امالى شيخ صدوق

ابى جعفر محمّد بن على بن موسى بن بابويه الصدوق
ترجمه : مرحوم آية الله شيخ محمد باقر كمره اى

- ۲۰ -


سپس فرمود خدا اين قرآن را با اين حروف نازل كرد كه در همه عرب متداول بود و سپس فرمود بگو اى محمد اگر انس و جن جمع شوند كه مانند اين قرآن را بياورند نتوانند آورند گرچه همه بهم كمك كنند.
2- رسول خدا (ص) فرمود:
هر كه دنبال نماز جمعه يك مرتبه حمد و هفت بار قُلْ هُوَ اللّهُ و يك بار ديگر حمد و هفت قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ و يك بار ديگر حمد و هفت بار قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ بخواند بلائى نكشد و فتنه اى نبيند تا جمعه آينده و اگر گويد بار خدايا مرا از اهل بهشتى گردان كه پر از بركت است و و عامرانش ‍ فرشته هايند بهمراه پيغمبر ما و ابراهيم خدا ميان او محمد و ابراهيم در دار السلام جمع كند.
3- امام چهارم فرمود:
مردى در بنى اسرائيل گور ميشكافت و كفن ميدزديد همسايه اش پير شد و از مرگ نگران گرديد او را خواست و گفت من با تو چطور بودم ؟ گفت بهتر همسايه بودى باو گفت من بتو نيازى دارم گفت آن را روا كنم ، دو كفن باو تمام نمود و گفت هر كدام را بهتر دانى بردار و چون مردم گور مرا مشكاف نباش سرباز زد و نگرفت و آن مرد باو اصرار كرد تا آنكه پسند او بود برداشت آن مرد مرد و نباش با خود گفت اين شخص مرد و نميفهمد كه من كفنش را ميدزدم يا نه و بايد آن را برگيرم آمد قبرش را شكافت و چون خواست كفنش را برگيرد هاتفى فرياد زد مكن نباش بهراس افتاد و او را رها كرد و از كار خود دست كشيد و بفرزندانش گفت من
چه پدرى بودم براى شما؟
گفتند خوش پدرى بودى گفت حاجتى بشما دارم گفتند هر چه فرمائى عمل كنيم ان شاء اللّه گفت ميخواهم چون مردم مرا بسوزانيد و چون خاكستر شدم خوب بكوبيد و در موقع باد تندى نيمى از خاكسترم را ببيابان دم باد بدهيد و نيمى را در دريا گفتند بچشم چون مرد به وصيت او عمل كردند و چون خاكسترش را پراكنده نمودند خداى عز و جل به بيابان دستور داد خاكستر او را جمع كرد و بدريا دستور داد جمع كرد و او را در برابر خود برپاداشت و باو فرمود براى چه اين وصيت را بفرزندان خود كردى ؟
گفت بعزت تو كه از ترس تو بود خداى جل جلاله فرمود من همه طرفهاى تو را راضى كنم و ترس تو را برطرف نمودم و تو را آمرزيدم .
4- رسول خدا (ص) فرمود:
چون كسى كفن خود را آماده سازد هر آنگاه باو نگاه كند اجر برد.
5- رسول خدا (ص) فرمود:
در بهشت غرفه هائى است كه درونش از برون و برونش از درون پيداست كسانى از امتم در آن جا كنند كه خوش كلام و خوراننده طعام و آشكاركننده اسلام باشند و شب كه مردم بخوابند نماز بخوانند على (ع) فرمود يا رسول اللّه كدام امت توان اين را دارند؟ فرمود اى على ميدانى كلام خوش ‍ چيست ؟ اينست كه بامداد و پسين ده بار گويد سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر ، اطعام طعام همان خرجى است كه مرد بعيال خود مى دهد، مقصود از نماز شب اينست كه هر كه نماز مغرب و عشاء و صبح را در مسجد بجماعت گذارد چنانست كه همه شب را احياء كرده و افشاء سلام اينست كه بر هيچ مسلمانى بخل بسلام نكند.
6- امام صادق (ع) فرمود:
هيچ تنى از انجام آنچه نيت آن كند سست نباشد،
7- امام صادق (ع) فرمود:
هر كه خود را گاهى كك مشتاق باشد و يا بترسد و يا بخواهد و يا خشم كند و يا خشنود شود نگهدارد خدا تنش را بر آتش حرام كند.
