اسرار عرفانى عمره

محمّدتقى فعالى

- ۶ -


پس از فراغت ، حجرالاسود را بوسيد دستانش را بر آن نهاد و آن ها را به چهره اش كشيد » . ( 1 )

بر اساس فرموده امام صادق ( عليه السلام ) اين سنت از آغاز تاريخ بشريت بوده است . سنت استلام حجر از زمان آدم پديد آمد . امام ( عليه السلام ) فرمود :

« اِنَّ آدَمَ لَمَّا نَظَرَ اِلَي الْحَجَرِ في الرُّكْنِ كَبَّرَ اللهَ وَهَلَّلَهُ وَسَجَدَهُ فَلِذَلِكَ جَرَتِ السُّنَّة » ( 2 ) ؛

« چون آدم به حجر الاسود در ركن نظر كرد خدا را تكبير ، تهليل و تمجيد نمود ، از اين رو سنت شد . »

آنگاه كه آدم به زمين هبوط كرد ، از تنهايي به خدا شكوه نمود . خداوند ياقوتي از بهشت براي او فرستاد و اين همان سنگ سياه است . آدم آن را شناخت ؛ چون در بهشت آن را ديده بود ، از اين رو هر گاه بر آن گذر مي كرد ، آن را مسح مي نمود و به همين علت مسح و لمس و استلام حجرالاسود سنت شد ؛ سنتي ديرينه كه به تاريخ بشريت باز مي گردد .

در اينجا سؤالي مطرح مي شود و آن اين كه سرّ استلام چيست ؟

نكات ظريفي در احاديث مطرح شده است :

وجه اول : سنگ ميثاق . حجرالاسود سنگ ميثاق است ؛ ميثاقي كه خداوند در عالم الست از بندگان گرفت . بني آدم اين سنگ را لمس مي كنند تا يادآور عهد و پيماني باشد كه آنان با خدا بستند . امام باقر ( عليه السلام ) فرمود :

« الْحَجَرُ كَالْمِيثَاقِ وَاسْتِلاَمُهُ كَالْبَيْعَةِ وَكَانَ إِذَا اسْتَلَمَهُ قَالَ : اللَّهُمَّ أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَمِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِيَشْهَدَ لِي عِنْدَكَ بِالْبَلاَغِ » . ( 3 )

« حجرالاسود ، مانند پيمان است و دست كشيدن بر آن مثل بيعت . آن حضرت هر گاه دست بر آن مي كشيد ، مي گفت : خدايا ، اين امانت من است كه ادا كردم و پيمان من است كه بستم ، تا نزد تو براي من گواهي دهد كه رساندم . »

همچنين حلبي مي گويد به امام صادق ( عليه السلام ) عرض كردم : چرا دست كشيدن به حجرالاسود سنت است ؟ فرمود :

« آنگاه كه خداوند از فرزندان آدم پيمان گرفت ، حجرالاسود را از بهشت فرا خواند و به آن دستور داد ، آن هم پيمان را گرفت ( و بلعيد ) . پس حجرالاسود براي هر كه به پيمان وفا كند گواهي به وفا مي دهد » . ( 4 )

ايشان در جاي ديگري با اشاره به همين عهد و پيمان مي فرمايد :

« خداي متعال چون از بندگان پيمان گرفت ، حجرالاسود را فرمان داد تا آن را برگرفت ( و فرو برد ) . از اين رو گفته مي شود : امانت من است كه ادا كردم و پيمان من است كه وفا كردم تا براي من گواهي دهي كه وفا كردم » . ( 5 )

تمامي مضامين پيشين در حديثي از امام صادق ( عليه السلام ) جاي گرفته است . بكير بن اعين از امام ( عليه السلام ) مي پرسد : به چه علت حجرالاسود در ركن قرار گرفته و چرا در جاي ديگري واقع نشده است ؟ چرا از بهشت خارج شد ؟ از چه روي ميثاق بندگان قرار گرفت ؟ علت و سبب اين امور چيست ؟ امام ( عليه السلام ) با تحسين او از اينگونه پرسش ها در جواب مي فرمايد :

فَافْهَمِ الْجَوَابَ وَفَرِّغْ قَلْبَكَ وَأَصْغِ سَمْعَكَ أُخْبِرْكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَتَعَالَي وَضَعَ الْحَجَرَ الاَْسْوَدَ وَهِيَ جَوْهَرَةٌ أُخْرِجَتْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَي آدَمَ ( عليه السلام ) فَوُضِعَتْ فِي ذَلِكَ الرُّكْنِ لِعِلَّةِ الْمِيثَاقِ وَذَلِكَ أَنَّهُ لَمَّا أَخَذَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ حِينَ أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ وَفِي ذَلِكَ الْمَكَانِ تَرَاءَي لَهُمْ وَمِنْ ذَلِكَ الْمَكَانِ يَهْبِطُ الطَّيْرُ عَلَي الْقَائِمِ ( عليه السلام ) فَأَوَّلُ مَنْ يُبَايِعُهُ ذَلِكَ الطَّائِرُ وَهُوَ وَاللَّهِ جَبْرَئِيلُ ( عليه السلام ) وَإِلَي ذَلِكَ الْمَقَامِ يُسْنِدُ الْقَائِمُ ظَهْرَهُ وَهُوَ الْحُجَّةُ وَالدَّلِيلُ عَلَي الْقَائِمِ وَهُوَ الشَّاهِدُ لِمَنْ وَافَاهُ فِي ذَلِكَ الْمَكَانِ وَالشَّاهِدُ عَلَي مَنْ أَدَّي إِلَيْهِ الْمِيثَاقَ وَالْعَهْدَ الَّذِي أَخَذَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ عَلَي الْعِبَادِ وَأَمَّا الْقُبْلَةُ وَالاِسْتِلاَمُ فَلِعِلَّةِ الْعَهْدِ تَجْدِيداً لِذَلِكَ الْعَهْدِ وَالْمِيثَاقِ وَتَجْدِيداً لِلْبَيْعَةِ لِيُؤَدُّوا إِلَيْهِ الْعَهْدَ الَّذِي أَخَذَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ فِي الْمِيثَاقِ فَيَأْتُوهُ فِي كُلِّ سَنَة وَيُؤَدُّوا إِلَيْهِ ذَلِكَ الْعَهْدَ وَالاَْمَانَةَ اللَّذَيْنِ أُخِذَا عَلَيْهِمْ أَ لاَ تَرَي أَنَّكَ تَقُولُ أَمَانَتِي أَدَّيْتُهَا وَمِيثَاقِي تَعَاهَدْتُهُ لِتَشْهَدَ لِي بِالْمُوَافَاةِ » . ( 6 )

