اسرار عرفانى عمره

محمّدتقى فعالى

- ۴ -


سرّ نماز احرام

زائر در ميقات لباس ظلمت افكنده و غسل توبه كرده است . لباسِ احرامِ عزت پوشيده كه زمان حضور در پيشگاه الهي است . اينك لحظه حضور است ، اينك زمان توجه و تقرب است ، و اينك گاهِ نماز عشق است ؛ نماز عشق بر سجاده عشق در بارگاه عشق . زائر در آن لحظات زمين و زمينيان را ترك كرده و سبكبار گشته ، با بال هايي به وسعت پرواز به سوي بهشت نور پرمي كشد و در افق ملكوت بال مي گشايد و تا عمق هستي پرواز مي كند ، او لايه هاي نور را يك به يك درمي نوردد و چونان قطره اي در اقيانوس هستي محو مي شود .

زبان حال نمازگزار به خدا اين است كه آغوشش را به روي او بگشايد ، فصل با خدا بودن را براي زائر آغاز كند ، مرغ دل را از قفس تن جدا كند و راه پرواز تا آشيانه را به او نشان دهد . گفت و گوي نمازگزار در ميقات با خداوند ، در محضر خدا ، گفت و گويي رودررو و چهره به چهره است . او دست اميد به آسمان بلند مي كند و با دلي شكسته و چشمي گريان تمام دارايي خويش را كه چيزي جز « نداري » نيست تقديم مي كند . فقر و كاستي خويش را به چشم ، عيان مي يابد و با خدايش زمزمه مي كند ؛ عقده اندوه با او وامي كند ، نياز به درگاه او مي آورد ، نفس خود را در بارگاه حق ذبح مي كند ، تنها به سجاده بندگي مي رود ، فقط او را مي خواند ، در برابر عظمت و كبريايي حق به ذلت و خضوع مي افتد ، با جامه سپيد احرام پاكي دل و نورانيت آخرت را طلب مي كند . زائر با نماز عشق در برابر حق به قامت مي ايستد . امام سجاد ( عليه السلام ) در حديث شبلي در باب نماز احرام مي فرمايد : بايد به هنگام انجام نماز احرام ، چنين نيت داشت كه انسان به خدا تقرب يابد و مشغول انجام حسنات او باشد تا داخل ميقات بيايد :

« فَحِينَ صَلَّيْتَ الرَّكْعَتَيْنِ نَوَيْتَ أَنَّكَ تَقَرَّبْتَ إِلَي اللَّهِ بِخَيْرِ الاَْعْمَالِ مِنَ الصَّلاَةِ وَأَكْبَرِ حَسَنَاتِ الْعِبَادِ ، قَالَ : لاَ » .

« آن هنگام كه نماز احرام مي خواندي آيا نيّت كردي كه به وسيله نماز ، كه بهترين اعمال و برترين حسنات بندگان است ، به خداوند نزديك شوي و به او تقرّب جويي ؟ شبلي گفت : نه » .

اسرار واجبات احرام

واجبات احرام سه چيز است : يكي نيت ، يعني اين كه انسان در حالي كه مي خواهد محرم شود ، نيت عمره مفرده و قصد ترك محرمات احرام كند ، ديگري تلبيه است ؛ يعني اين كه لبيك بگويد و سوم پوشيدن دو جامه احرام براي مردان كه يكي را لُنگ و ديگري را رداء گويند . هر يك از اين سه ، اسرار باطني دارد كه توجه به آن ها ، عمره نوراني و نورانيت عمره براي زائر به ارمغان مي آورد .

اسرار نيت

الف : هجرت باطني و اخلاص

يكي از شرايط هر عبادتي ، از جمله عمره و احرام ، نيت است . سرّ نيت ، اخلاص است . حقيقت اخلاص تصفيه نمودن عمل است از شائبه غير خدا . خلوص در نيت صاف نمودن سرّ ضمير آدمي است . انسان اعمال مختلفي دارد چه ظاهري ، چه باطني ، چه جوارحي چه جوانحي . اعمال حتي شامل خطورات قلبي هم مي شود . ريشه تمامي آلودگي هاي عمل ، انانيت و نفسانيت است . خلوص در نيت خشكاندن آلودگي ها و ناپاكي هاي عمل از ريشه است ؛ يعني بايد نفسانيت و خوديت را از ميان برداشت . دين را بايد براي خدا خالص كرد .

( أَلا لِلّهِ الدِّينُ الْخالِصُ ) ( 1 ) ؛

« آگاه باشيد كه براي خداست دينِ خالص . »

خداوند از انسان دين خالص طلب كرده است ؛ بنابراين در دين ، دينداري و عبادت نبايد غير او را دخالت داد . هواهاي نفساني و شوائب شيطاني دين را از خلوص مي اندازند و اگر ديانت و عبادت انسان ناخالص شد ، خدا آن را پذيرا نيست .

اي برادر تو همان انديشه اي * * * مابقي خود استخوان و ريشه اي

گر بود انديشه ات گل گلشني * * * وربود خاري تو هيمه گلخني

ب : قصد تحول

هنگامي كه انسان در ميقات مي ايستد ، گذشته سياه خود را در نظر گرفته ، دعا و استغفار بر لب جاري مي كند . اينك هنگامِ تحول است و اينك زمانه آن است كه حاجي ، انساني دگر شود ؛ لحظه تحقق تحولي عظيم است . زندگي انسان نقطه هاي عطفي دارد كه مي تواند تلنگري به وجود انسان باشد . كساني كه از اين نقطه هاي عطف بهره برده ، راه خود يافته اند ، برده اند و برنده اند و فوز و فلاح براي آنهاست . به گاهِ قصدِ احرام در مسجد شجره ، اضطرابي عجيب وجود انسان را در بر مي گيرد ، زبان انسان قفل مي شود ، شعله هاي بيقراري از نگاه انسان زبانه مي كشد و شراره هاي عشق بن مايه وجود آدمي را تكان مي دهد ؛ زمان انتظار پايان يافته است و حاجي خود را روبه روي خدا احساس مي كند . اكنون زمان دلدادگي است ، ميقات حسرت است و اميد ؛ حسرت بر گذشته و اميد به آينده . در آنجا بايد قصد دگرگوني داشت ، انساني متحول شد ، از خود انساني جديد ساخت ، از غفلت ها و نسيان ها كاست و بر عشق ها ، خلوص ها و حضورها افزود .

