يك آسمان پروانه

کمال السيد
ترجمه: حسين سيدي

- ۴ -


اخگر تب شعله زده بر بهار

آواى كوچ مى آيد. پيكر محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم از تب مى سوزد. فاطمه كنار پدر است. درد، او را مى فشارد و اشك از چشمانش جارى است. پدر، آيينه مادر مهربانش- خديجه- است. پدر، آيينه عشق و مهربانى است.

از هنگامى كه پدر در بستر افتاده، فاطمه كنار اوست تا مرگ را از يورش بدو بازدارد.

جز فاطمه، كسى دردهاى نبى را درنمى يابد. [ المنتقى، ذهبى، ص 178- الاصابة، ابن حجر، عسقلانى. ] پدر در انديشه شاد كردن دختر خويش است. مى خواهد رنجهاى جدايى زودرس را بزدايد، به او خبر مى دهد نخستين فرد خانواده كه به وى مى پيوندد زهراست. [ الكامل فى التاريخ، ابن اثير، ج 2، ص 219- طبقات ابن سعد، ابن سعد، ج 2، ص 39- صحيح مسلم، مسلم، ج 4،ص 1095- بحارالانوار، مجلسى، ج 22، ص 470- ارشاد، شيخ مفيد، ص 88. ] على، صداهايى آسمانى مى شنود. [ بحارالانوار، مجلسى، ج 22، ص 490. ] آيا صداى غمگينانه جبريل نبود؟ فاطمه به كسى بدرود مى گويد كه حلقه ى پيوند آسمان با زمين است. ديگر جبريل فرود نمى آيد. فاطمه صدا بلند مى كند:

- خبر آسمانى ديگر از ما بريده شد. [ مودّة القربى، همدانى، ص 103. ] چون فرشته ى بزرگ به آسمان عروج مى كند، على عليه السلام مى فرمايد:

- خدايتان در سوگ پيامبرتان پاداش بزرگى به شما دهد. خدايش روحش را گرفت.

فاطمه، اندوهگينانه و تلخ آوا داد: «پدر! به جبريل تسليت مى گوييم.» پدر، به دعوت خدايش پاسخ مثبت داده است.

روزگار آرامش كوچيده است. با مرگ محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم، چيزى قطع شده كه با مرگ هيچ كسى چنين نشد. [ نهج البلاغة، سيد رضى. ] شادى از فاطمه كوچيده است. پس از آن هرگز كسى لبخند زهرا را نمى بيند، [ حلية الاولياء، ابونعيم اصفهانى، ج 2، ص 43، الثغور الباسمة، سيوطى، ص 15- مقتل الحسين، خوارزمى، ص 79- ذخائر العقبى، ص 53. ] جز يك بار، آن گاه كه در آستانه ى پيوستن به پدر سفر كرده اش است. [ انساب الاشراف، بلاذرى، ص 405- نظم دررالسمطين، زرندى، ص 181- نورالابصار، شبلنجى، ص 42. ]

دلتنگ، چو سينه سرخِ غمگين

پدر مى رود و ژرفترين زخم را سرنوشت در دلِ دختر به جاى مى گذارد.

محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم، پدر، آغوشى گرم، سايه سارى گسترده و هوايى است كه زهرا تنفس مى كند. اينك، دنيا آتشدان و هستى تراكم ظلمت است.

آه! حواريون چگونه آفتابِ هستى را به خاك مى سپارند؟!

چگونه دلشان مى آيد خاك بر چهره اى بپاشند كه انسان و تاريخ را روشن كرده است؟!

فاطمه به اصحاب محمد مى فرمايد:

