مقامات السالكين‏

محمد ابن محمد دارابى

- ۴ -


[احاديث ستايش آواز خوش‏]

اول:

در كتاب مستطاب كافى كه بعد از كتاب الله، احَقِ كتب به تلقّى است از حضرت باقر علوم اولين و آخرين محمد باقر (صلوات الله و سلامه عليه و على آبائه الكرام و أبنائه العظام) منقول است، به سندى كه خالى از قوت نيست. «قال: قلت لأبي جعفر (عليه السلام) إذا قرأتُ القرآن فرفعتُ [به‏] صوتي جاءني الشيطانُ فقال: إنّما تُرائي بهذا أهْلَكْ و الناس. فقال يا أبا محمد: إقْرأ قِراءَةَ ما بَيْنَ القراءتَين تُسْمِعُ أهْلَكَ وَ رَجِّعْ بِالقُرآنِ صَوْتَكَ فَانَّ اللهَ عَزَّ وَ جلَّ يُحِبُّ الصّوتَ الحسنَ يُرَجَّعُ به ترجيعاً». و در بعض نُسَخ بدل «يرجَّع به» «يرجَّع فيه» واقع است. راوى گويد: من به خدمت آن حضرت عرض كردم كه وقتى كه من قرآن مى‏خوانم و آواز خود را به قرآن خواندن بلند مى‏كنم، شيطان مرا وسوسه مى‏كند كه تو ريا مى‏كنى، و مى‏خواهى كه قرآن خواندن تو [را] اهل خانه تو و مردمان ديگر بشنوند. پس حضرت فرمودند: قرائت تواى ابى بصير بايد قرائت وسط باشد، ما بين جهر به افراط و اخفاى به افراط. يعنى مثل آواز مؤمنان كه اذان بلند مى‏گويند و اعلام اهل شهر مى‏كنند نباشد، و پستِ به افراط به حدّى كه كسى نشنود هم نباشد بلكه به نحوى باشد كه يارانى كه در دور و حوالى تواند بشنوند تا اجر سماع قرآن دريابند. و باز آن حضرت خطاب به ابى بصير كرده فرمودند: كه آواز در گلو بگردان به تكرار اصوات و به انفصال نغمات در خواندن قرآن. و جمعى كه غنا در قرآن جايز مى‏دانند مى‏گويند كه اين حديث دلالت دارد بر تحرير، كه آواز در گلو گردانيدن باشد با صوت حسن، و همچنين خواندنى بى غنا به تعريف فقها ممتنع عادى است.

اگر كسى گويد: كه بعضى از ارباب لغت و بعضى از فقها، غنا را به ترجيع صوت مطرب تفسير كرده‏اند.

جواب آنكه: اعتبار به قول معصوم است نه لغت، چنانچه اصحاب ما رضوان الله عليهم در چند موضع چنين كرده‏اند. از آن جمله مشهور است كه سيبويه در كتاب خود در سيزده موضع، تصريح كرده كه «باء» براى تبعيض نيامده و معصوم، در قول حق تعالى كه فرموده: «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ» [باء را] باءِ تبعيضى فرموده است، اين است كه اعتبار به تصريحات سيبويه كه امامِ نحو است نمى‏كنيم و به قول معصوم عمل مى‏كنيم. چه، سائل سؤال كرد كه حق تعالى امر به شستن رو كرده و تمام روى خود مى‏شوييم و امر به مسح سر فرموده چرا بعض سر را مسح مى‏كنيم؟

معصوم فرمودند: «لمكان الباء» يعنى به واسطه وجود باء تبعيضى. با آنكه دانستى كه آن قدر اختلاف در تفسير لغت غنا هست كه معناى معيّنى كه باعث اطمينان قلب باشد، به هم نمى‏رسد و هرگاه معصوم تصريح به غنا در قرآن كرده و جمع بدين وجه ممكن است كه چنانچه شيخ طَبْرِسى و جمعى ديگر فهميده‏اند كه غنا در قرآن جايز است چه ضرورت است كه تابع لغويّين شويم كه هر كس چيزى مى‏گويد بلكه يك كس از ايشان در دو كتاب، مختلف مى‏گويد.

اگر كسى گويد: بر تقديرى كه اين حديث دلالت بر ترجيع در قرآن‏ كند، ترجيع در ذكر از كجا مى‏رسد با آنكه قياس و استحسان عقلى نزد اهل حق باطل است؟ جواب آنكه: افضل ذكر «لا إله إلّا الله» و «لا إله إلّا هو» است و آن از آيات قرآنى است، پس در حكم، مثل قرآن است.

اگر كسى گويد: «لا إله إلّا الله» و «لا إله إلّا هو» مثلًا، مادامى كه در قرآن است گيرم كه ترجيع در آن به احاديث، جايز باشد امّا بعد از آنكه به انفراده بگويند از قرآن نيست.

جواب آنكه: هر ذكرى كه در قرآن است چه در نظم قرآن بخوانند يا به انفراده كه مراد همان ذكر و ياد خداست به خلاف الفاظ ديگر مثلِ قال و يقول كه هرگاه به انفراده كسى گويد از قرآن نيست، زيرا كه وقتى كه در نظم قرآن، مرادْ معناست غير معنا كه در حالت انفراد مى‏گويند.

دوم:

[در] مرسل ابن ابى عمير كه علما تلقّى به قبول كرده‏اند و گفته‏اند ثابت شده كه ابن ابى عمير ارسال نمى‏كند مگر از ثقات از حضرت صادق آل محمد جعفر بن محمد (عليهما السلام) كه آن حضرت فرموده‏اند: «انّ القرآن نزل بالحُزن فاقرأوه بالحُزن» و در بعض نسخ به لفظ افراد (فاقرأه) واقع است. يعنى قرآن نازل شده به حزن پس قرآن [را] به صوت حزين بايد خواند و محزون بايد بود در حال قرائت، به تدبّر در مضامين آن و شك نيست كه صوت حزين مؤيد به صوت حسن خواندن است و صوت حسنِ حزين، مطرب است و دانستى كه صوت مطرب غناست بنا بر تعريفِ بعضى علماى اعلام كه اكتفا به اطراب كرده‏اند.

