در حريم حرم

جواد محدثي

- ۲ -


(غربتِ مدينه)

ماييم و نواى عاشقانه   ماييم و دل پر از بهانه
ماييم و دل و بهانه يار   ماييم و صفاى خانه يار
ماييم و شرار و سوز سينه   تنهايى و غربت مدينه
ماييم و دلى كه پر ز داغ است   شبهاى بقيع، بىچراغ است
ماييم و همان دل شكسته   چشمان پر اشك و جان خسته
در شهر نبى كه پر فريب است   ذريّه مصطفى غريب است
از بام و درِ مدينه پيداست   مظلومه اهل بيت، زهراست
طوفان غم و بلا كه خيزد   دل سوزد و ديده اشك ريزد
اى فاطمه! اى كه بهترينى   بر خاتم انبيا، نگينى
از عشق تو گشته عالمى مست   بى عشق تو، هر چه راه، بنبست
اى روشنىِ وجود، زهرا   بازو و رُخت كبود، زهرا
اى خورده كتك ز دست بيداد   اى بُرده تو را مدينه از ياد
شهر تو چرا چنين غمآلود؟   يادآور ظلم و آتش و دود
سوغات مدينه اشك و آه است   پنهانى قبر تو گواه است
هر چند كه قبر تو نهان است   نام تو فراتر از جهان است
در موجِ بلا تو نوحِ مايى   جسميم همه، تو روح مايى
اى مادر يازده ستاره   اى دل ز غم تو پاره پاره
ما مهر تو را به سينه داريم   عمريست غم مدينه داريم
تا كى سر ما به زانوى غم؟   تا چند بقيع و بوى ماتم؟
ما چشم به راه آفتابيم   مديون دعاى مستجابيم
خورشيد حضور، چون برآيد   فصل غم و غربتت سرآيد

نگاه اقتصادى

يكشنبه 3/2/74

گفتم امروز قسمتهاى جنوبى مسجدالنبى را گشت بزنم، آن سوتر از پل هوايى، حوالى مسجد بلال و غمامه، خيابان على بن ابىطالب وقربان و مغازهها و بازارهاى آن طرف. نه قصد خريد داشتم، نه پول آن را. فقط مى خواستم شناخت بيشترى از بافت شهر و محلّههاى آن پيدا كنم. مراكز مختلف را فقط ديد مى زدم و نگاه مى كردم. كمتر با كسى حرف مى زدم و بيشتر تماشا مى كردم و حرفها را مى شنيدم. در بازار لوكس زير مسجد بلال هم مشترى زياد بود و اغلب ايرانى. يكى از دوستان مى گفت: اينكه اينها بالاى پاساژ را مسجد قرار دادهاند، مى خواهند بگويند كه «بازار» و «اقتصاد» زير بناست ومسجد و نيايش و دين، روبنا!

البته عملشان هم اين را نشان مى داد. امام حسين«ع» مگر نفرمود: مردم بنده دنيايند و دين، لقلقه زبانشان است و تا دنيايشان به وسيله دين بچرخد، از آن دم مى زنند و اگر صحنه آزمون پيش آيد، دينداران كم مى شوند: «الناس عبيد الدنيا ...». درود بر حسين«ع» كه چه خوب مردم دنياپرست را مى شناخت!

يك خيابان آن طرفتر، بازار ميوه و سبزى و نان بود. و كمى آن سوتر، بازار مركزى خرما. به ياد «ميثم تمّار» و بازار خرما فروشان كوفه در زمان اميرالمؤمنين«ع» افتادم. محصول نخلستهانهاى مدينه و اطراف آن در آنجا عرضه مى شد، فروش عمده و جزئى. خرما طبيعىترين محصول داخلى است كه شركتهاى خارجى وكارخانجات غربى در توليد آن هيچ نقشى ندارند. عرضه آن هم ساده، مثل زمان حضرت رسول است. موادِّ خامِ آن هم از خارج وارد نمى شود و نخلكارى هرگز وابستگى اقتصادى نمى آورد.

غروب نزديك مى شد كه از جلوى مسجد غمامه گذشتم و در غرب مسجدالنبى سرى به كتابخانه «ملك عبدالعزيز» زدم. نه براى مطالعه، بلكه براى كسب اطلاع از ساعات كار، كه گفتند تا ساعت 10 شب باز است. روزهاى هفته هم بين مراجعه كنندگانِ مرد و زن تقسيم شده بود. به كتابدار گفتم كه در محوّطه همكف، گشتى بزنم وبه مجلاّت موجود روى ميزها نگاهى كنم، كه گفت اسمم را در دفترچه يادبود بازديدكنندگان بنويسم. نام و ملّيت و محلّ سكونت، سه ستونى بود كه افراد پيش از من مشخّصات خود را نوشته بودند. من هم نوشتم و به تماشاى محوطه آن پرداختم.

نماز مغرب را در مسجد پيامبر خواندم و در بازگشت به هتل، چند قلم وسائل جزئى بعنوان سوغات خريدم، تا مجبور نشوم براى «خريد» وقت مستقل اختصاص دهم و از حرم و زيارت باز بمانم.

ورود سرپرست حجاج به مدينه

دوشنبه 4/2/74

از جلوى بعثه مقام معظم رهبرى كه مى گذشتى. بر سردر آن پلاكارتى ورود سرپرست حجاج ايرانى، حجةالاسلام و المسلمين رىشهرى را به مدينه خير مقدم مى گفت. ظهر امروز آمده بود وعصر، با زائرين تعدادى از كاروانها در سالن اجتماعاتِ بعثه ديدار عمومى داشت. سرى به آنجا زدم. مدّاح از غربت مدينه ومظلوميت ائمه بقيع خواند و دلها شكست. يكى از روحانيون هم پيرامون فلسفه حج، سخنرانى كرد. پس از پذيرايى، افراد براى نماز، عازم حرم شدند. بعد از نماز مغرب، با جوانى شيعه از بحرين، نيم ساعتى صحبت كردم. بسيار علاقه داشت به حوزه علميه قم بيايد و از شرايط ورود به حوزه مى پرسيد. اوضاع داخلى بحرين، از محورهاى ديگر صحبتمان بود.

اى كاش دور از چشم شرطهها و در كنار حرم پيامبر، بىواهمه از پيگيريها و اذيّتها، مى شد مسلمانان از كشورهاى مختلف باهم رابطه برقرار كنند، حرف بزنند، از حال هم با خبر شوند و به هم كمك كنند. در موارد بسيارى تماس يك غير ايرانى با ايرانيان، عواقبى همچون تعقيب و مؤاخذه از سوى حكومت را در پى دارد. و اگر گاهى كتابى، جزوهاى، رسالهاى توسّط يك ايرانى به يك مسلمان داده مى شود، اگر مأموران ببينند، دنبال مى كنند و از او مى گيرند و اگر بتوانند براى خودش هم درد سر درست مى كنند.

