زهرا (سلام الله عليها) مولود وحى

سيد احمد علم الهدى

- ۵ -


ازدواج آسمانى دو همسر

پس از پايان جنگ بدر- كه جهش بزرگى براى اسلام و پيغمبر (ص) بشمار مى رفت- با توجه به اينكه پيروزى مسلمين در اين جنگ، تنها مرهون قهرمانى على (ع) بحساب مى آمد، شخصيت اميرالمؤمنين (ع) چند برابر گذشته در نظرها جلوه نمود. همه تصديق مى كردند تنها فرد شايسته ى دامادى پيغمبر (ص) و همسرى دختر ملكوتى رسول اللّه (ص)، على (ع) است. در گوشه و كنار، عده اى اين مطلب را با خود اميرالمؤمنين (ع) در ميان مى گذارند كه «اگر فاطمه (س) را خواستگارى كنى، مسلماً پيغمبر (ص) موافقت مى فرمايد. اميرالمؤمنين (ع) هم، گاهى شرم و حيا و زمانى عدم بضاعت مالى را علت استنكاف خود مى شمرد.

از آن طرف، عده اى سودجو- كه از لحظه ى اول، آتش رشك و حسادت در سينه ى آنها نسبت به وجود مقدس اميرالمؤمنين (ع) زبانه مى كشيد- از آنجا كه مى ديدند در مقابل عظمت على (ع) نمى توانند از خود شخصيتى جلوه دهند، به اين نتيجه رسيدند كه اگر اين امتياز هم نصيب على بن ابيطالب (ع) گردد، شخصيت اجتماعى اسلام پس از رسول اللّه (ص) كاملاً در آن حضرت منحصر خواهد شد؛ لذا در صدد برآمدند از هر طريقى كه شده، از وقوع اين مطلب جلوگيرى كنند.

آنها فكر مى كردند زهرا (س) يك دختر عادى است كه آرمان زندگى و شخصيت مادى را در سر مى پروراند؛ به همين دليل، عده اى از زنان قريش را تحريك كردند كه با همه ى سعى و كوشش خود، از على (ع) نزد فاطمه (س) بدگويى كنند تا اگر روزى پيغمبر (ص) اراده كرد زهرا (س) را به على (ع) تزويج كند، خود فاطمه (س) امتناع بورزد.

زنان قريش، در هر گوشه و كنارى، اطراف زهرا (س) را مى گرفتند و به مناسبتى از على (ع) سخن به ميان مى آوردند. به آن حضرت مى گفتند: «گر چه على (ع) جوان قهرمانى است، ولى از نظر قيافه و مال، مطلوب نيست؛ زيرا مردى كوتاه قد و شكم بزرگ است؛ موهاى جلوى سرش هم ريخته و بلندى دستهايش را قامت كوتاهش مناسبت ندارد؛ شخصيتى مادى ندارد؛ روزگارش را با مزدورى و كارگرى مى گذراند. نه خانه اى مناسب دارد و نه زندگى اى راحت و مرفه.

اين سخنان به هيچوجه نمى توانست نظر فاطمه (س) را از على (ع) برگرداند. او همواره در اين فكر بود كه «اى كاش مى توانست آزادانه از پسرعموى پهلوان خود دفاع كند»؛ ولى جز سكوت چاره اى نداشت زيرا دفاع يك دختر از يك مرد جوان، ممكن است حمل بر غرض شود.

اين مطلب در ذهن فاطمه (س) خلجان داست؛ تا روزى كه- پس از پايان جنگ بدر- پيغمبر (ص) تصميم گرفت مطلبى را كه از شب معراج در نظر گرفته و همواره براى اجراى آن منتظر فرصت بود، مورد اجرا قرار دهد.

پيامبر اكرم (ص)، در وهله ى اول، اين موضوع را با خود فاطمه در ميان گذارد. زهرا (س) را به حضور طلبيد و او را از تصميم خود راجع به ازدواج وى با على (ع) آگاه ساخت.

فاطمه (س) در حاليكه سر را پايين انداخته و قطرات عرق شرم از زير گيسوان مشكينش، همچون دانه هاى مرواريد بر گونه ى گلفامش مى غلتيد و در دامنش مى چكيد، همراه با تبسمى بشاش آميز بر لبانش، با كلماتى بريده بريده عرضه داشت: «يا رسول اللّه انت اولى بما ترى» (اى رسول خدا! صوابديد شما البته اولى است؛ ولى...). ساكت شد و از شدت شرم، نتوانست سخنش را ادامه دهد.

پيغمبر (ص) فرمود: «دخترم! گفتارت را تمام كن. مى خواهم بدانم نظر خودت چيست؟»

زهرا (س) اين دفعه با قوت بيشترى لب به سخن گشوده، گفت: «من هم از اين قضيه خوشوقتم، اما زنان قريش، نواقصى براى على (ع) بيان مى كنند؛ از قيافه ى ناموزون، دستهاى بلند، سر اصلع و چشمان بزرگش و از همه بالاتر، از فقدان مال و دارايى وى عيبجويى مى كنند». البته، زهرا (س) نمى خواست اين مطالب را بعنوان عيوب و نواقص تصويب شده از نظر خودش به عرض رسول اللّه (ص) برساند، بلكه مى خواست درباره ى خصوصيات على (ع)، كنجكاوى بيشترى كرده باشد و رموز اين خصايص را در همسر ملكوتى خود بداند؛ در ضمن جواب دندان شكنى هم براى زنان قريش تهيه كند.

پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «بسيار خوب، دخترم! خوب گوش بده تا اسرار اين خصايص على (ع) را براى تو كشف كنم.

اينكه اظهار داشتى على (ع) فردى نادار و فقير است:

در سفر آسمانيم، آن شبى كه به معراج رفتم، در آسمان هفتم، درخت بسيار بزرگى ديدم بنام شجره ى طوبى. در هر كاخى در بهشت، يك شاخه از اين درخت بود كه يك سوار تيزرو مى توانست مدت صد سال، تمام روز و شب، در سايه ى اين درخت اسب تازى كند. خداوند هم، در قرآن، درباره ى سايه ى اين درخت مى فرمايد: «وَظِلّ مَمْدُود» (سايه ى كشيده شده)

[سوره ى واقعه، آيه ى 30.] در شاخه هاى بالاى اين درخت، لباسهاى بهشتيان آويخته شده؛ هر فرد بهشتى مى تواند به اندازه ى صد هزار دست لباس رنگارنگ كه هيچكدام با ديگرى شباهت نداشته باشد، از آنجا بردارد. در هر شاخه ى درخت، تمام ميوه هاى دنيا- چه آنهايى كه ديده شده و چه آنهايى كه در اين دنيا مشابه ندارند- روئيده شده است. اين درخت خاصيتى دارد كه اگر يك دانه ميوه از آن چيده شود، بلافاصله يك دانه ى ديگر، جاى آن مى رويد. در پاى اين درخت، چشمه اى است؛ از آن، رودى تشكيل مى شود كه به چهار نهر تقسيم مى گردد: نهر اول داراى آبى بسيار گوارا بوده؛ نهر دوم، حاوى شيرى خوش طعم است؛ نهر سوم، شراب لذيذ و نهر چهارم، عسل مصفا دارد. اين درخت با اين خصوصيات به على (ع) تعلق دارد. اين گوشه اى از ثروت و دارايى على بن ابيطالب (ع) است.