« جواب را درياب ، قلب خود را فارغ كن و گوش خود را شنوا ، انشاءالله تو را آگاه مي سازم . خداوند تبارك و تعالي حجرالاسود را كه گوهري نوراني است از بهشت براي آدم خارج كرد و سپس آنرا در محل ركن قرار داد تا ميثاقي براي بني آدم باشد .

چون كه خداوند از صلب بني آدم ، فرزندان آن ها را برگرفت و از آن ها در همين مكان عهد و ميثاق ستاند و اين در همان مكاني است كه تو مي بيني ، در همين مكان فرشته اي بر صاحب الامر نازل مي شود و اين فرشته يعني جبرئيل اولين كسي است كه در اين مكان با قائم ( عليه السلام ) بيعت مي كند . قائم ( عليه السلام ) پشت خويش را به اين مكان تكيه مي دهد و ركن حجتي بر قائم مي شود . هر كس كه با ايشان بيعت كرد به عهد و پيمان خويش در عالم معنا با خدا وفا كرده است و حجرالاسود شاهد بود و قيامت به آن شهادت خواهد داد . اما داستان بوسيدن و استلام به خاطر تجديد عهد بندگان با خدا و تجديد بيعت آنان است تا هر سال بندگان اين عهد خويش را تجديد كنند و امانتي را كه خدا به آن ها داد به او باز گردانند . »

وجه دوم : مصافحه با خدا . در احاديث متعددي بيان شده است كه حجر « يمين الله » يعني دست خدا است . لذا اين سنگ سياه ، دست خدا در زمين است و هر كس آن را لمس كند ، گويا با خدا دست داده است و اين مصافحه بندگان با خداست . رسول خدا ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) فرمود :

« اَلْحَجَرُ يَمينُ اللهِ في اَرْضِهِ فَمَنْ مَسَحَهُ مَسَحَ يَدُ اللهِ » ( 7 ) ؛

« حجرالاسود دست خدا در زمين است . هر كه آن را لمس كند دست خدا را لمس كرده است . »

امام سجاد ( عليه السلام ) در حديث شبلي به هنگام سخن گفتن از حجرالاسود حالتي متفاوت دارد ايشان خطاب به شبلي اينگونه مي فرمايد :

« صَافَحْتَ الْحَجَرَ وَوَقَفْتَ بِمَقَامِ إِبْرَاهِيمَ ( عليه السلام ) وَصَلَّيْتَ بِهِ رَكْعَتَيْنِ ؟ قَالَ : نَعَمْ ، فَصَاحَ ( عليه السلام ) صَيْحَةً كَادَ يُفَارِقُ الدُّنْيَا ، ثُمَّ قَالَ : آهِ ، آهِ . ثُمَّ قَالَ ( عليه السلام ) مَنْ صَافَحَ الْحَجَرَ الاَْسْوَدَ فَقَدْ صَافَحَ اللَّهَ تَعَالَي فَانْظُرْ يَا مِسْكِينُ لاَ تُضَيِّعْ أَجْرَ مَا عَظُمَ حُرْمَتُهُ وَتَنْقُضِ الْمُصَافَحَةَ بِالُْمخَالَفَةِ وَقَبْضِ الْحَرَامِ نَظِيرَ أَهْلِ اْلآثَامِ » .

« آيا دست بر حجرالاسود نهادي ؟ كنار « مقام ابراهيم » ايستادي ؟ و دو ركعت نماز خواندي ؟ گفت : آري . اينجا بود كه حضرت صيحه اي كشيد كه نزديك بود از دنيا برود . سپس فرمود : « آه آه ! » و فرمود : هر كس كه دست بر حجرالاسود نهد ، با خداي متعال دست داده است . پس اي بيچاره ! خوب بنگر تا پاداش آنچه را كه حرمتش بزرگ است ، تباه نسازي و اين دست دادن ( و بيعت ) را چون گناهكاران با مخالفت و ارتكابِ حرام نشكني . »

وجه سوم : قلب و سنگ . زائر طواف گزار طواف خويش را از حجر شروع مي كند . او بايد سمت چپ خويش را محاذي و برابر حجر و خانه خدا قرار دهد و به هنگام طواف ، قسمت چپ بدن را از محاذات خارج نكند ؛ قلب انسان در سمت چپ او قرار دارد و اين به معناي محاذات و برابر قلب و سنگ است . ( 8 ) از سوي ديگر شيطان از سمت راست انسان هرگز وارد نمي شود بلكه القائات خويش را از سمت چپ به انسان نفوذ مي دهد . زيرا سمت راست از آن فرشتگان خداست و در احاديث گذشته هم اين تعبير بود كه حجرالاسود « يمين الله » يعني دست راست خداست .