با نيتي كه انسان در ميقات همراه با احرام مي بندد ، پيمان تحول با خدا مي بندد . به بيان بهتر ، عهد و پيماني كه حج و عمره گزار با پروردگار عالم در عالم الست بسته است ، تجديد مي كند . نيت احرام ، عقد با خدا و بريدن از ماسواست . به اين نكته نوراني ، امام سجاد ( عليه السلام ) اشاره مي كند :

« فَحِينَ عَقَدْتَ الْحَجَّ نَوَيْتَ أَنَّكَ قَدْ حَلَلْتَ كُلَّ عَقْد لِغَيْرِ اللَّهِ ؟ قَالَ : لاَ » ؛

« پرسيد : وقتي نيت حج كردي آيا نيت كردي كه هر پيوندي با غير خدا را رها كني ؟ گفت : نه . »

اسرار تلبيه

الف : پاسخ به دعوت خدا

آنگاه كه انسان در ميقات قرار مي گيرد و قصد بستن احرام مي كند ، بايد « لبيك » بگويد ؛ يعني اين ذكر را بر زبان خود جاري سازد : « لَبَّيْكَ ، اللّهُمَّ لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْكَ اِنَّ الْحَمْدَ وَالنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلْكَ ، لا شَرِيكَ لَكَ لَبَّيْك » . كيفيت تلبيه براساس حديث امام صادق ( عليه السلام ) به همين نحو بود كه گذشت . امام در ادامه حديث خود فرمود :

« رسول خدا ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) بعد از گفتن لبيك « ذاالمعارج » را زياد مي فرمود و هر گاه به سواره اي بر مي خورد يا به بالاي تپه اي مي رسيد يا به دشتي سرازير مي شد و آخر شب و پس از نمازها ، لبيك مي گفت » . ( 2 )

البته تلبيه ادامه اي هم دارد كه مستحب است .

آنگاه كه مردان الهي لباس احرام مي پوشند و قصد حضور در درگاه باريتعالي دارند ، خداوند آن ها را صدا مي زند ، آن ها را مي خواند و براي آن ها دعوتنامه اي ارسال مي كند . لبيك زائر ، پاسخ به دعوت خداست . سليمان بن جعفر از امام رض ( عليه السلام ) درباره علت و حكمت تلبيه پرسيد ، حضرت فرمود :

« إِنَّ النَّاسَ إِذَا أَحْرَمُوا نَادَاهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ ، فَقَالَ : عِبَادِي وَإِمَائِي ، لاَُحَرِّمَنَّكُمْ عَلَي النَّارِ كَمَا أَحْرَمْتُمْ لِي ، فَقَوْلُهُمْ : « لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ » إِجَابَةٌ لِلَّهِ عَزَّ وَجَلَّ عَلَي نِدَائِهِ لَهُمْ » ؛ ( 3 )

« وقتي مردم احرام ببندند ، خداوند متعال ندايشان مي دهد و مي گويد : اي بندگان و كنيزان من ! بدن شما را بر آتش حرام خواهم كرد ، آنگونه كه شما به خاطر من احرام بستيد . آنگاه مردم به عنوان اجابت خداوند متعال كه آنان را ندا داد ، مي گويند : « لبيك ، خدايا لبيك . »

تلبيه پاسخ مثبتي است كه زائر به دعوت خدا مي دهد . زائر به ميهماني خانه خدا آمده است و در ميقات خود را براي ميهماني آماده و مهيا مي سازد . ميزبان او را فراخوانده است و زائر در پاسخ به دعوت حق لبيك گويان آماده ديدار مي شود .

زائر هنگامي مي تواند به دعوت خدا پاسخي شايسته دهد كه كاملاً خود را آماده كند . پس بايد ميان خوف و رجا باشد ؛ زيرا احتمال دارد پروردگار عالم به او بگويد : « لاَ لَبَّيكَ وَلاَ سَعْدَيْكَ » .

عمره گزار بايد با اعتقاد به خدا فضل او را در نظر گيرد ، اعتماد و توكل به او ورزد ، به قدر توان خشوع و خضوع به درگاه باريتعالي آورد ، حالتش به گونه اي باشد كه در برابر سلطان عالم قرار گرفته و بداند او به اندازه اي كه سخط دارد ، كريم و رحيم است و با اين حالت به درگاه پروردگار راز و نياز كند و از خدا بخواهد كه او را از درگاهش نراند .

در حديثي از امام سجاد ( عليه السلام ) آمده است كه آن حضرت بعد از احرام رنگ از رخسارش پريد ، اصحاب علت آن را جويا شدند . امام ( عليه السلام ) اظهار داشت خوف دارم كه خداوند در پاسخ من بگويد : « لا لبيك » .

