فلسفه دين

استاد آيت الله علوي سرشكي

- ۱ -


مقدمه : خداشناسي، مقدمه ای برای شناخت «دین واقعا، کاملا الهی»

عمده نتيجه عملي خداشناسی برای استفاده از «دین الهی» است پس در واقع عملاً نتيجه خداشناسی به  «شناخت دین واقعاً الهی» برميگردد که «آیا بشر اصلا به دین واقعاً الهی، نیازی دارد یا ندارد».
البته اخیراً در قرن بیستم فیلسوفاني همچون اگزیستانسیالیست‌ها برای شناخت خدا، فایده هائی قائل شدند چه اگزیستانسیالیست های خداشناس همچون «کی يرکه گورد»، یاسپرس و مارسل و چه اگزیستانسیالیست های ملحد همچون ژان پل سارتر لکن ملحدین، موضوع را منتفی می دانند باینکه وجود خدا، محال است یا آنکه لااقل خدا، عقلاً قابل اثبات نیست اما در هر حال، قبول دارند که اعتقاد بخدا می تواند زندگی را با معنی و انسان معتقد به «خدای دانا و مهربان و مختار» را در کارهایش امیدوار و تقویت کند و اینکه الحاد در نتيجه، انسان را در جهان، بی پناه و تنها می گذارد و به وادی پوچی و در شرائطی به ناامیدی و حتی خودکشی، سوق می دهد.
 «راسل و بسیاری از فیلسوفان قرن بیستم»، به این باور رسیدند که تکنولوژی و علوم تجربی، مفید است اما برای سعادت بشر، کافی نیست  و بشر علاوه بر آنکه به علوم تجربی و تکنولوژی، نیاز دارد به اخلاق و دین هم نیاز دارد زیرا علوم تجربی و تکنولوژی، رسیدن به هدف را آسان می کنند اما در باره خوبی و بدی هدف، هیچ بما نمی گویند و در قسمت هدف، تنها «اخلاق و دین» است، که هدف نیک را از هدف بد، مشخص می کند و انسان را از خودخواهی به نوع دوستی و خیرخواهی و حق خواهی، سوق مي‌دهد و اگر نه، چه بسا بشر با استفاده از تکنولوژی و پیشرفت، به نابودی یکدیگر و حتی به نابود نسل خود، اقدام می کند همچنانکه در جنگ های جهانی اول و دوم که بشر به علوم تجربی بیشتر و تکنولوژی پیشرفته تر، مجهز شده بود، میزان بسیار زیادی نسبت به جنگ های قبل از آنها، به خسارات مالی و جانی رسید و حتی در سال 1961 – میلادی میرفت که نسل خود را نابود کنيد.
خلاصه اینکه خداشناسی، چنانچه فلسفه اگزیستانسیالیسم، میگوید برای تقویت روحیه فرد و سلامت روان فرد، لازم است همچنانکه طبق اعتراف فیلسوفان قرن بیستم، برای اصلاح اخلاق بشر و جامعه بشری نیز «اخلاق و دین» که تضمین کننده درونی اجرای اخلاق اند، لازم و مفید می باشند.
اما اینکه علاوه بر مفید بودن خداشناسی و دین الهی «آیا بشر واقعاً به دین الهی نیازمند است» مطلبی است که پس از شناخت کامل «مشخصات انسان» در میان جانداران روشن می شود که چرا در میان جانداران، تنها انسان دیندار، سیاستمدار و. .. است و به این‌ها نیازمند است که درصفحات آینده به آن می پردازیم.

انسان شناسی :

و اقم وجهک للدین حنیفاً فطره الله التی فطر الناس علیها

مشخصات انسان :

