات رها شدن و به طاعت الهى آراسته شدن و شيطانِ درون و برون را رجم كردن و بر
شهوات غلبه يافتن.
منا
منا، سرزمينى به طول چند كيلومتر است كه ميان دو رشته كوه قرار دارد. سرزمين
مقدّسى كه انبياء الهى و رسول خدا«ص» و امامان شيعه و بزرگان و صالحان در آن وقوف
كرده، خدا را عبادت كرده و اشك ريختهاند.
جمرات سهگانه آن كه حاجى به آنها سنگ مى زند، رمزى از مبارزه با شيطان است، سه
جايگاهى كه در سه نوبت، شيطان به وسوسه حضرت ابراهيم پرداخت تا از اجراى فرمان الهى
سرباز زند و ابراهيم، هر بار شيطان را راند. اين سنتِ «رمى جمره»، در احياء آن
مبارزه با ابليس است و درس آن، غلبه مسلمان بر تمنّيات نفسانى و وسوسههاى شيطانى
است. خود «قربانگاه» و مسلخ كه در اوّل منا از سمتِ مشعر قرار دارد و روز عيد، هر
حاجى بايد يك قربانى كند، به ياد اسماعيل ذبيح و خلوص ابراهيم و رضاى او به قربانى
كردن فرزند عزيزش در پيشگاه امر الهى است. و درسش گذشتن از همه محبوبها و فدا كردن
عزيزها در راه محبوب برتر وعزيزتر، يعنى خداى متعال است.
حاجى، روز اوّل ورود به منا، آخرين جمره (جمره عقبى) را سنگ مى زند، قربانى مى
كند، سر مى تراشد يا موى خود را كمى مى زند تا از احرام درآيد. در دو روز آينده، هر
سه جمره را سنگ مى زند. شبها هم وقوف و بيتوته در منا واجب است. صحراى منا يادآور
صحراى محشر است، البته در مقياسى بسيار بسيار كوچكتر وكمتر. انسانها از خانه و
خانواده دورند، پيوند با خداست، «منا» كلكسيون و ماكِتى است كه نمونههايى از همه
ملّتها، ملّيتها، زبانها، لهجهها، رنگها، فرهنگها، چهرهها، مذهبها را در خود دارد
كه همه را خداى واحد و رسول واحد و كعبه واحد، در اين كوه و دشت، گِرد آورده و زير
چتر عبوديّت خدا قرار داده است.
منطقهاى كه چادرهاى ايرانيها زده شده، نزديكيهاى قربانگاه است و از جمرات، دورتر
است. امّا در بلندى است. عزّت پيروان اهل بيت و مناديان حج ابراهيمى ، حتى در
جايگاه و چادرها و پرچم سه رنگ ايران هم ديده مى شود. بالنى پر از «گاز هليوم» بر
فراز چادرهاى ايرانى است، كه از دورترين نقطه «منا» هم ديده مى شود وراهنمى خوبى
است كه حجاج ايرانى، منطقه خود را گم نكنند. بالنهاى كوچكترى هم به رنگهاى ديگر كه
هر كدام نمايانگر محلّ چند استانِ نزديك به هم است، در هوا ديده مى شود، باز براى
راهنمايى بيشتر. خدا به راهنمايانِ گمشدگان خير دهد كه در مناطق مختلف، جلوى خيمه
بعثه و ستاد و در مسير جمرات، با لباسى مشخّص به هدايت گمشدگان به سوى مسير و منطقه
استقرار، مشغولند. نيروهاى سعودى هم كمك به حجاج مختلف مى كنند، امّا امدادگرانِ
ايرانى، بخاطر همزبانى بهتر مى توانند به ايرانيها كمك كنند.
طبق آمار رسمى سعودى، در حجّ امسال، تعداد 1043374 نفر زائر در اعمال حج، شركت
داشتهاند. از اين تعداد 914602 نفر از راه هوا، 99065 نفر از طريق زمين و 31015 نفر
از راه دريا آمدهاند. وقتى چهارصد هزار زائر سعودى را به اين جمع بيفزاييم، حضور
اين سيل عظيم انسانى 5/1 ميليون نفرى در اين وادى، مشكلات بسيارى را پديد مى آورد،
چه از نظر تردّد و ترافيك واسكان، چه از نظر بهداشت و نظافت و بيمارى و گرمازدگى،
چه از لحاظ آب و دستشويى و تغذيه، و در كنار همه اينها عمل رمى جمرات و قربانى كردن
كه از سوى همه افراد در ظرف زمانى محدود و منطقه مشخّصى انجام مى گيرد. سال گذشته،
در مسير جمرات به خاطر ازدحام جمعيت و هنگام عبور برخى از شخصيّتهاى مهمان سعودى،
عدهاى از روى پل به پايين افتادند و جان دادند.