8- از مبارك مولاى امام رضا، فرمود:
مؤمن مؤمن نباشد تا در او سه خصلت باشد روشنى از پروردگارش و روشى از پيغمبرش و روشى از امامش ، روش پروردگارش راز پوشى است خداى جل جلاله فرمايد داناى نهانست واحدى بر راز او مطلع نشود جز رسولى كه خود پسندد روش پيغمبرش مدارا با مردم زيرا خداى عز و جل به پيغمبرش دستور مداراى با مردم داد و فرمود عفو پيشه كن و بنيكى دستور ده و از نادانان رو برگردان روش امامش شكيبائى در سختى و فكارى و گاه نبرد است خداى عز و جل ميفرمايد آنان كه شكيبايند در سختى و فكارى و گاه نبرد هم آنان باشند كه راستى كردند و هم آنهايند پرهيزكاران .
9- رسول خدا (ص) بحسين فرمود:
اى حسين از پشت تو مردى برآيد كه او را زيد گويند و با ياران خود روز قيامت گام بر گردن مردم نهند و رو سفيد به بهشت در آيند بدون حساب .
10- رسول خدا (ص) دست بموى خود داشت و فرمود
هركه يك موى مرا آزار كند مرا آزار كرده و هر كه مرا آزار كند خدا را آزرده و هر كه خدا را آزارد خدا و آسمان و زمين لعنتش كنند.
11- عباية بن ربعى گويد:
جوانى انصارى نزد ابن عباس مى آمد و عبد اللّه بن عباس او را گرامى داشتى و بخود نزديك كردى باو گفتند اين جوان را گرامى دارى و بخود نزديك كنى با اينكه نو سال بد كرداريست ، شبها ميرود و گورها را ميشكافت گفت در چنين وقتى بمن آگاهى دهيد آن
جوان شبى ميان گورستان رفت و بعبد اللّه خبر دادند و او بيرون شد تا كار او را رسد در گوشه اى كه جوان او را نديدى ايستاد و باو نگاه ميكرد آن جوان در گورى كند خوابيد و فرياد كشيد واى بر من گاهى كك تنها در لحد خفتم و زمين زير بالينم بسخن آيد و گويد خوش نيامدى و اهل نباشى من تو را در پشت خود دشمن ميداشتم واى كه در دل من در آمدى واى بر من گاهى كك بانبياء بنگرم ايستاده اند و فرشتگان در صفند كى فرداى قيامت مرا از عدل تو ميرهاند و از ستمكشان نجات ميدهد و از شكنجه دوزخ پناه ميدهد، نافرمانى كردم كسى را كه نبايد نافرمانيش كرد هر بار ديگر با پروردگارم عهد بستم و از ناراستى و بى وفائى شكستم اين سخن را تكرار ميكرد و ميگريست چون از گور برآمد ابن عباس خود را باو رسانيد و او را در آغوش كشيد و گفت چه خوب گوركنى باشى چه خوب گناهان و خطاها را از گور در آرى سپس از هم جدا شدند.
12- رسول خدا (ص) فرمود:
روز قيامت جار كشند زين العابدين كجا است ؟ گويا مينگرم فرزندم على بن حسين بن على بن ابى طالب را كه ميان صفها راه ميرود.
13- رسول خدا (ص) فرمود:
يا على تو برادر منى و من برادر تو من براى نبوت بر گزيده ام و تو براى امامت من صاحب تنزيلم و تو صاحب تاويل من و تو دو پدر اين امت باشيم اى على تو وصى و خليفه و وزير و وارث منى و پدر دو فرزندم شيعيانت شيعيان منند و يارانت يارانم دوستانت دوستانم و دشمنانت دشمنانم اى على تو رفيق منى سر حوض در فرداى قيامت تو همراه منى در مقام محمود تو پرچمدار منى در آخرت چنانچه پرچمدار منى در دنيا، خوشبخت است هر كه تو را دوست گيرد و بدبخت است هر كه دشمنت دارد فرشتگان در آسمان بدوستى تو تقرب جويند و به ولايت تو، بخدا دوستدرانت در آسمان بيشترند از زمين اى على تو امين امت منى و حجت خدا بر آنها بعد از من گفتار تو گفتار منست و امرت امر من و طاعتت طاعت ، من غدقنت غدقن من و نهيت نهى من و نافرمانيت نافرمانى من و حزبت حزب من و حزب من حزب خدا، هر كه دوست گيرد خدا و رسولش و كسانى كه گرويدند براستى حزب خدا همانا آنها پيروزند.
