اسرار عرفانى عمره

محمّدتقى فعالى

- ۷ -


3 . نماز وصال و فنا

نماز حقيقي چيزي جز وصال به محضر ربوبي نيست . اگر در نماز قلب خاشع باشد و دل انسان حاضر ، نماز وصال حاصل مي آيد . حضور قلب در نماز ، انسان را تا وصال حق بالا مي برد . اهل حقيقت ، نماز شهود محبوب اقامه مي كنند . اهل كشف ، حضور معشوق را در نماز مي چشند . اگر نماز نور چشم است ، بايد با چشمان عيان سراغ آن رفت و به گونه اي نماز گزارد كه گويا انسان مخاطب خويش را مي بيند . بنده نماز گزار با قوت ايمان و يقين به بصيرت رسيده ، جلوه هاي رحماني را در نماز به شهود مي نشيند . بنده سالكي كه قلبي هميشه حاضر دارد ، در نماز به مقام جمع الجمعي رسيده و تا حضرت احديت رفعت يافته است . او در اين مقام از ماسواي حق خالي شده و به حق بقا يافته است ، او قيامش ، ركوعش و سجودش همراه با وصل و فناست . شواغل و شوائب دنيوي نمي توانند حضور قلب را از او بستانند . نور عرفان هميشه در جان او روشن است و اشارات معنوي نماز ، او را به سر منزل مقصود مي رساند .

عارفان گاهي به اين درجه ، مقام غرق مي گويند . اگر سالك در ارتباط با خدا به مرتبه اي دست يابد كه تنها متوجه محبوب خويش باشد و از هر چيز ديگري منصرف ، او غرق معشوق شده است .

خواجه عبدالله انصاري براي اشاره به اين رتبه به آيه ذبح اسماعيل استناد مي كند ( 1 ) :

( فَلَمّا أَسْلَما وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ ) ( 2 ) ؛

« پس چون هر دو تسليم شدند ابراهيم ، اسماعيل را به پيشاني بر زمين افكند . »

از اين روست كه پيامبر ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) هم خود را فرزند دو قرباني ناميد : « أَنَا ابْنُ الذَّبِيحَيْن » . ( 3 ) البته منظور از دو قرباني يكي اسماعيل و ديگري جناب عبدالله ، پدر بزرگوار ايشان است كه با فدا كردن صد شتر از قرباني كردن او خودداري كرد . وجود ابراهيم و اسماعيل ( عليهما السلام ) را هنگامي كه آماده قرباني شدند چنان شوق و محبتي فراگرفته بود كه فقط محبوب خويش را مي ديدند و در وجود او غرق ، محو و فاني شدند .

غرق ناظر به مقام جمع است آنگاه كه حالت استغراق بر عبدي غالب شد ، ديگر از خود سخن نمي گويد ، او به مقام اشاره رسيده است ، جلوه اسم « هادي » شده ، از تمام نام ها و نشانه ها گذشته است . غريق شهود حق ، محل واردات و اشارات حق است ، چشمانش به نگرش فروغ ازلي بينا شده با تجليات سرمدي به تماشاي حقايق نشسته است ، در اين حالت سير بنده ، سير خداست و سلوكش با قدم هاي حق امكان پذير است . عبد نمازگزار يك غريق شاهد است كه درون اقيانوس هستي غوطه مي خورد و با غواصي به اعماق بحر حقايق مي رود و با هر جستني حقيقتي را كشف مي كند . نماز او نماز وصل ، قيام او ، قيام شهود ، ركوع او ، ركوع كشف و سجده اش ، سجده غرق و فناست ، تو گويي او دو ركعت نماز وصال و فنا مي خواند .

4 . نماز ولايت

نماز طواف نزد مقام ابراهيم ( عليه السلام ) انجام مي شود ؛ مكاني كه ابراهيم و اسماعيل مأموريت يافتند آن را براي حج گزاران و طواف كنندگان طاهر كنند . لذا نماز طواف ، نمازي است پشت مقام ابراهيم ( عليه السلام ) و در مكاني پاك .

( وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنّاسِ وَأَمْناً وَاتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّي وَعَهِدْنا إِلي إِبْراهِيمَ وَإِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَالْعاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ ) ( 4 ) ؛

« و ( به خاطر بياوريد ) هنگامي كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براي مردم قرار داديم و از مقام ابراهيم ، عبادتگاهي براي خود انتخاب كنيد و ما از ابراهيم و فرزندش اسماعيل پيمان گرفتيم كه : خانه مرا براي طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاك و پاكيزه كنيد . »

نماز پشت مقام ابراهيم ( عليه السلام ) نماز در جايگاه ولايت است ، نماز پشت سر ابراهيم ( عليه السلام ) است . مقام ابراهيم ( عليه السلام ) ، جاي پاي مردي است كه در تاريخ بشريت حماسه هاي جاويد آفريد ، او كه خانه توحيد بنا كرد و در اين هنگام پاي خود را بر روي اين سنگ تاريخي گذارد ، اين ابراهيم ( عليه السلام ) بود كه با قلبي سرشار از ايمان ، خدايان دروغين را شكست ، بتها را فرو ريخت و با اراده اي پولادين از آزمون هاي سخت سربلند بيرون آمد . او براي توحيد جان خويش تقديم نمود و به درون كوه آتش فرو رفت ؛ آتشي كه به امر خدا سرد و آرام گشت .

