متن
ثم نقله الحكماء إلى خصوص سلب الضرورة من الجانبين وسَمَّوه إمكاناً خاصّاً
وخاصيّاً وسمّوا ما عند العامة إمكاناً عامّاً وعاميّاً.
نقل معناى امكان از معناى اول خود
ترجمه
حكما امكان عام را از معناى خودش (كه سلب ضرورت از جانب مخالف است) انتقال داده اند
و در خصوص سلب ضرورت از دو طرف به كار برده اند و آن را به نام «امكان خاص و خاصى»
خوانده اند. همانطور كه امكان عام را «امكان عام و عامى» نام نهاده اند.
شرح
حاصل آنچه گذشت اين است كه ابتداء امكان نزد حكما به معناى سلب ضرورت از جانب مخالف
قضيه بود. حكما آن را به سلب ضرورت از دو جانب نقل معنا داده، اولى را به دليل
شمولش بر وجوب و امتناع، امكان عام نام نهاده اند; زيرا همانطور كه گفته شد سلب
ضرورت از جانب مخالف با ضرورت جانب موافق يا امتناع جانب موافق سازگار بود. پس
امكان عام، وجوب و امتناع را نيز شامل مى شود; يعنى قضايايى را كه در آن محمول
وجوباً براى موضوع، ثابت است، نيز شامل مى شود مانند آنكه مى گوييم «الله عالم
بالامكان العام» كه ثبوت علم براى خداوند به ضرورت و وجوب است. همانطور كه در بعضى
از قضايا ثبوت محمول براى موضوع، ممتنع است.
و از اين رهگذر وجه تسميه آن به امكان عام، روشن مى گردد. و وجه تسميه آن به امكان
عامى به دليل استعمال آن در ميان عوام مى باشد. و امكان خاص را خاصّ
مى گويند چون از امكان عام، اخص است. و خاصى مى گويند چون بين خواصّ و حكما استعمال
مى شود.
متن
وربّما أطلق الامكان واريد به سلب الضرورات الذاتية والوصفيّة والوقتيّة، وهو أخصّ
من الامكان الخاصّ، ولذا يسمىّ الامكان الأخصّ، نحو الانسان كاتب بالامكان.
فالماهيّة الانسانيّة لا تستوجب الكتابة، لا لذاتها ولا لوصف ولا فى وقت مأخوذَيْن
فى القضيّة.
امكان اخص
ترجمه
گاهى امكان گفته مى شود و از آن سلب ضرورتهاى ذاتى و وصفى و وقتى اراده مى شود. اين
امكان، اخص از امكان خاص است. و لذا آن را امكان اخص مى نامند، مانند «الانسان كاتب
بالامكان» زيرا ماهيت انسان اقتضاى كتابت نمى كند، نه به جهت ذات خود و نه به جهت
وصف و وقتى كه مأخوذ در قضيه است.
شرح
قبلا به ضرورتهاى ذاتى ـ كه به اقتضاى ذات، ذاتيات و لوازم ماهيت برايش حاصل است ـو
به ضرورت وصفى و وقتى ـ كه ثبوت محمول به وصف خاص و به وقت خاص را افاده مى دهد ـ
اشاره كرديم. اكنون مى گوييم اگر از ماهيتى چون ماهيت انسان، كتابت را سلب كرديم ـ
به اين معنا كه فى المثل ذات انسان اقتضاى اين كتابت را نمى كند و نيز وصف و وقتى
در قضيه، مذكور نيست تا محمول را در آن وقت و با آن وصف براى موضوع، ثابت كند ـ و
اين سلب ضرورات توسط امكان صورت گرفت، به آن امكان اخص مى گوييم; زيرا اين امكان از
امكان خاص هم محدودتر است، به جهت آنكه امكان خاص فقط سلب ضرورت از جانب موافق و
مخالف مى كرد اما ارتباطى با سلب ضرورت ذاتى و وصفى و وقتى نداشت، ولى امكان اخص
سلب اين سه ضرورت را نيز در بر مى گيرد.
