غدير و ولايت

ابراهيم على برزى ، حسن قاسميان

- ۳ -


آخـرين پيامبر نيز چونان ساير ابناى بشر عمرى محدود داشت و با رفتنش دفتر رسالت بسته مـى شـد. امـا آيـا بـشـر بـه يـك بـاره مـى تـوانـسـت از اتـصـال بـه مـنـبـع فـيـض الهـى قـطـع و بـه صـِرف بـودن كـتـابِ (قـرآن ) غـيـر قـابـل تـحـريـف الهـى در مـيـانشان ، به حال خود رها شود؟ اگر مردم در شرايط جديد قرار مى گرفتند و كسى نمى توانست حقيقت كتاب خدا را دريابد و به مردم بازگويد، چه مى شد؟ اگر مردمان ، هر يك به گونه اى كتاب خدا را تفسير مى كردند، آيا غير از اين است كه دين الهى در تـضـارب آراء و افـكـار و بـرداشـت هـاى مـتـضـاد و مـتـنـاقـض پـايـمـال مـى شـد؟ آيـا جـامـعـه بـشرى نياز به راهبر، حاكم ، الگو و ((ولى )) نياز نداشته و ندارد؟
بـدون تـرديـد، هـر جـا انـسـان هـايـى گـرد هـم آيـنـد و جـامـعـه اى تشكيل دهند به رهبر و پيشوا نياز دارند. تاريخ ، جامعه اى را سراغ ندارد كه تدبير امور آنها بدون رهبر ـ اين نياز اساسى و اوليه هر جامعه بشرى ـ صورت گرفته باشد.
وجود يك پيشواى با كفايت مى تواند افراد جامعه اى را در جنبه هاى مختلف فرهنگى ، اقتصادى ، سـيـاسى و اجتماعى به سوى كمال مادى و معنوى سوق دهد. موضوع ((پيشوا)) و ((پيشوايى ))، در تـاريـخ بـشـر همواره فصل عمده اى از علم سياست را به خود اختصاص ‍ داده است . در اسلام ، نـيز موضوع امامت و ولايت بسيار با اهميّت تلقى شده و عالمان دين ، بحث هاى اين موضوع را از ديدگاه هاى گوناگون فقهى ، قرآنى ، تاريخى و كلامى مورد بحث و بررسى قرار داده اند. آنچه باعث شد تا اين بحث مورد توجه و مداقّه بيشترى قرار گيرد، تغيير مسير خلافت و رهبرى جـامـعـه پـس از رحـلت پـيـامـبـر(ص ) از نصّ فرمان آن حضرت ، و ناديده گرفته شدن حق مسلم پيشواى واقعى مسلمانان ، حضرت على (ع ) بود.
انتصاب امام
در ايـن كـه پـس از پـيـامبر(ص ) فردى بايد اداره امور مسلمانان را در دست گيرد، در حفظ دين و شـريـعـت بـكـوشـد و از نـابـسـامـانـى جـامعه و تفرقّه امّت اسلامى جلوگيرى كند، بين شيعه و اهـل سـنـت تـوافـق نـظر وجود دارد. ولى سخن در اين است كه جانشين پيامبر(ص ) بايد داراى چه شرايط و خصوصياتى باشد و چه كسى مى بايست او را بدين مقام منصوب كند؟
اهـل سـنـّت مـعـتقدند هر مسلمانى كه مردم او را به عنوان خليفه انتخاب كنند، حاكم مسلمانان و واجب الاتـّبـاع است . افزون بر اين گروهى از آنان عقيده دارند حتى اگر كسى از راه قهر و غلبه ، يـعـنـى بـه زور اسـلحـه و قـدرت نـظـامـى هـم مـنـصـب خـلافـت را اشغال كرده ، هر چند كه فاسق و جاهل باشد او خليفه واجب الاطاعه مسلمانان است .(15)
دريـغـا كـه گـروهـى سـاده انـديـش ، مـقـام جـانـشـيـنـى پـيـامـبر و منصب رفيع زعامت مردم را چنان تـنـزل داده انـد كـه هـر نـاصـالحـى مى تواند ادعاى جانشينى وارسته ترين انسان روى زمين را نـمـايـد! در حـالى كـه جـانشينى ايشان منصبى الهى است و هر كس بر آن تكيه زند بايد همانند پـيـامـبـر، از طـرف خـدا تعيين شود. دين اسلام ، آخرين دين آسمانى و جاويد و جهانى است و اداره جامعه براساس اين دين و پاسخگو بودن در برابر جهانيان ، كسى را مى طلبد كه شمه اى از فـيـض الهـى را درك كـرده بـاشـد. بـه هـمـيـن جـهـت اسـت كـه شـيـعـه بـه درسـتى عقيده دارد كه سرپرستى جامعه پس از پيامبر به كسانى سپرده مى شود كه از نعمت عصمت بهره مند باشند. بـدون تـرديـد كسى غير از ائمه معصومين (ع ) چنين ادعايى نكرده است . كسى كه در راءس جامعه قـرار مـى گـيـرد بـايـد نـمـونه و اگلو باشد و ضمن برخوردارى از سجاياى بلند اخلاقى و صـفـات عـالى انـسـانى ، صاحب علم خدادادى براى پاسخگويى به مشكلات و معضلات فكرى ، فـرهـنـگـى ، اقـتـصـادى و... نيز باشد. بر همين مبنا است كه شيعه معتقد است ، على (ع ) و يازده فرزندش ، امام مسلمانان و جانشين پيامبر(ص ) هستند، خواه خانه نشين باشند و مردم با آنان بيعت نـكـنـنـد و ديـگران را به خلافت برگزينند و خواه مردم با آنان بيعت كنند و عهده دار مقام خلافت گردند.
