به سؤالات زير پاسخ دهيد.
1 ـ نفى وجود و عدم از مرتبه ماهيت به چه معناست؟
2 ـ آيا ارتفاع وجود و عدم از مرتبه ماهيت، تخصيصى در قاعده عدم جواز ارتفاع نقيضين
است؟ توضيح دهيد.
3 ـ چرا اگر از دو طرف نقيض ماهيت سؤال كردند كه آيا موجود است يا لا موجود، در
جواب لازم است كه ادات سلب را مقدم بياوريم؟
4 ـ چرا اربعة بما هى اربعة، زوج نيست؟
الفصل الثانى - فى إعتبارات الماهيّة
متن
للماهيّة بالنسبة إلى ما يقارنها من الخصوصيّات اعتبارات ثلاث، وهى: أخذها بشرط
شىء، وأخذها بشرط لا، وأخذها لا بشرط. والقسمة حاصرة.
أمّا الأوّل: فأن تؤخذ ماهيّة بما هى مقارنةً لما يلحق بها من الخصوصيّات، فتصدق
على المجموع، كأخذ ماهيّة الإنسان بشرط كونها مع خصوصيّات زيد فتصدق عليه.
اعتبارات سه گانه ماهيّت
ترجمه
هر ماهيتى در مقايسه با خصوصياتى كه مقارن با آن است اعتبارات سه گانه اى دارد كه
عبارت است از ملاحظه او بشرط شىء و بشرط لا و لابشرط. و تقسيم، در اين سه خلاصه
مى شود.
اما اوّل: اينكه ماهيت، مقارن با خصوصياتى كه به آن ملحق مى شود، ملاحظه مى شود. در
اين هنگام، آن (يعنى ماهيت بشرط شىء) بر مجموع (مصداق خود و ضمايمش) صدق خواهد كرد،
مانند ماهيت انسان بشرط همراه بودن با خصوصيات زيد، كه بر زيد صادق خواهد بود.
شرح
قسم اول، ملاحظه ماهيت هست با انضمام به خصوصياتى كه به آن ملحق مى شود. در اين
صورت او بر مصداق خاصى منطبق خواهد بود و از انطباق بر ساير مصاديق ابا
خواهد داشت. ملاحظه ماهيت با انضمام خصوصياتش ماهيت بشرط شىء ناميده مى شود.
متن
وأمّا الثانى: فأن تؤخذ وحدها، وهذا على وجهين: أحدهما أن يقصر النظر فى ذاتها مع
قطع النظر عمّا عداها، وهذا هو المراد من «بشرط لا» فى مباحث الماهيّة. والآخر أن
تؤخذ وحدها بحيث لو قارنها أىُّ مقارن مفروض كان زائداً عليها غير داخل فيها، فتكون
موضوعةً للمقارن المفروض غيرمحمولة عليه.
اعتبار بشرط لا
ترجمه
قسم دوم اينكه ماهيت به تنهايى ملاحظه شود. و اين خود، دو گونه است: يكى اينكه نظر
را به ذات ماهيت با قطع نظر از هر چيز ديگر، محدود كنيم. و مراد از ماهيت بشرط لا
در مباحث ماهيت همين است.
ديگر اينكه آن را تنها ملاحظه كنيم به گونه اى كه هر مقارنى را كه همراه آن است
زايد بر ماهيت دانسته، آن را در ماهيت داخل نبينيم. در اين هنگام، ماهيت موضوع
مقارنات فرضى خود هست و بر آنها حمل نمى شود.
شرح
همانطوركه گفته شد ماهيت بشرط لا به دو قسم، تقسيم مى شود: يكى اينكه به تنهايى
ملاحظه شود و از هر مقارنى قطع نظر گردد و عنايت فقط و فقط به ذات ماهيت باشد، نه
هيچ چيز ديگر. مراد از ماهيت بشرط لا در مباحث ماهيت همين است.
در قسم ديگر باز ماهيت تنها ملاحظه مى شود، لكن به گونه اى كه اگر مقارنى همراه آن
است زايد بر آن و بيرون از حريم آن محسوب مى گردد. در اين قسم آنچه موضوع مقارنات
است خود ماهيت است، لكن چون ماهيت بشرط لا لحاظ شده است بر
مقارناتش حمل نمى شود.
