غدير و امامت

ابو القاسم صلواتی گلستانی

- ۶ -


واقعۀ غدیر نص بر امامت یا پاسخ به شاکیان باز گشته از یمن

1- واقعۀ غدیر نص بر امامت یا پاسخ به شاکیان باز گشته از یمن

وهابیان پس از عجز از انکار اصل حدیث و واقعۀ غدیر آنرا توجیه می کنند که این واقعه نوعی دلجوئی از علی (ع) و هشدار به مخالفان او در پاسخ به سپاه باز گشته از یمن بود که از رفتار خشن عادلانۀ حضرت به پیامبر (ص) شکایت کرده بودند . ولی این توجیه درکلام صحابه ومصادر اولیه نیامده است .

ظاهرا اولین کسی که این مطلب به ذهنش رسید ، ابو بکر احمد بن حسینی بیهقی (م 458 ق) است که می گوید: حدیث غدیر خم بر فرض صحت سند دلیل بر خلافت علی پس از پیامبر (ص) نیست ، بلکه پاسخی بود به گروهی که همراه علی به یمن رفته ، و از سخت گیریهای او نیز پیامبر(ص) شکایت کردند حضرت با آن حدیث ایشان را به محبت علی و ترک دشمنی با او امر و تشویق کردند. [80]

پس از او إبن‏كثير نيز در تاريخ خود مي‏گويد :

فصل : في إيراد الحديث الدال علي أنه عليه السلام خطب بمكان بين مكة والمدينة مرجعه من حجة الوداع قريب من الجحفة يقال له غدير خم فبين فيها فضل علي بن أبي طالب ......فخطب خطبة عظيمه في اليوم الثامن عشر من ذي الحجة عامئذ وكان يوم الأحد بغدير خم تحت شجره هناك فبين فيها أشياء وذكر من فضل علي وأمانته و عدله وقربه اليه ما أزاح به ما كان في نفوس كثير من الناس منه ...... . وقد اعتني بأمر هذا الحديث أبو جعفر محمد بن جرير الطبري صاحب التفسير والتاريخ فجمع فيه مجلدين أورد فيهما طرقه وألفاظه وساق الغث والسمين والصحيح والسقيم علي ما جرت به عاده كثير من المحدثين يوردون ما وقع لهم في ذلك الباب من غير تمييز بين صحيحه وضعيفه وكذلك الحافظ الكبير أبو القاسم بن عساكر أورد أحاديث كثيرة في هذه الخطبة. [81]

ودر جای دیگر می گوید : والمقصود أن عليا لما كثر فيه القيل والقال من ذلك الجيش بسبب منعه إياهم استعمال إبل الصدقه واسترجاعه منهم الحلل ... لما رجع رسول الله صلي الله عليه و سلم من حجته وتفرغ من مناسكه ورجع إلي المدينه فمر بغديرخم قام في الناس خطيبا فبرأ ساحه علي ورفع من قدره ونبه علي فضله ليزيل ما وقر في نفوس كثير من الناس ... [82]

حاصل این سخن که امروزه هم منکران امامت با توضیحات بیشتر حدیث غدیر را توجیه می کنند ، این است :

پیامبر (صلی الله علیه و سلم) قبل از حجّه الوداع، خالد بن وليد را به يمن روانه ساخت و به او فرمان داد: آنها را به اسلام دعوت كند و جز در صورت امتناع از پذيرش اين دعوت ، با آنها وارد جنگ نشود . خالد پس از رسيدن به يمن - همانگونه كه پیامبر (صلی الله علیه و سلم) فرموده بود - با مردم به جنگ نپرداخت؛ زيرا با موقعيّتي روبه‏رو نشد كه لازم به جنگ باشد و مردم اسلام آوردند و غنايمي را به دست خالد افتاد . خالد به پيامبر نوشت تا كسي را براي جداكردن خمس غنايم بفرستد. پیامبر (صلی الله علیه و سلم) هم علي (رضي الله عنه) را به اين منطقه اعزام نمود تا اين غنايم را تخميس و تقسيم كند .

زماني كه علي (رضي الله عنه) خمس غنايم را جدا كرد، گروهي و از جمله « أبوبريده » نارضايتي خود را در تقسيم آن اعلام كردند كه چرا علي (رضي الله عنه) آن كنيزك زيبا را - كه در ميان اسيران بود - جزو خمس قرار داده، و براي خود برداشت در این حال حضرت علی !.. زماني كه بقيّه غنايم و اموال زكات را با خود - و سپاهي كه همراه او آمده بودند - به طرف مكّه بر مي‏گرداند تا به پیامبر (صلی الله علیه و سلم) برساند.

در بين راه، گروهي از همراهانش از او خواستند تا قدري شتران خود را استراحت دهند و بر شتراني -كه به عنوان غنايم و اموال زكات گرفته شده و هنوز تقسيم نشده بودند - سوار شوند. امّا علي (رضي الله عنه) از پذيرش اين خواسته، خودداري كرد و فرمود: در اين شتران سهم ديگر مسلمانان است. [83]

در همين حال پیامبر (صلی الله علیه و سلم) براي انجام و تعليم مراسم حج، آماده مي‏شد نامه‏اي به علي (رضي الله عنه) نوشت و او را برای حجة الوداع به مکه فراخواند ، همين كه علي (رضي الله عنه) نامه را دريافت داشت بريده أسلمي‏ را بر لشکر گماشت و اموال را تحت مراقبت او واگذار نمود و خود با سرعت روانه مكّه شد. همراهان علي (رضي الله عنه) فرصت را غنيمت شمردند و قبل از رسيدن به مكّه از بريده خواستند تا آنچه را كه علي (رضي الله عنه) به ايشان نداده بود ، برآورده سازد و اجازه دهد از شتران بيت‏المال استفاده كنند او نيز اين كار را انجام داد و علاوه بر آن، به هر كدام از آنها يك دست لباس فاخر - حلّه‏هاي يماني - از غنايم تقسيم ‏نشده - بخشيد و پوشاند. تا اینكه اين افراد به مكّه رسيدند، علي (رضي الله عنه) به استقبال آنان آمد و ديد كه آنان از شتران و لباسهاي غنيمتي استفاده كرده‏اند، بسیار خشمگين شد و بريده(رضي الله عنه) و سايرين را- به خاطر استفاده و تصرّف در اموال بيت‏المال، - با قاطعيّت مورد عتاب و مؤاخذه قرار داد و لباسها را از آنان پس گرفت .