ايـن اعـتـقـاد، يـعـنـى ضرورت وجود امام معصوم (ع ) در جامعه ، براى تصدى امور جامعه ، مرجعيت ديـنـى مـردم و ولايـت مـعـنـوى بر جامعه دلايلى دارد كه به اختصار پاره اى از آنها را يادآور مى شويم :
الف ـ لزوم حفظ شريعت
هـر اجـتـمـاع ديـنـى ، نـيـازمـنـد شـخـصـى اسـت كـه سـخـن و رفـتـارش ؛ حجّت قاطع ، ميزان حق و بـاطـل و الگـو بـاشـد تـا اگـر در مسائل و محتواى آن دين ، اختلافى پيش آمد با مراجعه به او اخـتـلافـات حـل شود و دين از انحراف مصون بماند. در دين مقدّس اسلام نيز پس از پيامبر(ص )، وجـود چـنـيـن اسـطـوره هـايـى كـه داراى مـلكـه عصمت ـ براى درامان بودن از خطا و اشتباه ـ و علم خـدادادى بـاشـنـد، ضـرورى اسـت ؛ و گرنه برداشت هاى مختلف از دين بقاى آن را به خطر مى اندازد.
حضرت رضا(ع ) در اين زمينه فرمود:
((... اگـر خداوند امامى استوار، امين ، حافظ و نگاهدار دين و اسرار الهى براى مردم قرار ندهد، بـه طـور قـطـع شـريـعت كهنه مى شود و دين از بين مى رود و سنّت پيامبر(ص ) و احكام الهى ، دگـرگـون مـى شـود؛ بـدعـت گـزاران بـر آن مـى افزايند و ملحدان از آن مى كاهند و كار را بر مسلمانان مشتبه مى سازند.))(16)
ب ـ نياز جامعه به رهبران الهى
جـامـعـه سـالم و بـه دور از نـاهنجارى هاى فكرى ، اجتماعى و روانى جزدر پرتو اجراى قوانين الهـى شـكـل نـمـى گـيـرد و اجـراى آنـهـا نـيـازمـنـد شـخـصـى اسـت كـه خـود در مـرحـله اول عـالم بـه قـوانـيـن اسـلامى و راهكارهاى عملى مقابله با مشكلات و معضلات جامعه باشد و در مـرحـله بـعد عامل به دانسته هايش بوده از لغزش و خطا مصون باشد تا بتواند قوانين الهى را به طور دقيق اجرا كند و حق هر صاحب حق را ادا نمايد.
امام رضا(ع ) در اين مورد مى فرمايد:
((... يـكـى از عـلّت هـاى تـعيين اولى الامر از طرف خداوند، آن است كه مردم را در امور دين و دنيا، سـرپـرسـتـى و ريـاسـت كـنـد. پـس خـداى حكيم با توجه به حكمتش ، امكان ندارد انسان ها را از چيزهايى كه مى داند به آنها نيازمندند و قوام آنها جز به آن نيست ، محروم كند.(17)))
ج ـ نياز دين به تفسير و تبيين
خـداونـد، ديـن اسـلام را كـامـل تـريـن اديـان قـرار داد و بـدون كـمـتـريـن ابـهـامـى بـر رسولش نـازل كـرد و دسـتـورى از اسـلام بـراى پـيامبر(ص ) ناگفته باقى نماند. اما آيا پيغمبر(ص ) فرصت بيان كليه احكام را داشت ؟
بـسـيـارى از احـكـام بـراى بـيـان بـايـد زمـيـنـه داشـتـه بـاشـد. تـا زمـيـنـه پـيـش نـيـايـد، مـسـائل و احـكـام نـقـل نـمـى شـود. پـيـامـبـر گـرامـى اسـلام نـيـز در مـدت كـوتـاه رسـالت بـه دليـل اشـتـغـال بـه اداره جـامـعـه ، بـروز مشكلات فراوان از ناحيه كفار و مشركان مانند جنگ و... فـرصـت كـافـى بـراى بـيـان تـمـام احـكـام نـداشـت . از ايـن رو بـسيارى از موضوعات در زمان پـيـامبر(ص ) پيش نيامد تا حكم آن از جانب آن حضرت بيان شود، و آنچه از احكام اسلامى باقى مـانـده بـود و وقت و شرايط زمانى و مكانى آن محقق نشده بود، پيامبر(ص ) به على (ع ) آموخت . در حـقـيـقـت امـام پـس از پـيـامـبـر، يـك كـارشـنـاس ديـن و اسـلام شـنـاس كـامـل از جـانـب خـداسـت كـه عـلوم لازم را از پـيغمبر گرفته و بدون هيچ خطا و اشتباهى به مردم ابلاغ مى كند و اين مقام از هر امامى به امام بعد منتقل شده است . امام على (ع ) و ديگر امامان معصوم (ع )، داراى چنين مقامى بودند.
بـنـابـرايـن ، آنـچـه از احـكام اسلامى در زمان پيامبر(ص ) بيان نشده است و نيز تفسير و تبيين قرآن كريم و پاسخ به مسائل مستحدثه در هر زمان را حاملان علم الهى ، امامان معصوم (ع ) بيان مى كنند. در زمان غيبت امام عصر(عج ) نيز فقهاى جامع الشرايط با مجاهده و كوشش طاقت فرسا، با استفاده از قرآن و احاديث ، به مسائل تازه پيش آمده ، پاسخ مى گويند و دين و شريعت را از تحريف و تغيير حفاظت مى نمايند.