فرق اين دو قسم اين است كه در قسم اول از هر چه غير از ذات ماهيت است قطع نظر شد،
اما در قسم دوم از مقارنات قطع نظر نمى شود لكن آنها به عنوان امور زايد و مغاير با
ماهيت، ملاحظه مى گردند; طبعاً ماهيت تنها مى ماند و بشرط لا اعتبار مى گردد.
براى قسم دوم مثال آورده اند به حيوان در ضمن انسان، كه اين ماهيت جنسى، مقارن با
جزء ديگر كه نطق باشد هست، لكن چون بشرط لا لحاظ گرديده قابل حمل بر انسان كه
مجموعه اى از آن و مقارنات ديگر هست نمى باشد. همانطور كه بر مقارنات خود، مانند
ناطق، قابل حمل نيست.
متن
وأمّا الثالث: فأن لا يشترط معها شىء من المقارنة واللامقارنة، بل تؤخذ مطلقة من
غير تقييد بنفى أو إثبات.
ماهيت لا بشرط
ترجمه
قسم سوم اينكه ماهيت را به شرط مقارنت يا عدم مقارنت با چيز ديگر، لحاظ نكنيم، بلكه
آن را مطلق و رها از هرگونه تقيد به نفى يا اثبات، در نظر بگيريم.
شرح
وقتى ماهيت، نه به شرط مقارنت با ضمايم و نه بشرط عدم مقارنتش با ضمايم ملاحظه
گرديد ـ يعنى مطلق و رها منظور شد، و با قيدِ بودن با چيزهاى ديگر كه قيد اثباتى
است يا نبودن با چيزهاى ديگر كه قيد سلبى است، ملاحظه نگرديد ـ ماهيت لا بشرط خواهد
بود.
متن
وتسمّى الماهيّة بشرط شىء «مخلوطةً»، والبشرط لا «مجرّدةً»، واللابشرط «مطلقةً».
والمقسّم للأقسام الثلاث الماهيّة، وهى الكلىّ الطبيعىّ، وتسمّى «اللابشرط
المقسمى»، وهى موجودةٌ فى الخارج لوجود بعض أقسامها فيه كالمخلوطة.
مخلوطه، مجرده، مطلقه
ترجمه
ماهيت بشرط شىء، ماهيّت مخلوطة و بشرط لا، مجرّده ولابشرط، مطلقه ناميده مى شود. و
مقسمِ اقسام سه گانه، ماهيت است. و آن همان كلى طبيعى است كه به نام لابشرط مَقسمى
ناميده مى شود. لا بشرط مَقسمى همانند مخلوطه به دليل وجود بعض اقسامش در خارج، در
خارج موجود است.
شرح
از آن نظر كه مَقسم با قِسم، متحد است اگر قِسم در ظرفى يافت شد مقسم هم به وجود
قسم در همان ظرف، يافت خواهد شد. اگر اسم يا فعل يا حرف در جايى تحقق يافت با تحقق
هر يك از اين اقسام، مقسم كه كلمه باشد متحقق خواهد شد. در ما نحن فيه هم مطلب چنين
است; زيرا با تحقق ماهيت مخلوطه كه همان ماهيت منضّم به ضمايم هست، مقسم كه ماهيت
لابشرط هست تحقق مى يابد.
متن
والموجود من الكلّىّ فى كلّ فرد غير الموجود منه فى فرد آخر بالعدد. ولو كان
الموجود منه فى الأفراد الخارجيّة واحداً بالعدد كان الواحد كثيراً بعينه، وهو
محالٌ، وكان الواحد متّصفاً بصفات متقابلة، وهو محالٌ. وهذا معنى قولهم: «إنّ نسبة
الماهيّة إلى أفرادها كنسبة الآباء الكثيرين إلى أولادهم، لا كنسبة الأب
الواحد إلى أولاده الكثيرين.» فالماهيّة كثيرة فى الخارج بكثرة أفرادها، نعم هى
بوصف الكليّة والاشتراك واحدة موجودة فى الذهن ـ كما سيأتى.