آتشسوزى وسيع در منا در چندين سال قبل، از يادمان نرفته است. حتى همين امسال
روز هفتم ذيحجّه پيش از استقرار حجاج در اينجا، در منا آتشسوزى شد و 19 هزار چادر
مربوط به كشورهاى آسياى ميانه و عربى از بين رفت و 3 نفر كشته و 99 مجروح بر جاى
ماند. دود حاصل از اين آتشسوزى، منطقه عزيزيّه را فرا گرفته بود وهليكوپترها و
وسايل آتشنشانى فعّالانه به خاموش ساختن آن مشغول بودند. راههاى منتهى به جمرات،
هميشه ترافيكى سنگين وتردّدىنفسگيرداشتهاست.
ماشينهاوآدمهاچهآنهاكهدرتردّدند، چه آنها كه طرفين جادهها و زير سايه گذرگاه
مربوط به پيادهها را به محلّ سكونت و اُطراق خود اختصاص دادهاند، باهم مى آميزند.
گاهى با كنترل مأموران اوضع بهتر مى شود، گاهى رشته از دست در مى رود. امسال نسبت
به گذشته مراقبت بيشتر و نظم بهترى احساس مى شد. پل روگذرِ جمرات را هم تا حدّ
زيادى عريض كرده و در چند جا شيرهاى آب كار گذاشته بودند و رفت وآمد كسانى كه از
طبقه دوّم به جمرات، سنگ مى زدند، در رفت وبرگشت بصورت يكطرفه تنظيم شده بود كه به
نظم مراسم كمك مى كرد.
در سالهاى اخير، بر تعداد قربانگاهها افزودهاند تا تراكم كمترى در مسلخ پيش آيد.
در تعدادى از قربانگاههاى جديد نيز با تجهيزات پيشرفته و نظافت و مراقبت بيشترى
گوسفندان ذبح مى شود و با آبِ فشار قوى شسته شده و گوشتهاى قربانى براى بهرهبردارى
بيشتر به سردخانه منتقل مى شود. امّا در تعدادى از قربانگاهها، همچون گذشته،
گوسفندان ذبح شده روى هم انباشته مى گردد و استفاده بهينه از آن به عمل نمى آيد.
وضع منا، از نظر آب و دستشويى و امكانات و خدمات و تلفن ودرمانگاه و اجناس و ...
به مراتب بهتر از عرفات و مشعر است. منا شهر نيست، ولى چيزى هم از يك شهر كوچك كم
ندارد. آخرش به قسمتهاى عزيزيّه در مكّه وصل مى شود.
مقدّسترين مسجد منا، مسجد خيف است، با وسعتى در حدود 23660 متر مربع كه در سال
1362 قمرى بصورت فعلى ساخته شده است و بناى نخستين آن به سالهاى صدر اسلام مى رسد.
الآن بطور شبانهروزى در ايّام تشريق، مورد استفاده حجّاج قرار مى گيرد. چه براى
عبادت، چه استراحت. هر چه محيط را توسعه مى دهند وجاده مى كشند و تونل مى زنند، ولى
باز همچنان در منا احساس تنگى مى شود. افزايش پيوسته زائرين خانه خدا عامل اين حالت
است. در سال 1350 قمرى تعداد حجاج 29065 نفر بود، در سال 1370 قمرى 100574 نفر، در
سال 1400 قمرى 812892 نفر وامسال، بيش از يك ميليون نفر. وقتى در طول 65 سال،
زائران خانه خدا از 29 هزار نفر به يك و نيم ميليون نفر افزايش مى يابد، طبيعى است
كه اگر امكانات و مسكن و زمين و ماشين و آب و جاده و ... به اين تناسب افزايش
نيابد، همواره مشكلات، باقى است.
