رسالت فلسفه و جايگاه آن در حوزه هاى علميّه
فلسفه از آن جهت كه چنگ در اعتقادات بشر دارد و سرنوشت دينى انسان و جوامع بشرى به
دست آن رقم مى خورد و مى تواند به بيان استدلالى و برهانى انسان را به وجود خدا و
يگانگى و صفات او و رسالت انبياء و هدفمندى خلقت و عدالت و حكمت الهى و قيامت و
حساب و كتاب و بالاخره به جهان ماوراء الطبيعة دلالت نمايد، همان طور كه مى تواند
بشر و جوامع انسانى را به كفر و زندقه و بى هدفى و پوچى و دروغ بودن رسالت انبيا،
نادرست بودن باورهاى دينى و اعتقاد به روح و برزخ و قيامت و بهشت و جهنم راهنمايى
كند. از اين رو، اهتمام و پرداختن به آن و سرمايه گذارى براى رشد آن از مهمترين
وظايف مجامع دينى به شمار مى رود.
هر روز كه مى گذرد دهها بلكه صدها ايراد و انتقاد بر پيكره اعتقادات الهيون از سوى
دانشمندان الحادى و فلاسفه مادى وارد مى گردد كه پاسخگويى به اين همه ايراد و شبهه
بدون دستيابى به فلسفه اى متقن و در مرتبه اى عالى كه در بستر حوزه هاى دينى و الهى
رشد نموده باشد امكان پذير نيست.
اكنون سؤال اين است كه آيا ما بهاى لازم را به فلسفه داده ايم و براى رشد آن در
حوزه ها زمينه هاى تعليم و تربيت در اين علم را فراهم نموده ايم، و به اين علم به
عنوان يكى از برترين علوم حوزوى كه حراست از اعتقادات بشر به دست اوست، نگاه
كرده ايم و براى آينده در اين زمينه سرمايه گذارى نموده ايم؟
پاسخ آن است كه خير. حقيقت آن است كه فلسفه از دير باز، علمى مهجور و مغلوب
بوده است، تا آنجا كه امام راحل(رحمه الله) فرمود:
«روزى مصطفى در فيضيه از كوزه اى آب خورد. گفتند چون پدرش فلسفه درس مى دهد آب كوزه
نجس شده است.»
اين خاطره كوتاه بيان مصيبتى بزرگ است كه از دير باز تا كنون بر اين علم رفته است.
اما امروز كه افقهاى جديدى در حوزه ها باز شده و بار ديگر اسلام به عنوان دين برتر
در جهان ظهور كرده است. بر خردمندان و عالمان و مديران متعهد حوزه فرض و لازم است
كه براى دفع ايرادت فلاسفه مادى و دانشمندان الحادى بيش از بيش در زمينه تعليم و
تربيت در اين علم استدلالى برنامه ريزى كنند و خلاءهاى موجود را شناسايى و براى دفع
آن اقدام نمايند.
«امتياز اين علم نسبت به ساير علوم يكى در اين است كه از هر علم ديگر برهانى تر و
يقينى تر است. ديگر اينكه بر همه علوم ديگر رياست و حكومت دارد و در واقع ملكه علوم
است;
زيرا علوم ديگر در اثبات موضوع خود به او نياز دارند و او نياز به آنها ندارد. سوم
اينكه از ديگر علوم كلى تر و عامتر است.»
نكته چهارم مطلبى است كه قبلا بدان اشاره شده و آن اينكه فلسفه سازنده اعتقادات بشر
است و نفياً و اثباتاً نقش مهمى در ايمان و باورهاى دينى جوامع بشرى ايفا مى كند. و
اين مهمترين عاملى است كه مى تواند اين علم را مورد توجه و عنايت حوزه هاى دينى
قرار دهد.
