كمال الدين و تمام النعمه ، جلد۲

شيخ صدوق ابى جعفر محمد بن على بن الحسين قمى قدس سره
مترجم: منصور پهلوان

- ۳۰ -


اى شاهزاده كجا مى‏روى كه ما را در اين ايام تنگى و سختى رخ داده است، اى مصلح و حكيم كامل آيا ما و مملكت و بلاد خود را ترك مى‏كنى؟ نزد ما بمان كه ما از هنگام ولادت تو تاكنون در رفاه و كرامت بوده‏ايم و آفت و بلايى به ما نرسيده است. بوذاسف او را ساكت كرد و گفت: تو در بلاد خود باش و همراهى اهل مملكت خود كن، اما من به آنجا خواهم رفت كه مرا مى‏فرستند و چنان مى‏كنم كه مرا بدان فرمان مى‏دهند و اگر تو نيز مرا مدد كنى از عمل من نصيبى خواهى داشت. آنگاه بر مركب سوار شد و آن مقدار كه خداوند مقرر فرموده بود سواره رفت بعد از آن از مركب فرود آمد و وزيرش است او را مى‏كشيد و با صداى بلند مى‏گريست و به شاهزاده مى‏گفت: با چه رويى پدر و مادر تو را ديدار كنم و به ايشان چه بگويم و به چه عذابى مرا خواهند كشت و تو چگونه طاقت سختى و آزارى را خواهى داشت كه به آن عادت نكرده‏اى و چگونه وحشت تنهايى را تحمل خواهى كرد در حالى كه حتى يك روز تنها نبوده‏اى و پيكر تو چگونه تحمل گرسنگى و تشنگى و خوابيدن بر زمين و خاك را خواهد داشت؟ شاهزاده او را نيز ساكت كرد و تسلى داد و اسب و كمربند خود را به وى بخشيد. وزير به پاى شاهزاده افتاد و بر آن بوسه مى‏زد و مى‏گفت: اى آقاى من! مرا در وراى خود تنها مگذار، مرا نيز همراه خود ببر كه پس از تو براى من كرامتى نخواهد بود و اگر مرا همراه خود نبرى سر به بيابانها مى‏گذارم و در سرايى كه انسانى باشد پا نمى‏نهم. شاهزاده باز او را ساكت كرد و تسلى داد و گفت: دل برمدار كه من كس نزد پادشاه مى‏فرستم و به او سفارش مى‏كنم كه به تو اكرام و احسان كند.

آنگاه شاهزاده جامه پادشاهى را از تن بدر آورد و به وزيرش داد و گفت: لباس مرا در بر كن و ياقوت گرانبهايى كه بر سر داشت به او داد و گفت: آن را بردار و به همراه اسبم روان شو و چون بر پادشاه وارد شدى او را سجده كن و اين ياقوت را به وى بده و سلام مرا به او و همگى بزرگان برسان و به آنها بگو: چون من در حال دنياى فانى و آخرت باقى متردد شدم در باقى رغبت كردم و از فانى كناره گرفتم و چون اصل و حسب ملكوتى خود را دانستم و دوست و دشمن خود را شناختم و ميان يار و بيگانه تميز قائل شدم، دشمنان و بيگانگان را ترك كردم و به اصل و حسب خود پيوستم. اما پدرم چون اين ياقوت را ببيند خوشحال مى‏شود و چون جامه‏هاى مرا در بر تو ببيند به ياد من خواهد افتاد و محبت مرا به تو خواهد دانست و اين معنى مانع از آن مى‏شود كه به تو آسيبى برساند.

سپس وزير برگشت و بوذاسف به پيش مى‏رفت تا آنكه به فضاى پهناورى رسيد و سر بالا كرد و درخت بسيار بزرگى را ديد كه در كنار چشمه‏اى روئيده است درختى به زيبايى تمام كه شاخه‏ها و برگها و ميوه‏هاى شيرين فراوان داشت و پرندگان كثيرى بر شاخه‏هاى آن درخت نشسته بودند از ديدن آن مسرور و خوشحال شد و پيش رفت تا به آن رسيد و پيش خود آن را تعبير و تفسير مى‏كرد و مى‏گفت: آن درخت بشارت نبوتى است كه به او رسيده است و آن چشمه آب علم و حكمتى است كه آن را سيراب مى‏كند و آن پرندگان مردمانى هستند كه نزد من آيند و دين و حكمت بياموزند، و در اين ميان كه او ايستاده بود و چنين تعبير و تشبيه مى‏كرد، ناگاه چهار ملك را ديد كه پيشاروى او حركت مى‏كردند و او هم در پى ايشان روان شد و آنها او را بر داشته و به آسمانها بردند و از علوم و معارف آن قدر به وى كرامت شد كه احوال نشأه اولى كه عالم ارواح است و نشأه وسطى كه عالم ابدان است و نشأه اخرى كه عالم قيامت است همگى بر او ظاهر گرديد و احوال آينده نيز بر وى نمايان شد، بعد از آن او را بر زمين آوردند و حق تعالى يكى از آن چهار ملك را مقرر فرمود كه پيوسته همراه وى باشد و زمانى در آن بلاد درنگ كرد، و بعدها به سرزمين سولابط كه سرزمين پدرش بود بازگشت. چون پادشاه خبر آمدن وى را شنيد با اشراف و امرا و اعيان مملكت به استقبال او بيرون آمد و او را گرامى داشتند و توقير و تعظيم فراوان كردند و جميع خويشان و دوستان و لشكريان و شهروندان به خدمت او آمدند و بر او سلام كردند و نزد او نشستند. او هم سخنان بسيارى گفت و مهربانيها كرد و گفت:

سخنان مرا به گوش جان بشنويد و دلهاى خود را فارغ سازيد تا بر استماع سخنان حكمت ربانى كه نوربخش جانهاست توفيق يابيد و به علم كه راهنماى راه نجات است اعتماد كنيد و عقولتان را بيدار كنيد و حق و باطل و گمراهى و هدايت را از يكديگر باز شناسيد.