اما اينكه از شكم بزرگ على (ع) عيبجويى مى كنند:

چون دل على (ع) مالامال از علوم و دانشهاست، اين خاصيت روحى در جسم او تجلى كرده، قسمت سينه، شكم و پيش روى بدن على (ع) ضخيم شده است.

اما دستهاى على (ع) را خداوند به اين دليل بلند آفريده كه با آنها، سر از بدن گردنكشان ياغى جدا كند و قامتهاى كوه پيكر دشمنان خدا- عتبه ها و شيبه ها- را نقش بر خاك گرداند. با همين دستهاى بلند، دين خدا در عالم پيروز مى شود و عموم قبايل و ملل، در سيطره ى حاكميت قرآن درمى آيند. و اما اينكه چشمان على (ع) بزرگ است و جلوى سر او بى مو است:

اين شكل آدم ابوالبشر بوده است؛ خداوند، على (ع) را شبيه آدم آفريده، چون على (ع) انسان كاملى است؛ لذا به قيافه ى انسان اوليه- كه مبداء پيدايش انسانيت بوده، خلق شده است».

گفتار پيغمبر (ص) پايان پذيرفت. فاطمه (س)، با اراده اى قوى و تصميمى آهنين- كه آميخته با يك عشق روحانى بود- با كلمات محكم عرض كردند: «يا رسول اللّه ما اختار عليه احداً من اهل الارض» (اى رسول خدا! غير از على (ع)، احدى را از اهل زمين، بعنوان همسر انتخاب نمى كنم)

[بحارالانوار، جزء 43، صفحه ى 99.]

پيغمبر اكرم (ص)- در حاليكه از اظهار دختر خوشوقت شده بود- فرمود: «دخترم! اگر على (ع) نبود، همسرى براى تو در عالم پيدا نمى شد.

 

طلوع بخت و آرزو

على (ع) بر اثر سخنان و گوشزدهايى كه به او مى رسيد، كم كم اين مطلب در ذهنش خلجان پيدا كرد كه: «صرفنظر از اينكه فاطمه (س) دختر پيغمبر (ص) است و از نظر شخصيت، در جهان ندارد، در دامان مادرى همچون خديجه بوجود آمده؛ خديجه اى كه داراى آن همه آن همه فضايل و كمالات بود؛ اولين فرد از افراد بشر بوده كه حقايق درخشنده ى اسلام، در مغزش تابندگى گرفت. اين دختر در اسلام متولد شده؛ در كمالات و معنويات هم، نمونه ى وجودى رسول اللّه (ص) است. پس همسرى بالاتر از اين وجود ندارد». على (ع)، شبانه روز با اين افكار دست به گريبان بود؛ اما قدرت اظهار خواسته ى خود را به پيغمبر (ص) نداشت.

حضرت على (ع) هرگز جرأت نمى كرد در مقابل پيغمبر (ص) اين موضوع را به زبان آورد. تا اينكه، يك روز كه به محضر پيغمبر (ص) شرفياب شد، رسول اللّه (ص) فرمود: «يا على هل لك فى التزويج؟» (اى على! آيا تصميم به ازدواج ندارى؟)

اميرالمؤمنين (ع)- در حاليكه عرق خجالت و حجب او را فراگرفته، و از اين اظهار پيغمبر (ص)، تعجب كرده بود- عرضه داشت: «رسول اللّه اعلم» (رسول خدا (ص) داناتر است).

اى جمله را گفت اما شرم زياد مانع شد كه از موقعيت استفاده كرده، زهرا را خواستگارى نمايد؛ از طرفى هم ترسيد نكند حالا كه نامى از فاطمه (س) به ميان نياورده، پيغمبر (ص) براى او همسرى از دختران قريش در نظر بگيرد؛ در آن صورت، ديگر قدرت تخلف از فرمان رسول اللّه (ص) را نداشته؛ در ضمن، ازدواج با فاطمه (س) را هم از دست خواهد داد.

بين بيم و اميد و خوف و رجا، از محضر پيغمبر (ص) خارج شد؛ شديداً مضطرب بود. چند مرتبه تصميم گرفت دوباره به حضور پيغمبر (ص) برگردد و بى مهابا خواسته اش را با رسول اللّه (ص) در ميان بگذارد. در اين گيرودار، يك نفر از صحابه- كه دنبال او مى گشت- او را ديده، عرض كرد: «يا على! زود خدمت پيغمبر (ص) بشتاب كه تو را احضار فرمود. خيلى شادمان بود؛ تاكنون پيغمبر (ص) را به اين بانشاطى نديده بودم».

على (ع) با سرعت به منزل پيغمبر (ص) آمد. وارد شد و سلام كرد. به مجرد اينكه پيغمبر (ص)، چشمش به صورت على (ع) افتاد، از شدت شادمانى چنان تبسم فرمود كه برقش دندانهايش پديدار گشت؛ فرمود: «يا على (ع)! به تو مژده بدهم كه برنامه ى ازدواجت، از طرف خداوند، ترتيب داده شد».

على (ع) با شگفتى خاصى عرض كرد: «چطور؟»

پيغمبر (ص) فرمود: «هم اكنون پيك وحى- جبرئيل- در حاليكه دسته گلى در دست داشت، بر من نازل شد؛ دسته گل را به من تقديم كرد.

پرسيدم: اين گل چيست؟

گفت: خداوند امر فرمود كه فرشتگان، بهشت را زينت كنند و حورالعين با نواهاى دلنشين خود، سوره هاى طه، يس و حمعسق را نغمه سرايى كنند. سپس ندايى ملكوتى از زير عرش اعلام كرد: امروز، روز جشن نامزدى على بن ابيطالب و زهرا (س) است. من شما فرشتگان را گواه گرفتم كه هم اكنون فاطمه (س)- دختر محمد (ص)- را به عقد همسرى على بن ابيطالب (ع) درآورم؛ در حاليكه آن دو هم رضايت دارند.

فرشتگان با شنيدن اين اعلان، از كثرت شادى، يكديگر را گلباران كردند. اين دسته گل هم از همان گلهاى بهشتى است.