- آيا دلتان آمد بر پيكر رسول خدا خاك بپاشيد؟ [ سنن دارمى، دارمى، ج 1، ص 40- صحيح بخارى، ج 5، ص 15. ] سينه اش را از بوى خوش خاكِ پدر مى آكنَد. خاك، عطر وجود و بوى خوش جاودانگى را در خود دارد. [ مسند احمد، احمد حنبل، ج 2، ص 489. ] فراق پدر، سوگى است كه روزها را به شب تيره مبدّل مى سازد. [ عيون الاثر، محمد بن عبدالله، ج 2، ص 340. ] خنجرها يكى پس از ديگرى فرود مى آيند. آنانى كه ديروز كنار پيامبر بودند، امروز پشت به خاندانش كرده اند. به «سقيفه» شتافته اند. اينك كه محمد خاموش است، آنها به سخن درآمده اند و صداهايشان اوج مى گيرد. در نبود او، داد سخن مى دهند، اگر او حضور داشت، چنين نبود. [ الفائق، زمخشرى، ج 3، ص 217. ] هنگامى كه حواريون سخت مشغول آماده كردن مراسم دفن آخرين فرستاده ى خدا هستند، سقيفه نقاب از چهره نخستين اشتباه [ تاريخ طبرى، طبرى، ج 2، ص 235. ] تاريخ اسلام برمى گيرد.

فاطمه، براى باز پس گيرى خلافت به ناحق گرفته شده، شبها از خانه خارج مى شود. به در خانه ى انصار مى رود، اما سودى ندارد، زيرا نخستين بيعت انجام شده است. كسى مى پرسد: اگر على در سقيفه حاضر مى شد، به او رأى مى دادند.

على عليه السلام پاسخ مى دهد:

- آيا [پيكر] رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله و سلم را در خانه رها مى كردم و مى آمدم با مردمان درباره جانشينى وى درگير مى شدم؟ و زهرا مى گويد: «ابالحسن همان كارى را انجام داد كه مى بايست انجام مى داد. آنها كارى كردند كه خدايشان از ايشان بازخواست خواهد كرد». [ الامامة و السّياسة، دينورى، ج 1، ص 12. ] خانه ى فاطمه، شده است دژِ مقاومت. اصحابى كه حاضر نشده اند ميراث رسول را لگدمال- و يا دستِ كم فراموش- كنند، به آن خانه پناه مى برند.

هجوم غارتگران افزايش مى يابد. از على مى خواهند بيعت كند. فريادهاى خليفه دوم طنين مى افكنَد كه آتش در خانه ى فاطمه خواهد افروخت [ تاريخ ابن شحنه، (حاشيه الكامل فى التاريخ)، ج 7، ص 164- شرح ابن ابى الحديد، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 56، و ج 6، ص 48. ] و فاطمه صدا بلند مى كند:

- اى ابابكر! چه زود بر خاندان رسول خدا شبيخون زدى. [ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 134 و ج 2، ص 19. ] على، با نيروى زور و آتش به بيعت كشانده مى شوند و به او مى گويند:

-بيعت كن.

- اگر نكنم چه؟ - گردنت را مى زنيم! و مرد مظلوم مى گويد: «اگر چنين كنيد، بنده ى خدا و برادر رسول خدا را مى كشيد». [ الغدير، امينى، ج 7، ص 75 و 78. ] و چون چشمش به قبر محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم مى افتد، گريان فرياد برمى آورد:

- پسر مادرم! اين قوم مرا در تنگنا قرار دادند و نزديك بود مرا بكشند. [ قرآن كريم، سوره ى اعراف، آيه ى 150. ] در آن لحظه ى هيجان و بحران، فاطمه دست حسين و حسن را مى گيرد و به سوى قبر پدر مى شتابد. سلاح پيامبران را برهنه مى كند، دستها را به آسمان مى گشايد. سلمان كه مى بيند ستونهاى مسجد مى لرزد، آوا مى دهد:

- بانويم! خداى پدرت را رحمتى براى جهانيان فرستاد.

در آستانه ى بارش بارانِ نفرين بر ستمگران، دستان دختر محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم پايين مى آيد. [ بيت الاحزان، عباس قمى، 87. ] سپس زهرا به خليفه دوم مى گويد: «اى پسر خطّاب! سوگند به آفريدگار، اگر نه اين بود كه خوش نمى دارم به بى گناهان گزندى رسد، مى دانم اگر خداى را سوگند مى دادم، به زودى پاسخ مثبتش را دريافت مى كردم. [ اصول الكافى، كلينى، ج 1، ص 460. ] و اگر گناه نبود، موهايم را پريشان مى كردم و از خدايم با صداى بلند يارى مى طلبيدم. [ علم اليقين، كاشانى، ج 2، ص 687. ] سوگند به پروردگار نمى گذارم ناحق پسرعمويم را كشان كشان ببريد. [ الامامة و السّياسة، دينورى، ج 1، ص 14. ]».