و بدانيد آنچه من شما را به آن دعوت مى‏كنم دين حقى است كه حق تعالى بر انبياء و رسولان در قرون گذشته فرو فرستاده است و خداوند در اين زمان به سبب رحمت و شفقت خود ما را به آن دين مخصوص گردانيده است و خلاصى از آتش جهنم به واسطه متابعت از آن حاصل مى‏شود و هيچكس به ملكوت آسمانها نمى‏رسد و به آن داخل نمى‏گردد مگر آنكه ايمان بياورد و عمل خير انجام دهد، پس در اين دو امر كوشش كنيد تا راحتى جاويد و حيات ابدى بيابيد و بايد كه ايمان شما از روى طمع به زندگانى دنيا يا اميد به ملك زمين و طلب مواهب دنيوى نباشد بلكه در ملكوت آسمانها طمع كرد و اميد به خلاصى از دوزخ داشت و نجات از ضلالت و رسيدن به راحت و آسايش آخرت را خواستار شد، زيرا كه پادشاهى و سلطنت در زمين زايل مى‏شود و لذات آن منقطع مى‏گردد و كسى كه فريفته آن شود در هنگامى كه نزد جزا دهنده روز جزا بايستد هلاك و مفتضح مى‏شود و مرگ قرين بدنهاى شماست و پيوسته در كمين شكار ارواح شما نشسته است تا آن را به همراه اجساد به خاك مذلت افكند.

و بدانيد همچنانكه پرنده براى ادامه حيات از امروز به فردا بايد از قوه بينايى و بالها و پاهاى خود استفاده كند آدمى براى حيات ابدى و نجات واقعى بايد از ايمان و عمل صالح و كارهاى نيك و تمام استفاده كند پس اى پادشاه و اى اشراف در آنچه كه مى‏شنويد تفكر كنيد و آن را بفهميد و عبرت بگيريد و تا كشتى حاضر است از دريا عبور كنيد و تا راهنما و مركب و توشه هست از بيابان عبور نمائيد و مادام كه چراغ روشن است راه را طى كنيد و به معاونت اهل دين گنجهاى خير را بيندوزيد و با ايشان در اجراى خير و عمل صالح مشاركت كنيد و پيروان خود را اصلاح كنيد و يار آنها باشيد و آنها را به كار خير واداريد تا با شما به ملكوت نور درآيند و نور را بپذيريد و از فرائض خود مراقبت كنيد و مبادا به آرزوهاى دنيوى اعتماد كنيد و از شرب خمر و زناكارى و هر عمل زشت و نكوهيده ديگر كه كشنده روح و تن است بپرهيزيد و از حميت و غضب و دشمنى و سخن چينى و هر چه كه براى خود بد مى‏شماريد بركنار باشيد و پاكدل و درست نيت باشيد تا چون شما را اجل فرا رسد در راه راست باشيد.

چسپس از شهر سولابط نقل مكان كرد و به ساير بلاد رفت و شهرهاى كثيرى را درنورديد تا آنكه به سرزمينى رسيد كه آن را كشمير مى‏گفتند و در آن شهر مقام كرد و دلهاى مرده اهل آن را زنده نمود و در آنجا درنگ كرد تا مرگش فرا رسيد و تن را رها و به عالم نور صعود كرد و پيش از مرگش يكى از شاگردانش را كه ايابد مى‏ناميدند و پيوسته در خدمت و ملازمت وى بود فراخواند. او مردى كامل در امور بود و به او وصيت كرد و گفت: پرواز من از اين عالم خاك نزديك شده است، شما فرائض الهى را محافظت كنيد و از حق به باطل متمايل نشويد و زهد و عبادت را پيشه سازيد. سپس دستور داد ايابد براى او مكانى بسازد و پاهاى خود را دراز كرد، سر به جانب مغرب و پاها به جانب مشرق نهاد و جان به جان آفرين تسليم كرد.

شيخ صدوق رضى الله عنه مصنف اين كتاب گويد: اين حديث و احاديث مشابه آن كه در باب اخبار معمرون و غير آنها رسيده است مورد اعتماد و اتكاء من در امر غيبت و وقوع آن نيست، زيرا امر غيبت در نزد من با احاديث صحيحى كه از ناحيه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام وارد شده به اثبات رسيده است و اصل اسلام و شرايع و احكامش هم به امثال همان اخبار ثابت شده است، ولى من ملاحضه مى‏كنم كه امر غيبت براى بسيارى از پيامبران و رسولان - صلوات الله عليهم - و حجتهاى الهى پس از ايشان و پادشاهان صالحى كه از جانب خداى تعالى بوده‏اند واقع شده است و هيچ يك از مخالفين ما منكر آنها نشده است در حالى كه در طرق روايت، جميع اين روايات در مقام مقايسه با روايات كثيره و صحيحه‏اى كه از ناحيه پيامبر و ائمه صلوات الله عليهم در امر قائم و دوازدهمين از ائمه عليهم السلام وارد شده است از اعتبار كمترى برخوردار است، روايات صحيحه و صريحه‏اى كه مى‏گويد: غيبت او به طول مى‏انجامد تا به غايتى كه دلها سخت شود و از ظهورش نوميد گردند، آنگاه خداوند او را ظاهر سازد و زمين به نور جمالش روشن گردد و ظلم و جور با عدالت او نابود شود.