اين سه برخورد یعنی جريان كنيزك، و سخت­گيري مولی علی در از استفاده مركبهاي زكات، و اقدام او در بازپس‏گيري لباسهايي كه در غيابش توزيع شده بود - بر آنها سخت گران آمد ! و باعث دشمني آنها با علي (رضي الله عنه) گرديد و شكايتهاي خود را دهان به دهان منتقل كردند اين اعتراضات از طرف شاكيان، حتّي زماني كه مسلمانان مراسم حج را به پا مي‏داشتند، پايان نيافت. [84]

ابن کثیر می گوید : ابو جعفر طبری صاحب تفسیر ( جامع البیان ) و ( تاریخ الامم والملوک ) به این حدیث اهمیت داده و دو جلد بزرگ اسناد و مدارک و الفاظ آنرا گرد آوری کرده و در این کار روایات صحیح و ضعیف را - بدون جدا سازی آنها- چنانکه عادت محدثان قدیم بود جمع آوری نمود و نیز أبو القاسم بن عساكر (صاحب تاریخ دمشق )احادیث زیادی در این باره گرد آوری نمود .

همین بگو مگوها بين صحابه باعث شد در روز يكشنبه هيجدهم ماه ذي‏الحجة آن سال (يعني سال دهم) در غدير خم محلّي در نزديكي جحفه - هنگام نماز ظهر در زير درختي مردم را نگه داشته و خطبه‏اي ايراد كرد و در آن از امور مختلفي سخن به ميان آورد و از فضل و امانتداري و عدالت علي (رضي الله عنه) و نزديكي‏اش به او، چندان سخن گفت كه آنچه را كه در دل بسياري از مردم نسبت به او وجود داشت، از ميان برد.

و در نقل دیگر آمده پیامبر (صلی الله علیه و سلم) به شخصی فرمود تا بين مردم بانگ زند كه زبان هايتان را از علي كوتاه كنيد؛ زيرا او در كار خدا سخت گير است و در دين خدا، سازش و سستي نمي‏كند .و قضيّه را همان جاتمام کرد . [85]

بنا بر اين، روايت غدير دلالتي بر جانشيني علي (رضي الله عنه) بعد از پیامبر (صلی الله علیه و سلم) ندارد و تنها براي رفع اتّهامات و شكاياتي كه بر ضد علي (رضي الله عنه) بالا گرفته بود، بيان شده است

پاسخ

معروف است از شخصی سؤا ل شد آیا شهر شما آثار باستانی هم دارد ؟ پاسخ داد : نداشت، ولی حالا دارند آنرا می سازند ! چگونه است هزاران شاهد واقعۀ غدیر وعلمای اسلام تا زمان بیهقی (م ، 458 ق ) نفهمیدند که پیامبر (ص) در غدیر چه می خواهد بگوید ؟ تا آنکه بیهقی پس از چهار صد سال یا ابن کثیر دمشقي پس از ششصد سال فهمیدند ! این احتمال با فصاحت و بلاغت آن حضرت نمی سازد. خود این عدم فهم و عدم بیان صحابه و تابعين ، دلیل بر بطلان این بیان است .

پس از این لطیفه می گوییم از اخبار و احادیث استفاده میشود مولی علی سه بار به یمن اعزام شده و لشکر در مجموع سه شکایت از او داشتند :

1- سفر آن حضرت در سال هشتم و شکایت لشکر از استفادۀ حضرت از کنیز غنیمتی در سال هشتم ، این شکایت در مدینه بود.

2 ـ سفر سال نهم برای قضاوت بود که شکایتی نداشت .

3- سفر حضرت در سال دهم و شکایت از حضرت به خاطر منع از پوشیدن لشکر لباسهای غنیمتی را ، این شکایت در مکه بود.

4- شکایت دیگر این سفر منع حضرت علی (ع) از سوار شدن لشکر بر شتران غنیمتی است که این شکایت پس از حجه الوداع در مدینه خدمت پیامبر طرح شد .

سفر اول : در سال هشتم در رأس لشکری که خالد بن ولید فرماندهی بخشی از آنرا داشت و شش ماه پیش از مولی علی (ع) به یمن رفته بود و براء بن عازب و بریده در آن سفر بودند در آن واقعه حضرت یا بعضی قبائل یمن جنگیدند و قبیله هَمْدان به میل خود مسلمانان شدند. حضرت پس از تقسیم غنائم خمس آنرا جدا کرده و ( از باب حق صفایا الغنائم ) جاریه ای را از میان آن برای خود برداشت، به این جهت خالد بن ولید از سر دشمنی شکایتی به پیامبر(ص) نوشت و به « بُرَیده بن حُصیب اسلمی» داد ، آنرا به مدینه نزد پیامبر ببرد. ولی وقتی حضرت از مضمون نامه آگاه شد، با خشم دو بار فرمودند : لا تشکوا علیاً فانه منی و انا منه و هو ولیکم بعدی [86] « از علی شکایت نکنید زیرا او از من است و من از او هستم . و علی ولیّ شما مسلمانان پس از من است »

در بعضی نقلها آمده : ابتداء بریده این شکایت را نزد بعضی اصحاب در مسجد کرد، آنان وی را تشویق کردند این خبر را به پیامبر(ص) دهد تا علی را از چشم حضرت بیاندازند ! هنگامی که پیامبر آنرا شنید غضبناک شد و آن جمله را فرمود. [87]

ولی بخاری که این حدیث را ناقص نقل کرده و آورده پیامبر(ص) به او فرمود: اتبغض علیا؟ فقلت نعم، قال لاتبغضه، فان له فی الخمس اکثر [88] . «آیا علی را دشمن داری ؟ گفت آری فرمود با او دشمنی نکن زیرا سهم او از خمس بیش از اینهاست »

مسلم اصلا حدیث را نیاورده با اینکه به اعتراف البانی سلفی این روایت با شرائط شیخین صحیح است . واین نقص و کتمان میزان امانت آن دو را می رساند .

