مسند نويسى در تاريخ حديث
دكتر سيد كاظم طباطبائى
- ۱ -
مقدمه .
رب انعمت فزد
اى دو جهان از قلمت يك رقم ـــــبى رقمت لوح دو عالم عدم .
در كف من مشعل توفيق نه ـــــره به نهانخانه تحقيق ده
((1)) . زمـانـى مـكـلـف شده بودم تا درباره مسند احمدبن حنبل كه يكى از
فراگيرترين مجموعه هاى حـديثى اهل سنت است , پژوهشى را سامان دهم در خلال مدتى كه
به يادداشت بردارى و مطالعه دربـاره ايـن موضوع سرگرم بودم , از رهگذر مطالعه
فهرستهايى چون كشف الظنون و الذريعه , با شمار نسبتا چشمگيرى كتاب و مجموعه حديثى
با نام مسند آشنا شدم كه البته از بيشتر آنها اكنون جـز نـام , نـشـانـى در دست
نيست در آن هنگام درذهنم پرسشهايى مطرح گرديد از قبيل اينكه : مسندنويسى چه سودهايى
را در پى دارد؟
جايگاه مسندنويسى در تاريخ تدوين حديث كجاست ؟
آيا مسند نويسى به دوره يا مرحله اى ويژه از تاريخ حديث مربوط مى شود يا خير؟
چرا امروزه ما از ميان انـبـوه مـسندها تنها با شماراندكى از آنها آشنايى داريم ؟
بقيه اين كتابها به چه سرنوشتى گرفتار آمـده انـد؟
چرا در ميان شيعيان و پيروان مكتب اهل بيت (ع ) اين شيوه ازتدوين حديث كمتر رواج
داشـته است ؟
اين پرسشها كه در صفحه ذهن نگارنده نقش بسته بود, به اقتضاى گرفتاريها گاه مـغفول
واقع مى شد و گاه ديگر انديشه را به خود مشغول مى ساخت گفتنى است كه پيش ازاين
بـراى تـهـيـه پـايان نامه دوره دكترى مقرر شده بود تا بخشهايى از يك تفسير عرفانى
را تصحيح انـتـقـادى كـنـم از قـضـا در همان روزها براى تهيه ميكروفيلم از چند
دستنوشته از آن تفسير از كـتابخانه هاى كشور تركيه باناكاميهايى روبه رو گشته ,
ناگزير از انتخاب موضوعى ديگر شدم از هـمـيـن رو تصميم گرفتم طرحى را درباره
((مسندنويسى در تاريخ حديث )) فراهم ساخته , در معرض داورى استادان محترم وارباب
معرفت گذارم پنهان نمى كنم كه اين تصميم با آميزه اى از بـيـم و امـيـد همراه بود
بيم از گستردگى دامنه موضوع و زواياى تاريك آن و اميد دستيابى به روزنه هايى نو و
يافتن آگاهيهايى كه از چشم پژوهندگان پنهان مانده است .
پـس از تـصـويـب مـوضـوع يـادشده , به گردآورى و يادداشت بردارى پرداختم براى
گردآورى اطلاعات , ابتدامناسب ديدم تا فهرست كاملى از مسندها فراهم آورم و آگاهيهاى
موجود را درباره هركدام يادداشت كنم براى اين كار كتابهايى چون : فهرست ابن نديم ,
فهرست شيخ طوسى , رجال نـجـاشـى , كـشف الظنون و ذيل آن ,الذريعه و بالاخره اثر پر
ارج فؤاد سزگين يعنى تاريخ التراث العربى را به دقت مطالعه و بررسى كردم ويافته هاى
خود را از آن كتابها در برگه هايى نوشتم پس از آن بـه سـراغ كـتـابهاى تاريخ حديث ,
علم الحديث ومصطلح الحديث (درايه ) رفتم ابتدا با خود مـى پـنداشتم , دراين كتابها
به آگاهيهاى بسيارى دست خواهم يافت ولى پس از مراجعه , دانسته شـد ايـن كـتـابها جز
آگاهيهايى كلى و يكنواخت , چيزى در اختيار پژوهنده نمى گذارند وگويا جملگى نسخه هاى
مختلف يك كتاب هستند بالاخره پس از مشورت با برخى ازدانشوران , بهتر آن ديـدم تـا
جـايى كه امكان دارد به خود مسندها مراجعه كنم و روش دسته بندى احاديث رادر آنها
بـبـينم و آنها را با يكديگر بسنجم و چنين نيز كردم دشواريى كه دراين مرحله با آن
روبه رو شدم , اين بود كه از ميان انبوه مسندها, جز شمار اندكى يافت نشده و از آن
ميان هم تنها چند مسند چاپ شـده است ونسخه هاى برخى از مسندهاى چاپ شده نيز كمياب
است و در كتابخانه هاى ما وجود ندارد براى نمونه مسند ابوداوود طيالسى را در هيچ يك
از كتابخانه هاى مشهد, از جمله كتابخانه دانـشـكده الهيات و معارف اسلامى , ادبيات
و علوم انسانى , آستان قدس رضوى , بنياد پژوهشهاى اسـلامـى , دانشگاه علوم اسلامى
رضوى و نيز در دانشكده الهيات و معارف اسلامى دانشگاه تهران نـيـافتم تنها در
كتابخانه مركزى دانشگاه تهران توانستم به نسخه اى از آن دست يابم بارى با همه
دشـواريـهـا تا جايى كه امكان داشت , بيشتر مسندهارا ديدم و در آنها به گشت و گذار
پرداخته , يـادداشتهايى را فراهم ساختم در كنار كتابهاى يادشده , كتابهايى را هم كه
درباره تاريخ فرهنگ و تـمـدن اسـلامـى نـگاشته اند, مطالعه كردم و گاه از آنها
نكاتى را يادداشت كردم پس از همه اين تلاشها دانسته شد, بسيارى از مسندها كارهايى
تكرارى و درست شبيه به هم هستندو تنها تفاوت آنـهـا بـا يـكـديـگـر ايـن اسـت كـه
يكى چون مسند ابن حنبل گسترده و مفصل و ديگرى چون مسندطيالسى گزيده و مختصر است
همچنين دانسته شد كه اساسا بسيارى از كتابهايى كه آنهارا بـه نام مسندمى شناسند,
مسند نيستند و يا دست كم با تعريف مسند در كتابهاى مصطلح الحديث هماهنگى ندارند.