پس تكذيب آن و اقرار به نظائرش چه معنايى مى‏تواند داشته باشد؟ جز آنكه بگوئيم آنها مى‏خواهند نور خدا را خاموش و دين او را باطل كنند، اما خداوند نور خود را تمام و كلمه‏اش را بلند مى‏گرداند و حق را محقق و باطل را نابود مى‏سازد گرچه مخالفان مكذب وعده‏هاى الهى را خوش نيايد، وعده‏هايى كه درباره صالحين بر زبان خيرالنبيين و ائمه طاهرين صلوات الله عليهم جارى شده است.

مقصود ديگر من از ذكر اين اخبار و امثال آن در كتاب اين است كه جميع اهل وفاق و خلاف به مطالعه اينگونه اخبار و داستانها رغبت دارند و چون آن اخبار را در اين كتاب بخوانند به خواندن ساير فصول آن نيز مشتاق مى‏شوند كه مطالعه كنندگان كتاب از سه گروه زير خارج نيستند: منكران، شك كنندگان و معترفان. آنكه مقر و معترف به وجود امام عليه السلام است اين اخبار موجب ازدياد بصيرتش مى‏شود و آنكه منكر است با او اتمام حجتى مى‏گردد و آن كه شك كننده است در مقام تحقيق از احوال امام غائب و غيبت او برمى‏آيد و اميد است كه به حق هدايت شود، زيرا تحقيق در امور صحيح موجب تاكيد و وضوح بيشتر آن مى‏شود، مانند طلا كه هر چه بيشتر آن را در بوته بگذارند خالص‏تر و بهتر مى‏شود.

و خداى تعالى اسم اعظم خود را در اوايل سوره‏هاى قرآن نهان ساخته است اسم اعظمى كه چون خدا را بدان بخوانند اجابت كند و چون به واسطه آن درخواست كنند اعطا فرمايد.

خداى تعالى فرموده است: الم و المر و المص و كهيعص و حمعسق و طسم و طس و يس و مشابه آنها، و براى آن دو دليل وجود دارد. دليل اول آنكه كفار و مشركين نمى‏توانستند ذكر الله را ببينند و ذكر الله عبارت از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است به دليل سخن خداى تعالى كه فرمود: انزل الله اليكم ذكرا رسولاً كهرسولاً بدل از ذكرا آمده است، و همچنين نمى‏توانستند قرآن كريم را بشنوند و خداى تعالى در اوايل چند سوره اسم اعظم خود را با حروف جدا جدا آورده است، همان حرفى كه زبان و كلام ايشان از آنها ساخته شده است، اما عادت آنها چنين نبود كه آنها را جدا جدا ذكر كنند و چون آن حروف مقطوعه را شنيدند تعجب كردند و از سر شگفتى گفتند ما بعد آن را بشنويم كه چيست و به ما بعد آن نير گوش فرا دادند و بر منكرين اتمام حجت شد و بصيرت مقر و معترف افزون گرديد و شك كنندگانى كه همتشان تحقيق در شكوك است توقف كردند تا شايد به حقيقت دسترسى پيدا كنند كه در تحقيق امكان وصول به حقيقت وجود دارد.

دليل ديگرى كه در انزال حروف مقطوعه در اوايل بعضى از سور قرآن وجود دارد آن است كه خداوند اسرارى در آنها قرار داده است و خاندان عصمت و طهارت را به معرفت آن اسرار اختصاص داده است تا به وسيله آن اقامه دلايل و اظهار معجزات كنند و اگر خداى تعالى آن اسرار را به همه مردم مى‏آموخت حكمت و تدبيرى در آن نبود و بسا شخص غيرمعصوم آن اسرار را كه اسم اعظم الهى نيز در آن است مى‏دانست و به وسيله آن به پيامبر مرسل و يا مؤمن آزموده نفرين مى‏كرد و بر خدا روا نبود كه با وجود آيات انه لا يخلف الميعاد خلف وعده كند و او را اجابت ننمايد و ممكن است خداوند بعضى از افراد عادى را به پاره‏اى از اين اسرار آگاه كند و آنها نيز از حد الهى درگذرند و خداى تعالى آن اسرار را از ايشان باز ستاند تا به اين وسيله براى خلايق عبرتى حاصل شود. مثلا بلعم باعور آنگاه كه خواست بر موسى كليم الله عليه السلام نفرين كند خداوند اسرار اسم اعظم را از خاطرش برد و او را از آن بى‏بهره ساخت چنان كه فرموده است: و اتل عليهم نبا الذى آتيناه آياتنا فانسلخ منها فأتبعه الشيطان فكان من الغاوين. و خداى تعالى چنين كرده است تا مردمان بدانند كه او فضيلت را به اهلش اختصاص داده از آن رو كه آنها را لايق و مستحق آن دانسته است و اگر آن را به ديگران مى‏آموخت همان خطاى بلعم از آنها سر مى‏زد.

