و
بعضى به اين آيه كريمه چنين استدلال كردهاند: «أَ فَمِنْ هذَا الْحَدِيثِ
تَعْجَبُونَ. وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ. وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ» يعنى آيا از
اين حديث كه عبارت است از سماع در ذكر و حركاتِ شوقى اهل ذكر، تعجّب مىنماييد و
مىخنديد و استهزاء و ريشخند مىكنيد، چنانچه جمعى از غافلان و مرده دلان چون حالات
ذوقى و حركات شوقى اهل ذكر و سماع مىبينند، تعجّب مىكنند و مىخندند كه او ديوانه
شده، حق تعالى مىفرمايد كه اگر شعور داشته باشند، بايد اين جماعت غافلان بر حال
خود گريه كنند نه خنده، و حال آنكه
ارباب ذكر و سماع بر شما و اطوار شما و غفلت و فسوق و مستى دنيا و ديوانه شدن به
باطل و فريفته شدن به شهوات نفسانى و آنچه شيطان شما را بدان مىخواند از پرداختن
به لذّات ظاهره فانيه و محروم شدن از مراتب عاليه باقيه مىخندند. يعنى شما سامديد
و به لهو و اباطيل اشتغال داريد. چنانچه در شأن نزول آيه مسطور شد و چنانچه منقول
است از عبد الله بن جعفر طيّار كه عبد الملك بن مروان بر او اعتراض كرد كه تو شيخى
از مشايخ قريش و سماع مىكنى؟ و اين قبيح است. عبد الله بن جعفر رضى الله عنهما در
جواب او گفت: بلى ما سماع مىكنيم اما آنچه تو مىكنى در نظر ما قبيحتر است. عبد
الملك گفت: آن كدام است؟ گفت: آن است كه اعرابىِ بغل گنديده فحّاشِ هرزهگوىِ تهمت
بندِ مطيعِ شيطان را مىآورى، پس به او مىبخشى صد شتر، امّا من كنيزكى مىخرم از
مال حلال خود و او را تعليم مىنمايم حُسْنِ نغمات و شعر نيكو و او خدا را به ياد
من مىآورد و فرح و سماع به آن مىنمايم كه حق تعالى مىفرمايد: «قُلْ بِفَضْلِ
اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا
يَجْمَعُونَ». ديگر حديث هَشْتدَهم از فصل دوم كه ابى بصير ليث مرادى از حضرت صادق
(عليه السلام) نقل كرده به اصطلاح متأخرين هم
صحيح است. با آنكه صريح در غناست زيرا كه مىفرمايد كه اجر مغنّيهاى كه عروس به
خانه شوهر مىبرد مباح است و فرقه اولى كه مىگويند غنايى كه در حال عروس به خانه
شوهر بردن باشد مستثناست، نفعى ندارد براى ايشان. چه، احاديث ديگر هست كه غناى
مغنّيه كه آواز ايشان مرد نامحرم
نشنود، جايز است چنانچه در حديث هجدهم كه امام (عليه السلام) مىفرمايد
كه اجرت مغنّيه كه در مجلس مردان نباشد، جايز است و زفاف
كه عروس به خانه شوهر بردن باشد، در اين حديث مذكور نيست.
و اگر كسى گويد: كه اين حديث ضعيف است.
جواب آنكه: اين معنا مستفيض است بلكه حكم متواتر معنوى دارد. پس ضعف سند در اين
مقام ضرر نمىرساند، چنانچه هرگاه شهود به حدّ شيوع رسد، ديگر عدالت شرط نيست و محض
همين حديث به اين مضمون نيست، بلكه مؤيد است به حديث قرب الاسناد كه حديث هفدهم است
و ملحق به صحيح است و در آن مذكور است كه هر غنايى كه مقارن معصيت نباشد جايز است،
آنجا كه فرمودند: «لا بأس به ما لَم يُعصَ به» و همچنين متعاضد به حديث بيست و سوم
است كه حديث دينورى است از ابى الحسن (عليه السلام)
كه «اشتري جارية مغنّيةً و اريد بها الرّزق». اگر كسى گويد: مراد، خريد و فروخت است
نه خواندن. جواب آنكه: مفهوم حديث عامّ است و ديگر آنكه هرگاه خواندنش حرام باشد،
قيمت آن سُحت است. نمىبينى كه قيمت مغنّيهاى كه براى آن حضرت وصيّت كرده بودند،
نگرفت كه حرام است. پس اين مغنّيه محمول بر آن است كه آوازش نامحرم نمىشنود و بهشت
ياد مىدهد و آنكه حضرت قيمت آن را سُحْت دانست آن مغنيهاى است كه مانند زمان سابق
در مجلس فجور و فسق مىخواند، يا نامحرم آوازش مىشنيد. چنانچه عالم ربّانى مولانا
محمد باقر خراسانى و فاضل كاشى و قمى و غير ايشان از فضلا لا تُعَدُّ و لا تُحصى
جمع كردهاند بدين وجه كه غنا دو قسم است: حرام، آن كه مقارن معصيتى باشد و حلال،
آن كه از اسباب معصيت خالى باشد بلكه مذكِّرِ خدا و جنّت باشد با آنكه مكرّر گفته
شد كه اصحاب ما احاديث غير صحيح به اصطلاح متأخّرين
اعتبار كردهاند. مثل حديثِ وضوىِ رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه امام محمّد باقر (صلوات الله
عليه) بيان فرمودهاند كه: «فَدَعا بقدحٍ من ماء...» كه جميع اصحاب تلقّى به
قبول كردهاند و بدين حديث عمل كردهاند. و علّامه در مختلف گفته كه اين حديث صحيح
است. و همچنين شيخ شهيد در ذكرى. و حال آنكه اصحابِ حديث گفتهاند كه روات سندِ
اين حديث، حسين بن حسن ابان است و در آن حرف است كه بنا بر اصطلاح متأخّرين، سبب
قصور حديث مىشود، چنانچه شيخ بهاء الملّة و الدين فرموده و حال آنكه تمام اصحاب
بدين عمل كردهاند. و حديث كُر، سه شِبْر و نيم در سه شبر و نيم كه نزد متأخّرين
صحيح نيست به آن عمل كردهاند و حديث سه شبر در سه شبر كه به اصطلاح ايشان صحيح
است، عمل نكردهاند.