سوم:

از عبد الله بن سنان از امام جعفر صادق (عليه السلام) روايت است كه آن‏ حضرت فرمود: «انّ الله أوحى‏ إلى موسى بن عمران: إذا وَقفْتَ بَيْنَ يَدَيَّ فَقِفْ مَوقِفَ الذليلِ الفقيرِ و إذا قرأتَ التوراة فَاْسمِعْنيها بصوت حَزين» يعنى روايت است از امام (عليه السلام) كه خداى تعالى وحى كرد به موسى بن عمران كه هرگاه در درگاه من ايستاده شوى، چنان بايست كه بنده حقير نزد مولاى جليلى ايستد، يعنى به خشوع و خضوع بايست و هرگاه كلام من كه تورات است مى‏خوانى بشنوان تورات را به من به صوت حزين.

و دانستى كه صوت حزين، مطرب است و صوت مطرب غناست بنا بر اكتفا بر اطراب.

و جواب اينكه: شريعت پيش از ما بر ما حجّت نيست خواهد آمد.

چهارم:

از حفص مروى است كه گفت: «ما رأيتُ أحداً أشدّ خَوفاً عَلى نَفْسهِ مِن عليّ بن موسى بن جعفر و لا أرْجى للناسِ منه و كان قراءته حَزَناً فانّه إذا كان قرأ فَكأنّهُ يُخاطبُ انساناً» يعنى حفص گويد: كه نديدم هيچ كس را، كه خوفش بر نفس خود زياده از حضرت امام رضا (عليه السلام) باشد و اميدوارتر از او نيز كسى نديدم و قرائت آن حضرت به حزن بود، يعنى به صوت حزين و حُسن صوت. و چنين بود كه هرگاه قرائت مى‏فرمودند، گويا انسانى را مخاطب ساخته با او حرف مى‏زند و اينكه راوى مى‏گويد كه: خوف و رجاى آن حضرت بر كمال بود، اشاره به آن نصيحتى است كه لقمان به پسرش مى‏كند و مى‏گويد كه: بايد خوف تو از خداى تعالى چنان باشد كه اگر حقْ تعالى بفرمايد كه يك‏ كس [را] از جمله عالم به دوزخ مى‏برم، چنان دانى كه آن يك كس تويى. و اميدت به خداى تعالى چنان باشد كه اگر بفرمايد كه از جمله خلايق يك كس را به بهشت مى‏برم، اميد تو آن باشد كه آن يك شخص بهشتى تويى.

و مخفى نيست كه حزن، با حسن صوت است در اغلب اوقات، و مراد به قرائت قرآن به حزن، به صوت حسن است. و اينكه گويا با شخص انسانى حرف مى‏زند منافى حسن صوت نيست. زيرا كه مراد اين است كه چنان مى‏خواند كه چنانكه مخاطب به خطابى آن خطاب را مى‏فهمد از خواندن آن حضرت به سبب تبيين و توضيح در قرائت، هر كس از عرب كه مى‏شنيد مى‏فهميد.

پنجم:

روايت كرده معاوية بن عمّار به سند صحيح كه گفتم از براى حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) كه: «الرجلُ لا يَرى انّه صَنَعَ شَيئاً في الدعاء و في القراءة حتّى يَرفَعَ صوتَه. فقالَ: لا بأس، انّ علي بن الحسين (عليهما السلام) كان أحسنُ الناسِ صوتاً بالقُرآنِ فكانَ يَرفَعُ صوتَه حَتّى يسمعه أهلَ الدار. و إنّ أبا جعفر (عليه السلام) كان أحسن الناس صَوتاً بالقرآن فكانَ إذا قامَ من اللّيل و قَرأ رَفَعَ صوتَه فَيَمرُّ به مارّ الطريقَ من السَقائينَ و غيرهم فَيَقُومونَ فَيَسْتَمِعُونَ إلى قراءَتهِ». يعنى گفتم از براى آن حضرت كه مرد نمى‏داند كه قرآن يا دعا خوانده تا آواز خود به دعا و قرآن بلند نكند چه قرائت به طريق حديث نفس قرائت نيست و لهذا اگر كسى نذر كند كه قرآن بخواند اگر به طريق حديث نفس بخواند به نذر وفا نكرده باشد حضرت فرمودند كه به صوت خواندن و رفع صوت كردن باكى نيست و صوتِ مطلق، شامل صوت حسن هست بلكه مراد آن حضرت به خواندن، به صوت خواندن به صوت حسن است و الّا قرائت بدون‏ مطلق صوت ممكن نيست و محل سؤال هم نه و حضرت امام (عليه السلام) نيز مى‏فرمايد كه على بن الحسين (صلوات الله عليه) بهترين خوانندگان قرآن بود به آواز خوش و آن حضرت آواز خوش خود را به قرآن خواندن بلند مى‏گردانيدند، به مثابه‏اى كه اهل خانه آن حضرت مى‏شنيدند و باز حضرت امام جعفر (عليه السلام) فرمودند كه امام محمد باقر (عليه السلام) خوش آوازترين مردمان بود در قرآن خواندن و شب كه برمى‏خاست، آواز به قرآن خواندن بلند مى‏گردانيدند كه مردم رهگذر از سقّايان با بارِ گِران و غير سقّايان به جهت استماع قرائت آن حضرت مى‏ايستادند.