برخى از خلاءهاى موجود در حوزه ها در زمينه فلسفه عبارتند از:
1 ـ فقدان متن درسى مناسب پس از كتاب بدايه و نهايه: بديهى است با گذشت زمان كتب
درسى هم به دلايل متعدد مشمول تحول و نوآورى مى شوند. برخى كتب درسى فلسفى موجود كه
از تاريخ نگارش آن حدود هزار سال مى گذرد و برخى ديگر كه به عنوان دائرة المعارف
فلسفى بايد تلقى شوند و خالى از حشو و زوايد نيستند، مناسب كتاب درسى امروز نيستند.
بر عالمان اين علم لازم است حلقه مفقوده پس از نهايه را دريافته جايگزينى مناسب
براى آن تدارك ببينند.
2 ـ تخصصى نشدن اين علم و رهروان اين دانش است. با توجه به ضرورت هاى فوق لازم است
در زمينه تخصصى شدن اين علم و تربيت عالمانى سترگ و محققانى بزرگ سرمايه گذارى
بيشتر شود، تا آينده حوزه و جهان اسلام در اين علم با خلاء روبرو نباشد.
3 ـ لزوم ورود فلسفه غرب و تدريس و تفسير مبانى آنان جهت آشنايى دانش پژوهان فلسفه
اسلامى به مواضع الحادى فلاسفه غربى از جمله چيزهايى است كه در اين زمينه به چشم
مى رود بديهى است پاسخگويى اشكالات فلاسفه مادى بدون وقوف و اطلاع به مواضع فكرى
آنان امرى ناممكن است.
معرفى كتاب نهاية الحكمة
در خلال قرون متمادى كه كتابهاى فلسفى مختلفى به عنوان كتاب درسى به حوزه هاى علميه
تقديم شده است. بدون ترديد در ميان آنها كتاب نهاية الحكمة از بهترين كتابهايى است
كه به سبك نوين و كلاسيك نگارش يافته و به جهان فلسفه عموماً و حوزه هاى علميّه
خصوصاً تقديم شده است. سه ويژگى ممتاز در اين كتاب به چشم مى خورد.
اول: نظم و پيوستگى
شيوه طرح مباحث به گونه اى است كه نتايج يكى پس از ديگرى از اصل مطلب، استنتاج
مى گردد; به طورى كه مسايلى كه در ساير كتب فلسفى حتى بداية الحكمة تحت عنوان فصل
مستقلى بيان شده است در اين كتاب به عنوان فروع از اصل مورد بحث استنتاج
گرديده است.
اين نوع طرح بحث، ايجاب مى كند كه مسايل فلسفى همچون مسايل رياضى به يكديگر پيوند
خورده و از قرابت و خويشى نزديكى برخوردار گردند.
مؤلف در پايان هر فصل، مجموع بحث را در چند سطر خلاصه كرده نتايج بحث را به آسانى
در اختيار خواننده قرار مى دهد. نظم زيباى مباحث و نحوه ورود و خروج از آنها
مجموعه اى را پديد آورده است كه آن را شايسته كتاب درسى نموده است.
دوم: عمق
علامه حكيم، كتاب نهايه را در اواخر عمر شريف خود نوشته اند; يعنى زمانى كه قريب به
پنجاه سال، تحقيق و تدريس فلسفه را پشت سر گذاشته با اندوخته هاى عظيم فلسفى دست به
سوى قلم برده اند.
همان گونه كه سيره علامه حكيم چنين بوده است كه به هنگام ورود در يك بحث موضوع آن
را همه جانبه و عميق مورد توجه قرار داده آنگاه به موشكافى عالمانه اطراف آن
مى پرداختند در مورد اين كتاب نيز همان دقت و موشكافى و عمق نگرى را اعمال
كرده اند.
مؤلف عظيم الشأن در عين اشراف و عنايت جامع نسبت به مشرب فلسفى مشاء و اشراق و
بصيرت تمام نسبت به نقاط قوت يا ضعف آنان با تكيه بر مبانى حكمت متعاليه اقدام به
نگارش اين كتاب فرموده اند. حتى در پاره اى از موارد كه خود با صدر المتألهين
اختلاف نظر(1) دارند تقرير مباحث را به شكلى كه حكمت متعاليه ايجاب كند انجام
مى دهند. البته شيوه استدلال مؤلف بسان شيوه مشاء سخت، برهانى است به طورى كه
عبارات اين كتاب از اين جهت با اشارات بوعلى مشابهت فراوان دارد، اما مبانى پذيرفته
شده وى همان حكمت متعاليه صدرائى است.