ابراهيم ( عليه السلام ) در كنار مقام نبوت به درجه رفيع ولايت نايل آمد . نماز را بايد پشت سنگي به جا آورد كه جاي پاي توحيد و شهود است ، تكه سنگي كه از روزگاران كار و تلاش ، از صحراي بي آب و علف ، از ناله هاي هاجر و اسماعيل و از جوشش آب زمزم خاطره ها دارد .

نماز پشت مقام ابراهيم ( عليه السلام ) به معناي قرباني كردن اسماعيل ( عليه السلام ) است . بايد نزديك ترين افراد را به مسلخ عشق برد و به پاي او فدا كرد . در اين نماز بايد شهوت ، مقام ، منصب ، نام ، نشان ، شهرت و دنيا را داد و به جاي آن عرفان و معرفت گرفت . اين نماز با ديگر نمازها متفاوت است در اين مكان پاك ، انبيا نماز گزارده اند ، اين مكان ، محل نماز پيامبر ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) و اولياي خداست . در اين نماز ، انسان با روحي جديد كلماتي تازه مي گويد ، فريضه اي متفاوت به جاي مي آورد ، در اينجا بايد يادي از قيام ها ، ركوع ها و سجده هاي خورشيد كرد ؛ خورشيدي كه ما از نگاه به او محروميم و از ديدار او غايب .

فصل ششم : اسرار عرفاني سعي و تقصير

عمره گزار بايد پس از انجام نماز طواف ، ميان صفا و مروه سعي كند ؛ يعني از كوه صفا به مروه برود و از مروه به صفا باز گردد . سعي ميان صفا و مروه هفت مرتبه ( شوط ) است . همچنين واجب است كه سعي از صفا شروع شده ، به مروه ختم گردد . طهارت و خلوص نيت از واجبات سعي است و خداي سبحان در قرآن صفا و مروه را از شعائر دانسته :

( إِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ ) . ( 5 )

« صفا و مروه محل عبادت خداست . پس كسي كه حج خانه كعبه يا عمره به جا آورد مانعي نيست كه سعي بين صفا و مروه نيز بجا بياورد و هر كسي اعمال خير انجام دهد ، خداوند پاداش او را عنايت خواهد كرد و خداوند شكرگزار و آگاه است » .

آيه مزبور در سال هفتم هجري نازل شد . در آن سال رسول خدا ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) با مشركان شرط نموده بود كه در حال سعي بت ها را از صفا و مروه بردارند ، ولي هنوز سعي تمام نشده بود كه مشركان مجدداً بت ها را به جاي خود برگرداندند . در اين حال از پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) سؤال شد كه آيا با وجود بت ها سعي صحيح است يا باطل ؟ ايشان فرمود : « در اين حال آيه نازل شد و سعي ميان صفا و مروه با وجود بت ها ترخيص شد ، از آن پس مردم با همان حال سعي مي كردند تا هنگامي كه پيغمبر خدا ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) حج به جاي آورد و آن بت ها را پايين افكند » . ( 6 )

لطيفه آيه اين است كه صفا ، اشاره است به صفوت دل دوستان در مقام معرفت و مروه ، اشاره است به مروت عارفان در راه خدمت . ( 7 ) آن صفوت و اين مروت در نهاد بشريت است و قلب آدمي از اين صفا و مروت و با نور خدايي منور مي شود . ( يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ ) . ( 8 ) عجب نيست اگر شير صافي از ميان خون سرخ بيرون آيد ، بلكه عجيب اين است كه دُرّ معرفت از ميان صدف انسانيت ظهور كند ، پس صفا و مروه سرّي دارد كه آن اشاره به صفا و مروت قلب انساني است .

صفا و مروه نام دو كوه است كه سعي بايد ميان آن دو صورت گيرد . اين كه چرا اين دو كوه به اين دو نام ناميده شده اند ، سرّي ظريف دارد ؛ امام صادق ( عليه السلام ) فرمود :

« سُمِّيَ الصَّفَا صَفًا لاَِنَّ الْمُصْطَفَي آدَمَ ( عليه السلام ) هَبَطَ عَلَيْهِ فَقُطِعَ لِلْجَبَلِ اسْمٌ مِنِ اسْمِ آدَمَ ( عليه السلام ) يَقُولُ اللَّهُ تَعَالَي : ( إِنَّ اللّهَ اصْطَفي آدَمَ وَنُوحاًوَ آلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمِينَ ) وَ هَبَطَتْ حَوَّاءُ عَلَي الْمَرْوَةِ وَإِنَّمَا سُمِّيَتِ الْمَرْوَةَ لاَِنَّ الْمَرْأَةَ هَبَطَتْ عَلَيْهَا ، فَقُطِعَ لِلْجَبَلِ اسْمٌ مِنِ اسْمِ الْمَرْأَةِ » ) . ( 9 )

« صفا ، صفا ناميده شد چون آدم ـ كه برگزيده خدا بود ـ بر آن هبوط كرد . پس بر اين كوه اسمي از اسماي آدم گذارده شد ، خداوند فرمود : « همانا خدا برگزيد آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان » و حوا بر كوه مروه هبوط كرد و مروه را مروه ناميدند ، چون مرأة بر آن هبوط كرد . پس اين كوه نامي از نام هاي مرأة به خود گرفت . »

بنابراين ، آدم و حوا كه از بهشت رانده شدند و به زمين هبوط كردند ، هر دو در كنار محل خانه خدا به زمين آمدند ، اما يكي بر كوه صفا و ديگري بر كوه مروه قرار گرفت . اين دو كوه به نام پدر و مادر انسان ها نامگذاري شده است ؛ اولين انسان هاي روي زمين و نخستين كساني كه از بهشت بيرون رفتند .