و توقف آن جماعت ظاهراً براى صوت حسن بود، نه فهم قرآن، و الّا بايَست كه نزد هر كسى كه قرآن بخواند بايستند، ديگر هر رهگذر قرآن نمى‏فهمد كه به جهت فهم مضامين آن توقّف كند، بلكه از حسن صوت ايشان را خوش آمده مى‏ايستادند و شك نيست كه هرگاه آواز خوش بلند شود بى طرب نيست. چه، هرگاه از آواز جمّال، جَمل به طرب آيد، انسان به طريق اولى، مگر آنكه سقيم المزاج باشد! و آواز خوش به طرب آورنده، غناست، چنانچه از علماى اعلام در مقدّمه، سَبْقِ ذكر يافت.

ششم:

هم در كتاب كافى از حضرت امام بحق ناطق جعفر بن محمد الصادق (عليه السلام) مروى است كه فرمود: «ما بَعَثَ الله نَبيّاً إلّا حَسَن الصَّوت». يعنى حق سبحانه و تعالى نفرستاد هيچ پيغامبرى را، مگر اينكه خوش آواز بوده. و شك نيست كه آواز خوش نعمتى است كه به مقرّبين درگاه خود مرحمت نموده و اين نعمت مصرفى دارد و مصرفش قرآن و دعا و اذكار و مرثيه شهدا و معصومين است و هر كلامى كه بنده را به مولاى خود نزديك كند.

هفتم:

باز در همين كتاب مستطاب مسطور است از حضرت سيد كائنات، عليه افضل التحيّات كه فرمود: «انَّ مِنْ أجْمَلِ الجَمالِ الشَّعْرُ الحَسَنُ وَ نَغْمَةُ الصَّوتِ الحَسَنِ». يعنى از خوبترين خوبيهاست شَعر خوب و نغمه آواز خوش. و شعر به فتح شين و عين و سكون عين، هر دو به معناى موى باشد. پس مراد اين است كه محاسن خوب كه لحيه باشد، چنانكه بعض احاديث مؤيّد اين معناست و يحتمل كه به كسر شين و سكون عين باشد به معناى كلام موزون مقفّا. و از اين حديث مستفاد مى‏شود كه آواز و نغمه خوش، نعمت خوبى است كه [خدا] به بنده خود عنايت فرموده و به مضمون كريمه «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ» اظهار جميل و نعمت خدا اگر واجب نباشد، مستحب خواهد بود، نه آنكه اظهار آواز خوش كه نعمت است نكند، يا به اين روش اظهار كند كه «ياران! بدانيد كه خدا آواز خوشى به من داده» و هرگز نخواند. و بايد دانست كه حكايت غنا و شعر گفتن قريب به هم اند. چنانچه مذمّت شعر واقع شده كه «وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ. أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ. وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ». و در حديث وارد شده كه اگر شكم مرد پر از قيح و ريم باشد بهتر از آن است كه پر از شعر باشد.»

ديگر آنكه هر كس در روز جمعه يك بيت شعر بخواند نصيبش از فيض روز جمعه همان خواهد بود. پرسيدند اگر چه در شأن شما باشد؟ فرمودند: و اگر چه در شأن ما باشد.

و مدح شعر نيز واقع شده كه «إنّ منَ الشعر لَحكمة». يعنى بعضى اشعار محض حكمت است.

و في نهج البلاغة: «و انّ من الشعر لَثَناء عَلَى اللهِ و انَّ منَ الشِّعر لَمَوعظة».

و قال العلامة في كتاب الرجال: «و من الاتفاق انّ رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) سمع شعراً و انشد بين يديه من أشعار الجاهلية و لم ينكر على أحد منهم و اقرّهم على ذلك».

و في قرب الإسناد عن عبد الله بن الحسن عن جدّه علي بن جعفر عن أخيه موسى بن جعفر (عليه السلام): «أ يُنْشَد الشّعر في المسجد. قال: لا بأس به». حضرت امام موسى (عليه السلام) مى‏فرمايد: باكى نيست خواندن شعر در مسجد.

و از ظرافت شعرا در اين مقام اين است كه مردم مى‏گويند كه مذمّت شعر و شعرا در قرآن واقع شده است و نيافته‏اند كه آن مذمّت نيست، بلكه مدح است. چه در آيه كريمه «وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ» خدا مدح ايشان مى‏كند به آنكه آنچه مى‏گويند نمى‏كنند! مى‏گويند: شراب خوب است و نمى‏خورند و حُسْنِ پسر، خوب است و نمى‏بينند. ديگر، آيه كريمه «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ» مدح شعر است، زيرا كه چون‏ چيزى كه به قرآن شبيه است شعر است خداىْ تعالى‏ نفى مى‏كند كه قرآن، شعر نيست، تا اشتباه نشود و هر چه در فصاحت مشتبه به قرآن شود، البتّه خوب است.

و در بعضى از روايات اگر چه از عامّه است واقع شده كه: «إنّ للهِ كُنوزَ الحِكْمَة تَحْتَ العرشِ و مفاتيحه ألْسِنَة الشعراء» يعنى خدا را گنجهاى حكمت است در زير عرش كه كليدهاى آن زبان شاعر است، يعنى حكمتهايى كه به زبان شعرا جارى مى‏شود از خزائن عرش الهى است.

ديگر: «إنّ للهِ أسْراراً في صَدْرِ الأنْبياءِ و في لِسانِ الشُعَراء».

