الفصل الثالث - فى أنّ الوجود حقيقة مشكّكة
متن
لاريب أنّ الهويّات العينيّة تتصف بالكثرة تارةً من جهة أنّ هذا إنسان وذلك فرس
وذلك شجر ونحو ذلك، وتارّةً بأنّ هذا بالفعل وذاك بالقوّة وهذا واحد وذاك كثير،
وهذا حادث وذاك قديم، وهذا ممكن وذاك واجب وهكذا.
وقد ثبت بما أوردناه فى الفصل السابق أنّ الكثرة من الجهة الاولى وهى الكثرة
الماهويّة موجودة فى الخارج بعرض الوجود وأنّ الوجود متصف بها بعرض الماهيّة لمكان
أصالة الوجود واعتباريّة الماهيّة.
وأمّا الكثرة من الجهة الثانية فهى التى تعرضالوجود من جهة الانقسامات الطارئة عليه
نفسه، كانقسامه إلى الواجب والممكن وإلى الواحد والكثير وإلى ما بالفعل وما بالقوة
ونحو ذلك، وقد تقدّم فى الفصل السابق أنّ الوجود بسيط وأنّه لا غير له. ويستنتج من
ذلك أنّ هذه الكثرة مقوّمة للوجود بمعنى أنّها فيه غير خارجة منه وإلاّ كانت جزءاً
منه ولا جزء للوجود او حقيقة خارجة منه ولا خارج من الوجود.
اقسام كثرت
ترجمه
شكى نيست كه موجودات واقعى خارجى يك بار به كثرت متصّف مى شوند از آن جهت كه اين
انسان است و آن فرس و ديگرى شجر و غير ذلك. و بار ديگر (به كثرت متصف مى شوند) از
آن جهت كه اين بالفعل است و آن بالقوه، اين واحد است و آن كثير، اين حادث است و آن
قديم، اين ممكن است و آن واجب و هكذا.
از آنچه در فصل پيش گفته شد ثابت مى شود كه كثرت از نوع اول ـ كه همان كثرت ماهيات
باشد ـ در خارج، موجود است به سبب عارض شدن وجود (بر ماهيات). و وجود متصف است به
آن كثرت، به سبب عارض شدن ماهيت (بر وجود) چون وجود، اصيل است و ماهيت، اعتبارى.
و اما كثرت از نوع دوم عارض مى شود بر وجود از ناحيه انقساماتى كه از سوى ذات خود
وجود بر آن وارد مى شود. مانند انقسام وجود به واجب و ممكن و به واحد و كثير و به
چيزى كه بالفعل است و يا بالقوّه و امثال آن.
و در فصل سابق گذشت كه وجود، بسيط است و غير از وجود، حقيقتى وجود ندارد. از آن
مطلب نتيجه گرفته مى شود كه اين كثرت (از نوع دوم) مقوّم وجود است. به اين معنا كه
در نفس وجود است و بيرون از آن نيست والا (اگر كثرت در وجود و عين وجود نباشد يا)
جزء وجود است، در حالى كه وجود، جزء ندارد، يا حقيقتى خارج از وجود، در حالى كه
خارج از حوزه وجود، چيزى وجود ندارد.
شرح
اختلاف و تمايزهايى كه ميان موجودات مى بينيم گاهى از ماهيات آنها سرچشمه مى گيرند،
مثلا يك موجود، انسان است، موجود ديگر، فرس و موجود ديگربقر و امثال آن. و گاهى از
انقساماتى كه بر ذات وجود وارد مى شوند گونه هاى مختلفِ وجود پديد مى آيد، مانند
وجود ممكن و وجود واجب، وجود بالفعل و وجود بالقوة، وجود واحد و وجود كثير و هكذا.
بحث، در قسم دوم است. مى خواهيم بگوييم كثرات ناشى از قسم دوم به ملاكى بيرون از
وجود پديد نمى آيند. به عبارت ديگر كثرت و تمايز، مقوّم خود وجود است. هر وجود از
خصوصيتى خاص برخوردار است كه آن عين وجود است و مقوم آن مى باشد، نه
جزء و نه خارج از آن(1). ما اين كثرت را كثرت تشكيكى نام مى نهيم.
در اصطلاح منطق، كلى مشكك بر آن كلى اى اطلاق مى شود كه دلالت آن بر افراد و مصاديق
خود به طور يكسان نباشد، بلكه معنى آن در بعضى مصداقها شديدتر و در برخى ضعيف تر يا
در برخى مقدّم و در برخى مؤخر باشد. مانند اطلاق نور بر نور شمع، نور چراغ، نور ماه
و نور خورشيد. در مقابل كلى مشكك، كلى متواطى قرار دارد كه دلالت معنى آن بر
مصاديق، يكسان است. چنانكه اسب و درخت و انسان، بر مصداقهاى خود به طور يكنواخت
دلالت دارند. انسانى از انسانى انسان تر يا درختى از درخت ديگر درخت تر يا اسبى از
اسب ديگر اسب تر نيست.