متن
وربّما أطلق الامكان واريد به سلب الضرورات جميعاً حتى الضرورة بشرط المحمول وهو فى
الامور المستقبلة التى لم يتعين فيها ايجاب ولا سلب. فالضرورة مسلوبة عنها حتى بحسب
المحمول إيجاباً وسلباً. وهذا الاعتبار بحسب النظر البسيط العامّى الذى من شأنه
الجهل بالحوادث المستقبلة لعدم إحاطته بالعلل والأسباب، وإلاّ فلكلّ أمر مفروض بحسب
ظرفه إمّا الوجود والوجوب وإمّا العدم والامتناع.
امكان استقبالى
ترجمه
و گاهى امكان گفته مى شود و از آن سلب جميع ضرورات اراده مى شود، حتى ضرورت بشرط
محمول. و اين امكان مربوط به امور آينده است كه هنوز جانب ايجاب يا سلب در آن متعين
نباشد. پس، ضرورت حتى ضرورت به حسب محمول ايجاباً و نفياً از آن امور، مسلوب است.
و اين ملاحظه به حسب نظر ساده عوامانه است كه نسبت به حوادث آينده جاهل است، زيرا
احاطه به علل و اسباب ندارد. و گرنه براى هر امر فرضى به حسب ظرف خود، يا وجود و
وجوب حاصل است يا عدم و امتناع.
شرح
امكان استقبالى، امكانى است كه به واسطه آن تمام ضرورتهاى شش گانه حتى ضرورت بشرط
محمول، سلب مى شود. و اين امكان در امور آينده كه تحقق و عدم تحقق آن معلوم نيست به
كار مى رود، مثلا مى گوييم ممكن است فردا باران بيايد; يعنى آمدن باران امر ضرورى
نيست به هيچ يك از ضرورتهاى شش گانه. ضرورت بشرط محمول هم از آن مسلوب است به جهت
آنكه نفياً و اثباتاً ثبوت محمول براى موضوع، معلوم نيست. پس، چگونه مى توان موضوع
را مقيّد به محمول نموده و ضرورت بشرط محمول، تصور كرد. بنابراين در اين نوع قضايا
تمام ضرورات مسلوب است.
البته استعمال امكان به اين معنا براى كسانى كه علم به حوادث و علل آنها ندارند
مى باشد، ولى صرف نظر از اين، هر حادثه اى نفياً و اثباتاً براى كسى كه علم به علل
و اسبابش دارد مشخص و معيّن است; اگر علل وجودى آن حادثه، موجود باشد آن حادثه
وجوباً موجود خواهد بود، زيرا الشى ما لم يجب لم يوجد، و اگر علل عدمى او فراهم
باشد آن حادثه قطعاً منتفى خواهد بود، زيرا الشى ما لم يمتنع لم يُعَدم.
متن
وربّما أطلق الامكان واريد به الامكان الاستعدادىّ وهو وصف وجودىّ من الكيفيّات
القائمة بالمادّة تقبل به المادّة الفعليّات المختلفة والفرق بينه وبين الامكان
الخاصّ أنّه صفة وجوديّة تقبل الشدّة والضعف والقرب والبعد من الفعليّة، موضوعه
المادّة الموجودة ويبطل منها بوجود المستعدّ له بخلاف الامكان الخاصّ الذى هو معنىً
عقلى لا يتصف بشدّة وضعف ولا قرب وبعد وموضوعه الماهيّة من حيث هى لا يفارق
الماهيّة موجودة كانت أو معدومة.
امكان استعدادى
ترجمه
و گاهى امكان گفته مى شود و از آن امكان استعدادى اراده مى شود. و آن عبارت است از
وصفى وجودى از كيفيّتهايى كه قائم به ماده است و ماده به سبب آن، قبول فعليّتهاى
گوناگون مى كند. فرق بين امكان استعدادى و امكان خاص آن است كه امكان استعدادى صفتى
است وجودى كه قبول شدت و ضعف و قُرب و بُعد نسبت به فعليت مى كند. موضوع امكان
استعدادى مادّه موجودة است و با حصول مستعَدُّلَه باطل مى شود.
بخلاف امكان خاص كه يك معناى عقلى است و متصف به شدت و ضعف و قرب و بُعد نمى شود.
موضوع امكان خاص، ماهيت بوده و هيچ گاه از آن جدا نمى شود، خواه موجود باشد يا نه.