اگر كسى گويد: عمل كردن ايشان به حديث سه شبر و نيم در سه شبر و نيم از جهت احتياط عمل
كردهاند چه سه شبر و نيم مشتمل بر سه شبر هست و عكس نيست پس در معنا به هر دو عمل
كردهاند.
جواب آنكه: هر كس آب كثير را سه شبر و نيم در سه شبر و نيم مىداند حكم به تنجيس سه
شبر در سه شبر مىكند در حال ملاقات نجاست. پس حكم به تنجيس ما طهّره الله كرده و
حكم به تيمّم مىكند با وجود آب طاهر در واقع و باز منتقض مىشود به اينكه هرگاه
كسى حكم كند به آنكه اكثر مدّت حيض هشتْدَه روز است به حديث ضعيف، و حديث صحيح كه
اكثر حيض ده روز است، واگذارد. بايد كه درست كرده باشد چه هشتْدَه مشتمل بر ده هست
و اين كه بگويند در اين مقام متضمّن ترك نماز مىشود چنين حكمى به خلاف سه شبر و
نيم نفع نمىكند چه لازم مىآيد كه اگر كسى هشت شوط طواف كند جايز باشد زيرا كه هفت
در ضمن هشت است.
مصراع
چون كه صد آمد نود هم پيش ماست
اگر
كسى گويد: سكوت مفيد حصر است در مقام بيان، خصوص در عدد كه هرگاه شارع گويد طواف
هفتم است يعنى زياده نمىباشد.
مىگوييم: همچنين در حديث صحيح است كه آب كثير كه به ملاقات نجاست نجس نمىشود سه
شبر در سه شبر است يعنى لا ازيد. پس چرا به حديث صحيح عمل نكردهاند و به حديث غير
صحيحِ زياده بر سه عمل كردهاند؟ و همچنين حديث «إذا التقى الختانان وجب الغسل» كه
به اصطلاح متأخرين صحيح نيست چه، در كتب معتبره مسطور است كه اصحاب اختلاف كردند كه
آيا به مجرد التقاى خِتانَيْن غسل واجب مىشود يا نه. از عايشه پرسيدند، گفت: «فعلت
أنا و رسول الله فاغتسلنا».
اصحاب ما رضوان الله عليهم به اين عمل كردهاند، امّا جواب خاص كه فرقه اولى از
خصوص حديث فصل دوم كه دليل فرقه ثانيه است گفتهاند آنكه مراد از ترجيع كه معصوم
فرموده، در حديث اول از فصل ثانى كه «رجّع صوتك بالقرآن» گردانيدن آواز در گلو
نيست، بلكه معناى ديگر دارد و اين تأويل، به غايت بعيد و از معنا دور است و جواب
ديگر از اين حديث گفتهاند كه اين حديث ضعيف است، و ردّ اين جواب از فرقه ثانيه
مكرّر گذشت. ديگر آنكه فرقه ثانيه را مىرسد كه بگويند ما مذهب متقدّمين اخباريّين
داريم و احاديث كتب
اربعه را همه صحيح مىدانيم مگر آنچه ايشان خود استثنا كرده باشند و تقليد شما كه
متأخّرينيد بر ما واجب نيست كه هر حديثى كه شما به اصطلاح خود حكم بر ضعف آن كنيد
ما نيز متابعت شما كنيم.
و
از حديث دوم كه: «انّ القرآن نزل بالحزن» جواب دادهاند كه معناى حديث اين است كه
بايد شما در حال قرآن خواندن متلبّس به حزن و اندوه باشيد، نه آنكه صوت شما حزين
باشد.
فرقه ثانيه ردّ اين جواب كردهاند كه اين خلاف ظاهر است، چه «اقرؤوا القرآن بالحزن»
يعنى به صوت حسنِ حزين، به قرينه احاديث ديگر، كه از آن جمله: «اقرؤوا القرآن بصوتٍ
حسنٍ» زيرا كه كما إنّ القرآن يفسّر بعض آياته بعضاً، كذلك الأحاديث يفسّر بعضها
بعضاً.
ديگر تا ضرورتى داعى نباشد قرآن و حديث را از ظاهر خود نبايد كيبانيد، خصوصاً براى
تصحيح مذهب خود، و الّا امان بر مىخيزد. چه هر كس قرآن و احاديث، به اشتهاى خود
تأويل مىتواند كرد، چه احتمال مجاز عقلى و مجاز لغوى و مجاز در حذف و تقدير و غير
ذلك مىباشد.
القصّه، احاديثى كه در فصل ثانى كه از كتب معتبره معمول بها منقول است و بعضى از
آنها دلالت بر جواز غنا در قرآن دارد و بعضى بر بعض افرادِ ديگر غنا، همه را رد
كردن به عنوان حكم به ضعف يا به تكلّف در تأويل، تا آنكه حرمت غناى مطلق برسد نهايت
تعسّف است. و عناد از او ظاهر مىشود و تعصّب نعوذ بالله منه و اگر ايشان بعضى را
تأويل كند ناچار است كه به بعضى ديگر عمل كنند مثل «مغنية تزفّ العرائس». يا آنكه
اين حديث را نيز با
وجود صحّت طرح كنند اول موجب ترجيح بلا مرجّح چه اين احاديث يا صحيح است يا ملحق به
صحيح يا متواتر المعنى است پس به بعضى عمل كردن و بعضى را طرح كردن ترجيح بلا مرجّح
است. و از ثانى لازم مىآيد طرح احاديث صحيحه با وجود امكان عمل و جمع بدون طرح حال
آنكه دانستى كه ضعف سند وقتى كه مؤيَّد به احاديث متكاثره باشد كه در حقيقت متواتر
المعنى و لا أقل مستفيض است قصورى ندارد. خصوص بنا بر مذهب متقدّمين كه جميع احاديث
كتب اربعه كه صاحبش تأويل آن نكرده باشد، به آن عمل مىتوان كرد، به تخصيص وقتى كه
به سر حدّ استفاضه و اشاعه رسيده باشد. بنا بر طريقه متأخّرين هم به مراعات توثيق
راوى محتاج نيست.
