غدير و ولايت

ابراهيم على برزى ، حسن قاسميان

- ۲ -


بدانيد او كسى است كه غالبى بر او نيست و كسى بر ضد او كمك نمى شود. اوست ولى خدا در زمين و حكم كننده او بين خلقش و امين او بر نهان و آشكارش .
9 ـ طرح بيعت
اى مردم ، من برايتان روشن كردم و به شما فهمانيدم ، و اين على است كه بعد از من به شما مى فهماند.
بـدانـيد كه من بعد از پايان خطابه ام شما را به دست دادن با من به عنوان بيعت با او و اقرار به او، و بعد از من به دست دادن با خود او فرا مى خوانم .
بـدايـنـد كه من با خدا بيعت كرده ام و على با من بيعت كرده است ، و من از جانب خداوند براى او از شـمـا بـيـعـت مى گيرم (خداوند مى فرمايد:) (اِنَّ الَّذينَ يُبايِعُونَكَ اِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ، يَدُ اللّهِ فـَوْقَ اَيـْدِيـهـِمْ، فـَمـَنْ نـَكـَثَ فـَاِنَّمـا يـَنـْكـُثُ عـَلى نـَفـْسِهِ، وَ مَنْ اءَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللّهَ فـَسـَيـُؤْتيهِ اَجْراً عَظيماً)، ((كسانى كه با تو بيعت مى كنند در واقع با خدا بيعت مى كنند، دست خداوند بر روى دست آنان است . پس هر كس بيعت را بشكند اين شكستن بر ضرر خود اوست ، و هر كس به آنچه با خدا عهد بسته وفادار باشد خداوند به او اجر عظيمى عنايت خواهد كرد)).
10 ـ حلال و حرام ، واجبات و محرّمات
اى مـردم ، حـج و عـمـره از شـعائر الهى هستند، (خداوند مى فرمايد:) (فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ اَوِ اعْتَمَرَ فـَلا جُناحَ عَلَيْهِ اَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما)[تا آخر آيه ،] (پس هر كس به خانه خدا به عنوان حجّ يا عمره بيايد براى او اشكالى نيست كه بر صفا و مروه بسيار طواف كند).
اى مردم ، به حجّ خانه خدا برويد. هيچ خاندانى به خانه خدا وارد نمى شوند مگر آنكه مستغنى مـى گـردنـد و شـاد مى شوند، و هيچ خاندانى آن را ترك نمى كنند مگر آنكه منقطع مى شوند و فقير مى گردند.
اى مـردم ، هـيـچ مـؤ منى در موقف (عرفات ، مشعر، مِنى ) وقوف نمى كند مگر آنكه خداوند گناهان گذشته او را تا آن وقت مى آمرزد، و هرگاه كه حجّش پايان يافت اعمالش را از سر مى گيرد.
اى مـردم ، حـاجـيـان كـمـك مـى شـوند و آنچه خرج مى كنند به آنان برمى گردد، و خداوند جزاى محسنين را ضايع نمى نمايد.
اى مـردم ، بـا دين كامل و با تَفَقُّه و فهم به حجّ خانه خدا برويد و از آن مشاهد مشرّفه جز با توبه و دست كشيدن از گناه برمگرديد.
اى مـردم ، نـمـاز را بـه پـا داريـد و زكـات را بـپـردازيـد هـمـانـطـور كـه خـداونـد عـزوجـل بـه شـمـا فـرمـان داده اسـت ، و اگر زمان طويلى بر شما گذشت و كوتاهى نموديد يا فـرامـوش كـرديـد، عـلى صـاحـب اخـتـيـار شـمـا اسـت و بـراى شـمـا بـيـان مى كند؛ او كه خداوند عزوجل بعد از من او را امين بر خلقش منصوب نموده است . او از من است و من از اويم .
او و آنان كه از نسل من اند، از آنچه سؤ ال كنيد به شما خبر مى دهند و آنچه را نمى دانيد براى شما بيان مى كنند.
بـدانـيد كه حلال و حرام بيش از آن است كه من همه آنها را بشمارم و معرفى كنم و بتوانم در يك مجلس به همه حلال ها دستور دهم و از همه حرام ها نهى كنم . پس ماءمورم كه از شما بيعت بگيرم و با شما دست بدهم بر اينكه قبول كنيد آنچه از طرف خداوند عزوجلّ درباره اميرالمؤ منين على و جـانشينان بعد از او آورده ام كه آنان از نسل من و اويند، (و آن موضوع ) امامتى است كه فقط در آن ها به پا خواهد بود، و آخر ايشان مهدى است تا روزى كه خداى مدبِّرِ قضا و قدر را ملاقات كند.
اى مـردم ، هـر حـلالى كـه شما را بدان راهنمايى كردم و هر حرامى كه شما را از آن نهى نمودم ، هرگز از آنها برنگشته ام و تغيير نداده ام . اين مطلب را به ياد داشته باشيد و آن را حفظ كنيد و به يكديگر سفارش كنيد، و آن را تبديل نكنيد و تغيير ندهيد.
من سخن خود را تكرار مى كنم : نماز را به پا داريد و زكات را بپردازيد و به كار نيك امر كنيد و از منكرات نهى نماييد.