این شکایت در سال هشتم و در مدینه بوده و شکایت بریده یک سال و نیم قبل از واقعه غدیر می باشد و پیامبر نیز به آنان پاسخ قاطع داد . در نتیجه این شکایت هیچ ارتباطی به حدیث غدیر ندارد . لذا کسانی که حادثۀ غدیر را مربوط شکایت بریده کردند قطعا به اشتباه رفتند. افزون بر آنکه جملۀو هو ولیکم بعدی [89] دلیل دیگری بر ولایت و امامت حضرت علی (ع) بوده که حضرت به بریده فرمود

سفر دوم : مولی علی برای قضاوت در یمن رفت در آنجا هیچ شکایتی نبود از این رو از موضوع بحث ما خارج است.

سفرسوم : بنابر نقل واقدی پیامبر اکرم(ص) حضرت امیر را پس از رمضان سال دهم برای جنگ به یمن اعزام کرد و او با

عده ای جنگید و آنان را مغلوب و مسلمان کرد و عده ای به میل خود مسلمان شدند. [90]

ولی در نقل ابن اثیر و دیگران آمده : آن حضرت ، علی (ع) را برای جمع آوری صدقات و تحویل گرفتن خمس از لشکر اسلام به فرماندهی خالد به نجران یمن فرستاد و او پس از انجام وظیفه همراه لشکر به طرف مکه حرکت نمود و برای آنکه به مراسم حجة الوداع برسد ابو رافع را به جای خود به فرماندهی لشکر گماشت و خود به مکه آمد و به حج پرداخت، هنگامی که لشکر به منطقه « سدره» در نزدیکی مکه رسید، مولی علی(ع) پس از اعمال حج به استقبال آنان رفت ، و دید ابو رافع به هریک لشگریان دو پیراهن از اموال خمس پوشانیده است . به این جهت حضرت به ابو رافع اعتراض کرد و دستور داد لباسها را از آنان پس بگیرد! همین کار باعث شد وقتی آنانبه مکه رسیدند، از مولی علی به جهت پس گرفتن پیراهن ها نزد پیامبر (ص) شکایت کردند.

این داستان را که واقدی از ابو سعید خدری نقل کرده و از قول وی می افزاید : ( مولی ) علی (غیر از منع استفاده از حله ها ) در آن سفر ما را از سوار شدن بر شتران سهمیه صدقات نیز باز می داشت ولی آنجا در این باره شکایتی خدمت پیامبر نکردند تنها شکایت در پس گرفتن پیراهن­ ها بود. روشن است که این شکایت در مکه پس از پابان اعمال حج یا در بین آن بود و نام شاکیان هم مشخص نیست . در آنجا بود که حضرت فرمود: لا تشکوا علیا فوالله انه لأخشن فی ذات الله وفی سبیل الله من أن یشتکی ، « از علی شکایت نکنید که او در اجرای فرمان خدا و راه خش نر از آنست که از او شکایت شود » و سپس پیامبر (ص) عمل حج را ادامه داد و مناسک آنرا به مردم آموخت. [91]

شکایت سوم در مدینه نزد پیامبر گزارش شده و شاکیان آن عمرو بن شاس و ابو سعید خدری که نام او سعد بن مالک بن شهید هستند و موضوع آن جلوگیری حضرت از سوار شدن بر شتر صدقه در همان سفر سوم است. [92]

ابو سعید خدری می گوید: پس از ورود به مدینه در بیرون خانه پیامبر با ابو بکر ملاقات و سفر یمن و شکایت از علی را با او در میان گذاشتم . با تشویق او خدمت پیامبر رسیدم و از مولی علی شکایت کردم پیامبر اکرم(ص) ناراحت شد و بر ران من زد و فرمود:

دع من بعض قولک لاخیک علی، فوالله لقد علمت انه أخشن فی سبیل الله « این سخنانت را در بارۀ برادرت علی رها کن زیرا می دانی او در راه خدا خشن است » ابو سعید گفت : پس از آن ، من دیگر از علی بدگوئی نخواهم کرد ! [93]

ولی این شکایت بین سفر اول و سوم مردّد است اگر مربوط به سفر اول باشد در سال هشتم بوده و هیچ ارتباطی با غدیر ندارد واگر سفر سوم هم باشد برخی از لشکریان پس از واقعه غدیر در مدینه خدمت حضرت رسیدند باز هم هیچ ارتباطی با غدیر ندارد

پس مجموعا لشکر یمن سه شکایت داشتند 1- استفادۀ از کنیز غنیمتی در سال هشتم در مدینه 2- منع از پوشیدن لباسهای غنیمت در سال دهم در مکه 3-منع از سوار شدن شتران غنیمت در مدینه

پس از این مقدمه می گوئیم تنها شکایتی که می تواند به نظرتأویل گران غدیر مانند بیهقی و ابن کثیر شأن ورود حدیث غدیر باشد شکایت دوم از سفر سوم یمن در مکه باشد که شاکیان آن نامبرده نشده و مشخص نیستند، آن هم منحصر به باز پس گیری لباسها از لشکریان است که مسئله جزئی و کوچکی بوده و تنها چند نفر شکایت داشتند و پیامبر اکرم(ص) نیز در همان مکه به آنان پاسخ داد و ایشان را قانع کرد و قضیه تمام شد . ولی منکران امامت با ضمیمه کردن شکایت بریده در سال هشتم (مسئله جاریه) و شکایت سوم پس از غدیر سعی در انبوه نشان دادن شکایات پیش از واقعه غدیر دارند تا آن را به صورت بحرانی فراگیر در میان مسلمین پیش از حجة الوداع نشان دهند تا بگویند پیامبر اکرم مجبور شد برای رفع این بحران آن مراسم باشکوه غدیر را برپا کند و آن خطبه مفصل را بخواند. در حالی که چنین نبود .