مجلس پنجاه و چهارم روز سه شنبه سلخ ماه ربيع الاول 368
1- رسول خدا (ص) فرمود:
هر كه خوب وضوء سازد و نمازش درست بخواند و زكاة مالش را بپردازد و زبانش را نگهدارد و جلو خشمش را بگيرد و براى گناهش آمرزش جويد و براى خاندان پيغمبرش خير خواهى كند حقائق ايمان را كامل كرده و درهاى بهشت برايش باز است .
2- رسول خدا (ص) اين خطبه را خواند:
ايا مردم هر كه ما خاندان را دشمن دارد خدا روز قيامت او را يهودى مبعوث كند جابر انصارى گويد عرضكردم يا رسول اللّه اگر چه روزه دارد و نماز بخواند معتقد باشد كه مسلمانست ؟ فرمود و اگر چه روزه دارد و نماز گذارد معتقد باشد كه مسلمانست .
3- رسول خدا (ص) فرمود:
هر كه از جمع مسلمانان جدا شود رشته اسلام را از گردن باز كرده عرض ‍ شد يا رسول اللّه جماعت مسلمانان كيانند؟ فرمود جماعت اهل حق گرچه كم باشند.
4- زيد بن ارقم گويد:
براى چند تن از اصحاب رسول خدا (ص) درهائى بود كه بمسجد باز ميشد يك روز آن حضرت فرمود درها را بجز در خانه على بگيريد در اين باره مردم سخن كردند رسول خدا (ص) برخاست و حمد خدا نمود و ستايش ‍ او كرد و سپس فرمود اما بعد من مامور شدم بسد اين درها جز در خانه على و گفته هائى گفتند و من بخدا درى را نبستم و نگشودم ولى دستورى يافتم و پيروى كردم .
5- على بن ابى طالب (ع) گفت :
رسول خدا (ص) فرمود براى احدى روا نيست در اين مسجد جنب شود جز من و على و فاطمه و حسن و حسين و هر كه از خاندان منست كه آنها از منند.
6- رسول خدا (ص) فرمود:
درهائى كه بمسجد باز مى شود همه را ببنديد جز در خانه على را.
7- ابن عباس گفت :
رسول خدا (ص) دستور داد كه درهاى خانه ها را از مسجد بستند جز در خانه على را:
8- بروايت ابن عمر از پيغمبر (ص) كه فرمود:
همه درها را بمسجد بگيريد جز در خانه على (ع) را.
9- رسول خدا (ص) فرمود:
بنده اى مؤمن نيست جز آنكه مرا بيش از خود دوست دارد و خاندان مرا بيش از خاندان خودش دوست دارد و ذات مرا بيش از ذاتش دوست دارد و مردى برخاست و بعبد الرحمن راوى اين حديث گفت اى ابو عبد الرحمن پياپى حديثى مى آورى كه خدا دلها
را از آن زنده ميكند.
10- عون بن عبد اللّه گويد:
من با محمد بن على بن الحنفيه در آستان خانه اش بودم كه زيد بن حسن باو گذشت و چشمش باو افتاد و سپس گفت از اولاد حسين زيد بن على نامى كشته شود و در عراق به دار رود و هر كه بروى او نگرد و او را يارى نكند خدايش برو در دوزخ اندازد.
11- زياد بن منذر گويد:
من نزد امام باقر (ع) نشسته بودم كه زيد بن على آمد چون چشم امام بر او افتاد كه مى آيد فرمود اين سروريست در خاندان خود و خونخواه آنانست ، بسيار نجيب است مادرى كه تو را زاده است اى زيد.
12- ابى حمزه ثمالى گويد:
من بحج رفتم خدمت امام چهارم رسيدم بمن فرمود اى ابى حمزه برايت نگويم خوابى را كه ديدم ؟ خواب ديدم گويا ببهشت رفتم و حوريه اى كه بهتر از آن نديده بودم نزد من آوردند در اين ميان كه بر پشتى خود تكيه داشتم شنيدم يكى ميگويد اى على بن الحسين تهنيت گويم تو را بزيد مبارك باد بر تو زيد ابو حمزه گويد سال ديگر بحج رفتم نزد آن حضرت رفتم و در را زدم و باز كردند خدمتش رسيدم ديدم زيد را در آغوش دارد با پسرى در آغوش دارد
فرمود اى ابو حمزه اين تعبير خواب منست كه پيش از اين ديدم و خدا آن را محقق ساخت .