خـلاصه اينكه يافته ها و دست آورد مطالعات خويش را در ده بخش دسته بندى و تدوين
كرده ام به شرح زير:.
1ـ در بـخـش نـخست معناى لغوى و اصطلاحى مسند و واژه هاى وابسته به آن را شرح داده
ام به دنـبـال آن روشـهـاى تـدوين حديث را بررسى كرده و تفاوت آنها را با روش مسند
نويسى روشن ساخته ام سپس به نقدو سنجش روش مسندنويسى پرداخته و سرانجام به پاره اى
از آشفتگيها دربه كاربردن اين نام اشاره كرده ام .
2ـ در بخش دوم به جايگاه مسندنويسى در تاريخ تدوين حديث اهل سنت و مراحل گوناگون آن
پـرداخـتـه وتلاش كرده ام تا نشان دهم مسندنويسى در چه دوره اى از تاريخ تدوين حديث
بيشتر رواج داشـتـه اسـت درادامـه همين بخش , خوانندگان با مطالبى درباره نخستين
مسندنويس و منزلت مسندها در ميان مجموعه هاى حديث آشنا خواهند شد.
3ـ بخش سوم فصل بلندى است درباره مسندهايى كه به مؤلفان خود منسوبند و مرورى بر
پاره اى از احـوال مـسـنـدنـويـسان به ترتيب تاريخ درگذشت آنان دراين بخش به گونه
اى گسترده از آگاهيهاى رجال شناختى موجود در كتابهاى رجال , تذكره ها و تراجم بهره
گرفته ام .
4ـ در بـخـش چهارم ابتدا مسندهايى را ياد كرده ام كه به نام راويان خود شناخته مى
شوند سپس درباره مجموعه هايى سخن گفته ام كه از روى خطا يا سهل انگارى آنها را مسند
خوانده اند پاره اى آگاهيهاى ديگرنيزدر دنباله همين بخش خواهد آمد.
5ـ در بـخش پنجم به سهم شيعه در عرصه مسندنويسى پرداخته شده است در اين بخش , در
آغاز پـژوهـشى رادرباره ((اصول اربعماه )) (اصلهاى چهارصدگانه ) سامان داده و اصلها
را با مسندها سنجيده و وجوه همانندى آنها را بايكديگر بيان داشته ام به دنبال آن ,
زمان پيدايش اين اصلها را در تـاريـخ حـديث شيعه با دوره مسندنويسى در تاريخ حديث
اهل سنت مقايسه كرده واز اين رهگذر نـشـان داده ام كـه اصل نويسى در تاريخ حديث
شيعه , بسيار زودتر از مسندنويسى در تاريخ حديث اهـل سـنـت آغـاز شده است در ادامه
همين بخش , درباره آن دسته از مجموعه هاى حديثى شيعه سخن به ميان آمده كه آنها را
مسند ناميده اند.
6ـ در بـخـش شـشم خوانندگان گرامى با مسند زيد شهيد و مؤلفش و محتواى آن آشنا شده
از مقدار ارزش واعتبار احاديث آن آگاه خواهند گشت .
7ـ بخش هفتم دربردارنده آگاهيهايى است درباره يكى از مسندها به نام مسند حميدى .
8ـ بـخـش هـشـتـم بـه نام آورترين مسندها, يعنى مسند ابن حنبل اختصاص دارد اين بخش
كه بـلـندترين فصل اين نوشتار است , ابتدا آگاهيهايى را درباره ابن حنبل , آثار و
باورهايش در بردارد سپس نگارنده درباره مسند اوو مقدار ارزش واعتبار احاديث آن سخن
مى گويد.
9ـ در بخش بعدى مسندهاى ابوحنيفه را برشمرده وبه پاره اى از احوال مؤلفانش پرداخته
ام آنگاه دربـاره عـلـت تـعدد مسندهاى ابوحنيفه سخن گفته و به مقدار ارزش و اعتبار
مرويات او اشاره كرده ام .
10ـ واپـسـين بخش اين نوشتار به آگاهيهايى درباره مسند ابويعلى موصلى , مسندالصحابة
الذين مـاتوافى زمان النبى و بخش مسانيد در جمع الجوامع سيوطى اختصاص دارد آنگاه
خوانندگان با اثـرى نـو در عـرصـه مـسندنويسى آشنا خواهند شد اين اثر كه المسند
الجامع نام دارد, به عقيده نگارنده بهترين و كاملترين اثرى است كه دراين عرصه پديد
آمده است .
در ادامـه بـايـد گـفت : چون طبيعت اين كتاب اقتضا مى كند پاورقيهاى ارجاعى آن
بسيار باشد, بـراى پرهيز از پرحجم شدن آن بر آن شدم تا سر حد امكان بطور كوتاه به
منابع و مخذ خود اشاره كـنم و براى دستيابى به مشخصات كامل كتاب شناختى , خواننده
را به پايان كتاب رهنمون سازم گـفـتـنـى است كه منابع و مخذى كه از آنها سود برده
ام , دو دسته اند دسته اى گاه به گاه مورد اسـتـنـاد قـرار گرفته اند و دسته ديگر
همواره موردمراجعه بوده و در كمتر جايى است كه بدانها اسـتـناد نشده باشد در مورد
دسته نخست , در زيرنويس ابتدانام نويسنده و سپس نام اثر و شماره جلد و صفحه آن را
به دست داده ام در مورد منابع دسته دوم دو حالت وجود دارد:.