ولی بر عکس مسئلۀ امامت وخلافت مولی علی (علی) مسئله ای بود که از ابتدای رسالت حضرت از طرف خدای متعال مقرر شده بود و پیامبر اکرم (ص) از اولین دعوت عمومی خویشاوندانش در مکه سال سوم بعثت ، تا روز غدیر سه ماه پیش از وفات ، در هر فرصتی آنرا بیان می فرمود و در غدیر تنها موظف به اعلام عمومی آن شده بود . ویکی از آن فرصتها همین شکایت بریده پس از بازگشت از یمن در سال هشتم است ،که با سندهای صحیح رسیده است .و پاسخ حضرت مؤید حدیث غدیر است و هیچ منافاتی با هم ندارند .

به اصطلاح اصولیان این دو دلیل مثبتین ومکمل یک دیگر بوده و هر يك به مناسبت دلیل مستقلّي است كه بر امامت علي(عليه السلام) را دلالت مي کند بلکه بخشی از بیان رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در دو واقعه به گونه واحدي بوده وهر دو جا سخن از ولایت و سرپرستي علي(عليه السلام)به ميان آورده است. و مشابه بودن حدیث غدیر و پاسخ شكايت بریده دليل وحدت آن دو ماجرا نمي باشد بلکه هر دو دلالت بر امامت علي(عليه السلام)دارند. زیرا رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) در پاسخ شكايت ، تأكيد بر اولويّت علي(عليه السلام) و امامت او کردند و همان لفظي كه از پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) در جريان غدیر روايت شده در پاسخ بریده آمده است و اگر در آنجا دوستي هم مطرح گرديد فرع بر امامت حضرت بود.

اینک به روایات بریده در این زمینه می پردازیم :

1- مسند احمد ، عبد الله حدثني أبي ثنا الفضل بن دكين ثنا بن أبي عيينة عن الحسن عن سعيد بن جبير عن بن عباس عن بريدة قال : غزوت مع علي اليمن فرأيت منه جفوة فلما قدمت علي رسول الله صلي الله عليه و سلم ذكرت عليا فتنقصته فرأيت وجه رسول الله صلي الله عليه و سلم يتغير فقال يا بريدة ألست أولي بالمؤمنين من أنفسهم؟ قلت بلي، يا رسول الله. قال من كنت مولاه فعلي مولاه- تعليق شعيب الأرنؤوط : إسناده صحيح علي شرط الشيخين. [94]

بریده می گوید : همراه علی در یمن جهاد کردیم هنگامی که بر گشته و خدمت پیامبر رسیدیم از علی بد گوئی کردم . دیدم چهرۀ پیامبر (ص) دگرگون شد و فرمود ای بریده ، آیا من از خودشما به شما سزاوارتر نیستم ؟ گفتم ، بلی .در اینجافرمود هر کس من مولا وسرپرست او هستم این علی مولای اوست .

شعيب الأرنؤوط ، ارزیاب اسناد کتاب مسند احمد می گوید : اسناد این حدیث بر اساس شرائط بخاری و مسلم صحیح است .

2- نسائی أخبرنا أبو داود سليمان بن سيف قال ثنا أبو نعيم قال أنا عبد الملك بن أبي غنية قال ثنا الحكم عن سعيد بن جبير عن ابن عباس عن بريدة قال خرجت مع علي إلي اليمن فرأيت منه جفوة فقدمت علي النبي صلي الله عليه وسلم فذكرت عليا فتنقصته فجعل رسول الله صلي الله عليه وسلم يتغير وجهه قال يا بريدة ألست أولي بالمؤمنين من أنفسهم قلت بلي يا رسول الله قال من كنت مولاه فعلي مولاه. [95]

بریده می گوید : همراه علی در یمن جهاد کردیم هنگامی که بر گشته و خدمت پیامبر رسیدیم از علی بد گوئی کردم . دیدم چهرۀ پیامبر(ص) دگرگون شد و فرمود ای بریده ، آیا من از خود شما به شما سزاوارتر نیستم ؟ گفتم ، بلی .در اینجافرمود : هر کس من مولا وسرپرست او هستم این علی مولای اوست

3- المستدرك علي الصحيحين للحاكم - حدثنا محمد بن صالح بن هانيء ثنا أحمد بن نصرو أخبرنا محمد بن علي الشيباني بالكوفة ثنا أحمد بن حازم الغفاري

و أنبأ محمد بن عبد الله العمري ثنا محمد بن إسحاق ثنا محمد بن يحيي و أحمد بن يوسف قالوا : ثنا أبو نعيم ثنا ابن أبي غنية عن الحكم عن سعيد بن جبير عن ابن عباس عن بريدة الأسلمي رضي الله عنه قال : غزوت مع علي إلي اليمن فرأيت منه جفوه فقدمت علي رسول الله صلي الله عليه و سلم فذكرت عليا فتنقصته، فرأيت وجه رسول الله صلي الله عليه و سلم يتغير فقال : يا بريدة ألست أولي بالمؤمنين من أنفسهم ؟ قلت : بلي يا رسول الله فقال : من كنت مولاه فعلي مولاه و ذكر الحديث هذا حديث صحيح علي شرط مسلم و لم يخرجاه [96]

بریده اسلمی می گوید : همراه علی در یمن جهاد کردیم هنگامی که بر گشته و خدمت پیامبر رسیدیم از علی بد گوئی کردم . دیدم چهرۀ دگرگون شد و فرمود ای بریده ، آیا من از خود شما به شما سزاوارتر نیستم ؟ گفتم ، بلی .در اینجافرمود هر کس من مولا وسرپرست او هستم این علی مولای اوست - حاکم می گوید این حدیث باشرائط بخاری و مسلم صحیح است ولی آنان در کتاب خود آنرا نیاورده اند !