باید توجه داشت که امتیاز انسان از حیوان، تنها به «داشتن قدرت تعقل» نیست بلکه با «نداشتن بسیاری از چیزهای دیگر» نیز همراه است همچون : 1- «نداشتن توان کافی در سازش با محیط» مثلاً بدنی دارد بدون پوست ضخیم و پشم زیاد که بتواند او را در مقابل سرما و گرما و زندگی در محیط طبیعی راحت بگذارد و لذا ناچار به تهیه مسکن و لباس و غیره می شود.
و نیز2- «نداشتن بدنی قوی» و چنگ و دندانی قوی که او را از خطر حیوانات درنده مصون بدارد و نیز نداشتن معده ای قوی که بتواند هر گوشتی را و هر گیاهی را بدون پختن براحتی هضم کند و نیز 3- «نداشتن علمی غریزی» برای تهیه خوراک و ساختن مسکن و گذراندن زندگی در حالیکه حیوانات با وجودی که بقدر انسان نیازمند به کار برای سازش با محیط و تهیه طعام و دفع خطر از خود نیستند.
بطور غریزی آن مقدار نیاز که به کار دارند، می دانند و بطور کلی، در جلب منافع و دفع خطر از خود، علمی غریزی دارند در حالیکه انسان ای که خود را اشرف مخلوقات می داند چنین علمی ندارد گوسفند و گرگ و غیره هم بطور غریزی همدیگر را می شناسند و هم از زمانیکه به دنیا می آیند می توانند راه بروند و نیز مورچه، موریانه، زنبور عسل، روباه و پرندگان مهاجر و غیره بطور غریزی به علوم ایکه نیاز دارند مجهزاند اما انسان فاقد علوم غریزی است.
و از همه مهمتر اینکه حیوانات بطور غریزی، وظائف خود را انجام می دهند و بطور قهری و جبری، به روش نوع خود، زندگی می کنند و هرگز از آن روش، تخلف نمی کنند.
اما انسان در مقابل غرائز خودخواهانه همچون احساس گرسنگی و تشنگی و غریزه جنسی که با انگیزه خودخواهانه انجام می گیرد دارای عقلی است که او را به «حقوق طبیعی و خیرخواهی و نوع دوستی و. ..»، خوبی را باو نشان می دهد و در مواردی که غرائز خودخواهانه انسان برخلاف عقل‌اش یعنی برخلاف حقوق طبیعی و نوع دوستی قرار می گیرد کاملاً انسان، آزاد و مختار است کدام را انتخاب کند.
ممکن است مطلقاً دنبال غرائز خودخواهانه‌اش برود و همچون گرگی به جان همنوعان خود بافتد و یک جنایتکار تمام عیار شود همچنانکه ممکن است دنبال عقل‌اش برود و از غرائز، در چنین مواردی، اطاعت نکند.
انسان «فاعل مختار» است در حالیکه حیوانات فاعل مختار نیستند و بطور جبر، دنبال غرائز خود میروند انسان بطور غریزی، روش زندگی کردن خود را نمی داند و نیازمند به آموزش است و آن مقدار هم که می آموزد می تواند معصیت کند و گاهي هم بخاطر خودخواهی معصیت، می کند و لذا علاوه بر اينكه نیازمند به آموزش است همچنین نیازمند به «حکومت و دین» است تا او را از معصیت و ستمگری منع کند.
 اما حیوانات، روش زندگی کردن خود را بطور غريزي و فطري می دانند و آن مقدار که بطور غریزی می دانند بطور غریزی هم عمل می کنند و امکان مخالفت با روش زندگی نوعی خود را که غریزی است ندارند لذا نیاز به آموزش روش زیستن ندارند و نیز نیاز به حکومت و دین هم براي اجراء ندارند.
اما «انسان» (بعکس حیوانات) چنین علمی غریزی و عمل کردنی غریزی را ندارد در نتیجه هم «نیازمند به آموزش روش و شیوه زندگی کردن است»
و هم نیازمند به حکومت (ضامن اجرائی عمل به این روش )
و هم (بخاطر خطاء آموزش های بشری در روش زیستن در بعضي از موارد و ضعف حکومت های بشری در اجراء کامل آنها، نیازمند به دین الهی هست تا با آموزه های الهی مستند به علم مطلق خدا، خطاء های خود را در آموزش روش زندگی کردن، اصلاح کند و با ایمان بخدا، درون خود را نیز اصلاح نماید تا مجری حكومت نیز عدالت را مراعات کند و مردم نیز در غیاب ديد پليس عمل کند.
و هم بخاطر جبران ضعف های درونی اش، نیازمند به شناخت  «خداوند عادل و مهربان» است یعنی اعتقاد بخدا و قیامت است همانطور که فلسفه اگزیستانسیالیسم و روانشناس به آن توجه داشته است اما توضیح بیشتر :