الـف ـ گـاه تـنـها از يك اثر نويسنده اى بطور گسترده سود جسته و بدان استناد كرده
ام دراين صـورت در زيـرنـويـس تنها به ذكر نام نويسنده و شماره جلد و صفحه اثرش
قناعت كرده ام براى نـمونه اگر نوشته ام : سزگين ,1/1/123 يعنى : فؤاد سزگين ,
تاريخ التراث العربى , جلد اول , بخش يـكـم , صـفـحـه 123 دراين گونه موارد اگربه
ندرت به اثرى ديگر از همين نويسنده ارجاع داده بـاشم , براى پرهيز از اشتباه به نام
كتابش تصريح كرده ام براى رهنمون ساختن خوانندگان به اين قـبـيـل كـتـابـهـا,
ابـتـدا قصد داشتم ستونى ترتيب دهم و در آن ستون دربرابر نام هر نويسنده , مـشـخصات
كامل اثرش را بنويسم ولى پس از انديشه بيشتر از اين تصميم بازگشتم چه اينكه در
كـتـاب شـنـاسـى مـشـخـصـات منابع و مخذ خود را به ترتيب الفبايى نام نويسندگان
آورده ام بنابراين هركس به بخش كتاب شناسى بنگرد, مشخصات كامل نويسنده و اثرش را به
آسانى خواهد يافت .
ب ـ گـاه ديـگـر بـه دو اثـر از يك نويسنده بسيار استناد كرده ام دراين صورت بديهى
بود كه نام نويسنده , نام كتاب وشمار جلد و صفحه آن را ياد كنم .
براى متمايز ساختن شماره جلد از شماره صفحه از نشانه مميز (/) استفاده كرده ام به
اين معنا كه شماره سمت راست مميز, شماره جلد و شماره سمت چپ آن , شماره صفحه را
نشان مى دهد.
در پـايان مى افزايد: چون درباره كاربرد و نگارش پاره اى از واژه ها اختلاف سليقه
هايى وجود دارد, يادآورى مى كند كه براى رعايت اصول و قواعد درست نويسى , بيش از
همه , كتابهاى غلط ننويسيم اثـر ابوالحسن نجفى و راهنماى نگارش و ويرايش اثر محمد
جعفر ياحقى و محمد مهدى ناصح در برابر چشم بوده است .
بـارى , نگارنده تمام توش و توان خود را به كار گرفت تا اثرى پاكيزه و پيراسته از
عيب عرضه كند اگـر در اين جهت توفيقى بهره وى شده و دست آورد رنجهايش كتابى سودمند
و آراسته در آمده باشد, غير از اثر لطف وعنايت ويژه خداوند نتواند بود.
به جهد تكيه مكن از خدا عنايت خواه ـــــكه حاصلى ندهد هيچ جهد بى توفيق .
از خـوانـندگان باريك بين و ژرف انديش انتظار دارد, لغزشهاى اين ناچيز را يادآور
شوند تا بتوان در مـراحل بعدبه اصلاح و تكميل آن پرداخت چه اينكه گفته اند: ((متكلم
را تا كسى عيب نگيرد, سخنش صلاح نپذيرد)).
در طـول مدتى كه سرگرم فراهم ساختن اين كتاب بوده ام ,از پاره اى از راهنماييهاى
آقايان دكتر سـيـد مـحمد باقرحجتى , دكتر آذرتاش آذرنوش و دكترسيدمرتضى آية اللّه
زاده شيرازى استادان دانشگاه تهران بهره برده ام .
اسـتـاد فـرزانـه دانـشـگـاه مشهد آقاى كاظم مديرشانه چى نيز بارها سخاوتمندانه
كتابهايى را از كتابخانه شخصى خود در اختيار نگارنده گذاشتند خدمتگزار دين و دانش
استاد على اكبر غفارى هـم در آغـاز راه نـكته هايى راگوشزد كردند دانشور گرامى آقاى
رضا استادى هم مرا به يكى دو مـقـاله دراين موضوع رهنمون ساختند ازهمه اين
بزرگواران به خاطر اين محبتها سپاسگزارم و بـرايـشـان كـاميابى و عمر بلند آرزو مى
كنم فرزندم مصطفى هم ـ كه دانش آموز دوره راهنمايى اسـت ـ در تـصحيح و مقابله نسخه
تايپى با نسخه دستنويس باشكيبايى پدر را يارى داد از خداوند بزرگ خواستارم كه وى را
در دوسرا خوشبخت گرداند.
در پـايان بر خود فرض مى داند از مديران نيكدل مركز انتشارات دفتر تبليغات حوزه
علميه قم كه اين اثر ناچيز رادر رديف سلسله انتشارات آن مؤسسه قرار دادند, صميمانه
سپاسگزارى كند توفيق هـرچـه بـيـشتر آنان را دررسيدن به اهداف فرهنگى والايى كه
پيشه ساخته اند, از خداوند بزرگ خواستار است بمنه و كرمه .
آبان ماه 1375 خورشيدى .
دكتر سيد كاظم طباطبايى .
استاديار دانشگاه فردوسى مشهد.
بخش اول .
مفهوم مسند.
اشاره :
مـسند از مصدر اسناد و اسناد از ماده ((سند)) است از آنجا كه از اين خانواده واژه
هايى چون سند, اسـنـاد,اسـنـد, مسند, مسند و نزد حديث پژوهان عموما و دراين نوشتار
خصوصا كاربردى فراوان دارد, پيش از هر چيز لازم به نظر مى رسد معانى اين واژه ها به
دقت مورد بررسى قرار گيرد.
1ـ سند.
الف ـ معناى لغوى سند:.