كيفيت تحقق كلى طبيعى
ترجمه
كلى طبيعى (لابشرط مقسمى) در هر فردى كه موجود است از نظر عدد، غير از آن چيزى است
كه در فرد ديگر موجود شده است. و اگر در افراد خارجى، واحد بالعدد باشد لازم مى آيد
كه واحد، كثير باشد; كه اين محال است. و لازم مى آيد كه واحد، متصف به صفات متقابل
باشد، كه اين هم محال است. و منظور حكما كه مى گويند: «نسبت ماهيت به افراد خود،
مانند نسبت پدران بسيار به فرزندان بسيار مى ماند، نه مانند نسبت يك پدر به فرزندان
بسيار». همين است. پس، ماهيت درخارج به كثرت افرادش كثير است. بله، ماهيت متصف به
وصف كليت و اشتراك در ذهن، واحد است. ـ چنانكه بزودى خواهد آمد ـ.
شرح
ميان منطّقيون اختلاف است كه آيا كلى طبيعى كه همان ماهيت است، در خارج هست يا نه؟
در فقره پيشين گفتيم كه آرى، در خارج موجود است.
اكنون كه معلوم شد ماهيت در خارج هست، اختلافى ديگر مطرح است. و آن اينكه آيا در
خارج، واحد بالعدد است، يا از نظر عدد كثير است. اين همان اختلاف معروف ميان شيخ
الرئيس و رَجل همدانى است كه او را در شهر همدان ملاقات كرده بود. آن مرد معتقد
بوده كه كلى طبيعى، واحد بالعدد است.
مؤلف فقيده (ره) مى فرمايند: آنچه از ماهيت در خارج در ضمن فردى موجود است، اين از
نظر عدد، غير از ماهيتى است كه در فرد ديگر موجود است و به عدد افرادِ موجود در
خارج، عدد ماهيت متكثر است. مثلا از نوع بشر كه فى المثل پنج ميليارد فرد، موجود
است به عدد اين افراد، ماهيت انسان در خارج موجود است.
اگر مطلب چنين نباشد و ماهيت انسان در خارج، واحد بالعدد باشد لازم مى آيد كه
واحد، كثير باشد كه اين محال است; زيرا هيچ فردى از افراد انسان نيست كه تهى از
ماهيت انسانى باشد. و چون افراد، كثيرند پس ماهيت متحقق در ضمن اين افراد هم كثير
است. از سوى ديگر چون افراد، صفات متقابل دارند اگر ماهيت، واحد بالعدد باشد لازم
مى آيد به صفات متقابل مانند خوبى و بدى متصف گردد، كه اين هم محال است.
آرى، ماهيت به وصف كليت كه تمام افراد در آن مشتركند در ظرف ذهن، واحد است نه كثير.
به سؤالات زير پاسخ دهيد.
1 ـ اعتبارات ماهيت را بشماريد.
2 ـ اعتبار بشرط لا، به چند قسم تقسيم مى شود؟ توضيح دهيد.
3 ـ مَقسَم اعتباراتِ ماهيت چيست؟
4 ـ آيا كلى طبيعى در خارج، موجود هست يا نه؟ دليل آنرا بيان كنيد.
5 ـ معناى اينكه مى گوييم: نسبت كلى طبيعى به افرادش مانند نسبت آباء به أبناء
مى ماند، چيست؟
الفصل الثالث - فى الكلّىّ والجزئى
متن
لا ريب أنّ الماهيّة الكثيرة الأفراد تصدق على كلّ واحد من أفرادها وتحمل عليه،
بمعنى أنّ الماهية التى فى الذهن كلّما ورد فيه فردٌ من أفرادها وعَرَضَ عليها
اتّحدت معه وكانت هى هو. وهذه الخاصة هى المسمّاة بالكلّيّة، وهى المراد باشتراك
الأفراد فى الماهيّة. فالعقل لا يمتنع من تجويز صدق الماهيّة على كثيرين بالنظر إلى
نفسها، سواء كانت ذات أفراد كثيرين فى الخارج أم لا.
فالكلّيّة خاصّةٌ ذهنيّةٌ تعرض الماهيّة فى الذهن، إذ الوجود الخارجىّ العينىّ
مساوقٌ للشخصيّة، مانعٌ عن الإشتراك. فالكلّيّة من لوازم الوجود الذهنىّ للماهيّة،
كما أنّ الجزئيّة والشخصيّة من لوازم الوجود الخارجىّ.