خانه فاطمه«ع»

به قصد سلام و ادب، تا نزديك مرقد مطهّر پيامبر رفتم. پس از زيارت، به قسمتى كه به درِ خانه حضرتِ زهر«ع» معروف است رفتم. خانهاى كه به اندازه همه دنيا بزرگ است. نگاه به آن درِ بسته و قفلهاى بزرگ روى آن، حوادث پس از رحلت رسول خدا«ص» را در خانه على و پشت در به يادم آورد. دست خودم نبود. اين درِ بستهيادآور آن در سوخته بود. آن وقت هم نمى خواستند كه درِ خانه فاطمه باز باشد. خيره خيره مدّتى به در نگاه كردم. روى قفل فولادى در، با خط نسخ زيبا، اين بيت در مدح حضرت رسول نوشته بود:

هو الحبيب الذى يُرجى شفاعته
لِكُلّ هول من الأهوال مفتاحاً

نگاه چپ چپِ مأمورانِ نهى از معروف! سعودى، مى گفت كه حق ندارى نوشته روى قفل را بخوانى.

كسبه افغانى

براى دومين شب متوالى، پسر بچه يكى از كسبه افغانى اطراف حرف را ديدم كه علاقهمند بود با من حرف بزند، ديشب هم آمده كنار من نشست. من هم گرم گرفتم. شايد ده سالش مى شد. در نهايت ديدم كه از من مى پرسد: «دلار دارى؟» شگفتا كه بچّه كاسب، در مسجد و بين دو نماز هم به فكر كسب و درآمد است. خودكارى را كه در جيبم داشتم و با آن خاطرات يادداشت مى كردم مى خواست به يك ريال بخرد كه گفتم لازمش دارم.

و به فكر رفتم كه افغانيها در اين كشور چه جايگاهى دارند؟ چرا در ميان كسبه اطراف حرم، اين همه افغانى است؟ حتّى در برخى ادارات وبويژه مراكز تبليغى وارشادى و حرمين شريفين (و در مدينه بيشتر) افغانيهاى مقيم اين كشور فراوانند. برخىشان هم خود را به دولت واهدافش فروختهاند و دربست، مجرى حرفها و خواستههايند. از اين رو در حسّاسترين مراكز دينى هم حضورشان را مى يابى.

در بافتِ اجتماعى عربستان، غير عربها هم فراوانند. و بيش از همه فيليپينىها كه در مشاغل مختلف و كارهاى خدماتى و مباشر وخدمتكار و راننده بودن و حتّى بچّهدارى و نگهدارى از خانهها و ... به وفور از وجودشان استفاده مى شود. چون آدمهاى مورد اعتمادى هستند، در جايگاه خانوادگى عربها هم حسابى «جا» باز كردهاند.

باز هم شب و بازگشت به هتل و شام و استراحت.

ديدار از اماكن

چهارشنبه 6/2/74

با جمعى از دوستان ماشين گرفتيم و پيش از طلوع آفتاب، به قصد ديدار اماكن حركت كرديم. راهنمايى كه همراهمان بود توضيحاتى هم نسبت به تاريخچه اماكن مى داد و به برخى جاها هم رفتيم كه زائران ايرانى اغلب به آنجاها نمى روند و تنها مساجد سبعه را مى شناسند.

سرِ راهمان از كنار «مسجد الاجابه» گذشتيم. به مسجد مباهله هم معروف است، داستان مباهله پيامبر اسلام با مسيحيان نجران ونزول آيه «قل تعالوا ندع ابناءنا ...» معروف است. اولين جايى كه رفتيم، «عُريض» بود.

عريض، دهى بيرون مدينه در سمت شرق (در مسير فرودگاه، شارع المطار) است و از حرم پيامبر چند كيلومترى بيشتر فاصله ندارد. در آن محلّ، خانه و قبر علىّ بن جعفر، فرزند امام صادق وبرادر امام كاظم«ع» قرار داشته است. در گذشته خانه، قبر ومدرسه علميه بوده كه اكنون رو به ويرانى است. ساختمانِ سنگىِ قديمى آن، با ديوارهاى بلندش شبيه يك قلعه است. دو درى هم كه براى ورود به مقبره يا داخل آن مدرسه بوده، توسّط سعوديها با سيمان بسته شده و راهى براى نفوذ به داخل نيست.

پس از آنجا به داخل شهر برگشته و مسير شمال مدينه را پيش گرفتيم تا به «اُحد» برسيم. قبر حضرت حمزه سيدالشهدا، عموى پيامبر و مصعب بن عمير كنار هم و قبر بقيه شهداى اُحد به فاصلهاى دورتر، و همه اينها داخلِ يك چهار ديوارى بزرگ است كه درى بسته و نردههايى آهنين در قسمتى دارد و زائران پشت نردهها و درِ بسته زيارتنامه شهداى احد را مى خوانند. عدّهاى هم بالاى تپه «جبل الرّماة» مى روند كه محلّ استقرار تيراندازان سپاه اسلام در جنگ احد بوده است و آنان به امر پيامبر مأمور كنترل تنگه كنار آن بودند.

از آنجا به مسجد ذوقبلتين رفتيم، جايى كه هنگام نماز، آياتِ تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه بر پيامبر خدا نازل شد و آن حضرت، روى به سوى مسجدالحرام كردند. مسجدى است كه در آن به دو قبله نماز خوانده شده است.

سپس به ديدار مساجد سبعه رفتيم كه در منطقه جنگ خندق قرار دارد. بر دامنه كوه سلع رو به مغرب، 6 مسجد است كه به نامهاى فتح، على بن ابىطالب، فاطمه زهرا، سلمان فارسى، ابوبكر وعمر است. قسمت چپ آنها در زمان آن جنگ، بصورت يك ربع دايره خندق حفر شده بود تا سپاه شرك نتواند وارد مدينه شود. در مسجد فتح هم پيامبر براى پيروزى نيروهاى اسلام دعا كرد.