و همچنان كه روا باشد خداى تعالى اسم اعظم خود را در حروف مقطوعه كتابش كه كلام و حجتش مى‏باشد نهان سازد، همچنين روا باشد كه حجت خود را در ميان مردم از مؤمنين و غيرمؤمنين نهان سازد زيرا خداى تعالى مى‏داند كه اگر او را ظاهر سازد بيشتر مردم از حدود الهى درباره او تعدى مى‏كنند واز اين رو مستوجب هلاكت خواهند بود و اگر ايشان را هلاك كند روا نبود چون ممكن است در اصلاب آنها مؤمنان باشند و اگر آنها را هلاك نكند روا نبود چون تعدى به حدود الهى درباره امام كرده‏اند. از اين رو وقوع غيبت در چنين حالى واجب است و چنانكه در اصلاب آنها مؤمنى‏نباشد خداى تعالى او را ظاهر مى‏كند و دشمنانش را بر زمين فرو مى‏برد و نابود مى‏سازد. آيا نمى‏بينى اگر زنى شوهردار زنا كند و باردار باشد سنگسار نمى‏شود تا آنكه وضع حمل كند و دو سال تمام نوزاد را شير دهد مگر آنكه كسى متكفل شير دادن او شود؟ همچنين است كسى كه واجب القتل باشد و در صلب او مؤمنى باشد، كشته نمى‏شود تا آن مؤمن از صلب او جدا شود و كسى آن را نمى‏داند مگر آنكه از جانب علام الغيوب حجت باشد و از اين رو است كه حدود الهى را جز امام اقامه نمى‏كند و به همين علت بود كه اميرالمؤمنين عليه السلام جهاد با اهل خلاف را پس از رسول خدا به مدت بيست و پنج سال ترك فرمود.

راوى گويد: به امام صادق عليه السلام گفتم: چرا امير المؤمنين عليه السلام در ابتدا با مخالفين خود نجنگيد؟ فرمود: به دليل آيه‏اى كه در قرآن كريم است: اگر جدا مى‏شدند كافران را به سختى عذاب مى‏كرديم. گويد: گفتم: مقصود از جدا شدن ايشان چيست؟ فرمود جدا شدن ودايع مؤمنى كه در اصلاب قوم كافر وجود دارد.

قائم عليه السلام نيز چنين است، او ظهور نمى‏كند تا آنكه ودايع خداى تعالى خارج شود و چون خارج شد بر دشمنان آشكار خداى تعالى چيره مى‏شود و آنها را نابود مى‏سازد.

ابراهيم كرخى گويد: مردى به امام صادق عليه السلام گفت: اصلحك الله! آيا على عليه السلام در دين خداى تعالى نيرومند نبود؟ فرمود: آرى نيرومند بود. گفت: پس چرا آن قوم بر او غلبه كردند و چرا آنها را دفع نفرمود و مانع كارهاى ايشان نشد؟ فرمود: آيه‏اى در كتاب خداى تعالى او را بازداشت، گويد: گفتم: آن كدام آيه است؟ فرمود: اين سخن، خداى تعالى لو تزيلوا لعذبنا الذين كفروا منهم عذاباً أليماً. زيرا براى خداى تعالى ودايع مؤمنى در اصلاب قوم كافر و منافق وجود دارد و على عليه السلام پدران را نمى‏كشت تا آنكه آن ودايع خارج شوند و چون آن ودايع خارج شدند بر آنها غلبه فرمود و با ايشان كارزار كرد، و قائم ما اهل البيت نيز چنين است ظهور نمى‏كند تا آنكه ودايع خداى تعالى ظاهر شود و چون آنها ظاهر شدند بر آنان كه بايست غلبه مى‏كند و آنان را نابود مى‏سازد.

منصور بن حازم از امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه كه لو تزيلو لعذبنا الذين كفروا منهم عذاباً أليماً، فرمود: اگر خداوند كارفران را از اصلاب مؤمنان و مؤمنان را از اصلاب كافران خارج مى‏كرد، هر آينه كافران را عذاب مى‏نمود.

تتمه باب معمرون‏

مكى بن احمد گويد: از اسحاق بن ابراهيم طرسوسى كه نود و هفت سال از عمرش گذشته بود بر در سراى يحيى بن منصور شنيدم كه مى‏گفت: سر بانك پادشاه هندوستان را در شهرى كه قنوج ناميده مى‏شد ديدار كردم و از او پرسيدم كه چند سال عمر كرده‏اى؟ گفت: نهصد و بيست و پنج سال و او مسلمان بود و مى‏گفت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ده تن از اصحابش را به نزد او فرستاده است كه از جمله آنها حذيفه بن يمان و عمروبن عاص و اسامه بن زيد و ابوموسى اشعرى و صهيب رومى و سفينه و ديگران بودند و آنها او را به دين اسلام فراخوانده‏اند و او نيز اجابت كرده و مسلمان شده و نامه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بوسيده است. گفتم: با اين ضعف چگونه نماز مى‏خوانى؟ گفت: خداى تعالى فرموده است: الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و على جنوبهم. گفتم: طعام تو چيست؟ گفت: آبگوشت و سبزى تره. گفتم: آيا چيزى از تو خارج مى‏شود؟ گفت: آرى هفته‏اى يك بار آن هم به مقدار كم. گويد از دندانهاى او پرسش كردم، گفت: بيست مرتبه روئيده است و در اصطبل او حيوانى بزرگتر از فيل ديدم كه به آن زندفيل مى‏گفتند.