طوافي كه انسان از حجرالاسود آغاز مي كند ، به اين معناست كه بنده قلب خويش را در محاذات و مقابل با سنگ بهشتي قرار مي دهد تا بر آن معاني بهشتي و آسماني نفوذ كند و قلب خويش را از نفوذ وساوس شيطاني در امان دارد . اين مقارنت ، قلب انسان را از القائات ، وسوسه ها ، كيدها ، مكرها و اغوائات ابليس حفظ مي كند و آدمي را تحت ولايت نوراني خدا قرار مي دهد . ( اللهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ ) . ( 9 )

زائر آنگاه كه خود را روبه روي حجرالاسود ديد ، بهتر است تكبير و تهليل گويد ، از سمت صفا رو به حجر كند ، دستان خويش را به آسمان بلند كند ، فقر و ذلت خود را به خدا نشان دهد ، غناي الهي را برانگيزد ، خواسته خويش را به خدا عرضه كند و با دست نياز اينگونه به خدا گويد :

« اللَّهُمَّ إِلَيْكَ بَسَطْتُ يَدِي وَفِيَما عِنْدَكَ عَظُمَتْ رَغْبَتِي ، فَاقْبَلْ سَيْحَتِي ، وَاغْفِرْ لِي ، وَارْحَمْنِي ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكُفْرِ وَالْفَقْرِ وَمَوَاقِفِ الْخِزْيِ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ » . ( 10 )

« خدايا ! دستم را به سويت گشودم ، رغبت من به آنچه نزد توست افزون است . پس تسبيح گويي مرا بپذير و مرا بيامرز و رحمت آور . خدايا ! از كفر و فقر و جايگاه هاي خفت و خواري در دنيا و آخرت به تو پناه مي برم . »

اسرار ملتزم

ملتزم كه به آن « متعوذ » و « المدعي » هم مي گويند ، ميان درِ كنوني كعبه و ركن حجرالاسود قرار دارد . البته بعضي هم آن را نزديك ركن يماني و تقريباً روبه روي درِ كنوني كعبه دانسته اند . ديدگاه سومي هم وجود دارد كه مي گويد ميان ركن و مقام ابراهيم ملتزم است . ولي قول اول نزد شيعه موجه تر است ؛ از اين رو ملتزم بخشي از ديوار كعبه است كه ميان ركن اسود و باب كعبه قرار دارد . ملتزم را نيز اسراري است :

1 ـ نهر بهشتي

ابن فضّال از امام صادق ( عليه السلام ) پرسيد : چرا مردم به اين قسمت ملتزم مي شوند ؟ چه سرّي در اينجا وجود دارد ؟ امام در پاسخ مي فرمايد :

« عِنْدَهُ نَهَرٌ مِنْ أَنْهَارِ الْجَنَّةِ تُلْقَي فِيهِ أَعْمَالُ الْعِبَادِ عِنْدَ كُلِّ خَمِيس » .

« نزد ملتزم نهري از نهرهاي بهشتي است كه اعمال بندگان هر پنجشنبه در آن وارد مي شود » . ( 11 )

شايد اين تعبير اشاره به اين نكته لطيف عرفاني باشد كه اعمال زائران و بندگان به اين نهر پاك و آب زلال آسماني وارد مي گردد تا پاك شود . ملتزم انسان را پاك مي كند و طهارت و زلالي را براي او به ارمغان مي آورد .

كنار ملتزم خواندم دعايي * * * شنيدم ناگهان بانگ رسايي

ندا آمد كه من پيش تو هستم * * * تو اي مسكين گم گشته كجايي ؟

2 ـ بخشش به شرط اقرار

خداي سبحان ، ملتزم را براي بخشش گناهان قرار داده است ؛ مشروط بر اين كه زبان به اقرار گشايند ، گناهان خويش را يك به يك به ياد آورند و از خداي تعالي براي تك تك آن ها طلب مغفرت كنند ؛ چنان كه آدم ( عليه السلام ) چنين كرد .

حديث شريفي از امام صادق ( عليه السلام ) به اين نكته اشاره مي كند :

« چون آدم خانه خدا را طواف كرد و به ملتزم رسيد ، جبرئيل به او گفت : اي آدم ! در اين مكان به گناهان خويش در برابر خدا اعتراف كن . پس خداوند به او وحي كرد : اي آدم ! گناه تو را آمرزيدم . گفت : پروردگارا ! براي فرزندان و ذريّه ام ؟ خداوند متعال به او وحي كرد : اي آدم ! هر يك از ذريّه تو اينجا بيايد و به گناهانش اقرار كند و توبه نمايد همچنان كه توبه كردي سپس آمرزش بخواهد او را مي آمرزم » . ( 12 )

در روايتي از امام صادق ( عليه السلام ) نقل شده است :

« هر گاه امام سجاد ( عليه السلام ) كنار ملتزم مي آمد ، با تضرع و التجا به خدا عرضه مي داشت :

« اللَّهُمَّ إِنَّ عِنْدِي أَفْوَاجاً مِنْ ذُنُوب ، وَأَفْوَاجاً مِنْ خَطَايَا وَعِنْدَكَ أَفْوَاجٌ مِنْ رَحْمَة وَأَفْوَاجٌ مِنْ مَغْفِرَة ، يَا مَنِ اسْتَجَابَ لاَِبْغَضِ خَلْقِهِ إِلَيْهِ إِذْ قَالَ : أَنْظِرْنِي إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ اسْتَجِبْ لِي وَافْعَلْ بِي كَذَا [ وَكَذَا ] » .