((سـند)) (جمع آن اسناد و جمع جمع آن اسانيد) به معناى دامنه و نشيب و سرازيرى
كوه , زمين بـلـند كه روياروى شخص باشد, تكيه گاه و آنچه بدان پشت نهند از قبيل
ديوار و غيره , دستاويز و نوشته اى كه بدان اختيار شغل و ملكى را به كسى دهند, به
كار مى رود.
((سند يسند سنودا الى الشئ )) يعنى : پشت بر آن چيز نهاد و بدان تكيه و اعتماد كرد
((استند)) و ((تساند))نيز به همين معناست و ((اسند)) هم گاه به همين معنا و گاه
صورت متعدى آن است از هـمـيـن جامجازاگفته مى شود: ((فلان سند)) يعنى فلان كس تكيه
گاه و محل اعتماد باشد
((2)) .
واژه ((سـنـد)) بـه مـعـنـاى اخـير در متون دينى بسيار به كار رفته است از جمله در
نهج البلاغه مـى خـوانـيم :((فمن شواهد خل قه خلق السموات موطدات بلاعمد, قائمات
بلاسند)) يعنى : ((از نـشـانه هاى آفرينش او خلقت آسمانهاست كه بى ستونها پابرجاست
و بى تكيه گاه برپاست ))
((3)) هـمچنين در بخشى ازدعايى كه امام هادى (ع ) به يكى از يارانش آموخته ,
آمده است : (( يا رجائى والمعتمد ويا كهفى والسند))
((4)) يعنى : ((اى اميد و تكيه گاه من واى پناهگاه و دستاويز من )). همچنين
((سند واسند فى الجبل )), يعنى : بركوه برآمد, و ((سند)) يعنى بالارفتن مردمان بر
كوه چنانكه درحديث احد آمده است : ((رايت النسا يسندن فى الجبل ))
((5)) يعنى : ((زنان را ديدم كه بركوه بالامى رفتند.
ب ـ معناى اصطلاحى سند:.
((سـند)) نزد حديث شناسان عبارت از طريق متن
((6)) يا زنجيره بهم پيوسته از كسانى باشد كه
يـكـى پس ازديگرى حديث را روايت كنند تا به پيامبر(ص ) يا معصوم (ع ) رسد
((7)) مثلا ((الف )) مـى گويد كه گفت مرا ((ب )) به نقل از سخنان ((ج )) و به
وى گفته بود ((د)) وبه او خبرداده بود ((ه)) و برا ى او نقل كرده بود((و)) كه از
رسول خدا(ص ) شنيده بود كه چنين و چنان گفت ويا اينكه گفت كه پيامبر(ص ) را ديد كه
درفلان مورد چنين وچنان كرد. طـريـق نـقـل احاديث و زنجيره راويان آن را, از آن جهت
سند گويند كه حديث شناسان غالبا در درستى ونادرستى و قوت و ضعف حديث به آن تكيه مى
كنند به عبارت ديگر, حديث قوت و ضعف خـود رااز احـوال راويان خود و پيوستگى و
گسستگى زنجيره آنان كسب مى كند
((8)) از همين رومـجـازامـى گوييم : اين حديث قوى السند است زيرا سندها به
منزله ستونهايى هستند كه متن حديث برآنها استوار و پا برجاست
((9)) .
2 ـ اسناد.
الف ـ معناى لغوى اسناد.
((اسناد)) مصدر از باب افعال است در سطور بالاديديم كه ((اسند)) و ((سند)) در
پاره اى از موارد به يك معنا به كار رفته است كاربردهاى ديگر آن به شرح زير است :.
((اسـنـده فى الجبل )), يعنى : آن را بركوه بالا برد ((اسنده اليه )), يعنى : آن را
به آن چيز تكيه داد ((اسـنـدالحديث )), يعنى : آن سخن را پله پله بالا برد و به
گوينده اش نسبت داد بنابراين اسناد به مـعـنـاى بـالا بـردن , تكيه يا نسبت دادن
چيزى به چيزى يا كسى , نسبت دادن حديث يا سخن به گـويـنده آن , به كار مى رود
((10)) براى هريك از اين كاربردها در متون كهن , خواه دينى و خواه غـيـرديـنـى
شواهدى مى توان يافت چنانكه امام صادق (ع ) در پاسخ پرسش يكى از يارانش درباره
حـجـرالاسـود از جـمـله مى فرمايد: ((الى ذلك المكان [ حجرالاسود] يسند القائم ظهره
))
((11)) يعنى : ((قائم آل محمد(ص ) پشت خويش را به اين مكان تكيه مى دهد))
همچنين امام صادق (ع ) از امـيرمؤمنان (ع ) روايت مى كند كه فرمود: ((اذاحدثتم
بحديث فاسندوه الى الذى حدثكم فان كان حـقـا فـلكم وان كان كذبا فعليه ))
((12)) يعنى : ((هرگاه حديثى را نقل مى كنيد آن را به راويش نسبت دهيد, تا اگر
درست بود به سود شما و اگر دروغ بود به زيان آن راوى باشد)).
ب ـ معناى اصطلاحى اسناد:.
((اسـناد)) در مقابل ((ارسال )) (رها ساختن ), نزد حديث پژوهان به معناى نسبت
دادن حديث به مـعصوم (ع )از رهگذر ذكر يك يك راويان آن است حديث شناسان گاه اسناد
را به معناى ذكر سند به كار مى گيرندچنانكه مثلا وقتى گفته مى شود: ((ا سند هذا
الحديث )), يعنى : سند اين حديث را ياد كن اما غالبا آنان سند واسناد رابه يك معنا
و براى بيان يك چيز به كار مى برند
((13)) در يك حـديـث شـريـف نـبـوى (ص )كـه از طـريق محدثان امامى گزارش شده ,
در سخن پيامبر(ص ) ((اسناد)) به معناى ((سند)) به كار رفته است آن حديث چنين است :
از جعفربن محمد از پدرش از عـلى بن حسين از پدرش ـ عليهم السلام ـروايت شده كه
پيامبر(ص ) فرمود: ((اذا كتبتم الحديث فـاكـتـبوه باسناده فان يك حقا كنتم شركافى
الاجروان يك باطلا كان وزره عليه ))
((14)) يعنى : ((هـرگـاه حـديث را نوشتيد, آن را با سندش بنويسيد تا اگردرست
بود شما در پاداش آن شريك باشيد واگر نادرست بود, بارگناه آن بردوش راوى اش باشد)).