و
همچنين از حديث دوازدهمِ فصل ثانى كه در آن مذكور است كه راهگذران از حُسن صوت حضرت
امام زين العابدين (صلوات الله عليه) بيهوش
مىشدند، جواب گفتهاند كه احتمال دارد كه واسطه تذكير و موعظه باشد كه از كلام
امام مستفاد مىشده، نه آنكه به آواز خوش مىخوانده، ردّ اين جواب كرده كه در حديث
مذكور است كه «فَصَعِقَ مِنْ حُسْنِ صَوتِهِ» پس ديگر كى تاب اين توجيه را دارد؟
و
ديگر آنكه اگر به اعتبار آن باشد كه ايشان مىگويند مىبايست «من حسن كلامه» يا «من
حسن محاورته و نطقه» و امثال اين عبارات كه آواز در او فهميده نشود بگويد، زيرا كه
آن قسم را حسن محاورت و حسن كلام مىگويند نه حسن صوت و اين بديهى است.
ديگر آنكه مكرّر گفته شد كه در دلايل نقليه به ظاهر متبادر استدلال مىكنند. و
احتمال خلاف ظاهر در آيه و حديث منافى استدلال به آن نيست. و اينكه مشهور است كه
«إذا قام الاحتمال بطل الاستدلال» در دلايل عقليه و مقام برهان است كه علوم عقليه و
اعتقاديه است نه مسايل فروعى كه در آنها ظن
قايم مقام علم است. و اگر احتمال خلاف متبادر در دليل نقلى مُضرّ باشد هيچ دليل
نقلى نمىباشد چه لا اقل احتمال مجاز و حذف در كلام مىباشد، بلكه ده احتمال مشهور
در آن مىرود چنانكه در اصول گفتهاند كه هر دليل نقلى مبنى بر ده مقدّمه ظنّيه
است.
و
از حديث دوازدهم كه سقّايان در درِ خانه آن حضرت مىايستادند و آواز خوش مىشنيدند،
جواب گفتهاند كه حديث ضعيف است به سبب ارسال و بودن «سهل» در طريق.
فرقه ثانيه ردّ اين جواب به طريق سابق كردهاند كه ضعف سند با وجود تأييد احاديث
صحيحه و حسنه و به سر حدّ استفاضه و تواتر معنوى رسيدن مضر نيست. خصوص به اصطلاح
متقدمين كه سند معتبر نيست. با آنكه ابن ادريس در سرائر اين حديث را به سند صحيح
نقل كرده و ديگر احاديث فصل اوّل ضعيف نيز دارد و سند صحيح به اصطلاح متأخّرين در
احاديث فصل اول بسيار كم است و از حديث هشتم جواب چنين گفتهاند كه ضعيف است و
يَحْتَمِل كه محمول بر تقيّه باشد! چه، خلفاى بنى عبّاس كنيزان مغنّيه را نگاه
مىداشتند به جهت خواندن و ساز نواختن.
فرقه ثانيه ردّ جواب فرقه اولى چنين كردهاند كه ضعف سند چنان كه مستوفى دانستى
قصورى ندارد. چنانچه در احاديث فصل اوّل كه در حرمت غناست فى الجمله، حديث ضعيفش
زياده بر صحيح است. امّا چون استدلال به مجموع شده قصورى ندارد با وجود مؤيّد بودن
به احاديث متظافره، خصوص كه حديث صحيح نيز در آن ميان باشد. و اينكه گفتيد خلفاى
بنى عبّاس مدارشان بر كنيزان مغنّيه بود مؤيّد ماست. چرا كه غنايى كه مذموم
است، همان است كه در مجلس فسوق و فجور باشد و مغنّيه زنى باشد كه آوازش مردان
بشنوند يا شهوت انگيزد. و آنچه مباح است آن است كه در قرآن و ذكر و مرثيه باشد و در
امرى كه بنده را به خدا نزديك كند تا جمع ميانه احاديث شود زيرا كه جمع كردن ميانه
احاديث بِهْ از طرحى است كه فرقه اولى مىكنند. چنانكه اكثر احاديث فصل ثانى را طرح
مىكنند بلكه بعضى از ايشان همه را رد مىكنند مگر حديث مغنّيهاى كه عروس به خانه
داماد برد.
اگر
كسى گويد: معصوم از اين جهت تقيّه كرده در اين حكم كه بعض فقهاى عامّه، غنا را مباح
مىدانند.
جواب آنكه: دانستى كه حرمت غنا نزد عامّه از نقلى كه از ايشان شد رجحان دارد بر
اباحه، و مباح لازم نيست كه از كسى سر زند. آرى در واجب از قبيل پا شستن در وضو،
بايد تقيّه در آن كرد. نمىبينى كه مسح بر خُف و شُرب نَبيذ كه نزد عامّه مباح است
نه واجب، معصوم مىفرمايد كه من در آنها تقيّه نمىكنم، زيرا كه اگر كسى امر مباح
نزد ايشان كه غنا باشد نكند يا نگويد، او را جعفرى و امامى نمىدانند، تا بايد
تقيّه كند، بلكه اگر بالفرض غنا نزد عامّه حلال باشد و اباحهاش را رجحان داده
باشند و كسى نخواند و در حكم به حلّيت و حرمت آن ساكت باشد، تشيّع او معلوم نمىشود
تا بايدش فتواى ناحق دادن. با آنكه معصوم در بعض مقامها كه مجلس فسق و معصيت بوده،
حكم بر حرمت آن كرده و در غير آن به اباحه. آرى، حرام بايد از كسى سر نزند و واجب
فوت نشود. پس حمل حرمت غنا بر تقيّه، در اين صورت لازم مىآيد كه اولى باشد چه،
حرمت و واجب به تقيّه سزاوارتر است، يعنى چيزى كه نزد عامّه حرام باشد، بايد كه
معصوم تقيّةً از آن نهى كنند مثل متعه نساء و غنا، از اين قبيل است كه حرمتش نزد
ايشان رجحان دارد و همچنين واجب به تقيّه سزاوارتر است. مثل پا شستن در وضو كه
معصوم از روى تقيّه امر
به شستن پا در وضو مىكند، نه در امر مباح كه تقيّه در آن ضرور نيست.