سپس به خليفه دوم گفت: «به آفريدگار قسم، در هر نماز به تو نفرين خواهم كرد.» [ آلامامة و السّياسة، دينورى، ج 1، ص 13. ] على، با فاطمه به خانه برمى گردد. زهرا، مى گريد و مى گريد و مى گويد:

- نبى از دست رفت و بر وصى ستم شد. [ بحارالانوار، مجلسى، ج 43، ص 156 و 218. ] آه! اگر حق را به اهلش وا مى نهادند و تبار نبى را مى جستند [توحيد همه جا را فرامى گرفت و حتى] دو نفر درباره ى خدا با يكديگر اختلاف نمى كردند. [ بحارالانوار، مجلسى، ج 36، ص 353. ] فرجام بدكاران آن شد كه حق را غصب كردند و خلافت هدف يورش آزمندان و غارتگران شد. [ وسائل الشيعة و مستدركاتها، ابى نصر، ج 1، ص 13. ] تا راجها پى در پى صورت مى گيرد و فدك و ميراث نبى غصب و آيه ها و حديثها مصادره مى شود.

كو هموج واژگانِ اخگرين

فدك، ديگر نخلستان و روستا نيست، شده است رمز، شده است سرزمينى براى درگيريهاى شديد و نبردى سخت. فاطمه، چنين خواسته است، زيرا حق و ميراث غصب و آيه ها و حديثها لگدكوب شده اند.

كسى مى آيد و بدو خبر مى دهد كه خليفه كارگران را از زمين بيرون كرده است. زهرا، روسرى بر سر مى افكند. جلباب [ جلباب: پيراهن گشاد، جامه ى فراخ، پيراهن، چادر، روپوش. فرهنگ واژه هاى فارسى سره، فريده رازى. ] مى پوشد. با تنى چند از دختران هاشمى- در حالى كه دامنش به زمين كشانده مى شود [ اين حالت ايشان، نشانگر عظمت موضوع و فاجعه و شتابشان براى پيشگيرى از آن بود.- مترجم. ] و بسانِ پدر راه مى رود- وارد بر ابى بكر مى شود. خليفه در جمع مهاجران و انصار نشسته است. پرده اى كشيده اند. مى نشيند، پس آهى مى كشد. ناگهان بغض محبوس مردم مى تركد، مجلس [از شدت گريه] مى لرزد:

[ بلاغات النساء، ابن طيفور، ص 175- شرح ابن ابى الحديد، ابن ابى الحديد، ج 16، ص 252- لسان العرب، ابن منظور، ماده «لم»- النهاية، ابن امير، ماده «لم»- مروج الذّهب، مسعودى، ج 1، ص 311- اهل البيت، توفيق ابوعلم، ص 157- اعلام النساء، كحالة، ج 4، ص 116، كشف الغمّة، إربلى، ج 1، ص 479- بحارالانوار، مجلسى، ج 8، ص 108- النص و الاجتهاد، شرف الدين، ص 106- المراجعات، شرف الدين عاملى، مراجعه ى 103. ]:

- حمد خداى را بر آنچه نعمت بخشيده.. و ثنا و شكر بر او از آنچه پيشاپيش داده و نعمتهايى كه پياپى فروفرستاده. تعداد آنها از شمارش بيرون است خداوندى كه چشمها ياراى ديدنش را ندارند و زبان را توان وصف او نيست بى آن كه ماده اى قبلاً موجود باشد، اشيا را آفريد ، بى آن كه نيازى به آفرينش آنها داشته باشد سپس پاداش مردمان را بر اساس فرمانبردارى آنان مقرر فرمود و كيفرش را بر نافرمانى آنها قرار داد خداى با محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم تاريكيها را روشن فرمود و [او] مردم را از گمراهى رهانيد تا هنگامى كه پروردگار وى را با مهربانى و اختيار به سوى خويش بُرد پس او اينك از رنج اين جهان آسوده است سپس از پشت پرده رو به سوى انصار و مهاجران مى كند و سخنانِ از دل برآمده اش را چنين ادامه مى دهد:

«شما بندگان خدا، پرچمداران امر و نهى او و حاملان دين خدا و وحى او هستيد آفريدگار، ايمان را براى تطهير شما از شرك و نماز را براى پالايش شما از خودخواهى و زكاة را براى پاك كردن جان و افزايش درآمدتان قرار داد. حج را براى استوارى دين، عدالت را براى هماهنگى دلها، پيروى از ما را براى نظم جامعه و در امان ماندن از تفرقه معيّن فرمود.