شرح و توضیح بیشتر راجع به آموزه چگونه زیستن :
 «حیوانات»، روش زندگی کردن نوعی خود را از طریق فطری می دانند چگونه خانه بسازند چگونه غذای خود را تهیه کنند چگونه با دشمن مقابله کنند و با همدیگر چگونه رفتار کنند مثلاً زنبور عسل بطور غریزی و فطری می دانند خانه های شش ضلعی بسازد و از چه نوع گلهائی تغذیه کنند و با همدیگر چگونه رفتار کنند ملکه با بقیه و زنبور نر همچنین و کارگران هر کدام درکاری که مربوط به آنها است مکیدن گلها یا نگهبانی درب کندو یا پرستاری نوزادان و غیره. .. همه را بطور عالم غريزي مي‌دانند.
اما انسان، روش زندگی کردن خود را به طور غریزی نمی داند و لذا از این جهت نیازمند آموزش است و این آموزش در دو قسمت است :
یکی در قسمت شناخت بیشتر «طبیعت و تکنولوژی»، که مربوط می شود به «علوم تجربی» (شناخت هست های محسوس)
آموزش نوع دوم مربوط می شود به باید و نبایدهای مربوط به «چگونه زیستن» مثلاً چه و چگونه بخوریم چه و چگونه بیاشامیم و با محیط طبیعی و حیوانات زندگی کنیم و نیز با همنوعان خود چگونه رفتار کنیم چگونه رفع نیازهای اقتصادی و غریزه جنسی را بنمائیم و با چه نظامی و چگونه امنیت و نظام سیاسی را برقرار کنیم و. .. که این آموزش نوع دوم را به بایدها و نبایدهای فرهنگی (و اجتماعی و اقتصادی و غیره) تعبیر می کنند و جهانشناسی و شیوه گفتار و رفتار ما را در زیستن، شکل می دهد.

قسمت اول :
آموزش های تجربی و شناخت «هست های محسوس و طبیعی» :
گفتیم که حیوانات این قسمت را هم بطور غریزی می داند و لذا رشد و توسعه و پیشرفت را در آن ندارند رفتارشان بطور طبیعی همیشه ثابت است مثلاً زنبور عسل خانه های خود را از موم یا به صورت شش ضلعی میسازد از قدیم چنین بوده و تا ابد هم چنین است اما انسان که بجای «علم آماده و بدون زحمت فطری و غریزی» از «عقل» برخوردار است بکمک عقل از طریق حواس پنجگانه به محیط طبیعی خود به ساختن خانه و ابزار کار خود شناخت پیدا می کند و از طریق زبان و بیانی که خدا باو داده معلومات خود را به دیگران منتقل می کند از طریق انگشتانی که هر کاری از آن‌ها ساخته است ابزار می سازد و معلومات خود را در کتاب و ابزار دیگر ثبت و ضبط می کند روز بروز به این آموزه های ذخیره شده اضافه می کند و لذا روزی خانه از سنگ و گل می ساخت کوخی برای خود اما اینک کاخی برای خود می سازد درحالیکه زنبور عسل همچون سابق همان خانه شش ضلعی را می سازد بهمان شکل و اندازه و همچنین در وسائل نقلیه‌اش و سایر چیزهایش، انسان روز بروز پیشرفت می کند تا آنکه می تواند همه کره زمین را بگردد در حالیکه هیچ فرد حیوانی نمی تواند چنین کند و به کرات دیگر دست درازی کند.
و لقد کرمنا بنی آدم و حملنا هم فی البر و البحر
بلکه انسان امروز، از کره زمین هم گذشته به کرات دیگر مسافرت می کند در هر حال، انسان عقلي دارد كه با آن، حداكثر استفاده را از حواس مي‌كند و زبان و انگشتان مناسب ای دارد كه، در هر کاری به كار مي‌گيرد و روز بروز پیشرفت می کند و این امتیاز بزرگی است که انسان بخاطر داشتن «عقل و بیان و انگشتان مناسب هر کاری» كه دارد و بخاطر  «نیاز بیشترش به کار تهیه لباس و خانه و غذا و غیره»، آنها را بیشتر به کار می گیرد و روز بروز بیشتر پیشرفت می کند و لذا در سابق گفتيم علوم تجربي و پيشرفت‌هاي علوم تجربي تنها نتيجه حس نيستند بلكه نتيجه همكاري عقل و حس است وگرنه حيوانات، حواس از ما قويتر دارند اما چون عقل ندارند نمي‌توانند علوم تجربي داشته باشند و در آنها پيشرفت كنند.