گويا شيخ نظامى به اين معنا اشاره كرده‏اند:

نظم‏

پيش و پسى بست صف كبريا *** پس شعرايند و به پيش انبيا

و مذمّت شعر بدين طريق است كه مقدّمات خياليّه باطله بى اصل مذموم است. چون قياسات شعريّه و كلام خوب كه شخص را به زهد و ورع و تقوا خواند خصوصاً حكمت آميز كه مشتمل بر مواعظ و نصايح باشد خوب است و اگر موزون باشد خوبتر، مثل اين بيت:

نظم‏

قدم بر جسم خاكى نِه، سر افرازى تماشا كن *** برين تل چون برآيى، آسمان در زير پا باشد

و شيخ عطّار مى‏گويد در مدح شعر كه: دروغ كه مذموم است هرگاه در صحبت شعر واقع شود آن دروغ، ممدوح مى‏شود، چنانچه شيخ نظامى‏

مى‏فرمايد: «كز اكذب اوست احسن اوست» پس شعر چگونه بد باشد كه قبيح را در صبحت خود حَسَن مى‏گرداند؟ و سرور كائنات اگر شعر مى‏فرمود، مردم گمان مى‏كردند كه قرآن، خود انشاء كرده و الّا از آدمِ صفى إلى الآن هر صاحب طبعى، كلام موزون مقفّا از او سرزده، بلكه شعر را كه تفسير به كلام موزون مقفّا كرده‏اند، بر بعض آيات قرآنى صادق است مثل: «وَ أُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ» «وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ» «وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ». چنانكه قريب به چهارصد آيه موزون، از كلام الله بر آورده‏اند.

و نيز روايت شده كه هرگاه امام جعفر صادق (عليه السلام) بى دِماغ مى‏شدند مى‏فرمودند: «هاتوا ديوان الأشعار».

و ديوان منسوب به حضرت امير (عليه السلام) مشهور و اشعار امام حسين (عليه السلام) در فُرقَتِ سكينه و رباب در كتب اشعار عرب مسطور است. و سكينه دختر آن حضرت (صلوات الله عليه) است كه از رباب كه زن آن حضرت است به هم رسيده بود. و هرگاه رباب با سكينه به قبيله خود مى‏رفتند حضرت در مفارقت ايشان مى‏فرمودند:

كأنّ الليل موصول بليل *** إذا ذارت سكينة و الرباب‏

و اينكه بلا قصد، موزون و مقفّا از ايشان سر زده، از عقل دور است با آنكه از حضرت رسالت پناه (صلّى الله عليه وآله وسلّم) واقع شده:

أنا النبيُّ لا كذب *** أنَا ابن عَبْدُ المُطَّلب‏

در وقتى كه در جنگ حُنَيْن، به تنِ تنها بر صف لشكر خصم مى‏تاخت اين بيت به زبان مبارك خود مى‏فرمود كه او را بشناسند و صلى الله على محمّد و آله.

هشتم:

در كتاب من لا يحضره الفقيه، رئيس المحدّثين آورده كه «سأل رَجُل عليَّ بن الحسين (عليهما السلام) عن شِراء جارِية لَها صوت. فقالَ: ما عَلَيْكَ لَوِ اشْتَرَيْتَها فَذَكَرتكَ الجَنَّة». يعنى سؤال كرد مردى از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) از خريدن كنيزك خوش آوازى كه براى او به آواز خوش مى‏خوانده باشد. حضرت فرمودند كه اگر خواندن آن كنيزك بهشت به ياد تو مى‏دهد بِخَر كه باكى نيست.

و بعضى تأويل كرده‏اند كه بخر تا به خواندن قرآن و كلامى كه زهد و ترك دنيا تو را ياد دهد، تو را موعظه باشد. و از اينجا معلوم مى‏شود كه اگر كلام لهو و باطل باشد مذموم است و هر چه خدا به ياد مى‏دهد خوب و ممدوح است. و صدوق اين را حمل كرده بر صوتى كه قرآن بخواند يا زهد و فضائل در آن خواندن باشد و به سر حدّ غنا نرسد و جمعى كه در قرآن غنا را جايز مى‏دانند، جواب گفته‏اند كه مراد، صوت حسن است و اگر نه هر كس مطلق آوازى دارد كه قرآن با آن تواند خواند. پس بنا بر اين توجيه معنا چنان مى‏شود كه كنيزكى است كه نطق و لسان او به قرآن خواندن مى‏گردد به جزم، پس مراد دانستن قرآن است. يعنى جاريه‏اى است كه قرآن مى‏تواند خواند و بر اهل انصاف مخفى نيست كه اين معنا را به اين عبارت ادا نمى‏كنند كه «لها صوت» چه، نام قرآن اصلًا مذكور نيست. آرى، اگر بگويند كه صوت حسن غير غناست وجهى دارد و در اين صورت جواب آن كه صوت حسن بى طرب نيست، چنانچه شتر را به طرب مى‏آورد و صوت حسن مطرب چنانكه بعضى‏ گفته‏اند غناست و اگر غنا نباشد بهتر. پس كسى را نمى‏رسد كه منع قرآن خواندن نمايد به صوت حسنى كه بالفعل قرّاء مى‏خوانند. چه، آنچه قرّاء مى‏خوانند، زياده بر صوت حسن مطرب، چيزى نيست. اگر بگويد: با ترجيع است. خصم را مى‏رسد كه بگويد در حديث، امر به ترجيع در قرآن خواندن شده كه «رجع بالقرآن صوتك فانّ الله يحبّ الصوت الحسن يرجّع به ترجيعاً».