13- عبد الرحمن بن سيابه گويد:
امام ششم (ع) هزار اشرفى بمن داد و دستور داد آن را ميان خانواده هاى كسانى كه با زيد بن على شهيد شده اند بخش كنم ، آن را بخش كردم و بعبد اللّه بن زبير برادر فضيل رسان چهار اشرفى رسيد.
14- امام چهارم در تفسير قول خدا (حجر- 85):
بخوبى صرف نظر كن - فرمود مقصود گذشت بى گله و عتاب است .
15- سلمان فارسى گويد:
روزى نزد رسول خدا (ص) نشسته بودم كه على بن ابى طالب آمد باو فرمود بتو مژده ندهم اى على ؟ گفت چرا يا رسول اللّه ، فرمود حبيبم جبرئيل از طرف خدا جل جلاله بمن خبر ميدهد كه بدوستان و شيعيان تو هفت خصلت داده اند نرمش در هنگام مرگ ، انس گاه وحشت و روشنى در ظلمت و آسودگى نزد هراس و عدالت وقت ميزان و گذشت از صراط و رفتن بهشت پيش از مردم امم ديگر بهشتاد سال .
16- امام صادق (ع) فرمود:
هر كه در باره برادر مؤمن خود آن عيبى را گويد كه بچشمش ديده و بگوشش شنيده از آنها است كه خداى عز و جل فرمايد (نور- 20) براستى كسانى كه دوست دارند هرزگى را در مؤمنان رواج دهند براى آنهاست عذاب دردناكى در دنيا و آخرت .
17- امام صادق (ع) فرمود:
از غيبت است كه در باره برادرت بگوئى عيبى را كه خدا بر او پوشيده و بهتان اينست كه باو نسبت دهى آنچه در او نيست .
18- امام باقر (ع) فرمود:
چه بد بنده اى است آنكه دو رو و دو زبان دارد در حضور برادر خود را مدح كند و پشت سر گوشتش را بخورد اگر باو عطا شود حسود او باشد و اگر گرفتار گردد او را واگذارد.
19- امام صادق (ع) فرمود:
هر كه مردم را باروئى برخورد و بروى ديگر آنها را عيب گويد در روز قيامت بمحشر آيد و دو زبان آتشين دارد.
20- رسول خدا (ص) فرمود:
هر كه نافرمانى سلطان كند نافرمانى خدا كرده و در نهى او وارد شده كه فرمايد (بقره 195) خود را بدست خويش در مهلكه نيندازيد.
21- امام هفتم بشيعيانش فرمود:
اى گروه شيعه خود را خوار نكنيد بترك طاعت سلطان خود، اگر عادل است از خدا بقاى او را خواهيد و اگر ستمكار است از خدا اصلاح او را خواهيد، صلاح شما در صلاح سلطان شما است سلطان عادل چون پدر مهربان است براى او دوست داريد آنچه براى خود دوست داريد و براى او نخواهيد آنچه بسراى خود نميخواهيد.
22- امام صادق (ع) فرمود:
ولد الزنا سه نشانه دارد بد اخلاقى با حاضران و اشتياق بزنا و دشمنى ما خانواده .
23- امام صادق (ع) فرمود:
هر كه پنج نماز شبانه روز را بجماعت ميخواند باو خوش گمان باشيد و گواهيش بپذيريد.