ايـن كـاربـرد يكسان به اين جهت است كه متن حديث ناگزير از داشتن طريقى است كه آن
را به گوينده اش برساند اين طريق را به اعتبار اينكه در بيان صحت و ضعف حديث
دستاويز و تكيه گاه حـديث پژوهان است , ((سند)) گويند وبه اعتبار اينكه نسبت حديث
به گوينده اش را در بر دارد, ((اسناد)) نامند
((15)) . بـايـد افـزود: در عـلوم حديث بررسى سند يك ركن اساسى است زيرا يكى از
ابزارهاى بازشناسى حـديـث مـقـبـول از حديث مردود است از همين رو پيشوايان معصوم (ع
) همواره به نگاشتن سند احـاديث وحفظ آن و نسبت دادن هر حديثى را به روايتگر و
گوينده آن , سفارش كرده اند يكى دو نـمـونـه از اين احاديث به مناسبت در سطور بالا
ذكر شد بزرگان عامه نيز از تابعان و اتباع تابعان گـرفـتـه تـا دانشمندان دوره هاى
بعد, هميشه اهميت سند واسناد را گوشزد كرده اند به عنوان نـمـونه , سفيان ثورى (د
161ق ) گويد: ((اسناد جنگ افزار مؤمن است اگر همراه مؤمن سلاحى نـبـاشـد بـا چـه
چيزى خواهدجنگيد؟
))
((16)) سفيان بن عيينه (د 198 ق ) آن را بسان نردبانى دانـسته كه انسان به كمك
آن از مكانى بلند بالا مى رود عبداللّه بن مبارك (د 181 ق ) گويد: ((به نـظر من
اسناد پاره اى از دين است اگر اسنادنباشد, هركس هر چه بخواهد مى گويد و چون از او
بپرسند چه كسى اين سخن را برايت نقل كرده ,خاموش و سرگردان ماند))
((17)) . حـديـث شـنـاسـان اهـل سـنت از زبان مالك بن انس (د 179ق ) نوشته اند
كه ابن شهاب زهرى (د 124ق )نـخستين كسى است كه حديث را باسند نقل كرد و آن را به
راوى يا گوينده اش نسبت داد
((18)) اما اين گزارش درست نتواند بود زيرا: اولا, چنانكه در سطور بالا ديديم
پيامبر(ص ) خود به نـوشـتـن و ضبطسند احاديث سفارش كرده بودند و طبيعتا آن دسته از
صحابه و تابعان كه گرد شـمـع وجـود امـامـان مـى چرخيده اند, اين سفارش را در برابر
چشم داشته اند ثانيا, ابن قولويه از ابن عيسى از هارون بن مسلم از ابن اسباط از ابن
عميره از عمروبن شمر از جابر روايت كرده اند كه گـفت : به ابوجعفر ـعليه السلام ـ
عرض كردم : هرگاه براى من حديثى نقل مى كنى , با اسنادش بـرايـم نقل كن امام گفت
:((حدثنى ابى عن جدى عن رسول اللّه عن جبرئيل ـ عليه السلام ـ عن اللّه ـ عز وجل
ـوكل مااحدثك بهذا الاسناد))
((19)) يعنى : ((پدرم از طريق نيايم از رسول خدا(ص ) از جبرئيل ازخداوند ـ
عزوجل ـ برايم حديث كرد و هرچه برايت نقل كنم با همين اسناد است )). بنابر اين روشن
مى شود كه اهميت اسناد حديث پيش از ابن شهاب مورد توجه جابر بوده است اين ازيـك سو,
از سوى ديگر پاره اى گزارشها نشان مى دهد اهميت اسناد حديث مورد توجه معاصران ابـن
شـهاب نيز بوده است چنانكه از ابن سيرين (د 110 ق ) كه يكى از تابعان بزرگ است ,
نقل شده كه گفته : ((تا زمانى كه فتنه رخ نداده بود, ما حديث را به راوى آن نسبت
نمى داديم ))
((20)) .
3 ـ مسند.
الف ـ معناى لغوى مسند.
((مسند)) اسم فاعل (صفت فاعلى ) از اسند است آنچه سبب تكيه دادن مى شود, كسى كه
گواهى ديگرى راتقرير مى كند و اسناددهنده , از معانى اين واژه مى باشد.
ب ـ معناى اصطلاحى مسند.
ايـن واژه در اصـطـلاح حـديث شناسان به عنوان لقب بركسى اطلاق مى شود كه در
زمان يا شهر خـويـش ازدانش چشمگيرى در حديث برخوردار باشد
((21)) به عبارت دقيقتر, ((مسند)) كسى است كه با تكيه بر حافظه حديث را با
سلسله سند نقل مى كند, خواه به احوال سند و قوت و ضعف آن آگـاهـى داشـتـه باشد و
خواه از چنين آگاهيى برخوردار نبوده , تنها به روايت توانا باشد مقام علمى مسند از
حافظ ومحدث پايين تر است
((22)) در روزگاران گذشته , بسيارى از محدثان را به القابى چون مسند شام ,مسند
اصفهان , مسند خراسان و ملقب ساخته اند.
4 ـ مسند.
الف ـ معناى لغوى مسند.