« خدايا ، مرا گروه هايي از گناهان و خطاهاست و نزد تو افواجي از رحمت و آمرزش . اي كسي كه دعاي مبغوض ترين افراد نزد خود را اجابت كرد آنگاه كه گفت : خدايا مرا تا روزي كه برانگيخته مي شوند مهلت بده ، دعاي مرا هم مستجاب كن و با من چنين و چنان كن » . ( 13 )

3 ـ نگاه خدا

التزام به ملتزم و دعا نزد آن بي پاسخ نمي ماند . خداوند بر خود مقرر داشته كه اگر كسي در اين مكان شريف چيزي از او بخواهد قطعاً آن را اجابت كند و پاسخي در خور به اين بنده بدهد . لذا دعا نزد ملتزم مستجاب است و اجابت خدا نظر رحمت او به سمت بندگان است . و هر گاه خدا به بنده اي اقبال داشته باشد و نظر به بنده كند ، رحمتش او را فرا مي گيرد .

رسول خدا ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) فرمود :

« مَا دَعَا أَحَدٌ بِشَيء فِي هَذَا الْمُلْتَزَم إلاّ اسْتُجِيبَ لَهُ » ؛ « هيچ كس در اين ملتزم چيزي از خدا نخواست ، مگر آنكه اجابت شد » . ( 14 )

خداوند با دعاي بنده اش غم و اندوه را از او برطرف ، قلبش را شاد و توانگري را نصيب او مي كند و حتي دعاي او در حق فرزندانش اجابت خواهد شد . اين وحي خدا به حضرت آدم است . پيامبر خدا ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) مي فرمايد :

« آدم هنگامي كه فرود آمد ، هفت بار كعبه را طواف كرد . سپس در مقابل در كعبه دو ركعت نماز خواند ؛ آنگاه به ملتزم آمد و چنين گفت : « خدايا ! تو نهان و آشكارم و آنچه را كه در دل و نزد من است مي داني پس پوزشم را بپذير و گناهانم را ببخشاي . نيازم را مي داني ، پس خواسته ام را عطا كن . خداوندا ! از تو ايماني مي خواهم كه همنشين دلم باشد و يقين راستين تا آن كه بدانم جز آنچه برايم نوشته اي ، به من نخواهد رسيد و رضا به آنچه بر من حكم كرده اي . خداوند به او وحي كرد اي آدم ! دعاهايي كردي و من اجابت كردم . اينگونه دعا را هيچ يك از فرزندانت نخواهد كرد مگر آن كه اندوه ها و گرفتاري هايش را برطرف سازم و آنچه از دست داده ، كفاف كنم ؛ تهيدستي را از قلبش بيرون كنم و توانگري را ميان دو چشمش قرار دهم و در پي تجارت هر تاجري براي او تجارت كنم ( و سود دهم ) و دنيا به حالت خوار سراغ او آيد ، هر چند خودش آن را نخواهد » . ( 15 )

آنگاه كه انسان بيمار باشد و براي درمان درد خود دعا كند ، خداوند به بركت كعبه ، ركن ، حجر و ملتزم ، بيماري او را شفا داده ، درد او را درمان خواهد نمود . رسول اكرم ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم )  فرمود :

« بَيْنَ الرُّكنِ وَالْمَقام مُلْتَزَم مَا يَدْعو بِهِ صَاحَبُ عَاهَة إِلاّ بريء » ؛ ( 16 )

« ميان ركن و مقام ، ملتزم است . هيچ دردمندي آنجا دعا نمي كند ، مگر آنكه بهبود يابد . »

سلوك دو قسم است ؛ سلوك بنده به سوي خدا و سلوك خدا به سوي بنده . اگر بنده به سمت خدا راهي از درون باز كند و سالك طريق حقيقت باشد خدا هم به سوي او گام برمي دارد . اگر بنده به سوي او يك گام بردارد ، خداوند ده گام به سوي بنده برمي دارد . خداي سبحان به بنده سالك نظر مي كند و با يك نظر ، بنده خويش را غرق در نور ، بهجت و سرور مي نمايد . نگاه خدا به بنده ، نعيم بهشتي را براي او به ارمغان مي آورد . « از مهم ترين عذاب هاي دوزخيان اين كه خداوند با آن ها سخن نمي گويد و به آن ها نگاه نمي كند . » ( 17 ) و اساساً دوزخ چيزي جز سخن نگفتن و نگاه نكردن خدا نيست .

بنابراين ، دعا نزد ملتزم باعث اجابت است هر چند با تأخير باشد . اگر آدمي مصلحت خويش را به خداي بسپارد و اجابت را به او وانهد ، بهتر است ؛ زيرا خالق انسان بهتر از انسان مصلحت انسان را مي داند و در يك كلام مي توان گفت كه اجابت خدا نگاه او به بنده است .