24- حضرت عبد العظيم حسنى گويد:
وارد شدم ب آقاى خود امام دهم على نقى چون چشمش بمن
افتاد فرمود خوش آمدى اى أ بو القاسم تو براستى ولى ما هستى گويد عرضكردم يا ابن رسول اللّه من ميخواهم دين خود را بر تو عرضه نمايم و اگر پسند است تا بميرم بر آن بر جا بمانم ، فرمود بياور، گفتم من معتقدم كه خداى تبارك و تعالى يگانه است و بمانندش چيزى نيست بيرون از دو سوى نفى خدا و تشبيه او بموجودات است و معتقدم كه جسم و صورت و عرض و جوهر نيست بلكه او پديد آرنده جسمها و نقشه كش صورتها و خالق اعراض و جواهر و پرورنده هر چيز، مالك و جاعل و پديد آرنده است و معتقدم محمد بنده و رسول او و خاتم پيغمبرانست و بعد از او پيغمبرى نيست تا روز قيامت و شريعت او خاتم شريعت ها است و پس از او شريعتى نيست تا روز قيامت و معتقدم كه امام و خليفه و ولى امر پس از او امير المؤمنين على بن ابى طالب است و سپس حسن و بعد حسين بعد على بن الحسين بعد محمد بن على بعد جعفر بن محمد بعد موسى بن جعفر بعد على بن موسى بعد محمد بن على سپس شما اى مولاى من فرمود پس از من پسرم حسن و چطور باشند مردم نسبت بجانشين او؟ گويد گفتم مگر چطور است او مولاى من ؟
گفت براى آنكه شخص او را نبينند و نامش نتوان برد تا ظهور كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد چنانچه پر از ظلم و جور شده باشد گويد گفتم من هم بدو اقرار دارم و ميگويم ولى آنها ولى خداست و دشمنانشان دشمن خدا و طاعتشان طاعت خدا و معصيت آنها معصيت خدا و معتقدم كه معراج حق است و سؤ ال و جواب در قبر حق است و بهشت حق و دوزخ حق و صراط حق و ميزان حق و قيامت آيد و شكى ندارد و خدا هر كه در قبرها است برانگيزد و معتقدم كه فرائض واجبه پس از ولايت نماز است و روزه و حج جهاد و امر بمعروف و نهى از منكر، امام فرمود اى أ بو القاسم بخدا اين دين دين خداست كه براى بندگانش پسنديده بر آن باش خدايت بدارد بر گفتار ثابت در دنيا و آخرت .
25- نزد امام باقر ذكر غضب شد فرمود:
مرد بسا غضب كند و ديگر راضى نشود تا بدوزخ در آيد هر مردى بخشم شده و ايستاده بايد بنشيند كه از او تسلط شيطان برود و اگر نشسته است بر خيزد و هر مردى بر خويش خود خشم گيرد بايد برخيزد و نزد او رود و او را بسايد زيرا رحم چون سوده شود آرام گرد.
26- مردى از انصار گويد:
در اين ميان كه روزى بسيار گرم پيغمبر (ص) در سايه درختى آرميده بود مردى آمد و جامه خود برآورد و برهنه بر ريگ سوزان ميغلطيد يك بار پشت خود را داغ ميكرد و يك بار پيشانى خود را و ميگفت اى نفس بچش ‍ كه آنچه نزد خداست سختتر است از آنچه با تو كردم رسول خدا (ص) عمل او را مينگريست تا آن مرد جامه خود را پوشيد و آمد و پيغمبر اشاره كرد و او را خواست و باو فرمود اى بنده خدا ديدم كارى كردى كه مردم ديگر را نديدم بكنند براى چه اين كار كردى آن مرد گفت ترس از خداى عز و جل مرا بر آن واداشت و بخود گفتم اين بچش كه آنچه نزد خداى عز و جل است بزرگتر است از آنچه با تو كردم پيغمبر باو فرمود بحق از خداى خود ترسيدى و خدا بتو بر اهل آسمان مباهات كند سپس باصحابش فرمود اى گروه حاضران نزديك رفيق خود برويد تا براى شما دعا كند، نزديك او رفتند و براى آنها دعا كرد گفت بار خدايا كار ما را بر هدايت گرد آور و تقوا را توشه ما ساز و بهشت را مسكن ما كن .