بـدانـيد كه بالاترين امر به معروف آن است كه سخن مرا بفهميد و آن را به كسانى كه حاضر نـيستند برسانيد و او را از طرف من به قبولش امر كنيد و از مخالفتش نهى نماييد؛ چرا كه اين دستورى از جانب خداوند عزوجل و از نزد من است ، و هيچ امر به معروف و نهى از منكرى نمى شود مگر با امام معصوم .
اى مـردم ، قـرآن بـه شـما مى شناساند كه امامان بعد از على فرزندان او هستند و من هم به شما شـنـاسـانـدم كـه آنان از نسل من و از نسل اويند. آنجا كه خداوند در كتابش مى فرمايد: (وَ جَعَلَها كـَلِمـَةً بـاقـِيـَةً فـي عـَقـِبـِهِ)، (آن (امـامـت ) را كـلمـه بـاقـى در نـسـل او قـرار داد)، و مـن نـيـز بـه شـمـا گـفـتـم : ((اگـر بـه آن دو (قـرآن و اهل بيت ) تمسّك كنيد هرگز گمراه نمى شويد)).
اى مـردم ، تـقـوا را، تـقـوا را! از قـيـامـت بـرحـذر بـاشـيـد هـمـان گـونـه كـه خـداى عزوجل فرموده : (إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْى ءٌ عَظيمٌ).
مـرگ و مـعـاد و حساب و ترازوهاى الهى و حسابرسى در پيشگاه رب العالمين و ثواب و عقاب را بـه ياد آوريد. هر كس حسنه با خود بياورد طبق آن ثواب داده مى شود، و هر كس گناه بياورد در بهشت او را نصيبى نخواهد بود.
12 ـ بيعت گرفتن رسمى (1)
اى مـردم ، شـمـا بـيـش از آن هـسـتـيـد كه بايك دست و دريك زمان ، [براى بيعت ] با من دست دهيد و پروردگارم مرا ماءمور كرده است كه از زبان شما اقرار بگيرم درباره آنچه منعقد نمودم براى عـلى امـيـرالمـؤ مـنـيـن و امـامـانـى كـه بـعـد از او مـى آيـنـد و از نسل من و اويند، چنانكه به شما فهماندم كه فرزندان من از صلب اويند.
پس همگى چنين بگوييد:
((مـا شنيديم و اطاعت مى كنيم و راضى هستيم و سر تسليم فرود مى آوريم درباره آنچه از جانب پـروردگـار مـا و خودت به ما رساندى درباره امر امامتِ اماممان على اميرالمؤ منين و امامانى كه از صـلب او بـه دنـيـا مـى آيـنـد. بـر ايـن مـطـلب بـا قلب هايمان و با جانمان و با زبانمان و با دسـتـانـمـان بـاتو بيعت مى كنيم . بر اين عقيده زنده ايم و با آن مى ميريم و (روز قيامت ) با آن مـحـشـور مى شويم . تغيير نخواهيم داد و تبديل نمى كنيم و شكّ نمى كنيم و انكار نمى نماييم و ترديد به دل راه نمى دهيم و از اين قول برنمى گرديم و پيمان را نمى شكنيم .
تـو مـا را به موعظه الهى نصيحت نمودى درباره على ، اميرالمؤ منين و امامانى كه گفتى بعد از او از نـسل تو و فرزندان اويند، يعنى حسن و حسين و آنان كه خداوند بعد از آن دو منصوب نموده است .
پـس بـراى آنـان عـهـد و پيمان از ما گرفته شد، از قلب هايمان و جان هايمان و زبان هايمان و ضمائرمان و دست هايمان . هر كس توانست با دست بيعت مى نمايد و گرنه با زبانش اقرار مى كـنـد. هـرگـز در پـى تـغـيـير اين عهد نيستيم و خداوند (در اين باره ) از نفسهايمان دگرگونى نبيند.
مـا ايـن مـطـالب را از قول تو به نزديك و دور از فرزندانمان و فاميلمان مى رسانيم ، و خدا را بـر آن شـاهـد مى گيريم . خداوند در شاهد بودن كفايت مى كند و تو نيز بر اين اقرار ما شاهد هستى )).
اى مـردم ، چـه مـى گـوييد؟ خداوند هر صدايى را و پنهانى هاى هر كسى را مى داند. پس هر كس هدايت يافت به نفع خودش است و هر كس گمراه شد به ضرر خودش گمراه شده است ، و هر كس بيعت كند با خداوند بيعت مى كند، دست خداوند بر روى دست آنها (بيعت كنندگان ) است .
اى مـردم ، بـا خـدا بـيعت كنيد و با من بيعت نماييد و با على اميرالمؤ منين و حسن و حسين و امامان از ايـشـان در دنـيـا و آخـرت ، بـه عـنوان امامتى كه در نسل ايشان باقى است بيعت كنيد. خداوند غدر كـنـنـدگان (بيعت شكنان ) را هلاك و وفاداران را مورد رحمت قرار مى دهد. و هر كس بيعت را بشكند بـه ضـرر خـويـش شـكسته است ، و هر كس به آنچه با خدا پيمان بسته وفا كند خداوند به او اجر عظيمى عنايت مى فرمايد.