در مسلخ عشق
پس از رسيدن به منا، ابتدا براى رمى جمره عقبه رفتيم. بسيار شلوع بود، ولى
چارهاى جز سنگ زدن به سمبل وسوسه شيطان نبود.
آنگاه كمى استراحت كرده به سوى قربانگاه رفتيم. دو سه تن از دوستان هم همراه
بودند، و يكى هم كارد در دست كه مى خواست ذبح كند. در قربانگاه شماره چهار، 17
گوسفند سالم انتخاب كرديم هر كدام به قيمت 350 ريال سعودى و كارد بر حلقومشان
نهاده، قربانى خدا كرديم. پيشترها هم به داخل مسلخ رفته بودم. مى شد كه به كسى
وكالت دهيم تا از طرف ما گوسفند بكشد، ولى دوست داشتم براى چندمين بار وارد
قربانگاه شوم و صحنه خون ريختن را از نزديك ببينم.
هوا گرم بود و زمين قربانگاه خونين و هر طرف لاشه گوسفندى بر زمين و در آغلهايى
چند، دسته دسته گوسفندان در انتظار تيغ! غصّه مى خورديم كه چرا اينهمه گوشت، هدر مى
رود وبرنامهريزى خوبى جهت استفاده از گوشتها نيست، پا در بركه خون گذاشته، پيش رفته
بوديم، حوله احرام هم خونى شده بود. خوشبختانه همه 17 گوسفندى را كه ما سر بريديم،
شيعيان افغانى موجود در آنجا و گاهى هم سياهان، همان لحظه از زير تيغ برداشته و
بردند. خوشحال بوديم كه مورد استفاده قرار مى گرفت.
از لا به لاى آن همه خون و جسد و جمعيّت و ... كه بيرون مى آمديم، آفتاب بر اين
زمين پر خون مى تابيد و هواى دم كرده از تبخير خونها، يك لحظه مرا به ياد صحراى
كربلا انداخت و ريخته شدن آن خونهاى پاك و جوشان بر زمين نينوا و بريده شدن سر ابا
عبدالله«ع» و شهداى عاشورا. ديدم حضرت سجاد«ع» حق داشته كه هر وقت قصّابى را مى ديد
كه مى خواهد گوسفندى سر ببرد، مى ايستاد و مى پرسيد: آيا آبش دادهاى؟ و آنگاه گريز
به كربلا و ياد از قساوت دشمن در بريدن آن حلقومهاى مطهّر با لبهاى خشكيده از عطش
... تا اندكى از موى سر بچينيم و لباس احرام را درآورده، زير دوش تنى بشوييم و لباس
عادى بپوشيم، عصر شده بود و دور و بر دستشوييها بسيار شلوغ و همه به نوبت ايستاده،
كه سر بتراشند وبشويند و جامه بپوشند.
لحظهاى بود كه خيليها را در اولين نگاه، نمى شد بشناسى. سرها كه با تيغ تراشيده
مى شد، چهرهها بشدّت تغيير مى كرد. حالا هر كس بايد عرقچينى بر سر بگذارد تا كلّه
مبارك در برابر آفتاب نسوزد، يا آنكه از يك چپيه و دستمال سفيد كمك بگيرد.
شب را در منا مانديم. صبح روز يازدهم، پس از سنگ زدن به سه جمره، از منتهىاليه
جمره سوّم پياده به مكّه رفتيم كه راه چندانى تا «هتل جفالى» نبود. استراحتى و
ناهارى، سپس حركت به سوى مسجدالحرام براى تكميل اعمال. ساعتِ 3 بعد از ظهر،
مناسبترين وخلوتترين وقت براى طواف بود. يكى دو ساعت ديگر بشدّت شلوغ مى شد. شب كه
قيامت بود. الحمدلله طواف و نماز و سعى وطواف نساء و نماز طواف، همه را انجام دادم
و ماشين گرفته به سمت منا آمدم تا غروب را درك كنم.
سر راه خيمهها، از جلوى مسجد خيف كه مى گذشتم، ديدم اذان مغرب نزديك است. وضو
ساخته و نماز مغرب و عشاء را در آنجا خواندم، خواستم بيرون آيم، ديدم ميز گردى با
حضور دو تن از اساتيد داير شد كه پيرامون شرك و ايمان بود. مقدارى نشسته به بحثها
گوش كردم ولى چون مى خواستم به دعاى كميل ايرانيها كه امشب در چادر بعثه بود برسم،
از خير آن صحبتهاى تكرارى ونيشدار گذشتم.