« فَلَمَّا أَحْرَمَ وَاسْتَوَتْ بِهِ رَاحِلَتَه اِصْفَرَّ لَونُهُ وَوَقَعَتْ عَلَيْهِ الرَّعْدَة وَلَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يُلَبّي فَقيلَ : أ لا تُلَبّي ؟ فَقالَ : أَخشي أن يَقُولَ لي لاَ لَبَّيكَ وَلاَ سَعْدَيكَ فَلَمَّا لَبّي خَرَّ مَغشيّاً عَلَيه . . . » ؛ ( 4 )

« امام سجاد ( عليه السلام ) به حج رفت . چون احرام بست و بر مركب خويش قرار گرفت ، رنگش زرد شد و به لرزه افتاد و نتوانست لبيك بگويد . كسي گفت : لبيك نمي گويي ؟ فرمود : مي ترسم خداوند در پاسخ من بگويد : لا لبيك و لاسعديك ! و چون لبيك گفت ، بيهوش شد . » ( 5 )

از سوي ديگر وجه تسميه هم همين است . اين واژه در لغت به معناي اجابت است . در حديثي از امام صادق ( عليه السلام ) هم به اين نكته اشاره شده است . از امام ( عليه السلام ) درباره وجه تسميه تلبيه سؤال شد . امام ( عليه السلام ) فرمود :

« إجابَةٌ ، أَجابَ مُوسي رَبَّه » ( 6 ) ؛

« اين اجابت است ، موسي هم پروردگارش را چنين جواب داد . »

بنابراين لبيك شعار حج شد و اجابت دعوت خدا رمزي براي حج ابراهيمي قرار گرفت .

امام صادق ( عليه السلام ) در حديث مصباح الشريعه بيان لطيفي دارد :

« وَلَبَّ بِمَعني إجابَةً صافِيَةً خالِصَةً زاكِيَةً للهِ عَزَّ وَجَلَّ في دَعْوَتِكَ مُتِمَسِّكَاً بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي » ؛ ( 7 )

« لبيك تو به معناي اجابت زلال و پاك براي خداي متعال در دعوتش مي باشد در حالي كه به دستگيره محكم الهي چنگ زده اي . »

پس تلبيه ، اجابت است اما اجابتي كه سزاوار دعوت الهي باشد ، پاسخي همراه با صفا و پاسخي پاك براي خداوند عظيم و كريم . پاسخ دهنده هم بايد خود را براي اجابت دعوت حق مهيا كند و با استعداد لازم به حضور او باريابد ، قلبي صاف فراهم كند ، تزكيه نفس داشته باشد ، صدق ، ادب ، صبر ، شكر ، ايثار و سخا ، توشه راه داشته باشد تا بتواند پاسخي شايسته به فراخوان الهي بدهد .

ب : سكوت معصيت

امام سجاد ( عليه السلام ) در حديث شبلي فرمود :

« فَحِينَ لَبَّيْتَ ، نَوَيْتَ أَنَّكَ نَطَقْتَ لِلَّهِ سُبْحَانَهُ بِكُلِّ طَاعَة ، وَصُمْتَ عَنْ كُلِّ مَعْصِيَة ؟ قَالَ : لاَ » ؛

« پرسيد : وقتي لبيك گفتي آيا نيت كردي كه در طاعت محض او سخن بگويي و از هر معصيت او لب فرو بندي ؟ گفت : نه . »

زائر بايد با لبيك خويش در برابر خدا از مخالفت او اجتناب ورزد ، او بايد روزه معصيت گيرد و شعله معصيت را در درون خود خاموش كند ، ريشه هاي آن را بخشكاند و پاسخ به هواي نفساني ندهد .

اگر لبيك اجابت دعوت خداست ، عدم اجابت دواعي نفساني و هواهاي شيطاني هم هست . لبيك گو بايد از شريك خدا دوري كند ، هواي نفس شريك اوست . آنگاه كه با چشم دل به بيت الله نگاه مي كند ، به صاحب خانه هم التفاتي كند و در حضور او عزم خود را جزم كند تا نزديك گناه نشود .

ميقات احرام ، محل حضور ملائكه آسماني است . فرشتگان خدا به احرام بستگان مي نگرند ، بر آنها غبطه مي خورند ، مباهاتي كه خداي سبحان نسبت به زائران خويش داشته ، هميشه پيش چشم ملائكه است ، روا نيست كه زائر با معصيت كردن خويش مباهات خدا را تضييع كند .

زائر با لبيك گفتن مصمم مي شود كه گناه نكند و شهادت مي دهد كه از معصيت دوري ورزد ، سزا نيست كه اين تصميم و شهادت كذب و دروغ باشد . گناه و معصيت طيف گسترده اي دارد ؛ گناهان زبان ، گناهان دست ، گناهان پا ، گناهان چشم ، و بسياري معاصي ديگر .

كسي كه لبيك خدا مي گويد بايد تمامي معاصي ، جرم ها و اشتباهات را مدّ نظر قرار دهد و قصد دوري از آنها كند . او بايد تصميمي سرنوشت ساز بگيرد ، از گذشته زشت خود پشيمان شود و لبيك خود را نقطه عطف حيات خويش قرار دهد تا آينده اي روشن و نوراني در پيش داشته باشد .

باري ، لبيك آغاز مجاهدت است ، شروع پاره اي تحريم هاست ، او بايد تجربه كند تا خود را از بعضي امور محروم كند ، اين محروميت ها نويد بخش حقيقت هايي است كه در آينده عمر ، پيش روي زائر قرار مي گيرد ، لبيك زير ساخت مناسك حج و عمره است ، اساس ورود به حرم الهي است ، لبيك روزنه اي به رحمت الهي باز مي كند ، لبيك فريادي عليه طغيان نفس است ، زائر با لبيك خويش طاغوت درون را درهم مي شكند ، دامان نفس را از وسوسه ها و شيطنت ها مي زدايد ، حريم درون را از حيله ها ، نيرنگ ها وخدعه هاي نفساني پاك مي كند ، لبيك باطن انسان را عرصه گاه نور الهي قرار مي دهد ، لبيك سلامت نفس ، پاكي روح و آشتي با آسمان را به ارمغان مي آورد ، لبيك گويان در حمايت و پناه حق قرار مي گيرند ، لباس تلبيه ، لباس توبه ، ورع ، زهد ، عشق و توجه است و زائر با لبيك خويش گامي به سوي بهشت بر مي دارد .