اسرار حطيم

حطيم بخشي از مسجدالحرام و مقدس ترين مكان آن است كه حدود آن شامل ركن حجرالاسود ، باب كعبه و مقام ابراهيم ( عليه السلام ) مي شود . اين محدوده پرازدحام است و از اين رو به آن حطيم گفته اند ؛ زيرا « حطيم » يعني جايي كه مردم ازدحام كرده ، به يكديگر فشار مي آورند و گاهي همديگر را له مي كنند . محدوده حطيم اسراري دارد كه اكنون آنها را يادآور مي شويم :

1 ـ امامت جبرئيل

سرور كائنات ، حبيب خدا ، رسول اكرم ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) در اين محل نماز جماعتي برگزار كرد . نماز جماعتي كه فقط دو نفر در آن شركت داشتند ؛ يكي امام و ديگر مأموم . در اين نماز جماعت پيامبر خدا ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) مأموم و امام اين نماز ، جبرئيل امين بود و پيامبر در محدوده حطيم با امامت اين فرشته مقرب الهي نماز جماعت گذارد . رسول خدا ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) فرمود :

« أمَّنِي جَبْرئيل عِنْدَ بَابِ الْكَعْبَةِ مَرَّتَيْنِ » ( 18 ) ؛ « كنار درِ كعبه دو بار جبرئيل امام جماعت من شد . »

2 ـ توبه آدم

آدم ( عليه السلام ) در بهشت ترك اولي كرد و از همين روي خدا به او دستور هبوط داد . آدم و همسرش به زمين آمدند . اولين پيامبر خدا روي زمين قصد بازگشت به خدا كرد و با استمداد از « كلمات » تائب شد و خدا توبه او را پذيرفت :

( فَتَلَقّي آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمات فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ ) . ( 19 )

در روايتي مراد از كلمات اينگونه بيان شده است :

« آدم خدا را به حق محمد ، علي ، فاطمه ، حسن و حسين ( عليهم السلام ) سوگند داد و به اين انوار شريف براي پذيرش توبه خود توسل جست » . ( 20 )

سؤالي به نظر مي آيد و آن اين كه محل توبه آدم كجا بود و در كدام مكان ، آدم وجود نوراني اهل بيت رسول خدا ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) را واسطه كرد ؟ اين مكان هر جا باشد ، طبعاً بايد شريف ترين و با فضيلت ترين نقاط روي زمين باشد . اين پرسش تنها يك پاسخ دارد و آن اين كه محل توبه آدم ( عليه السلام ) حطيم بود .

ابو بلال مكي مي گويد امام صادق ( عليه السلام ) را در حالي ديدم كه بر گرد كعبه مشغول طواف بود . ايشان سپس ميان باب كعبه و حجرالاسود دو ركعت نماز گزارد . به ايشان گفتم : كسي را نديدم كه اينجا نماز بخواند . امام ( عليه السلام ) فرمود :

« هَذَا الْمَكَانُ الَّذِي تيبَ عَلَي آدَم فِيه » ( 21 ) ؛

« اينجا ، همان مكاني است كه توبه آدم پذيرفته شد . »

از اين روست كه توبه انسان در اين مكان پذيرفته است و غفران و بخشش الهي در اين مكان قطعي .

فصل پنجم : اسرار عرفاني نماز طواف

واجب است بعد از تمام شدن طواف عمره ، دو ركعت نماز همانند نماز صبح بخواند . همچنين ضروري است اين نماز نزد مقام ابراهيم ( عليه السلام ) واقع شود يعني بايد آن نماز را پشت مقام به جاي آورد . البته هر چه نماز طواف به مقام نزديك تر باشد بهتر است . مستحب است در ركعت اول بعد از حمد سوره اخلاص و در ركعت دوم بعد از حمد سوره كافرون خوانده شود . حمد و ثناي الهي ، صلوات بر محمد و آل او ( عليهم السلام ) ، طلب قبولي اعمال ، سجده هاي طولاني ، گريستن و خواندن دعاهاي مختلف ، از مستحبات نماز طواف است . اما نماز طواف در برابر كعبه ، روبروي حجرالاسود ، حطيم ، ملتزم و در آستانه مقام ابراهيم ( عليه السلام ) تأويلات و اسرار باطني دارد :

1 . نماز نياز

نماز اعتراف به عبوديت است ، نماز ، انسان را در مقام بندگي قرار مي دهد و بندگي ، انسان را به عروج و آسمان مي برد . عبوديت يعني وقوف بر صدر خويش و مقام بندگي ، مقام فقر است و مقام فقر يكي از مقامات عرفاني است كه قرآن هم به آن اشاره لطيفي فرموده است : ( يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ ) . ( 22 ) در اين آيه فقر منحصر به انسان شده و غنا در انحصار خدا قرار گرفته است . كل فقر در انسان است و كل غنا در او . درباره وجوه انحصار فقر در انسان نظريه هاي مختلفي در تفاسير بيان شده است . ( 23 )

معناي اصلي فقر ، مكسور به معناي شكسته است و گاهي به معناي حفره و جاي خالي هم آمده است . ( 24 ) از اين روست كه فقير به معناي محتاج آمده ؛ زيرا حاجت يا نياز ، كمبود يا نبود است و مشابهتي با حفره دارد ، چون در هر دو حالت خلأ و كاستي وجود دارد و پيداست كه اگر چنين وضعيتي براي كسي پيش آيد ، شكننده مي شود . بر اين اساس ، ( أَنْتُمُ الْفُقَراء ) در آيه مزبور به اين معناست كه انسان ها خلأ هستي داشته و به همين جهت وجودي شكننده دارند . اين خلأ وجودي و شكستگي هستي يا به تعبير فلسفي « فقر ذاتي يا امكاني » فقط با انتساب به خدا پر مي شود و وجود انسان قوام مي يابد . لذا در ادامه فرمود : ( إلَي اللهِ ) ؛ اين انتساب به موجودي است كه غناي محض است . نبي خاتم ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) به فقر مباهات مي كند . « اَلْفَقْرُ فَخْري » . ( 25 ) احتمالاً مراد از فقر همان فقري است كه در آيه گذشت .