ديگر آنكه كثيرى از عامّه، غنا را به تحسين صوت تفسير كردهاند. پس جمعى كه تفسير
چنين كنند و غنا را حرام دانند، بايد جميع افرادِ خواندن به صوت حسن را حرام دانند.
پس انْسَب به تقيه اين بود كه معصوم، مطلقِ صوت حسن را تقيّةً حرام داند. و حال
آنكه هيچ يك از علماى خاصّه قائل نيست كه صوت حسن را تقيّةً معصوم حرام دانسته، با
آنكه اصل در اشياء حِلّ است تا خلافش ظاهر شود، چه در حديث، در كتاب من لا يحضره
الفقيه در باب اذان و اقامه وارد است كه «كل شيء مطلق حتى يرد عليه النّهي» پس هر
كس دعوى حرمت چيزى مىكند بايدش دليل گفتن. پس استدلال منصب كسى است كه دعوىِ حرمت
جميع افراد غنا مىكند.
اگر
كسى گويد كه: اصل در اشياء حلّ است، اگر دليلى بر خلافش نباشد، و دليل بر حرمت غنا
هست.
جواب آنكه: دليل بر حرمت غنا فى الجمله قائم است نه بر حرمت جميع افراد غنا، و
احاديث متعارض است و فرقه اولى طرحِ حديث فصل ثانى مىكنند و فرقه ثانيه، جمع
ميانه احاديث متعارضه مىكنند و اتّفاق علماست بر آن كه جمعْ بِهْ از طرح است، چنان
كه گذشت.
و
ديگر آنكه هرگاه فرقه اولى در صدد اين باشند كه به وجهى از وجوه، حديث فصل ثانى را
رد كنند، فرقه ثانيه نيز مىتوانند گفت كه ارباب لغت كه تفسير غنا به ترجيع صوت
مطرب كردهاند، مخالف مذهباند و بر تفسير ايشان اعتبار نيست بلكه غنا همان است كه
در عرف آن را غنا گويند، يا مقارن معصيت يا قول لهو و لغو و زور باشد، نه به تفسير
مخالف، با آنكه
كثيرى از خاصّه مثل صاحب مسالك، غنا آن را مىدانند كه در عرف غنا گويند و آنچه
بالفعل قرّاء و ذاكران مىخوانند آن را در عرف غنا نمىگويند و هر كه غنا مىداند،
نخواند و نشنود. و از حديث نهم كه «فليس منّا من لَمْ يتغنّ بالقرآن» جواب چنين
گفتهاند كه اين حديثى است كه عامّه در تفسير خود ذكر كردهاند. و ديگر آنكه «لم
يتغنّ» به معناى «لم يستغن» آمده چنان كه گذشت. ردّ اين جواب كردهاند كه فرقه
خاصّه هم نقل اين حديث كردهاند. چنانچه شيخ ابو على طَبْرِسى در تفسير خود در
تأييد آنكه قرآن را به صوت حسن بايد خواند، آورده. ديگر آنكه «لم يتغنَّ» به معناى
«لَم يستغن» بعيد است. چنانچه در حديث نهم بر وجه اتَمّ و اكمَل سَبْق ذكر يافت كه
شيخ طَبْرِسى «تَغَنَّ» به معناى غنا فهميده نه استغنا.
و
كلامش مُشعِر بر اين است كه غنا در قرآن مستحب است، با آنكه قرآن و حديث را از ظاهر
خود منحرف نساخته، حمل بر معناى متبادر بايد كرد، بى ضرورتى بر تأويل.
اگر كسى گويد كه: اينجا داعى بر تأويل كه احاديث دالّه بر حرمت غنا باشد، هست؟!
جواب آنكه: احاديث دالّه بر حلّيت بعض افراد غنا نيز بسيار است. مثل غناى در قرآن،
چنانچه در حديث پنجم كه صحيح معاوية بن عمّار است و غير آن از احاديث ديگر، نص در
اين است. و اگر بالفرض و التقدير «تغنَّ» در حديث «ليس منّا من لم يتغنّ بالقرآن»
عامّه تنها تفسير به غنا كرده باشند دون خاصّه، قصورى ندارد. چه، محدّثين و لغويّين
و مشهورين در هر فن، كمال سعى مىكنند كه در فنّ خود كامل باشند و كسى غلطى بر
ايشان نگيرد و لهذا اماميه اعتماد بر تفسير اهل سنت و تصحيح لغت ايشان مىكنند. مثل
صحاح و قاموس و همچنين در امثال مسائلى كه دخل در مذهب تسنّن نداشته باشد و بر عكس
حتّى آنكه بعضى از فرقه محقّه اماميه تفسير ابى عبيد هروى [را] بر تفسير ابن بابويه
رحمة الله عليه ترجيح دادهاند چرا كه آنها اعلمند به فنون لغت. با آنكه صدوق از
عظما و رئيس المحدّثين است و ابى عبيد از اهل تسنن، و غنا نه با تشيّع منافات دارد
و نه با تسنّن. و از اين جمله است تخطئه ابن ادريس، شيخ طوسى را در حكايت قائد عبد
الرحمن كه شيخ گفته، كه در مكه بوده و حال آنكه بلاذرى گفته در يمامه بوده و بلاذرى
اعلم است به سِيَر از شيخ، با آنكه شيخ از اكابر اهل تشيّع است و بلاذرى از اصاغر
اهل تسنّن. و بسا باشد كه مسلمانان رجوع به طبيب يهود و نصرانى كنند و به طبيب
مسلِم نكنند. آرى، اگر اختلاف و منافاتى داشته باشد كه جمع نشود به سبب آنكه هر يك
اختصاص به مذهبى داشته باشد، مثل پا شستن در وضو و مسح پا
و متعه نسا، و امثال آن، رجوع به ترجيحات مقرّره بايد كرد و هر چه موافق اهل خلاف
است ترك بايد كرد، فإنّ الرُّشْدَ في خِلافِهِم، و ما نحن فيه از اين قبيل نيست.