در راه، صف درازى ديدم كه از همه ملّيتها در آن بود. از يكى پرسيدم صف براى
چيست؟ گفت: قرآن و كتاب و شام توزيع مى كنند. گفتم: اين آخرى عمدهتر از همه است! و
... خنديد. و واقعاً براى انبوهِ هزاران نفرى كه شب و روز را در سايه پلها و
گذرگاهها وحاشيه خيابانها و داخل اتومبيلهاى خود مى گذرانند و كاروانى نيست كه غذا
بدهد و پذيرايى كند، شامِ رايگان و «فى سبيل الله»، طبيعى است كه چنان صف طولانى
پديد آورد.
گمشدگان
نزديك چادرهاى ايرانيها كه رسيدم، پير مردى نشانى كاروان خودشان را كه از خراسان
بود، مى پرسيد. او را به «ستاد گمشدگان» رساندم تا راهنمايىاش كنند يا به چادرش
برسانند. برادران امدادگر اين ستاد، با حوصله فراوانى روز و شب در خدمت حجّاجاند.
در مكّه و مدينه هم مشغول بودند. آمارى كه داده بودند، در طول سيزده روز حضورشان در
مكّه 2674 حاجى ايرانى را به كاروانشان رسانده بودند كه اغلب سنّشان بالاى پنجاه
سال بود و بيسواد. در ايّام تشريق نيز 50 نفر در عرفات و 488 نفر گمشده را در منا
به كاروانها وچادرهايشان رسانده يا راهنمايى كرده بودند. گم شدن در «منا» بيش از
ديگر جاها اتفاق مى افتد، بخصوص در مسير بازگشت از جمرات، يا در آغاز ورود به منا.
كار امدادگران نسبت به گمشدگان، ذهن مرا به جاى ديگر برد وبه ياد گمشدگان بسيار
ديگرى افتادم كه مقصد و كاروان خود را در عرصه زندگى گم مى كنند و هرگز سراغ ستادى
را هم نمى گيرند كه راهنمايىشان كند. گمشده تنها كسى نيست كه چادر و كاروان خود را
در «عرفات» و «منا» گم مى كند، اين گمشدگى هم زود تشخيص داده مى شود، هم زود، گمشده
به جمع همسفران مى پيوندد. امّا ... گروهى از ما در خويشتن گُميم. نمى دانيم در
كجاييم، از كجاييم، به كجا مى رويم و به قول مولانا:
از كجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟ به كجا مى روم آخر؟ ننمايى وطنم
مگر «روز مرّگى» مى گذارد كه از محيط اطراف، سرى به «جهان درون» بزنيم و پنجره
دل خويش را به آفاق معنويت بگشاييم؟ اينكه همه را بشناسيم، ولى «خودشناسى»مان ضعيف
باشد، اينكه به همه آدرس و نشانى بدهيم، ولى جايگاه و منزل و مقصد خويش را ندانيم،
اينكه دست ديگران را گرفته و به كاروانشان برسانيم، امّا دست خودمان به جايى بند
نباشد، اينكه چهره همه را، چه زشت و چه زيبا، چه آشنا و چه غريبه، بشناسيم، امّا
ندانيم كه چهره خودمان به چه مى مانَد، اينها همه ... اگر نشانه «خود گم كردن»
نيست، پس چيست؟
مى دانيم در كجاييم؟
ما امروز در جايى نفس مى كشيم كه هزاران صدّيق و شهيد وانبيا و اوليا، در فضاى
آن نفس كشيدهاند.
در وادى و بيابانى قدم مى زنيم كه امامان معصوم و حجّتهاى الهى گام در آن
نهادهاند. در جايى حضور داريم كه جان هستى و روح عالم، حضرت مهدى«ع» در اين ايّام،
در اينجا حضور مى يابد.
اى چشمها! گريان باشيد!
اى گوشها! زمزمههاى عاشقانه را بشنويد. اى دلها! به رحمت الهى اميدوار باشيد. ما
مهمان خداييم، آيا ميزبان را مى شناسيم؟
خدايا! ما هنوز «خود» را نشتاختهايم، تو را چگونه بشناسيم؟
اينجا بايد «صفحه دل» را مطالعه كرد، «كتاب روح» را بايد گشود، «صداى غيب» را
بايد شنيد. راستى كه چقدر غافليم! آرى، در اين شهر و در اين دشت و در اين روز، ما
«خود» را گم كردهايم.