1 ـ طبرانی پس از نقل روایت فوق افزوده: أن بريدة قال: فرأيت رسول الله(صلي الله عليه وآله) قد غضب غضباً لم أره غضب مثله قط، إلاّ يوم قريظة والنضير، فنظر اليَّ فقال: يا بريدة، إن علياً وليّكم بعدي، فأحبّ علياً فإنّه يفعل ما يؤمر"، وقال عبدالله بن عطاء: حدثت بذلك أبا حرب بن سويد بن غفلة فقال: كتمك عبدالله بن بريدة بعض الحديث، إن رسول الله(صلي الله عليه وآله) قال له: أنافقت بعدي يا بريدة؟ [97]

بریده می گوید : دیدم چنان پیامبر خشمگین وبر افروخته شد که جز در جنگ بنی قريظة و بنی النضير او را چنان ندیده بودم رو به من کرد و فرمود ای بریده علی ولی شما پس از من است پس علی را دوست بدار ، زیرا او آنچه مأمور به آنست انجام می دهد. عبدالله بن عطاء می گوید: این حدیث را به أبو حرب بن سويد بن غفلة گفتم .

او به من گفت : راوی حدیث عبدالله بن بريدة بخشی از آن را از تو پنهان کرد، پیامبر (ص) به بریده (شاکی) فرمود : ای بریده آیا پس از وفات من منافق می شوی ؟ (مفهوم این سخن آنست که پس از من عده ای از صحابه به جهت دشمنی با علی دچار نفاق می شوند .)

قال الألباني في «السلسلة الصحيحة » حديث بريدة ، و له عنه ثلاث طرق :

« البانی می گوید : حدیث شکایت بریده از سه نفر نقل شده : ابن عباس ، ابن بریده و طاووس . و طرق و اسناد هر سه صحیح است بلکه حدیث ابن عباس و طاووس طبق شرائط بخاری و مسلم هم صحیح است. آنگاه هر سه طریق را با روایات مختلف نقل و تصحیح می کند »

جالب است که ابن مردویه پس از نقل این حدیث می افزاید : وفي الحديث زيادة: أنّ بريدة امتنع من مبايعة أبي بكر بعد وفاه النبيّ(ص)، وتبع عليّاً لأجل ما كان سمعه من نص النبيّ بالولاية بعده. [98]

« بریده پس از پیامبر (ص)از بیعت با ابوبکر خود داری نمود به جهت حدیثی که از آن حضرت در بارۀ ولایت علی شنیده بود »

ولی حضرت رسول (ص) در پاسخ گروه دیگری از شاکیان این واقعه پاسخی دیگر داد که از عمران بن حصین با اسناد متعدد و صحیح ذیل نقل شده و دلیل دیگری بر خلافت حضرت است .

5- صحیح ابن حبان ، أخبرنا أبو يعلي ، حدثنا الحسن بن عمر بن شقيق ، حدثنا جعفر بن سليمان ، عن يزيد الرشك ، عن مطرف بن عبد الله بن الشخير ، عن عمران بن حصين ، عمران می گوید : رسول الله صلي الله عليه وسلم گروهی را به ( اطراف یمن ) برای جنگ فرستاد پس از پیروزی علی از میان غنائم کنیزی را برای خود بر گزید . اصحاب با خود گفتند هنگامی که به نزد پیامبر رسیدیم از کار علی شکایت می کنیم . رسم مسلمانان بر آن بود که پس از بازگشت از سفر ابتداء برای سلام خدمت پیامبر (ص) رسیده وگزارش سفر می دادند ، سپس به منزل خود می رفتند ، این گروه نیز خدمت حضرت رسیده و پس از سلام ، چهار نفر به شکایت پرداختند. اولی برخاست و گفت یا رسول الله آیا ندیدی که علی چه کرد ؟ حضرت از ناراحتی روی بر گردانید . دومی وسومی همان شکایت را گفتند ، در این جا پیامبر (ص) غضبناک شد و فرمود :

ما تريدون من علي - ثلاثا - إن عليا مني وأنا منه ، وهو ولي كل مؤمن بعدي. [99]

سه بار فرمود : از جان علی چه می خواهید ؟ علی از من است و من از علی هستم ! او ولی هر مؤمنی پس از من است .

و روایات این کتاب به نظر مؤلفش صحیح است، زیرا نام صحیح ابن حبان بر آن نهاده است

6-ابن أبي شيبه در المصنف با سند متصل از عمران بن حصين پس از اشاره به داستان فوق روایت می کند :

أن رسول الله(صلي الله عليه وآله)قال: "ما تريدون من علي؟ ما تريدون من علي؟ علي مني وأنا من علي، وعلي وليّ كل مؤمن بعدي"، [100] از جان علی چه می خواهید؟ از جان علی چه می خواهید ؟ علی از من است و من از علی . و او ولی هر مؤمنی پس از من است .

7-طیالسی حدثنا يونس قال : حدثنا أبو داود قال : حدثنا أبو عوانة ، عن أبي بلج ، عن عمرو بن ميمون ، عن ابن عباس ، أن رسول الله صلي الله عليه وسلم قال لعلي : « أنت ولي كل مؤمن بعدي ».