چه، هر يك از مخالف و مؤالف، به حرمت غناى فى الجمله قائل شدهاند و هر يك، بعض
افراد را به مقتضاى احاديث تجويز كردهاند.
و
بعد از ملاحظه احاديث فصلين، مخفى نيست كه مبالغه فرقه اولى در حرمت غنا تا به
مرتبهاى كه قاريان قرآن به صوت حسن و ذاكران و مرثيه خوانان را جُلا بل كلا فاسق
دانند چنانكه از بعضِ فرقه اولى مشاهده مىشود، وجهى ندارد. چه، بر تقديرى كه جميع
افراد غنا حرام باشد، خواندن هيچ كدام از اين جماعت، چنانكه مىشنويم غنا نيست و
صاحب اين قسم خواندنها، فاسق نيست. با آنكه مؤلف جميع افراد غنا [را] حرام مىداند.
امّا آنچه در عرف آن را غنا گويند و آنچه بالفعل قرّاء مىخوانند يا مقارن ذكر از
اشعارى كه بنده را به خدا نزديك كند، غنا دانستن و حكم به تفسيق صاحبش كردن، خلاف
احتياط مىداند. چه، اين جماعت نيز احاديث بر استحباب صوت حسن دارند و بر تجويز بعض
افراد غنا، مثل غناى در قرآن. پس چنان كه شخصى كه نماز جمعه را حرام مىداند، تفسيق
آنكه واجب مىداند نمىكند، سزاوار است كه كسى كه تمام افراد غنا را حرام مىداند،
تفسيق آنكه بعض افراد، مثل غنا در قرآن خواندن و ذكر خدا، مباح مىداند، به طريق
اولى نكند. چه، تنافى ميان واجب و حرام اشدّاز تنافى ميان جواز و حرام است و چنان
كه سزاوار است كه مُحرِّم، تأويل در دلايل كسى كه نماز جمعه را واجب مىداند، نكند
سزاوار است كه مُحرِّم غنا مطلقاً تأويل در دليل كسى كه غنا را جايز مىداند، در
بعض افراد نكند. چه، دانستى كه دلايل نقلى بر معناى
متبادر حمل بايد نمود، مادامى كه داعى بر تأويل نباشد.
و
مكرّر معلوم شد كه در اين دلايل داعى بر تأويل نيست و اگر غناى به معناى ترجيعِ
صوتِ مطرب را، كسى غنا داند. شك نيست كه خواندن به صوت حَسَن با حُزن مشكل است كه
منفكّ از غنا شود و حال آنكه معصوم، قرآن را و غير قرآن مثل مناجات
ايليا (صلوات الله عليه) را با صوت حسن مقارن حزن مىخواندند چنان كه گذشت. پس لازم
مىآيد كه بعض افراد غنا مباح باشد، چنانچه فرقه ثانيه مىگويند به دليل احاديث فصل
ثانى، تا اينجا كلام فرقه اولى بود در تأويل احاديث فصل ثانى، و حاصل تأويل اينكه:
هر حديثى كه دالّ بر جواز غنا در بعض افراد باشد مثل قرآن و ذكر و مرثيه همه را طرح
مىكنند مگر نادرى كه تأويل ديگر مىكنند و هيچ فردى از افراد غنا مباح نمىدانند،
مگر غناى در عُرس و حُدا، و آن هم بنا بر خلافِ نادرى از اصحاب كه غنا در حدا و
عُرس نيز حرام مىدانند و فرقه اولى چندان مبالغه در حرمت غنا مىنمايند كه
مىگويند قرّاء و ذاكران و مؤذّنان و مرثيه خوانان اين روزگار جُلا بل كُلا،
مُغَنّى و فاسقند.
امّا فرقه ثانيه كه بعض افراد غنا را جايز مىدانند، دو جواب از احاديث فصل اول
مىگويند. اول چنان كه گذشت كه الغناء كه معرَّف به [الف و] لام در آن احاديث واقع
شده، دلالت بر عموم حرمت جميع افراد غنا ندارد. چه، معرَّف به [الف و] لام به حسب
لغت دلالت بر تعميم ندارد مگر به قرينه آنكه خاص مراد نيست. و در صورت وجود قرينه
بر عدم اراده خاص، اراده بعضى افراد معيّن بدون تعيين منافى غرض حكمت و افاده [الف
و] لام و سياق بيان است. پس ناچار است كه الف و لام را در چنين صورتى حمل بر عموم و
استغراق كنند و ما نحن فيه از اين قبيل نيست. چه، شايعِ در آن زمان، غنا بر سبيل
لهو بوده و همچنين در آن زمان، كنيزكان در مجالس خمور و فسوق و
فجور و ملاهى غنا مىكردهاند و صوت خود به مردان مىشنواندهاند، و تكلّم به كلام
باطل مىنمودهاند. و لهذا تفسير لهو حديث و قول زور به غنا شده. پس هرگاه حال بدين
منوال بوده باشد، احاديث فصل اول را كه دلالت بر حرمت غنا دارد، اشاره به افراد
غناى شايعه در آن زمان بايد گرفت كه غناى اهل فسق است نه قرآن و اذكار و مراثى و هر
چه بنده را به خدا نزديك كند. چه، عامْ، مخصَّص امرى است شايع بلكه بعضى مىگويند:
«ما من عامٍ إلّا و قد خُصّ» و بعضى بر آناند كه اين قول شافعى است، و العهدة على
الراوى. و از جمله مواضعى كه عام را تخصيص دادهاند قوله تعالى: «وَ الْمُطَلَّقاتُ
يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» كه آن را تخصيص دادهاند به ما
عداى زنان حامله، چرا كه عدّه زنان حامله، وضع حمل است. چنان كه مىفرمايد: «وَ
أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ» و با آنكه اين آيه
شامل همه زنان آبستن است، تخصيص مىدهند آن را به عدّه طلاق، چه عدّه وفات زنِ
آبستن ابْعَدِ اجَلَيْن است از وضع حمل و چهار ماه و ده روز، چنان كه مىفرمايد:
«وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ
بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً» پس احاديث فصل اول كه دالّ بر
حرمت غناست، تخصيص به غناى شايع در آن زمان مىدهند، به قرينه احاديث ديگر كه از آن
جمله حديث هشتدهم است كه ابو بصير به سند صحيح
از امام جعفر صادق (عليه السلام) نقل كرده «قال أبو عبد الله (عليه السلام):
أجْرُ المُغَنِّية الّتي تَزُفُّ العرائس، ليس به بَاْس وَ لَيْسَتْ بِالّتي
تَدْخُلُ عَلَيْهَا الرِّجال» زيرا كه اين حديث دلالت دارد بر آن كه منشأ حرمت،
داخل شدن مردان است و شنيدن مردان بيگانه آواز ايشان را و ديدن نامحرمان، نه اصل
غنا. و حديث نوزدهم نيز كه ابى بصير از حضرت باقر علوم اولين و آخرين (صلوات الله عليه) روايت كرده مؤيد است
كه «قال: سألْتُ أبا جَعْفَر (عليه السلام) عَنْ كَسْبِ المُغَنِّيات، فقال: الّتي تَدْخُلُ عَلَيْهَا الرِّجال
حَرام وَ الّتي تُدعى الَى الأعراسِ، لَيْسَ بِهِ بَاْس». و همچنين مؤيَّد است به
حديث بيست و چهارم كه ملحق به صحيح است كه در كتاب قرب الاسناد، على بن جعفر از
برادرش نقل كرده «قال: سألتُهُ عَن الغِناء في الفِطْرِ وَ الأضْحى وَ الفَرَحِ،
قالَ: لا بَاْسَ [بِهِ] ما لَمْ يُعْصَ بِهِ». و نيز تقويت مدعا مىكند آنچه در
كتاب على بن جعفر در حديث هفدهم است. «قال: سألْتُهُ عَنِ الغِناءِ في البَطَرِ وَ
الفَرَح. قال: لا بَاْسَ [بِهِ] ما لَمْ يُعْصَ بِهِ» و مؤيَّد است به حديث اول
فصل ثانى از ابى بصير از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) كه فرمودند: «فانَّ اللهَ عَزَّ و جلَّ يُحِبُّ الصّوتَ الْحَسَن
يُرَجّعُ بِهِ تَرجيعاً» و باز تأييد اين تأويل است، صدر حديث پانجدهم از فصل اول،
آنجا كه مىفرمايد: «اقْرؤوُا القرآنَ بِألحانِ العَرَبِ» چرا كه لحن به معناى
غناست. چنان كه لغت اشعار بر اين دارد و ابن اثير تصريح كرده به اينكه لحن، غناست.
و بعضى از فُضلا مثل فاضل ربّانى و عالم حقّانى مولانا محمد باقر خراسانى و غيره
نيز تصريح به اين كردهاند كه لحن، غناست. پس از اين حديث معلوم مىشود كه غنا دو
قسم است.
يك
قسم غناى عرب است كه امر مىكند به قرآن خواندن به آن قسم. و يك قسم ديگر، غناى اهل
فسق است كه منع كرده در آخر حديث از آن. و اين جواب حاصل جواب فاضل صمدانى مولانا
محمد باقر خراسانى است در كفاية. و مخفى نماند كه چون عام، مخصّص شود ضعف در دلالت
بر مدّعا به هم مىرسد، چنانچه در اصول مقرّر شده. پس احاديثى كه دلالت بر حرمت
جميع افراد غنا دارد هرگاه غناى در حُدا و در عروسى به اتّفاق به در رَوَد دلالتش
بر حرمتِ باقى ضعيف مىشود به قاعده اصول، كه عام مخصَّص دلالتش بر باقى افراد ضعيف
است فتأمّل.
و
جواب دوم فرقه ثانيه از احاديث فصل اول كه دليل ايشان است بر حرمت غنا مطلقاً،
اينكه تخصيص مىدهند احاديث فصل اول را به ما عداى قرآن و اذكار و كلام مجلس ذكر كه
موعظه و حكمت باشد و مردم را به خدا نزديك گرداند و حمل مىكنند احاديثى كه دلالت
بر مذمت غنا در قرآن دارد، بر اينكه غناى در قرآن مذموم است اگر مثل غناى اهل فسق
باشد و مؤيّد اين تأويل صدر حديث دوم از فصل اول است كه در آن اولْ امر به لحون عرب
شده در قرآن خواندن و در آخر حديث منع از لحون اهل فسق كرده و لحن به معناى غناست
چنانچه مذكور شد و اگر لحن به معنى غنا نباشد، پس لحن اهل فسق هم غنا نخواهد بود.
پس بايست كه منع از آن لحن در حديث واقع نشود، چه خواندن اهل فسق اگر غنا نباشد
حرام نخواهد بود، و حال آنكه منع از
لحن اهل فسق شده. باز فرقه دوم كه بعض افراد غنا [را] مباح مىدانند، مثل قرآن و
اذكار و مراثى و اشعارى كه مشتمل بر مواعظ و نصايح باشد و بنده را به خدا نزديك
كند، مىگويند كه شما كه فرقه اول باشيد اين را غنا مىدانيد، و حال اينكه اين خلاف
تحقيق است. چه، غنا در حقيقت آن است كه:
لهو
باشد يا قول زور، يا در مجلس معاصى و خمور، يا از زنى باشد كه آواز آن [را] مرد
بشنود، يا كسى كه خواندن او شهوت انگيزد و نفس بهيمى به حركت آورد.
چنانچه لهوِ حديث و قولِ زور را معصومْ تفسير به غنا كرده. و نيز فرموده كه قصورى
ندارد غنا وقتى كه با آن معصيتى نباشد. چنانچه در حديث هفدهم از على بن جعفر گذشت
كه فرمود: «لا بأس [به] ما لم يُعْصَ به» و فرمود كنيزك مغنّيه اگر جنّت به ياد تو
دهد در حالت خواندن گناهى بر تو نيست. چنانچه در حديث هشتم گذشت كه «ما عليك لو
اشتريتها فذكرتك الجنّة». فرقه اولى جواب از اين گفتهاند كه هرگاه غنا از كلام
شارع حكم به حرمت آن نشده باشد و حقيقت نداشته باشد، رجوع به اهل لغت مىكنيم و
غناى لغوى بر اينها صادق است.