گفتم: با اين چه مى‏كنى؟ گفت: با آن جامه خادمان را به رختشوى خانه مى‏برند و بزرگى مملكت او به قدرى است كه طى كردن آن چهار سال به طول مى‏انجامد و درازى پايتخت او پنجاه فرسخ است و هر دروازه آن شهر را يكصد و بيست هزار نگهبان پاسدارى مى‏كند و چون دشمنان به يكى از دروازه‏ها حمله كنند آن نگهبانان به تنهايى به مقابله برمى‏خيزند و از غير او استعانت نمى‏كنند و كاخ پادشاه در وسط اين شهر است، و شنيدم كه مى‏گفت: به مملكت مغرب وارد شدم و به صحراى رمل كه به آن رمل عالج گويند رسيدم و به ميان قوم موسى عليه السلام درآمدم و ديدم كه پشت بام خانه‏هايشان برابر بود و انبار غلات آنها در خارج قريه بود و قوت مورد نياز خود را از آنجا بر مى‏گرفتند و باقى را در آن ذخيره مى‏كردند و قبور آنها در خانه‏هايشان بود و در باغهايى كه از شهر دو فرسخ فاصله داشت و در ميان آنها پيرمرد و پيرزنى نبود و هيچ نوع بيمارى در ميان آنها مشاهده نكردم بيمار نمى‏شدند تا آنكه بميرند. و بازارهايى داشتند كه اگر شخصى مى‏خواست از آن خريد كند خود به آنجا مى‏رفت و براى خود كالا را به ترازو مى‏نهاد و هر چه كه مى‏خواست بر مى‏داشت و فروشنده هم حاضر نبود و چون قصد نماز مى‏كردند به مصلا حاضر مى‏شدند و نماز مى‏گزاردند و باز مى‏گشتند و سرقت و خيانت و خصومت در ميان آنها نبود و هيچ كلام ناخوشايندى در ميانشان وجود نداشت و ياد خدا و نماز و مرگ در بين آنها شايع بود.

مصنف اين كتاب - رحمه الله - فرمايد: هنگامى كه مخالفين ما اين حال را براى سربانك پادشاه هند روا مى‏دانند سزاوار نيست كه مانند آن را در طول عمر براى حجت خدا محال بدانند، و لا حول و لا قول الا بالله.

باب 55: ثواب انتظار فرج‏

باب 55: ما روى فى ثواب المنتظر للفرج

1- حدثنا المظفر بن جعفر المظفر العلوى السمرقندى رضى‏الله عنه قال حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود قال حدثنا جعفر بن محمد قال حدثنى العمركى بن على البوفكى‏عن الحسن بن على بن فضال عن ثعلبة بن ميمون عن موسى النميرى عن العلاء بن سيابة عن أبى عبد الله (ع) قال من مات منكم على هذا الأمر منتظرا له كان كمن كان فى فسطاط القائم (ع).

1 - علاء بن سيابه از امام صادق عليه السلام روايت كند كه فرمود: هر كس از شما به اعتقاد به اين امر بميرد در حالى كه منتظر آن باشد، مانند كسى است كه در خيمه قائم عليه السلام باشد.

2- و بهذا الإسناد عن ثعلبة عن عمر بن أبان عن عبد الحميد الواسطى عن أبى جعفر محمد بن على الباقر (ع) قال قلت له أصلحك الله لقد تركنا أسواقنا انتظارا لهذا الأمر فقال (ع) يا عبد الحميد أ ترى من حبس نفسه على الله عز و جل لا يجعل الله له مخرجا بلى و الله ليجعلن الله له مخرجا رحم الله عبدا حبس نفسه علينا رحم الله عبدا أحيا أمرنا قال قلت فإن مت قبل أن أدرك القائم قال القائل منكم أن لو أدركت قائم آل محمد نصرته كان كالمقارع بين يديه بسيفه لا بل كالشهيد معه.

2 - عبدالحميد واسطى گويد به امام باقر عليه السلام گفتم: أصلحك الله ما بازارهاى خود را به خاطر انتظار اين امر رها ساختيم. فرمود: اى عبدالحميد آيا كسى را ديده‏اى كه خودش را به خاطر خداى تعالى حبس كند و خداوند براى او گشايشى قرار ندهد؟ آرى به خدا سوگند خداوند براى او گشايش قرار مى‏دهد، خدا رحمت كند كسى را كه خود را وقف ما سازد، خدا رحمت كند كسى را كه امر ما را احيا كند، بگويد گفتم: اگر پيش از آنكه قائم را ببينم بميرم چه خواهد شد؟

فرمود: اگر كسى از شما بگويد: اگر قائم آل محمد را درك كنم او را نصرت خواهم كرد او مانند كسى است كه پيشاورى او شمشير مى‏زند، نه بلكه مانند كسى است كه همراه او شهيد شود.

3- و بهذا الإسناد عن محمد بن مسعود عن جعفر بن معروف قال أخبرنى محمد بن الحسين عن جعفر بن بشير عن موسى بن بكر الواسطى عن أبى الحسن عن آبائه (ع) أن رسول الله (ص) قال أفضل أعمال أمتى انتظار الفرج من الله عز و جل.

3 - از ائمه عليهم السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت كرده‏اند كه فرمود: افضل اعمال امت من انتظار فرج از ناحيه خداى تعالى است.