شرح
امكان استعدادى يكى ديگر از اقسام امكان است. امكان استعدادى كيفيتى است كه قائم به
ماده است و ماده به سبب آن، فعليتهاى گوناگونى مى پذيرد. مثلا استعداد انسان شدن در
نطفه انسان، وجود دارد و استعداد درخت خرما شدن در هسته خرما، وجود دارد. اين
استعداد، به نطفه اين امكان را مى بخشد كه مراحل بعدى، يعنى علقه و مضغه جنين را كه
فعليتهاى گوناگون هستند، بيابد.
حال اين نطفه از زمانى كه به طرف انسان شدن حركت مى كند تا وقتى كه انسان مى شود
مراحل و منازل مختلفى را طى مى كند، تا برسد به آخرين منزل كه حصول انسان بالفعل و
كامل است. امكان استعدادى از اولين لحظه حركت تا لحظه وصول به منزل آخر، مراتب قرب
و بُعد در پيش روى دارد. مثلا نطفه اى كه جنين شد به انسانيت نزديك تر است از
نطفه اى كه اكنون مرحله مضغه بودن خود را طى مى كند. و مُضْغه از علقه به انسانيت
نزديك تر است. وقتى انسانيت حاصل شد استعداد انسانيت ديگر باطل مى شود.
بخلاف امكان خاص كه يك مفهوم عقلى است كه همان لاضرورت وجود و عدم باشد اتصاف به
شدت وضعف و قرب و بعد در آن راه ندارد. موضوعش ماهيت است و هيچ گاه از آن انفكاك
نمى پذيرد.
* قوله: وموضوعه الماهيّة من حيث هى لا يفارق الماهية موجودة كانت او معدومة; عدم
مفارقت امكان از ماهيت در حال وجود، معلوم است. اما عدم مفارقت امكان از ماهيت در
حال عدم معنايش اين است كه ماهيت اگر تقررش ممكن باشد در وعايى مجرد از كافّه
وجودات، باز هم ممكن خواهد بود. اين مطلب براى كسانى كه اصالت ماهوى هستند و براى
ماهيات تقررى بدون وجود قائلند، روشن تر است.
متن
وربّما أطلق الامكان واُريد به كون الشىء بحيث لا يلزم من فرض وقوعه محالٌ ويسمّى
الامكان الوقوعىّ.
امكان وقوعى
ترجمه
گاهى امكان گفته مى شود و از آن، اين معنا اراده مى شود: «بودن يك چيز به گونه اى
كه از فرض وقوعش محال لازم نيايد.» و نام آن، امكان وقوعى است.
شرح
امكان وقوعى، اخص از امكان ذاتى است; زيرا هر امكان وقوعى بايد امكان ذاتى داشته
باشد، اما هرچه امكان ذاتى دارد ممكن است امكان وقوعى نداشته باشد.
در فصل هشتم از همين مرحله خواهد آمد كه گاهى يك چيز ذاتاً ممكن است اما وقوعاً به
دليل آنكه از وقوعش محالى ذاتى پيش مى آيد ممتنع مى باشد، مانند اينكه جسم غير
متناهى الابعاد ذاتاً ممكن است لكن وقوعاً به دليل آنكه از وقوع آن لازم مى آيد كه
غير متناهى بين حاصرين واقع شود ـ كه اين محال ذاتى است ـ محال وقوعى خواهد بود.
پس، جسم غير متناهى ذاتاً ممكن، ولى وقوعاً محال است; زيرا مستلزم يك محال ذاتى است
كه عبارت باشد اينكه غير محصور، محصور شود. شرح مطلب را بزودى خواهيد خواند.(1)
متن
وربّما أطلق الامكان واريد به ما للوجود المعلولىّ من التعلّق والتقوّم بالوجود
العلّىّ وخاصّة الفقر الذاتىّ للوجود الامكانىّ بالنسبة إلى الوجود الواجبىّ جلّ
وعلا، ويسمّى الامكان الفقرىّ والوجودىّ قبال الامكان الماهوىّ.
معناى هفتم، امكان فقرى
ترجمه
گاهى امكان گفته مى شود و از آن اراده مى شود تعلّق وتقوّمى كه معلول، نسبت به وجود
علت دارد، خصوصاً فقر ذاتى وجود امكانى نسبت به وجود واجب تعالى. و نامش امكان فقرى
و امكان وجودى است، در برابر امكان ماهوى.