اى مردم ، آنچه به شما گفتم بگوييد (تكرار كنيد)، و به على ، بعنوان ((اميرالمؤ منين )) سلام كـنـيد و بگوييد ((شنيديم و اطاعت كرديم ، پروردگارا مغفرت تو را مى خواهيم و بازگشت به سـوى تـوسـت )). و بـگوييد: ((حمد و سپاس خداى را كه ما را به اين هدايت كرد، و اگر خداوند هدايت نمى كرد ما هدايت نمى شديم ...)).
اى مـردم ، فـضـايـل عـلى بـن ابـى طـالب نـزد خـداونـد ـ كـه در قـرآن آن را نـازل كـرده ـ بـيـش از آن اسـت كه همه را در يك مجلس بشمارم ، پس هر كس درباره آنها به شما خبر داد و معرفت آن را داشت او را تصديق كنيد.
اى مـردم ، هـر كـس خـدا و رسـولش و عـلى و امـامـانـى را كـه ذكـر كردم اطاعت كند، به رستگارى بزرگ دست يافته است .
اى مردم ، كسانى كه براى بيعت با او و قبول ولايت او و سلام كردن بعنوان ((اميرالمؤ منين )) با او، سبقت بگيرند آنان رستگارانند و در باغ هاى نعمت خواهند بود.
اى مردم ، سخنى بگوييد كه به خاطر آن خداوند از شما راضى شود، و اگر شما و همه كسانى كه در زمين هستند كافر شوند به خدا ضررى نمى رسانند.
خـدايـا، بـه خـاطر آنچه ادا كردم و امر نمودم ، مؤ منين را بيامرز، و بر منكرين كه كافرند غضب نما، و حمد و سپاس مخصوص خداوند عالم است .
حديث غدير و مدارك آن
واقـعـه غـديـر و مـعـرفـى امـام عـلى (ع ) بـه خـلافـت و جـانـشـيـنـى رسـول خـدا در آن روز، از چـنان عظمتى برخوردار است كه آن رويداد تاريخى را يكصد و ده نفر صـحابى پيامبر(ص ) نقل كرده اند! البته اين بدان معنى نيست كه از آن گروه كثيرى كه همراه رسـول خـدا(ص ) شـاهـد آن حـادثـه بـودنـد، فـقـط هـمـيـن تـعـداد ايـن واقـعـه را نـقـل كـرده بـاشـنـد، بـلكـه تـنـهـا اسـامـى ايـن تـعـداد از صـحـابـى در كـتـاب هـاى اهل سنت آمده است .
تعدادى از آن 110 راوى واقعه غدير عبارتند از:
((ابـوبـكـر بن ابى قحافه ، عمر بن خطاب ، عثمان بن عفان ، طلحه ، زبير، عبدالله بن جعفر، عـبـاس بـن عبدالمطلب ، عبداللّه بن عبّاس ، ابوايوب انصارى ، ابوذر غفارى ، سلمان فارسى ، ابـوقـتـاده ، ابـوهـريـره ، زيـد بـن ارقـم ، عـدى بـن حـاتـم ، سـهـل بـن حـنيف ، حسان بن ثابت و... [و از زنان ] فاطمه زهرا(س )، ام سلمه ، عايشه ، ام هانى ، فاطمه بنت حمزه و...))(2)
بعد از صحابه ، 84 نفر از تابعين ، از جمله ابو راشد، ابو سلمه ، ابو سليمان ، مؤ ذن ابو صالح و... نيز حديث غدير را نقل كرده اند.(3)
هـمـچـنـيـن عـلمـا و محدثان قرن هاى بعد در حفظ اين اثر جاودانه نهايت مراقبت را داشته ، و در هر قـرنـى ، بـا دقـت نـظر، اين حديث گرانبها را از گروه پيشين دريافت و به طبقه بعدى تسليم كرده اند:
در قـرن دوم هـجـرى 56 نـفر، قرن سوم 92 نفر، قرن چهارم 43 نفر، قرن پنجم 24 نفر، قرن شـشم 20 نفر، قرن هفتم 21 نفر، قرن هشتم 18 نفر، قرن نهم 16 نفر، قرن دهم 14 نفر، قرن يازدهم 12 نفر، قرن دوازدهم 13 نفر، قرن سيزدهم 12 نفر و در قرن چهاردهم 21 نفر از علماى اهل سنّت حديث غدير را نقل كرده اند كه مجموع اين افراد به 360 نفر مى رسد.(4)
شـاهـد ديـگـر بـر جـاودانـگـى حـديـث غـديـر، كـتـاب هـاى مـسـتـقـلى اسـت كـه گـروهـى از عـلمـاى اهل سنّت افزون بر نقل حديث ، پيرامون سند و مفاد آن نوشته اند؛ مانند:
1 ـ ابو جعفر طبرى ، مورخ بزرگ اسلامى (متوفى 310 ق )، در كتاب ((الولاية فى طرق حديث الغـديـر))، ايـن حـديـث را بـا بـيـش از هـفـتـاد طـريـق از پـيـامـبـر(ص ) نقل كرده است .
2 ـ ابـوالعـباس احمد بن محمد همدانى ، معروف به ابن عقده (م 333 ق )، در كتاب ((الولاية فى طرق حديث الغدير))، حديث غدير را از 105 نفر نقل كرده است .