قسمت دوم آموزش که مربوط می شود به قسمت آموزش «بایدها و نبایدها» ی ارزشي و نفع گرایانه چگونه زیستن :
قسمت دوم آموزش که حیوانات بطور غریزی دارند اما انسان بطور غريزي ندارد و باید آنرا بیاموزد نسبت به «روش زندگی کردن و برخورد با محیط و هم نوعان است »که حیوانات تنها بر طبق آموزه های فطری، آنرا انجام می دانند و نیز می دهند اما انسان آنها را باید بیاموزد اما این قسمت دوم را انسان از طریق تقلید در خانواده و محیط زندگی و یا از طریق زبان و صحبت با دیگران نسبت به محیط و دیگران و شناخت دوستان و دشمنان و کسانیکه لازم الاحترام و اطاعت هستند و غیره را یاد می گیرد که این نوع آموزه‌ها را «آموزه های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و غیره» تشکیل می دهند.
و بمراتب این «باید و نبایدهای فرهنگی و غیره» با اهمیت تر از قسمت آموزه های علوم طبیعی و شناخت های طبیعی و تجربی هستند.
زيرا آموزه های فرهنگي قومی و نژادی و ملی همچنانکه در داخل خود، وحدت و دوستی ایجاد می کنند نسبت به جوامع دیگر، جدائی و چه بسا، دشمنی ایجاد می کنند و سرچشمه نزاع‌ها و جدائی های میان نسل های بشر بوده و هست.
دقیقاً بر خلاف آموزه های فرهنگي دینی ای که نژادها و قومیت‌ها و ملیت های مختلف جغرافیائی را با هم متحد می کند بالاخص اینکه دین الهی که اعتقاد بخدای واحد و قیامت و نیز وحی دارد و از طریق وحی الهي، راجع به چگونه زیستن، همه رفتارهای فرهنگی مختلف را به فرهنگ واحدی، تبدیل مي‌کند و اگر دین واقعاً و کاملاً الهی باشد که برای همه بشر در همه جهان، دستورات لازم را دارد جهانیان را با هم می تواند برادر و متحد نماید.
که نمونه بارز آن در مراسم جهانی حج میان مسلمانان کاملاً آشکار است و مسلمانان همچنان امیدوارند که با ظهور حضرت مهدی آل محمد در تمام جهان برادروار و دوستانه زندگی کنند.
در حالیکه «فرهنگ‌ها» که مبتنی بر نژاد یا قومیت و حتی ملیت، استوار شده است هرگز نمی توانند جهانیان را با هم متحد و برادر و برابر بنمایند گر چه بعضاً همچون سوسیالیسم و کمونیسم مارکسیسم چنین شعاری می دادند اما چون انگیزه دین الهی را نداشتند در عمل هرگز موفق نبودند و مليت مثلاً چيني و روسي و غيره ميان آنها اختلاف انداخت.
و هرگز کسانیکه معتقد به ارزش های اخلاقی اند و جهان را مخلوق خدائی اخلاقی می دانند که نیکان را پس از مرگ پاداش نیک می دهد و ستمگران را پس از مرگ، مجازات می کند هرگز همچون حس گرایانی نیستند که به هیچ اصول اخلاقی معتقد نمی توانند هم باشند و خوبی عدالت و نیکوکاری و بدی ظلم و ستمکاری را اعتباری و پوچ می دانند و جهان را بدون هدف و بدون خدائی که ناظر بر اعمال بشر است البته مي‌دانند انگیزه خودخواهی در انسانها که قوی تر از وجدان و عقل عملی آنهاست اگر در آنها ایمانی راسخ و يا حکومتی قوي نباشد این غریزه خودخواهی، انسانها را به ظلم و طغیان می کشاند و همین انگیزه خودخواهانه است که خانه، خانواده و محیط جغرافیائی و قومیت و ملیت و زبان هر جمعی را پیش آنها وسيله فخر و برتري می نماید و در آموزش های قومی و نژادی، ملی چه بسا دیگران را مبعوض و منفور و در بعضی از فرهنگ های پست قومی و نژادی چه بسا دیگران را سزاوار نابودی می دانند و حکومت های بشری همیشه از این انگیزه خودخواهانه جوامع شان در راه تجاوز به دیگران بهره گرفته اند و حتی در تعلیمات مدارس و دانشگاه‌ها و آموزشگاه‌ها و رسانه هایشان به آنها دامن زده اند و راسل صریحاً در کتاب‌اش به نام  می نویسد مدارس و دانشگاه‌ها و آموزشگاه‌ها و رسانه‌ها همانگونه که نسبت به علوم تجربی و تکنولوژی و سواد آموزی مفیداند همچنین در ضمن به آموزش هائی علیه سایر قومیت‌ها و ملیت‌ها دامن می زنند و تخم فتنه را میان نسل بشر می کارند.