سپس جبرئيل افزود: يكى از فرشتگان بنام راحيل به درگاه الهى عرضه داشت: پروردگارا! اين زن و مرد چه خصوصيتى دارند كه جشن همسرى آنها، در آسمان منعقد شده؛ و اين همه تشريفات براى آن قائل شده اى؟

خداوند فرمود: اى راحيل! امتياز اين دو نفر اين است كه در محبت به من ، در بين تمام مردان و زنان عالم بى نظيرند. اين زن و شوهر را بر عموم آفريدگانم حجت قرار دادم. سوگند به عزت و جلالم، از اين دو همسر، افرادى را مى آفرينم كه از طرف من، فرمانده ى كره زمين خواهند بود. آنها كانهاى مالامال از دانش محسوب مى شوند؛ مردم را بسوى دين من مى خوانند و در زمانى كه پيامبرى پايان پذيرفته، آنان حجت من بر آفريدگانم خواهند بود».

آنگاه پيغمبر (ص) فرمود: «يا على! به تو مژده بدهم؛ خداوند كرامتى به تو فرموده است؛ زيرا كه تاكنون احدى را اينچنين گرامى نداشته؛ من هم به پيروى از پروردگارم، دخترم- فاطمه (س)- را به تو تزويج مى كنم و به آنچه خدا راضى شده، خشنودم».

على (ع)- در حاليكه سراپا محو و مجذوب بيانات پيغمبر (ص) شده بود و از شدت خوشى در پوست نمى گنجيد- با كمال شگفتى و تعجب، عرضه داشت: «يا رسول اللّه (ص)! من آنقدر در درگاه الهى موقعيت پيدا كرده ام كه نامم در بهشت برده مى شود و جشن ازدواج من در ميان فرشتگان برگزار مى گردد؟»

پيغمبر (ص) فرمود: «على! بدان خداوند هرگاه بخواهد بنده ى خود را گرامى بدارد، عنايتى به او مى فرمايد كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده است. اين مقام بر تو گوارا و مبارك باد».

على (ع) درست مانند يك كالبد بى روح كه جسدش در زمين و روانش در مراتب راقيه ى عليين سير مى كند، چشم به آسمان دوخته، همانند موجودى كه از تمام خصايص مادى مجرد شده و مستغرق توجه به مبدأ است، لبانش را با اين كلمات مترنم كرد:

«رَبِّ اَوْزِعْنى اَنْ اَشْكُر نِعْمَتَكَ الَّتى اَنْعَمْتَ عَلىَّ» (پروردگارا! مرا الهام فرما كه در مقابل نعمتى كه به من ارزانى داشته اى، سپاسگزارى نمايم)

[سوره ى نمل، آيه ى 19.]

پيغمبر (ص) با كمال شادى و سرور فرمود: «آمين»

[بحارالانوار، جزء 43، ص 101.]

سپس پيغمبر (ص) به على (ع) فرمود: «هم اكنون به مسجد برو تا من هم بيايم و خطبه ى عقد را در حضور جمعيت مسلمين انشاء كنم».

اميرالمؤمنين (ع) به طرف مسجد رفت. پيغمبر (ص) براى مرتبه ى دوم، مطلب را با فاطمه (س) در ميان گذارد و از او استيذان فرمود. آنگاه به مسجد آمد. به بلال دستور داد اعلام كند عموم مهاجر و انصار در مسجد جمع شوند.

هنگامى كه همه حاضر شدند، پيغمبر اكرم (ص) بر بالاى منبر رفت و شروع به سخنرانى كرد

[متن خطبه ى آن جناب از كتاب بحار، طبع كمپانى، ج 10، ص 35 نقل شده؛ و از كتاب نورالابصار شبلنجى شافعى از اين قرار است: الحمدللّه المحمود بنعمه، المعبود بقدرته، المطاع سلطانه المرهوب من عقابه، المرغوب اليه فيما عنده، النافذ امره فى سمائه و ارضه، الذى خلق الخلق بقدرته، و ميزهم باحكامه و اعزهم بدينه، و اكرمهم بنبيه، محمد (ص) ثم ان اللّه جعل المصاهرة نسباً لاحقاً، و امراً مفرضاً، و حكماً عادلاً و خيراً جامعاً، و شج بها الارحام، و الزمها الانام، فقال تبارك اسمه و تعالى جده: «و هو الذى خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً و كان ربك قديراً» فامر اللّه تعالى يجرى الى قضائه و قضائه يجرى الى قدره، فلكل قضاء قدر و لكل قدر اجل و لكل اجل كتاب، يمحو اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب، ثم امرنى اللّه تعالى ان ازوج فاطمة من على و اشهدكم انى قد زوجت فاطمه من على على اربعماة مثقال فضة ان رضى بذلك على السنة القائمة والفريضة الواجبة، فجمع اللّه شملهما، و بارك لهما، و اطاب نسلهما، و جعل نسلهما مفاتيح الرحمة و معادن الحكمة و امن الامة و استغفراللّه لى و لكم.]:

ستايش ويژه ى پروردگارى است كه در مقابل نعمتهايش، مورد ثناى بندگان قرار گرفته؛ و بواسطه ى قدرتش، وى را مى پرستند؛ برحسب سيطره و سلطه اى كه بر جهان تكوين دارد، مورد فرمانبردارى واقع شده است. از عقابش، همه هراسان و به نعمت و رحمتش، تمامى راغبند؛ فرمانش در آسمان و زمين نافذ است.

آن خدايى كه با نيروى خود، آفريدگان را پديد آورده و دستورات و فرامين خود را وسيله ى امتياز بين آفريدگانش قرار داده است. هر كس اوامر او را اجرا كند، بر كسى كه در مقابل دساتير وى سركشى نموده، فضيلت دارد. خداوند دين خود را وسيله ى عزت مخلوق خويش قرار داده و آنان را بسبب پيامبر خود- محمد (ص)- گرامى داشته است.

خداوند خويشاوندى بسبب ازدواج را نوعى از نسب و فاميلى قرار داده و ازدواج از نظر قانون تكوين و تدوين، امرى واجب و دستورى عادلانه و نيك است. نسل مخلوقات بوسيله ى ازدواج پديد آمده و بر طبق فطرت آفرينش، كليه ى مردم ملزم به انجام آنند.

خداوند فرمود: «اوست آن خدايى كه بشر را از آب خلق فرمود و بين آنان، نسب خويشاوندى قرار داده است. پروردگار تو توانا است»؛ پس فرمان خدا ، بسوى قضا و حكم و قضايش، بسوى تقدير وى جريان دارد؛ براى هر حكم و قضايى، اندازه اى است و براى هر اندازه و مقدارى، اجلى و براى هر اجلى، نوشته اى است كه هر چه بخواهد، در آن نوشته مى نگارد و هر چه بخواهد، از آن نوشته محو مى فرمايد؛ و نوشته ى اصلى، نزد اوست.