مجلس پنجاه و پنجم روز جمعه چهارم ربيع الاخر 368
1- اصبغ بن نباته گويد:
چون على (ع) بخلافت مستقر شد و مردم باو بيعت كردند بمسجد آمد عمامه رسول خدا را بر سر داشت و برد او را بر تن و نعلين او را در پا و شمشير او را بر كمر بالاى منبر رفت و با تحت الحنك نشست و انگشتان در هم نمود و زير شكم نهاد و فرمود اى گروه مردم از من پرسش كنيد پيش از آنكه مرا نيابيد اين سبد علم است و اين شيره دهان رسول خداست ، اينست كه رسول خدا بخوبى در ناى من فروريخته از من بپرسيد كه علم اولين و آخرين نزد من است و اگر مسند برايم بيندازند و بر آن نشينم باهل تورات از تورات خودشان فتوى دهم تا جايى كه تورات بسخن آيد و گويد درست گفت على و دروغ نگفت براستى شما را بهمان فتوى داد كه در من نازل شده و باهل انجيل از انجيل خودشان فتوا دهم تا جايى كه انجيل بسخن آيد و گويد درست گفت على و دروغ نگفت براستى شما را بهمان فتوا داد كه در من نازل شده و اهل قرآن را بقرآن فتوى دهم تا قرآن بسخن آيد و گويد على راست گفته و دروغ نگفته هر آينه بشما همان را فتوى داده كه در من نازل شده شما كه شب و روز قرآن ميخوانيد در ميان شما كسى است كه بدان چه در آن نازل شده ؟ و اگر يك آيه در قرآن نبود شما را خبر ميدادم ب آنچه بود و باشد و خواهد بود تا روز قيامت و آن اينست (رعد- 39) محو كند خدا هر چه راه خواهد و برجا دارد هر چه را خواهد و دفتر كل نزد او است :
سپس فرمود از من پرسيد پيش از آنم كه نياييد ب آن كه دانه را شكافد و نفس كش برآرد اگر از من بپرسيد از هر آيه كه در شب نازل شده يا روز در مكه ، يا در مدينه ، در سفر يا حضر ناسخ است يا منسوخ ، محكم باشد يا متشابه تأ ويلش باشد يا تنزيل آن بشما خبر دهم .
مردى بنام ذعلب تيز زبان و سخنور و پر دل گفت پسر ابى طالب بجاى بسيار بلندى گام نهاده من امروز او را شرمسار كنم نزد شما براى پرسشى كه از او كنم ، گفت يا امير المؤمنين آيا پروردگار خود را ديدى ؟ فرمود واى بر تو اى ذعلب من كسى نباشم كه بپرستم خدائى را كه نديدم ، گفت چطور او را ديدى براى ما وصف كن فرمود واى بر تو ديده سر برؤ يت بصر او را نتواند ديد و ليكن دلها بحقيقت ايمان او را بينند واى بر تو اى ذعلب براستى پروردگارم بدورى و نزديكى و حركت و سكون و ايستاده بر قامت و رفتن و آمدن وصف نشود تا آنجا لطيف است كه بلطفش نتوان ستود تا آنجا بزرگ است كه به وصف نيايد تا آنجا سترك است كه وصفش نشايد تا آنجا جليل است كه خشونت ندارد مهربان و رحيم است و رقت قلب ندارد، مؤمن است ولى عادت ندارد، درك كند ولى نه بحس جسمانى ، گوينده است ولى تلفظ ندارد، در همه چيز است نه بطور آميزش ، از همه چيز بيرونست ولى نه بطور جدائى بالاى همه چيز است ولى نه بفوقيت مكانى ، جلو هر چيز است ولى نگويند جلو است ، داخل هر چيز است ولى نه چون چيزى درون چيزى ، بيرون هر چيز است ولى نه چيزى برون چيزى ذعلب مدهوش شد و گفت بخدا هرگز چنين جوابى نشنيدم بخدا ديگر چنين پرسشى نكنم .
سپس على فرمود بپرسيدم پيش از آنكه نيابيدم اشعث بن قيس برخاست و گفت اى امير المؤمنين چگونه از گبران جزيه ستانند با آنكه نه كتاب آسمانى دارند و نه پيغمبرى ؟ فرمود آرى اى اشعث خدا بر آنها كتابى نازل كرد و پيغمبرى فرستاد و پادشاهى داشتند كه شبى مست شد و دختر خود را به بستر خود كشيد و با او در آميخت صبح اينخبر بگوش ملتش رسيد و بدر كاخش جمع شدند و گفتند اى پادشاه دين ما را چركين كردى و نابود ساختى بيرون بيا تا تو را تطهير كنيم و بر تو حد بزنيم ، ب آنها گفت همه گرد آئيد و سخن مرا بشنويد اگر در آنچه كردم عذرى ندارم شما هر كارى خواهيد بكنيد وقتى جمع شدند ب آنها گفت ميدانيد كه خداى عز و جل خلقى گراميتر نزد او از پدر ما آدم نيافريده و از مادر ما حواء، گفتند راست گفتى ملكا، گفت مگر او نبود كه پسران و دختران خود را باهم تزويج كرد؟ گفتند چرا گفت پس دين همين است و بر آن قرارداد كردند و خدا آنچه دانش در سينه آنان بود محو كرد و كتاب را از آن ها برداشت و آنها كافرانند كه بى حساب بدوزخ درآيند و منافقان از آنها بدتر باشند، اشعث گفت من تا كنون چنين پاسخى نشنيدم و بخدا بسؤ الى چنان باز نگردم .