ابن عبدالبر آنرا با همین سند در الاستيعاب، آورده و افزوده است : این سند هیچ مشکلی نداشته وکسی در صحت آن و وثاقت راویانش تردید نکرده است . [101] لازم است توجه کنیم این روایت در پاسخ شاکیان یمن نیست بلکه مطلق است

قيد « بعدی » در همۀ این روایات قرينه روشني است كه ولايت در اين جملات، سرپرستي،و نه دوستي است. و گر نه قید

« بعدی » لغو بود . زیرا دوستی با آن جناب اختصاص به بعد از پیامبر (ص) ندارد پس این روایات صحیح ، همگی دلالت کندكه علي(عليه السلام) پس از پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) امام و سرپرست مسلمانان و خلیفۀ پیامبر است .

پس از این پاسخ حلی ، لازم است از طراحان این شبهه چند پرسش نمائیم

1- می دانیم پیامبر اکرم افصح و ابلغ مردم بود و حاضران از خطبه آن حضرت در غدیرخم خلافت و امامت حضرت را فهمیدند و از روز اول بر آن استدلال کردند. و هیچ کس از حاضران ارتباط خطبه غدیر را با شکایت بازگشتگان یمن نفهمید حال چگونه پس از چهار صد سال بیهقی برای اولین بار آنرا کشف نمود ! آیا خطبه غدیر تا این حد گنگ و مبهم بود ؟ در هیچ یک از روایات غدیر و اقوال صحابه و تابعین چنین توجیهی برای واقعۀ غدیر وجود ندارد .

در حالی که واقعه غدیر و شکایت لشکر باز گشته از یمن از دو حادثۀ جدا هستند و همۀ شواهد و قرائن نشان می دهد که جریان غدیر و پاسخ شکایت لشکر یمن ، دو جريان مستقل است،

2 ـ چگونه اين دو حديث مربوط به یک جریان مي باشند در حالي كه در هیچ یک از روایات حديث غدير خم ، ذكري از يمن و شکایت برخي از اصحاب از مولی علي(عليه السلام) به ميان نيامده است و در حديث مربوط به جريان يمن كه شكايت اصحاب در آن است سخني از رسيدن کاروان پیامبر اکرم(ص) به غدير خم و ماجراي آن مطرح نمي باشد؟

چرا آقایان در مقدّمه بيان حديث غدير، جريان يمن را مطرح مي كنند و توقّف آن همه جمعيّت را در صحنه غدير به خاطر تذكّر و هشدار به چند نفر شاکی يمن و تأكيد بر دوستي علي(عليه السلام) می دانند؟

1- اگر مضمون حديث غدير يادآور دوستي علي(عليه السلام) است. که رسول اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) جمعيّتي بالغ بر صد هزار تن را به خاطر هشدار آن متوقّف سازند، پس چرا بخاري كه «صحيح» او بهترين كتاب آقایان تلقّي مي شود جریان غدیر را نیاورده است ؟ با اینکه حدیث غدیر بر این مبنا دلالتی بر مسئله خلافت و امامت ندارد و دلیلی بر حذف آن نمی باشد. ولی همو که شکایت بریده را نقل کرده هیچ اشاره ای به واقعۀ غدیر ننموده است ؟

وچرا مسلم که حدیث غدیر به صورت ناقص و ابتر نقل کرده اشاره ای به حدیث بریده و شاکیان یمن را نکرده است ؟

3- اگر غرض پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) از متوقّف ساختن مردم، در آن شرائط نامتناسب و هواي گرم غدیر خم تأكيد بر دوستي علي(عليه السلام) بود باید آن را با لفظ صريحي كه دالّ بر دوستي و پرهيز از دشمني باشد بيان می فرمود؛ چنان كه در جريان بريده فرمودند «لاتبغضه و أحبّه» ؟( [102])

4- در گزارشي كه از يك داستان ارائه مي شود، مي بايست نقاط برجسته و چشمگير داستان مورد توجه قرار گیرد و از قلم نيفتد، در حالي كه توجیه گران در اين گزارش نقاط مهم و حسّاسي آن دو واقعه را نیاورده اند تا تفاوت واضح آن دو روشن نشود. عجیب آنست که آنان قائلين به امامت را متهم کردندكه ایشان حديث را ناقص دیده يا به مقدّمه آن توجّه نكرده اند ! ولی خود آنان دو حديث و دو حادثه مستقل را يك حديث و یک حادثه قلمداد كردند ! چرا جملاتی كه در مقدّمه اين دو حديث وجود داشته بريده اند و آنرا نقل نكرده اند؟ آيا این کار تدليس و زشت نيست؟

5- روایات صحيح با دلالت روشن داریم كه علي(عليه السلام) مردم را در رحبه كوفه جمع كرد و به آنان فرمود: هر مسلماني را كه از پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) در روز غدير خم مطالبي شنيده ، سوگند مي دهم كه بايستد و گواهي دهد. سی تن و طبق روايت أبي نعيم افراد بسياري برخاستند و گواهي دادند : كه پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)در حالي كه دست علي(عليه السلام) را گرفته بود به مردم فرمود: «آيا مي دانيد كه من از مؤمنان نسبت به خود آنان سزاوارترم؟» گفتند: آري يا رسول الله. فرمود: «كسي كه من مولاي اويم اين (علي) مولاي اوست خدايا دوست بدار كسي كه علي را دوست بدارد و دشمن بدار كسي كه او را دشمن بدارد ! » [103]

آیا این مناشده برای اثبات امامت حضرت بود ، یا برای اسکات شاکیان بازگشته از یمن که پس از سی سال بود که دیگر شاکی و شکایتی وجود نداشت ؟ پاسخ روشن است.