خلاصه حیوانات همچنانکه روش زندگی کردن خود را بطور غریزی می دانند دوست و دشمن خود را نیز بطور غریزی می شناسند و نوعاً مطابق واقع است مثلاً حیوانات چراکننده دشنمن خود را که گرگ باشد بطور غریزی می شناسد و کبوتران و. .. نیز دشمن های خود را به طور غریزی می شناسند و واقعاً دشمنان آنها هستند و این شناختهای فطری مطابق واقع است اما شناخت دوست و دشمن در انسان، فطری نیست و از طریق آموزه های فرهنگی و. .. انجام می گیرد و چه بسا خلاف واقع هست و همین آموزه‌ها است و انسان‌ها را گرگ یکدیگر می کند و انسانهائی همچون صهیونیست‌ها در میان یهود و یا وهابیها در میان مسلمانان را، تشنه کشتن دیگران می شوند و همچون گرگ همنوعان خود را به نابودی تهدید می کنند و تمام تجاوزات حکومت‌ها بخاطر قدرت طلبی و توسعه مردم زیر سلطه شان با استفاده از همین آموزه‌ها انجام گرفته است.
راسل متوجه این آموزه‌ها شده و فروید نیز در قسمت فرهنگ به اهمیت آموزه های فرهنگی متذكر شده است در هر حال این نوع آموزه های قسمت دوم ارزشي و فرهنگي است که انسانها را با هم برادر و یا دشمن می نماید و در نهایت اهمیت، قرار دارد و نوع بشر از اهمیت آن، بی خبر است و نظامهای سیاسی بشری هم می کوشند بشر را در این بی خبری نگهدارند تا بتوانند براحتی از این آموزه های فرهنگي خودخواهانه افراطی، به نفع حفظ قدرت خود و علیه دیگران نهایت استفاده را بکنند اما بشر اگر بجای گرفتن این آموزه‌هاي ساخته بشرها، به آموزه های ساخته خداوند (حکیم و مهربان تر از پدر و مادر که توسط انبیاء و اوصیاء انبیاء تعلیم داده می شد) روی می آوردند که بهترين دستورات برای چگونه زیستن است هرگز باین سردرگمي و بدبختی و تفرقه فعلی، گرفتار نمی شدند.
بشر که در تعلیم روش صحیح زیستن، «علم‌اش» قابل مقایسه با «علم خدا»، نیست (و در حد صفر است) و نیز در خیرخواهی‌اش تردید است بلکه خودخواهی‌اش بر خیرخواهی‌اش افزون است در مقابل خداوند که بجز خیرخواهی برای بشر، چیز دیگری نمی خواهد، هرگز «آموزه های بشری در فرهنگ و تربیت و اقتصاد و نظام سیاسی»، قابل مقایسه با «آموزه های واقعاً الهی» نیست و هرگز بشر از «آموزه های واقعاً الهی» بی نیاز نمی شود و جامعه بشریت از سردرگمي و نزاع و بدبختی، نجات نمی یابد مگر آنکه به  «دینی واقعاً الهی» و آموزه های آن، باز گردد.
بالاخص آنکه نظام اجتماعی حیوانات حداکثر، یک خانواده است اما اجتماع بشر از خانواده و فامیل و روستا و شهر هم می گذرد و تمام عرصه جهان را می گیرد و اینک اجتماع‌اش جهانی است و نیازمند نظام جهانی است در اقتصاد و در سیاست و در فرهنگ و در برخوردهای اجتماعی و غیره که قابل مقایسه با نظامهای زیستی حیوانات نمی شود که حيوانات، بعضی اجتماعی نیستند و آن حیواناتی هم که اجتماعی هستند در حد یک خانواده و یا فامیل کوچک، اجتماعی هستند نه اجتماعی به عمق و پهنای جهان که بشر با «عقل و علم محدود خود»، از شناخت کامل و جامع و صحیح «اقتصاد و سیاست و تربیت و فرهنگی و غیره»، عاجز است و علم چنین نظامی از هر جهت کامل و جامع و صحیح فقط در توان خالق جهان است که توسط انبیاء عظام‌اش بالاخص خاتم انبیاء به دست بشر رسانده است.
 «دین کامل و جامع و واقعاً الهی»، تمام باید و نبایدهای مورد نیاز بشر را شامل می گردد چه فرهنگی و چه اقتصادی و چه سیاسی و غیره آنهم چه مربوط به «شناخت» باشد (همچون جهان بینی مطابق واقع و شناخت هست های نامحسوس و فوق طبیعی) و یا شناخت «آنچه باید دوست داشت» از دشمن نوعی و «آنچه لازم الاجتناب است» و «آرزوهای معقول و برقراری امید و غیره» و «هر چه آنچه مربوط به گفتار و رفتار و معاملات و قراردادها و آدات و رسوم و سنت های مورد نیاز بشر» است