ج : هماهنگي با ابراهيم

لبيك ، زائر را شبيه ابراهيم مي كند ، مشابهتي ميان او و ابراهيم برقرار مي كند . لبيك گو شبيه ابراهيم مي شود . ابراهيم ( عليه السلام ) حليم ، صبور ، شاكر و اهل ابتهال و انابه بود . ( إِنَّ إِبْراهِيمَ لَحَلِيمٌ أَوّاهٌ مُنِيبٌ ) ؛ ( 8 ) ابراهيم صادق بلكه صدّيق بود . (  وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَبِيّاً ) ؛ ( 9 ) ابراهيم اهل دعا و تضرع بود . او دعاهاي فراواني بعد از تجديد بناي خانه خدا كرد .

د : الگوي زندگي

عارفان و سالكان ، تلبيه منقطع ندارند ؛ لبيك آنها دائمي است . آنها در تمامي عمر اجابت حق مي كنند و لبيك گويان مقام قدس ربوبي اند . خداوند دعوتي عام فرموده است :

* * * (  يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا للهِِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ . . . ) ( 10 ) ؛

« اي اهل ايمان چون خدا و رسول ، شما را به ايمان دعوت كنند اجابت كنيد تا به حيات ابدي برسيد . »

اجابت دعوت حق ، حيات آور است ، انسان را زنده مي كند و به او علم و معرفت و قدرت و توان مي دهد . مردان الهي دائماً حق را اجابت مي كنند . هر گاه از حالي به حال ديگر منتقل شوند ، با تمامي نفس هايشان خدا را مي خوانند ، پاسخ او را مي دهند . اگر سالك لباس طاعت پوشد و از لباس معصيت خارج گردد ، بهترين پاسخ را به خداي سبحان داده است . لذا لبيك حج و عمره در ميقات ، الگويي براي تمامي زندگي است تا انسان در طول حياتش و سراسر عمرش مراقب حضور حق باشد ، نجواها و نداهاي او را بشنود و او را اجابت كند .

هـ : ذوب گناه

لبيك گناهان را مي برد ، با معصيت سازگار نيست ، آثار آن را نابود مي كند ، بر ايمان مي افزايد ، لبيك غروب گناه است ، آنگاه كه خورشيد حق بتابد معاصي غروب مي كنند . رسول خدا ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) فرمود :

« مَا مِنْ حَاجّ يَضْحَي مُلَبِّياً حَتَّي تَزُولَ الشَّمْسُ إِلاَّ غَابَتْ ذُنُوبُهُ مَعَهَا . . . » ؛

« هيچ حج گزاري نيست كه روز را به لبيك گفتن به سر آورد ، مگر آن كه همراه غروب خورشيد ، گناهانش پنهان مي شود » . ( 11 )

همچنين فرمود :

« مَنْ أضْحَي يَوماً مُلَبِّياً حَتَّي تَغْرِبَ الشَّمْس غَرِبَتْ ذُنُوبُهُ فَصَارَ كَمَا وَلَدَتْهُ أُمُّه » ؛

« كسي كه يك روز تا غروب آفتاب لبيك بگويد ، گناهانش از بين مي رود و همچون زماني مي شود كه مادرش او را به دنيا آورده است » . ( 12 )

و نيز فرمود :

« مَنْ لَبَّي فِي إِحْرَامِهِ سَبْعِينَ مَرَّةً إِيمَاناً وَاحْتِسَاباً ، أَشْهَدَ اللَّهُ لَهُ أَلْفَ أَلْفِ مَلَك بِبَرَاءَة مِنَ النَّارِ وَبَرَاءَة مِنَ النِّفَاقِ » ؛

« كسي كه در احرامش ، از روي ايمان و اميد به پاداش الهي هفتاد بار لبيك بگويد ، خداوند هزارهزار فرشته را شاهدمي گيرد كه اورا ازدوزخ ونفاق رهايي داده است . » ( 13 )

رسول خدا ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) فرمود : « خداوند از هر چيز ، چهار چيز را انتخاب كرد ؛ از ملائك : جبرئيل ، ميكائيل ، اسرافيل و عزرائيل را ، از انبياي مرسل صاحب شمشير ، چهار نبي را : ابراهيم ( عليه السلام ) ، داوود ( عليه السلام ) ، موسي ( عليه السلام ) و مرا ، از خانوده ها چهار خانواده را انتخاب كرد ، زيرا خداوند فرمود : ( إِنَّ اللهَ اصْطَفي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْراهِيمَ وَآلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمِينَ ) ( 14 ) و از شهرها چهار بلد و فرمود : ( وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ * وَطُورِ سِينِينَ * وَهذَا الْبَلَدِ اْلأَمِينِ ) ، تين مدينه ، زيتون بيت المقدس ، طور سينين كوفه و بلد امين مكّه است ، و از زن ها چهار زن : مريم ، آسيه ، خديجه و فاطمه ( عليه السلام ) و از حج چهار چيز را : ثجّ يعني قرباني ، عجّ يعني ضجّه و ناله حاجيان به هنگام تلبيه ، احرام و طواف را . . . » ( 15 )