نجم الدين رازي درباره فقر نوشت :

« اما آنچه نصيب من است ، كام من در ناكامي ، مراد من در نامرادي ، هستي من در نيستي و توانگري و فخر من در فقر است : الفقر فخري . . . اي محمد ، اين چه سرّ است كه تفاخر به پيشوايي و سروري انبيا نمي كني و به فقر فخر مي كني ؛ زيرا كه راه ما بر عشق و محبت است و اين راه به نيستي توان رفت و پيشوايي و سروري نبوت همه هستي است . . . » . ( 26 )

فقر نزد عارف ، به اين معناست كه انسان براي خود مالكيتي نبيند ؛ زيرا عبد مالك چيزي نيست . فقير تنها خدا را مالك حقيقي در عالم هستي مي بيند . زبان حال فقير اين است كه : ( أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ ) . ( 27 )

سالكان براي فقر مراتب و درجاتي معتقدند : ( 28 ) اولين رتبه فقر ، فقر زاهدانه است . فقير در اين مقام ، دست از دنيا و آنچه دنيوي است ، مي شويد . همچنين زبان از سخن گفتن در باب آن مي بندد و در طلب آن هرگز بر نمي آيد . دومين رتبه ، رجوع به سابقه ازلي است . فقير در اين مقام ، از سرّ قدر آگاه مي شود ، حقيقت عمل را مي بيند و استعدادها را مي شناسد و در اين مقام ، به اين حقيقت پي مي برد كه : « وجودك ذنب لا يقاس به ذنب » . اما فقر حقيقي آن است كه عارف ببيند كه هر آنچه بر او جاري است ، حكم ازلي است . سالك در اين مقام ، از خود سلب اراده مي كند و اسم و رسمي براي خود نمي بيند و اين فقر ، فخر عارفان است .

واقعيت آن است كه فقر چيزي جز اين نيست كه انسان نيازهاي خود را ببيند و بر آن ها وقوف كامل يابد . انسان ، چه در ظاهر و چه در باطن ، يك پارچه فقر و نياز است ؛ اما تنها انسان هاي تيزبين اين فقر واقعي را مي بينند و آن را حس مي كنند . البته انسان هايي وجود دارند كه در عين نياز ، خود را بي نياز مي بينند و دست به عصيان و طغيان مي زنند :

( كَلاّ إِنَّ اْلإِنْسانَ لَيَطْغي * أَنْ رَآهُ اسْتَغْني ) ( 29 ) ؛

« انسان چون خود را غني و دارا مي بيند طغيان و سركشي مي كند . »

كسي كه به اين مقام نايل آيد ـ يعني خود را نيازمند ، بلكه عين نياز به خدا ببيند ـ هرگز دست نياز به سوي غير خدا دراز نمي كند و اين شيوه مؤمن واقعي است .

به راستي سعدي چه زيبا و دلنشين مطلب را بيان كرده است :

« گفتا نشنيدي كه پيغمبر ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) گفت : « الفقر فخري . » گفتم : خاموش كه اشارت سيد ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) به فقر طايفه اي است كه مرد ميدان رضايند و تسليم تير قضا ، نه اينان كه خرقه ابرار پوشند و لقمه ادرار فروشند » . ( 30 )

خواجه عبدالله انصاري نيز در باب فقر و افتخار چنين سخن گفته است :

« فقر سيمرغي است كه از وي جز نام نيست و كس را به وي روايي كام نيست . فقر هشيار است و فقير ديوانه ، فقر بام است و فقير خانه . فقر مقام راهست و سرّ لي مع الله است . فقر كبريت احمر است و كيمياي اخضر ، فقر نيستي است كه كس را در پيش او هستي نيست : « إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ وَأَنْتُمُ الْفُقَرَاء » . ( 31 ) هر كه جز وي هست درويش است و همه را اين مقام در پيش است ، اما خلق متابع شنيد است و كار در ديد است . آنكه دنيا را بگذارد ، زاهد است و آنكه عقبي را بگذارد ، مجاهد است و اين هر دو صفت آب و خاك است و درويش از اين هر دو پاك است . « كَادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكُونَ كُفْراً » . ( 32 )

يكي از اشاره هاي نماز ، عبوديت ، افتقار و ذلت است . نماز بنده را در مقابل رب كريم قرار مي دهد ، نماز مشق زندگي است ، نماز احساس فقر و ذلت است ؛ ذلتي كه سزاي نياز انسان است ، احساس ذلتي كه در انسان رغبت سلوك را بيدار مي كند ، ذلتي كه به انسان قصد حقيقت مي دهد ، ذلتي كه انسان را كم سخن و پر تفكر مي كند ، ذلت و فقري كه خواب را از انسان مي ستاند و آدمي را غرقه عيش و مستي مي كند ، ذلتي كه حلاوت بندگي را به كام انسان مي نشاند و انسان را از خويشتن خويش فارغ كرده ، خدا را به جاي آن مي نشاند . با اين ذلت ، فقر و استكانت است كه انسان به معناي اين آيه واقف مي شود :

( وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ ) ( 33 ) ؛

« و چهره ها در برابر خداي زنده پاينده خاضع مي شوند . »

امام زين العابدين ( عليه السلام ) در حديث شبلي ، نماز در مقام ابراهيم ( عليه السلام ) را به معناي بندگي ، طاعت و مبارزه با شيطان دانست .