واژه مـسند اسم مفعول (صفت مفعولى ) از اسند و جمع
آن مساند و مسانيد است
((23)) از معانى
ايـن واژه يـكـى پـسـرخـوانـده اسـت , ديگرى روزگار, چنانكه گويند: ((لاآتيه يد
الدهر و يد الـمـسـنـد)) يـعـنـى : ((هـرگز نزد او نخواهم آمد))
((24)) گويند روزگار را از آن رو مسند خـوانـده انـد كـه پـاره هاى آن به هم
پيوسته است
((25)) سوم اسناد شده يا نسبت داده شده , چـهـارم چيزى كه به آن تكيه شودچنانكه
ابن منظور گويد: ((هرچيزى كه چيزى را به آن تكيه دهى , آن چيز مسند است ))
((26)) پنجم آن كس كه بدو پناه برده شود وبالاخره به معناى تكيه گـاه نـيـز بـه
كـار مى رود چنانكه ابن منظورمى نويسد: ((آنچه را بدان تكيه شود, مسند و مسند
خوانند و جمع آن مساند است ))
((27)) . گـفتنى است كه در قرآن كريم از خويشاوندان اين واژه , تنها يك كلمه و
آن هم يكبار به كار رفته است و آن كلمه ((مسنده )) است در آيه شريفه ((كانهم خشب
مسندة )) يعنى : ((گويى كه ايشان [ منافقان ]چوبهايى اند ببرباز نهاده ))
((28)) اين واژه اسم مفعول (صفت مفعولى ) از مصدر تسنيد اسـت و
((سـنـدالـحائط)) يعنى : چوب را زير ديوار گذاشت
((29)) به ديگر سخن , براى ديوار از چـوب تكيه گاه ساخت خداوند دراين آ يت
شريفه دو رويان را به چوبهاى زير ديوار ماننده ساخته كـه انـديـشـه نمى كنند و
ازحضور در مسجد بهره نمى برند و بسان درختان بالنده و ميوه دهنده نيستند
((30)) . امـا در احـاديـث , از ايـن خانواده واژه هاى بسيارى چون استناد,
استند, اسناد, اسند, سند, مسند, مـسـانـد,سـنـاد, مـسـنده و به كار رفته
((31)) كه در سطور بالا به مناسبت پاره اى از آنها از نظر گذشت .
ب ـ معناى اصطلاحى مسند.
ايـن واژه در اصـطـلاح اهل دانش به چند معنا به كار مى رود پاره اى از اين
معانى , اساسا به دانش حـديـث مـربـوط نـيست اما پاره اى ديگر, از پركاربردترين
دانشواژه ها در نزد حديث شناسان است نگارنده ابتدامعانى دانشواژه اى اين كلمه را
گزارش مى كند و سپس روشن مى سازد كه كداميك از اين معانى به دانش حديث مربوط و
كداميك به اين دانش مربوط نمى شود:. يك ـ خط مردم عربستان جنوبى (يمن ) در روزگار
باستان به نام مسند شناخته مى شود
((32)) ايـنـكه دربرخى احاديث آمده ((ان حجرا وجد عليه كتاب بالمسند))
((33)) , مقصود همين نگاره اسـت از آنـجـا كه اين اصطلاح به موضوع اين نوشتار
مربوط نيست , به همين توضيح كوتاه بسنده مى شود. دو ـ مـسـنـد در بـرابر مسنداليه ,
اصطلاحى است كه در دستور زبان و علوم بلاغت به كار مى رود مسند به اين معنا به
موضوع اين رساله مربوط نمى شود از همين رو به اين مقدار قناعت مى گردد. سه ـ مسند
در برابر مرسل
((34)) و منقطع
((35)) و نزد حديث شناسان حديثى است كه سندش از راوى تاپيامبر(ص ) (يا به تعبير
درست تر تا معصوم )
((36)) پيوسته و متصل باشد به عبارت ديگر, حـديـثـى است كه از زنجيره اسناد آن
حلقه اى مفقود نباشد اين اصطلاح نزد بيشتر محدثان تنها درباره حديث مرفوع
((37)) متصل
((38)) به كار مى رود چنانكه حاكم مى نويسد:. ((حديث مسند آن است كه محدث آن را
از استادى روايت كند كه سماع وى از او آشكارباشد و سن وى چنين كارى را اقتضا كند و
سماع استاد او از استادش هم به همين شيوه باشد تا اينكه اسناد به يك صحابى مشهور
برسد واز رهگذر او به پيامبر(ص ) بپيوندد))
((39)) . بـه عـقـيـده حـاكـم , مـسـند شرايطى دارد از جمله اينكه : آن حديث
موقوف ,
((40)) مرسل و مـعضل
((41)) نباشد و درميان راويان آن , شخص مدلس (پنهانكار و نيرنگ باز) وجود
نداشته باشد
((42)) ديـگـر آنـكـه ((عباراتى از قبيل از طريق فلانى خبر يافتم , از طريق
فلانى برايم حديث كردند, از طريق فلان كس به من خبر رسيد, فلان كس آن را به پيامبر
نسبت داد, اين حديث را مرفوع مى پندارم و جز اينها كه موجب تباهى حديث مى گردد, در
اسنادش نباشد))
((43)) . بنابراين مسند, حديث موقوف و مقطوع
((44)) را ـ هرچند كه اسناد آن دوپيوسته باشد ـ و مرسل ومنقطع را ـ هرچند كه
مرفوع باشند ـ در بر نمى گيرد. سيوطى تعريف بالا را درست ترين دانسته و ابن حجر
تنها همين تعريف را صحيح مى داند
((45)) امـابرخى از محدثان و فقيهان مسند را به گونه اى ديگر تعريف كرده اند از
جمله خطيب بغدادى مرفوع بودن را در مسند يك شرط اغلبى مى داند نه يك شرط حقيقى و