اسرار باطني سعي

سعي ميان صفا و مروه فضيلت هاي بي شماري دارد . سعي انسان را پاك مي كند ، فرشتگان به سعي كنندگان نظري خاص داشته ، آن ها را شفاعت مي كنند . حتي سعي مي تواند باعث آثار مثبت مادي و اين جهاني گردد ؛ يعني براي انسان منافع مالي در پي داشته باشد .

1 . طهارت دروني

سعي موجب مي شود درون آدمي پاك گردد ، گناهان زايل شود ، سياهي از قلب انسان زدوده گردد و انوار الهي باطن زائر را فرا گيرد . يكي از ابعاد عرفاني سعي اين است كه گناه را از بين مي برد و معاصي را مي شويد .

رسول خدا ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) فرمود :

« الْحَاجَّ إِذَا سَعَي بَيْنَ الصَّفَا وَالْمَرْوَةِ خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِهِ » ؛ ( 10 )

« حج گزار وقتي بين صفا و مروه سعي مي كند ، از گناهانش بيرون مي رود . »

كسي كه باطنش پاك شود ، درونش نوراني مي شود ، ( 11 ) او مي تواند نور ببيند . اين نورها در ابتدا كم سو و محدودند ؛ اما رفته رفته قوي شده ، وسعت مي يابند تا جايي كه سالك مي تواند نور آسمان ها و زمين را كه همان ملكوت است نظاره كند . اگر كسي به اين نور دسترسي پيدا كند ، از شرك خلاصي يافته است و با خلق عالم به صلح مي رسد و به يقين مي داند كه تمام موجودات ذكر خدا مي گويند و تنها او را مي پرستند . اين نور ، سالك را به تحير واداشته ، در درياي نور مستغرق مي گرداند . درون سالك صافي گشته ، آبگينه اي پاك مي گردد ، در اين حال سعي كننده با باطني طاهر و با مجاهدات قلبي ، مصفا و منور مي گردد . امام صادق ( عليه السلام ) در حديث مصباح الشريعه به لطيفه اي عرفاني اشاره فرمود :

« صَفِّ رُوُحَكَ وَسِرَّكَ لِلِقاءِ اللهِ تَعالي يَوْمَ تَلْقاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَي الصَّفَا وَكُنْ ذَا مُرُوَّة مِنَ اللهِ بِفَناءِ أَوصافِكَ عِنْدَ الْمَرْوَةِ وَاسْتَقِمْ عَلَي شُروُطِ حَجِّكَ وَوَفاءِ عَهْدِكَ الَّذي عاهَدْتَ رَبّكَ وَأَوْجَبْتَهُ لَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ » ؛ ( 12 )

« با ايستادن بر كوه صفا ، روح و درون خود را براي روز ديدار با خداوند تصفيه كن و جلا ده و نزد مروه ، صاحب مروت و اوصافي وارسته باش و بر اين شرط هاي حج خود و به عهدي كه با پروردگارت بسته اي و بر خود واجب ساخته اي ، تا روز قيامت وفادار باش و پايدار بمان . »

2 . شفاعت فرشتگان

كسي كه ميان صفا و مروه سعي كند ، فرشتگان او را بي نصيب نگذاشته ، نظر الهي به او مي كنند . شفاعت شافعين دو گونه است ؛ شفاعتي كه پذيرفته مي شود و شفاعتي كه مردود است . شفاعت ملائك براي سعي كنندگان ، شفاعت مقبول است و خداوند شفاعت آنان را براي ساعيان مي پذيرد . امام سجاد ( عليه السلام ) فرمود :

« السَّاعِي بَيْنَ الصَّفَا وَالْمَرْوَةِ تَشْفَعُ لَهُ الْمَلاَئِكَةُ فَتُشَفَّعُ فِيهِ بِالاِْيجَابِ » . ( 13 )

« فرشتگان براي كسي كه ميان صفا و مروه سعي كند ، شفاعت مي كنند و شفاعتشان درباره او پذيرفته مي شود . »

بخشش آدمي مراحلي دارد ؛ اولين مرحله بخشش ، توبه است . انسان گنهكاري كه در دنيا پشيمان شود و توبه كند غفران الهي شامل حال او شده ، گناهانش محو مي شود .

گاهي « تكفير » الهي شامل حال گنهكار شده و گناهانش از بين مي رود :

( وَ مَنْ يُؤْمِنْ بِاللهِ وَيَعْمَلْ صالِحاً يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ ) ( 14 ) ؛

« و هر كه به خدا ايمان بياورد و كار شايسته كند ، گناهانش را مي پوشاند . »

محو شدن عمل مي تواند به دلايل مختلفي باشد ؛ مثل دعاي ديگران يا عمل نيكي كه انسان انجام داده است .