اى مردم! بدانيد كه من فاطمه هستم و پدرم محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم، آنچه گويم غلط نيست و آنچه انجام دهم ستم نيست هنگامى كه خدا براى پيام آورش خانه ى پيامبران [بهشت] و آرامگاه برگزيدگان را انتخاب فرمود، خار و خاشاك دورويى در شما آشكار شد شيطان سر خويش را از پنهانگاه خود بيرون آورْد، ندايتان در داد، ديد كه پاسخگوى دعوت او هستيد و براى آن كه فريب او را بخوريد، مهيّاييد بر آبى كه سهم شما نبود وارد شديد در حالى كه پيغمبر هنوز به خاك سپرده نشده بود. براى كار خود بهانه آورديد كه از «فتنه» مى ترسيديم، چطور اين كار را كرديد؟ ما بايد بر آسيبهايتان- كه مانند خنجرهاى برهنه و نيزه ها در شكم ماست- شكيبايى ورزيم اى مسلمانان! آيا سزاوار است كه ارث پدرم را از من بگيريد؟» صداى زهرا جارى است و تيرگيها از چهره ى حقيقت زدوده مى شوند.

غصب فدك، غصب سراسر سرزمينهاى اسلامى است و دفاع فاطمه از على، اشاره اى به مركز ثقل در رسالت پدرش به شمار مى آيد تا ديگر فتنه اى نباشد و تنها دين خدا فرمان براند.

فاطمه، به خانه برمى گردد. آنچه نبايد مى شد، شده بود و او را هى جز شكيبايى يا چشم از جهان فروبستن ندارد.

چشم فاطمه به پيراهن پدر مى افتد و او را غرق در چشمه ى خاطرات مى كند. على عليه السلام تن پوش را پنهان مى سازد [ مقتل الحسين، خوارزمى، ص 77- اهل البيت، توفيق ابوعلم، ص 166. ] تا ديدن آن نيشترى بر قلب زهرا نباشد.

بانو، از آنچه ديده است مى گويد. با گريه ى فاطمه، على نيز به گريه مى افتد. پس از اندكى، از زهرا مى خواهد خاموشى برگزيند و از فدك و ديگر سمتها چشم فروپوشد، چرا كه «آنچه [خداى] براى تو فراهم براى تو فراهم كرد بهتر از آن است كه از تو گرفته اند. همين كه خدا پشتبيان توست، برايت كافى است». [ فاطمة من المهد الى اللحد، قزوينى، ص 423 و 433- أم الامامة، نايينى، ص 303. ] و اين گونه، فاطمه سكوت را برمى گزيند و چشم انتظار ديدار پدر و محبوبش مى نشيند، على، در بقيع اتاقكى برايش مى سازد تا در آنجا سوگوارى كند، خانه اى از شاخه هاى درخت خرما، تا گواه اندوه فاطمه باشد؛ [ اهل البيت، توفيق ابوعلم، ص 167- تاريخ المدينة، سمهودى، ج 2، ص 95- فاطمة من المهد الى اللحد، قزوينى، ص 484. ] غمهاى چند روزه بانويى در آستانه كوچ.

زهرا از دنياى ديگران مى بُرَد؛ [ اهل البيت، توفيق ابوعلم، ص 167. ] رهگذران تنها صداى آه هاى بانويى را نزديك بقيع مى شنوند، بانويى كه دنيا را از كف داد و خويش را به دست آورد، چه بهره اى كه آدمى خويش را از دست دهد و دنيا را به چنگ آورَد؟

تكثير تبخال قدرت، در تن تُرد توحيد

در دنياى فاطمه، گُل زندگى پژمرده و روحش درخشانتر مى شود.