3 ـ ابوبكر محمد بن عمر بغدادى معروف به جحانى (م 355 ق )، در كتاب ((من روى حديث غدير خم ))، از 125 طريق از پيامبر(ص ) حديث غدير را آورده است .
4 ـ ابـوغـالب احـمـد بـن مـحمّد الرازى (م 368 ق ) و محسن بن حسين نيشابورى خزاعى و على بن عـبـدالرحـمـان بـن عـيـسـى جـراحـى قـنـاتـى و 26 نـفـر ديـگـر از عـلمـاى مـشـهـور اهل سنّت ، از حديث غدير در كتاب هاى مستقلّى بحث كرده اند.(5)
دانـشـمـنـدان بـزرگ شـيـعـه نـيز، واقعه غدير را در كتاب هاى بزرگ و ارزشمندى همچون اعيان الشيعه ، الغدير، المراجعات ، الطرائف ، عوالم العلوم ، بحارالانوار (ج 37)، عبقات الاَنوار و... ذكر كرده اند.
شاءن نزول آيه تبليغ از ديدگاه اهل سنّت
دربـاره شـاءن نـزول آيه : ((يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بـَلَّغـْتَ رِسـالَتـَهُ وَاللّهُ يـَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ...))(6)، در كتاب هاى مختلفى كه دانشمندان اهـل سـنـّت ـ اعـم از تـفسير حديث و تاريخ ـ نگاشته اند، روايات بسيارى به چشم مى خورد كه تـصـريح در نزول اين آيه درباره بيان ولايت على (ع ) در غدير خم دارد. براى نمونه به چند كتاب و نقل آنها اشاره مى كنيم :
1 ـ فـخـر رازى در تـفـسـيـر خـود از ابـن عـبـاس ، چـنـيـن نـقـل مـى كـنـد: وقـتى آيه تبليغ نازل شد، پيامبر(ص ) دست على (ع ) را گرفت و فرمود: ((مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِىٌ مَوْلاهُ...)) در همين هنگام عمر بن خطاب ، على (ع ) را ملاقات كرد و به او گفت : ((هـَنـيـئاً لَكَ يـَا بـْنَ اَبى طالِبٍ، اَصْبَحْتَ مَوْلاىَ وَ مَوْلى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ))(7) اى پسر ابو طالب ، [اين مقام ] بر تو مبارك باد! مولاى من و مولاى همه مردان و زنان مؤ من گرديدى .
2 ـ ابـن كـثـيـر دمـشـقـى ، نـيـز نـزول ايـن آيـه دربـاره عـلى (ع ) و بـه دنبال آن ايراد خطبه غدير از پيامبر(ص ) را مورد تاءييد قرار داده است .(8)
3 ـ شـيـخ مـحـمـد عـبـده در تـفـسـيـر خـود، ذيـل آيـه تـبـليـغ از ابـوسـعـيـد خـدرى نـقـل مـى كـنـد كـه ايـن آيـه شـريـفـه در روز غـديـر خـم در شـاءن عـلى بـن ابـيـطـالب (ع ) نازل شده است . وى سپس از براء بن عازب ، نقل مى كند كه حديث ((مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعلِىٌ مَوْلاهُ))، از پيامبر(ص ) صادر شده است .(9)
4 ـ سيوطى در ((الدُّرُالمنثور))، ذيل آيه شريفه تبليغ ، مى نويسد: ((ابوسعيد خدرى گفت : اين آيه در شاءن على بن ابيطالب در غدير خم نازل شده است .(10)
درخشش ولايت در غدير
آن گاه كه تهديد روميان از ناحيه سرزمين هاى شام ، مرزهاى شمالى كشور اسلامى را به خطر انـداخـت و قـدرتِ زبـان زد رومـيـان ، هـمـه را وحـشـت زده كـرد، رسـول خـدا(ص ) چـنـين مصحلت دانست كه سپاهى گران از تمام بلاد اسلامى فراهم و به قصد سرحدّات شمالى روانه گرداند.
روم ، يـكى از دو قدرت بزرگ دنياى آن روز، پيش از ظهور قدرت برتر اسلام ، لقب گرفته و بـا امـپـراتـورى قـدرتـمـنـد ايـران برابرى مى كرد، از اين رو مبارزه و جهاد با آنان ، براى بـسـيـارى از مـسـلمـانـان مـشـكـل و حـتـى پيروزى بر آنان غير ممكن مى نمود. همين امر موجب شد تا رسـول خـدا(ص ) در گـردآورى و تـجهيز سپاه و افزودن بر شمار آن ، تلاش ‍ بى سابقه اى نمايد. ايشان از پيش اعلام فرمود كه هدف ، ناحيه اى است كه قلعه تبوك در آن واقع شده و طبق گزارش خبرچينان ، سپاه روم در آن گرد آمده اند. چون زمان مقّرر فرا رسيد، پيامبر(ص ) دستور حـركـت دادند و نماينده خود را در مدينه معيّن نمودند. اما برخلاف ساير سفرها و جنگ ها، اين بار رسول خدا(ص ) نزديك ترين يار و خويشاوند خويش و دلاورترين مبارز ميادين جنگ را به ماندن در مدينه و سرپرستى خاندان ايشان و گروه مهاجر امر نمود.