شفاعت از مراحل پاياني آمرزش و بخشش انسان هاست كه در قيامت تحقق پيدا مي كند . اگر در انسان قابليت و زمينه اي باشد ، اين امكان وجود دارد كه شفاعت شفاعت كننده اي شامل حال انسان شود . شفاعت فقط به اذن خداست . از كساني كه از سوي خدا در قيامت جهت شفاعت اذن دارند ، ملائكه اند . شفاعت آن ها در حق سعي كنندگان پذيرفته و مقبول است و از اين طريق ، ذنوب و معاصي آنان از بين مي رود و محو مي شود كه : ( يَمْحُوا اللهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ ) ؛ ( 15 ) « خدا هر چه را بخواهد محو يا اثبات مي كند » . فرشتگان ملكوتي اند و سعي كننده ، مشابهتي با ملكوتيان پيدا مي كنند . اين مشابهت موجب مي شود تا شفاعت فرشتگان در حق او مقبول افتد .

3 . محبوب خدا

مسعي محبوب ترين محدوده اي است كه در حج و عمره وجود دارد و از ميان مناسك حج و عمره هيچ كدام به اندازه سعي پيش خدا محبوب و عزيز نيست . اين محبوبيت رمز و رازي دارد ، خداوند مي خواهد بنده اش نزد او ذليل باشد و اين ذلت بيش از همه جا در مسعي نمود دارد ، چنانكه گردنكشان و جباران تاريخ در اين مكان احساس ذلت مي كردند .

امام صادق ( عليه السلام ) فرمود :

« مَا مِنْ بُقْعَة أَحَبَّ إِلَي اللَّهِ مِنَ الْمَسْعَي لاَِنَّهُ يُذِلُّ فِيهَا كُلَّ جَبَّار » . ( 16 )

« نزد خداوند ، هيچ بقعه اي محبوب تر از محل سعي نيست ، زيرا هر گردنكشي را در آن خوار مي يابد . »

همچنين امام ( عليه السلام ) در حديثي ديگر حكمت سعي را چنين بيان فرمود :

« جُعِلَ السَّعْيُ بَيْنَ الصَّفَا وَالْمَرْوَةِ مَذَلَّةً لِلْجَبَّارِينَ » . ( 17 )

« سعي واجب شده است براي خوار كردن جباران . »

« جبار » و « متكبر » دو اسم خداست ، اين دو اسم مختص به ذات حق اند و احدي از انسان ها نبايد براين دو اسم ، خود را شريك خدا كند . اگر روحيه تكبر ، خود بزرگ بيني ، عجب ، عصيان و گردنكشي در كسي باشد ، خداوند ريشه آن را با دو اسم خود مي خشكاند . خداي سبحان به خلق و خوي فرعوني نظر عنايت ندارد و با فرعون و فرعونيان تاريخ مبارزه اي سرسخت داشته است . اگر كسي خُلق فرعوني و روحيه سركشي داشته باشد ، توحيد در جان او رخنه نكرده است ؛ بنابراين ، سعي ، گردن گردنكشان را مي شكند و خُلق و خوي عصيان گري را مي سوزاند .

4 . سعي ابراهيم ( عليه السلام )

يكي از حكمت هاي تشريع سعي و رمز و رازهاي وجوب آن ، سعي ابراهيم است . علي بن جعفر از امام كاظم ( عليه السلام ) درباره سرّ سعي ميان صفا و مروه پرسيد امام پاسخ داد :

« جُعِلَ لِسَعْيِ إِبْرَاهِيمَ ( عليه السلام ) » ؛ ( 18 )

« به خاطر سعي ابراهيم سعي ميان صفا و مروه قرار داده شده است . »

اوصاف ابراهيم

ابراهيم ( عليه السلام ) در ميان انبيا ، جايگاه ويژه اي دارد تا بدان حد و پايه كه خداوند در قرآن 69 بار نام او را در 25 سوره بيان نموده است ، صفات برجسته اي براي او بيان نموده و او را مدح و ستايش كرده است . بيش از سي وصف براي ابراهيم ( عليه السلام ) آمده كه هر يك كافي است تا انساني را به اوج برساند . اشاره به آن ها مي تواند عظمت و جايگاه « اب الانبياء » را نشان دهد .

پذيرش در امتحان سخت الهي : ( وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنَّ ) ( 19 ) « هنگامي كه خداوند ، ابراهيم را با وسايل گوناگوني آزمود و او به خوبي از عهده اين آزمايش ها برآمد . »

خادم كعبه : در سوره حج مي فرمايد : ( وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّائِفِينَ وَالْقائِمِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ ) ؛ ( 20 ) « اي ابراهيم ! خانه ام را براي طواف كنندگان و نمازگزاران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان پاكيزه و تطهير كن » .

بنيان گزار كعبه : ( وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ ) ؛ ( 21 ) « هنگامي كه ابراهيم ستون هاي خانه خدا را بالا برد » .

تسليم محض درگاه الهي : ( إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ ) ؛ ( 22 ) « در آن هنگام كه پروردگارش به او گفت : اسلام بياور ! گفت : در برابر پروردگار جهانيان ، تسليم شدم » .