بدانيد كه خداوند متعال به من امر فرمود كه فاطمه (س) را به على (ع) تزويج نمايم و من شما را گواه مى گيرم برحسب يك روش استوار و امر واجبى كه از ناحيه پروردگار فرض گرديده است، دخترم فاطمه (س) را به على (ع) تزويج نمودم در مقابل چهارصد مثقال نقره مهريه؛ اگر على (ع) راضى باشد، خداوند با رشته ى محبت بين اين دو جمع فرمايد و اين ازدواج را بر آنان مبارك گرداند؛ نسل اينها را پاكيزه فرمايد و فرزندان ايشان را كليدهاى رحمت و معادن دانش و حكمت و وسيله ى امنيت اجتماع قرار دهد. اين مطلب را مى گويم و براى خود و شما از خداوند طلب آمرزش مى كنم.

پس از پايان سخنرانى و خطبه، پيغمبر (ص) از منبر فرود آمد و فرمود: «يا على! حركت كن. تو هم خطبه اى به اين مناسبت انشاء كن».

على (ع) عرض كرد: «چگونه در حضور شما سخنورى كنم؟»

رسول اللّه (ص) فرمود: «جبرئيل به من امر كرده كه تو را به سرودن خطبه وادار كنم. بدان اگر داود پيغمبر (ص) نبود، سخنران و خطيب رسمى بهشت، تو بودى».

رسول خدا (ص) رو به مردم كرده، فرمود: «گوش فراداريد. پروردگار، چهار هزار پيغمبر (ص) برانگيخت و براى هر يك از آنها، جانشينى تعيين فرمود. من بهترين پيامبرانم و جانشين من، برترين اوصياء است.

رسول اللّه (ص) ساكت شد و اميرالمؤمنين (ع) شروع به سخن فرمود

[متن اين خطبه، از كتاب بحار، چاپ كمپانى، ج 23، ص 63 نقل شده است: الحمدللّه الذى الهم بفواتح علمه الناطقين، و انار بثواقب عظمته قلوب المتقين، و اوضح بدلائل احكامه طرق الفاصلين، وانهج بابن عمى المصطفى العالمين، علت دعوته الرواغ الملحدين، و استظهرت كلمته على بواطن المبطلين، و جعله خاتم النبيين، و سيدالمرسلين، فبلغ رسالة ربه و صدع بامره و بلغ عن اللّه آياته، والحمد للّه الذى خلق العباد بقدرته، و اعزهم بدينه و اكرمهم بنبيه محمد صلى اللّه عليه و آله، و رحم و كرم و شرف و عظم، والحمد للّه على لقائه، و اياديه، و شهد ان لااله الااللّه شهادة تبلغه و ترضاه، و صلى اللّه على محمد صلوة تربحه و تحظيه، والنكاح مما امر اللّه به و اذن فيه، و مجلسنا هذا مما قضاه اللّه و رضيه، هذا محمد بن عبداللّه زوجنى ابنته و قد رضيت بذلك.]:

ستايش مخصوص خدايى است كه سخنوران را به دانش خود الهام فرموده و با نفوذ بزرگوارش، دلهاى پرهيزكاران را روشن ساخته است؛ راههاى فاصل بين حق و باطل را با دلايل احكامش آشكار نموده و بوسيله ى پسرعمويم- كه برگزيده ى جهانيان است- آن راهها را گشوده است.

دعوت اين پيغمبر (ص) موجب شده كه ناله ى ذلت بار ملحدين بلند گردد. حتى افراد باطل هم به باطن و حقيقت و صدق كلام وى پى برده اند. خداوند او را زينت پيغمبران و سرور رسولان قرار داده است و او هم مأموريت پروردگار را اجرا نموده و آيات الهى را به جهانيان ابلاغ فرموده است.

ستايش ويژه ى آن خدايى است كه بندگان را به قدرت خود آفريده، بسبب دينش به آنان عزت بخشيده و بوسيله ى پيامبرش- محمد (ص)- آنها را گرامى داشته است. درود آفريدگار بر اين پيغمبر (ص) و خانواده اش باد. آن خدايى كه رحمت و كرم و شرافت به همه عنايت فرموده است، به نعمتهاى ظاهر و باطن، او را مى ستايم و گواهى مى دهم پروردگارى بغير او در جهان وجود ندارد. درود خدا بر محمد (ص)، درودى كه به او نفع بخشد و وى را محظوظ گرداند.

ازدواج امرى است كه مورد فرمان خدا قرار گرفته است و اين مجلس كه امروز تشكيل شده، برحسب فرمان پروردگار و مورد خشنودى خداوند است؛ و هم اكنون اين محمد بن عبداللّه (ص) دختر خود را به من تزويج مى فرمايد و من هم بدان خشنودم و شما گواه باشيد.

مسلمانان در حاليكه محو فصاحت و سخنرانى جذاب و دلنشين اميرالمؤمنين (ع) شده بودند، با يك صداى دسته جمعى- كه از سرور و شادى فوق العاده ى آنها حكايت مى كرد- فرياد زدند: «بارك اللّه فيهما و عليهما و جمع شملهما» (خدا مبارك گرداند و با رشته ى محبت، زندگى اين خانواده را پيوند دهد).

مسلمانان پس از عرض تبريك به محضر پيغمبر (ص) و على (ع)، پراكنده شدند. پيغمبر (ص) هم، به اتفاق چند تن از صحابه، به خانه تشريف بردند. اميرالمؤمنين (ع) به بازار رفته و با فروش زره خود، چهارصد درهم نقره فراهم نموده، به منزل رسول اللّه (ص) آمد و آن را بعنوان مهريه ى فاطمه (س)، خدمت پيغمبر (ص) تقديم كرد.

رسول اللّه (ص) پولهاى نقره را در دست گرفته، مقدارى از آن را نشمرده به بلال داد و دستور فرمود با اين پول، عطريات و وسايل آرايش خريدارى كند؛ بقيه را به ابوبكر سپرد و فرمود: «با اين مبلغ، جهيزيه و وسايل زندگى فاطمه (س) را تهيه كن». عده اى از ياران را هم- مثل مقداد بن اسود- مأموريت داد كه بعنوان دستيارى ابوبكر، با وى به بازار بروند.

 

 

 

ابوبكر و همراهان به بازار آمده و با آن مبلغ، لوازم يك زندگى محقر و كوچكى را براى فاطمه (س) خريدارى نمودند.

ليست جهيزيه ى ميهن دخت عاليقدر پيامبر اسلام:

1. پيراهن، 1 عدد: 7 درهم.

2. روسرى (مقنعه)، 1 عدد: 4 درهم.

3. چادر مشگى، 1 عدد.

4. بقچه اى با ريسمان ليف خرما پيچيده شده.

5. رختخواب كتان كه بار آن از علف و برگهاى خشك درخت خرما بود.

6. رختخواب كه بار آن از پشم گوسفند و رويه ى آن از كتان بوده.