از آنجا به سمت مسجد قبا مى رفتيم كه از كنار مسجد غمامه، مسجد على بن ابىطالب، مسجد ابوبكر و مسجد ذوالنّورين در جنوبِ غربى مسجدالنبى گذشتيم و از خيابان قبا به سمت اين مسجد مقدس رفتيم. نخستين مسجدى كه هنگام هجرت رسول خدا«ص» از مكه به مدينه در اين مكان ساخته شد و آن حضرت در آنجا نماز خواند. آيه «لَمَسجدٌ اسّس على التقوى...» نيز در فضيلت آن نازل شده است. اكنون هم مسجد را بسيار توسعه داده و با امكانات وتجهيزات، بازسازى كردهاند و هم به لحاظ گسترش مدينه، آنجا وصل به شهر شده است.

سپس به «مسجد فضيخ» رفتيم. در منطقه شيعه نشين عوالى در جنوبِ شرقى مدينه، ميان نخلستانها كه حال و هواى صدر اسلام را تداعى مى كرد. در محلّ آن پيش از نزول آيات قرآن در تحريم شراب، شراب خرما يا انگور ساخته و نگهدارى مى شده است، كه بعد از آيه، تبديل به مسجد مى شود. تعدادى بچههاى سياه سوخته دور ما را گرفته و چيز مى خواستند. چندتا سيب و پرتقال در ماشين بود كه به آنان داديم و خوشحال شدند.

در بازگشت، به «مشربه امّ ابراهيم» سر زديم. ام ابراهيم همان ماريه قبطيّه يكى از همسران پيامبر خداست كه ابراهيم، پسر متوفّاى رسول خدا از او بود. وى در اين منطقه مى زيسته است. علّت آن كه وى به اين محل آمد، آن بود كه چون «ابراهيم» را به دنيا آورد، مورد آزار و بدرفتارى از سوى عايشه (همسر ديگر پيامبر) قرار گرفت و حتى عايشه موى سر او را كند و او را زد. امان از حسادت زنانه! اين بود كه رسول خدا خانهاى براى او در اين منطقه درنظر گرفت، نزديك خانه برخى از انصار و ماريه به اينجا منتقل شد.

آنچه ديديم، يك چهار ديوارى محقّر، حدود ده متر در ده متر و به ارتفاع 5/1 متر ديوار و در حال ويرانى بود. كنارش هم قبرستانى بود و دورش ديوار، كه قبر نجمه، مادر امام رضا هم آنجاست.

متأسّفانه اينگونه جاها كه گوياى بخشى از تاريخ خاطرهآميز صدر اسلام است، مورد بىاعتنايى سعوديها قرار دارد و بتدريج آنها را از بين مى برند.

اربعين يادگار امام

عصر، يادبود چهلمين روز درگذشت مرحوم حجةالاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى، يادگار امام راحل بود كه در «بعثه مقام معظم رهبرى» برگزار بود. مجلس با شكوهى بود، زائران از كاروانها آمده بودند، جمعى از شخصيّتهاى مهمان بعثه و همچنين اعضاى بعثه برخى مراجع ديگر و نيز روحانيون كاروانها حضور داشتند. پس از تلاوت قرآن و مرثيه خوانى، حاج آقاى توسّلى (از دفتر حضرت امام) از خصوصيّات اخلاقى و روحى حاج احمد آقا ونيز از دو مسأله مهم، يكى تلاش وى براى حفظ شؤون امام در حدّ اعلا و هم اعتماد كامل امام امت در امور مختلف به فرزندشان صحبت كردند و خاطرات جالبى بيان كردند كه مجلس غرق گريه شد.

 ياد امام راحل و يادگار عزيزش در كنار حرم پيامبر در همسايگى بقيع مظلوم، دلها را شكست و اشكها را جارى ساخت. آقا ياسر، فرزند حاجاحمدآقا هم دمِ در ايستادهبود و به افراد، خوشآمد مى گفت. در سالهاى قبل، در خرداد ماه، سالگرد ارتحال امام امّت را مجلس مى گرفتند. امسال ارديبهشت ماه بود و اربعين فرزند امام، باز هم زمينه خوبى براى يادكرد از بينانگذار جمهورى اسلمى و حجّ ابراهيمى فراهم بود. روح آن پسر و پدر، غريق رحمت باد.

شب، باز هم حرم و نماز و گفتگو با چند نفر غير ايرانى از سودان و آفريقاى جنوبى و ... سپس بازگشت به هتل.

دعاى كميل مدينه

امشب، قرار حجاج ايرانى، كنار بقيع است و دعاى كميل. در كاروانها اعلام كردهاند كه لازم است امشب حضور شكوهمندى داشته باشيم. اين نوعى اعلام حضور در حرم پيامبر و اعلام عشق واميد، نسبت به خدا و رسول و اهل بيت اوست.

بىتاب بوديم تا هر چه زودتر، در اين آيين معنوى شركت كنيم. مدينه است و يك دعاى كميل باصفاى ايرانيها.

خيليها تنها تجمع پرشكوه و منظم حجّاج را مى بينند، امّا يك دنيا فكر و برنامه و همكارى و عشق، در وراى اين تجمّع نهفته است. «تو مو مى بينى و من پيچش مو، تو ابرو من اشارتهاى ابرو».

برگزارى دعاى كميل، با برنامه و منظّم است. تعيين جا، زمان شروع و پايان، محلّ نشستن خواهران و جانبازان و مهمانان وروحانيون مهمان جزء اين برنامه است غير از برنامه منظم براى دعا و مرثيه و دعاخوان و مدّاح و فيلمبردارى، كسانى عهدهدار صوت و بلندگوها و طناب كشى منطقه تجمّع، رساندنِ آب و سقايت حجّاج تشنه، استفاده از پلاكارت و انتظامات مراسم و ... اند و برادرانى هوشيار، عاشق، صبور و متين و مؤدّب مى كوشند تا بهترين بهرهبردارى از اين مراسم انجام گيرد.

سالهاى قبل نيز چنين بود. اين بود كه حجّاج ما مشتاقانه چشم به راه آن شب جمعه بودند و اگر برنامه سفر چنان بود كه فيض دعاى كميل مدينه را درك نمى كردند، كلّى غصه و اندوه داشتند.

بعضيها طبق زمانبندى پروازها، اين روزها يكراست به مكّه مى روند. دعاى كميل آنان در نوبت دوّم حضور حجاج در مدينه برگزار مى شود. اصطلاحِ «مدينه قبل» و «مدينه بعد» جا افتاده است. هر كدام هم مزايايى دارد. نمى توان بطور كلّى يكى را ترجيح داد. همين شور و حال برگزارى مراسم دعا، يك بار ديگر، پس از اعمال حج كه نيمى از زائران به مدينه مى آيند، تكرار مى شود. كار آنان، با رواياتى كه مى فرمايد: اعمال حج را كه انجام داديد، به زيارت ما بياييد و حج را با ديدار ما كامل كنيد، سازگارتر است، يا احاديثى كه تأكيد دارد بر «لقاء امام» و عرضه كردن نصرت و يارى بر ولىّ وحجّت خدا، اين نوعى ديگر از جنبه سياسى و ولايى حج است وحاجى بايد ولايت و همبستگى خويش را با رهبرى الهى، اعلام كند ونشان دهد.