د ـ ولايت معنوى
جـهـان هـسـتـى به مثابه يك موجود زنده است . همان طور كه موجود زنده بدون روح ، زنده نيست ، جـهـان هـم بـدون روح كـامـل ، سـالم و مـانـدگـار نـخـواهـد بـود. حـال ايـن روح ، يـعـنـى پـاك تـريـن ، زلال تـريـن و مـقدس ترين عضو، بايد از عالى ترين و بـهـترين جنس باشد. بهترين مخلوق جهانِ هستى ، انسان و بهترين انسان ها كسانى هستند كه به هـيـچ ناپاكى روحى و جسمى نيالوده اند. آرى ! امامان برترين مخلوق و شفاف ترين آينه تمام نـمـاى خـالق جـهـانند و به مقام ((حُجّت خدا)) در بين انسان ها رسيده اند. دنيا هرگز از حجّت خدا خالى نبوده و نخواهد بود؛ همان طور كه موجودات زنده بدون روح ، توان زنده ماندن ندارند.
امـامـان ، چـون عـمـود خـيـمـه هـسـتـى ، بـاعـث اسـتـوارى جـهـان بـوده و بـهـانـه نـزول نـعمات و بركات آسمانى هستند. آنان به مقدار فرصتى كه يافته اند انوار معنويت بر جـهـانـيـان پراكنده اند. عدالت ، شجاعت ، صبر، علم ، ايثار و... در وجود امامان معصوم (ع ) متجلّى اسـت . هـر چـنـد كـه دشـمـنـان از صـبر الهى سوء استفاده كرده و حجّت خداى را به گمان خويش مـحـصـور، مـسـمـوم يـا شـهـيـد نموده اند. امّا خورشيد در پس ابر نيز بركات خود را به زمين مى رساند.
ولايـت و سـرپـرسـتـى مـعـنـوى جـامـعـه بـرعـهـده امـامـان مـعـصـوم (ع ) اسـت حـال مـمـكـن است اين ولايت معنوى با حكومت ظاهرى هم همراه شود. امام صادق (ع ) درباره ضرورت وجود امام در جامعه و ولايت معنوى ايشان بر جامعه ، چنين مى فرمايد:
((لَوْ خَلَتِ الاَْرْضُ طَرْفَةَ عَيْنٍ مِنْ حُجَّةٍ لَساخَتْ بِاَهْلِها))(18)
اگر زمين يك چشم بر هم زدن ، از حجّت خدا خالى بماند، اهلش رافرو خواهد برد.
همچنين آن حضرت فرمود:
((لَوْ لَمْ يَبْقَ فِى الاَْرْضِ اِلاّ اِثْنانِ لَكانَ اَحَدَهُمَا الْحُجَّةُ))(19)
اگر بر فرض روى زمين دو نفر باشند، بايد يكى از آنان امام و حجّت باشد.
وجـود رهـبـر و والى بـراى جـامـعـه اسـلامـى در هـمـه مـقـاطـع تـاريـخـى ضـرورت دارد و هـر عـقـل سليمى حكم مى كند كه بر خداوند لازم است پس از پيامبر(ص ) براى اداره جامعه اسلامى ، حفظ دين و شريعت از تحريف و تفسير و تبيين دين ، امام و رهبرى براى جامعه اسلامى معين نمايد. بـنـابراين تعيين امام معصوم (ع ) به ولايت و سرپرستى جامعه اسلامى به انتخاب مردم نيست ، گر چه همراهى و بيعت مردم با امام معصوم (ع )، در تحقق عملى حكومت وى نقش به سزايى دارد.
مناظره هشام بن حَكَم با دانشمند معتزلى
هـشـام بـه حَكَم ، ترتيب يافته مكتب اهل بيت (ع ) و از شاگردان و دوستان نزديك امام صادق (ع ) بـود. در آن زمـان يـكـى از پـيـشـوايـان مـذهـب مـعتزله ، به نام ((عمرو بن عبيد)) در بصره عليه اهـل بيت تبليغ مى نمود و ضرورت وجود امام (ع ) را انكار مى كرد. هشام ، اين عالمِ جوان ، براى پاسخ ‌گويى به شبهات ((عمرو بن عبيد)) عازم بصره شد.