رهبر جهانيان : ( إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً ) ؛ ( 23 ) « اي ابراهيم ! تو را براي رهبري و امامت مردم قرار دادم » . و ويژگي هاي گوناگون ديگر .

به جز ويژگي هاي سي و هفت گانه كه قرآن براي وي آورده است ، از اوصاف ديگر ابراهيم ( عليه السلام ) اين است كه سعي او سنتي براي يكي از مناسك و اركان حج و عمره شد . تمام حج و عمره گزاراني كه در طول تاريخ به اين سنت عمل مي كنند ، تأسي به سيره ابراهيم ( عليه السلام ) كرده اند . ابراهيم ( عليه السلام ) سنت گزار است ؛ زيرا تمامي سنن الهي را پذيرفته و براساس آن عمل كرده است . پس بايد سعي ابراهيمي داشت و همچون ابراهيم ( عليه السلام ) ميان دو قطب حج يعني صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت .

سعي ابراهيم ( عليه السلام ) مسيري به سوي روشنايي است ، آينه اي كه در آن انسان خويشتن واقعي را مي بيند ، سعي ابراهيم ( عليه السلام ) خلوتي با خويشتن گمشده است . اين سعي آميزه اي زيبا از عشق است و عرفان ، سعي ابراهيم ( عليه السلام ) از جنس نور و سرور است ، تلاشي از سنخ شعور و حضور است ، مسيري كه سالك را از جهان ماده جدا ساخته ، از زمين شهوت بركنده و آدمي را تا عرش بالا مي برد . از اينجا بايد سعي را آغاز كرد ؛ سعي و جهادي به سوي او و براي او ؛ همانطور كه ابراهيم ( عليه السلام ) كعبه را براي خدا بنا كرد و آماده بود تا فرزندش را براي خدا فدا كند . سعي ابراهيم ( عليه السلام ) ، سعي ميان تفتيدگي دل و عطشناكي لب براي لحظه وصال است . سعي ابراهيم ( عليه السلام ) تعبير رؤياي دنياست ، سعي ابراهيم ( عليه السلام ) عاشقانه اميد است و زيبا سروده شعر مستي !

چو مرغي سوي مسعي پركشيدم * * * زمروه تا صفا چندي دويدم

در اوج تشنگي از ماده رستم * * * كنار زمزم معنا رسيدم

5 . اميد هاجر

خداوند به ابراهيم ( عليه السلام ) در سن پيري از كنيزش هاجر ، فرزندي به او عطا كرد كه نام وي را « اسماعيل » گذارد . همسر اول او « ساره » نتوانست تحمل كند كه ابراهيم ( عليه السلام ) از غير او فرزندي داشته باشد ؛ از اين رو خداوند به ابراهيم ( عليه السلام ) دستور داد تا مادر و فرزند را به مكه ـ كه در آن زمان بياباني بي آب و علف بود ـ ببرد و سكنا دهد . ابراهيم ( عليه السلام ) فرمان خدا را امتثال كرد و آن ها را به سرزمين مكه برد . ابراهيم ( عليه السلام ) هنگام وداع دست به دعا برداشت و گفت : خداوندا ! من به فرمان تو همسر و كودكم را در اين بيابان سوزان و بدون آب و گياه تنها مي گذارم ، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد . طولي نكشيد غذا و آب ذخيره مادر تمام شد و شير او خشكيد ، بي تابي كودك شيرخوار ، مادر را چنان مضطرب ساخت كه تشنگي خود را فراموش كرد و براي به دست آوردن آب به تلاش و كوشش برخاست . نخست به كنار كوه صفا آمد ، اثري از آب در آنجا نديد . سرابي از طرف كوه مروه نظر او را جلب كرد و به گمان آب به سوي آن شتافت و در آنجا نيز به آب دست نيافت . از همان جا سرابي نيز در كوه صفا ديد ، دوباره به سوي آن بازگشت و هفت بار اين تلاش و سعي را براي دستيابي به آب انجام داد . در آخرين لحظات ناگهان از نزديك جاي كودك چشمه زمزم جوشيدن گرفت . مادر و كودك از آن نوشيدند .

اين داستان ، روايت ديگري هم دارد . مادر اسماعيل در بيابان گرم و سوزان مكه تشنه شد . لذا بالاي كوه صفا رفت تا ببيند در بيابان كسي هست كه او را ياري كند يا نه . دوباره به كوه مروه رفت و به بيابان نگاه كرد ؛ ولي كسي را نديد . اين فاصله ميان كوه صفا و مروه را هفت مرتبه پيمود تا اين كه در اوج نااميدي جبرئيل به سوي او آمد و از او پرسيد : تو كيستي ؟ گفت : من مادر فرزند ابراهيم ( عليه السلام ) هستم . جبرئيل پرسيد : ابراهيم ( عليه السلام ) شما را به اميد چه كسي رها كرد ؟ گفت : به اميد خدا . جبرئيل گفت : خدا شما را كافي است ، به سوي صفا باز گرد . هاجر بازگشت و ديد كه زير پاي كودكش چشمه اي جوشيده است .