شرح
امكان فقرى يا امكان وجودى از ابداعات صدرالمتألهين است. همانطور كه امكان را به
ماهيت نسبت داده ولا ضرورت وجود و عدم را از آن اراده مى كنيم، امكان را به وجود
نسبت داده فقر ذاتى را از آن اراده مى كنيم. ممكنات نسبت به ذات حق تعالى فقير و
نيازمندند. اين فقر ونيازمندى امر عارضى براى آنها نيست، بلكه در تار و پود آنها
فقر و نياز نهفته است.
اگر فقر و نياز عارض بر آنها بود لازم مى آمد كه آنها ذاتاً نيازمند نباشند و اين
با معلوليّت ذاتى آنها منافات داشت. امكان فقرى و وجودى در مقابل غناى ذاتى و وجودى
خداى تبارك و تعالى است كه آيه شريفه به آن اشاره مى فرمايد: يا ايّها الناس انتم
الفقراء الى الله والله هو الغنى الحميد.(2)
متن
تنبيه آخر
الجهات الثلاث المذكورة لا تختصّ بالقضايا التى محمولها الوجود بل تتخلل واحدة منها
بين أىّ محمول مفروض نسب إلى أىّ موضوع مفروض، غير أنّ الفلسفة لا تتعرض منها إلاّ
بما يتخلل بين الوجود وعوارضه الذاتية لكون موضوعها الموجود بما هو موجود.
شمول جهات سه گانه
ترجمه
نتيجه آخر، جهات سه گانه اى كه ذكر شدند اختصاص ندارند به قضايايى كه محمول آنها
وجود است، بلكه هر يك از آنها حائل مى شوند بين هر محمول فرضى و بين هر موضوع فرضى.
مگر آنكه فلسفه متعرض اينها نمى شود مگر جهاتى را كه بين وجود و عوارض ذاتى وجود،
حائل شوند; چون موضوع فلسفه «موجود بما هو موجود» است.
شرح
هيچ قضيه اى تهى از يكى از جهات سه گانه نيست، لكن آنچه در فلسفه مورد عنايت است آن
قضايايى است كه محمول آنها از عوارض ذاتى موجود ـ كه موضوع فلسفه است ـ باشد.
(بديهى است در هر علمى از عوارض ذاتى موضوع آن علم بحث مى شود. و اگر بحثى مطرح شد
كه عارض ذاتى موضوع نبود، طرح آن استطرادى است.)
در فلسفه هم از عوارض «موجود بما هو موجود» سخن به ميان مى آيد، كه طبعاً نسبت عارض
به معروض يا به امكان خواهد بود يا به وجوب. و نسبتى به امتناع ميان عارض وجود و
خود وجود نخواهيم داشت. لذا فرمود: مقصود بالذات از ميان جهات ثلاث، وجوب و امكان
هست.
به سؤالات زير پاسخ دهيد.
1 ـ مواد ثلاث را تعريف كنيد.
2 ـ چرا تعريف مواد ثلاث، تعريف حقيقى نيست، بلكه تعريف شرح الاسمى است؟
3 ـ در فلسفه، مقصود بالذات از مواد ثلاث كدام است، چرا؟
4 ـ اشكال بر اينكه امكان، وصف ثابت موجود است چيست، و چگونه دفع مى گردد؟
5 ـ موضوع امكان چيست؟ آن را توضيح دهيد.
6 ـ حمل بين امكان و ساير لوازم ماهيت چگونه حملى است؟
7 ـ موجوديت امكان چگونه است، آيا اعتبار عقلى صرف است يا موجود مستقل است يا چيز
ديگر؟
8 ـ استدلال بر اينكه امكان در خارج به وجود مستقل است، چگونه است؟
9 ـ نسبت ميان امكان عام و امكان خاص چيست؟
10ـ اقسام امكان را نام ببريد.
11 ـ معانى اقسام امكان را اجمالا توضيح دهيد.
12 ـ اقسام ضرورات را نام ببريد.
13 ـ امكان وقوعى را توضيح دهيد.
14 ـ فرق امكان ماهوى و امكان فقرى را شرح دهيد.
الفصل الثانى - فى انقسام كلّ من المواد الثلاث الى ما بالذات وما بالغير
وما بالقياس إلى الغير، إلاّ الامكان
متن
يقسم كلّ من هذه الموادّ الثلاث إلى ما بالذات وما بالغير وما بالقياس إلى الغير
إلاّ الامكان، فلا امكان بالغير.