به چادر بعثه رسيديم، محلّ برگزارى دعاى كميل در منا. در خيابانهاى اطراف، آرايش
نظمى نيروهاى امنيّتى و انتظمى به چشم مى خورد. گويا خاطره دو سال پيش را در ذهن
داشتند كه حجاج ايرانى، مراسم برائت از مشركين را در چنين شبى در منا برگزار كردند.
لابد احتمال مى دادند باز هم برنامهاى داشته باشيم. امّا در جوّى پر از معنويّت،
دعاى كميلِ منا همراه با مداحى و ذكر مصيبت واشك و ناله، به پايان رسيد و حجاج
بتدريج به چادرهاى خود بازگشتند.
شب دوازدهم هم سپرى شد. آخرين روزى كه در منا بوديم، يك عمل بيشتر نبود، رمى
جمرات سه گانه، و سپس كوچ به سوى مكّه، البته پس از اذان ظهر. اهل سنت در اين روز،
بعد از ظهر رمى مى كنند. امّا شيعه قبل از ظهر. جمره عقبه در اين سوّمين روز
حضورمان در منا شلوغ بود، بخصوص طبقه پايين و بويژه نزديكيهاى ظهر. چون خيلىها سنگ
زدن را گذاشته بودند براى آخر وقت، كه پس از سنگ زدن، ديگر اين مسيرِ طولانى را به
چادرها برنگردند، بلكه از همانجا پياده با گذر از تونلهاى جديد، به مكّه بروند و از
رنج ترافيك سنگين در نيمروز گرم، آسوده باشند.
باز هم برائت
حادثه جالبى كه در جمره عقبه اتّفاق افتاد (قبلا نيز اشاره كردم) از
شورانگيزترين صحنههاى آن روز و نمايشى از «برائت مردمى » بود. هزاران نفر از
مسلمانان غيور لبنانى، كويتى و ... كه موفق به شركت در مراسم برائت در روز عرفه
نشده بودند، در كنار جمره عقبه، مراسم برائت برگزار كردند. در ضمن صلواتهاى رسا و
ابراز وفادارى نسبت به ولايت فقيه و رهبرى، با شعارهايى همچون: «الموت لأمريكا
الموت لاسرائيل، خيبر خيبر يا صهيون، جيش محمّد قادمون، الله واحد، خمينى قائد،
هيهات منّا الذلّه، أمريكا شيطان الأكبر و ...» توجّه حجاج ديگر را هم جلب كرده
بودند. گر چه آن منطقه، خالى از مأموران سعودى نبود، امّا درياى خروشان مردم از همه
ملّيتها در جمرات، عظيمتر از آن بود كه كارى از چند مأمور ساخته باشد. اين حركت،
بسيار شورانگيز بود و ستودنى!
در مسير خروجى منا، هزاران ايرانى جمع بودند و لحظهشمارى مى كردند تا اذان ظهر
گفته شود و از محدوده منا خارج شده به طرف مكّه روان شوند. جمعى در ماشينها منتظر
بودند و گروهى پياده و در مسير تونلِ مخصوصِ پيادهها. سيل جمعيّت با «الله اكبر»
اذان به راه افتاد. اين دريا وقتى به تونل رسيد، دور از چشم مأموران، يك بار ديگر
فريادهاى خويش را به تكبير و صلوات و شعارهاى برائت برآورد و صدا در تونل پيچيد.
امّا در آن سوى تونل مأموران حضور داشتند. صداها كاهش يافت و جمعيّت، همچون آرامشى
پس از طوفان، خارج شدند و به راه خويش ادامه دادند، تا بار ديگر در مكّه معظّمه، بر
گرد خانه خدا طواف كنند و نماز بخوانند و سعى صفا ومروه را انجام دهند.
دوباره مكّه
22/2/74
صبح امروز در منا بوديم، عصر در مكه. دوباره خانه خدا بود كه دلها و ديدههاى
عاشق را به سمت خويش مى كشيد و مردم همچون برادههايى مجذوب اين مغناطيس. ساعتى به
غروب مانده، سيل حجاج، سواره و پياده از منا برمى گشتند. صف فشرده اتومبيلهاى حامل
افراد، در آن گرمى دم كرده غروب مكّه، مثل زنجيرى به هم پيوسته بود.