چو هاجر سوي مسعي رهسپارم * * * سرِ سعي صفا و مروه دارم

خداوندا ! به من آبي بنوشان * * * كه شويد از ضمير جان غبارم

داستان هاجر در هر دو صورت نشان از يك چيز دارد و آن اين كه دنيا جايگاه اميد است . اميدها دقيقاً در نااميدي ها لانه كرده اند و از اوج نااميدي است كه اميد مي رويد . بنده مؤمني كه به خدا اعتماد كرده و به اميد او سعي مي كند ، هرگز نااميد نمي شود . اساساً نااميدي از خدا معنا ندارد . خدا و نااميدي با يكديگر قهرند و خداوند هميشه انسان اميدوار و دل بسته خويش را دوست دارد .

داستان سعي ، حكايت اميد است . در بيابان سوزان حجاز هاجر و اسماعيل تنها مانده اند . ابراهيم ( عليه السلام ) براساس رسالت خويش ، زن و فرزند را تنها رها كرد و رفت ؛ در بياباني تفتيده ، زني تنها و فرزندي خردسال و گرسنگي و تشنگي . كدام پدر و همسري با خانواده خويش چنين مي كند ؟ كجاست عاطفه پدري و همسري ؟ اما ابراهيم ( عليه السلام ) پيش از آن كه پدر اسماعيل و سرپرست خانواده اي باشد ، پدر امت است و راهنماي بشر ! زن و فرزند او را نگران مي كند ؛ اما آينده تاريخ شوري عظيم در دل او مي افكند . او با اين عمل خويش درس هايي به انسانيت داد ؛ از يك طرف درس توكل در شرايط سخت و دشوار و از سوي ديگر ، درس اميد در اوج نااميدي . آنگاه كه گرد نااميدي بر چهره هاجر نشسته بود ، خسته و نگران دست و پا زدن كودك خويش را مي نگريست ، ناگاه در زير پاي او چشمه اي جوشيد ؛ چشمه اي جاري و ابدي . و اينگونه قصه سعي و زمزم ماندگار و ابدي شد و تا هماره تاريخ جاودان .

داستان سعي هاجر راز ديگري هم دارد . او به دنبال آب بود ، زلال آب ، چشمه سار معرفت است . سعي به انسان معرفت داده ، سالك را عارف مي كند ؛ سعي ، زائر را آماده ورود به صحنه عرفات مي كند . هفت شوط سعي چونان هفت گام معرفت بنده مؤمن را به زمزم عرفان نزديك مي كند ، تا از قلب ساعي سرچشمه هاي حكمت بجوشد و انسان تشنه را سيراب كند .

6 . سرّ هروله

مستحب است پياده سعي شود و از صفا تا مناره ميانه ، راه برود و از آنجا تا جايي كه بازار عطاران است ، تند برود و از آنجا تا مروه نيز آرام رود و در بازگشت هم همين گونه عمل كند . به بيان ديگر هروله ميان دو شاخص ( دو چراغ سبز ) از مستحبات اين ركن حج و عمره است . براي هروله سرّي و رازي بيان شده است . سرّ هروله فرار شيطان و شتاب گرفتن به سوي خداست . از امام صادق ( عليه السلام ) در اين باره حديثي نقل شده است :

« صَارَ السَّعْيُ بَيْنَ الصَّفَا وَالْمَرْوَةِ لاَِنَّ إِبْرَاهِيمَ ( عليه السلام ) عَرَضَ لَهُ إِبْلِيسُ فَأَمَرَهُ جَبْرَئِيلُ ( عليه السلام ) فَشَدَّ عَلَيْهِ فَهَرَبَ مِنْهُ فَجَرَتْ بِهِ السُّنَّةُ يَعْنِي بِهِ الْهَرْوَلَةَ » . ( 24 )

« سعي ميان صفا و مروه از آن جهت واجب شد كه شيطان ، خود را به حضرت ابراهيم نشان داد . جبرئيل به آن حضرت دستور داد كه به او حمله كند ، شيطان هم گريخت . از اين رو سنت هروله قرار داده شد . »

پس هروله سعي به معناي حمله به ابليس و اعوان و انصار اوست و اين در واقع شتاب گرفتن به سوي خداست كه قرآن فرمود : ( فَفِرُّوا إِلَي اللهِ ) . ( 25 )

خداوند داراي اسماء و صفات حُسني است . هر يك از نام هاي او طالب ظهورند و اگر ظهور نكنند حكم آن اسم تعطيل شده است . ( 26 ) هر اسمي حكمي و دولتي دارد كه اگر جلوه نكند ، دولتش از بين رفته است ؛ لذا ظهور و تجلي ، از لوازم انفكاك ناپذير اسمائند . بر اين اساس مي توان گفت سؤال و طلب اسم « تواب » اين است كه آيا توبه كننده اي هست كه توبه اش را بپذيرم ؟ سؤال و طلب اسم « مجيب » اين است كه آيا درخواست كننده اي هست كه حاجتش را برآورم ؟ طلب و سؤال اسم « غفور » اين است كه آيا درخواست كننده بخششي هست كه او را ببخشم ؟ سؤال و طلب اسم « داعي » اين است :

( يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ ) ( 27 ) ؛

« اي اهل ايمان چون خدا و رسول شما را به ايمان دعوت كنند اجابت كنيد تا به حيات ابدي برسيد . »