هـــشـــام روز جـمـعـه اى وارد بـصره شد و به مسجد رفت . گروه زيادى را ديد كه حلقه زده اند و ((عـمـرو بـن عـبـيـد)) در ميان آنان نشسته است ، در ميان جمعيت پيش رفت و نزديك وى نشست . آنگاه گـفـت : اى مـرد دانشمند! من مردى غريبم ؛ اجازه مى دهيد مساءله اى بپرسم ؟ جواب داد آرى . گفت : آيا چشم دارى ؟ جواب داد: فرزندم اين چه سؤ الى است ، چيزى را كه مى بينى چـگـونـه از آن مـى پـرسى ؟ گفت : سؤ الات من اينگونه است . جواب داد: بپرس ، اگر چه پـرسـشـت بـى فايده است ! گفت : شما چشم دارى ؟ گفت آرى ، پرسيد با آن چه مى كنى ؟ گـفـت با آن رنگ ها و اشخاص را مـى بـيـنم . گفت بينى دارى ؟ گفت : آرى . پرسيدم با آن چـه مـى كـنى ؟ گفت : با آن مى بويم . هشام گفت : دهان (زبان ) دارى ؟ گفت آرى . پرسيد به چه كارت مى آيد؟ گفت : با آن مزه را مى چشم . گفت : گوش دارى ؟ گفت آرى ، پرسيد بـا آن چـه مـى كـنـى ؟ گـفـت بـا آن صـداهـا را مـى شـنـوم . گـــفـــت : عـــقـــل دارى ؟ گـــفـــت : آرى ، پـــرســـيـــدم بـــا آن چـه مـى كـنى ؟ گفت با آن هر چه بر اعضا و حـــواســـم درآيـــد، تـــشـــخـــيـــص ‍ مـــى دهـــم . هـــشـــام گـــفـــت : چـــه نـــيـــازى بــه عـقـل دارى بـا آن كـه اعـضـايت صحيح و سالم است ؟ پاسخ داد: فرزندم هر گاه يكى از اعضاى بدن و حواس آن در چيزى كه مى بويد يا مى بيند يا مى چشد يا مى شنود، شك و تـرديـد كـنـد آن را بـــه عـــقـــل ارجـــاع مـــى دهـــد تـــا تـــرديـــدش مـــرتـــفـــع و يـقـيـن حـاصـل نـمـايد. هشام گفت : اى ابا مروان (كنيه عمرو بن عبيد)، خداى تبارك و تعالى كـه اعـضـا و جـوارح و حـواس تـو را بـدون امـام ( عـقـل ) نـگـذاشته تا صحيح را تشخيص داده و شك و ترديدش را به يقين برساند، آيا اين هـمـه انـسـان هـا را در سرگردانى ترديد و اختلاف وامى گذارد و براى آنـان امـامى كه در ترديد و سرگردانى خود به او رجوع كنند، قرار نداده است ؟ او ساكت شد و جوابى نداد، سـپـس به هشام توجه كرد و گفت ... تو همان هشامى ؟! سپس وى را در آغوش كشيد و در جاى خود نشانيد و تا هشام آنجا بود، سخنى نگفت .(20)
چـنـان كـه از ايـن گـفـتـار مـشـاهـده مـى شـود، امـام بـه مـانـنـد روح و عـقـل و جـان هـسـتـى اسـت كه اگر نباشد هستى قرار و ثبات و پويايى نخواهد داشت . البته در طـول تـاريـخ بـسـيار بودند كسانى كه سعى كردند همچون ((عمرو بن عبيد)) اين باور غلط را بـه مـردم تـفهيم كنند كه مسلمانان نياز به امام ندارند. اما با اندك تاءملى در زمان ما، روشن مى شـود كـه انـديشه غلط آنان ، دين را به سوى خمودگى ، كُهنگى ، و غير پذيرفتنى بودن مى كـشاند. امروزه در ميان تمام فِرَق اسلامى ، تنها گروهى كه پيرو امامان معصوم (ع ) هستند چنان از پـويـايـى و وجـاهـت بـرخـوردارنـد كه حتى جوانان ساير فرق ، از پيروان و شيعيان چهارده معصوم (ع ) الگو مى گيرند و راه خويش را به سوى تعالى و پيشرفت هموار مى سازند.
امام على (ع ) درخشان ترين چهره
قـرن هـا از طـلوع خـورشـيـد بـى غـروب اسلام از غار حَرا مى گذرد. طى قرون گذشته ، جامعه اسلامى و مسلمان به مذاهب ، گروه ها و دسته جات مختلف تقسيم شده و هر گروهى ، آيينى خاص از مـنشاء وحى درك نموده و به آن عمل كرده است . علاوه بر تضادهاى گسترده در بين گروه هاى اسلامى ، گاه فتواى فقيهان و عملكرد پيروان يك گروه ، متناقض ‍ با گروه و حزب ديگر است و بـه راحـتى نمى توان گفت كدام راه صواب و كدام راه خطا در پيش گرفته اند. اما به راحتى مى توان فهميد كه عامل اين اختلافات چيست و ريشه تفرقه در كجاست .
آرى . بـه سـادگـى روشـن اسـت كـه ريـشـه اخـتـلافـات ، بـه حـوادث پـس از ارتحال رسول خدا(ص ) بازمى گردد.
بـه يـقـيـن ، شـيـوه بـيـان احـكـام و آمـوزش آن از سـوى رسـول گـرامـى اسـلام (ص ) بـه گـونـه اى نـبـود كه مردمان از سخن ، رفتار و كردار ا يشان بـرداشـت هـاى مـتـنـاقـض يـا مـتـضـاد داشـتـه بـاشـنـد و حـضـرتـش سـعـى كامل در ارائه صحيح دستورات دين داشته اند. اما پس از ايشان چه ؟
اگر اكنون ، پس از قرون و اعصار متمادى ، بدون هيچ غرض و جانبدارى و گرايش ، به حوادث روزهـاى تـلخ پس از ارتحال آن فخر موجودات و اشرف كائنات نظر بيفكنيم ، درمى يابيم كه رهـبـرى جـامـعه امت اسلامى را به عالِم واقعى و درخشان ترين چهره علمى و عملى از ميان پيروان پـيـامـبر و كسانى عنان جامعه را در دست گرفتند كه نتوانستند از عهده وظيفه سنگين هدايت جامعه بـرآيـنـد. اگـر هـم اكـنـون از هـر صـاحـب خـردى سؤ ال شود كه ولايت بر جامعه ، پس از رحلت رسول خدا(ص ) شايسته چه كسى بود خواهد گفت كه جامه حكومت و رهبرى جامعه و پيشوايى در امـورمـعـنـوى بـر قـامـت كـسـى بـرازنـده اسـت كـه افـضـل النـاس بـاشـد چـرا كـه بـه حـكـم عقل مقدم داشتن مفضول بر فاضل ناپسند است چنان كه قرآن مجيد مى فرمايد:
((اَفـَمـَنْ يـَهـْدى اِلَى الْحـَقِّ اَحـَقُّ اَنْ يـُتَّبـَع اءَمَّنْ لا يـَهـِدّى اِلاّ اَنْ يـُهـْدى فـَمـا لَكـُمْ كـَيـْفـَ تَحْكُمُونَ))(21)
آيـا آن كـه هـدايـت بـه حـق شـده سزاوار پيروى است يا آن كه راه هدايت را نمى داند و خود محتاج هدايتگر است ؟ شما را چه مى شود، چگونه داورى مى كنيد؟!