نبودِ دلاورى چون على (ع ) در ميان رزمندگان ، برايشان گران بود. منافقان نيز از اين فرصت در پى بهره جويى آمدند. آن ها براى مدت طولانى غيبت پيامبر(ص ) در مدينه ، نقشه ها داشتند، امـا در صـورت مـانـدن عـلى (ع ) در شـهـر، كـارى از پيش نمى بردند. به همين جهت چنين شايعه كردند كه رسول خدا(ص ) را حفظ جان داماد و پسر عمّ، عزيزتر از جهاد با روميان بوده و شايد ايـن بـه خواست خود وى ـ على (ع ) انجام شده است . اين شايعه را على (ع ) دريافت و سراسيمه خـود را بـه لشـكـر كـه در اردوگـاه نـظامى خارج از شهر آماده حركت بود رسانيد و مصرّانه از مـقـتـداى خـويـش خـواسـت تـا اذن حـضـور در ركـاب را صـادر نـمـايـد. امـا رسـول خـدا(ص ) را عـقـيده همان بود كه از اوّل فرموده بود. ايشان در ظاهر براى اطمينان خاطر عـلى (ع )، و در واقـع بـراى تفهيم مساءله اى مهم به مسلمانان و حاضران در اردوگاه ، به على (ع ) فرمود:
((اَما تَرْضى اَنْ تَكُونَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّه لا نَبىَّ بَعْدى ))(11)
آيـا راضـى نـيـسـتى به اين كه براى من چون هارون براى موسى (ع ) باشى با اين فرق كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود.
كـلام ، قـاطـع بـود و روشـنگر. هر كند ذهنى مى دانست كه اين كلام چه مفهومى دارد و تنها براى رضـايـت و دلخـوشـى عـلى (ع ) نـيـسـت و در واقـع اعـلام جـانـشـيـنـى وى بـراى رسول خدا(ص ) است .
به هر روى سپاه به جانب تبوك روان شد و پس از طى مسافت بسيار، بدون وقوع درگيرى به مـديـنـه بـازگـشـت . امـا همگان ، گفتار پيامبر خدا را بارها و بارها در ذهن خود مرور كردند و در حـلقـه خويش تكرار نمودند. خير خواهان با يادآورى آن دلشاد مى شدند و بدانديشان ، بافته هاى باطل ذهنى خويش را بر باد رفته مى ديدند. اين بگذشت تا موسم آخرين حجِ آن خيرالبشر گرديد. اراده آن حضرت كه ملهم از خواست خداوندى بود بر اين قرار گرفت كه مردمان جملگى را از ايـن سـفـر آگـاه سـازد تـا هـر كـه ـ از مـهـاجـر و انـصـار تـا قـبـايـل اطـراف و سـاكـنـان تـمـام بـلاد ـ تـوان دارد، در مراسم حج ، آن سرور را همراه باشند و دستور فرمود تا خبر به همگان ابلاغ شود.
جـار زنـان خـبـر را در كوچه هاى مدينه ، با فرياد رسا بانگ زدند. عابران با شنيدن خبر به تكاپو افتادند. پيام همه جا نقل شد و دهان به دهان گرديد. آنانى كه در بيرون شهر به كار در نـخـلسـتـان مشغول بودند يا به چراى گوسفندان و شتران رفته بودند، پس از بازگشت ، به محض ورود خبر را دريافتند.
پيك هاى ويژه به تمام نقاط فرستاده شدند و مردم شهرها، واحه ها و باديه نشينان به همراهى پـيـامـبـر فـراخـوانـده شدند. همه جا اين پيام ابلاغ شد: ((هر كه توان دارد، حضرتش ‍ را همراه باشد در طواف و سعى و صفا و مروه و وقوف و رمى جمره .))
تـوانـمـنـدان تـمـام قـبـايـل ، آهـنـگ حركت كردند. از باديه نشينان صحراهاى ((نجد)) تا ساكنان ((بـطـحـاء)) و طـائف و واحـدهـاى اطـراف مـديـنـه تـا مـرز عـراق و شام . شترداران ، اسباب سفر بـربـسـتـند؛ اسب داران ، مركب خويش زين كردند؛ پيادگان نيز باره توشه اى سَبُك ، به راه افتادند.
سـيـل مـردمان مشتاق اطراف مدينه ، از كوره راه ها، چون سيلى سوى شهر روان شدند تا قدم به قدمِ رسول خدا(ص )، از مبداء عازم سفر شوند و هر كه قدرت آمدن به مدينه نداشت ، در مسير آن حـضـرت قـرار مـى گـرفـت تـا از اوّليـن نقطه ممكن ، افتخار همراهى حضرتش را بيابد. مدينه دگرگون شده بود.
رسـول خـدا(ص ) پـيـشـاپـيـش كـاروان حـجـّاج از شـهـر خـارج شـدنـد و كـاروانـيـان بـه دنبال وى . هر كه قدرت يا توفيق همراهى نداشت ، با اشك ، كاروان را بدرقه مى كرد.
در ميان راه مردمان ، گروه گروه و دسته دسته به كاروان حجّ مى پيوستند.