مؤلف فقيد(رحمه الله) در هيچ جاى اين كتاب از وجوه استحسانى يا قياسات شعرى و خطابى
براى اثبات مطلب استفاده نمى كنند. همه استدلالها بر اساس براهين عقلى و ضوابط مسلم
منطقى است. مؤلف(رحمه الله) نام كتاب را نهايه گذارده اند، اما اين نه بدان جهت است
كه محصِّل فلسفه در تحصيل فلسفه به پايان راه رسيده است، بلكه به اين معناست كه اين
كتاب حاوى آخرين حرفى است كه در دنياى حكمت گفته شده است. علاوه بر مباني بديع و
متين، پختگى و اتقان دلايل جلوه خاصى به اين كتاب بخشيده است، به گونه اى
كه مى توان اين كتاب را به عنوان عصاره تلاش حكماى اسلام از ابتدا تاكنون به جهان
دانش و خرد عرضه داشت.
سوم: خالى بودن كتاب از حشو و زوايد
مؤلف(رحمه الله) در اين كتاب از طرح مسايلى كه در دنياى امروز مطرح كردن آن ضرورت
ندارد، خصوصاً مسايلى كه به علم فيزيك پيوند خورده يا تكيه بر ديگر علوم طبيعى دارد
مانند بخش عمده اى از مباحث فلكيات كه با پيشرفت علوم طبيعى اركان آن متحول شده،
اجتناب نموده اند. همچنين از طرح مناقشاتى كه متكلمين آن را مطرح نموده اند، و به
تدريج آنها جاى خود را در ميان مباحث فلسفى باز نموده است و نقص و اِبرام درباره
آنها خوددارى كرده اند.
ايشان پس از طرح بحث به شكل كلى به بيان ادله نظّريه مورد بحث اكتفا كرده به طور
اجمال به اقوال مخالف اشاره مى نمايند، بدون آن كه ادله آنها را مورد بحث قرار دهند
كه در حقيقت، بسط سخن و تحقيق از صحت و سُقم ساير اقوال به كتب مبسوط تر چون اسفار
و شفا احاله شده است. همه سعى و تلاش مؤلف در اين كتاب ترسيم اركان پولادين حكمت
اسلامى بر اساس استدلال و برهان مى باشد.
مؤلف ارجمند در خلال بررسى برخى مسايل مطروحه ـ مانند بحث جوهر و عرض و ترديد در
عرضيت پاره اى از اعراض(2) و تحقيق(3) درباره اتصال واقعى جسم يا حصر(4) عدد مقولات
در عدد ده ـ فراورده هاى نو علمى را كه گاهى با برخى مسايل ناخالص فلسفى بى ارتباط
نيستند مد نظر قرارداده در تحقيق مسايل فلسفى خاطر علاقه مندان به فلسفه را به آنها
متوجه مى سازد.
دو ديدگاه مختلف
در مورد نگارش شرح بر متون درسى همواره دو ديدگاه وجود داشته است كه يكى جانب افراط
و ديگرى جانب تفريط را پيموده است.
يكى از اين دو چنين معتقد بوده است كه وجود شرحها نافع به حال مجامع علمى نيستند،
زيرا از ميزان سعى و تلاش محصلين براى وصول به عمق مفاهيم مى كاهند، و بسا كه محصل
به اعتماد وجود شرح از حضور بر سر كلاس درس خوددارى نموده راه عافيت طلبى و راحت
جويى را پيشه خود مى سازد.
از اين رو بر كتابهاى علمى اعم از حوزوى و دانشگاهى نبايد شرح نگاشته شود، بلكه
بايستى به سبك سابق، دشوار و صعب الوصول باقى بمانند، گرچه براى فهم يك عبارت كوتاه
ساعتها وقت صرف گردد و شايد پس از آن مطلب همچنان مبهم باقى بماند.