بـه اتـفـاق مـسـلمـانـان ، عـلى (ع ) پـس از پـيـامـبـر(ص ) از هـمـه افـراد امـت اسـلامـى از هـر جهت افـضـل بـود، بـنـابـرايـن رداى خلافت و جانشينى پيامبر(ص ) تنها بر قامت او برازنده بود و حـقـيـقـتـاً دنـيـاى اسـلام بـايـد تـاءسـف بـخـورد كـه بـيـسـت و پـنـج سـال دسـت على (ع ) از حكومت و رهبرى سياسى جامعه كوتاه شد و مردم از آن مخزن علم و فقاهت و اقـيـانـوس تـقـوا و فـضـيـلت مـحـروم شدند و كسانى خلافت و جانشينى پيامبر(ص ) را تصاحب كـردنـد، كـه ايـن ردا بـر قـامـتـشـان گـشـاد مـى نـمـود. خـليـفـه اول پس از تكيه بر مسند خلافت مى گويد:
((مـن سـرپـرسـتى شما را به عهده گرفتم در حالى كه بهترين شما نيستم ، هان آگاه باشيد! اگـر مـن در مـسـيـر صـحـيـح بـودم از مـن متابعت كنيد و اگر كجروى داشتم ، مرا راست كنيد و به صـراط مـستقيم برگردانيد؛ زيرا، كه مرا شيطانى است كه هنگامه غضب عارض شده و مرا از راه راسـت خـارج مـى كـنـد. هـان آگـاه بـاشـيـد! هـنـگـامـى كـه مـرا در حـال غـضـب مشاهده نموديد، از من اجتناب كنيد و به سخنانم گوش نسپاريد تا مبادا تحت تاءثير شيطان شما را به گمراهى بكشانم !))(22)
خليفه دوّم نيز روزى خطاب به مردم گفت :
((هـيـچ كـس حـق ندارد بيش از مهريه زنان پيامبر(ص ) مهريه تعيين كند در غير اين صورت مورد ماءخذه قرار خواهد گرفت !))
در ايـن هـنـگـام زنـى از پـشـت پـرده با استناد به آيه بيست سوره نساء، اشتباه خليفه را به او گوشزد نمود. خليفه چون ديد به خطا رفته ، ما فى الضمير خود را آشكار كرده و گفت :
((تمام مردم از من داناترند، حتى زنان پرده نشين ! اى مردم ! تعجب نمى كنيد از امام و خليفه تان كـه در گـفـتـارش دچـار خـطـا و لغـزش مـى گـردد، در حـالى كـه ايـن زن بـه حـقـيـقـت سـخـن مى گويد؟))(23)
قـضـاوت تـاريخ و آنان كه به حقيقت دست يافته و تاريخ را به درستى دريافته اند، در اين موضوع كه ((چه كسى شايسته رهبرى و امامت بود)) روشن است . اما براى تبيين مساءله و اين كه چگونه جامعه اسلامى دچار تفرقه اى گرديد كه هنوز در آتش آن مى سوزد، اين موضوع را به بحث مى گذاريم و اولويت هاى امام على (ع ) براى تصدى مقام خلافت را بررسى مى كنيم .
هـر چـنـد فـضـائل و مـنـاقـب درخشان ترين چهره مسلمانان ؛ يعنى على (ع )، منحصر به ده يا صد فضيلت نيست و قابل احصا نمى باشد، چنانكه رسول گرامى اسلام فرمود:
((لَوْ اَنَّ الرِّيـاضَ اَقْلامٌ وَالْبَحْرَ مِدادٌ وَالْجِنَّ حُسّابٌ وَالاِْنْسَ كُتّابٌ ما اَحْصَوْا فَضائِلَ عَلِىِّ بْنِ اَبى طالِبٍ(24)))
اگر تمام باغ ها قلم گردد و همه درياها مركّب و كليه جنّها حسابگر وانسان ها نويسنده شوند، توان شمردن فضائل على بن ابى طالب راندارند!
همچنين رسول گرامى اسلام (ص ) خطاب به مولاى متقيان على (ع ) فرمود:
((وَالَّذى نـَفـْسـى بـِيـَدِهِ لَوْ لا اَنْ تـَقـُولَ طـَوائِفُ مـِنْ اُمَّتى فيكَ ما قالَتِ النَّصارى فِى ابْنِ مـَرْيـَمَ، لَقـُلْتُ الْيـَوْمَ فـيـكَ مـَقالاً لا تَمُرَّ بِمَلاَءٍ مِنَ الْمُسْلِمينَ اِلاّ اَخَذُوا التُّرابَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْكَ لِلْبَرَكَةِ))(25)
سـوگـند به خدايى كه جان من در دست قدرت اوست ، اگر نبود اين كه گروهى از امت من درباره تـو، مـثـل نـصـارى كـه عـيـسـى را بـه خـدايـى اشـتـبـاه گـرفـتـنـد، غـلو كـنـنـد، در مـورد فضايل و مناقب تو مطالبى مى گفتم كه تمام مسلمانان خاك زير پاى تو را توتياى چشم خود مى كردند!