7. متكا، 2 عدد؛ رويه ى آن، چرم دباغى شده طايف- كه بار آن ليف خرما بوده- و 2 عدد ديگر به همين ترتيب كه بار آن، پشم گوسفند بوده است.

8. پرده ى پشمى، 1 عدد.

9. حصير هجرى [صنعت هجر، كه يكى از شهرهاى بحرين است.]، 1 عدد.

10. حصير پشمى، 1 عدد.

11. آسياب دستى.

12. باديه ى مسى، 1 عدد

13. كاسه ى چوبى، 1 عدد.

14. مشك آب، 1 عدد.

15. كوزه ى آبخورى، 2 عدد.

16. آردبيز (الك).

17. ظرف سفالى، 1 عدد.

18. بازوبند نقره اى، 2 عدد.

اين اثاثيه را ابوبكر از بازار خريدارى كرد و به اتفاق ساير صحابه، به خانه ى پيغمبر (ص) آورد.

رسول اللّه (ص) نگاهى به اين جهيزيه انداخت؛ سر را به طرف آسمان بلند كرد و عرضه داشت: «اللهم بارك لقوم جل آنيتهم الخزف» (خدايا! به آن زندگى كه ظروف گرانمايه اش در سفال خلاصه مى شود، بركت عنايت فرما).

 

گامى در زندگى نوين

مدت يك ماه از مراسم عقدكنان گذشت. جهيزيه ى فاطمه (س) بطور كامل ترتيب داده شد. زهرا (س) و على (ع) شروع زندگى نوين را دقيقه شمارى مى كردند. يك روز همسران پيغمبر (ص)، اطراف اميرالمؤمنين (ع) را گرفته، علت تأخير مراسم عروسى را از وى جويا شدند. اميرالمؤمنين (ع) ساكت شد و چيزى نفرمود. آنها اظهار داشتند: «اگر خجالت مى كشى، اين مطلب را از رسول اللّه (ص) بخواهى، به ما اجازه بده تا اين موضوع را با پيغمبر (ص) در ميان بگذاريم». على (ع) فرمود: «بد نيست؛ موافقم».

زنان پيغمبر (ص)، دسته جمعى حضور پيغمبر (ص) آمدند. ام سلمه- كه از همه بزرگتر بود- عرض كرد: «يا رسول اللّه! اگر خديجه زنده بود، آرزوى عروسى فاطمه (س) را داشت. على (ع) هم، همسر خود را خواهان است. همه ى ما هم، در انتظار اين مراسم شادى بخش هستيم. چرا اين برنامه را به تأخير مى اندازيد؟»

پيغمبر (ص)- مانند هميشه- از شنيدن نام خديجه متأثر شد. بياد آن همسر باوفايى كه تمام هستى خود را فداى آن حضرت نمود، قطرات اشك از ديدگان آن جناب جارى شد، فرمود: «هيهات! كجاست خديجه و همسر وفادارى مانند او؟ آن هنگام كه همه، پيامبرى مرا تكذيب مى كردند، او نبوتم را تصديق نمود و در ترويج دين خدا، معاون و مددكارم بود. آنقدر جلالت و عظمت يافت كه خداوند به من فرمان داد خديجه را به كاخى كه از زمرد در بهشت براى او بنياد شده، مژده دهم».

ام سلمه عرض كرد: «يا رسول اللّه! هرگاه نام خديجه را مى بريم، متأثر مى شويد و اين كلمات را تكرار مى فرمائيد. الان كه او در بهشت است و اميد كه خداوند ما را به ديدار وى نائل گرداند. در هر حال، بيش از اين تأخير مراسم عروسى فاطمه (س) سزاوار نيست».

پيغمبر (ص) فرمود: «من هم امتناعى ندارم؛ ولى هنوز، على (ع) رسماً همسر خود را از من نخواسته است».

به عرض رساندند كه «على (ع) باطناً مايل است ولى شما خجالت مى كشد».

رسول اللّه (ص)، اميرالمؤمنين (ع) را احضار فرمود؛ به وى اظهار داشت: «در همين نزديكى منزلى تهيه كن تا همسرت را به تو تحويل دهم».

اميرالمؤمنين (ع) عرض كرد: «يا رسول اللّه! در اين نزديكى، جز منزل حارثة بن نعمان، منزل مناسب ديگرى نيست؛ فقط منزل او خالى و آماده است».

رسول اللّه (ص) فرمود: «همه ى منازل حارثه را براى صحابه گرفتيم. خجالت مى كشيم اين منزل را هم از او مطالبه كنيم».

اين مطلب به گوش حارثه رسيد؛ خدمت پيغمبر (ص) آمد و عرض كرد: «يا رسول اللّه (ص) انا و مالى للّه و لرسوله» (من و همه ى اموالم به خدا و پيغمبر (ص) تعلق داريم).

حارثه منزلش را در اختيار اميرالمؤمنين (ع) گذارد. قرار شد مقدمات مجلس عروسى تهيه گردد. پيغمبر (ص) فرمود: «يا على (ع)! نان و گوشت شام امشب را من مى دهم؛ تو هم، خرما و روغن و كشك آن را فراهم كن». اميرالمؤمنين (ع)، اين وسايل را تهيه كرده، خدمت پيامبر اكرم (ص) آورد.

از آن طرف، زنان پيغمبر (ص) جهاز زهرا (س) را به خانه ى حارثه بردند و مشغول آراستن حجله ى عروسى شدند. پيغمبر (ص) هم، خود متصدى تهيه ى غذا و پذيرايى مهمانان شد؛ دستهاى مبارك را بالا زد و از گوشت، روغن، خرما و كشك، غذاى بسيار لذيذى تهيه فرمود. به اميرالمؤمنين (ع) امر كرد: «مردم را به مهمانى امشب دعوت كن». اميرالمؤمنين (ع) هم، به مسجد آمد تا عده ى معينى از نزديكان را براى آن شب دعوت كند. وقتى وارد مسجد شد، ديد عموم مسلمانان- از مهاجر و انصار- همه جمع هستند. بالاى يك بلندى ايستاد و اعلام كرد: «اى مسلمانان! امشب، همه بعنوان شركت در جشن عروسى من، براى صرف شام در منزل رسول اللّه (ص) مهمانيد».

آن شب مسلمانان، نماز مغرب را در خدمت پيغمبر (ص) به جماعت گزاردند و سپس همگى، دسته جمعى، به خانه ى پيغمبر (ص) هجوم آوردند.

على (ع)، از زيادى مهمان و كمبود غذا نگران بود. رسول اكرم (ص) وى را اطمينان داد: «مضطرب مباش. خداوند به اين غذا بركت مى دهد بطوريكه عموم ميهمانان پذيرايى مى شوند».