عدّهاى نيز پياده و با گامهاى خسته ولى مشتاق باز مى گشتند. نزديكيهاى «ميدان
شيشه» ناظر اين كوچ ربّانى بودم كه صحنهاى زيبا توجّهم را جلب كرد. يك زن فيليپينى
با دوتا از بچههاى هشت نه سالهاش كنار خيابان و در مسير مردم ايستاده بودند، با
زنبيلى پر از بستههاى خنكِ آب ميوه، شير و نوشابه و به پيادههاى از منا برگشته هديه
مى دادند. در كنار بچههاى ديگرى كه آب بهداشتى مى فروختند، توزيع رايگان اين
نوشابههاى خنك، چه لذّتى داشت. جايتان خالى، من نيز كمى تر كردم و رفع عطش شد.
امشب مناسب نديدم كه حرم بروم. شب بازگشت از منا شايد از شلوغترين شبهاى
مسجدالحرام باشد. چون بسيارى از جمله حاجيان بومى ، مى خواهند هر چه زودتر بقيه
اعمال را به جا آورده، از احرام درآيند، يا به شهرهاى خودشان بازگردند.
اين روزها مكّه معظّمه، محشرى از ملّتها و قيامتى از احساسها وايمانها و
جذبههاست و اين سفر، فرصتى است تا انسان، گروههاى متفاوت، رنگارنگ، با لهجههاى
گوناگون و از اينجا و آنجا و دور ونزديك را ببيند و ايمانهاى جوشيده از دل اين همه
مسلمام از خاور تا باختر عالم پهناور را لمس كند. صحنه، يادآور قيامت است. در اطراف
كعبه، خيابانهاى مكّه، ارتفاعات كوه حرا و غار ثور، پهندشت عرفات و وادى منا، اين
همه جمعيت چه مى گويند و چه مى خواهند؟ خدا با اين دلها چه كرده است؟ حج چيست؟
«بنده» كيست و «آزاد» كدام؟ اى ابراهيم! تو كيستى و چه كردهاى و هاجر واسماعيلت كه
بودند و چه كردند؟ در اين سفر، مفهوم عبوديّت، روشنتر احساس مى شود و «حيات»، معناى
ديگرى مى يابد.
رها شدن از خانه و كاشانه و شهر و وطن و از «زندگى روزمرّه» وفروختنِ «نقد دنيا»
براى خريدن «اجر آخرت» و رضاى الهى درسى از درسهاى حج است. انسان تا از غير خدا
نگسلد، به خدا نمى پيوندد. گسستن از غير، مقدّمه پيوستن به خداست. امّا ... بعضى گر
چه اينجا هستند; ولى تنها جسمشان را آوردهاند و دلشان در وطن و خانه و زندگى است.
اينان هنوز مكّه و حج نيامدهاند. اى بسا آمدگانى كه نيامدهاند! ... و چه بسا
نيامدگانى كه آمدهاند، اينجايىاند، اينجايند ...
از «حرا» تا «ثور»
كم كم فرصتِ 25 روزه اين سفر رو به پايان مى رفت. خيلى جاها در نظر بود كه
بازديد شود و تاريخ اسلام در اين سرزمين، مرور گردد، كه نشد.از همان روزهاى نخست
ورود به مكّه شوق رفتن به «غار حرا» انسان را وسوسه مى كند. نمى دانم چه رمزى در آن
نهفته كه حاجى را بىتاب مى كند. ولى برخى احتياط مى كنند و پيش از پايان اعمال حج
از مكّه خارج نمى شوند و غار حرا و ثور را مى گذارند براى پس از بازگشت از منا و
فراغت از اعمال.
هر چند امروز بعلّت توسعهشهر، «جبل النور» كه غار حرا بر فراز آنست جزو شهر
محسوب مى شود، نه خارج از مكّه. ساختمانهاى مسكونى اطراف آن را فرا گرفته است.