« قَالَ ( عليه السلام ) نَوَيْتَ حِينَ وَقَفْتَ عِنْدَ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ ( عليه السلام ) أَنَّكَ وَقَفْتَ عَلَي كُلِّ طَاعَة وَتَخَلَّفْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَة ؟ قَالَ : لاَ . قَالَ : فَحِينَ صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ ، نَوَيْتَ أَنَّكَ صَلَّيْتَ بِصَلاَةِ إِبْرَاهِيمَ ( عليه السلام ) وَأَرْغَمْتَ بِصَلاَتِكَ أَنْفَ الشَّيْطَانِ ؟ قَالَ : لاَ . قَالَ لَهُ : فَمَا صَافَحْتَ الْحَجَرَ الاَْسْوَدَ وَلاَ وَقَفْتَ عِنْدَ الْمَقَامِ وَلاَ صَلَّيْتَ فِيهِ رَكْعَتَيْنِ » ؛

« پرسيد : پس وقتي كه آنجا دو ركعت نماز خواندي ، نيت كردي كه ابراهيم گونه نماز بگزاري و با نمازت ، بيني شيطان را به خاك بمالي ؟ گفت : نه . فرمود : پس . . . نه در كنار مقام ابراهيم ايستاده اي و نه در آنجا دو ركعت نماز خوانده اي . »

در نماز طواف بايد خدا را به چيزي بندگي كرد كه در او نيست . خدا خواسته است كه بنده اش او را به چيزي بندگي كند كه در او وجود ندارد . امتياز بنده از خدا به فقر اوست و امتياز خدا از بنده به غناي اوست . فقر ، جامه اي زيبا براي بنده و غنا ، ديباي دل انگيزي براي خداست . خدا مي خواهد كه انسان او را با فقر ، ضعف ، ذلت و انقطاع بندگي كند و اينها اموري است كه در ذات حق يافت نمي شوند . به بيان ديگر بندگي با تكبر ، عبوديت و غرور و نماز با بي نيازي سازگار نيست ؛ نماز عين نياز است ؛ از اين رو در دعايي كه در نماز طواف آمده است ، سرّ بندگي موج مي زند .

امام حسين ( عليه السلام ) را در حال طواف خانه خدا ديدند . سپس نزد مقام ابراهيم ( عليه السلام ) آمد و نماز گزارد . آنگاه صورت بر مقام نهاد و شروع به گريه كرد و گفت : « بنده كوچك تو در آستان توست ، خواهنده تو و بينواي تو در پيشگاه توست . . . » اين را پيوسته تكرار مي كرد . ( 34 )

2 . نماز حضور

نماز انسان را به قربانگاه مي برد ، نماز معراج بندگان خداست . به فرموده پيامبر ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) :

« الصَّلاَةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيّ » ( 35 ) ؛

« نماز مايه تقرب اهل تقواست . »

نماز دو بعد دارد ؛ صورت ظاهري و روح باطني . ظاهر آن اركان ، حركات و اذكار است ، اما روح باطني آن نيت ، اخلاص و حضور است . نمازي كه از اين ها خالي است ، نماز بي روح است و نماز بي روح نماز مرده اي بيش نيست . نمازي كه از جان خاشع و متواضع برخيزد ، آدمي را به كعبه معنا مي رساند و كعبه معنا چيزي جز مقام قلب نيست . چنان كه در حديث قدسي مي خوانيم :

« لَمْ يَسَعْنِي سَمَائِي وَلاَ أَرْضِي وَسِعَنِي قَلْبُ عَبْدِي الْمُؤْمِنِ » . ( 36 )

« زمين و آسمان جاي من نيست بلكه قلب بنده مومن جاي من است . »

نماز ياد خداست و ياد خدا آرام بخش دل ها و جان هاست . قرآن از يك طرف فرمود : غايت نماز ياد حق است : ( أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي ) ( 37 ) و از سوي ديگر فرمود : ( أَلا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ) ،

( 38 ) بنابراين نماز روح و جان آدمي را به آسايش و آرامش واقعي نزديك و نزديك تر مي كند . نماز نردبان سلوك به عالم نور ، پلكان صعود به بام بهجت و سرور است . قيام در عالم ملكوت از قامت بندگي و رهايي است ، نماز دست هاي نياز را به دامن كبريايي حق پيوند مي زند ، نماز قد خميده در ركوع را در قيامت راست مي كند ، نماز سرهاي به سجده را در آخرت در ميان خلايق عزيز و بزرگ مي كند ، تشهد نماز قلب آدمي را به شهود مي رساند ، نماز بارش ابر بركات ، بر كوير تشنه جان آدمي است و نماز ديواني از عالم وجود است كه هر برگ آن كليد سرّي از اسرار عالم هستي است . خدا بشارت بهشت را در نماز قرار داده است ، زنجيرهاي معصيت و اوج بندگي با نماز گره خورده است ، نماز پرنده جان را از قفس طبيعت مي رهاند و انسان را تا اوج قله هستي به پرواز درمي آورد ، نماز قلب را حاضر مي كند ، با نماز پيمانه جان آدمي با شراب پاك لبريز مي شود ، نماز زيباترين زمزمه هستي است .

انسان با غرور زنده است ، آدمي معمولاً متكبر و خود بزرگ بين است . اما اين نماز است كه انسان را به سجده مي برد و قد آدمي را در برابر عظمت كبريايي خدا خم مي كند و با همين ذلت و فرو افتادن ، پرده هاي غفلت و نسيان را از پيش چشمان آدمي فرو مي اندازد ، نماز بت هاي نفساني را مي شكند ، نماز تخريب گر طاغوت درون و نماز تماشاگه راز است ، نماز آدمي را در درياي بيكران هستي غرقه مي كند و در جوار رحمت الهي قرار مي دهد ، نماز گذرگاه عبور از دنيا به عالم معناست ، نماز يك سفر معنوي است و نماز فرصت حضور است .