4- و بهذا الإسناد عن محمد بن عبد الحميد عن محمد بن الفضيل عن أبى الحسن الرضا (ع) قال سألته عن الفرج قال إن الله عز و جل يقول فَانْتَظِرُوا إِنِّى مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ

4 - محمد بن فضيل گويد از امام رضا عليه السلام از فرج پرسش كردم، گفت: خداى تعالى مى‏فرمايد: منتظر باشيد كه من نيز با شما از منتظرانم.

5- و بهذا الإسناد عن محمد بن مسعود قال حدثنى أبو صالح خلف بن حماد الكشى قال حدثنا سهل بن زياد قال حدثنى‏محمد بن الحسين عن أحمد بن محمد بن أبى نصر قال قال الرضا (ع) ما أحسن الصبر و انتظار الفرج أ ما سمعت قول الله عز و جل وَ ارْتَقِبُوا إِنِّى مَعَكُمْ رَقِيبٌ فَانْتَظِرُوا إِنِّى‏مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ فعليكم بالصبر فإنه إنما يجى ء الفرج على اليأس فقد كان الذين من قبلكم أصبر منكم.

5 - برنطى از امام رضا عليه السلام روايت كند كه فرمود: صبر و انتظار فرج چه نيكوست، آيا سخن خداى تعالى را نشنيدى كه فرمود: چشم به راه باشيد كه من نيز با شما چشم براهم و فرمود: منتظر باشيد كه من نيز با شما از منتظرانم. پس بر شما باد كه صبر كنيد كه فرج پس از ياس مى‏آيد و پيشينيان شما از شما صابرتر بودند.

6- حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضى الله عنه قال حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن محمد بن عيسى عن القاسم بن يحيى عن جده الحسن بن راشد عن أبى‏بصير و محمد بن مسلم عن أبى عبد الله عن آبائه عن أمير المؤمنين (ع) قال المنتظر لأمرنا كالمتشحط بدمه فى سبيل الله.

6 - از امام صادق از پدرانش از امير المؤمنين عليهم السلام روايت شده است كه فرمود: منتظر امر ما مانند كسى است كه در راه خدا به خون خود در غلطد.

7- حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوى السمرقندى رضى الله عنه قال حدثنا حيدر بن محمد و جعفر بن محمد بن مسعود قالا حدثنا محمد بن مسعود قال حدثنا القاسم بن هشام اللؤلؤى قال حدثنا الحسن بن محبوب عن هشام بن سالم عن عمار الساباطى قال قلت لأبى عبد الله (ع) العبادة مع الإمام منكم المستتر فى دولة الباطل أفضل أم العبادة فى ظهور الحق و دولته مع الإمام الظاهر منكم فقال يا عمار الصدقة و الله فى السر فى دولة الباطل أفضل من الصدقة فى العلانية و كذلك عبادتكم فى السر مع إمامكم المستتر فى‏دولة الباطل أفضل لخوفكم من عدوكم فى دولة الباطل و حال الهدنة ممن يعبد الله عز و جل فى ظهور الحق مع الإمام الظاهر فى دولة الحق و ليس العبادة مع الخوف و فى دولة الباطل مثل العبادة مع الأمن فى دولة الحق اعلموا أن من صلى منكم صلاة فريضة وحدانا مستترا بها من عدوه فى وقتها فأتمها كتب الله عز و جل له بها خمسا و عشرين صلاة فريضة وحدانية و من صلى منكم صلاة نافلة فى وقتها فأتمها كتب الله عز و جل له بها عشر صلوات نوافل و من عمل منكم حسنة كتب الله له بها عشرين حسنة و يضاعف الله حسنات المؤمن منكم إذا أحسن أعماله و دان الله عز و جل بالتقية على دينه و على إمامه و على نفسه و أمسك من لسانه أضعافا مضاعفة كثيرة إن الله عز و جل كريم قال فقلت جعلت فداك قد رغبتنى فى العمل و حثثتنى عليه و لكنى أحب أن أعلم كيف صرنا اليوم أفضل أعمالا من أصحاب الإمام منكم الظاهر فى دولة الحق و نحن و هم على دين واحد و هو دين الله عز و جل فقال إنكم سبقتموهم إلى الدخول فى دين الله عز و جل و إلى الصلاة و الصوم و الحج و إلى كل فقه و خير و إلى عبادة الله سرا مع عدوكم مع الإمام المستتر مطيعون له صابرون معه منتظرون لدولة الحق خائفون على إمامكم و أنفسكم من الملوك تنظرون إلى حق إمامكم و حقكم فى أيدى الظلمة قد منعوكم ذلك و اضطروكم إلى حرث الدنيا و طلب المعاش مع الصبر على دينكم و عبادتكم و طاعة إمامكم و الخوف من عدوكم فبذلك ضاعف الله أعمالكم فهنيئا لكم هنيئا

قال فقلت له جعلت فداك فما نتمنى إذا أن نكون من أصحاب الإمام القائم فى ظهور الحق و نحن اليوم فى إمامتك و طاعتك أفضل أعمالا من أعمال أصحاب دولة الحق فقال سبحان الله أ ما تحبون أن يظهر الله عز و جل الحق و العدل فى البلاد و يحسن حال عامة العباد و يجمع الله الكلمة و يؤلف بين قلوب مختلفة و لا يعصى الله عز و جل فى أرضه و يقام حدود الله فى خلقه و يرد الله الحق إلى أهله فيظهروه حتى لا يستخفى بشى‏ء من الحق مخافة أحد من الخلق أما و الله يا عمار لا يموت منكم ميت على الحال التى أنتم عليها إلا كان أفضل عند الله عز و جل من كثير ممن شهد بدرا و أحدا فأبشروا.