ديدگاه دوم مى گويد: در نظام آموزش جهان تحولى رخ داده و اساس تعليم و آموزش بر
اساس آسان نمودن و ساده كردن مفاهيم پيچيده استوار گشته است. امروز ديگر لازم نيست
كه محصل براى فهم يك عبارت كوتاه چندين ساعت وقت خود را صرف نمايد و در نهايت به
فهم مطلب نايل نگردد، بلكه ما مى توانيم با ساده نمودن مفاهيم دشوار و شيوه شرح
نگارى بر متون علمى نه تنها سهل و سريع به عمق مفاهيم واصل گرديم، بلكه حتى
مى توانيم از مدرسه و استاد نيز بى نياز گرديم و با استمداد از شرح جايگزينى براى
مدرسه و استاد پيدا نماييم.
در پاسخ بايد گفت اين دو ديدگاه هر دو غلط است، نه اين مطلب صحيح است كه بايد مطالب
علمى را در قالب عبارات كوتاه و پيچيده بيان نمود و آنها را از هر گونه توضيح و
شرحى دور داشت تا محصل به سادگى نتواند به عمق آنها پى ببرد و به سرعت به كشف معانى
نايل آيد، و نه چنين ذهنيّتى صحيح است كه با وجود شرح مى توان از استاد و مدرسه
بى نياز شد و آن را مستمسكى براى راحت طلبى و عاقبت جويى قرارداد و از تحقيق و تفحص
شانه خالى كرد.
بلكه راه اعتدال، راه صحيح است نه شيوه غامض نويسى شيوه اى است كه مطلوب آموزش
دنياى امروز باشد و نه وجود شرح چنين تصورى را بايد براى كسى به وجود آورد كه از
شرح مى توان به جاى استاد استفاده كرد و آن را مستمسكى براى گريز از حضور در كلاس
درس و از تحقيق و تدقيق قرارداد.
بلكه شرح مى تواند در كنار مدرسه و استاد، بازويى براى معلم و كمكى براى محصّل در
جهت فهم مطالب مشكل قرار گيرد و قطعاً توضيح و تفسير مفاهيم و ساده كردن آن
مى تواند خدمتى به مجامع علمى باشد.
استاد مطهّرى در زمينه لزوم نگارش شرح و ساده كردن مفاهيم علمى مى نويسد:
«يكى از موضوعاتى كه نظر دانشمندان جهان را جلب كرده، اين است كه حتى الامكان سعى
كنند حقايق علمى را آسان و ساده تحويل دهند. و البته دانشمندان غربى پيشقدم اين راه
هستند.
در دنياى غرب اهتمام به آسان كردن معضلات علمى كمتر از اهتمام به كشف مسأله تازه
نيست. و الحق اين سنت، بسيار سنّت پسنديده اى است كه بايد همه دانشمندان در همه
رشته ها اين روش را تعقيب كنند. و اين خود، خدمتى بزرگ به جامعه علم و دانش است و
متأسفانه بايد اذعان كرد كه غالب كتب قديمه ما (در همه رشته ها) فاقد اين خصيصه
عالى است.»(5)
هدف و روش شرح
اين شرح حاصل چندين دوره تدريس كتاب شريف نهاية الحكمة در حوزه علميه قم مى باشد.
مبناى اين شرح بر آسان نمودن مطالب سنگين كتاب نهايه و يارى رساندن براى فهم صحيح
متن آن مى باشد. شرح مطالب نه آن قدر گسترده است كه موجب خستگى و ملالت شود، و نه
آن قدر مختصر است كه مطالب متن مبهم باقى بماند. در اين شرح سعى شده است كه فراز و
نشيب عبارات متن همچون جاده اى هموار صاف گردد تا خواننده بتواند به سهولت به عمق
مفاهيم آن واقف گردد بدون آنكه به كتابهاى ديگر كه گاهى اين امر موجب ازدياد تحير و
سرگردانى مى شود، ارجاع داده شود; در پى تحقق اين هدف از رساترين عبارت و كوتاهترين
مسافت جهت وصول به مقصد استفاده شده است.