و : زمزمه هستي

غور در بيكرانه آيات آسماني نشان از حقيقتي ژرف و شگرف دارد . قرآن واقعيت را به گونه اي متفاوت معرفي مي كند . خداوند درخت را در حال سجده مي داند : ( وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ ) . ( 16 ) تمام عالم هستي يا تمامي پرندگان از نماز و تسبيح خود آگاهند : (  كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ ) . ( 17 ) سنگي كه از بالاي كوه فرو مي افتد به دليل خوف و خشيت الهي است : (  وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللهِ ) . ( 18 ) صداي رعدي كه از ابرها به گوش مي رسد ، حمد و تسبيح است و خوف و خشيت آنها را نشان مي دهد : ( وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ ) . ( 19 ) گذشته از تمامي موارد پيش گفته ، يكي از واقعياتي كه قرآن آن را با تأكيد و عنايت بيان مي فرمايد ، تسبيح تمامي هستي است : ( يُسَبِّحُ للهِِ مَا فِي السَّمَوَاتِ وَمَا فِي الاَْرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ . . . ) . ( 20 ) البته انسان ها به اين واقعيت و حقيقت دست نمي يابند . به تعبير ديگر نيافتن دليل بر نبودن نيست . هستي همه تسبيح گوي حق است هر چند انسان نفهمد .

به هر تقدير ، جهان هستي آنگونه كه خدا در قرآن تصوير مي كند و براي انسان معرفي مي نمايد ، با جهاني كه ما مي شناسيم ، كاملا متفاوت است . اين وظيفه ماست كه نگاه خود را به هستي تغيير دهيم و بينشي الهي نسبت به عالم بيابيم . چشم ها را بشوييم و جهان را جور ديگر ببينيم .

از جمله حقايقي كه رسول خدا ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) در باب لبيك بر ملا كرد اين كه زبان هستي ، لبيك است . اگر عالم وجود تسبيح گوي حق اند ، اگر عالم هستي آيات حق و بنده اويند و اگر جهان بيكران خاضع و خاشع براي اوست ، همه چيز لبيك مي گويند . رسول خدا ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم )  فرمود :

« ما مِنْ مُلَبٍّ يُلَبِّي إلاّ لَبّي عَن يَمِينِهِ وَشِمَالِهِ مِن حِجر أو شَجَر أو مَدَر ، حَتّي تَنْقَطِعَ اْلأرض مِن هَاهُنا وَهَاهُنا » ؛

« هيچ لبيك گويي نيست ، مگر آن كه آنچه از سنگ و درخت و كلوخ در چپ و راست اوست ، ( هم صدا با او ) لبيك مي گويد ، تا آنجا كه چشم كار مي كند . » ( 21 )

همچنين امير مؤمنان فرمود :

« مَا مِنْ مُهِلّ يُهِلُّ فِي التَّلْبِيَةِ إِلاَّ أَهَلَّ مَنْ عَنْ يَمِينِهِ مِنْ شَيْء إِلَي مَقْطَعِ التُّرَابِ وَمَنْ عَنْ يَسَارِهِ إِلَي مَقْطَعِ التُّرَابِ ، وَقَالَ لَهُ الْمَلَكَانِ : أَبْشِرْ يَا عَبْدَ اللَّهِ وَمَا يُبَشِّرُ اللَّهُ عَبْداً إِلاَّ بِالْجَنَّةِ » ؛

« هيچ لبيك گويي نيست ، مگر آنكه هر چه در چشم انداز اوست ، در سمت راست و چپ لبيك گويند . و دو فرشته به او مي گويند : « مژده باد بر تو اي بنده خدا » و خداوند هيچ بنده اي را جز به بهشت مژده نمي دهد » . ( 22 )

تلبيه را آدابي است كه يكي از آنها خشوع است . حاجي به هنگام گفتن لبيك بايد با خشوع و خضوع اجابت حق كند و دعوت او را لبيك بگويد . مالك بن انس مي گويد : سالي با امام صادق ( عليه السلام ) به حج رفتم ، هنگام احرام چون بر مركبش قرار گرفت هر چه مي خواست لبيك بگويد صدا در گلويش مي شكست و نزديك بود امام از مركبش فرو افتد . به ايشان عرض كردم ناچار بايد لبيك بگويي . امام فرمود :

كَيْفَ أَجْسُرُ أَنْ أَقُولَ : « لَبَّيْكَ اللَّهُمَّ لَبَّيْكَ » وَأَخْشَي أَنْ يَقُولَ عَزَّ وَجَلَّ لِي لاَ لَبَّيْكَ وَلاَ سَعْدَيْكَ ؟ » ؛ « چگونه جرأت كنم و بگويم : « لَبَّيْكَ اللهُمَّ لَبَّيْك » در حالي كه بيم دارم خداي متعال به من بگويد : « لاَ لَبَّيْكَ وَلاَ سَعْدَيْكَ » . » ( 23 )

از ديگر آداب لبيك گفتن كثرت آن است . رسول خدا ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) زياد لبيك مي گفت تا آنكه خانه هاي مكه را مشاهده مي كرد . زائر چه سواره و چه پياده ، چه بر فراز تپه و چه در دشت ، چه روز و چه شب و در همه احوال آنگاه كه احرام بست ، بهتر است لبيك گو باشد و پاسخ حق را مدام بر زبان خود جاري كند . محمد بن منكدر درباره پيامبر اكرم ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) مي گويد كه ايشان لبيك را زياد تكرار مي كرد . ( 24 )

ادب ديگر لبيك آن است كه مردان لبيك را بلند بگويند . رسول خدا ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) مي فرمايد :

« جبرئيل نزد من آمد و گفت : خداوند متعال به تو دستور مي دهد كه به يارانت فرمان دهي صدايشان را به لبيك گفتن بلند سازند ؛ چرا كه شعار حج است » . ( 25 )

خداي سبحان فرشتگان را خبر داد كه به حاجيان مباهات مي كند ، در حالي كه آنها ژوليده و خاك آلودند ، آنها ضجه و ناله مي كنند ، و خداوند دل هاي شكسته و آه و اشك را دوست دارد . زائر خانه خدا با اين اوصاف شتابان به سوي خدا مي رود و بايد صدايش را به هنگام لبيك بلند كند تا مباهات خدا نزد فرشتگان بزرگ آيد .