بانو، در آستانه ى سفر است.

ديگر كسى او را در راه بقيع نمى بيند.

پيكر را توان حمل و روح بزرگ نيست.

زنان مهاجر و انصار به ديدنش مى آيند و مى پرسند: «اى دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم! حالت چطور است؟» فاطمه، اما انگشت بر بيمارى بزرگ مى گذارد، زخمى خونين، روزگارش را محكوم مى كند، روزگارى كه او و حق را خوار ساخت. اينك كه مردانِ آنان را شناخته است، خشم خود را ابراز مى دارد. زهرا، هنگامى سكوت را برگزيد كه پيامدهاى رفتار آنها را بازگو كرد.

خانه نشينى على، انزواى يك مرد نيست، ناكامى از چشمه هاى بركت است، از ميراث پيامبران است.

«اگر ساكنان تمام بلاد ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى كردند، درهاى بركتهاى آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم ». [ قرآن كريم، سوره اعراف، آيه 94. ] زمانِ شور بخيتها فرارسيده است. ميكروبها تكثير شده اند. فقط بايد چشم به راه نشست. به زودى زخمها سر باز مى كنند. زمان ويرانه ها فراخواهد رسيد و نسلها، اشتباه نياكان را درخواهند يافت. خنجرهاى زهرآگين و شمشيرهاى ديوانه اى كه تنها بُريدن مى دانند، برانگيخته خواهند شد. امّت اسلامى، تكه تكه و عبرت ديگران خواهد گشت. آن روز، نه پشيمانى سودى خواهد داشت و نه گريستن، دريغا [ بحارالانوار، مجلسى، ج 43، ص 158- أعلام النساء، كحالة، ج 4، ص 123- كشف الغمّة، إربلى، ص 147- كتابهاى زير نيز اين مطلب را نقل كرده اند: شرح ابن ابى الحديد، بلاغات النّساء، دلائل الامامة، معانى الاخبار، احتجاج (طبرسى) و امالى (طوسى). ] بر بندگان.

بلال، به خاطر فاطمه اذان نمى گويد. هر بار كه زهرا نام پدر را بر گلدسته مى شنود، از حال مى رود.

اين بار فاطمه از وى مى خواهد اذان بگويد.

- بانويم! بر شما بيمناكم [ بحارالانوار، مجلسى، ج 43، ص 157- من لا يحضره الفقيه، باب اذان. ]

كوچ از غمخانه ى تن، تا به نرگس زار عشق

زمامداران تلاش مى كنند تا رضايت فاطمه را به دست بياورند. چرا كه مى دانند خشنودى زهرا، خشنودى محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم و خرسندى پيامبر، خرسندى آفريدگار و عشق به فاطمه، عشق به پدرش و مهر به نبى، مهرورزى به پروردگار است.

آرى، حاكمان اعتراف مى كنند اين موضوع را خود از محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم شنيده اند. آن گاه فاطمه خشم آگين مى فرمايد: آسمانها و فرشتگان گواهند من خشمگينم. «و اگر پيامبر را ديدار كنم، حتماً دادخواهى خواهم كرد». [ الامامة و السّياسه، دينورى، ج 1، ص 4- اعلام النساء، كحالة، ج 3، ص 314- رسائل الجاحظ، جاحظ، ص 300. ] از كينه ها و انتقامهاى شكست خوردگان بدر [ مناقب ابن شهرآشوب، ابن شهرآشوب مازندرانى، ج 2، ص 205. ] و اُحُد- كه پشت پرده هاى درويى پنهان شده اند- مى نالد.

حالش وخيمتر مى شود. آن قدر پيكر رنجورش پژمرده مى گردد كه ديگر روح را تاب ماندن نيست. «عباس»- عموى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم- به ملاقاتش مى شتابد، اما فاطمه به خاطر وخامت حال خود او را نمى پذيرد. [ بحارالانوار، مجلسى، ج 43، ص 209. ] اينك زهرا به سوى فرجام خويش روان است، فرجام تمام زندگيها و براى آن كه دلهاى كوچك تَرَك برندارند، به پسرانش مى گويد به مسجد برويد. [ مودّة القربى، همدانى، ص 13. ] و خود غرقه در نماز كوچ مى شود.