7 - عمار ساباطى گويد: از مام صادق عليه السلام پرسيدم: آيا عبادت با امام مستتر در دولت باطل افضل است يا عبادت در ظهور و دولت حق به همراه امام ظاهر؟ فرمود: اى عمار به خدا سوگند صدقه پنهانى از صدقه آشكارا بهتر است و عبادت شما در نهانى به همراه امام مستتر در دولت باطل بهتر است، زيرا در دولت باطل از دشمنان خود مى‏ترسيد و در حالت قبل از جنگ به سر مى‏بريد، نسبت به كسى كه خداى تعالى را در ظهور حق و دولت آن به همراه امام ظاهر مى‏پرستد و عبادت به همراه خوف و در دولت باطل به مانند عبادت در امن و در دولت حق نيست. بدانيد هر يك از شما كه نماز فريضه را فرادى و نهانى از دشمن و در وقت آن بخواند، خداى تعالى براى او ثواب بيست و پنج نماز فريضه فرادى را بنويسد و هر يك از شما كه نماز نافله‏اى را در وقت آن و درست بخواند خداى تعالى براى او ثواب ده نماز نافله را بنويسد و هر يك از شما حسنه‏اى انجام دهد خداى تعالى براى او ثواب بيست حسنه بنويسد و خداوند حسنان مؤمنان شما را كه اعمال را نيكو انجام دهند و براى حفظ دين و امام و جان خود تقيه كنند و زبانشان را نگاه دارند چندين برابر كند كه خداى تعالى كريم است. راوى گويد گفتم: فداى شما شوم مرا بر كار خير راغب كردى و بر انجام آن واداشتى، اما مى‏خواهم بدانم چگونه اعمال امروز ما افضل از اعمال اصحاب امام ظاهر در دولت حق است در حالى كه ما و ايشان بر دين واحدى هستيم و آن دين خداى تعالى است؟ فرمود: شما در دخول در دين حق و نماز و روزه و حج و ساير احكام و خيرات بر آنها پيشى گرفتيد و خدا را در نهانى به همراه امام مستتر عبادت كرديد مطيع او و صابر و منتظر دولت حق هستيد بر امام و نفوس خود از شر ملوك مى‏هراسيد حق شما در دست ظالمان است و شما را از آن منع مى‏كنند و شما را به تنگى و طلب معاش مضطر كرده‏اند، در حالى كه بر دين و عبادت و طاعت از امام و خوف از دشمن خود صابر هستيد از اين رو خداوند اعمال شما را چندين برابر مى‏كند و آن بر شما گوارا باد.

گويد گفتم: فداى شما شوم اگر چنين است ديگر آرزومند نيستيم كه از اصحاب امام قائم در دولت حق باشيم زيرا امروز در امامت شما و طاعت شما هستيم و اعمال ما از اعمال اصحاب دولت حق افضل است! فرمود: سبحان الله! آيا دوست نمى‏داريد كه خداى تعالى عدل و حق را در بلاد آشكار كند و حال عموم بندگان را نيكو گرداند و وحدت و الفت بين قلوب پريشان و پراكنده برقرار كند و در زمين خداى تعالى معصيت نشود و حدود الهى در ميان خلق اقامه گردد و خداوند حق را به اهلش برگرداند و آنها آن را غالب گردانند تا به غايتى كه هيچ حقى از ترس خلقى نماند؟ اى عمار! به خدا سوگند هر يك از شما بر اين حال بميرد نزد خداوند از شهداى بدر و احد برتر خواهد بود پس مژده باد بر شما.

8- حدثنا على بن أحمد رضى الله عنه قال حدثنا محمد بن أبى عبد الله الكوفى قال حدثنا موسى بن عمران النخعى عن الحسين بن يزيد النوفلى عن أبى إبراهيم الكوفى قال دخلت على أبى عبد الله (ع) فكنت عنده إذ دخل عليه أبو الحسن موسى بن جعفر (ع) و هو غلام فقمت إليه و قبلت رأسه و جلست فقال لى أبو عبد الله (ع) يا أبا إبراهيم أما إنه صاحبك من بعدى أما ليهلكن فيه أقوام و يسعد آخرون فلعن الله قاتله و ضاعف على روحه العذاب أما ليخرجن الله عز و جل من صلبه خير أهل الأرض فى زمانه بعد عجائب تمر به حسدا له و لكن الله تعالى بالغ أمره و لو كره المشركون يخرج الله تبارك و تعالى من صلبه تكملة اثنى عشر مهديا اختصهم الله بكرامته و أحلهم دار قدسه المنتظر للثانى عشر كالشاهر سيفه بين يدى‏رسول الله (ص) يذب عنه فدخل رجل من موالى بنى أمية فانقطع الكلام و عدت إلى أبى عبد الله (ع) خمس عشرة مرة أريد استتمام الكلام فما قدرت على ذلك فلما كان من قابل دخلت عليه و هو جالس فقال لى يا أبا إبراهيم هو المفرج للكرب عن شيعته بعد ضنك شديد و بلاء طويل و جور فطوبى لمن أدرك ذلك الزمان حسبك الله يا أبا إبراهيم قال أبو إبراهيم فما رجعت بشى‏ء أسر إلى من هذا و لا أفرح لقلبى منه.