سپس فرمود از من پرسيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد مردى از دورترين نقاط مسجد تكيه بر عصا گام بر مردم نهاد و آمد تا نزديك آن حضرت رسيد و عرضكرد يا امير المؤمنين مرا بكارى رهنما
كه چون انجام دهم از دوزخ نجاتم دهد فرمود اى شخص حاضر بشنو و بفهم و يقين كن دنيا بر سه كس استوار است بدانشمند سخنورى كه بعلم خود عمل كند و بتوانگرى كه بمال خود بر دينداران بخل نورزد و بدرويش ‍ شكيبا، چون دانشمند علم خود را نهفته دارد و توانگر از مالش دريغ كند و فقير صبر نكند واى ، صد واى ، در اينجا است كه عارفان درك كنند دنيا بكفر برگشته اى پرسنده بسيارى مساجد تو را نفريبد و جماعتى كه تنشان با هم فراهم است و دلشان پراكنده ، ايا مردم همانا بشر سه قسمند زاهد و راغب و صابر زاهد نه براى دنيا شاد شود و نه بدان چه از دستش رود غمده گردد، صابر بدل آرزوى دنيا كند و اگر بچيزى از آن دست يافت رو گرداند براى اينكه بدانجامى آن را ميداند ولى راغب بدنيا باك ندارد كه از حلالش ‍ بدست آرد يا حرام ، عرضكرد يا امير المؤمنين نشانه مؤمن در اين زمان چيست ؟
فرمود ملاحظه كند كه خدا بر او چه حقى واجب كرده و آن را دوست دارد و ملاحظه كند چه كسى با او مخالفست از آن بيزارى جويد اگر چه دوست و خويش او باشد، گفت بخدا راست گفتى يا امير المؤمنين سپس آن مرد غائب شد و ما او را نديديم و مردم دنبالش گرديدند او را نيافتند على (ع) بر منبر لبخندى زد و فرمود چه ميخواهيد او برادرم خضر بود سپس فرمود بپرسيدم پيش از آنكه مرا نيابيد كسى برنخاست خدا را حمد كرد و ستايش ‍ نمود و صلوات بر پيغمبر فرستاد و سپس فرمود اى حسن بر منبر آى و سخنى گو مبادا قريش پس از من ترا نشناسند. و گويند حسن خطبه نتواند عرضكرد پدر جان چگونه با حضور شما بالا روم و سخن گويم و تو در ميان مردم مرا بينى و سخنم بشنوى فرمود پدر و مادرم قربانت من خود را از تو پنهان كنم و سخن تو را بشنوم و تو را بينم و تو مرا نبينى حسن بر منبر بالا شد و خدا را بمحامد بليغى و شريفى ستود و صلوات موجزى بر محمد و آلش فرستاد و گفت ايا مردم من از جدم رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود من شهر دانشم و على در آنست و آيا توان وارد شهر شد جز از درش ؟ و فرود آمد على برجست او را بسينه چسبانيد و بحسين فرمود پسر جانم برخيز و بمنبر بر او سخنى كن كه قريش بحال تو نادان نمانند و پس از من گويند حسين بن على چيزى نتواند و بايد دنبال سخن برادر سخن كنى حسين بمنبر رفت و حمد خدا كرد و ستايش او نمود و صلوات مختصرى بر پيغمبر فرستاد و فرمود اى مردم از رسول خدا (ص) شنيدم ميفرمود على پس از من شهر علم است و هر كه در آن درآيد نجات يابد و هر كه از او تخلف كند هلاك شود على از جا جست و او را در آغوش كشيد و بوسيد و فرمود اى گروه مردم گواه باشيد كه اين دو، دو جوجه رسول خدايند و دو امانتى كه بمن سپرده و من آنها را بشما ميسپارم و رسول خدا از شما نسبت ب آنها بازپرسى كند.