سپس به «اسماء» مى گويد: «مرا بپوشان، يزدان تو را بپوشاند.» همسر «جعفر طيّار» برايش تابوتى مى سازد كه خود در حبشه- آن سوى درياى سرخ- ديده است. فاطمه، نخستين كسى است كه در تاريخ اسلام برايش تابوت ساخته اند. [ استيعاب، ابن عبدالبر، ج 2، ص 752- السنن الكبرى، بيهقى، ج 4، ص 34- حلية الاولياء، ابونعيم اصفهانى، ج 2، ص 34- مقتل الحسين، خوارزمى، ص 82- ذخائر العقبى، طبرى، ص 53- كنزل العمّال، متقى، ج 16، ص 289- تاريخ اسلام، ذهبى، ج 2، ص 94- الثغور الباسمة، سيوطى، ص 13، وفاء الوفى، سمهودى، ج 2، ص 93- المنهل العذب، ج 9، ص 30- أعلام النساء، كحالة، ج 3، ص 1221- وسيلة المآل، حضرمى، ص 92. ] با ديدن آن تابوت، براى نخستين بار پس از درگذشت پدرش لبخند مى زند. [ مقتل الحسين، خوارزمى، ص 82- مفتاح النجاة، بدخشى، ص 103- الثغور الباسمة، سيوطى، ص 17. ] آن كه خود «طاهره» است، براى سفر، خويش را مى شويد و غسل مى كند. وصيت مى كند جز على و اسماء، ديگرى وى را غسل ندهد. [ السنن الكبرى، بيهقى، ج 3، ص 396. ] در واپسين دم، شنيده اند كه زهرا زمزمه مى كند:

- درود بر جبريل، خداوندگارا! در بهشت تو، كنار تو و خانه ى تو، خانه ى آرامش. [ بيت الاحزان، عباس قمى. ] 22

يك سبد عطر پونه، هديه ى بُغضهايت

اين گونه فاطمه جهان را بدرود مى گويد، جهانى لَبالب از درد و رنج. در اين لحظه، رنجهاى فاطمه پايان مى يابد. به «خانه ى آرامش» پر مى كشد با روحى پاك و سپيد.

پَرى آسمانى به ميهن خويش باز مى گردد، به آسمان.

مويه و شيون در مدينه طنين مى افكنَد.

مغضوبين فاطمه، بى خبر هستند. زهرا خواسته بود شبانه دفنش كنند. [ تهذيب الاسماء و اللغات، نووى، ج 2، ص 353- المجالس السنيّة، امين عاملى، ج 1، ص 95- صحيح البخارى، بخارى، ج 5، ص 139- سنن البيهقى، بيهقى، ج 6، ص 300- تاريخ الامم والملوك، طبرى، ج 2، ص 448- كفاية الطالب، بلخى، ص 225- شرح ابن ابى الحديد، ابن ابى الحديد، ج 2، ص 18- تيسير الوصول، شيبانى، ج 1، ص 209- أنساب الاشراف، بلاذرى، ص 405- إكمال الرّجال، تبريزى، ص 735- شذرات الذّهب، حنبلى، ج 1، ص 15، مرآةالجنان يافعى، ص 61- انسان العيون، (معروف به السيرة الحلبية)، ج 53، ص 361- الثغور الباسمة، سيوطى، ص 15- خلاصه ى تذهيب الكمال، خزرجى، ص 425. ] تا در انديشه ى نسلها پرسشى تاريخى حك شود.

باگذشت زمان، پرسش از آرامگاه زهرا، پرسشى جاودانه و محكوميت آنانى است كه تمامى حقوق وى را مصادره كرده اند.