حدیث ثقلین : کتاب الله و عترتی یا سنتی؟

حديث ثقلين که به تواتر یا سند قطعی ثابت شده «کتاب الله و عترتی ، اهلبیتی » است » ولی حديث ثقلين گونه‌اي ديگر نيز روايت شده است كه پيامبر (ص) فرمود : من دو چيز در ميان شما گذاشتم اگر به آن متمسك شويد گمراه نمي‌شويد، كتاب خدا و سنت من. و آن دو از هم جدا نمي‌شوند تا آنكه درکنار حوض كوثر بر من وارد شوند»

و تعريف ثقلين به عنوان تركه پيامبر اكرم (ص) به قرآن و سنت با تعريف آن به قرآن و عترت تنافي دارد. و چون ثقلین تثنیه است و اگر هر دو متن نمی تواند صحیح باشد ترکۀ حضرت سه چیز می شود قرآن ، عترت ، و سنت . پس اين دو حديث در ثقل دوم متعارض هستند و حديث اول که حجت شیعه است از اعتبار ساقط مي‌شود .

اتفاقا آنچه در محافل دینی و بیان و قلم اهل سنت از حدیث ثقلین شایع است همین متن دوم است. و متن اول بیان نمی شود بلکه فراموش شده است !

پاسخ :

پیش از پاسخ لازم است بدانیم بعضي از وحدت گرایان گفته‌اند : بين اين دو حديث تنافي وجود ندارد، زيرا اختلافي در ميان امت در وجوب التزام به سنت نيست. با اين توضيح كه مضمون حديث اول آنست كه سنت را از عترت نه ديگران ، بايد گرفت.

به همين جهت متقي هندي در كنز العمال هر دو متن حديث ثقلین (عترتی و سنتی) را تحت عنوان «الاعتصام بالكتاب والسنه» آورده است . [104]

ولی این نظر صحیح نیست زیرا همان گونه كه گفتيم لازمه صحت روايت دوم آنست كه پيامبر اكرم سه تركه را به عنوان خليفه و ترکۀ خود باقي گذاشته باشد. و اين با تثنيه ثقلين در حديث منافات دارد.

پس از این توضیح در پاسخ اشکال می گوییم :

اولاً: روشن است كه حديث اول (كتاب الله و عترتي) حديث متواتر و لا اقل مشهور مستفيض قطعي است و قابل قياس و معارضه نيست با حديثي كه در هیچ یک از صحاح سته نیامده و در کتب دیگر به صورت مرسل یا يه سند ضعيف نقل شده و انگیزه های سیاسی از طرف خلفا برای جعل آن بود.

ثانیاا ً: اگر سرگذشت غم‌انگيزي كه تدوين و نقل سنت شريفه را بدانيم كه چگونه از ابتدا مورد بي‌مهري خلفا قرار گرفته و با شعار «حسبنا كتاب الله» از نقل آن جلوگیری و صحابه را پرهيز مي‌دادند به ويژه مناقب و فضائل أهل‌بيت ممنوع بود، و بر عكس راويان را بر جعل روايات مخالف آن تشويق مي‌نمودند ،آنگاه به مدت صد سال از تدوين آن جلوگيري نمودند.

اگر حديث دوم (كتاب الله وسنتي) صحيح و سنت این همه مهم باشد چرا عمر در لحظات آخر عمر پيامبر با گفتن حسبنا كتاب الله از نوشتن سنت (حديث) جلوگيري كرد؟ و آنچه سنت مكتوب از پيامبر بر جاي ماند،چرا ابوبكر آنرا آتش زد ؟

بلكه ابوبكر بالاي منبر از نقل شفاهي سنت آن حضرت منع كرد و گفت : لا تحدثوا من رسول الله شيئاً .

از پيامبر چيزي نقل نكنيد هرگاه مسئله‌اي از شما پرسيدند بگوئيد قرآن براي ما كافي است! حلال آنرا حلال بشماريد و حرام آنرا حرام بشماريد! [105]

و چرا به مدت صد سال خلفاي اوليه از نوشتن اين يادگار گران سنگ پيامبر جلوگيري كردند؟ بلكه بسياري از علماي أهل‌سنت اين منع تدوين را به پيامبر نسبت دادند؟

آيا معقول است پيامبر سنتش را به عنوان يادگار واجب‌الاتباع خود معرفي نمايد ولي از ضبط و تدوين آن جلوگيري نمايد تا صحابه و تابعين او مجبور باشند بر اثر نبودن نص نبوي در مسائل به قياس و استحسان و مصالح مرسله و سد ذرايع پناه برند؟

آيا با وجود حديث (كتاب الله و سنتي) جلوگيري از تدوين سنت رسول سفيهانه نيست ؟

ثالثاً: سنت نیاز به حافظ و مفسر دارد زیرا همانگونه كه قرآن داراي ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه وخاص وعام است، حديث نيز همين مشخصات را به اضافه عدم ضبط و اختلاف در نقل و نقلهاي دروغ دارد. بلكه روايات دروغ به اعتراف محدثان بزرگ بيش از احاديث صحيحه بود ولي قرآن دست نخورده و صحيح به دست ما رسيده، اختلاف تنها در تفسير آن آنست. با این حال قرآن نيازمند مفسرانی است كه مانع اختلاف بوده و همه امت آنان را بپذيرند و تفسير آنان حجت باشد و آن مفسران طبق حديث ثقلين أهل‌بيت آن حضرت هستند.

بلکه سنت بيش از قرآن نيازمند حافظ و مفسر است تا مرجع امت در اصل سنت و تفسير آن باشد. زیرا قران و سنت صامت مانع اختلاف امت نیست و نيازمند يادگار ديگر يعني أهل‌بيت هستيم

رابعاً: حديث دوم (كتاب الله وسنتي) با معيارهاي رجالي أهل‌سنت هم ضعيف و بي‌اعتبار است .زيرا اين حديث از سه نفر از صحابه يعني ابن عباس و ابو هريره و ابو سعيد خدري و در چهار مصدر اولیۀ حديثي يعني موطأ مالك ، مستدرك حاكم، تمهيد ابن عبدالبر و سنن بيهقي آمده است. و ديگران از اين چهار نفر نقل كرده‌اند.