حرا در 10 كيلومترى شمال مسجدالحرام است. گفتيم كه الآن وصل به مكّه است. جايى
كه نخستين آيات قرآن در آغاز بعثت بر پيامبر در همانجا نازل شد. عبادتگاه پيامبر
بود كه گاهى ايمى از سال را دور از غوغاى مادّيتِ مشركان به آن خلوت انس پناه مى
برد و با خدا راز مى گفت.
يكى از معدود جاهاى دست نخورده و بكرى كه شاهد حضور رسول خدا و قدمگاه آن پيامبر
خاتم است. هر چند مأمورانِ «نهى از معروف»! سعودى چه شفاهى و چه با تابلوهايى كه
نصب كردهاند، حجاج را از صعود به كوه نهى مى كنند و مى گويند خود را به زحمت
نيفكنيد، بالاى كوه رفتن ثوابى ندارد و سنّت نيست، برويد در مسجدالحرام نماز
بخوانيد; ولى زائران عاشق، به فتواى عشق، قلّهپيمايى مى كنند، نه طبق دستورالعملهاى
رسمى و بخشنامههاى دولتى!
زن و مرد، پير و جوان سينهكش كوه را گرفته بالا مى روند. خيليها در سپيده دم،
حتى پيش از اذان صبح به راه مى افتند تا از نور ماه و خنكى هوا استفاده كنند و به
گرما نخورند. رسيدن به قلّه كوه، بطور معمول حدود نيم ساعت تا سه ربع طول مى كشد و
از قلّه كمى پايينتر كه چند گذرگاه صعبالعبور در پيش است، محلّ غار قرار دارد.
البته نه غار، بلكه سرپناهى كه از چندين صخره عظيم به وجود آمده كه سر بر دوش هم
نهادهاند
و محلّى بصورت غار كوچكى پديد آمده، رو به كعبه، كه يكى دو نفر مى توانند در آن
به عبادت و نماز بايستند. از بالاى غار، بخصوص در شب، روشنايى مسجدالحرام وگلدستهها
ديده مى شود. محيطى بوده است دور از دسترس مردم، با راهى دور و دشوار، با خلوتى
الهام بخش و ملكوتى و ارتفاعى بسيار، كه رسول خدا را هنگام مناجات و عبادت در خود
جاى مى داده است و خديجه و على«عليهماالسلام»، گاهى غذا و آب به او مى رساندند.
جبرئيل، سوره «اقرأ باسم ربك ...» را همينجا از سوى خدا آورد.
حاجى علاقهمند است كه در اين معبد نورانى رسول، نماز بخواند و گاهى صفى ممتد و
ازدحمى عجيب براى ورود به اين «خلوتسراى دوست» تشكيل مى شود. برخى هم به فكر گرفتن
عكس يادگارى در كنار غار مى افتند.
وقتى انسان به ياد رنجهاى پيامبر مى افتد، خستگى راه از تنش بيرون مى رود. سلام
و صلوات بر تو، اى رسول رحمت.
و امّا «غار ثور» كه در منطقه جنوب مكّه است و از خيابانى راه به كوهستان آغاز
مى شود، پناهگاه حضرت رسول در هنگام هجرت به مدينه است. همانجا كه خداوند با تار
عنكبوت، بندهاش محمد«ص» را از تعقيب و گزند مشركان حراست كرد. راه هجرت به مدينه از
شمال مكّه است و اين غار در جنوب، و اين خود شيوهاى براى ردّ كم كردن بوده تا
پيروان ابوسفيان كمتر براى دستيابى به رسول خدا توفيق يابند.
غار ثور نيز بالاى كوهى قرار دارد، با چند صخره روى هم قرار گرفته، كه آنسويش
درّهاى عميق است و اينسويش كوه. داخل اين غار، چند نفر مى توانند پنهان شوند، البته
بصورت نشسته. چون سقفش كوتاه است و نمى توان ايستاد. حتى براى ورود به آنجا هم بايد
خم شد. آنجا هم عكّاسان آماده با دوربينها هر لحظه منتظرند كه از حجاج، عكس يادگارى
بگيرند، ولى گران است و عكسهاى بىرنگ و رو به آن قيمت نمى ارزد.
راه غار ثور، هم طولانىتر است، هم سختتر و نفسگيرتر. شايد بيش از دو برابر مسيرى
كه براى فتح قلّه «جبلالنور» طى مى شد، براى رسيدن به اين غار بايد راه پيمود.