چه كسى مى تواند بگويد بانوان جهان در كجا مى توانند آرامگاه بانوى بانوان جهان را زيارت كنند؟ يكى مى گويد در خانه اش به خاك سپرده شد. [ تاريخ الخميس، دياربكرى، ج 1، ص 347- شفاء الغرام، حسينى، ج 2، ص 360- عمدة الاخيار، ص 129. ] ديگران مى گويند در «بقيع» جاى گرفته است. آنچه آشكار است آن كه فاطمه در دلِ تاريخ و شيفتگان خود جاى دارد، آنهايى كه گفتند: «پروردگار ما اللَّه است و سپس پايدارى ورزيدند.» [ قرآن كريم، سوره فصّلت، آيه 30. ] بر بالينش تكه اى نبشته يافتند:

به نام خداوند مهربان اين چيزى است كه فاطمه، دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم سفارش مى كند: او گواهى مى دهد كه معبودى جز الله نيست و اين كه محمد بنده و فرستاده ى او و بهشت و دوزخ حق است و رستاخيز بى ترديد خواهد آمد و پروردگار از گور، خفتگان را برخواهد انگيخت.

اى على! من فاطمه دختر محمد هستم. يزدان مرا به ازدواج تو درآورد تا در اين جهان و در آن جهان براى تو باشم. تو به من، از ديگران شايسته ترى.

مرا غسل ده، خوشبو ساز، كفن كن و بر من نماز بگزار. شبانه ام به خاك بسپار، در حالى كه كسى نفهمد. تا روز رستاخير تو را به خدا مى سپارم. [ المجالس السنيّة امين عاملى، ج 2، ص 353- بيت الاحزان، عباس قمى، ص 152- بحارالانوار، مجلسى، ج 43، ص 214. ] پرده ى زندگى فاطمه عليهماالسلام فرومى افتد و شوهر، از فرزندان اندوهگينتر است، گويى بار ديگر رسول خدا چشم از جهان فروبسته است.

امانت،به صاحبش برگشته است. اينك، اندوه ابدى خواهد بود. شبها بى پايان.

آه اى سَرور انسانها «دخترت همه چيز را برايت بازگو خواهد كرد»، همه رنجها و دردها را.

على به محبوبش بدرود مى گويد:

- فرجام هر دوستى، جدايى است. [ اعلام النساء، كحالة، ج 3، ص 1221- المجالس السنيّة، امين عاملى، ج 5، ص 99. ] فاطمه، گوهر آسمانهاست. دختر محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم، بينيانگذار شكوه اسلام. مادر مهدى، كه در واپسين زمان آشكار خواهد شد تا شكوه را به اسلام برگرداند، مردى كه سرور هستى- آخرين پيام آور- فرمود:

- مهدى از تبار فاطمه است. [ تاريخ الكبير، بخارى، ج 2، ص 316- المستدرك، حاكم، ج 4 ص 557- تذكرة الحفّاظ، ذهبى، ج 1، ص 63- سنن ابى داوود، بجستانى، ج 2، ص 151- المقاصد الحسنة، سخاوى، ص 435- جالية الكدر، ابيارى، ص 208- الفتاوى الحديثية، هيثمى، ص 29- الجامع الصغير، سيوطى، ج 2، ص 579- الحاوى للفتاوى، قرق الذكر، ج 2، ص 57- كنوز الحقائق، مناوى، ص 164- الصّواعق المحرقه، ابن حجر، ص 235- تمييز الطيّب من الخبيث، شيبانى، ص 220- اسعاف الرّاغبين، ص 147- الفتح الكبير، نبهانى، ص 259- تاريخ الرّقة، ابن سعيد، ص 70- ميزان الاعتدال، ذهبى، ج 1، ص 355- ذخائر المواريث، نابلسى، ج 4، ص 292- الفصول المهمّة، مالكى، ص 276- مشكاة المصابيح، خطيب، ج 3، ص 24- جواهر العقدين، سمهودى، ص 432- ينابيع المودّة، قندوزى، ص 179- ذخائر العقبى، طبرى، ص 136. ] فاطمه، زهرا [ زهرا در لغت به معناى «درخشنده» و «سپيدرو» است. ] خواهد ماند، مَهپاره اى در زمين براى زمينيان و ستاره اى در آسمان براى آسمانيان. [ بحارالانوار، مجلسى، ج 43، ص 12- علل الشّرائع، صدوق، ج 71، باب 143- فاطمة من المهد الى اللحد، قزوينى، ص 132. ] فاطمه، ستاره اى فروزان است تا آن گاه كه زمين به سختى درهم كوبيده شود. و فرمان پروردگارت برسد و فرشتگان صف در صف درآيند، در آن روز جهنم را حاضر آرند، در آن روز انسان متذكّر مى شود، اما چه فايده كه اين تذكّر به حال او سودى ندارد. مى گويد: «اى كاش براى زندگى (زوال ناپذير) چيزى از پيش فرستاده بودم. [ قرآن كريم، سوره فجر، آيات 21- 24. ]».