دسته دسته ايرانيان از هر سو به جوار حرم پيامبر و كنار بقيع آمدند. باز هم بقيع، پذيراى دلهاى مشتاق و اشكهاى گرم نجواگران دلسوخته شد. مدينه، راوى غمهاى بزرگ و اندوههاى ديرين است. هرگاه گوش درد آشنا بيابد، با زبانِ بىزبانى، قصه رنج و غربت سر مى دهد. اين شب جمعه نيز يكى از آن فرصتها بود.

مدينه، بار غم بر زمين نهاد، خسته از مظلوميّت ديرين. زائران ايرانى، دوش به زير اين غم سنگين دادند و گوش به اين روايت غم آجينِ دردها سپردند، مشتاق شنيدن اين رنجنامه بلند، در كنار قبر حضرت رسول«ص» .

جذبه «دعاى كميل»، همچون كهربايى هزاران زائر را از زن ومرد و پير و جوان و عالم و عمى ، به سوى «بقيع» كشيد. خيابان بقيع و بخشى از اطراف آن، سرشار از دلهايى بود كه به عشق محمد و آل او، و به شوق گوش سپردن و زمزمه كردن با مناجات عاشقانه على«ع» گرد آمده بودند. گويى فرشتگان بال گشوده و زير پاى اين شيفتگانِ «اهل بيت» گسترده بودند و عطر نيايش و نسيم خلوص وصداى شكستنِ دلها در فضا پيچيده بود.

يك سو، مرقد مطهّر و منوّر پيامبر بود، غرق در نور و روشنايى.

و در سوى ديگر، بقيع خسته و خاموش!

و در اين ميان، حدّ فاصل حرم پيغمبر تا درب بسته بقيع را، زائران با حضور خويش پر كرده بودند.

يك سو «محمد» بود، يك سوى، «آل محمد» ...

و پيروان «اهل بيت»، نشسته در محوّطه ميان قبر پيامبر و قبور ائمه بقيع، پيوند خود را با «رسول و آل رسول» ثابت مى كردند. اين فاصله نبايد خالى مى ماند. ميان آن خورشيد و اين ماههاى تابان، فاصلهاى نبوده و نيست. چه چيزى فضاى ميانِ مسجدالنبى و بقيع را پر كرده و در آن طنينافكن است؟ دعاى كميلِ على! على«ع» حلقه واسطه ميان «محمد» و «آل محمد» است. «عترت»، از نسل على وفاطمه است. اينجا هم صدا و دعاى على است كه «امّت» را در محيط و مساحتِ مرقد رسول و قبور بقيع، جذب كرده و گرد آورده است.

دعاى كميل شروع شد. بنا بر اين بود كه خيلى طول نكشد و متن دعا نيز به عربى خوانده شود و كمتر به نوحه و روضه فارسى آميخته گردد، تا براى عربزبانان كه گوش مى دهند، رشته دعا گسسته نشود. در اينگونه مناسبتها و جاها، اگر دعا توسّط شخص عربزبان و با لهجه عربى خوانده شود مؤثّرتر است تا سبكِ دعاى كميلهاى ايران. مدينه، گوش به «يارب يارب» زائران سپرده بود. نغمه سوزناكِ «يا غياث المستغيثين»، فضاى شهر را پوشانده بود و از گلدستههاى نورانى حرم پيامبر، بالاتر مى رفت، تا فرشتگان و تا خدا مى رسيد وهمچون سايهاى از رحمت و لطف، بر فراز بقيع گسترده مى شد.

سعوديها بدشان نمى آمد كه در مراسم ما خلل وارد كنند. نمى توانستند يا نمى خواستند به هم بزنند. ولى چراغهاى منطقه را يكى پس از ديگرى خاموش كردند. غافل از اينكه روشنايى دلها، فراتر از اين حرفهاست. اين قلبهاى نورانى در دل ظلمت هم اگر به زمزمه بنشينند و ناله سر دهند، فروغ آن تا ملكوت بالا مى رود. نيازى به نورافكنهاى خيابان نيست. امّا پس از مدّتى، بتدريج باز چراغها روشن شد. دلهاى عاشق بىتاب بود. بىقرارى اين دلها را، ياد حسين و مهدى آرام مى كرد. غمهاى زهراى مرضيّه، دلها را مى فشرد، بغضهاى مانده در گلو مى تركيد و اشكها از ديدهها به صورتها جارى مى شد.

دعا كم كم به پايان مى رسيد. در اطراف، غير ايرانيها نيز گوش جان به اين زمزمهها سپرده بودند. شيعيان لبنانى و كويتى هم در گوشه و كنار ديده مى شدند. در پايان دعاى كميل، گويا آقاى تسخيرى بود كه دعاهاى مفصّل و جهت دار، به زبان عربى بر زبان آورد و با «آمين»هاى مردم همراه گشت. ايرانيها هرگز لذّت اين شب جمعه را از ياد نخواهند برد و خاطرهاش را عزيز خواهند داشت. بخصوص كه اعلام كردند نوار دعاى كميل (كاست و ويدئو) در سمعى بصرى بعثه در اختيار علاقهمندان گذاشته مى شود. مهر ومحبت دودمان پيامبر نيز، چيزى نيست كه از ياد شيعه و زائران برود.

خداوندا به اين دلهاى پر درد   به اشك گرم و سوزانِ زن و مرد
به اين شب نالههاى عاشقانه    كه در اين شهر، طوفانى به پا كرد

خدايا ... داغ اين محبّت را سوزانتر و رشته اين پيوند را استوارتر بگردان.

خدايا ... آسمانِ چشمان ما را هميشه به ياد خودت و ياد «محمد و آل محمد» بارانى بگردان!