رسـول خـدا(ص ) در ((ذُو الحُلَيْفه )) (مسجد شجره ) احرام بست و لبّيك گويان به سوى مكه روان شد و كاروانيان به تاءسى از پيامبر، همان مى كردند كه وى انجام مى دادند. اين بار نيز رسول خدا(ص ) را يار و ياور هميشگى همراه نبود و همه جاى خالى وى را در كنار پيامبر احساس مـى كـردند و شايد خود پيامبر بيش از ديگران . او كه همواره گوش به فرمان بود و سفرها و خطرها را بر جان مى خريد، به دستور رسول خويش عازم يمن شده بود.
تـك سـوارى شـتـابان و برق آسا، از جانب يمن به سوى مكّه مى تاخت ؛ چنان كه گويى آتشى سـوزان جانش را مى گداخت و اضطرابى عظيم تپش قلبش را چند برابر مى كرد. سوار نه بر مـركـب خـويش تازيانه مى نواخت و نه بر او خشم مى گرفت بلكه با نوازش و خواهش از او مى خواست هر چه در توان دارد، در قدم هايش ريزد و او را به پيش بَرد و اسب كه گويى از ضمير سـوارش آگـاه بـود، هـمـانند پرنده اى سبكبال ، پرواز گونه مى تاخت و صحراها و دشت ها را درمـى نـورديـد. سـوار، چـشـم بـه دور دسـت ها داشت و ذكر خدا بر لب . تنها به رو به رو مى نـگـريـست و تمام تلاشش اين بود كه خود را به مرادش برساند و رسم بندگى را آن گونه كه در گذشته آموخته بود، به جا آرد و عبادتش را به گُلاب همراهى مراد، معطّر سازد.
سـوار را هـمـه مـى شـنـاختند. او كسى نبود جز مولاى حق پرستان كه در نبرد تبوك سرپرستى خـاندان رسول را به عهده گرفته و لقب هارونى براى پيامبر گرفته بود. او على (ع ) بود كه چندى قبل از حركت كاروان حجّ، در فرماندهى گروهى عازم يمن شده بود و چون عزم بازگشت نـمـود، خـبـر حـجّ رسـول خـدا(ص ) را شـنـيـد و براى آن كه زودتر به خدمت آن حضرت برسد، فرماندهى سپاه را به جانشين خويش سپرد و بى درنگ آهنگ مكّه نمود. سرانجام محرم شد و خود را به مراد خويش رساند. رسول خدا(ص ) از ديدار وى شاد گشت و او را در آغوش گرفت .
عـاشـقان رسول خدا(ص ) به دنبال حضرتش عازم مِنا شدند و تا طلوع آفتاب در آن جا به ذكر حـق و سـتـايـش جـلال و جـبـروت ربّ و شـسـت و شـوى زنـگـار دل پرداختند. آن گاه به دنبال رهبر خويش كه سوار بر شترى بود عازم عرفات شدند. جمعيّت در صـحـراى عـرفـات بـه سـان دريـاى بـيـكـران آرام گـرفـت تـا سـخـنـان رسـول خـويش بشنوند و شايد اين اجتماع ، تمرينى بود براى اجتماعى بزرگ تر و سخنانى مهم تر.
وقوف در عرفات و سپس مشعر و مراسم رمى جمره و قربانى و تقصير(12)، همان گونه كـه رسـول مـى آمـوخـت و خود انجام مى داد، عاشقانه انجام پذيرفت و كاروانيان شادمان از انجام مـنـاسـك در كـنـار پـيـامـبـرشـان ، آهـنـگ بـازگـشـت نـمـودنـد. خـيـل مـسـلمـانـان ، سـرمـسـت از اطاعت الهى و توفيق همراهى پيامبرشان ، مكه را ترك مى گفتند و مـكـّيـان كـه چند روزى را شاهد حضور مسلمانان نواحى مختلف بودند، با حسرت ، حركت حجّاج را نـظـاره مـى كـردنـد. سـواره هـا از پـيـش و پـيـاده هـا در شـمـارى بـسـيـار بـيـشـتر در پى آنان . رسـول خـدا(ص ) چون خورشيدى فروزان در پيشانى اين موج موّاج و خروشان ، سوار بر شتر خـويـش رو بـه سـوى مـديـنـه داشـت . رسـول حـق (ص ) پـس از سـال هـا سـخـتـى و شـكـنـجـه و مـحاصره و تبعيد و سپس جنگ و درگيرى ، اكنون به رضايت حق خـوشـدل بـود و شـادمـان از ايـن كـه زمـانى در خفا و شبانه و غريبانه مكّه را ترك مى گفت ، امّا اكـنـون امـداد الهـى او را بـه مـقـامـى رسـانـده بـود كـه تـمـامـى اهـل حـجـاز بـه رسـالتـش مـؤ مـن گـشـتـه و بـرتـريـن آنـان در كـنـار وى اعمال حج را به جا آورده اند؛ گرچه وسوسه خناسان هرگز خاطر ايشان را آسوده نمى گذاشت .