كلى و جزئى
ترجمه
بدون ترديد، ماهيتى كه افراد كثير دارد بر هر يك از افراد خود، صادق است و بر آن
حمل مى شود. يعنى ماهيتى كه در ذهن هست هرگاه فردى از افراد آن در ذهن وارد شود و
خود را بر ماهيت عرضه كند، با آن متّحد خواهد بود و آن ماهيت، عين همان فرد خواهد
بود. و اين خصوصيّت، همان چيزى است كه ما آن را كليت ناميده ايم. و اين همان اشتراك
افراد در ماهيت هست. پس، عقل امتناع ندارد كه صدق ماهيت فى نفسه بر كثيرين را تجويز
كند; خواه در خارج، صاحب افراد بسيار باشد يا نباشد.
پس، كليت خاصه ذهنى است كه در ذهن بر ماهيت عارض مى شود; زيرا وجود عينى برابر با
شخصيت (وتعيّن) و مانع از اشتراك است. بنابراين، كليّت از لوازم وجود ذهنى ماهيت
هست، همانطور كه جزئيّت و شخصيّت از لوازم وجودِ خارجى آن است.
شرح
ماهيتى كه در ذهن، استعداد انطباق با افراد فراوان را دارد و مى تواند بر هر يك از
آنها منطبق شود و بر آنها حمل گردد، از ويژگى خاصى به نام كليّت و اشتراك برخوردار
است; اعم از آنكه افراد آن ماهيت، بالفعل در خارج باشد يا نباشد.
كليّت، خصوصيتى است كه فقط در ذهن بر ماهيت عارض مى شود; زيرا موجود خارجى، ملازم
با تشخص و جزئيّت است.
متن
فما قيل: «إنّ الكلّيّة والجزئيّة فى نحو الإدراك بمعنى أنّ الحسّ لقوّة إدراكه
ينال الشىء نَيْلا كاملا بحيث يمتاز عمّا سواه مطلقاً ويتشخّص، والعقل لضعف إدراكه
يناله نيلا هيّناً يتردّد ما ناله بين امور ويقبل الإنطباق على كثيرين، كالشبح
المرئىّ من بعيد بحيث لا يتميّز كلّ التميّز، فيتردّد بين أن يكون ـ مثلا ـ هو
زيداً أو عمرواً أو خشبةً منصوبةً أو غير ذلك، وليس إلاّ واحداً من المحتملات،
وكالدرهم الممسوح المردّد بين الدراهم المختلفة وليس إلاّ واحداً منها.»
تفسيرى نادرست از كليت
ترجمه
گفته شده است كه كليّت و جزئيّت به نحوه ادراك ما بستگى دارد. به اين معنا كه قوّه
حسِ ما به جهتِ ادراكِ كامل خود، وصول كامل به اشياء پيدا مى كند به طورى كه آنها
از غير خود متمايز گشته، تشخّص مى يابند.
اما عقل به جهت ضعف و ناتوانى در ادراك،از اشياء وصول سطحى دارد و يافته او بين
امور
مختلف، مردد است. لذا انطباق بر كثيرين را مى پذيرد. و مانند شبحى كه از دور رؤيت
شده به نحو كامل، قابل تميز نيست و در اينكه زيد است يا عمرو، يا چوبى كه آن را نصب
نموده اند و يا چيزى ديگر محل ترديد است; در حالى كه جز يكى از محتملات واقعيت
ندارد. و يا مانند درهمى كه (نوشته هايش) پاك شده و بين دراهم مختلف مردد مى باشد،
در حالى كه يكى از آنها بيش نيست.
شرح
گفتيم كليّت مربوط به وجود ذهنى ماهيت و جزئيت مربوط به وجود خارجى آن است. بر اين
مطلب اشكال شده است كه: كليّت و جزئيت مربوط به نحوه وجود ماهيت نيست، بلكه مربوط
به نحوه ادراك ماست. اگر ما چيزى را توسط قواى حاسّه خود ادراك كنيم به دليل قوّه و
توانِ قواى حاسه، ادراك به نحو تام و كامل صورت مى گيرد. و از اين رو، قبول انطباق
بر چيز ديگر نمى كند. اما اگر ادراك توسط قوه عقل صورت گيرد به دليل ضعف و
ناتوانى اش، ادراك ما مبهم و قابل انطباق بر كثيرين مى باشد.
مثال مى آورند به شبحى كه انسان آن را از دور مى بيند. درباره او احتمالات گوناگونى
پديد مى آيد: شايد كه زيد يا عمرو يا يك تابلو باشد، در حالى كه فى الواقع يكى از
اين احتمالات بيش نيست.