نهم:

و در كتاب مجمع البيان شيخ طَبْرِسى عليه الرحمه مى‏فرمايد كه: فنّ سابع در ذكر چيزى كه مستحب است از براى قارى، از تحسين لفظ و صوت در قرائت قرآن. و روايتى چند نيز از طريق عامه نقل نموده تا آنكه نقل كرده روايت عبد الرحمن بن السائب: «قال قدم علينا سعد بن [أبي‏] وقاص فأتيته مسلِماً عليه، فقال: مرحباً يابن أخي بلغني انّك حسن الصوت بالقرآن. قلت: نعم و الحمد لله. قال سمعت رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) يقول: إنّ القُرآنَ نَزَلَ بِالحُزْنِ، فَاذا قَرَاْتُمُوهُ فَابْكُوا فَانْ لَمْ تَبْكُوا فَتَباكُوا فَتَغَنّوا به فَمَنْ لَمْ يَتَغَنّ بِالْقُرآنِ فَلَيْسَ مِنّا. و قال: تأول بعضهم بمعنى «استغنوا به» و أكثر العلماء على انّه تزيين الصوت و تحزينه» انتهى كلامه أعلى الله مقامه. يعنى عبد الرحمن بن السائب مى‏گويد كه سعد بن [ابى‏] وقاص بر ما وارد شد. پس رفتم كه او را سلامى كنم چنانچه رسم است كه زيارتِ از سفر رسيده مى‏كنند. به مضمون «لكلّ قادم على المقيم حقّ الزيارة و لكلّ مقيم على المسافر حقّ الزيارة» حاصل آنكه به سلام و ديدن سعد رفتم و چنانچه تواضع عرب است گفت: جاى تو وسيع باد! اى برادر زاده من، به من چنان رسيده كه تو قرآن را به آواز خوش مى‏خوانى.

گفتم: آرى، الحمد لله كه حق تعالى اين عطيّه به من داده كه قرآن را به آواز خوش مى‏توانم خواند. پس سعد بن وقاص گفت: شنيدم از حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه فرمودند: به درستى كه قرآن فرود آمده به عنوان حزن. يعنى به آواز حزين بايد خواند تا حزن عارض شود. پس هرگاه قرآن مى‏خوانيد گريه كنيد و اگر شما را گريه نيايد، گريه بر خود ببنديد و خود را به گريه بداريد. يعنى مثل كسى كه گريه آلود باشد و غنا به قرآن خواندن كنيد، پس كسى كه غنا به قرآن خواندن نكند از ما نيست. بعد از اين شيخ طَبْرِسى رحمه الله فرمودند كه بعضى علما «تَغَنّ» را به «استغنوا» تأويل كرده‏اند، امّا اكثر علما بر اين‏اند كه «تَغَنّوا» امر است به تزيين صوت نمودن و به حزن خواندن، و كلام شيخِ طَبْرِسى دلالت دارد بر آن كه تحسينِ صوت در قرآن و غنا كردن به قرآن مستحب است و مخفى نيست كه سياق كلام صريح است در آن كه مراد، قرآن خواندن به عنوان غناست. و سيد مرتضى عليه الرحمه در دُرَر و غُرَر به اين معنا رفته، اگر چه از بعضى تأويل نقل مى‏كنند كه «لَم يَتَغَنَّ» به معناى «لَمْ يَسْتَغْنِ» در اشعار عرب وارد شده و ميلى به تأويل نيز كرده و احتجاج به قول ابن مسعود نموده آنجا كه فرموده: من قرأ سورة آل عمران فهو غني، أيْ مستغن لقوله (عليه السلام): «نِعْمَ كَنْزُ الصعلوك سورة آلِ عمران يقوم بها آخِرَ اللّيل». «صعلوك» يعنى: فقر، و در اين احتجاج نظر است، چه غنى به معنانى مستغنى، فصيح و محاوره فصحاست، به خلاف «لم يتغن» به معناى «لم يستغن». و قول حضرت (صلّى الله عليه وآله وسلّم): «انّ هذا القرآن نزل بالحزن فإذا قرأتموه فابكوا...» نص در اين است كه «تغنّ» به معناى غناى متعارف و ترجيع و تحسين صوت است.

ديگر آن كه آن حضرت، افصحِ فصحاست فلا محاله در اين مقام اگر مراد اين باشد كه سامان و ثروت و يُسْر از بركت قرآن خواندن بجوييد و غنا از كلام خدا طلب نماييد، بايَسْت كه به جاى «لم يتغن»، «لم يستغن» بفرمايند. و شك نيست كه سياق و سباق حديث، ابا از اين تأويل دارد، چه سابقاً مذكور است كه قرآن را به صوت حسن مى‏خوانى و به حزن بايد خواند.

پس حق، در فهم اين حديث آن است كه اكثر علما و تمام قدما فهميده‏اند، چنانكه شيخ طبرسى رحمه الله خود بدان رفته و از اكثر علما نقل نموده كه تزيين صوت و غناست نه تأويلِ دور از مقام زيرا كه مشهور است «لكل مقام مقال» و در اين مقام اگر معناى تأويلى مراد باشد، هر آينه مقال «استغنوا» و قول «لم يستغن» بودى نه «لم يتغنّ»، چنان كه گذشت. با آنكه در اصول ثابت شده كه قرآن و حديث را از معناى متبادر نبايد صرف نمود، ما دام كه ضرورتى از برهان عقلى و نقلى داعى بر آن تأويل نبوده باشد و حال آنكه، داعى بر تأويل نيست. بلكه احاديث بسيارى مؤيّد معناى متبادر است، نه داعى بر تأويل، و تا جمع ممكن باشد بنا بر قاعده اصول، طرح حديث نبايد كرد و در اين مقام، جمع ممكن است چنانكه دانستى، و الّا هرگاه پاى تأويل به ميان آيد، ممكن است كه كريمه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» كه از جمله آيات قرآنى در اصول از جمله نصوصى نوشته‏اند كه قابل تأويل نيست كسى او را تأويل كند و بگويد كه خداىْ تعالى احدىّ النوع است، پس منافى تعدّد شخصى نيست. و يا مجاز، مراد است و مشهور است كه هر دليل نقلى مبنى بر ده مقدّمه ظنيّه است مثل آنكه احتمال مجاز عقلى و مجاز لغوى و حذف و تقدير و غلطِ كُتّاب و خطاىِ بعضى از اهل لغت و آنكه اخبار بعض اهل لغت خبر واحد است و غير ذلك، چنانكه ارباب اصول گفته‏اند امّا نصوص و خبر متواتر مفيد يقين است و اول‏ يعنى ظنّ در فروع دين به كار مى‏آيد و ثانى در اصول دين، لأنّ الظنّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً. و علما گفته‏اند در اصول دين، ظن كافى نيست پس معلوم شد كه بنا بر جواز تأويل، بطلان تمام دلايل نقليه لازم مى‏آيد چه در هر دليل نقلى هر چند نص باشد تأويل مى‏توان كرد. لا اقل به آنكه مجاز مراد است، پس در اين مقام از ظاهر به در رفتن از راه به در رفتن است، نعوذ بالله من عدم الإنصاف و من التعصّب و العناد و الاعتساف.