ضامن اجرای روش چگونه بايد زیستن :

 «ضامن اجرای» باید و نبایدها :
گفتیم که حیوانات، هم روش چگونه زیستی خود را بطور غریزی می دانند و هم بطور غریزی (فطری و قهری) آنرا اجراء و اعمال می کنند اما انسان این موجود دوراندیش و مختار، حتی در صورتی که حقوق لازم العمل را بشناسد و به وظائف خود کاملاً آشنا باشد باز ممکن است بخاطر خودخواهی افراطی و منافع شخصی اش، از انجام وظائف «اخلاقی و سیاسی و اجتماعی و غیره‌اش»، سرپیچی کند و یا حتی از عقل و هوش خود در راه سوء استفاده شخصي از اموال و رياست، اقدام کند و چه بسا با اغفال جامعه خود، رهبری سیاسی را به نفع خود غصب نماید و از آن نهایت سوء استفاده را بنماید گر چه جامعه را به نابودی رهسپار کند «اینجاست که» چون انسان میان عمل به غرائز( خودخواهانه) و عقل عملي، مختار است که کدام را انتخاب کند ولذا لزوم نظارت بر رفتار انسانها و نیروی اجرائی که ضامن اجراء اخلاق نیک و رفتار بجا باشد در مورد انسانها اهمیت به سزائی را دارد».
انسانها در اجراء حقوق و قوانین و اخلاق نیک نوعاً نظر به حکومت‌ها دارند و گویا آنها را ضامن اجراء کافی دستورات لازم الاجراء می دانند.
اما در نیاز بشر به ضمانت اجراء و قوه مجريه، هیچ جای تردید نیست زیرا چنانچه گذشت انگیزه خودخواهانه در انسان، بسیار قوی است و وجدان و عقل عملی به تنهائی برای کنترل آن، در محدود حقوق و اخلاق نیک، کافی نیست همچنانکه همه روان شناسان حتی فیلسوفان نفع گرا و حتی هابز و هیوم نیز به آن، اعتراف دارند و «هیوم» در کتاب مبادی اخلاق‌اش در بخش مربوط به تشکیل حکومت و جامعه سیاسی از آن، یاد کرده است :
 «اگر هر انسانی فراست کافی برای درک مصلحت مهمی که او را به رعایت عدالت و برابری مقید می کرده داست و از توانائی کافی برای ثابت قدم ماندن در تبعیت منظم از مصلحت عمومی و آینده نگری، در مقابله با فریب لذت و سودمندی زودگذر کنونی، برخوردار بود، هرگز چیزی به نام حکومت یا جامعه سیاسی وجود نداشت، بلکه هر فردی سر به آزادی طبیعی‌اش بود و در صلح و صفا و سازگاری کامل با دیگران بسر می برد.» 
و نیز ضعف های درونی و بیرونی دیگری برای بشر هست که ما در بخش سوم از اینها یاد می کنیم و توضیحات لازم را هم می دهیم كه رفع اين نيازها و جبران ضعف‌ها نيازمند شناخت خدا و ايمان به خدائي قادر و مختار و مهربان است.

خلاصه انسان شناسی :