تلبيه براساس فرموده امام صادق ( 26 ) ( عليه السلام ) تكمله اي هم دارد كه سزاوار است بعد از هر نماز واجب يا مستحب و در همه حال آن را تكرار كرد تا پيمان وفاداري انسان با خدا تمام گردد :

« لَبَّيْكَ ذَا الْمَعارِجِ لَبَّيْك ، لَبَّيْكَ داعِياً إِلي دارِ السَّلامِ لَبَّيْك ، لَبَّيْكَ غَفّارَ الذُّنُوبِ لَبَّيْك ، لَبَّيْكَ أَهْلَ التَّلْبِيَةِ لَبَّيْك ، لَبَّيْكَ ذَا الْجَلالِ وَالاِْكْرامِ لَبَّيْك ، لَبَّيْكَ تُبْدِئُ وَالْمَعادُ إِلَيْك لَبَّيْكَ ، لَبَّيْكَ تَسْتَغْنِي وَيُفْتَقَرُ إِلَيْكَ لَبَّيْك ، لَبَّيْكَ مَرْهُوباً وَمَرْغُوباً إِلَيْكَ لَبَّيْك ، لَبَّيْكَ إِلهَ الْحَقّـِ لَبَّيْك ، لَبَّيْكَ ذَا النَّعْماءِ وَالْفَضْلِ الْحَسَنِ الْجَمِيلِ لَبَّيْك ، لَبَّيْكَ كَشّافَ الْكُرَبِ الْعِظامِ لَبَّيْك ، لَبَّيْكَ عَبْدُكَ وَابْنُ عَبْدَيْكَ لَبَّيْك ، لَبَّيْكَ يا كَرِيم لَبَّيْكَ » ؛

« لبيك ، لبيك ، اي صاحب والايي ها لبيك ، لبيك اي فرا خواننده به خانه امن ، لبيك ، لبيك اي آمرزنده گناهان ، لبيك اي شايسته لبيك گويي ، لبيك ، لبيك اي صاحب شكوه و بزرگواري ، لبيك ، لبيك آغاز و بازگشت به سوي توست ، لبيك ، لبيك تو بي نيازي و ديگران به تو محتاج ، لبيك ، لبيك ديگران از تو بيم دارند و به تو مشتاق اند ، لبيك ، لبيك اي خداي حق ، لبيك ، لبيك اي صاحب نعمت و بخشش نيكوي زيبا ، لبيك ، لبيك اي برطرف سازنده گرفتاري هاي بزرگ ، لبيك ، لبيك منم بنده ات و فرزند دو بنده ات ، لبيك اي بزرگوار ، لبيك . »

اسرار لباس احرام

از اركان احرام ، پوشيدن دو جامه احرام براي مردان است ؛ يكي لُنگ است و ديگري رداء كه بايد به دوش انداخت . مستحب است جامه احرام از پنبه باشد و در صورت تمكّن بعد از فريضه ظهر ببندد ، ولي زنان مي توانند در لباس خويش به هر نحو كه هست محرم شوند . افضل است احرام در جامه سفيد باشد ، يعني جامه سياه به عنوان احرام كراهت دارد . لباس احرام اسرار و رموزي دارد كه مي توان در دو بخش بيان كرد :

الف : اسرار كندن لباس

1 ـ كندن لباس مخالفت خدا

سالك بايد به هنگام كنار گذاشتن لباس هاي معمولي از گناهان خود نيز خارج شود . او بايد قصد كند كه از ثوب مخالفت بيرون رود . كارهاي حرام و حتي مكروه ، انسان را از خدا باز مي دارد ، مانعي بر سر راه ارتباط و اتصال با خدا هستند . كسي كه اراده وصال دارد بايد از علايق و شهوات بكاهد . زائري كه وارد ميدان حج و عمره شد بايد با تمام جد و جهد خود را براي درك نفحات الهي مهيا كند و در خود شوق ايجاد كند .

بر اساس حديثي ، ( 27 ) مشتاق ، اشتهاي طعام ندارد ، مشتاق اهل لذت نيست ، مشتاق با ديگران انس واقعي نمي گيرد ، مشتاق آرام و قرار ندارد ، مشتاق اهل آباد كردن دنيا نيست ، مشتاق لباسي به تن ندارد ، مشتاق بي مسكن است ، كسي كه داراي شوق است شب و روز بندگي خدا مي كند ، او هر لحظه انتظار ديدار مي كشد و با زبان شوق با خدا نجوا مي كند . او سرائر خود را براي حق بيان مي كند ، او اهل رجاء است ، خواب به ديدگانش نمي آيد ، دنيا مراد او نيست ، تمامي عادات را فرو گذارده است و در تمامي عمر با زبان حال به خدا لبيك مي گويد . جذبه هاي الهي ، او را مي ربايد ، واردات قلب ، او را احاطه مي كند و شايق براي حضور رب انتظار مي كشد . براي شوق ، محبت و عشق ، انسان را به سمت تحصيل كمال و وصول به اوج انسانيت سوق ميدهد .