اگر كسى گويد: كه در عرف عرب مى‏گويند «غَنَّ» يعنى «تَكَلَّمَ»، پس مراد اين است كه هر كس قرآن نخواند از ما نيست.

جواب آنكه اوّلًا: اين معنا با سياق و سباق كلام، نهايت منافات دارد.

و ثانياً آنكه: تكلّم به قرآن، اعم از آن است كه به صوت حسن باشد يا نباشد، بلكه به صوت حسن، احسن است. چنانچه امر به آن واقع شده كه «اقرؤوا القرآن بصوت حسن».

و ديگر: اگر مراد در اين مقام اين بود، فصيح آن بود كه بفرمايد: «مَنْ لَمْ يَقْرَأ القرآن فليس مِنّا» پس معلوم شد كه مراد به صوت حسن خواندن است. چنانچه شيخ طَبْرِسى فهميده و در باب خواندن قرآن به صوت حسن شاهد آورده. چه، اين كار دلالت دارد بر آن كه قرآن خواندن به تحسين صوت نزد او مستحب است و خلاف اين از قدما متعارف نبوده.

ديگر: اگر متبادر از غنا، تكلم باشد، خصم مى‏تواند گفت كه اگر غناى در قرآن حرام باشد، لازم مى‏آيد كه تكلّم به قرآن حرام باشد، نعوذ بالله زيرا كه در اين صورت آن الفاظ غنا كه در احاديث حرمت غنا واقع است بنا بر آنچه مقرّر شد كه حمل بر معناى متبادر مى‏بايد كرد و شما نيز به آن قايل شديد بر شما لازم مى‏آيد كه حمل بر معناى متبادر از او در عرف شود و آن تكلّم است. پس گفتنِ آنكه غنا در قرآن حرام است در قوّه آن است كه تكلّم به قرآن حرام است نعوذ بالله منه. پس معلوم شد كه متبادر از «تغنّ» اصل «تكلّم» نمى‏تواند بود بلكه تكلّم به عنوان تغنّى و حسن صوت است در امثال اين مقام، مگر در مقامى ديگر به قرينه مقام كه آنجا به سبيل تجريد، به جهت ضرورتى كه داعى باشد مجرد تكلّم خواهند.

اگر كسى گويد: هرگاه غنا را به معناى متعارف بگيرى لازم مى‏آيد كه هر كس غنا در قرآن نكند، از ايشان نباشد.

جواب آنكه: معنا اين است كه هر كس تحسين صوت به قرآن نكند از خُلَّص ما نيست. چنانچه واقع است كه «سلمان منّا أهل البيت» يعنى از خاصّان ماست. پس در اينجا كه فرموده‏اند از ما نيست، يعنى از خاصان ما نيست. و الّا اگر معنا اين نباشد، لازم مى‏آيد كه ابو ذر و مقداد و عمّار از ايشان نباشند و هرگاه معصوم در كمال فصاحت و بلاغت، حكمى از احكام شرعيه براى نادانى بيان كند و آن معانى كه بر آن تأويل مى‏كنند، اراده كند نه متبادر از لفظ، كه «لم يتغنّ» بگويد و «لم يستغن» بخواهد و «رجّع صوتك» بفرمايد و معنايى خواهد از قبيل لُغَز و معمّا، نهايت بُعد دارد و باعث حيرت و ضلال مى‏شود عياذاً بالله و منصف مستقيم الطبع به چنين تأويلها كه نهايت تعصب از آن فهميده مى‏شود، راضى نخواهد شد.

اگر كسى گويد: پس هر كس كه حسن صوت نداشته باشد در قرآن خواندن لازم مى‏آيد كه از ايشان نباشد.

جواب آنكه: مراد آن است كه قرآن بخواند به حسن صوتى كه مقدورش باشد «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» و «لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها»، يعنى بايد بى اهتمام نباشد و به قدر مقدور خوب بخواند و به حسن صوت اگر بخواند خوبتر خواهد بود. لا اقل جواز حسن صوت مى‏رسد. حاصل آن كه وجوب به دليل خارج از مفهوم اين حديث چون به در رفت، اصل جواز غنا كه مدّعاى فرقه ثانيه است بلكه استحباب هم، چنانكه بعض علماى اعلام به آن رفته‏اند مى‏رسد.

اگر قايلى گويد: تحسين صوت در قرآن چنانكه شيخ ابو على طَبْرِسى اين حديث [را] براى اثبات آن آورده غير غناست.