براى اينكه تجمع دعاى كميل پر شكوهتر باشد و نيز در پاسخ به درخواستِ شديد و اكيد حجاجى كه براى درك يك شب جمعه ديگر در كنار حرم رسول خدا«ص» و خواندن دعاى كميل در جوار بقيع، حركت مقدارى از كاروانها به مكه يكى دو روز عقب افتاده بود. امّا همين امر جزئى، مشكلات بسيارى را از نظر تغذيه، مسكن، حمل و نقل، ترافيك در جادهها و احرام در مسجد شجره و ازدحام در پاركينگ آنجا و ورود يكباره حجاج ايرانى به مكّه پيش آورده بود، كه حتى مسؤولين سعودى هم ايراد گرفتند. ولى پاسخ به عشقِ زائران، اين تاوانها را هم در پى دارد.

جمعه 8/2/72 (28 ذيقعده 1415)

باز هم رسول خدا«ص» از مهمانش پذيرايى كرد و مثل جمعه گذشته ساعتى قبل از اذان صبح بيدار شدم و راه حرم را پيش گرفتم. شگفتا از زائران كشورهاى ديگر، بخصوص آفريقايىها و ... هنوز يك ساعت به اذان مانده، چنان سيلآسا و با عجله روان بودند كه گويى پيشنماز به نماز ايستاده و اينها مى خواهند خود را به قرائت امام برسانند.

سر راه، از سكوى ضلع شمالى بقيع گذر كردم و هر چه به طرف درِ بقيع نزديكتر مى شدم، بقاياى دعاى كميل ديشب نيز بيشتر به چشم مى خورد. شوريده دلانى اشك ريز، در دستههاى كوچك وگوشه و كنار زمزمه و گريه مى كردند. برخى هم از فرط خستگى وبيخوابى ديشب، در اين نزديكيهاى صبح بر روى همان سنگفرش مقابل بقيع، خوابشان برده است.

به در بسته بقيع رسيدم. چند لبنانى از دور، قبرهاى ائمه را به هم نشان و توضيح مى دادند. بىاختيار سر بر نردههاى آهنى گذاشتم و بغض گلو را در فضاى خاموش بقيع رها كردم. سپس حرم و نماز وزيارت و بقيع پيش از طلوعِ آفتاب و بازگشت به هتل.

شيعيان مدينه

عصر به ذهنم خطور كرد كه نماز مغرب را به منطقه شيعهنشين مدينه و به حسينيّه آقاى عَمرى بروم. يك ساعت به مغرب مانده، خيابان على بن ابىطالب را به سمت جنوب در پيش گرفتم و قدم زنان رفتم. به «مستشفى الزهرا» كه رسيدم، از يك خيابان فرعى سمت چپ به سوى نخلستان كه از دور ديده مى شد روان شدم. حسّ كردم به مدينه زمان پيامبر روى آوردهام. بافتِ قديمى ، فضاى نخلستان، صداى پت پتِ موتور آب كه از دور به گوش مى رسيد وشوق حضور در حسينيه شيعيان مدينه، حالت خاصّى مى داد.

آنچه امروز به نام «نخاوله» مدينه شناخته مى شود، همان نخلكاران و خرمادارانىاند كه در منطقه نخلستانى جنوب مدينه ساكنند. قديميترين گروه مستضعف و بقاياى وفاداران به محبّت اهل بيت«ع» كه بر «حبّ آل محمّد» ثبات ورزيدهاند و از دورانى كه امام سجاد«ع» مى فرمود: به خدا قسم در مدينه بيست خانوار وجود ندارد كه دوستدار حقيقى ما باشند «واللهِ ليسَ فى المدينةِ عشرونَ بيتاً يحبّنا اهل البيت» و اين در روزگارى بود كه امام سجاد«ع» به حدود صد خانوار فقير و نيازمند، كمك مى رساند و زندگيشان را اداره مى كرد، امّا وفاداران واقعى به بيست خانواده نمى رسيدند. چه مظلوميّتى بالاتر از اين؟!

در اين منطقه عوالى حدود 30 قريه بوده كه در گذشته، شيعه بودند. در اثر فشار وهابيها پراكنده شدند و عدّهاى كوچ كرده و باديهنشينى را برگزيدند. شيعيان موجود در مدينه و در منطقه عوالى، از بقاياى همانها هستند و جمعيتشان در حال حاضر به پانزده هزار نفر مى رسد.

سمت چپ درى بود به محوطهاى باز مى شد كه درونش كنار موتور آب و نهر روان و زير درختان، عربهاى شيعه ديده مى شدند.

بخشى از اين منطقه را كه ديوار هم دارد و حسينيه درون آنست، آقاى عَمرى از سالها پيش احداث و آباد كرده است.

غروب جمعه بود و اذان نزديك مى شد و براى اينكه جا گير بياورم، زوتر وارد حسينيه (كه نمازخانه بود) شدم. صفا و صميميّت وخودمانى بودن در جمعِ شيعيان حاضر موج مى زد.

پيشنماز آنجا آقاى شيخ محمد على العَمرى 83 ساله است، دو پسر طلبه هم دارد كه يكىشان مدّتى در قم درس خوانده است.

آقاى عمرى، سادات و فقراى شيعه در مدينه را هم از نظر دور نمى دارد، هر چند خودش چندان از امكانات برخوردار نيست، ولى علاقهمندانى هستند كه مساعدتهايى مى رسانند. خودش در زمان مرحوم آيةالله بروجردى هم مدّتى در قم بوده است. از اين رو و به خاطر ارتباط با ايرانيها، فارسى هم تا حدّ زيادى مى داند و مى تواند به فارسى حرف بزند.

احساس كردم در ايران هستم. اذان به سبك شيعه گفته شد، يعنى با شهادت بر ولايت امير مؤمنان و فرزندانش. هنگام نماز، مهر گذاشتيم، صلواتها به سبك شيعه، مغرب و عشاء را هم باهم خوانديم. حسينيّه پر بود از ايرانى، پاكستانى، بحرينى، عربهاى محلّى و ... در حدود 1000 نفر مى شدند كه در خود آن محلّ و چند اتاق وصل به حسينيّه، به نماز ايستاديم. بر ديوار آن چند تابلو و قاليچه با نوشته «يا قائم آل محمّد» ديده مى شد.

هميشه تعدادى از كاروانهاى ايرانى در نزديكى اين منطقه اسكان مى يابند و آنان كه آشنايند، در نماز آنجا شركت مى كنند تا شيعه از غربت درآيد، در سالهاى قبل، هميشه وقتى رفت و آمد و حضور حجاج ايرانى به اين منطقه زياد مى شد و گاهى خودش در حسينيّه و پسرش در محوّطه باز زير درختان و ... نماز مى خواندند، از طرف سعوديها براى آقاى عمرى محدوديّتها و فشارهايى اعمال مى شد و به همين خاطر گاهى ايرانيان ملاحظه مى كردند تا خيلى شلوغ نشود و گاهى خودش يادآور مى شد كه ايرانيها كمتر بيايند، چون اين تجمّع، موجب سختگيريهاى بعدى مى شود. در گذشته، گاهى تا مرز دستگيرى هم پيش رفتهاند.