متن
فللوجود كثرة فى نفسه فهل هناك جهة وحدة ترجع إليها هذه الكثرة من غير أن تبطل
بالرجوع فتكون حقيقة الوجود كثيرة فى عين أنّها واحدة، وواحدة فى عين أنّها كثيرة،
وبتعبير آخر: حقيقة مشكّكة ذات مراتب مختلفة يعود ما به الامتياز فى كلّ مرتبة إلى
ما به الاشتراك، كما نسب إلى الفهلويين، أو لا جهة وحدة فيها فيعود الوجود حقائق
متبائنة بتمام الذات يتميز كلّ منها من غيره بتمام ذاته البسيطة لا بالجزء ولا بأمر
خارجى، كما نسب ألى المشّائين؟
تشكيك در وجود
ترجمه
پس، براى وجود فى نفسه كثرتى هست. حال سؤال اين است كه آيا جهت وحدتى هست كه اين
كثرت به آن باز گردد، بدون آنكه كثرت از بين برود، تا اينكه حقيقت وجود، كثير باشد
در
عين وحدت و واحد باشد در عين كثرت . و به عبارت ديگر ـ چنانكه به فهلويون نسبت داده
شده است ـ آيا حقيقت مشكك، صاحب مراتب مختلفى مى باشد و «ما به الامتياز»اش به «ما
به الاشتراك»اش باز مى گردد؟
(و) يا ـ چنانكه به مشايين نسبت داده شده است ـ جهت وحدتى ميان وجودات نيست تا
بازگشت وجود، به حقايق متابينى باشد كه هر يك از ديگرى به تمام ذات بسيط خود متمايز
است; نه به جزء خود و نه به امرى خارج از خود.
شرح
در عبارت فوق به اختلاف ميان حكماى ايران زمين كه در منطقه خراسان مى زيسته اند و
به فهلويون يا اشراقيها معروف بوده اند، و ميان حكماى مشّاء اشاره مى كنند. حكماى
مشاء مى گويند: هيچ قدر جامع و مشتركى ميان موجودات مختلفه نيست. هر يك از آنها با
ديگرى متباين است و اختلاف ميان آنها به ذات آنها باز مى گردد، همانطور كه اختلاف
ماهيات، ذاتى آنهاست.
اما حكماى اشراق مى گويند: وجود، حقيقت واحدى است. اين وجودات مختلفه همه و همه در
حوزه وجود، وجود دارند و بيرون از وجود نيستند; زيرا حقيقتى از وجود، خارج نيست. و
جزء وجود هم نيستند; زيرا وجود، جزء ندارد. على هذا وجود دامنه گسترده و مراتب
مختلفى دارد. هر مرتبه در عين حال كه با مرتبه ديگر اختلاف دارد اما از حيث وجود با
وجود ديگر فرقى ندارد. و اين معناى جمله فوق است كه مى گويد همه كثرتها به حقيقت
واحدى كه همان وجود باشد باز مى گردد. از اين اختلاف به اختلاف تشكيكى تعبير
مى كنند.
متن
الحقّ أنّها حقيقة واحدة فى عين أنّها كثيرة، لأنّا ننتزع من جميع مراتبها
ومصاديقها مفهوم الوجود العام الواحد البديهىّ، ومن الممتنع انتزاع مفهوم واحد من
مصاديق كثيرة بما هى كثيرة غير راجعة إلى وحدة مّا.
دليل بر تشكيك در وجود
ترجمه
حق آن است كه حقيقت وجود در عين كثير بودن، حقيقت واحدى است; چون ما از جميع مراتب
و مصاديقش مفهوم وجود راانتزاع مى كنيم. مفهومى كه واحد و شامل و بديهى است. و
ممتنع است انتزاع مفهوم واحد از مصاديق كثير بما هى كثير، بدون آنكه به واحد باز
گردند.
شرح
قبلا در بحث اشتراك معنوى گفته شد لفظ وجود، معناى واحدى دارد كه بر همه مصاديقش
يكسان منطبق مى شود. اكنون بحث اين است كه مصداق اين لفظ نيز واحد است، در عين كثرت
خود; زيرا اگر جهت وحدت در مصاديق آن وجود نداشت محال بود انتزاع مفهوم واحد از
مصاديق كثير بما هو كثير. در حقيقت، بحث اشتراك معنوى رابطه تنگاتنگى با بحث وحدت
وجود دارد، اولى ناظر به مفهوم آن كه امر ذهنى است مى باشد و دومى ناظر به حقيقت
خارجى آن.