جواب آنكه: حسن صوت اعمّ از غناست، پس شامل غنا خواهد [بود] با آنكه در اين حديث ملامت كرده‏اند كسى را كه به تحسين و تزيين نخواند، و به لفظ غنا واقع است. پس كسى را نمى‏رسد كه در اين مقام بگويد: عام دلالت بر خاص ندارد. و ديگر آنكه حسن صوت با لحن، چنان كه از بعض احاديث مفهوم مى‏شود و با ترجيع، چنانچه از بعض احاديث ديگر كه «اقرؤوا القرآن بألحان العرب» و «رجّع صوتك بالقرآن»، از مجموع مستفاد مى‏شود كه غنا در قرآن چنانچه فرقه ثانيه مى‏گويند جايز است.

و اگر بگويى: صوت حسن، غنا نيست.

جواب آنكه: فرقه ثانيه همين مى‏گويند كه صوت حسن متعارف اين روزگار كه فرقه اولى آن را غنا مى‏دانند، غنا نيست و جايز است و سيد مرتضى‏ عليه الرحمة معناى ثالثى در غرر از انبارى، در اين حديث نقل مى‏كند كه ايمايى است بر آن كه استعذاب و استحلاء و استجلاء مثل غنا نداند و اين هم مؤيد فرقه ثانيه است.

دهم‏

: صدر روايت عبد الله بن سنان چنانچه در فصل اول گذشت دلالت مى‏كند بر آن كه قرآن را به غنا خواندن جايز باشد. آنجا كه فرمود: «اقرؤوا القرآن بألحان العرب و أصواتها» و لحن را تفسير به غنا كرده‏اند چون ابن اثير و غيره. و آخرش دلالت دارد بر آن كه غناى اهل فسق مكنيد و اين صريح است در اين كه غنا دو قسم است: يك قسم حلال كه آن لحن عرب است، و ديگرى حرام كه آن غناى اهل فسق است.

و اگر كسى قسم اول را غنا نداند، بلكه صوت حسن خواند مضايقه در اصطلاح نيست، بلكه مؤيّد جماعتى است كه قرآن بدين طريق كه خوش الحانان مى‏خوانند، جايز مى‏دانند، به هر اسم خواهى بخوان. ما صوت حسنش مى‏خوانيم و اين جماعت، غناى غير مذموم در شرع!

يازدهم:

باز در كتاب مستطاب كافى از آن عالى جناب يعنى حضرت سيد كائنات عليه و آله أفضل التحيّات مروى است كه «لِكُلّ شَي‏ءٍ حِلْيَة وَ حِلْيَةُ القُرآنِ الصَوتُ الحَسَن» يعنى هر چيز را زيورى است و زيور و زيب قرآن، آواز خوش است.

دوازدهم‏

: در همان كتاب منقول است كه صادق آل محمد حضرت جعفر بن محمد (عليهما السلام) فرمودند: «كانَ عليُّ بنُ الحُسَينِ (صلوات الله عليهم)، أحْسَنَ الناسِ صَوتاً بِالقُرآنِ وَ كانَ السَّقّاؤونَ يَمُرُّونَ فَيَقِفُونَ بِبابِهِ يستمعونَ [يَسمَعُونَ‏] قِراءته». يعنى حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) خوش آوازترين مردم بود، در قرائت قرآن و جمعى از شقايان با بارِ گِران بر در خانه آن حضرت مى‏گذشتند در زير بارِ گِران مى‏ايستادند و به قرائت آن حضرت گوش مى‏كردند.

سيزدهم:

و در همين كتاب از حضرت امام موسى كاظم (عليه السلام) مروى است كه شخصى در خدمت ايشان صوت را مذكور ساخت، فرمودند «انَّ عَليَّ بْنَ الحُسَيْن (عليهما السلام) كانَ يَقْرَا [القرآن‏] فَرُبَّما يَمُرُّ بهِ المارُّ فَصَعِقَ مِنْ حُسْنِ صوتِه وَ انّ الإمامَ لَوْ أظْهَرَ مِنْ ذلِكَ شَيئاً لَمَا احْتَمَلَهُ الناسُ منْ حُسْنِهِ، قُلْتُ: وَ لَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللهِ يُصَلّي بِالنّاس وَ يَرْفَع صوتَهُ بِالقُرآنِ؟ فقالَ: انَّ رَسُولَ الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، كانَ يُحَمِّلُ النّاسَ مِنْ خَلْفِهِ ما يُطيقونَ». يعنى حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) قرآن مى‏خواند و گاه بود كه كسى بر ايشان مى‏گذشت بيهوش مى‏شد از خوشى آواز آن حضرت، به درستى كه اگر امام اظهار كند از حسن صوت خود چيزى، مردم طاقت نمى‏آورند.

راوى مى‏گويد: گفتم كه رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، وقتى كه نماز با جماعت مى‏كرد قرآن را بلند نمى‏خواند؟

فرمودند كه حضرت بار نمى‏كرد بر جمعى كه در عقب او نماز مى‏كردند، آن قدر كه طاقت نداشته باشند.

مقصد آنكه اگر حضرت، آواز مبارك خود به صوت حسن بلند مى‏فرمود و صوت حسن را جولان مى‏داد، كسى طاقت شنيدن آن نداشت. اين حديث‏ اگر چه در كافى مرسل است و سهل بن زياد در طريق اما «ابن ادريس» در سرائر به سند صحيح نقل كرده.

چهاردهم:

در همين كتاب مذكور است از حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه مى‏فرمود: «لَمْ يُعْطَ امَّتي أقَلّ مِنْ ثَلاثٍ: الجَمالِ وَ الصَوتِ الحَسَنِ وَ الحِفظِ». يعنى داده نشده است به امّت من كمتر از سه چيز: روى خوب يا حسن معنوى و آواز خوش و حفظ. و شك نيست كه آواز خوش كه داده، براى خواندن خوش داده.