بـنـابـرايـن فـضـايـل و مـنـاقـب مـولاى پـارسـايـان عـلى (ع )، قـابـل شمارش نيست ولى از باب ((آب دريا را اگر نتوان كشيد، هم بقدر تشنگى بايد چشيد))، به پاره اى از فضايل و كمالات منحصر به فرد حضرتش اشاره مى كنيم :
1 ـ دانش فراوان
هيچ يك از مسلمانان ، حتى كسانى كه بناحق بر مسند خلافت تكيه زنند، اين مساءله را پنهان نمى كنند كه على (ع ) داناترين مردم پس از رسول خدا(ص ) بوده است و علاوه بر دانش اداره جامعه و مسائل مربوط به شريعت ، علوم ماوراء الطبيعه را نيز به خوبى مى دانست و سرچشمه و واضع عـلوم و مـعـارف اسلامى ازجمله كلام ، تفسير، فلسفه ، علم نحو و ادبيات عرب بوده است . شايد بـهـتـريـن شـاهـد، گـفـتـار رسـول خـدا(ص ) بـاشـد كـه فرموده است : ((اَنَا مدينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِىُّ بـابـُها(26)))، (من شهر علم هستم و على دروازه آن است ) اما براى بيان بيشتر شواهدى را نيز به اختصار ذكر مى كنيم :
الف ـ اعتراف خلفا به اعلميّت على (ع )
دانـاتـر بـودن امـيـر مـؤ مـنـان عـلى (ع ) نـسـبـت بـه ديـگـر مـسـلمـانـان و صـحـابـه رسـول خـدا(ص )، عـلاوه بـر اينكه از نظر سنّت و احاديث نبوى مسلّم است ، از ديدگاه خود خلفا نـيـز يـك مـسـاءله بديهى و ضرورى بود. بارها و بارها خلفا در اداره امور جامعه دچار اشتباه و سـردرگـمـى شـده و در احـكـام شـرعـيه و قضاوت براساس آن ، به بن بست مى رسيدند و به نـاچـار بـراى حـل مـشـكـل بـه عـلى (ع ) پـنـاهـنـده مـى شـدنـد كـه بـه عـنـوان نـمـونـه ، مـوارد ذيل را بيان مى كنيم :
از ابـوبـكـر، نـقـل شـده اسـت كه مردى يهودى با او ملاقات نمود و از وى پرسيد: خداى شما در كـجاست ؟ ابو بكر گفت : بر بالاى عرش است ، يهودى گفت : بنابراين زمين از وجود خدا خالى اسـت چـون خـدايـى كـه در نـقطه معينى جاى دارد، در نقاط ديگر نخواهد بود. پاسخ غير عالمانه خـليـفـه دسـتاويزى براى مرد يهودى شد كه اسلام را به تمسخر بگيرد. خليفه آبروى خود و مـسـلمـانـان را در خـطـر ديـد و براى حل اين مشكل علمى همراه فرد يهودى و عده اى از مسلمانان به حضور على (ع ) رسيدند. فرد يهودى سؤ ال خود را تكرار كرد و گفت : خدا در كجاست . على (ع )، فـرمـود: خـدا خـود مكان را آفريده پس خود او اختصاص به مكان خاصى ندارد، او خود زمان را آفـريـده ، پـس در زمان نمى گنجد بلكه برتر از مكان ، زمان و همه سنن مادّى است . اينجا بود كه فرد يهودى مسلمان شد و خليفه و ديگر مسلمانان از اين امر خرسند شدند و دانش مولاى متقيان را تحسين نمودند.(27)
از خليفه دوم ، نيز در باب قضاوت ، احكام اشتباهى بسيارى صادر گرديده كه هر بار مولا على (ع ) او را از اشـتـبـاهـش بـرگـردانـد تـا آنـجـا كـه بـيـش از هـفـتـاد بـار در طول خلافت خود، گفت : ((لَوْ لا عَلِىُّ لَهَلَكَ عُمَرُ؛ اگر على (ع ) نبود، عُمر هلاك مى شد.))
بـنـابـرايـن ، بـه شـهـادت تـاريـخ ، خـلفـا و صـحـابـه بـارهـا در مـسـائل ديـنـى و عـلمـى بـه امـام (ع ) رجـوع مـى كـردنـد، امـا در تـاريـخ حـتـى در يـك مـورد نقل نشده كه على (ع ) در معارف الهى و احكام شرعى به غير خود، از صحابه رجوع كرده باشد و اين دليل بر افضليت و اعلميّت على (ع ) است .
پيامبر اكرم (ص ) در اين مورد مى فرمايد:
((اَعْلَمُ اُمَّتى مِنْ بَعْدى عَلِىُّ بْنُ اَبى طالِبٍ))(28)
پس از من ، على بن ابى طالب از تمام امّتم داناتر است .
ب ـ واضع علوم اسلامى
همه علماء اسلام مستقيم يا غير مستقيم شاگردان مكتب على (ع ) هستند:
مـفـسـران اسـلام ؛ عـموماً از ابن عباس تفسير را آموخته اند و ابن عباس شاگرد مكتب مولا على (ع ) است . او مى گويد:
شبى از شب ها على (ع ) از آغاز شب تا به صبح راجع به ((باء بسم الله )) برايم سخن گفت آنگاه فرمود: اگر بخواهم هفتاد بار شتر كتاب از تفسير ((بسم اللّه )) ارائه مى دهم .
مـتـكـلمـيـن اسـلام ؛ نـيـز عـمـومـاً از عـلى (ع ) اسـتـفـاده كـرده انـد: مـعـتـزله ، شـاگـردان واصل بن عطا و او شاگرد ابوهاشم جبائى و وى شاگرد محمد بن حنفيه و محمّد شاگرد پدرش على (ع ) است . ابوالحسن اشعرى نظريه پرداز اشاعره ، خود شاگرد ابو على صبائى و ابو عـلى شـاگـر ابـو هـاشـم و او شـاگـرد محمد بن حنفيه و وى شاگرد على (ع ) است . بسيارى از مسائل بنيادين اعتقادى اماميه نيز از نهج البلاغه گرفته شده است .