8 - ابو ابراهيم كوفى گويد: بر امام صادق عليه السلام داخل شدم و در حضورش بودم كه ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام در حالى كه پسر بچه‏اى بود وارد شد من به استقبالش رفتم و سر مبارك او را بوسيدم و نشستم. امام صادق عليه السلام فرمود: اى ابو ابراهيم! بدان كه پس از من او امام توست و درباره او مردمانى هلاك شوند و مردمانى ديگر به سعادت رسند، خدا قاتل او را لعنت كند و عذابش را دو چندان گرداند و خداوند از صلب او بهترين اهل زمين و زمان را پس از عجائبى كه از روى حسد بر وى گذرد خارج سازد وليكن خداى تعالى كار خود را به انجام رساند اگر چه مشركان را ناخوش آيد خداوند از صلب او تتمه ائمه اثنى عشر را بيرون آورد و آنان را به كرامت خويش اختصاص دهد و آنان را در سراى قدس خويش جاى دهد. منتظر امام دوازدهم مانند كسى است كه شمشير خود را كشيده و پيشاپيش رسول خدا از وى دفاع كند. در اين هنگام مردى از مواليان بنى اميه داخل شد و كلام منقطع گرديد و پانزده مرتبه ديگر به نزد امام صادق عليه السلام آمدم تا باقى كلام را بشنوم و بر آن توفيق نيافتم تا آنكه يك بار به خدمتش درآمدم و او نشسته بود فرمود: اى ابو ابراهيم او برطرف كننده اندوه از شيعيان خود است از آن پس كه سخنتى و تنگى بسيار و گرفتارى طولانى و جور فراوان پديدار شده باشد و خوشا به حال كسانى كه آن زمان را درك كنند. اى ابوابراهيم! تا اينجا براى تو بس است. ابو ابراهيم گويد: هرگز با تحفه‏اى باز نگشته بودم كه از اين مژده شادى بخش و مسرور كننده‏تر باشد.

باب 56: نهى از تسميه قائم عليه السلام‏

باب 56: النهى عن تسمية القائم (ع)

1- حدثنا أبى رضى الله عنه قال حدثنى سعد بن عبد الله عن يعقوب بن يزيد عن الحسن بن محبوب عن على بن رئاب عن أبى عبد الله (ع) قال صاحب هذا الأمر رجل لا يسميه باسمه إلا كافر.

1 - على بن رئاب از امام صادق عليه السلام روايت كند كه فرمود: صاحب اين امر مردى است كه جز كافر نام او را نبرد.

2- حدثنا أبى و محمد بن الحسن رضى الله عنهما قالا حدثنا سعد بن عبد الله عن جعفر بن محمد بن مالك عن على بن الحسن بن فضال عن الريان بن الصلت قال سئل الرضا (ع) عن القائم (ع) فقال لا يرى جسمه و لا يسمى باسمه

2 - ريان بن صلت گويد: از امام صادق عليه السلام از قائم عليه السلام پرسيدند، فرمود: پيكرش ديده نمى‏گردد و نامش برده نمى‏شود.

3- حدثنا أبى و محمد بن الحسن رضى الله عنهما قالا حدثنا سعد بن عبد الله عن محمد بن عيسى بن عبيد عن إسماعيل بن أبان عن عمرو بن شمر عن جابر بن يزيد الجعفى قال سمعت أبا جعفر (ع) يقول سأل عمر أمير المؤمنين (ع) عن المهدى فقال يا ابن أبى طالب أخبرنى عن المهدى ما اسمه قال أما اسمه فلا إن حبيبى و خليلى عهد إلى أن لا أحدث باسمه حتى يبعثه الله عز و جل و هو مما استودع الله عز و جل رسوله فى علمه.

3 - جابربن يزيد گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود: عمر از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره مهدى پرسش كرد و گفت: اى فرزند ابوطالب مرا از مهدى خبر ده و بگو نام او چيست؟ فرمود: اما اسمش را نمى‏گويم، زيرا حبيب و خليل من سفارش كرده است كه نام او را بازگو نكنم تا خداى تعالى او را مبعوث كند و آن از چيزهائى است كه خداى تعالى نزد رسولش به وديعه نهاده است.

4- حدثنا أبى رضى الله عنه قال حدثنا سعد بن عبد الله عن محمد بن أحمد العلوى عن أبى هاشم الجعفرى قال سمعت أبا الحسن العسكرى (ع) يقول الخلف من بعدى الحسن ابنى‏فكيف لكم بالخلف من بعد الخلف قلت و لم جعلنى الله فداك قال لأنكم لا ترون شخصه و لا يحل لكم ذكره باسمه قلت فكيف نذكره فقال قولوا الحجة من آل محمد (ص).

4 - ابو هاشم جعفرى گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى‏فرمود: جانشين پس از من فرزندم حسن است و با جانشين او چگونه‏ايد؟ گفتم: فداى شما شوم! براى چه؟ فرمود: زيرا شخص او را نمى‏بيند و ياد كردنش به نام روا نبود. گفتم: پس چگونه او را ياد كنم؟ فرمود: بگوئيد: الحجه من آل محمد سلام و درود خدا بر او باد.