شب شهادت امام جواد«ع» بود و آقاى سيد مرتضى القزوينى از خطباى عراقى (كه اكنون در آمريكا مشغول خدمات و تبليغات است) منبر رفت و موعظه و سخنرانى كرد. شعرهايى كه از «ابوفراس هَمْدانى» و «مهيار ديلمى » و «دعبل» خواند و توضيحى كه پيرامون آيه «قل لا أسئلكم عليه اجراً الاّ المودّة فى القربى» داد، نوعى ادّعانامه شيعه مظلوم، عليه بنى عباس و وهابيانِ طرفدار آنها بود. از رمز پنهان ماندن قبر زهر«ع» و انگيزه دشمنى اينان در طول تاريخ با حضرت فاطمه و نقش ائمه شيعه بخصوص حضرت جواد«ع» سخنها گفت و پيرامون محاسبه خداوند نسبت به نعمتها، حسنات وسيّئات هم بحثى اخلاقى داشت، سپس روضه و دعا كه همه به زبان عربى و به سبك محلّى بود و پس از منبر هم، از عموم خواسته شد كه از شام متبرّك ميل كنند.

نشستيم و سفره گسترده شد و مجموعههاى بزرگِ برنج وگوشت به ميان آمد و با دستها مشغول غذا خوردن شديم، به همان سبك عشايرى و قديمى . برخى از فضلا هم از طرف برخى بعثههاى علما آمده بودند.

دفترم را درآوردم و پيش شيخ عمرى رفتم و از او خواستم كه يادگارى حديثى برايم بنويسد. او هم با دست لرزانش در آن 83 سالگى چند سطرى روايت برايم نوشت. ساعتى آنجا مانديم وبرگشتيم ولى حضورِ مظلومانه و غريبانه شيعيان مدينه در بين اغلبيّتِ غير شيعه حاكم بر امور، از ياد نمى رود و همواره دوران ائمه شيعه را يادآور است كه در شرايط دشوارى دوران اموى و عباسى را سپرى مى كردند و خون دل مى خوردند و مشعل حق را در برابر طوفانهاى باطل، فروزان نگه مى داشتند. مدينه امروز هم تكرار همان عصر است.

مال باختگان

روز شيرينى بود. امّا آخر شب، شنيدن خبرهايى درباره برخى حجاج كه پول خود را گم كردهاند، تأسفآور بود. روزهاى گذشته هم مى شنيدم كه مال باختگانى كه دلار و ريال خود را گم كرده بودند، خود را به آب و آتش مى زدند تا پول گمشده خود را بازيابند، ولى دستشان به جايى بند نمى شد. اينگونه مالباختن در چند سال اخير، به شدّت افزايش يافته است. البته زائران ما هم بىتقصير نيستند. با آن همه توصيه و هشدار، كه پولهاى غير لازم را هنگام زيارت رفتن و بازديد از اماكن يا در مكّه هنگام طواف و ... با خود نبريد، گوش نمى كنند

 و رقمهاى درشتِ گاهى چند هزار دلار آمريكايى، ريال سعودى و تومان ايرانى را راحت گم مى كنند و پريشان برمى گردند. متأسفانه نمونههايى مى شنيديم كه يك مال باخته، در مقابل كاروان تكدّى مى كرده يا پتو و ساك و ... را فروخته است تا ريالاتى به دست آورد، جهت خريد سوغات و امثال آن! در اين «شركت سهمى سرقت» هم مهارت و تردستىِ طرّاران و جيب برها و تيغ زنها دخيل است، هم سستى و اهمال پليس سعودى، هم سادگى و بىتوجّهى وغرور زائر ايرانى.

بيشتر اين سرقتها و جيببريها هنگام زيارت و در ازدحام جمعيّت است. شلوغى مكّه و حالت طواف نيز صحنه ديگرى براى تكرار اين طرّارى است. البته هوشيارى و انضباط و توجّه به توصيهها و هشدارها مى تواند تا حدّ بسيارى رقم اين ضايعه را بكاهد. آنكه نتواند پول خود را نگهدارى كند، چندان شگفت نيست كه خودش هم گم شود، راه را گم كند و نه تنها اموالش را، بلكه افكارش و ايمانش را هم بدزدند.

مدينه امروز

يكشنبه 10/2/74

حال كه از اين شهر مى خواهيم برويم، بد نيست نمايى كلّى از آن ارائه كنم. به بالاى بام ساختمان 10 طبقه مى روم. ابتدا سلمى به حضرت رسول«ص» و ائمه بقيع«ع» كه در چشماندازم قرار دارند. به شمال مدينه مى نگرم، رشته كوه اُحد خود را نشان مى دهد. در سمت شمال، باز هم كوه سلع ديده مى شود. در سمت جنوب، كوه عير به چشم مى خورد. در قسمت مغرب، كوههاى كوچكى در منطقه مساجد سبعه ديده مى شود كه اينك در متن شهر واقع است.

نقشه و نما و طرّاحى شهر، مدرن شده است، خيابانكشىهاى اطراف، چندين پل هوايى، جاده كمربندى و بلوار، قسمتهاى مختلف شهر را به هم وصل مى كند. مسير زير گذر در محوّطه اطراف حرم نيز احداث شده كه فعلا بهرهبردارى از آن نمى شود. دو رشته جاده كمربندى تقريباً بصورت دايره، مدينه را دربر گرفته است. از خيابانهاى مهمّ آن مى توان اينها را نام برد: قربان، قبا، على بن ابى طالب، اباذر، عبدالعزيز، ستّين، باب السلام، سيد الشهداء (حمزه) و ...

در قسمتهاى مركزى شهر، بويژه نزديكيهاى حرم، ساختمانهاى بلند و هتلهاى ده ـ دوازده طبقه زياد به چشم مى خورد كه بيشتر در ايام حج و عمره كاربرد دارد.

طرح توسعه حرم بسيار گسترده است. تقريباً مى توان گفت به پايان رسيده است. افزودنِ رواقهاى وسيع در سه قسمتِ شرقى، غربى و شمالى حرم، همچنين محوطه بزرگ چهار طرف مسجدالنبى براى نشستن و نماز خواندن به قيمت تخريب منطقه وسيعى از بافتِ قديمى شهر و خانهها و مغازههاى اطراف حرم انجام گرفته است. آنچه روزى به نام «محله بنىهاشم» و كوچه بنىهاشم معروف بود و حدّ فاصل مسجد تا بقيع را تشكيل مى داد و يك دنيا خاطره در خود داشت و احساسها را بر مى انگيخت، اينك وجود خارجى ندارد و همه جزء مسجد شده است.