كوهها و ارتفاعات را آنقدر بايد يكى پس از ديگرى پشت سر گذاشت و به عشقِ آن «منزل
نهايى» به زانوها و نفسها التماس كرد كه همراهى كنند كه چندين نوبت، نشستن و
استراحت و تازهكردن نفس و تر كردن لب لازم است. البته در پيچ و خم كوه و كمر،
نشانهها و رنگهايى ديده مى شود كه فِلشى به سوى مقصود است، امّا چه بسا انسان به
تنهايى راه را گم كند.
در اين مسير، حجّاج مختلفى را از زن و مرد مى بينى كه نفس زنان بالا مى روند و
همان محبّت است كه آنان را توان مى بخشد. و چون افراد در رفت و برگشت به هم مى
رسند، «خدا قوّت» و «قبول باشد» ردّ و بدل مى شود و همين روحيّه مى بخشد براى
پيمودن بقيّه راه.
آيا رسول خدا براى گريز از چنگ مشركان كينهتوز و در ابتداى هجرت، اينهمه راه
پيموده و تا اينجا خود را رسانده است؟ اين پناهگاه را از كجا مى شناخته؟ مگر نه
اينكه بزرگ شده همين كوه و كمر بوده و روزگارى به شبانى مى پرداخته است! آنكه براى
بشريت، «راهنما»ست، بايد خود به همه راهها آشنا باشد. و دشمنان چه لجوج بودند كه
رسول خدا را تا كجاها تعقيب كردند. لعنت بر آنان.
مى ارزد كه انسان رنج باديه و كوه و غار حرا و ثور رفتن را به جان بخرد، تا يك
لحظه در فضايى نفس بكشد كه آن حبيب خدا، مصطفاى پروردگار، آنجا گام نهاده، نفس
كشيده، شب را به صبح آورده است. اين فرمان عشق است; هر چند تبليغاتچىهاى وهّابى همه
اينها را شرك به حساب آورند! ...
بازگشت
25/2/74
خستگى اعمال منا و عرفات، سپس بقيه واجبات در مكّه از تن وجان درآمده بود. مهلت
كاروان نيز براى اقامت در اين ديار، به سر آمده بود. امروز آخرين ديدار با خانه
خدا، قبرستان ابوطالب، بازارهاى پرمشترى، خيابانها و مسجدهاى اين شهر را انجام
داديم وآخرين نماز جماعت در مسجدالحرام. و چه لذّتبخش بود در اين ايّام، حضور در
كنار برادران مسلمان از همه جاى دنيا، كه همدلى ووحدت قبله و كتاب واحد و دين
مشترك، همه را به هم پيوند داده بود.
آواى «الرحيل» براى همه به صدا درآمده بود. دسته دسته مسلمانهاى تركيه، مالزى،
اندونزى، مصرى و ... را مى ديدى كه در خيابانها و پاى اتوبوسها عازم جدّهاند، تا به
كشورشان بازگردند. بتدريج، بازار خريد، از رونق مى افتاد، چون خيليها خريدهايشان را
كرده و بارها را بسته بودند.
با ته مانده «كارتِ تلفن» كه چند دقيقهاى بيشتر ظرفيّت مكالمه نداشت، تماسى با
ايران گرفته، ساعت بازگشت را خبر دادم.
پيش از غروب بود كه از مكّه بيرون آمديم. افسوس مى خوردم كه چرا نتوانستم آب
زمزم بعنوان تبرّك با خودم بردارم، كه ديدم در توقّفگاه ماشينها، رايگان بُتريهاى
پلاستيكى آب زمزم را به مسافران هديه مى دهند. گوشهاى از ساك دستى براى اين چند
ليتر آب مقدّس جا داشت. ساعتى بعد در فرودگاه جدّه بوديم و تحويل ساكها به قسمت بار
و انتظار براى پرواز.
صبح 26/2/74 فرودگاه مهرآباد تهران پذيراى ما بود، و انبوه استقبال كنندگانى كه
طبق يك سنّت دينى، به پيشواز حاجيهاى خودشان آمده بودند،با دستههاى گل، با آغوشهاى
پر مهر، با حلقههاى اشك در چشمانشان.
و ... حاجى مى پنداشت كه از يك «جهاد» برگشته است.
ـ باشد كه روزىِ همه آرزومندان گردد ...