حیوانات هم روش زیستی و چگونه زیستی را بطور غریزی می دانند و هم آنرا بطور غریزی عمل می کنند اما انسان این موجود فاعل مختار، چگونه زیستن را بطور فطری نمی داند و اگر هم بداند عملاً آزاد و مختار است در اینکه عمل بکند یا نکند.
اینجاست که در انسان پس از شناخت صحیح وظیفه اخلاقی و حقوقی، باز مهم وجود انگیزه و ضامن اجراء درونی و بیرونی است که او را وادار به عمل كند.
الف – ضامن اجرای درونی روش صحيح زيستن :
اول نیت خیرخواهانه فاعل است که اگر یک چنین نیت خیرخواهانه ای بقدر کافی در فرد باشد دیگر نیازی به سایر انگیزه های اجرائی نیست لکن نوعاً «انگیزه خیرخواهانه» (و حق خواهانه بشر )، نسبت به «انگیزه خودخواهانه بشر»، ضعیف تر بوده و هست و خواهد بود و اقلیتی از بشراند که همیشه و همه جا و در تمام موارد حق را بر منافع شخصي شان، ترجیح می دهند و آنرا اختیار می کنند که این افراد نوعاً و غالباً همان انبیاء و اوصیاء و اولیاء درجه یک آنها باشند.
مثلاً خاتم انبیاء و اهل بیت خاص او، حاضر شدند سه روز گرسنه بمانند اما آذوقه خود را به فقیر، اسیر و یتیم بپردازد عیسی علی نبینا و علیه السلام حاضر بود در راه خدمت به بندگان خدا از تهیه رفاه و آسایش و حتی لااقل خوراکی خود بگذرد و خود را گهگاه با علف و برگ درختان، خوردن به زندگی خود ادامه دهد اما نوع مردم به گذران متعارف زندگی، اکتفاء نمی کنند و حاضرند در راه ازدیاد ثروت خود از دروغ سوء استفاده کنند و از اداء حقوق دیگران در مواردی چشم پوشی کنند.
مثلاً در فروش خانه و زمین و وسائل نقلیه و کالاهای دیگر عیب کالای خود را به خریدار نگویند و چه بسا به بیان مزایای آن بپردازد و چه بسا به دروغ از آن کالا، تعریف کنند در حالیکه دستورات اخلاقی و وجدانی دقیقاً، عکس آن را توصيه مي‌كند و حتی بعضاً دستورات حقوقی خلاق آن است و یا در زندگی خانوادگی و امثال آن از زندگی مشترک و کارهای مشترک، همیشه حقوق شریک را بايد مراعات کند بلکه اخلاقاً علاوه بر مراعات کامل حقوق دیگران در بعضی موارد حتی آنجا که می تواند از حقوق خود بگذرد و نیز در کمک به ناتوانان و کم توانان، هیچ دریغ ندارد و. ...
و در زندگی سیاسی هرگز خواهان قدرت و شهرت نباشد مگر آنکه دیگران بخاطر آنکه او را شایسته تر می دانند به نمایندگی شان انتخاب کنند بدون کوچکتری کوششی از طریق خود همانطور که انبیاء همیشه چنین نصیحت کرده اند و. ..
اما آنطور که از روز هم روشن تر است نوعاً و غالباً چنین نیست و بشرها قبل از هر چیزی باید تربیت صحیح شوند و تربیت کنندگانی همچون «پدر و مادر و معلم و حکومت» قبل از هر چیز، خود باید با تربیت صحیح کامل باشند تا بتوانند درست تربیت کنند و درست تربیت کامل بجز اقلیتی همچون «انبیاء و اوصیاء آنها و اولیاء درجه یک آنها»، کسی ندارد و لذا در درجه اول، انسانها باید تربیت شوند آنهم تربیت صحيح از طریق دین واقعاً و کاملاً الهی که هم بخدا و قیامت معتقد است و انگیزه ای درونی برای انجام دستورات الهی دارد و همه تمام دستورات‌اش بجا و صحیح واقعی است.
در حالیکه پدر و مادر و معلم و حکومت، خود از هر جهت، دارای تربیت بجا و خوبی نباشند از کجا به وظایف خود، درست و کامل، عمل مي‌کنند.
در نظام های دیکتاتوری و خودخواهانه استبدادی که حاکم، شاه و شاهزاده باشد گویا مصونیت قانونی دارد و گهگاه فیلسوفان ماکیاولی، درس نفاق و دوروئی و دروغ گوئی را هم به آنها می آموزد.
در هر حال، آن طور که جان لاک و فیلسوفان دیگر هم گفته اند عوامل اجراء حقوق و اخلاق در انسانها عبارتند از :
نیت «خیرخواهانه و حق خواهانه» که بسیار کم و ضعیف است