فرقه ثانيه در ردّ اين جواب گفتهاند كه مقرر است كه الفاظ مأخوذه در شرع محمول بر
تفاهم عرف است چنان كه گذشت. پس در اينجا محمول نه بر حقيقت شرعى است، چه آن متحقّق
نيست و نه لغوى به واسطه اختلافات بسيار كه مفهوم محصّل معيّنى متحقق نمىشود. بلكه
محمول بر غنايى است كه در عرف آن را غنا گويند و قارى قرآن و ذاكر ذكر الهى و اشعار
مقرِّب به
خداى كه مقارن ذكر باشد و مرثيه شهدا [را] در عرف غنا نمىگويند و در مواضع غير
محصوره، علماى دين حمل بر عرف كردهاند نه بر لغت! نمىبينى كه آب گل آلود در لغت و
در نفس الامر آب مطلق نيست، و مع هذا با آن وضو درست مىدانند چرا كه در عرف آن را
آب مطلق مىگويند نه در لغت، چه در لغت آب براى غير ممزوج موضوع است و همچنين آب
كوزه كه اندك گُلابى داشته باشد، همين حكم [را] دارد كه مادامى كه در عرف آن را آبِ
مطلق مىگويند وضو با آن درست است و همين كه آب گلاب گويند طهارت با آن درست نيست.
و غبن در سودا نيز حدّ معيّنى در شرع ندارد كه اگر ده دوازده مثلًا تفاوت باشد خيار
غبن ثابت است بلكه هر قدر در عرف غبن گويند. بلكه در بعضى مواضع عرف را بر شرع
تغليب و ترجيح دادهاند و شرع را واگذاشتهاند به عرف عمل كردهاند. از آن جمله به
نصّ كلام الله كه: «لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً حَتّى تَسْتَاْذِنُوا» داخل شدن خانه
بيگانه بدون اذن جايز نيست و به اتفاق، خبر صبى غير بالغ اعتبار ندارد و مع هذا
هرگاه شخصى به در خانه زيد مثلًا رود و طفلى گويد كه داخل شويد، اتّفاق كردهاند كه
دخول [در] آن خانه جايز است. و از آن جمله، آنكه چيزى مىخرد يا مىفروشد، بايد
بالغ و عاقل باشد و لهذا تا بالغ و رشيد نشده، ولىّ از جانب او مىفروشد و مىخرد
كما قال الله سبحانه: «وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ
فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ» مع هذا،
اطفال و كودكان غير بالغ در بازارها انواع امتعه و اسباب مىفروشند و فضلا و علما
از ايشان مىخرند و به اتفاق مشروع است و مىگويند كه در اينجا عرف غلبه بر شرع
كرده، چنانچه شهيد عليه
الرحمه بدين تصريح كرده. پس هرگاه عرف را تغليب و ترجيح بر شرع داده باشند يعنى شرع
را واگذاشته عمل به عرف كرده باشند در امثال اين مواضع. و غنا را در ما نحن فيه
حقيقت شرعى نباشد، چه، لازم كه بر معناى لغوى حمل كرده شود با كمال اختلاف كه مفهوم
معيّنى به دست نمىآيد بلكه در اين مقام به طريق اولى محمول بر تفاهم عرف است،
چنانچه قاعده مقرّره است. و به تتبّع محقّق مىشود كه هرجا منع از غنا شده، يا
مقارن آلات لهو بوده و شنيدن آواز نامحرم و يا مجلس فسق و فجور و خمور. و هرجا كه
اين نبوده امر شده يا مباح بوده. و اكثر به لفظِ صوتِ حسن واقع شده، هرجا كه مقارن
معصيتى نبوده. هر كس تتبّع كند و تعصّب نكند مىداند كه چيست. حَفَظَنا اللهُ عَن
الشِّرِ وَ الفَساد وَ عَصَمَنَا عَنِ التَعصُّبِ و العِناد.
اگر
كسى گويد: از جانب فرقه اولى كه مطلق غنا حرام مىدانند كه بر تقدير تسليم جواز
غنا در قرآن و ذكر، جواز غنا در اشعار كِىْ مىرسد؟
فرقه ثانيه در جواب مىگويند كه: هرگاه صوتِ حسن ممدوح باشد و شعر مذموم نباشد از
جمع دو مباح، حرام حادث نمىشود، چنانچه در قرب الاسناد از عبد الله از جدّش على بن
جعفر، از برادر بزرگوارش منقول است كه علىّ بن جعفر از آن حضرت سؤال نمود
«أنُنْشِدُ الشِّعرَ فِي المَسْجِد، قال: لا بأس به». اگر كسى گويد: حكم كلّ غير از
حكم جزء است پس ممكن است كه از ضمّ دو مباح حرام باشد.
جواب آنكه: اوّلًا اين كه حكم كلّ غير از حكم جزء است دعواست و اثبات آن بر شماست و
بر تقديرى كه چنين باشد وقتى است كه حكم بر كلّيت و
جزئيّت باشد نه بر حقيقت چه مىتوان گفت هرگاه يك انسان در خانهاى گنجد يا قرص
نانى او را سير كند لازم نيست كه جميع انسان چنين باشد زيرا كه در اينجا حكم بر
حقيقت نيست، امّا در جايى كه حكم بر حقيقت باشد مثل آنكه يك قطره آب، سرد و تر است
و تمام درياها سرد و تر است كسى را نمىرسد كه بگويد از اينكه يك قطره سرد و تر
باشد لازم نيست كه كلّ آبها چنين باشد و اين در علوم عقليّات مصرّح به است.
اگر
كسى گويد كه: از ملاحظه جميع تفاسير چنان معلوم مىشود كه هر صوتى كه مشتمل بر
ترجيع و اطراب، هر دو باشد، غناست و هر چه غناست، حرام است.