همه سعى و تلاش در اين شرح بر اين است كه دانش پژوهى كه كتاب نهاية را مى خواند و
چه بسا به مطالب عميق و دشوار آن كه در قالب عبارات كوتاه بيان مى شود برمى خورد،
از عهده فهم عبارات موجز يا سخت برآيد. حال اگر مايل بود كه به اطلاعات بيشتر يا
نقل اقوال بيشتر و نقض وابرام پيرامون آنها دست يابد مى تواند به كتابهاى اصول
فلسفه از مؤلف يا شرحهاى منظومه از فيلسوف شهيد يا تعليقه هاى بر نهايه و غير اينها
مراجعه نمايد.
شيوه شرح بدين شكل است كه فقره اى از كتاب كه متكّفل يك مطلب منسجم است ابتدا ترجمه
و سپس به مقدار لازم شرح گرديده است. ترجمه هر عبارت، قرين يك عنوان مناسب كه
بيانگر موضوع مورد بحث است مى باشد.
بيانى مختصر در وصف مردى بزرگ
زندگى مؤلف فقيد علاّمه طباطبائى(رحمه الله)، مملّو از نكته هاى معنوى و آموزنده
است. در شرح حال وى كتابها و مقالات زيادى نوشته شده است كه بدون ترديد براى دانش
پژوهان و علاقه مندان به علم و معنويت، مراجعه به آنها و بهره گيرى از سيره و روش
اين عالم بزرگ بسيار سودمند مى باشد.
بيان نويسنده قاصر است از اينكه بتواند تعريف جامعى از اين مرد بزرگ به دست دهد،
لكن براى خالى نبودن كتاب از جلوه هاى نورانى اين عالم بزرگ به نقل خاطراتى از زبان
شاگردان و اطرافيان ايشان و بيان شرح مختصرى اكتفا مى گردد.
علاّمه طباطبائى(رحمه الله) در سال 1281 شمسى (1321 قمرى) در شهر تبريز متولد شد و
در سال 1360 شمسى (1402 قمرى) در سن هشتاد سالگى در شهر قم دار فانى را وداع گفت.
ايشان تحصيلات خود را از سن نه سالگى شروع كرد و تا پايان عمر خود كه حدوداً هفتاد
سال طول كشيد، لحظه اى از تلاش علمى و مجاهدتهاى معنوى باز نايستاد.
ابتدا علوم متعارف زمان خود را به مدت هفت سال فراگرفت و سپس هيجده سال به تحصيل
علوم حوزوى پرداخت. فقه را نزد اساتيد بزرگى چون آيات عظام ميرزاى نائينى و سيد
ابوالحسن اصفهانى و محمد حسين كمپانى و فلسفه را به مدت شش سال نزد استاد وحيد خود
در فلسفه مرحوم سيد حسين بادكوبه اى و معارف الهيه و اسرار عرفانى را نزد مرحوم
ميرزا على قاضى طباطبائى آموخت.
در سال 1314 شمسى به عللى كه خود در زندگى نامه خود آورده اند، پس از يازده سال
اقامت در نجف اشرف به تبريز بازگشت و در آنجا حدود ده سال سكونت كرده از تدريس و
تفكر علمى همچون گَنجى در كُنج ويرانه باز ماندند.
پس از اين براى مسافرت به قم و ادامه تلاش علمى به قرآن تفأل زد و اين آيه آمد (هنا
لك الولاية لله الحق هو خيرٌ ثواباً وعُقْباً). لذا در فروردين 1325 شمسى عازم قم
گشت و اشتغالات علمى خود را مجدداً از سر گرفت و تا پايان زندگى خود بىوقفه به جهان
دانش و معنويت نور افشانى كرده اند. از اين عالم عظيم الشأن چهل اثر علمى ارزشمند
به جاى مانده است كه از آن جمله است; تفسير بى بديل الميزان در بيست جلد، روش
رئاليسم، بداية الحكمة و نهاية الحكمة.