والمراد بما بالذات أن يكون وضع الذات مع قطع النظر عن جميع ما عداه كافياً فى
اتصافه، وبما بالغير أن لا يكفى فيه وضعه كذلك بل يتوقف على إعطاء الغير واقتضائه،
وبما بالقياس الى الغير أن يكون الاتصاف بالنظر إلى الغير على سبيل استدعائه الاعم
من الاقتضاء.
در تقسيم هر يك از مواد سه گانه
ترجمه
هر يك از مواد سه گانه تقسيم مى شود به ما بالذات و ما بالغير و ما بالقياس الى
الغير، مگر امكان كه امكان بالغير ندارد. مراد از ما بالذات آن است كه ذات با قطع
نظر از هرچه غير اوست در اتصاف به آن وصف، كافى باشد. و مراد از ما بالغير آن است
كه ذات در اتصاف به وصف، به تنهايى كافى نباشد بلكه متوقف بر غير در اعطا و اقتضا
باشد. و مراد از ما بالقياس الى الغير آن است كه اتصاف ـ به وصف ـ در مقايسه با غير
به نحو استدعا ـ كه اعم از اقتضا هست ـ باشد.
شرح
مراد از ما بالذات آنطور كه گفته شد معنون شدن ذات است به وصف، بدون تاثير غير. و
در ما بالغير ذات به تنهايى در معنون شدن به وصف، كافى نيست بلكه ذاتاً به تأثير
غير، نيازمند است. و اين نيازمندى يك حالت نفسى براى آن به شمار مى رود. بر خلاف ما
بالقياس الى الغير كه اتصاف به وصف در قياس با شىء ديگر است. به همان صورت كه در ما
بالغير اتصاف به وصف، يك حالت نفسى است در ما بالقياس، اتصاف، يك مفهوم نسبى است;
يعنى يك مفهوم قياسى است. اين يك فرق بين اين دو. فرق ديگر، در ما بالغير هميشه
رابطه علّى و معلولى وجود دارد، اما در مابالقياس الى الغير گاهى رابطه علّى هست و
گاهى نيست.
متن
فالوجوب بالذات كضرورة الوجود لذات الواجب تعالى لذاته بذاته، والوجوب بالغير
كضرورة وجود الممكن التى تلحقه من ناحية علّته التامّة، والامتناع بالذات، كضرورة
العدم للمحالات الذاتية التى لا تقبل الوجود لذاتها المفروضة، كاجتماع النقيضين
وارتفاعهما وسلب الشىء عن نفسه، والامتناع بالغير كضرورة عدم الممكن التى تلحقه من
ناحية عدم علّته، والامكان بالذات كون الشىء فى حدّ ذاته مع قطع النظر عن جميع
ماعداه مسلوبة عنه ضرورة الوجود وضرورة العدم.
وجوب بالذات و بالغير ـ امتناع بالذات و بالغير ـ امكان ذاتى
ترجمه
وجوب بالذات مانند ضرورت وجود براى واجب تعالى كه لذاته و بذاته هست. و وجوب بالغير
مانند ضرورت وجود براى ممكن، ضرورتى كه از ناحيه علت تامه بر آن ملحق مى شود. و
امتناع بالذات مانند ضرورت عدم براى محالات ذاتى، كه ذات فرضى آنها هرگز قبول وجود
نمى كند، مثل اجتماع نقيضين و ارتفاع آن و سلب شىء از خودش. و امتناع بالغير مانند
ضرورت نبود ممكن، ضرورتى كه از ناحيه عدم علت بدو ملحق مى شود. و امكان بالذات
عبارت است از مسلوب بودن وجود و عدم از آن، با قطع نظر از هرچه غير اوست.
شرح
وجوب ذات اقدس الهى، ذاتى است. ذات او در اتصاف به وصف وجوب، محتاج به واسطه در
ثبوت نيست. بخلاف وجودات امكانى كه براى موجود شدنشان محتاج به واسطه در ثبوتند، كه
علل آنها باشند. و قيد لذاته در تعريف وجوب ذاتى براى نفى اين نوع واسطه است.
چنانكه وجود آن نياز به واسطه در عروض ندارد، مانند ماهيات امكانى كه براى موجود
شدنشان محتاج به واسطه در عروض هستند، كه آن واسطه ها همان وجودات آنهايند. و قيد
بذاته براى نفى واسطه در عروض است.