آفـتـاب تـازيـانـه آتـشـين بر صحرا مى نواخت و ريگ ها را مى گداخت . تمام دشت را هيچ سايه سـارى جز آسمان نبود. كاروان ، خرامان و دامن كشان پيش آمد تا به ناحيه ((رابغ )) رسيد. حالِ پـيـامـبـر دگـرگـون شـد. چـهـره اش حـالتـى خـاص بـه خود گرفت ؛ حالتى كه همواره هنگام نـزول وحـى بـر ايـشان عارض مى شد. امين وحى ، پيغام قاطع خداوندى را بر رسولش ‍ ابلاغ نمود:
((يـا اَيُّهـَا الرَّسـُولُ بـَلِّغْ مـا اُنـْزِلَ اِلَيـْكَ مـِنْ رَبِّكَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ))(13)
اى پـيـامـبـر! آن چـه از طـرف پـروردگـارت بـر تـو نـازل شـده كاملاً به مردم برسان ! و اگر نكنى رسالت او را انجام نداده اى ! خداوند تو را از مردم نگاه مى دارد.
پـيـامـبـر(ص ) توقف نمود. محل توقف ، آخرين نقطه مشترك مسير كاروانيان بود و از آن پس ، هر كـدام ، راه ديـار خـويـش ، در پـيـش مى گرفتند. بعضى از كاروانيان جدا شده و در مسيرهاى خود مسافتى پيموده بودند. بعضى در حال وداع با دوستان بودند و عدّه اى نيز از كاروان عقب افتاده و به محل توقف نرسيده بودند.
رسـول خـدا(ص )، هـم اهـمـيـت پـيـام را دريافته بود و هم اهميت زمان ابلاغ آن را. مى دانست پس از رحـلتـش از مـيـان امـت ، بـايـد زحـمـاتش پاس داشته شود. اگر اميرى توانا بر كاروان گمارده نـشـود، رنـج سـال هاى سخت مكه ، محنتِ سفر طائف ، مشقّتِ انصار مدينه ، سختى هجرت مهاجران ، خـون شـهـداى بـدر و اُحـُد و احزاب و خيبر و حُنين به هدر خواهد رفت و از همه مهم تر، رسالتش تكميل نخواهد شد.
پـيـامـبـر(ص ) مـى دانـسـت فـرصـت طـلبـانـى در مـيـان امـت خـزيـده انـد كـه اگـر مـجـال يـابـنـد سـرنـوشـت امـت را آن گـونـه رقم خواهند زد كه خود مى خواهند و خواست خداوند و رسـولش نـزد آنـان مـتـاعـى اسـت كه خريدار ندارد. پس بايد كاروان خوش آهنگِ تازه به حركت درآمده را اميرى بايسته باشد و از طرفى ، زمان و مكان نيز مناسب ترين براى اين هدف است .
آهـنـگ تـوقـف كـاروان تـوسـط جـارچيان نواخته شد. رفته ها بازگشتند؛ پراكنده ها جمع شدند؛ پياده ها توشه بر زمين نهادند، سواره ها پياده شدند و همه گوش به فرمان . همه مى دانستند به يقين ، امر مهمى پيش آمده كه پيامبر، همگان را به ماندن و شنيدن آن دعوت كرده است .
بـانـگ رسـاى اذان ظـهـر، جـان هـا را معطر ساخت . حاجيان بى شمار در صفوف طولانى و به هم پـيوسته ، رو به جانب دوست ، تكبير بندگى و اطاعت گفتند و در پشت سر پيامبر خويش ، سر بـه آسـتـان عـبـوديـّت سـايـيـدنـد و پـس از آن ، آمـاده شـنـيـدن كـلام جـانـبـخـش رسول شدند.
در زيـر آفـتـاب ، مـوج جمعيت در حالى كه به هر وسيله ممكن ، سايبانى روى سر ساخته بودند تـا از سـوزش آفـتاب كم كنند، چشم به منبرى در ميان خويش دوختند كه از جحاز شتران مهيّا شده بود.
مـنـبـر در پـايـيـن تـريـن نـقـطـه دشـت بـنـا شـد تـا هـمـه بـتـوانـنـد آفـتـاب روى رسول خدا(ص ) را نظاره كنند. رسول خدا(ص ) بر منبر رفت . سكوت بر درياى جمعيّت حكمفرا شـد. تـعـدادى از آن مـيـان بـرخـاسـتـنـد تـا بـا تـكـرار گـفـتـه هـاى رسـول خـدا(ص )، در شـنـيـدن كـلام نورانى اش و دريافت پيام مهمّ آن حضرت ، جمعيّت را يارى دهند. حضرت پس از لحظاتى ، يكى از نزديك ترين ياران خويش را به بالاى منبر فراخواند. او بـراى هـمـگـان آشنا بود. اوّلين مؤ من به پيامبر و نخستين مدافع وى . جانفشانى اش در قرار گـرفتن در رختخواب پيامبر، هنگام هجرت ايشان به مدينه و شمشير زدن هايشان در بدر را همه بـه يـاد داشتند و همين طور نداى آسمانى ((لا فَتى اِلاّ عَلى لا سَيْفَ اِلاّ ذُوالْفِقار)) را در روز اُحـُد. كـشـتـن عمرو بن عبدود در جنگ احزاب و شكسته شدن در قلعه خيبر، فراموش شدنى نبود. از هـمـه مهم تر، پيامبر او را براى خود به منزله هارون براى موسى دانسته و همگان اين گفته را به معنى جانشينى تعبير مى كردند.