 اول و آخر مسجد از نظر وسعت پيدا نيست. به نوشته جزوات خود سعوديها كه اطلاعات مربوط به توسعه حرمين شريفين را دارد: «در حال حاضر وسعت مسجد پيامبر برابر با تمام وسعتِ مدينه در زمان حيات پيامبر«ص» است.» با وسعتى به اندازه 361 هزار متر مربع كه در ايام حج، گنجايش بيش از يك ميليون زائر را دارد، با 10 مناره، به ارتفاعِ 105 متر. سقف مسجدالنبى هم بعنوان طبقه دوّم قابل استفاده نمازگزاران است كه از طريق 18 پله عادى و 6 پله برقى مى توان به آن راه يافت.

در كنار بازارهاى شيك و مدرن با وسايل لوكس و قيمتهاى گران، قسمتى از بافتِ بازار گذشته هم باقى است، كه اغلب، زائران از اين قسمتها خريد مى كنند. محلههاى قديمى و مستضعفنشين هم در عمق شهر و در وراى آسمانخراشها كم نيست و برخى كه در دخمهها زندگى مى كنند.

«تهاجم فرهنگى» در اينجاها نيز ديده مى شود. گر چه مفتيهاى سعودى به تحريم استفاده از آنتنهاى دريافت از ماهواره (ديش) فتوا دادهاند، ولى وفور اين بشقابهاى گيرنده تصوير بر فراز ساختمانها نشان مى دهد كه فرهنگ غربى، در عمق خانههاى مردم هم رخنه كرده است. مغازههاى متعدّد «ويدئو كلوپ» و كرايه دادنِ فيلمهاى سينمايى بصورت نوار ويدئو و مراجعه فراوان جوانان به اين مغازهها نشانه ديگرى از مسخ فرهنگ اسلمى در سرزمين وحى است. نوارهاى ترانه هم كه از اغلب ماشينهاى سوارى كه نوجوانانى پشت فرمان آنها نشستهاند، به گوش مى رسد.

مصرف گرايى شديد، جلوه ديگرى از اين فرهنگ اروپايى است. تلويزيون به پخش آگهيهاى دراز مدّت تجارتى در مورد لباسها، غذاها، لوازم آرايشى، وسائل برقى، دكوراسيون خانه و ... دهها از اينگونه مظاهر تجملگرايى و راحتطلبى، از سوى ديگر مردم را بمباران تبليغاتى مى كند. وارد كردن اجناس خارجى و پر كردن بازار مسلمين از اينگونه وسايل، نمود ديگرى از اين هجوم پذيرى است، ليكن در بعد اقتصادىِ آن. ماشينهاى خارجى مدل بالا، نمود ديگرى از اين غربزدگى است.

بگذريم. كمى از نمى شهر دور شدم. در گذشته مسجد غمامه، مسجد على بن ابىطالب، ذوالنورين، عمر بن خطاب، ابوبكر و ... در وسط يك منطقه مسكونى و تجارى بود و مى بايست از كوچهها وخيابانها گذشت تا به آنجا رسيد. امّا اينك در توسعه اطراف حرم، در محوّطه جنوب غربى مسجدالنبى قرار گرفته است. داخل قبرستان بقيع نيز به همان صورت قبلى، خاكى است. ديوارهاى سنگكارى شده و سكوهاى اطرافش هيچ به داخل سرايت نكرده است. از قديم، مدينه را شهرى سبز و با نخلستانهايش مى شناختيم. اينك در قسمتهاى جنوبى مدينه، كم و بيش باغها و نخلستانها وسبزى كاريهايى به چشم مى خورد. شهر سنگى و سيمانىِ مدينه، فضا را بر نخلها و خرماها تنگ كرده است.

برخىازمساجدمعروفوديدنى،مثلمسجدقبا،ذوقبلتينوشجره، مشمول نوسازى و توسعه و فضاى سبز در اطراف و تجهيز آنها به امكانات جديد شده است، ولى برخى ديگر به صورت سالهاى قبل است، مانند مسجد غمامه، فضيخ، مساجدِ سبعه، مسجد اجابه و...

اگر روزگارى اُحد و قبا دو منطقه بيرون شهر بود كه در يكى مزار شهداى اُحد و در ديگرى مسجد قبا و نخستين توقّفگاه حضرت رسول«ص» در آغاز هجرت بود، اينك وسعت يافتن دامنه شهر، مدينه را به قبا و اُحد و مسجد شجره وصل كرده است.

شبها، روضه منوّره حضرت رسول، به درياى نورى مى ماند كه شعاعش و امواجش به هر سو فروغ گستر مى شود. تا محوّطه وسيعى در غرب و جنوب حرم، ساختمان وجود ندارد و اين به انسان امكان آن را مى دهد كه از مناطق دورترى مجموعه نورانى مسجدالنبى وقبه خضراء حضرت رسالت را ببيند.

از بازار، كوتاه گفتم. در همينجا اشاره ديگرى داشته باشم. مدينه (و همچنين مكّه) شهر زيارتى است. تعدادى از كسبه اينجا يك سال انتظار مى كشند تا موسم حج فرا رسد و صدها هزار زائر (و البته مشترى) شهر را از حضور خود بياكنند و كالاهايشان به فروش رسد و انبارها خالى شود و گشايشى در زندگيشان فراهم آيد. البته ايّام عمره هم همين بساط است، ولى موسم حج چيز ديگرى است و بازار، واقعاً داغ است. از كجا كه يكى از مصاديق «ليشهدوا منافع لهم» هم اين نباشد؟! در روايات مربوط به حج هم نسبت به نقل اجناس و فروش كالا و مبادله جنسها و توليدات و ... مطالبى آمده است. فرهنگ سوغات خريدن در ميان مسلمانان رايج است و در ايرانيان بيشتر. چه بسا بعضى از اين اجناس در وطن هم بهتر و هم ارزانتر باشد، ولى دست خالى كه نمى توان برگشت. بعضى هم كه راه افراط مى پيمايند وگويى آمدهاند براى خريد! باز هم حاشيه رفتم.