علماء علم نحو؛ شاگردان مكتب على (ع ) هستند، چون آن حضرت قواعد كلى نحو را به ابوالاسود دوئلى آموخت و در حقيقت پايه گذار اين علم ، آن حضرت بود.(29)
فـقـهـاى اسـلام ، عموماً شاگردان مكتب على (ع ) بودند؛ زيرا كه امام جعفر صادق (ع ) كه رئيس مـذهـب اماميّه است فرزند على (ع ) و شاگرد آن مكتب است . ساير پيشوايان مذاهب يعنى ابوحنيفه ، مـالك بـن انـس ، احـمـد بـه حـنبل و محمد بن ادريس شافعى هم مستقيم يا غير مستقيم شاگردان امام صادق (ع ) هستند.(30)
بـنـابـرايـن مـولاى مـتـقـيان ، على (ع )، معلم همگان است و پس از پيامبر(ص )، داناترين فرد امت اسلامى است . خود آن حضرت بارها خطاب به مردم مى فرمود:
((سـَلُونـى عـَمـّا شـِئْتـُمْ قـَبـْلَ اَنْ تـَفـْقـِدُونى فَوَاللّهِ اِنّى بِطُرُقِ السَّماءِ اَعْلَمُ مِنّى بِطُرُقِ الاَْرْضِ))(31)
دربـاره هـر چـه مـى خـواهيد، از من سؤ ال كنيد قبل از آنكه از ميان شما بروم ، به خدا سوگند من به راه هاى آسمان آشناترم تا راه هاى زمين .
2 ـ ايثار و شجاعت
عـلى (ع ) در شـجـاعـت و ايـثـارگـرى ، فداكارى و مجاهدت در راه آرمان هاى مقدس و والاى اسلام ، سرآمد روزگار بود و به اعتراف دوست و دشمن ، احدى بعد از پيامبر(ص ) به پايه على (ع ) نمى رسد. به عنوان نمونه ، به پاره اى از مجاهدات مولاى دلير مردان ، يا قطره اى از درياى شجاعت ايشان اشاره مى كنيم :
ـ در جـنـگ بـدر، نـخـسـتين رويارويى مسلمانان در برابر مشركين ، تعداد مسلمانان بسيار اندك بـود و كـمـتـريـن سـاز و بـرگ نـظـامـى را داشـتـنـد. در مـقـابـل ، مـشـركين چند برابر مسلمانان و تا بُن دندان مسلح بودند؛ مسلمانان با يارى خداوند و فرماندهى پيامبر(ص )، بر كفار غلبه و در حدود هفتاد نفر از قهرمانان نامى قريش را به خاك هلاكت افكندند در اين جنگ امام على (ع )، به تنهايى سى و شش نفر از لشكر قريش كه بعضى از آنان جزو نامداران قريش بودند را از پاى درآورد.(32)
ـ در غـزوه احـد، عـلى (ع ) پـرچـمدار سپاهيان اسلام بود و پرچم لشكر كفر به دست طلحة بن ابى طلحه بود. وقتى حضرت على (ع ) او را به هلاكت افكند، پرچم مشركين را ديگرى به دست گـرفـت كـه حضرت او را نيز كشت و همين طور تا نُه نفر را از پاى درآورد. بدين سان و پس از درگيرى شديد مسلمانان و كفار شيرازه لشكر كفر از هم پاشيد و مشركين پا به فرار نهادند. امـا عـده اى از مـسـلمـانـان كـه نـگـهـبـان تـنـگـه كـوه احـد بـودنـد، از فـرمـان رسـول خـدا(ص ) نـافـرمـانـى كـرده و تـنـگـه را رهـا و مشغول جمع آورى غنايم شدند. در اين هنگام يكى از فرماندهان لشكر كفر از اين فرصت اسفتاده كـرد و از راه تـنگه و از پشت به سپاهيان اسلام حمله نمود و عده اى را كشت و به همراه يارانش ، بـا شمشير، نيزه و سنگ ، پيامبر(ص ) را مورد حمله قرار دادند. مسلمانان با ديدن اين صحنه ها، وحـشـت زده پـا به فرار گذاشتند. امّا على (ع ) از معدود كسانى بود كه با داشتن زخم هاى زياد در بـدن ، هـمـانـنـد پـروانـه گـرد شـمـع وجـود نـازنـيـن رسـول خـدا(ص ) مى گشت و دشمن را دفع مى كرد، در همين جنگ بود كه ملائك ندا دادند كه : ((لا سَيْفَ اِلاّ ذُوالْفَقارِ وَ لا فَتى اِلاّعَلِىُّ))(33)
ـ در جـنـگ احـزاب ، تـمـام گـروه هـاى ضـد اسـلام ، از يـهـوديـان گـرفـتـه تـا قـريـش و قـبـايـل مـخالف اسلام ، دست به دست هم داده ، براى نابودى اسلام و مسلمانان هم پيمان شدند و مـديـنـه را مـحـاصـره كـردنـد. سلمان فارسى براى مقابله با دشمن حفر خندق را پيشنهاد كرد و پيامبر(ص ) نظر وى را پذيرفت و تهاجم گسترده دشمن براى تصرف مدينه ، در برخورد با خندق ناكام ماند. در اين هنگام ((عمرو به عبدود)) كه از قهرمانان عرب بود به همراه چند قهرمان ديگر احزاب ، سوار بر اسب از خندق گذشت و مبارز طلبيد. كسى از مسلمانان را ياراى مقابله با وى نـبـود و در هـر رجـزخـوانى عمرو، تنها على (ع ) براى جنگيدن با وى اعلام آمادگى مى كرد. ولى پـيـامبر(ص ) اجازه نبرد به وى نمى داد تا بنگرد مسلمانان جواب خواهند داد يا نه . وقتى از ديـگـر مـسـلمـانـان مـاءيـوس شد، به على (ع )، اجازه نبرد داد و براى پيروزى وى دعا كرد و فرمود:
((خدايا، امروز تمام اسلام به ميدان تمام كفر رهسپار شده است .))(34)
عـلى (ع )، پـس از نـبـردى سـهـمـگـيـن در فـرصـت مـنـاسـب ((عمرو بن عبدود)) را از پاى درآورد و پـيـروزمـندانه به سوى پيامبر(ص ) بازگشت . پيامبر(ص ) در بيان اهميّت پيروزى على (ع ) فرمود:
((ضَرْبَةُ عَلِي يَوْمَ الْخَنْدَقِ خَيْرٌ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَيْنِ))(35).