چون تمام مهمانان در منزل پيغمبر (ص) جدا نمى شوند، قرار شد همه در مسجد بنشينند؛ هر بار، ده نفر ده نفر وارد خانه شوند؛ غذا بخورند و از آن درب منزل رسول اللّه (ص)- كه بطرف كوچه باز مى شد- خارج شوند.

همه غذا خوردند؛ مقدارى هم اضافه آمد. پيغمبر ظرفهايى از اين غذا را به حجرات همسران خود فرستاد؛ يك ظرف غذا را هم، به حجله ى عروسى روانه فرمود.

در اين هنگام، ام سلمه به عرض رسول اللّه (ص) رسانيد: «فاطمه (س) آماده است».

پيغمبر (ص) وارد حجره ى ام سلمه شد. دست دختر را گرفت. زهرا (س) غرق در عرق شرم و حيا شد. از خجالت زياد، پايش مى لغزيد و هر آن، نزديك بود روى زمين بيفتد. پيغمبر (ص) فرمود: «دخترم چرا مى لرزى؟ اقالك اللّه العثرة فى الدنيا والاخرة (خدا تو را از لغزش در دنيا و آخرت نگهدارد). زهرا (س) قدرى آرام گرفت.

پيغمبر (ص) فاطمه (س) را از حجره ى ام سلمه بيرون آورد. دم درب حجره، دست على (ع) را گرفت و در دست زهرا (س) گذارد و فرمود: «بارك اللّه لك فى ابنة رسول اللّه، يا على نعم الزوجة فاطمة يا فاطمة نعم البعل: على» (يا على! خداوند اين همسر جديد- دختر پيغمبر (ص)- را براى تو مبارك گرداند. اى على! فاطمه (س) همسر نيكويى است. اى فاطمه! على شوهر خوبى است).

سپس دستور داد ناقه ى صهبا را آوردند. پيغمبر دست فاطمه را گرفت و بر ناقه سوار كرد. سلمان- پيرمرد محاسن سفيد- زمام ناقه را گرفت. حمزه، عقيل و ساير جوانان بنى هاشم از پشت سر، شمشيرها را كشيده و رجز مى خواندند. همسران پيغمبر (ص) و دختران عبدالمطلب و زنهاى مهاجر و انصار هم، اطراف ناقه ى فاطمه (س) حلقه زده، و با نغمات دلنشين، سرود مى خواندند.

ام سلمه با تمام وقارى كه داشت، از كثرت شادى و سرور- در حاليكه سر از پا نمى شناخت- به اشعار و سرودها مترنم بود: بشتابيد به يارى خدا، اى عزيزان؛ سپاس گزاريد او را در هر حال.

يادآور شويد آنچه را پروردگار بلندمرتبه انعام فرموده است؛ از برطرف كردن ناگواريها و دفع آفات.

بعد از كفر، خدا ما را هدايت فرمود؛ و پروردگار آسمان ما را بالا برد. قدم برداريد با بهترين زنان عالم؛ ما خويشاوندان فدايى او گرديم.

اى دختر كسى كه خداى بزرگ او را برترى داده؛ بسبب وحى و پيامبرى

[سرن بعون اللّه يا جاراتى- واشكرنه فى كل حالات و اذكرن ما انعم رب العلى- من كشف مكروه و آفات و قد هدانا بعد كفر وقد- انعشنا رب السماوات و سرن مع خير نساء الورى- نفدى بعمات و خالات

يا بنت من فضله ذوالعى- بالوحى منه والرسالات.]

عايشه- همسر جوان رسول اللّه (ص)- با اين سروده ى زيبا، اظهار شادى مى كرد: آنچه را در مجالس نيكو است متذكر باشيد.

بگوئيد كه پروردگار مردم اختصاص داد ما را؛ بدين خود با هر بنده ى سپاسگزار.

ستايش مرآن خدا را بر بخششهايش؛ و سپاس در مقابل خداى عزيز و توانا.

فاطمه را سير دهيد كه خدا، نام او را بلند كرده است؛ و او را به پاكى و پاكيزگى اختصاص داده

[يا نسوة استترن بالمعاجر- و اذكرن ما يحسن فى المحاضر و اذكرن رب الناس قد خصنا- بدينه مع كل عبد شاكر و الحمدللّه على افضاله- والشكر للّه العزيز القادر سرن بها واللّه اعلى ذكرها- و خصها منه بطهر طاهر.]

حفصه- دختر عمر بن خطاب، همسر ديگر رسول اللّه (ص)- اين اشعار را مى سرود: فاطمه بهترين زنان جهان بشريت است؛ صورتش مانند ماه مى درخشد.

اى زهرا! خدا تو را بر تمام عالميان برترى داده؛ به سبب فضيلت كسى كه به آيات و زبر، مخصوص شده.

خداوند، جوانمرد بافضيلتى را همسر تو قرار داد؛ يعنى على كه بهترين مردان اين جمعيت است.

اى دوستان! اين دوشيزه را ببريد؛ كه خود گرامى و دختر مرد بزرگ مرتبه اى هست


  • [فاطمة خير نساء البشر فضلك اللّه على ذى الورى زوجك اللّه فتى فاضلاً فسرن جاراتى بها انها كريمة بنت عظيم الخطر.

  • و من لها وجه كوجه القمر بفضل من خص بآى الزبر اعنى علياً خير من فى الحضر كريمة بنت عظيم الخطر.] كريمة بنت عظيم الخطر.

بدين ترتيب، فاطمه (س) قدم در خانه على (ع) گذارد.

زهرا (س) و على (ع) در ميان حجله، كنار هم قرار گرفتند. كم كم زنان، اطاق را خلوت نمودند؛ ولى اين دو دلداده، از كثرت شرم، سر به زير افكنده و با هم سخن نمى گفتند؛ تا اينكه پيغمبر (ص) وارد شد. به فاطمه (س) دستور داد «مقدارى آب حاضر كن».

زهرا (س) برخاست و از ميان مشك پرآب گوشه ى اطاق، كاسه ى چوبين خود را پر از آب كرده، تقديم پيغمبر (ص) نمود. رسول اللّه يك جرعه از آن آب را در دهان مباركش مضمضه فرمود و سپس در ميان ظرف ريخت؛ آنگاه آن را بر سر و سينه ها و بين دو شانه ى فاطمه (س) پاشيد. سر را به طرف آسمان بلند كرد و فرمود: «اللهم هذه ابنتى و احب الخلق الى، اللهم هذا اخى و احب الخلق اى، اللهم اجعله لك ولياً و بك حفياً و بارك فى اهله» (بار خدايا! اين فاطمه- دخترم- و اين على- برادرم- از همه ى آفريدگان، نزد من محبوبترند. خدايا! اين برادرم را ولى خود گردان و او را فريفته ى خود ساز و در زندگى به او و خانواده اش بركت ده).