مغازههاى قماش فروشى، پوشاك و لباسهاى دوخته، لوازم برقى منزل، جواهر فروشى، اسباب بازى، وسايل صوتى و تلويزيونى، صرّافى، كفش، ساعت، نوار ترتيل و كتابفروشى، مطبوعات و لوازم التحرير و ... مشتريهاى فراوانى را به خود جلب مى كند.

در اين ميان، كم نيست مغازههايى كه اجناسى را با نرخ ثابت مى فروشند. بر سر در اين دكانها نوشته است «كل شئ 5 ريال»، «كل شئ 2 ريال»، «كل شئ 10 ريال» و ... يعنى همه اجناس يك مغازه پنج يا ده ريال سعودى است. همه رقم چيز در آنها يافت مى شود. بعضى واقعاً بنجل است كه حيف پول كه به آنها داده شود، بعضى چيزهاى خوب هم پيدا مى شود. مشترى بدونِ نياز به چانه زدن، يا بيم از آنكه كلاه سرش بگذارند، آزادانه ميان اجناس، سوغاتى مورد نظر را با حوصله و دقّت انتخاب مى كند.

 اگر از قيمت اجناس در ايران بىخبر باشى، ممكن است خيلى راحت پولت را در چاه ويل بيندازى. معمولا افراد مقايسه مى كنند و قيمت آن را با نرخ ايران مى سنجند و اگر مى صرفيد، مى خرند. اغلب فروشندگانِ اينگونه مغازهها، افغانى، پاكستانى و ...اند. مراكز عمده تجارى و فروشگاههاى مهمّ دست خود حجازيهاست.

گروه نسبتاً مُعتنى بهى سياهان نيز هستند و اغلب زنها ودخترها، كه در حاشيه خيابانهاى محلّ رفت و آمد زوّار، بساط دستفروشى پهن كردهاند و پيراهن، عرقچين، دمپايى، تسبيح، مسواك، روسرى، قوارههاى پارچه و ... مى فروشند و عدهاى هم اطراف بقيع (كه در اُحد هم از اينها هست) به فروش پاكتهاى گندم براى كبوتران حرم وبقيع مى پردازند. چهرهها چنان سوخته و سياه و اندامها چنان استخوانى و تكيده و قيافهها آنچنان معصومانه و رنجديده كه خط سياه فقر و محروميّت دراز مدّتى را مى توان از آن خواند;

رقّتانگيز و ترحّمآور، كه گاهى انسان دلش مى خواهد حتى بدون خريدن جنسى به آنها كمك كند. گاهى هم مأموران ترافيك سر مى رسند وآنها بساط را جمع كرده پا به فرار مى گذارند و پس از ردّ شدن مأمور، باز بساط پهن مى شود. كارشان نوعى «سدّ معبر» تلقّى مى شود. نمى دانم اينها آيا از نژاد همين عربها هستند، يا مهاجرانى از كشورى ديگر كه فعلا اينجا به سر مى برند! مثلا از سودان و آفريقا. سعوديها كه با نگاهى بيگانه به آنها مى نگرند و رفتارى توهينآميز دارند.

وداع با مدينه

با همه اين تلخيها و شرينيها و زشتيها و زيباييها، مدينه محبوب ماست، چرا كه محبوب ما در آن نهفته است.

چارهاى جز «رفتن» نيست.

ولى ... دل كندن از «مدينه» مشكل است.

چه مى دانيم؟ شايد ديگر هرگز توفيق بازآمدن به «ديار يار» را نداشته باشيم.

چه شبهايى كه در «غربت بقيع» گريستيم.

چه روزهايى كه كبوتر حرم پيامبر بوديم.

صداى «اذان» به سوى نماز و نيازمان مى خواند.

رواقهاى نورانى حرم الرسول، كهكشانى از معنويت و شوق را در سينه داشت كه فروغ از «مرقد نبوى» مى گرفت.

شبها همه شب، تلألؤ نور را در حريم حرم به تماشا مى نشستيم. و روزها همه روز، گنبد سبز روضه پيامبر دلهامان را مى روياند ومى شكوفاند.

از «بقيع» چه بگويم؟ اين كانون اسرار پنهان، اين مجموعه كرامتهاى مدفون در خاك، اين سندِ مظلوميّتِ حق، اين تجسّم اشكها و درد و داغهاى شيعه در طول تاريخ، اين خانه غم و ماتم، اين آشيانِ دلهاى سوخته و پرستوهاى پرشكسته.

آرى ... بقيع، اين بقعه مقدّس ولى بىسايبان، براى ما معناى ديگرى داشت.

شهداى اُحد، مسجد قبا، ذوقبلتين، بيت الأحزانِ بىنشان وويران، محلّه خراب شده «بنى هاشم»، خانه فاطمه، محرابِ تهجّد، منبر ومحراب پيامبر، ستون توبه و حنّانه، صُفّه و روضه، همه و همه را مى گذاريم و مى رويم. امّا دل كندن، بسى مشكل است.

روزهاى اقامتمان در مدينه، ما را به تاريخ صدر اسلام بُرد. گريههاى بقيع، رنجهاى «اهل بيت» را در خاطرمان تجديد كرد.

نخلهاى شكسته و خشكيده مدينه، نجواها و نيايشهاى على«ع» را به يادمان آورد.

امّا ... چارهاى نيست. بايد با مدينه و آثارش، مساجدش، مزارهايش، بقيع و حرمش، خداحافظى كرد و دعوت ابراهيم و خداى ابراهيم را «لبّيك» گفت.

ما مى رويم، ولى دلمان آكنده از غمهاى مدينه است.

اشكهامان امان نمى دهد.

آيا باز هم «مدينه» را خواهيم ديد؟

اى خدا! ... ما دلبسته اين آب و خاكيم. ما از اوّل هم «اهل مدينه» بودهايم. دلمان گواهى مى دهد. احساسمان با اين سرزمين گره خورده است.

يا فاطمةالزهرا! مى رويم، امّا دريغ كه مزار پنهانت را نيافتيم.

ولى ... دل هر يك از ما مزار توست.

تو در قلب سوخته مايى.

از اين پس، ما هر جا كه برويم، آنجا را «مدينه» مى بينيم.

اى مدينه ... «الوداع»! باز هم ما را بخوان، تا با اشتياقى بيشتر به سويت بشتابيم.

«رفتم ... ولى هواى تو از دل نمى رود».

ما جملگى اى مدينه، بيمار توييم   رفتيم، ولى عاشق ديدار توييم
هر چند تو را گران فروشند به ما   باكى نبود، باز خريدار توييم

احرام بستن در مسجد شجره و عزيمت به سوى مكّه معظمه را در فصل بعد مى خوانيد.