اگر كسى گويد: بسيارى از امّت هست كه اين سه چيز در ايشان نمى‏بينيم پس اين دليل است بر آنكه اين، حديث نباشد! جواب آنكه: مراد، امّت خالص است، چنانچه در حديث وارد شده كه از شيعه ما يك شخص به دوزخ نمى‏رود و بسيارى از شيعه قتل ناحق از ايشان سر مى‏زند و به مضمون «وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها» بايد به دوزخ بروند. علما جواب فرموده‏اند كه مراد، شيعه خاص است كه به دوزخ نمى‏رود و عام [را] مخصّص بسيار است، حتى آنكه بعضى را اعتقاد آن است كه «ما من عام إلّا و قد خُصَّ».

و مى‏تواند كه مراد اين باشد كه در امت من اين سه چيز كه: حسن معنوى باطنى، و آواز خوش، و حفظ حق كه اعتقاد دين حق باشد يا حفظ عهد روز «ألَسْت» هر سه يافت مى‏شود چه، «امت» اسم جنس مضاف است، به خلاف امم سابقه كه در ميان ايشان هر سه نيست. چه، حسن باطنى كه اعتقاد درست است، ندارند و حفظ ملت حق ندارند و حضرت فرموده: «لم‏ يعط امّتي» و نفرموده: «كلّ واحد من امّتي» تا بايد كه اين سه صفت در هر كه از ايشان يافت شود و از اين حديث نيز معلوم مى‏شود كه صوت حسن، نعمتى است و اين صغرى‏ است و به مضمون «وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ»»

اظهار نعمت اگر واجب نباشد، مستحب خواهد بود و اين به منزله كُبراست. نتيجه آنكه خواندن به آواز خوش كه اظهار نعمت است واجب يا لا أقل مستحب خواهد بود.

پانجدهم:

از ابى بصير منقول است كه امام بحق ناطق، جعفر بن محمد الصادق (عليهما السلام) در تفسير كريمه «وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا» فرمودند: «هُوَ أنْ تَتَمَكَّث فيه و تُحْسِن به صَوتكَ» يعنى ترتيل قرآن عبارت از اين است كه به تأنّى بخوانى و نيكو گردانى صوت خود را به آن. يعنى قرآن را به آواز خوش بخوانى، و تفسير اين آيه بدين روش منافى تفسيرى نيست كه در من لا يحضره الفقيه فرموده كه: ترتيل قرآن، حفظ وقوف است و اداى حروف، چه تواند بود كه هر دو معنا داشته باشد. وقتى منافات دارد كه حصر در احد معنيين باشد يا دو معنا متنافى باشد، و اگر قرآن چنين نباشد كه چند معنا داشته باشد كى صادق است، آيات «لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ» و «ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ» و «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ» و روايت: «خُذْ من القرآن ما شئت» بعضى به صريح و بعضى به كنايه و بعضى به منطوق و بعضى به مفهوم موافق و به مفهوم مخالف باقسامه از مفهوم شرط و غايت‏ و وصف و غيرها و به دليل اقتضا و به ضمّ آيتين، چنان كه اقلّ مدت حمل، شش ماه است به آيه رضاع و آيه حمل و فصال. و اين حديث در تفسير اين آيه كريمه دلالت دارد بر آن كه قرآن به صوت حسن خواندن مستحب است، زيرا كه امر به آن واقع شده، پس تا [به‏] يقين در عرف، صوتى را غنا نخوانند، حكم به حرمتش نمى‏توان كرد. و اين نزد كسى است كه غنا را مطلقاً حرام داند، امّا نزد كسى كه غنا را در قرآن جايز داند، مثل طَبْرِسى، حَرَجى در خواندن قرآن به غنا نمى‏داند.

شانزدهم:

و از حضرت امام رضا عليه التحية و الثناء منقول است كه فرمودند: حضرت رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمودند: «حَسِّنُوا القرآن بِأصواتِكُمْ فَان الصَّوتَ الحَسَن يَزيدُ القُرآنَ حُسْناً» يعنى نيكو گردانيد قرآن را به حُسْن صوت خود و خوش بخوانيد قرآن را، به درستى كه صوت حَسَن، حُسْن قرآن را زياده مى‏گرداند.

و از طريق عامّه نيز واقع شده كه: «زَيِّنُوا القُرآنَ بأصواتِكُم» رد اين كرده‏اند كه مراد، قلب است يا روايت چنين است: «زَيِّنُوا أصْواتِكُمْ بِالقُرآن». و اين رد را مردود ساخته‏اند به آنكه اين موافق حديث حَسِّنوا القرآن است بدون قلب. و اگر قلب كنى، مخالف اين حديث و حديث «زينة القرآن الصوت‏ الحسن» است، «و الحديث يفسِّرُ بعضُهُ بعضاً». و در حديث نيز وارد است كه: «كُونُوا زَيْن دينِكُمْ وَ لا تَكُونُوا شَيْن دينكم» يعنى: زَيْن و زيبِ دين خود باشيد و در پى قبح دين مباشيد. و شك نيست كه قرآن را به آواز خوش خواندن، زينت دين است و با آوازِ بد، سبب اين مى‏شود كه يهود و نصارا متنفّر از اسلام شوند و رغبت به آن نكنند كه:

گر تو قرآن بدين نمط خوانى *** ببرى رونق مسلمانى‏

و سابقاً معلوم شد كه بسيارى از امور شرعيه، مبنى بر عرفِ عام است. و در عرفِ عام، خوش خواندنِ قرآن را زينت قرآن و زينت دين مى‏دانند و هرگاه قرآن را به حُزْن و آواز خوش بخوانند، صوت مطرب خواهد بود و صوت مطرب، غناست. چه انسان، از شتر كمتر نيست چنانكه حديث گذشت كه: «رَجِّعْ صَوتكَ بِالقُرآن».