و چون اين حديث موافق سياست و مذهب حاكم است ، فراوان در كتب و خطبه‌ها تكرار می شود، تا سفارش اصلي پيامبر اكرم تحت الشعاع و فراموش شود. اينك به بررسي سند اين احاديث به ترتیب تاریخ تدوین آن مي‌پردازيم .

اول موطأ مالك بن انس(م179) است که بصورت مرسل و بدون سند مي‌گويد: انه بلغه ان رسول الله قال تركت فيكم امرين لن تضلوا ما تمسكتم بهما كتاب الله و سنته نبيه . به او خبر رسيده است كه پيامبر فرمود : در ميان شما دو چيز گذاشتم كه تا وقتي به آن چنگ زنيد گمراه نمي‌شويد كتاب خدا و سنت پيامبرش [106].

اين روايت چون سند ندارد اعتباري ندارد چنانكه ابن هشام (م218) نيز در سيره خود اين حديث را ضمن خطبه حجة الوداع بدون سند نقل كرده است [107] .اين قديمي‌ترين مدرك اين روايت است .

دوم : حاكم نيشابوري (م405) است که از ابوبكر احمد بن اسحاق فقيه از عباس بن فضل اسقاطي از اسماعيل بن ابي‌اويس.

(سند ديگر) اسماعيل بن محمد بن فضل شعراني از جدش از ابن ابي‌اويس از پدرش (ابي‌اويس) از ثور بن زيد ديلي از عكرمه از ابن عباس روايت كرده که مي‌گويد پیامبر اکرم(ص): در حجة الوداع خطبه خواند و از جمله فرمود : يا ايها الناس اني قد تركت فيكم ما إن اعتصتم به فلن تضلوا أبداً كتاب الله و سنه نبيه...

پيامبراكرم فرمود : اي مردم در ميان شما چيزي را باقي گذاشتم كه اگر به آن عصمت جوئيد و به آن پناه ببريد هرگز گمراه نمي‌شويد كتاب خدا و سنت پيامبر .

حاكم مي‌گويد : راويان اين حديث غير از ابن ابي‌اويس مورد اتفاق هستند. ولي دستور اعتصام و تمسك به سنت در اين حديث امري غريب و نادر است تنها يك شاهد از حديث ابي‌هريره دارد به اين سند:

ابوبكر بن اسحاق فقيه از محمد بن عيسي بن سكن واسطي از داود بن عمر الضبي از صالح بن موسي الطلحي از عبدالعزيز بن رفيع از ابي‌صالح از ابي‌هريره رضي الله عنه كه گفت : قال رسول الله اني قد تركت فيكم شيئين لن تضلوا بعدهما كتاب الله و سنتي ولن يفترقا حتی يردا عليّ الحوض. [108]

ولي حاکم هیچ یک از دو روایت را صحیح ندانسته بلکه مضمون آنرا به جهت معرفی سنت به عنوان ثقل دوم غریب ونادر دانسته است چنانکه سند هر دو روايت او ضعيف است، زيرا در سند اولي اسماعيل بن ابي‌اويس و پدرش وجود دارند، چنانكه حاكم اشاره مي‌كند، هم پسر و هم پدر، توثيق نشده‌اند. بلكه متهم به كذب و جعل حديث هستند. حافظ مزي درباره آنان از يحيي بن معين (از علماي بزرگ رجال اول قرن سوم است) نقل مي‌كند ابواويس و فرزند او اسماعیل ضعيف هستند ،آنان حديث را سرقت مي‌كردند !و درباره فرزندش گفته است در حديث نمي‌توان به اواعتماد كرد.

نسائي (محدث بزرگ‌ قرن چهارم و صاحب يكي از صحاح سته) مي‌گويد: او ضعيف است و موثق نيست و بايد حديث او را ترك كرد .

ابن عدي ( از علماي رجال قرن چهارم أهل سنت) مي‌گويد: ابن ابي‌اويس از دائي خود احاديث غريبي (نادر و شاذ) نقل مي‌كند، كه هيچ‌كس آنرا نمي‌پذيرد. [109]

ابن حجر در مقدمه فتح الباري مي‌گويد: هرگز با حديث ابن ابي‌اويس نمي‌توان استدلال نمود به خاطر آنکه نسائي او را تضعیف کرده است .

ابوحاتم رازي درباره‌اش مي‌گويد: حديث ابو اويس شنيده مي‌شود ولي به آن احتجاج نمي‌شود و حديث او قوي و محكم نيست .و هم او از ابن معين نقل مي‌كند: كه ابو اويس مورد اعتماد نيست و روايتي كه اين دو نفر (پدر و پسر ) در آن باشند صحيح نخواهد بود، بلكه مخالف روايات صحيحه است [110] .

و ابن حجر عسقلاني در تهذيب التهذيب درباره اسماعيل و پدرش ابو اويس مي‌گويد: هر دو ضعيف و سارق حديث هستند.

و از كتاب ضعفاء دولابي نقل مي‌كند: اسماعيل بن ابي‌اويس كذاب است و از عقيلي در كتاب ضعفاء او نقل مي‌كند: او دو پول نمي‌ارزد!!

و از سلمه بن شعيب نقل شده كه خود از اسماعيل بن ابي‌اويس شنيدم که مي‌گفت: هرگاه مي‌ديدم أهل مدينه در مسئله‌اي اختلاف پيدا می­كردند من در آن مورد حديثي جعل مي‌كردم! [111]

همه اينها شاهد بر آنست كه اين حديث ساخته و بافتۀ اسماعيل بن ابي‌اويس است كه وقتي ديد حديث ثقلين، كتاب الله و عترتي به مذاق خلفا خوش نمي‌آيد ،آنرا به صورت دلخواه آنان تحريف كرد، از بررسي بقیه رجال سند خودداري مي‌كنيم.