خواست تا غفاريش گردد پديد * * * اهل جرم و معصيت را آفريد

اي گنه كاران كنون با صد اميد * * * خانه غفاريش را در زنيد

اي گروه مجرمان روسياه * * * اي گنه كاران با صد درد آه

راه نوميدي گرفتن بس خطاست * * * بلكه انكار صفت هاي خداست

اگر كسي شتابان به سوي حق رود ، در واقع پاسخي به اين اسم الهي داده است . خداوند انسان ها را دعوت كرده است و از آن ها توقع استجابت دارد . كسي كه دعوت حق را لبيك گويد ، بايد در اين سير خود شتاب كند و هروله كنان مسير معنوي خويش را به سمت او بپيمايد . امام صادق ( عليه السلام ) هم در حديث مصباح الشريعه چنين فرمود :

« وَهَرْوِلْ هَرَباً مِنْ هَوَاكَ وَتَبَرِّياً مِنْ جَمِيعِ حَوْلِكَ وَقُوَّتِك » . ( 28 )

« با هروله ات ، از هواي نفس خود بگريز و از همه نيرو و توان خود تبرّي بجوي . »

مجرما بنگر كرم هاي خدا * * * كه تو را مي خواند آن سو كه بيا

پس مشو نوميد ، خود را شاد كن * * * پيش آن فريادرس فرياد كن

از ديگر اسرار سعي ميان صفا و مروه ، تردد ميان دو كفه ميزان در عرصه قيامت است . صفا تمثّل كفه حسنات و مروه تمثّل كفه سيئات است . ( 29 ) تردد به اين معناست كه انسان نمي داند در قيامت چه عاقبتي در انتظار اوست و كدام كفه براي او ترجيح پيدا مي كند . در واقع سعي ميان صفا و مروه ، تردد ميان مغفرت و عذاب است ، تردد ميان ظاهر و باطن است ، ميان خوف و رجاست و تردد ميان آفاق و انفس است : ( سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الاْفاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ ) ( 30 ) و سعي ميان صفا و مروه تردد ميان يمين و شمال است ( إِذْ يَتَلَقَّي الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ ) . ( 31 )

سعي انسان را در آستانه رهايي قرار مي دهد ؛ گسستن زنجيرها ، عقده ها و حجاب هايي كه باعث رهيدن آدمي مي شود . صفا از انسان مصطفي مي سازد ، سعي از صفا يعني رفتن ، گذر كردن . سعي با ماندن ، ركود و خمودي مناسبتي ندارد . انسان آمده است تا برود نه اين كه بماند ؛ پس بايد عزم رفتن ، قصد رهايي و آهنگ پالودن غبارها كند . سعي گزار روح خود را براي ديدار حق مهيا مي كند و براي اين ديدار خود را از زشتي ها و آلودگي ها طاهر مي سازد . سالك در سعي خويش فرياد هاجر را مي شنود و به دنبال « انيس » و « جليس » مي گردد . اسماعيل وجود آدمي تشنه است ؛ بايد با هجرت خويش از خوديت تا خدا آنرا سيراب كرد . در سعي مي توان بيم و اميد ، ظاهر و باطن ، جمال و جلال و دنيا و آخرت را تجربه كرد .

از صفا بايد صفاي درون و از مروه ، مروت آموخت . بايد به حالت خشوع ، تكبير و مناجات مسير مسعي را پيمود . داستان هاجر و اسماعيل يعني حكايت سراب و آب . اين داستان هميشگي زندگي است ؛ از سراب ها بايد گريخت و به زلال عشق و معرفت روي آورد . در سعي ، انسان خدا را با تمامي عظمتش احساس مي كند ، كودك تشنه درون با آه و ناله از خدا رحمت مي طلبد و از خدا مي خواهد شيريني گناه را از او بستاند و حلاوت بندگي به جاي آن نشاند .

سعي يعني دويدن از زمين تا آسمان ، يعني پرواز از خاك تا افلاك ، يعني دوري از زمين و نزديكي به خدا ، يعني رهايي از حيرت و نيل به معرفت ، يعني ارتحال از تن به سوي روح و دويدن در پي آواز حقيقت ، سعي يعني فرار از جرم و اميد به كرم ، سعي يعني فرياد در ميان امواج خروشان تاريكي و پناه بردن به ملجأ قرار و سعي يعني رفتن در امتداد خط سرخ شهادت چونان حسين ( عليه السلام ) كه در ميان حلقه هاي آتش ، خصم ، خون و كينه هروله عشق سر داد .

سرّ سنگ صفا و مروه

حجرالاسود قطعه سنگي از بهشت است ، مقام ابراهيم ( عليه السلام ) قطعه سنگي است كه خاطره قدم هاي ابراهيم را درون خويش جاي داده است . صفا و مروه هم تكرار داستان سنگ است . به راستي در سنگ چه سرّي است ؟

1 ـ سنگ و بيم

سنگ اهل خشيت است . اگر آن را از بلندي رها كنيم پايين مي آيد و اين حقيقت عبوديت است . سنگ از بيم خدا فرو مي افتد ، خداوند به اين حقيقت خبر داده است :

( وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ ) ( 32 ) ؛

« بعضي از سنگ ها از ترس خدا فرو افتد . »

از سوي ديگر خشيت خاصيت علم و معرفت است .