حيات علمى علامه طباطبائى پر از الهامات غيبى است كه در اينجا به ذكر سه نمونه از
آن اكتفا مى كنيم:
1 ـ امداد غيبى در طريق تحصيل
علامه آن طور كه در شرح زندگى خود نوشته است، اوايل طلبگى علاقه زيادى به ادامه
تحصيل نداشته است. از اين رو هر چه مى خوانده، نمى فهميده است و چهار سال به همين
نحو روزگار را گذرانيده، تا عنايات الهى شامل حالش گشته، روحيه ايشان عوض مى شود به
طورى كه تا پايان تحصيل هرگز از آموختن، خسته و دلسرد نمى شود، و زشت و زيباى جهان
را فراموش كرده، بساط معاشرت با غير اهل علم را به طور كلى بر مى چينند و در خور و
خواب و لوازم زندگى به حداقل ضرورت قناعت نموده، باقى را به مطالعه مى گذرانند.
يكى از شاگردان ايشان استاد محترم آقاى حائرى شيرازى است. ايشان نقل مى كنند:
«شبى بعد از اتمام نماز مغرب و عشا خدمتشان عرض كردم: عرضى دارم، نمى دانم جواب
مى دهيد يا نه؟ فرمود: چنانچه بدانم مى گويم. عرض كردم: مربوط به شخص شما است،
مى خواهم در جواب دريغ نكنيد. فرمود: آنچه بدانم دريغ ندارم. عرض كردم: شنيده ام كه
حضرت عالى در سنين گذشته عملى داشته ايد كه بعد از اين عمل، خداوند لطفى فرموده و
تفضّلى كرده و از آن به بعد مجهولى براى شما باقى نمانده است.وقتى اين را گفتم
مقدارى چهره اش برافروخته شد.
و فرمود: چون وعده كردم كه جريان را بگويم مى گويم. و فرمود: در ابتداى تحصيلم در
تبريز به خواندن سبوطى مشغول بودم. روزى استاد، مرا امتحان
كرد. من در امتحان رفوزه شدم و از عهده امتحان برنيامدم. استاد به من فرمود: وقت
خود و وقت مرا تضييع كردى.
اين تعبير براى من بسيار سنگين بود. ديگر نتوانستم در شهر بمانم. از شهر خارج شدم و
به كنارى رفتم; جايى كه از اغيار خالى بود. به عملى مشغول شدم (نفرمود چه عملى) بعد
از اتمام آن عمل خداوند عنايتى فرمود. اين را كه گفت، ديگر ساكت شد. عرض كردم:
شنيده ام كه بعد از اين عمل با هر مطلب مشكلى كه مواجه شده ايد حل شده است.
فرمودند: به حمد الله تا حال خداوند متعال چنين عنايت فرموده است.»
آرى، كسى كه در طريق تحصيل علم براى خدا قدم بر مى دارد و انگيزه اى جز خدمت به دين
خدا و خلق او ندارد از آغاز اين چنين مورد عنايات قرار مى گيرد و تا پايان پيوسته
مورد افاضات الهى و مددهاى غيبى است. نيت خالص اوست كه او را مستعد نزول علوم قرآنى
و انفاس رحمانى مى سازد; زيرا خداوند متعال فرموده: (اتقوا الله يعلمكم الله).
بديهى است كه علم حقيقى جز با دلى پاك و قلبى مملو از عشق خداوند حاصل نمى آيد.
پىنوشتها:
1 . مانند عدمى بودن اَلَم، كه مؤلف در پاورقيهاى اسفار، ج 6، ص 160 آن را
قبول ندارند ولى در نهايه آن را مى پذيرند.
2 . فصل پانزدهم از مرحله ششم، ص 125.
3 . فصل چهارم از مرحله ششم، ص 99.
4 . فصل سوم از مرحله ششم، ص 93.
5 . مقدمه اصول فلسفه، ج 3.