در آن روز زهرا بر اشترى از نور با هفتاد هزار حوريه اى كه او را در برگرفته اند آشكار مى شود و سروشى مى گويد: «چشمانتان را ببنديد تا فاطمه از صراط بگذرد. [ مقتل الحسين، خوارزمى، ص 55- اخبار الدول، قرمانى، ص 87- نظم دررالسمطين، زرندى، ص 182- ذخائر العقبى، طبرى، ص 48- الفصول المهمّة مالكى، ص 129- نزهة المجالس، شافعى بغدادى، ج 2، ص 226- منتخب كنزالعُمّال، ج 5، ص 226- الصواعق المحرقة، ابن حجر، ص 188- وسيلةالمآل، حضرمى، ص 92- ينابيع المودّة قندوزى، ص 199- إسعاف الرّاغبين، ص 190- تاريخ بغداد، خطيب بغدادى، ج 8، ص 141- لسان الميزان، عسقلانى، ج 2، ص 314- الروض الأزهر، هندى حنفى، ص 102- تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 10، ص 326- ميزان الاعتدال ذهبى، ج 2، ص 144- حياة الحيوان، دميرى، ج 1، ص 117- الروض الأنف، عبدالرحمن مالكى، ج 2، ص 3. ]». فاطمه، نخستين كسى است كه بر پدرش در بهشت وارد مى شود [ الخصائص الكبرى، ج 2، ص 225- مقتل الحسين، خوارزمى، ص 76- نظم دررالسّمطين، زرندى، ص 180- مودّة القربى، همدانى، ص 103- ميزان الاعتدال، ذهبى، ج 2، ص 131- لسان الميزان، عسقلانى، ج 4، ص 16- الفصول المهمّة، مالكى، ص 127- السيرة الحلبية، حلبى شافعى، ج 1، ص 232- أرجح المطالب، عبدالله حنفى، ص 248- كنزالعُمّال، متقى، ج 13، ص 95- ينابيع المودّة قندوزى، ص 260. ] و معناى آيه آشكار مى گردد: «اى روح با اطمينان، خشنود و پسنديده به سوى پروردگارت بازگرد، و در زمره ى بندگان من وارد شو، و در بهشت قدم بگذار. [ قرآن كريم، سوره فجر، آيه هاى 27- 30. ]» «و در آن روز دين باوران به يارى خدا شادمان خواهند شد. [ قرآن كريم، سوره روم، آيه هاى 4 و 5. ]».

از فاطمه در بستر تاريخ، تصويرى درخشان و فروزان در ذهنها خواهد ماند.

قرنها نابود مى شوند و فاطمه مى ماند.

سالها ذوب مى شوند و زهرا مى درخشد، شكوه فاطمه ريشه در زمين ندارد.

فاطمه، حوريه اى بود كه در زمين زيست، معجزه اى آسمانى، آسمانى كه مريم را برگزيد تا «مسيح» را پديد آورد، فاطمه را برگزيد تا يازده ستاره به جهان هديه دهد.

گُل پيكرى رنجور، رخسارى تابنده، هاله اى از نور آسمانى و با چشمانى درشت، لبريز از اندوه انسان، و مژگانى گرانبار از اشگ، و دلى پاك بسانِ شبنم، و آزرمى همانند بنفشه اى خوشبو ، اين فاطمه است، بانويى كه قرنها، برابر گامهايش چنان ذوب مى شوند كه دانه هاى نمك در سواحل درياى ژرف.

فاطمه مى ماند و مى درخشد، تا زمانى كه «پاكى» مفهومى دارد، گُل خوشبوست و آسمان بر زمين سايه مى افكنَد.

بر وجدان آدمى مى تابد ، نه چون دختر محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم است، و نه به خاطر آن كه همسر على عليه السلام است، و نه چون مادر حسن عليه السلام و حسين عليه السلام است ، چون «فاطمه» است.