يا اگر سكه اى بر اثر تماس با دستِ انسان، نوشته هاى آن از بين برود. اين سكه، به
صورتى در مى آيد كه احتمالات مختلف در آن مى رود، در حالى كه فى الواقع يكى از آنها
بيش نيست.
بنابراين، چون قوه عاقله اشياء را ضعيف درك مى كند و وصول روشن از آن ندارد، مُدرَك
آن كلى است و قابل انطباق بر اشياى فراوان هست. اما اگر با چشم خود از نزديك شخصى
را ديد، ادراك او روشن است و بر كثيرين منطبق نمى شود.
حاصل سخن اينكه كليّت و جزئيّت مربوط به ادراك ماست، نه وجودِ ماهيت.
متن
فاسدٌ، إذ لو كان الأمر كذلك لم يكن مصداق الماهيّة فى الحقيقة إلاّ واحداً من
الأفراد ولكذبت القضايا الكلّيّة، كقولنا «كلُّ ممكن فله علّة» و «كلّ أربعة زوجٌ»
و«كلُّ كثير فإنّه مؤلَّف من آحاد»، والضرورة تدفعه. فالحقّ أنّ الكلّيّة والجزئيّة
لازمتان لوجودِ الماهيّات، فالكلّيّة لوجودها الذهنىّ والجزئيّة لوجودها الخارجىّ.
نقد ديدگاه فوق
ترجمه
(اين تفسير) صحيح نيست; زيرا اگر مطلب چنين باشد مصداق ماهيت در واقع، منحصر در يك
فرد مى شود. (و ثانياً) قضاياى كليّه همه كاذب خواهند بود، مانند «هرممكنى از علتى
است» و «هر اربعه اى زوج هست» و «هر كثيرى از آحاد تأليف مى يابد». در حالى كه
بالضروره چنين چيزى درست نيست.
پس، حق آن است كه كليّت و جزئيّت لازمه وجود ماهيّات هستند; كليّت لازمه وجود ذهنى
و جزئيّت، لازمه وجود خارجى است.
شرح
دو اشكال بر تفسير فوق وجود دارد: يكى اينكه اگر كليّت و جزئيّت به نحوه ادراك ما
مربوط است ـ نه به خود ماهيت ـ پس ماهيت هميشه نبايستى بيش از يك فرد داشته باشد.
تصوّر عقلى ماست كه از ماهيت، ادراكى مى يابد كه مبهم و طبعاً كلى است. در حالى كه
چنين نيست و ماهيت، افراد كثير دارد يا مى تواند داشته باشد.
دوّم اينكه ما ديگر نبايد قضاياى كلى داشته باشيم; زيرا ماهيت، يك فرد دارد. ساختار
قضيه كلى بر اساس آن است كه براى ماهيّت، افراد كثير فرض شود، مانند اينكه بگوييم:
«براى هر ممكنى علتى است» و «هر اربعه اى زوج است». از اينجا روشن مى شود كه كليّت،
لازمه وجود ذهنى ماهيات و جزئيّت، لازمه وجود خارجى آن است.
متن
وكذا ما قيل: «إنّ الماهيّة الموجودة فى الذهن جزئيّة شخصيّة، كالماهيّة الموجودة
فى الخارج، فإنّها موجودةٌ فى ذهن خاصٍّ قائمةٌ بنفس جزئيّة. فالماهيّة الإنسانيّة
الموجودة فى ذهن زيد ـ مثلا ـ غير الماهيّة الإنسانيّة الموجودة فى ذهن عمرو،
والموجودة منها فى ذهن زيد اليوم غير الموجودة فى ذهنه بالأمس، وهكذا.»
اشكال بر اينكه كليت، لازمه وجود ذهنى ماهيات است
ترجمه
اشكال مى شود كه ماهيت موجوده در ذهن، جزئى شخصى است، مانند ماهيت موجود در
خارج; زيرا كه موجود در ذهنِ خاص و قائم به نفس جزئى است. پس، ماهيت انسانىِ موجود
در ذهن زيد مثلا، غير از ماهيت انسانى موجود در ذهن عمرو است. همانطور كه ماهيت
موجود در ذهن زيدِ امروز، غير از ماهيت موجود در ذهن زيد ديروز است. و هكذا.