 «نیروی جامعه» است نیروی «امر به معروف و نهی از منکر اجتماعی» یعنی تعریف و تمجیدهای جامعه نسبت به کارهای خوب و نگوهش و مذمت آنها از کارهای بد و زشت اخلاقی و. ..
گر چه گهگاه خود جامعه در تعیین مصداق کارهای خوب و کارهای بد به خطا می رود که علاوه بر مراجعه یه «حقوق طبیعی» و عقل همچنین «دین واقعاً و کاملاً الهی» می تواند میزان آنرا تعیین کند در هر حال این عامل اجتماعی نیروئی بسیار قوی در اجراء اخلاق نیک و حقوق است و می تواند بسیار مفید و دارای سهمی بزرگ در تضمین اخلاق نیک و حقوق باشند اما هرگز کافی و وافی نیست.
3- «انگیزه مذهبی» که از ترس از دوزخ و عشق به رسیدن به بهشت، ناشی می شود انگیزه ای درونی و بسيار بزرگ برای اجراء اخلاق درونی فرد است و نیز انگیزه ای بزرگ برای انجام امر بمعروف و نهی از منکر در دیگرانی که ایمان بخدا و قیامت ندارند و یا ایمانشان ضعیف است و بزرگترین عامل مراسم مذهبی و اخلاق مورد تائید مذهب، همین انگیزه های فوق الذکر است.
4- «انگیز ترس از مجازات پلیسی و حکومت» که این انگیزه هم در کسانیکه فقط دنیا را می بینیم و اعتقادی باخرت ندارد یا ایمان شان ضعیف است بسیار مفید است اما ترس از مجازات پلیس، به دو جهت، به تنهائی، کافی و وافی بمقصود نیست :
الف - یکی از این جهت که ابزار این نوع قوه اجرائی یعنی «حکومت پلیس» است و پلیس بر تمام امور انسانها نظارت ندارد و نمی توانند مثلاً مجری خوبی برای تربیت خانوادگی باشد و مانع وقوع جرم در خلوت باشد درحاليكه نوعاً جرم‌ها در خلوت، رخ می دهد و پلیس ناظر بر آن نیست و نمی تواند مانع جرم شود.
ب - دوم اینکه خود پلیس و قاضی و حکومتیان اگر به وجدان اخلاقی و عقل عملي و ایمان مذهبی، بی توجه باشند و تنها معتقد به جهان مادی و سوء استفاده های شخصی خود باشند براحتی می توانند با مجرمین و جنایتکاران در پنهان و دور از چشم مردمان با آنان تبانی کنند که به قول راسل نوع حکومت های بشری بدون استثناء، ریاست طلب اند و در راه حفظ ریاست و قدرت خود و توسعه آن، در پشت پرده و پنهان از چشم مردم، بهر کار حتی خلاف اخلاق دست میزنند اما در ظاهر بخاطر حفظ ریاست خود همچنان شعار دفاع از منافع مردم را می دهند درحالیکه در پشت پرده براحتی منافع مردم را قربانی انگیزه های حفظ ریاست و قدرت خود و توسعه آن، می نمایند.
و جهان همیشه و تا بحال گرفتار چنین قدرت طلبانی بوده و هست و تا نظامهای بشری است همچنین خواهد بود راسل تنها انبیاء را در ساحت رهبری صادق می داند و مبری از خودخواهی و قدرت طلبی مي‌داند و در هر حال، مشاهده می شود که قبول ارزش های عیني انسانی و ایمان واقعي بخدا و قیامت، بطور واقعی، همچون حرکت انبیاء می تواند ضامن اجراء اخلاق نیک و عدالت خواهی باشد و اصلاح تربیت جامعه و در اصلاح رفتار رهبران سیاسی مؤثر باشد.
اما مهم در رهبری بشریت، شناخت کسانی است که واقعاً ایمان دارند از کسانیکه منافقانه خود را مومن واقعی، معرفی می کنند که شناخت آنها بجز از طریق خود انبیاء، ممکن نیست و لذا رهبری بجز به دست خود انبیاء و اوصیاء مورد سفارش آنها، مصون از خلاف و خطاء نمی تواند باشد.
و نمونه عدم توانائی بشر در تشخیص مومن از منافق، همانا وجود رهبران غیر از عترت بودند که پس از رسول خدا رهبری را از دست عترت مورد سفارش خاتم انبیاء در آوردند و آنرا در دامان بنی امیه همچون عثمان و معاویه و یزید و غیره انداختند و برخلاف گفته قرآن، اطاعت از ستمگر را واجب دانسته و به روزگار مسلمانان آوردند بدبختي هايي كه فعلاً آثارش را لمس می کنیم و در مسیحیت نیز همچون پولس و رهبران کلیسا، که اطاعات از امپر اطور را حتی اگر ظالم باشد لازم شمردند و خود را به دروغ نماینده معنوی عیسی معرفی کرده و چه بلاها که بر سر مسیحیون نیاوردند