پيغمبر (ص) از اطاق خارج شد و در حاليكه دست مباركش را به چهارچوب درب اطاق گرفته بود، فرمود: «خدا، شما- زن و شوهر- و نسلتان را پاك و پاكيزه آفريده. من خوشوقتم از كسى كه با شما دوستى كند و مى جنگم با آنكه با شما بجنگد. هر دوى شما را به خدا مى سپارم و خدا را ناظر و كفيلتان قرار مى دهم».

رسول اللّه (ص) از منزل فاطمه بيرون آمد و بدين ترتيب زندگى مالامال از عشق و معنويت زهرا (س) و على (ع)، در كنار يكديگر شروع شد.

 

خوابهاى طلايى

اصولاً وقتى زندگى دو دلداده در كنار يكديگر شروع شود، نسبت به سرنوشت زندگى خويش در آتيه، خوابهاى طلايى مى بينند. هرگونه نگرانى و ناملايماتى را هم كه در اول زندگى براى آنها پيش آيد، به اميد آينده اى خوش، تحمل مى كنند و از همه بالاتر، به آن رشته ى عشق و محبتى كه اين دو قلب را به هم پيوسته، اتكا دارند.

اساساً، آن لحظات اوليه اى كه گوهر دردانه عشق، تازه به دست دو دلباخته آمده است، خود بزرگترين عامل خوشى و عيش مراحل اوليه زندگى بشمار مى آيد. عشق بزرگترين وسيله اى است كه دل را با نشاط و انسان را كامياب نگه مى دارد. انسانى كه در كانون دلش، عشق استوار نباشد، در زندگى، اميد ندارد:


  • شنيدم عاقلى گفتا به مجنون شنيدم عاقلى گفتا به مجنون

  • كه بر خود عشق را بستى به افسون كه بر خود عشق را بستى به افسون

 


  • كه عاشق لاغر است و زرد و دلتنگ كه عاشق لاغر است و زرد و دلتنگ

  • تو را تن به فربه است و چهره گلرنگ تو را تن به فربه است و چهره گلرنگ

 


  • جوابش داد آن دلداده ى عشق جوابش داد آن دلداده ى عشق

  • به گرداب فنا افتاده ى عشق به گرداب فنا افتاده ى عشق

 


  • مرا اين عاشقى دلكش فتادست مرا اين عاشقى دلكش فتادست

  • محبت با مزاجم خوش فتادست محبت با مزاجم خوش فتادست

 


  • به طبع آتشين ناخوش نمايد به طبع آتشين ناخوش نمايد

  • كه عشق آب است اگر آتش نمايد كه عشق آب است اگر آتش نمايد

 


  • چه من در عاشقى چون خاك پستم چه من در عاشقى چون خاك پستم

  • كجا از آب عشق آيد شكستم كجا از آب عشق آيد شكستم

 

يك زن و شوهر عادى، اول زندگى خود را شادابتر از مراحل بعدى مى گذرانند؛ براى اينكه عامل نشاط آنها در لحظات اوليه دو چيز است: 1. عشق و محبت، 2. خوابهاى طلايى نسبت به آينده ى زندگى.

عامل اول، چون از شئون جنسى اين زن و مرد سرچشمه گرفته، كم كم حالت عادى به خود مى گيرد و ديگر براى آنها كيفيت فوق العاده اى از نظر خوشى ايجاد نمى كند. علت دوم هم، با پيشامدهاى ناملايم و خلاف انتظار، بكلى از بين مى رود؛ لذا زندگى خانواده هاى معمولى، ابتداى شيرين و انتهاى عادى يا خداى نكرده تلخ و ناگوار دارد.

اين دو عامل- عشق و آرزو- همراه با طلوع اولين آفتاب زندگى زهرا (س) و على (ع)، در كانون خانواده ى جديد بوجود آمد؛ ولى بر عكس تمام زندگيهاى عادى، لحظه به لحظه و آن به آن بر شدتش افزوده مى شد طوريكه روابط عاطفى اين زن و شوهر بعد از 9 سال- در آن لحظات تلخى كه چشمان همسر جوان در دامان شوهر به هم گذارده شد- اگر زيادتر از روز اول نبود، مسلماً كمتر هم نشده بود. رمز آن هم اين بود كه منشأ و سرچشمه ى دو عامل مذكور، در اين زندگى ملكوتى، با منشأ همين دو انگيزه در زندگيهاى معمولى تفاوت داشت:

سرچشمه ى عشقى كه از على (ع) در دل زهرا (س) ايجاد شد، انگيزشهاى جنسى نبود و آرزويى كه اين زن و شوهر در لحظات اوليه ى زندگى نسبت به سرنوشت آينده شان در مغز مى پروراندند، تشكيل يك زندگى مرفه و پرآسايش و تجملاتى نبود.

همچنانكه در صفحات قبل بطور پراكنده اشاره شد، قبل از ازدواج هم در دو مورد، سنبل عشق على (ع) در قلب پاك زهرا (س) شكفته شد:

1. روزى كه بين راه مكه و مدينه، پيكر كوه آساى غلام شجاع اميه، بر اثر يك ضربت شمشير على (ع) از روى اسب نقش بر زمين شد، و تنها اين بازوى توانا توانست براى اولين مرتبه در اسلام، كافر بكشد و از حريم مقدس ناموس رسول اللّه (ص) دفاع كند.

2. هنگامى كه در خلوت پدر نشسته بود و پدرش با استناد به وحى، مراتب و درجات راقيه ى ملكوتى على (ع) را بيان مى فرمود.

خلاصه، زهرا (س) چون على (ع) را دومين موجود عالم هستى در شئون معنوى و نگهبان منحصر بفرد آيين اسلام مى شناخت، او را دوست داشته و به وى عشق مى ورزيد. لذا در طول دوران زندگيش، در مقابل هر فراز از شخصيت ملكوتى و قهرمانى على (ع) كه قرار مى گرفت، اين عشق و محبت در او شكفته تر مى شد؛ و نشاط و شادابى بيشترى در كنار اين شوهر آسمانى احساس مى كرد.

از آن طرف، انگيزه ى عشق و محبتى كه على (ع) نسبت به اين همسر داشت، فقط شخصيت معنوى زهرا (س) بود. اميرالمؤمنين (ع) توجه داشت عشق فوق العاده اى را كه پيغمبر (ص)- موجودى كه از تمام آلايشهاى مادى منزه است و بغير از مبدأ، به هيچ نقطه ى ديگرى توجه ندارد- نسبت به زهرا (س) اظهار مى فرمايد، مسلماً بى جهت نيست، بلكه داراى يك رمز غيبى مى باشد. عشق پيغمبر (ص) به اين دختر، با عشق و توجه او به خدا از يك سنخ است. اين همان عشق خدايى است كه پيغمبر (ص) در جهان ماده براى آن، مظهرى پيدا كرده و آن وجود زهرا (س) است.