متن
ويتبيّن به أنّ الوجود حقيقة مشكّكة ذات مراتب مختلفة، كما مثّلوا له بحقيقة النور
على ما يتلقاه الفهم الساذج أنّه حقيقة واحدة ذات مراتب مختلفة فى الشدّة والضعف،
فهناك نور قوىّ ومتوسط وضعيف مثلا، وليست المرتبة القويّة نوراً وشيئاً زائداً على
النوريّة ولا المرتبة الضعيفة تفقد من حقيقة النور شيئاً او تختلط بالظلمة التى هى
عدم النور، بل لا تزيد كلّ واحدة من مراتبه المختلفة على حقيقة النور المشتركة
شيئاً ولا تفقد منها شيئاً وإنّما هى النور فى مرتبة خاصّة بسيطة لم تتألّف من
أجزاء ولم ينضمّ إليها ضميمة وتمتاز من غيرها بنفس ذاتها التى هى النوريّة
المشتركة.
فالنور حقيقة واحدة بسيطة متكثرة فى عين وحدتها، ومتوحّدة فى عين كثرتها، كذلك
الوجود حقيقة واحدة ذات مراتب مختلفة بالشدّة والضعف والتقدّم والتأخّر والعلوّ
والدنوّ وغيرها.
ترجمه
از آنچه گذشت آشكار مى شود كه وجود، حقيقت تشكيكى صاحب مراتب مى باشد. براى تشكيك،
آنگونه كه فهم ساده آن را درك كند، به حقيقت نور مثال زده اند. نور در عين آنكه
مراتب مختلف در شدت و ضعف دارد، حقيقت واحده است. پيش روى ما نور قوى و متوسط و
ضعيف وجود دارد. چنين نيست كه مرتبه قوى نور باشد و (بعلاوه) چيزى زايد بر نوريت.
همانگونه كه مرتبه ضعيف آن از نور بودن چيزى كم ندارد و يا با ظلمت كه مقابل نور
است آميخته نيست. بلكه هيچ يك از مراتب آن نه بر حقيقت مشترك نور، چيزى را اضافه
دارند و نه كم. همه مراتب نورند در مرتبه خاص بسيط خود . نه از اجزاى گوناگون تأليف
يافته اند و نه ضميمه اى از خارج به آنها اضافه شده است، بلكه به ذات بسيط خود هر
يك از ديگرى ممتاز مى شوند.
پس نور، حقيقت واحد(2) بسيطى است كه در عين كثرت، واحد است و در عين وحدت، كثير.
همچنين است وجود، آن نيز حقيقت واحدى است كه مراتب مختلف بشدّت و ضعف و تقدّم و
تاخّر و برترى و پستى و غير اينها دارد.
شرح
سخن در باب حقيقت مشكك، در دو مقام گفته مى شود: يكى در اينكه آيا حقيقت واحدى
داريم كه در آن تشكيك، وجود داشته باشد. يعنى در عين آنكه افراد آن همه از يك نوع
هستند مع ذلك تفاوتهايى به شدت و ضعف و تقدم و تاخر و مانند آن در آنها باشد. يا
اصولا چنين حقيقتى نداريم. و ثانياً بحث در اين مى شود كه آيا وجود، تشكيك بردار
هست يا نه؟
اما در مقام اول بايد گفته شود: آرى، ما حقايقى داريم كه در عين آنكه افراد آن همه
از يك خانواده و يك نوع مى باشند مع ذلك بين افراد آن، تفاوتهايى از نظر شدت و ضعف
و جهات ديگر وجود دارد. اين تفاوتها موجب نمى شوند كه افراد آن حقيقت با يكديگر
مغايرت و تباين پيدا نمايند. بلكه همچنان خويشى و هم سنخى خود را حفظ مى كنند و از
آن بيرون نمى شوند.
شما مثلا حركت را ملاحظه كنيد. يك حركت، تند است، ديگرى كُند . اين دو حركت از يك
نوع هستند، در عين حال يكى تند است و ديگرى كند. آيا حركت كُند حركت به اضافه سكون
است و حركت تند حركت بدون سكون؟ خير، چنين چيزى عقلا محال است; زيرا حركت، نقطه
مقابل سكون است و معنا ندارد كه جزيى از آن را سكون تشكيل دهد. بنابراين، حركت تند
و حركت كُند هر دو از يك نوع ماهيتند. تندى و كندى چيزى مغاير و بيرون از حركت
نيست. نمود خاصى از حركت و مرتبه معينى از آن است كه عين خود حركت است. به عبارت
ديگر «ما به الاشتراك» ميان آن دو، حركت و «ما به الامتياز» آن دو به حركت است. ما
اين حركت را حقيقت مشكك گوييم. وجه تسميه اش آن است كه اين حقيقت، انسان را به شك
مى اندازد. و انسان گمان مى كند كه اين دو، دو نوع مغاير هستند و وجه امتياز اينها
چيزى بيرون از وجه اشتراكشان مى باشد. لكن چنين نيست. هر حركت تندى نسبت به حركت
تندتر از خودش كُند به شمار مى رود. تا بى نهايت همه اين مراتب از يك خانواده و نوع
بوده، اختلاف تشكيكى را به وجود مى آورند.