سالك مي داند كه رسيدن به قله ممكن نيست مگر بعد از عبور از پستي ها . آن كه قصد قله دارد بايد از پستي هاي گناه و معصيت بگذرد و از آن ها عبور كند . كندن لباس براي احرام ، نزع ريشه هاي غلّ ، حسد ، هوي و محبت دنيا از قلب است . نيت حاجي بايد اين باشد كه به اين عادات زشت باز نگردد ، از متابعت هواي نفس فرار كند و چشم خود را بر زخارف و زينت هاي دنيا ببندد . امام زين العابدين ( عليه السلام ) در حديث شبلي سرّ كندن لباس را اينگونه بيان مي فرمايد :

« فَحِينَ تَجَرَّدْتَ عَنْ مَخِيطِ ثِيَابِكَ ، نَوَيْتَ أَنَّكَ تَجَرَّدْتَ مِنَ الرِّيَاءِ وَ النِّفَاقِ وَالدُّخُولِ فِي الشُّبُهَاتِ ؟ قَالَ : لاَ » ؛

« پرسيد : وقتي لباس هاي دوخته را در آوردي ، نيت كردي كه از ريا و نفاق و وارد شدن به شبهه ها خود را عريان كني ؟ گفت : نه . »

2 ـ بي حجابي

اصل در انسان نفي حجاب باطني است . تغيير لباس لطيفه اي دارد و آن رجوع به اصل است . آنگاه كه مُحرم لباس بر مي كَند ، از تنگي در آمده است و به فراخي بي حجابي دست مي يابد ؛ تغيير لباس به معناي تغيير حال شدت و تنگي به رخا و فراخي است . سينه ها دو گونه است ؛ ضيق و وسيع . از جمله اسرار كندن لباس در احرام انتقال از محدوديت و ضيق سينه است به گشادگي و وسعت ؛ بايد شرح صدر يافت كه تنها راه وصول به آن تسليم و رضاست و نتيجه آن چيزي جز نور ، بهجت و سرور نيست .

(  أَفَمَنْ شَرَحَ اللهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ فَهُوَ عَلَي نُور مِنْ رَبِّهِ ) ( 28 ) ؛

« آيا آن كس كه خدا براي اسلام شرح صدر عطا فرمود كه وي به نور الهي روشن است ( چنين كسي با مردم كافر تاريك يكسان است ؟ هرگز ) . »

در اين صورت انسان به نعيم و برخورداري مي رسد ، در بركات و التذاذات الهي غوطه مي خورد . مشاهده نيز بر دو گونه است : گاهي از طريق يقين كامل و گاهي از طريق غلبه محبت حاصل مي شود . نبي اكرم ( صلّي الله عليه و آله و سلَّم ) چشم بر هيچ موجودي باز نكرد ، مگر آن كه با دل موحد آن را ديد . اگر انسان چشم سر را بر شهوات بست و چشم دل را از مخلوقات فرو كاست ، ديدگان دلش به شهود محبوب مي رسد . اهل مشاهده ، عمر خويش را از زمان شهود حساب مي كنند و آنچه را كه اندر غيبت گذشت ، عمر نمي شمرند . چنان كه از عارفي پرسيدند : عمر تو چقدر است ؟ گفت : چهار سال . گفتند : چگونه ممكن است ؟ گفت : هفتاد سال بود كه در حجاب دنيا بودم ، اما چهار سال است كه او را مي بينم . و روزگار حجاب را جزو عمر نمي شمرم . ( 29 )

حجاب اصلي ، انانيت و نفسانيت است . آنجا كه سرزمين قداست و نور است ، بايد بي حجاب شد ، لباس عادات كَند ، نعلين خوديت بر كَند و سپس به سرزمين نور وارد شد . (  فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِي الْمُقَدَّسِ طُويً ) . ( 30 ) در ميقات بايد از خويشتن عبور كرد ، دژ نفسانيت را تخريب نمود و در آستانه قصرهاي آسماني درآمد ؛ بايد از تمامي تعلقات رست ، خود را سبكبال كرد . زائر بايد تمام منيت هاي خود را با لباس خود بركند و در ميقات دفن كند ، پيماني صادقانه ، عهدي موسايي و پيوندي استوار با خداي خود ببندد كه تا به كعبه مقصود نرسد ، از پاي نايستد .

ب : اسرار پوشيدن لباس

1 ـ لباس تقوا

لباس انسان نشان تعلقات اوست . بايد لباسي پوشيد كه رنگ تعلق نپذيرد ، لباسي كه با آن هر لحظه شاهد مرگ آرزوها و تمنيات خويش باشيم ؛ بي رنگ ترين رنگ ها رنگ سفيد است ، سفيدي احرام نشان دهنده رنگ باختن تمامي رنگ هاست . بي رنگي نماد پاكي ، طهارت ، سادگي و صداقت است . سالك ، رنگ خدايي دارد ( صِبْغَةَ اللهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً ) ؛ ( 31 ) در اين لباس ، نام ، نشان ، شهرت ، مقام و ثروت جايگاهي ندارد . محرم با انسان هايي مواجه است كه همه با او هم رنگ اند و همه با يكديگر يك رنگ اند . درياي انسان ها تنها يك فرياد دارد و آن رفتن به سوي خداست . لباس احرام بدين معناست كه نبايد غريبه را به جاي دوست گرفت ، بايد با اغيار بيگانه و تنها با دوست نشست و از شيريني مجالست او كام گرفت . زائر در ميقات مهمان خداست . او نبايد از تار و پود دنيوي نزد خدا چيزي ببرد ؛ يعني بايد لباسش ندوخته باشد . لباس احرام به معناي پوشيدن لباس تقواست كه گمشده هر انساني است : ( لِباسُ التَّقْوي ذلِكَ خَيْرٌ ) . ( 32 )

2 ـ كفن

پوشيدن لباس احرام يادآور كفن است . لباس احرام انسان را متوجه مرگ ، قبر و جهان ديگر مي كند ؛ لباس احرام انسان را براي سفر ابدي مهيا مي سازد . هنگامي كه انسان از قبر برمي خيزد ، خود را با كفني ساده و سفيد در حضور حق مي يابد . كفن دوخت و دوزي ندارد ، لباسي ساده است ، همراه با تكلف و زينت نيست ، اين ها خصوصيات لباس احرام است . راهي پيش پاي انسان جز كوچ كردن نيست و بايد تنها سفر كرد . ( وَلَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادي كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّة ) . ( 33 )