هميشگى او مى نويسد:. ((مـقصود محدثان از توصيف حديث به مسند اين است كه اسناد آن
از راوى تاسرچشمه (كسى كه حـديـث به او اسناد داده شده ) پيوسته باشد ولى محدثان
بيشتر اين تعبير را درباره حديثى كه به پيامبر(ص ) اسناد داده شده , به كار مى برند
و پيوستگى اسناد در آن بدين گونه است كه هر يك از راويـانـش آن را از طـبقه بالاتر
شنيده باشد تا برسد به آخرين تن , هر چندكه در آن اسناد, سماع [ شاگرد از استاد]
روشن و آشكار نبوده وبه عنعنه
((46)) بسنده كرده باشند )). مرحوم سيد حسن صدر كاظمينى هم اصطلاح مزبور را به
همين سان تعريف مى كند و مى نويسد:. ((اگـر زنـجيره سند جملگى معلوم واز آن هيچ يك
از راويان نيفتاده باشد,بدين گونه كه هريك ازآنـان آن حـديـث را از بـالاتـر از خود
گرفته باشد تا به سرچشمه اش برسد, مسند است و به آن موصول ومتصل هم گويند مسند
بيشتر درباره حديثى كه از پيامبر(ص ) رسيده , به كار مى رود))
((47)) . امـا تـعـريف ابن عبدالبر قرطبى , تقريبا عكس تعريف خطيب بغدادى است
وى مسند را با مرفوع يـكى مى داند وبراين باور است كه حديثى كه بطور خاص از
پيامبر(ص ) رسيده باشد, مسند است , خواه اسنادآن پيوسته باشد خواه گسسته او براى
نوع پيوسته آن , حديثى را ياد مى كند كه مالك از نافع از ا بن عمر ازرسول خدا(ص )
روايت كرده وبراى نوع گسسته آن حديثى را نمونه مى آورد كه مـالـك از زهـرى از ابن
عباس از رسول خدا(ص ) نقل كرده است ابن عبدالبر به دنبال حديث اخير مى افزايد:
((اين حديث از آن روى كه به پيامبر(ص ) نسبت داده شده , مسند وازآن رو كه زهرى از
ابـن عباس استماع حديث نكرده ,منقطع است ))
((48)) اما اين نظر باشيوه حديث شناسان بزرگ سـازگـار نـيـسـت زيرا آنان مسند
را در برابرمرسل به كار مى گيرند و مى گويند ((اسنده فلان وارسله فلان ))
((49)) . نـتـيـجه اينكه , حديث مسند در اصطلاح خطيب بغدادى و مرحوم صدر وامثال
آنان برابر است با مـتصل ,جز اينكه مرفوع بودن در مسند يك شرط اغلبى است و در
اصطلاح ابن عبدالبر, برابر است بـا مـرفوع درحالى كه برابر اصطلاح مشهور كه بيشتر
حديث شناسان آن را پذيرفته اند, هر حديث مرفوعى مسندنيست همچنان كه هر حديث پيوسته
اى هم نمى تواند مسند باشد, بلكه يك حديث مـسـند در آن واحدبايد هم مرفوع و هم متصل
باشد زيرا در آن هم به متن وهم به اسناد مى نگرند بنابراين , هر حديث مسندى متصل
است , زيرا كه سندش از آغاز تا انجام پيوسته است و مرفوع است , زيرا كه متن آن به
پيامبر(ص ) مى پيوندد
((50)) . به نظر مى رسد مسند نام نهادن حديث , از آن جهت باشد كه چنين حديثى با
ذكر زنجيره راويانش , پـلـه پـله بالا برده شده تا به سرچشمه اش يعنى پيامبر(ص ) يا
معصوم (ع ) برسد در اين صورت اين كاربرد جنبه حقيقى دارد اما اگر مقصود از حديث
مسند, حديثى باشد كه سندش را ياد كرده اند, ايـن كـاربـرد جـنـبه مجازى مى يابد
((51)) شايد زمخشرى با در نظر داشتن همين جنبه , سخن محدثان را كه مى گويندحديث
مسند, يك كاربرد مجازى مى داند
((52)) زيرا نهادن نام سند بر زنجيره راويان حديث , جنبه مجازى دارد. از
مـسـنـد بـه معنايى كه اينك مورد بحث ماست , صورت فعلى آن در حديث به كار رفته است
آن حـديث بدين شرح است : ((روى عنه [ الامام الباقر ] ـ عليه السلام ـ انه سئل عن
الحديث يرسله ولا يـسـنده فقال : اذاحدثت الحديث فلم اسنده , فسندى فيه ابى عن جدى
عن ابيه , عن جده رسول اللّه (ص ) عـن جـبـرئيـل عن اللّه ـ عز وجل ))
((53)) يعنى : ((روايت شده كه از امام باقر(ع ) در باره حـديـثـى كـه بـه صـورت
مـرسل (رهاشده ) نقل مى كند و آن را به گوينده اش اسناد نمى دهد, پرسيدند در پاسخ
گفت : هرگاه حديث گفته ام و آن را به گوينده اش اسناد نداده ام , سند من در آن حديث
چنين است : پدرم از نيايم و نيايم از طريق پدرش ازنيايش رسول خدا(ص ) از جبرئيل از
خداوند ـ عز وجل )). گـفتنى است از مسند به اين معنا صفت نسبى (اسم منسوب ) ساخته
اند چنانكه ابوجعفر عبداللّه بن محمد بن جعفربن اليمان جعفى (د 229 ق ) از مردم
بخارا را مسندى خوانده اند گويند: وى را از آن روى مـسـنـدى خوانده اند كه همواره
احاديث مسند را مى جست نه مرسلها و مقطوعها را
((54)) يا به آن دليل كه در ماوراالنهر نخستين كسى است كه مسند صحابه را گرد
آورد