رسـول خـدا(ص ) خـطـبه اى غرّا(14) بيان داشت و در ضمن آن على (ع ) را كنار خود بالاى مـنبر آورد و دست او را بلند كرد و فرمود: هر كه من مولاى اويم ، بعد از من اين على مولاى اوست . سـپـس بـراى ايـشـان دعـا فـرمـود و امـّت را بـه وفـادارى به مولا دعوت كرد. خيمه مولا آن روز حـال و هـواى خـاصـى داشـت . انبوه مسلمانان براى گفتن تبريك و اعلام وفادارى ، دسته دسته و گـروه گـروه وارد خـيـمـه مـى شـدند. رسول خدا(ص ) كه بار سنگين امانت الهى را از دوش خود بـرداشـتـه بـود بـه وفـادارى امـت نـسـبـت به جانشين خويش ‍ شادمان بود. اما در پشت تبسّم هاى ظـاهـرى ، پـيـامـبـر اسـلام حـوادث تـلخ آينده را مى ديد و خيانت افراد ظاهر فريبى كه در گفتن تـبـريـك بـه مـولا بـر ديـگـران سـبـقـت مـى گـرفـتـنـد، ولى در دل انـديـشـه هـاى بـاطـل داشـتـنـد، قـلب مـبـارك ايـشـان را مـى آزُرد. سـرانـجـام رسـول گـرامى اسلام (ص ) از ميان مسلمانان به سوى جهان ابدى رخت بربست و دنيا دوستان ، دوستى هر چند ظاهرى رسول و اهل بيتش را به كنارى نهادند و براى به دست آوردن مطامع خويش آن كردند كه در تاريخ آمده است و در ادامه به آن خواهيم پرداخت .
ضرورت امامت
چون خواست الهى بر آفرينش هستى تعلق گرفت ، آسمان ها و زمين و آنچه در آن است از جمادات تـا نـبـاتـات و جـانـداران ، آن گونه كه مورد نظر آفريدگار بود، خلق گرديد و جهان خلقت بـراى زيـسـت موجود ويژه مهيا شد. نعمات كثير خوردنى ، آشاميدنى و... براى حيات بشر ايجاد شد و اولين كسى كه قرار بود نسل او، سلسله نمايندگان خدا روى زمين باشد، از خاك آفريده شد و پا به عرصه نهاد: انسان !
انسان ، همان كسى بود كه تمام نعمات براى او خلق شد و مى بايست بهترين و برترين موجود در عـالم هـسـتـى باشد. تا آن جا كه خداوند حتى فرشتگان را براى تعظيم اين مخلوق ويژه امر به سجده نمود. اكنون بهترين موجود و زيباترين مخلوق هستى ، به حيات درآمده بود تا نماينده خـدا در روى زمـيـن بـاشـد. اما آيا اين موجود داراى عقل و شعور، به تنهايى مى توانست بد را از خـوب و بـايـد را از نـبـايـد تـشـخـيـص دهـد؟، هـرگـز! هـر چـنـد او بـرتـريـن و كـامـل تـريـن موجودات بود و قدرت عقل و نطقش او را از ديگر مخلوقات متمايز مى ساخت ، اما به تنهايى نمى توانست صواب را از ناصواب و سره را از ناسره بازشناسد. پس نياز به يارى خـالق داشـت و خـالق ، او را، هـمـو كه تنها بود و كسى غير او نبود، پيامبر خويش قرار داد. آدم ، پـيـامـبـر خـدا شـد، ابـتـدا بـراى خـويـش و سـپـس بـراى اهل و خاندان و بازماندگانش .
آرام آرام ، فـرزنـدان آدم بر عرصه گيتى گام نهادند و هر روز به موازات پيشرفت نفوسشان در بـهـره گـيـرى از نـعـمـات الهى و استفاده از عقل و هوش و درايت خدادادى ، تواناتر شدند. امّا هـرگـز از ارشـاد الهى بى نياز نشدند و خداوند عالم ، در هر زمان به فراخور پيشرفت بشر نـمـايـنـدگـى از مـيـان خـود آنان براى رهبرى شان فرستاد تا آنان را به سوى خير و نيكى و صلاح هدايت و از كجروى و جهالت و شرك دور گرداند.
هـدايـت الهى گام به گام تكامل يافت تا اينكه به تشخيص بارى تعالى ، بشر به مرحله اى از كـمـال رسـيـد كـه مـى بـايـسـت آخرين پيامبر با كامل ترين دين برايشان فرستاده شود. به عـبـارت ديـگـر، جـامـعـه بـشـرى بـراى دريـافـت ((ديـن كامل )) توسط آخرين فرستاده الهى آماده گرديد.
بدين سان بود كه محمد(ص )، نداى ((قُولُوا لا اِلهَ اِلا اللّهَ تُفْلِحُوا)) سر داد و مردمان على رغم مـخالفت مشركان و كينه توزى جاهلان ، چنان به ايشان گرويدند كه در هنگام رحلت ايشان به مـحضر الهى ، تمام سرزمين حجاز تحت سيطره پرچم ((لا اِلهَ اِلا اللّه ، محمدٌ رَسُولُ اللّه (ص ))) قرار گرفت .