تنها با رخت و لباسي ساده بايد به كوچستان غربت رفت . خود را بايد براي روزي مهيا كرد كه نه پاي رفتن است و نه اختيار ماندن . زماني كه حاجي احرام بست و به ميقات رفت و به خدا لبيك گفت ، بايد با خود تنها بشود ، با خويشتن خلوت كند و با تن پوشي سفيد همچون كبوتران آماده پرواز گردد تا بيرنگ و بي نشان اوج گيرد و در عشق يار ذوب شود . لباس ساده احرام انسان را به ياد بت شكن تاريخ مي اندازد ؛ زائر بايد با تبر عبوديت و اخلاص بت هاي درون خويش را بشكند و بر زمين ريزد .

3 ـ جامه معنا

خداوند در حديثي قدسي فرموده :

« الْكِبْرِيَاءُ رِدَائِي وَالْعَظَمَةُ إِزَارِي » ؛

« كبريا و بزرگي بالاپوش من است و عظمت زير جامه ام » . ( 34 )

اين دو ؛ لباس احرام خداست . اين دو جامه ساده اند ، سفيداند ، طاهرند و خداي سبحان با دو جامه كبريا و عظمت مُحرم شده است ؛ احرامي كه تنزيه ابدي را مختص خداوند كرده است .

سالك هم بايد به صفت معنوي الهي درآيد و جامه معنا بپوشد ؛ يعني با تكبر براي كبريايي اش شريك نياورد و با عجب و فخرفروشي به عظمتش لطمه وارد نكند . قلب زائر بايد با كمال خشوع و تواضع پوشيده شود و جانش با اوج انقياد و فقر درآميزد كه نجات و رستگاري از آن انسان خاشع و منقاد است . اگر خداي سبحان با دو اسم « كبير » و « عظيم » بر سالك زائر تجلي كند ، او كبر خويش را از دست داده ، قلبش مطيع و منقاد مي شود و در اين صورت دو جامه احرام بر او برازنده مي گردد .

محرم شدم به جامه احرام بنده دار * * * آماده حضور و ملاقات كردگار

لبيك گفتم از دل و جان در حريم دوست * * * گشتم ز شوق وصل دل آرام بيقرار

رفتم به سوي كعبه ببينم جان او * * * يا تر كنم ز زمزم دل چشم اشكبار

پى‏نوشتها:‌


1 . زمر : 3
2 . من لايحضره الفقيه ، ج2 ، ص325 ، روايت2578 ؛ قرب الاسناد ، ص162 ، روايت592 ؛ وسائل الشيعة ، ج12 ، ص377 ، روايت7
3 . من لايحضره الفقيه ، ج2 ، ص196 ، روايت2124 ؛ عيون اخبار الرضا ، ج2 ، ص83 ، روايت21 ؛ علل الشرائع ، ص416 ، روايت2
4 . عوالي اللئالي ، ج4 ، ص35
5 . محجة البيضاء ، ج2 ، ص201 ؛ عوالي اللئالي ، ج4 ، ص35 ، روايت121
6 . علل الشرائع ، ص418 ، روايت4
7 . بحارالأنوار ، ج96 ، ص124
8 . هود : 75
9 . مريم : 41
10 . انفال : 24
11 . من لايحضره الفقيه ، ج2 ، ص222 ، روايت2238 ؛ المعجم الاوسط ، ج6 ، ص193 ، روايت6125
12 . سنن الكبري ، ج5 ، ص67 ، روايت9022 و 9020
13 . فروع كافي ، ج4 ، ص337 ، روايت8 ؛ محاسن ، ج1 ، ص138 ، روايت180 ؛ الفردوس ، ج3 ، ص614 ، 5918
14 . آل عمران ، 33 .
15 . الخصال ، ج1 ، ص225 .
16 . الرحمن : 6
17 . نور : 41
18 . بقره : 74
19 . رعد : 13
20 . جمعه : 1
21 . سنن ابن ماجه ، ج2 ، ص975 ، روايت2921 ؛ سنن ترمذي ، ج3 ، ص189 ، روايت828 ؛ سنن الكبري ، ج5 ، ص67 ، روايت9019 ؛ حلية الاولياء ، ج3 ، ص251
22 . من لايحضره الفقيه ، ج2 ، ص203 ، روايت2140
23 . علل الشرائع ، ص235 ، روايت4 ؛ امالي الصدوق ، ص234 ، روايت247
24 . دّر المنثور ، ج1 ، ص527
25 . تاريخ الكبير ، ج4 ، ص150 ، روايت2285 ؛ سنن ابن ماجه ، ج2 ، ص975 ، روايت2923 ؛ مسندابن حنبل ، ج1 ، 688 ، روايت2953 ؛ سنن الدارمي ، ج1 ، ص462 ، روايت1755 ؛ من لايحضره الفقيه ، ج2 ، ص326 ، روايت2558
26 . فروع كافي ، ج4 ، ص235 ، روايت3 ؛ تهذيب الاحكام ، ج5 ، ص91 ، روايت300 و ص284 ، روايت967
27 . به نقل از : المراقبات ، ص199
28 . زمر : 22
29 . كشف المحجوب ، ص429
30 . طه : 12
31 . بقره : 138
32 . اعراف : 26
33 . انعام : 94
34 . مستدرك الوسائل ، ج12 ، ص31 و نيز به نقل از : ترجمه فتوحات مكيه ، باب 70ـ72 ، ص559