( إِنَّما يَخْشَي اللهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ ) ( 33 ) ؛

« از خداوند تنها بندگان دانايش بيمناكند . »

پس سنگ داناست ؛ زيرا موجودي كه بيم دارد ، مي داند كه از چه كسي بيمناك است .

2 ـ سنگ و حيات

سنگ ها شكافته مي شوند و از كنارشان آب حيات جاري مي شود .

( وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ اْلأَنْهارُ ) ( 34 ) ؛

« بعضي از سنگ ها مي شكافد و نهرها از آن جاري مي شود . »

سنگ محلي براي آشكار شدن آب حيات است ؛ آبي كه هر چيز زنده اي از آن حيات يافته است : ( وَجَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْء حَيّ ) . ( 35 ) سنگ ، معدن حيات است و از دل آن زلال علم بيرون آمده و جهل را مي ميراند . لذا سنگ نويد حيات مي دهد .

3 ـ سنگ و جمال و جلال

سنگ از يك سو نماد آب و حيات است و از سوي ديگر وسيله عذاب . آنگاه كه موسي اراده كرد قومش را از تشنگي نجات دهد ، عصاي خويش به حجر زد و از دل آن به تعداد فرقه هاي بني اسرائيل آب جاري شد . ( 36 )

از سوي ديگر خداوند سنگ را وسيله عذاب فجار و مشركان قرار داد و بر آن ها باران سنگ باراند و آن ها را زير و رو كرد :

( فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَأَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيل ) ( 37 ) ؛

« شهر را زير و رو كرديم و باراني از سجّيل بر آنان باريديم . »

چنان كه خداوند مشركان و منافقان را با سنگ شدن عذاب مي كند .

( قُلْ كُونُوا حِجارَةً ) ( 38 ) ؛

« بگو سنگ باشيد . »

از اين رو سنگ مظهر جمال است چنان كه جلوه جلال الهي هم مي باشد .

4 ـ سنگ و تسبيح

تمام هستي از جمله جماد تسبيح حق گفته ، به حمد او مشغولند . آن ها به تسبيح خود عالم و عارفند و اين انسان است كه تسبيح آن ها را نمي فهمد .

( وَ إِنْ مِنْ شَيْء إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ) ( 39 ) ؛

« و هيچ موجودي نيست جز آن كه او را به پاكي مي ستايد ولي شما ذكر تسبيحشان را نمي فهميد . »

حاصل آن كه سنگ از خدا بيمناك است ، سنگ منشأ حيات براي جانداران است ، سنگ مظهر جمال و جلال الهي است و سنگ تسبيح و حمد خدا مي كند . چنين ويژگي هايي كمتر در انسان يافت مي شود . پس سنگ عابدتر است و به خدا عارف تر ! سنگ هرگز دعوي الوهيت ندارد ، سنگ هرگز خود را شريك در كبريايي خداوند نمي داند ، سنگ هرگز از حقيقت عبوديت خارج نمي شود ؛ اما ادعاهاي آدمي گوش فلك را كر مي كند . بنابراين صفت جماديت برتر از نوع انسان است و آنگاه كه از ميان انسان ها ، انسان كاملي برخيزد ، او اكمل موجودات است . شايد بدين ملاحظات است كه خداوند اركان اصلي مسجدالحرام و مناسك حج را سنگ قرار داده است .

پى‏نوشتها:‌


1 . منازل السائرين ، ص216
2 . صافات : 102
3 . عيون اخبار الرضا ( عليه السلام ) ، ج1 ، ص167
4 . بقره : 125
5 . بقره : 125
6 . مجمع البيان ، ج1 ، ص240 ؛ نورالثقلين ، ج1 ، ص148
7 . كشف الاسرار ، ج1 ، ص430 ؛ بيان السعادة ، ج1 ، ص157
8 . بقره : 257
9 . تهذيب الاحكام ، ج5 ، ص19 ، روايت53
10 . تهذيب الاحكام ، ج5 ، ص19 ، روايت56 ؛ من لايحضره الفقيه ، ج2 ، ص208 ، روايت2167
11 . عوارف المعارف ، ص293ـ296
12 . مصباح الشريعة ، ص47
13 . من لايحضره الفقيه ، ج2 ، ص208 ، روايت2168
14 . تغابن : 9
15 . رعد : 39
16 . فروع كافي ، ج4 ، ص334 ، روايت3 ؛ علل الشرائع ، ص433 ، روايت2 ؛ من لايحضره الفقيه ، ج2 ، ص196 ، روايت2124
17 . فروع كافي ، ج4 ، ص434 ، روايت5
18 . قرب الاسناد ، ص237 ، روايت932
19 . بقره : 124
20 . حج : 26
21 . بقره : 127
22 . بقره : 131
23 . بقره : 124
24 . بحارالأنوار ، ج12 ، ص107 ؛ علل الشرائع ، ص432 ، روايت1
25 . ذاريات : 50
26 . ترجمه فتوحات ، باب 70ـ72 ، ص845
27 . انفال : 24
28 . بحارالأنوار ، ج96 ، ص124
29 . محجة البيضاء ، ج2 ، ص203
30 . فصلت : 53
31 . ق : 17
32 . بقره : 74
33 . فاطر : 28
34 . بقره : 74
35 . انبيا : 30
36 . بقره : 60
37 . حجر : 74
38 . اسراء : 50
39 . اسراء : 44