ـ در مـاجـراى جنگ خيبر، بيش از ده روز دژ مستحكم يهوديان در محاصره مسلمانان قرار داشت . در آن جـنگ ، على (ع ) پرچمدار جنگ بود ولى آن حضرت را چشم دردى عارض شده بود. به اين جهت پيامبر(ص )، پرچم را به دست خليفه اوّل داد. او به ميدان رفت و از دست ((مرحب خيبرى )) شكست خـورد. روز دوّم پـيـامـبر(ص )، پرچم را به خليفه دوم داد، او نير رفت و شكست خورده برگشت . سـرانـجام پيامبر(ص )، با آب دهان مبارك ، درد چشم على (ع ) را مداوا كرد و پرچم مبارزه را به دسـت با كفايت او سپرد. على (ع ) به صحنه كارزار آمد و مرحب خيبرى را از پاى درآورد. شجاعت و دلاورى آن حـضـرت مـوجـب وحـشت لشكريان خيبر شد به طورى كه صحنه كارزار را رها و به داخـل قـلعـه گـريـخـته و در قلعه را بستند. آن حضرت درِ قلعه خيبر را از جاى كند. و روى خندق اطـراف قـلعـه ، بـه عـنـوان پـل قـرار داد. لشـكـر اسـلام از روى آن پل وارد قلعه شدند و دشمن را شكست دادند هنگام بازگشت ، آن حضرت با دست راست درِ قلعه را گـرفـت و آن را حدود چند ذراع پرتاب نمود، درحالى كه بيست نفر با هم آن در را باز و بسته مـى كـردنـد. پـس از پـرتـاب ، هـفـتـاد نـفـر از مـسـلمـانـان بـه كـمـك هـم آن را حمل و نقل كردند و خود حضرت على (ع ) فرمود:
((وَاللّهِ ما قَلَعْتُ بابَ خَيْبَرَ بِقُوَّةٍ جِسْمانَيَّةٍ وَ لكِنْ قَلَعْتُهُ بِقُوَّةٍ رَبّانِيَّةٍ))(36)
بـه خـدا سـوگـند من درِ خيبر را با نيروى جسمانى از جاى نكندم ، بلكه در پرتو نيروى الهى اين كار را انجام دادم .
در ديـگـر جـنـگ هـا اعـم از غـزوات و سـريّه ها نيز جانفشانى ها و فداكارى هاى مولاى متّقيان (ع ) زبـان زد عام و خاص است و آنچه به خامه قلم آمد، تنها نمونه هائى اندك از شجاعت و فداكارى عـلى (ع ) بـود. آرى شـمـشـيـر عـلى (ع ) غـم هـا و غـصـه هـاى بـسـيـارى را از دل پيامبر(ص ) زدود.
آن حـضـرت در راه خدا، بيشتر از ديگر صحابه ، جهاد و كوشش داشت و بدون شك هر كس شجاع تر، مجاهدتر و فداكارتر باشد، از ديگران افضل است . اين درحالى است كه تاريخ ، حتى يك نمونه از فداكارى يا شجاعت خلفاى قبل از آن حضرت را به ياد ندارد!
3 ـ نفس پيامبر(ص )
يـكـى ديـگـر از فـضـايـل امـام عـلى (ع ) كـه سـرآمـد ديـگـر فـضـايـل آن حـضرت است ، بلكه اگر تمام فضايل امّت در يك جا جمع شود، در حد و اندازه اين فـضـيـلت و ليـاقـت نخواهد بود، آن است كه على (ع ) نفس و جان پيامبر(ص ) شمرده شده و به نوعى با پيامبر برابر دانسته شده است .
در سـال نـهـم هـجرى ، نصاراى نجران كه نداى توحيدى دين اسلام و پيامبر جديد الهى حضرت مـحـمـد(ص )، بـه گـوششان رسيده بود، گروهى را براى تحقيق به مدينه ، نزد پيامبر(ص ) فرستادند. نمايندگان نصارا در گفت و گويى كه با پيامبر(ص ) درباره الوهيّت يا عبوديّت حضرت عيسى (ع ) داشتند با لجاجت بر ادعاى خود پافشارى كردند. در پى اين ماجرا، از سوى خداوند دستور مباهله (دعا و نفرين براى طرف مقابل ) با نصارا صادر شد. آيه چنين بود:
((فـَقـُلْ تـَعـالَوْا اَنـَدْعُ اَبـْنـائَنـا وَ اَبْنائَكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسائَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ...))(37)