حضرت امام خميني ( قدس سره ) به حديثي نوراني از امام صادق ( عليه السلام ) درباره حضور قلب در نماز اشاره مي كند :

« لاَُحِبُّ لِلرَّجُلِ الْمُؤْمِنِ مِنْكُمْ إِذَا قَامَ فِي صَلاَة فَرِيضَة أَنْ يُقْبِلَ بِقَلْبِهِ إِلَي اللَّهِ تَعَالَي وَلاَ يَشْغَلَ قَلْبَهُ بِأَمْرِ الدُّنْيَا ، فَلَيْسَ مِنْ عَبْد يُقْبِلُ بِقَلْبِهِ فِي صَلاَتِهِ إِلَي اللَّهِ تَعَالَي إِلاَّ أَقْبَلَ اللَّهُ إِلَيْهِ بِوَجْهِهِ وَأَقْبَلَ بِقُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَيْهِ بِالْمَحَبَّةِ بَعْدَ حُبِّ اللَّهِ إِيَّاهُ » . ( 39 )

« همانا من دوست مي دارم از شماها مرد مؤمني را كه وقتي در نماز واجبي ايستاد ، اقبال و توجه قلبي اش به سوي خداي تعالي باشد و قلبش را به كار دنيا مشغول نكند . بنده اي كه در نمازش به سوي خدا با قلبش توجه كند خداوند به سوي او به وجهش رو مي كند ، و قلوب مؤمنان را به سوي او متوجه مي كند . »

سپس امام راحل ( قدس سره ) مراتب حضور قلب در نماز را بيان مي كند . ( 40 )

اولين مرتبه حضور قلب اين است كه نماز گزار به طور اجمالي توجه كند كه نماز سراي معبود است ، نماز توسل به اسماي الهي است ، مثل اين كه شخصي قصيده اي در مدح يك نفر بسرايد و آن را كودكي بخواند . كودك از اين قصيده همين اندازه مي فهمد كه در وصف و ثناي شخصي است .

مرتبه دوم ، حضور قلب تفصيلي در نماز است . بدين معنا كه نماز گزار بايد به معاني اركان و اذكاري كه در نماز مي گويد واقف باشد و در حين نماز به آن ها توجه كند .

سوم ، حضور قلب در معبود است چه به صورت تجليات افعالي و چه به گونه تجليات اسمائي و صفاتي و چه به نحو تجليات ذاتي ؛ يعني عابد سالك بداند و شهود كند كه تمام افعال ، صفات و ذوات پرتو تجلي اوست .

پى‏نوشتها:‌


1 . مستدرك علي الصحيحين ، ج1 ، ص625 ، روايت1671 ؛ سنن الكبري ، ج5 ، ص120 ، روايت9221
2 . فروع كافي ، ج4 ، ص184 ، روايت4 ؛ من لايحضره الفقيه ، ج2 ، ص191 ، روايت2114
3 . مستدرك الوسائل ، ج9 ، ص381
4 . فروع كافي ، ج4 ، ص184 ، روايت2 ؛ قرب الاسناد ، ص237 ، روايت930
5 . فروع كافي ، ج4 ، ص184 ، روايت1 ؛ علل الشرائع ، ص424 ، روايت2 ؛ عيون الاخبار الرض ( عليه السلام ) ، ج2 ، ص91 ، روايت1
6 . فروع كافي ، ج4 ، ص184
7 . جامع الاحاديث للقمي ، ص71
8 . جامع الاحاديث للقمي ، ص818
9 . بقره : 257
10 . فروع كافي ، ج4 ، ص402 ، روايت1 ؛ تهذيب الاحكام ، ج5 ، ص101 ، روايت329
11 . فروع كافي ، ج4 ، ص525
12 . فروع كافي ، ج4 ، ص194 ، روايت3
13 . تفسير عياشي ، ج2 ، ص241 ، روايت12
14 . الفردوس ، ج4 ، ص94 ، روايت6292
15 . اخبار مكة للازرقي ، ج1 ، ص348 و 349
16 . المعجم الكبير ، ج11 ، ص254 ، روايت11873
17 . مضمون آيه 77 از سوره آل عمران .
18 . اخبار مكة للازرقي ، ج1 ، ص350
19 . بقره : 37
20 . تفسير الميزان ، ج1 ، ص148
21 . فروع كافي ، ج4 ، ص194 ، روايت5
22 . فاطر : 15
23 . تفسير الميزان ، ج17 ، ص34
24 . مفردات ، ص383
25 . سفينة البحار ، ج2 ، ص378
26 . مرصاد العباد ، ص115
27 . آل عمران : 20
28 . شرح منازل السائرين ، ص129ـ131
29 . علق : 6ـ7
30 . گلستان سعدي ، ص179
31 . بحارالأنوار ، ج19 ، ص83
32 . مجموعه رسائل فارسي خواجه عبدالله انصاري ، ج1 ، ص368
33 . طه : 111
34 . ربيع الابرار ، ج2 ، ص149
35 . سفينة البحار ، ج2 ، ص43
36 . بحارالأنوار ، ج55 ، ص39
37 . طه : 14
38 . رعد : 28
39 . چهل حديث ، ص431
40 . همان ، ص434ـ437