جواب آنكه: هرگاه مذهب فرقه ثانيه اين باشد كه غنا آن است كه در عرف آن را غنا
گويند، يا مقارن معصيتى باشد و جميع افراد غنا مثل تغنّى در قرآن به نصّ حديث حرام
نيست. در اين وقت صغرا و كبرا، هر يك بر تقديرى در حيّز منع است. چه، مىگويند كه
قرائت قرآن به صوت حسن منفكّ از ترجيع و اطراب در عرف و عادت نمىتواند شد، و مع
هذا غنا نيست. پس صغرا ممنوع است، چه غنا آن را مىدانند كه در عرف غنا گويند. و
اگر چه ترجيع و اطراب با او نباشد و هر چه در عرف غنا نگويند، گو غنا به معناى
ترجيع صوت مطرب باشد و لا نُسلِمْ كه هر غنا به اين معنا با ترجيع و اطراب حرام
باشد. چه، ممكن است كه ترجيع صوت مطرب در قرائت قرآن متحقّق شود و در عرف آن را غنا
نگويند. گو غنا به معناى ترجيع صوت مطرب باشد. پس كبرا ممنوع است از دو وجه: يك وجه
آنكه لا نُسَلِّم كه هر غناى به معناى ترجيعِ صوتِ مطرب حرام باشد بلكه هر غنايى كه
در عرف غنا گويند حرام است. و وجه ديگر بر تقدير تسليم، آنكه، غناىِ به معناى ترجيع
صوت مطرب حرام است لازم نيست كه هر غناىِ كذايى حرام باشد چه غناى در قرآن به
اين معنا حرام نيست به حديث «رجّع صوتك بالقرآن». و شك نيست كه ترجيع صوت حسن،
منفكّ از اطراب نيست، به دليل آنكه شتر به طرب در مىآيد چه جاى انسان، پس هر غنا
حرام نشد يعنى آن غنايى كه ترجيع صوت مطرب باشد و مقارن معصيتى نباشد كه آن را در
عرف غنا نمىگويند و حرام نيست.
اگر
كسى گويد: هرگاه ترجيع و اطراب هر دو باشد، به اتفاق حرام است. حتى جماعتى كه غنا
آن را دانند كه در عرف غنا نامند. آرى اين جماعت وقتى كه در عرف صوتى را غنا گويند،
هر چند ترجيع و اطراب با او نباشد هم غنا مىدانند، و الّا در صورت حصول هر دو صفت،
هيچ كس نزاع در حرمت ندارد.
جواب آنكه: فرقه ثانيه كه مناط غنا را عرف دانند و مقارنت معصيت، اعتبار كنند ديگر
اعتبار ترجيع و اطراب نمىكنند بلكه مىگويند كه صوت حسن با حزن از ترجيع و اطراب
خالى نيست. پس اگر مقارن معصيت است و در عرف آن را غنا مىگويند حرام است و اگر
چنين نيست حرام نيست. و لهذا سقّايان در زير بار گران، صوتِ حسنِ
معصوم (صلوات الله عليه) را گوش مىكردند و مع هذا چنين صوتى غنا نيست. چه، در عرف آن را
غنا نمىگويند و اگر غنا باشد دليل است بر آن كه غنا در قرآن جايز است، زيرا كه اگر
جايز نبود معصوم نمىكردند.
اگر
گويى كه: شايد ترجيع و اطراب نداشته باشد. جواب آنكه: حُسن صوت حزين كه استماع آن
آدمى را خوش آيد، بى اطراب نيست و از اين جهت است كه شتر را به طرب مىآورد. و بنا
بر اين كه
اطراب تنها در غنا معتبر باشد، غناست و حال آنكه در عرف اگر چه ترجيع هم با او باشد
او را غنا نمىگويند و ترجيع هم مراتب دارد و مقول به تشكيك است. و گاه هست كه به
سر حدّى مىرسد كه در عرف هم غنا مىنامند و الّا هر ترجيع با صوت حسن حزين
مىباشد، امّا او را غنا نمىخوانند و حرام نيست.
اگر
كسى گويد كه: اهل لغت و فقها غنا را به ترجيع صوت مطرب تفسير كردهاند و ايشان اعرف
به لغاتاند. جواب آنكه: فرقه ثانيه كه مناط اعتبار غنا را بر عرف گذاشتهاند، باز
از فقها و ارباب لغتاند. چه، دانستى كه كلام شهيد ثانى در شرح شرايع، اشعار بر اين
دارد. آنجا كه گفته: «و ردّ بعضهم إلى العرف، فما سُمّي [في العرف] غناء محرّم و
إن لم يُطْرِبْ» و تفسير غنا به آن معنا كه در عرف غنا گويند، اولى دانسته و تحسين
نموده و اين كلام موافق دستور اللّغة و كنز اللّغة است و جواب از اينكه قول شهيد
ثانى «إنْ لَمْ يُطْرِبْ» اشعار بر اين دارد كه اگر مطرب باشد حرام است، گذشت و در
روضه نيز گفته: «الغناء هو مدّ الصوت المشتمل على الترجيع [المطرب] أو ما سُمّي في
العرف غناءً». اگر كسى گويد: از جانب فرقه اولى كه خواندن قرآن و شعر در اثناى
ذكر، غزالى اطلاق غنا بر آن كرده.
جواب آنكه: فرقه ثانيه جميع افراد غنا را [حرام] نمىدانند و اين غناى مباح است.
چنانچه گذشت. و مؤلّف كه جميع افراد غنا را حرام مىداند، رأى او اين است كه آنچه
قرّاء و ذاكرين و مرثيه خوانان مىخوانند، غنا نيست، چه،
اندك ترجيع كه صوت حزين از آن منفك نمىشود و اگر چه مطرب باشد، غنا نيست. چه در
عرف، اين جماعت را مُغَنّى نمىخوانند و غنا كننده نمىدانند و اگر به سر حدّ غنا
رسد، حرام است و هر كس كه غنا مىداند نشنود، نزاعى با او نيست.