((55)) . چـهـار ـ گـاه از كاربرد واژه ((مسند)), اسناد يا خود سند مورد نظر
است دراين صورت اين واژه مـصـدر مـيـمـى اسـت بنابر اين نزد حديث پژوهان مسندالشهاب
و مسندالفردوس , اسنادالشهاب واسنادالفردوس معنامى دهد
((56)) براى روشن شدن مطلب مى افزايد:. الـف ـ قـاضـى ابـوعـبداللّه محمدبن
سلامه قضاعى شافعى (د 454 ق ) كتاب معروفى دارد به نام شهاب الاخبار فى الحكم
والامثال و الا داب وى در آغاز اين كتاب گويد:. (( درايـن كـتـاب خـود از ميان
شنوده هايم از احاديث رسول خدا(ص ), هزار سخن حكيمانه رادر وصـايـا, آداب , مواعظ و
امثال فراهم آوردم واسانيد احاديث را حذف كردم و جملگى آن اسنادها را در كتابى ويژه
گرد آوردم كه مى توان براى آگاهى از آن اسنادها بدان رجوع كرد))
((57)) . اين كتابى كه اسانيد احاديث شهاب الاخبار را در بردارد همان
مسندالشهاب
((58)) است كه گويا از آن به مسند قضاعى
((59)) هم تعبير شده است
((60)) . ب ـ ابـوشـجاع شيرويه بن شهردار ديلمى همدانى شافعى (د 509 ق ) كتابى
دارد در حديث به نام فـردوس الاخـبـار ديـلـمى چون اهل زمان خود را بديد كه به حديث
و اسانيد آن پشت كرده و به قصص و حكايات ورواياتى كه پايه درستى ندارد, روى آورده
اند, اين كتاب را به ترتيب حروف الفبا تاليف كرد و جهت آسانى كار خوانندگان ,
اسانيد احاديث آن را حذف كرد فردوس الاخبار بيش از ده هـزار حـديـث را دربـاره سـنن
و آداب و مواعظ و امثال و عقوبات دربر دارد سيوطى در تاليف جامع الصغير از روش
ديلمى در اين كتاب پيروى كرده است . فـرزند مؤلف ابونصر (يا ابومنصور) شهردار بن
شيرويه (د 558 ق ) در پاسخ خرده گيريهايى كه بر كتاب پدرش كرده اند, اسانيد احاديث
فردوس الاخبار را گردآورده و آن را به صورتى نيكو در چهار جلد مرتب ساخته و آن را
مسندالفردوس نام نهاده است
((61)) . برخى از نويسندگان به دليل نداشتن آگاهى درست يا از روى حس كميت گرايى
, مسندالشهاب ومسندالفردوس را در رديف كتابهايى چون مسنداحمدبن حنبل و مسندطيالسى
ياد كرده اند در حالى كه روش اين دو كتاب با كتابهاى مسند به كلى فرق دارد. پـنج ـ
مسند (جمع آن مسانيد) در برابر مصنف , در علم الحديث به عنوان يك دانشواژه در وصف
پاره اى از مجموعه هاى حديثى به كار مى رود. تـوضـيـح ايـنـكه واژه مسند چنانكه
دربالا گفته شد, گاه وصف حديث قرار مى گيرد و گفته مـى شـود حـديـث مسند, و گاهى
وصف كتاب حديث قرار مى گيرد ومثلا گفته مى شود كتاب مـسـنـد ويـا بـه نام مؤلف
ياراوى اش اضافه مى گردد و گفته مى شود مسندامام موسى بن جعفر الـكـاظم يا
مسندالامام زيد يامسنداحمدبن حنبل مسند به معناى دوم كه مورد بحث اين نوشتار است ,
كتابى است كه در آن احاديث به ترتيب صحابه (يعنى : نخستين مرجع در اسناد حديث پس از
پـيامبر) گردآمده باشد شيوه مسندنويسى با تاليف مصنفها متفاوت است به اين معنا كه
در دومى به دنبال هر بابى احاديث مربوط به آن موضوع نقل مى شود براى نمونه اگر باب
طهارت را در نظر بگيريم , هر حديثى كه به طهارت مربوط باشد, در آن باب جاى مى دهند
اما شيوه مسندنويسى غير از آن اسـت درايـن طـريـقـه احـاديـث را بـرحسب راويان
ترتيب مى دهند مثلا هرچه را از طريق عـلـى بـن ابـى طـالب (ع ) از پيامبر(ص ) روايت
شده , دريك فصل جداگانه مى آورند, اعم از اينكه حـديـث وى در بـاب زكـات باشد
يانماز يا طهارت يا موضوع ديگر و آنگاه كه مؤلف از نقل احاديث صـحابى نخستين فارغ
شود به نقل احاديث صحابى دوم مى پردازد وبه همين ترتيب پيش مى رود بـنـابـرايـن ,
اسـاس تـقسيم بندى در آن يكى ((وحدت موضوع )) و دراين يكى ((وحدت صحابى ناقل حديث
)) است
((62)) . مـسـندها احاديث رسول خدا(ص ) را همراه با زنجيره سند و غالبا پيراسته
از آرا صحابه و فتواهاى تابعان در بردارند
((63)) .
روشهاى تدوين حديث وسنجش شيوه مسندنويسى با ديگر روشها.
كتابهاى حديث انواع گوناگونى دارد صحاح , جوامع , مسانيد, معاجم , مستدركات ,
مستخرجات و اجـزااز مـعـروفـتـرين گونه هاى كتابهاى حديث هستند نگارنده در اين جا
از باب ((تعرف الاشيا باضدادها)) بطوراجمال انواع كتابهاى حديث را معرفى مى كند تا
از رهگذر سنجش ميان روشهاى گوناگون تدوين حديث ,روش مسندنويسى از ديگر روشها شناخته
گردد و مقدار ارزش و فوايد و كاستيهايش بيشتر دانسته شودمهمترين گونه هاى كتابهاى
حديث به شرح زير است :.
|
|