على (ع) مى ديد از روزى كه زهرا (س) در خانه وى قدم گذارده، رسول اللّه (ص) طورى به اين دختر اظهار محبت مى كند كه اگر يك پدر عادى تا اين درجه به دختر شوهر كرده ى خود اظهار علاقه بنمايد، ممكن است مورد اعتراض واقع شود.

نافع بن الحمراء مى گويد: «هشت ماه در خدمت پيغمبر (ص) بودم. رسول اللّه (ص) هر روز قبل از اذان صبح، هنگامى كه براى انجام فريضه ى نماز، از منزل خارج مى شد، در بين راه خود تا مسجد، جلوى درب خانه فاطمه (س) مى ايستاد و صدا مى زد: السلام عليكم يا اهل البيت و رحمة اللّه و بركاته، انما يريداللّه ليذهب عنكم الرجس و يطهركم تطهيراً (سلام بر شما اى اهل منزل، خدا با اراده ى تكوينى خود، پليدى را از شما برطرف فرموده و شما را پاك و پاكيزه قرار داده است).

شبانگاهان هم كه براى استراحت، به طرف خانه مى رفت، درب منزل زهرا (س) را به صدا درمى آورد و وارد خانه مى شد؛ صورت مبارك را روى سينه ى دختر مى گذارد و مى گفت: من بوى بهشت را از زهرا (س) استشمام مى كنم. و سپس به خانه مى رفت و استراحت مى فرمود».

اين اظهار محبتهاى شديد پيغمبر (ص) به زهرا (س)، صورت عادى نداشت و معلوم بود اين يك شعبه از همان عشق و فناى سرشار رسول اللّه (ص)، در مقام مبدأ است.

شاهد اين مطلب روايتى است بدين شرح: از امام صادق (ع) سؤال شد:

مراد پروردگار از «ليلةالقدر» در سوره ى مباركه «انا انزلناه فى ليلة القدر» چيست؟

حضرت در جواب فرمود: «الليله فاطمة والقدر اللّه فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلةالقدر» (شب، كنايه از فاطمه است و مراد از قدر، خدا است. هر كس فاطمه (س) را بشناسد، شب قدر را درك كرده).

بر طبق اين فرمايش، فاطمه (س)، شب خدا است و علت اينكه فاطمه (س) در قرآن، به شب خدا تشبيه شده، اين است كه: شب مانند پرده ى سياهى است كه بر روى رنگارنگيهاى دنيا و فريباييها و زيباييهاى ماديت انداخته مى شود؛ موجودات مادى، در شب جلوه اى ندارند و انسان به هر چه نگاه كند، عظمت خالق را مى بيند. وجود زهرا (س) هم، درست مانند شب، جلوه گاه ماديات نبوده، بلكه هر شأنى از شئون زهرا (س)، عظمت خالق را تجلّى مى كند. ماده پرستى و رنگارنگى دنيا، در وجود فاطمه (س) جلوه گرى ندارد. يك موجود ملكوتى مجرد از ريب و رنگهاى مادى است؛ و چون فاطمه مظهر عظمت خدا است، لذا پيغمبر (ص) همان عشق به خدا را متوجه اين دختر فرموده بود. انگيزه ى عشق و محبت فراوان على (ع) نسبت به زهرا (س) نيز، همين شخصيت او بود.

از همان آغاز زندگى اين زن و شوهر، صحبت خوراك و گفتگوى لباس، فرش و دكور منزل، بين آنها مطرح نبود. تمام اين زندگى را معنويت و علم و عبادت تشكيل مى داد. هنگامى كه على (ع) از خارج وارد منزل مى شد، آنچه را كه از پيغمبر (ص) شنيده بود، همچنين عموم مسائل سياسى و نظامى مملكت را- كه مورد گفتگو واقع شده بود- با فاطمه (س) در ميان مى گذارد.

برخى از مواقع، خصوصيات فوق العاده اى از زهرا (س) مشاهده مى شد كه حتى موجب شگفتى حضرت على (ع) نيز مى گرديد:

برنامه ى اميرالمؤمنين (ع)، همه روزه اين بود كه هنگام ورود به منزل، در اولين فرصت، گفتار پيغمبر (ص) را در مسجد براى فاطمه (س) بيان مى كرد. در يكى از روزها، زهرا (س) در اطاق نشسته بود كه على (ع) وارد خانه شد. تا چشم فاطمه (س) به آن حضرت افتاد، صدا زد: «يا ابوالحسن! بيا تا از علوم گذشته و آينده و دانشهايى كه نسل بشر به آن پى نبرده و در آينده هم، به آنها دسترسى نخواهد يافت، تو را آگاه كنم».

اين گفتار و ادعاى زهرا (س) موجب شگفتى على (ع) گرديد، طوريكه اميرالمؤمنين (ع)، مات و مبهوت به عقب برگشت و از خانه خارج شد. با حيرت تمام خدمت پيغمبر شتافت. رسول اللّه (ص) متوجه شد على سراسيمه آمده؛ با تبسم فرمود: «يا ابوالحسن! آيا من بگويم براى چه با اين بهت و اضطراب آمدى؛ يا خودت بيان مى كنى؟»

اميرالمؤمنين (ع) عرضه داشت: «الحديث منك احسن» (گفتار شما شيواتر است).

پيغمبر (ص) فرمود: «تو وارد منزل شدى. دخترم- فاطمه (س)- چيزى به تو اظهار كرد كه از ادعاى او، تعجب نمودى».

على (ع) عرض كرد: «آرى. خواستم بدانم آيا آن نور ولايت مطلقه ى الهيه كه در دل من و شما تابيده، و عموم دانستنيها را براى ما روشن ساخته، در دل و مغز زهرا (س) هم تابندگى دارد؟»

پيغمبر (ص) فرمود: «البته؛ مگر نمى دانستى؟»

على (ع) با كمال خوشوقتى به خاك افتاد و در مقابل نعمت وجود اين همسر روحانى، خدا را شكر نمود.

اميرالمؤمنين (ع) از خدمت پيغمبر (ص) مرخص و به منزل مراجعت كرد.

فاطمه (س) فرمود: «يا على! نزد پدرم رفتى و ادعاى مرا به عرض وى رساندى؟»

على (ع) فرمود: «بلى».

زهرا (س) با كمال تبختر و بزرگوارى فرمود: «يا ابالحسن المؤمن ينظر بنوراللّه» (اى على! فرد باايمان، با نور خدا حقايق را مى بيند).

مشاهده ى اين وقايع، رشته ى عشق و محبت را بين اين زن و شوهر، محكمتر مى كرد. روز و شب اين زندگى، مالامال از نشاط و شادابى مى گذشت و بزرگترين حادثه و يا پيشامد ناگوار هم نمى توانست رنج و اندوهى براى اين زن و شوهر ايجاد كند.