سيماى حضرت فاطمه در قرآن كريم (تحفه ى فاطميه)

مرحوم ميرزا عبدالحسين قدسى خوشنويس

- ۱۲ -


آيه ى تطهير دليل عصمت خمسه ى طيبه

آيه ى شريفه به چهار وجه دلالت دارد بر عصمت [ تعريف عصمت، نقل از كلام علّامه حلّى رحمه اللَّه:

«العصمة هى ما يمتنع المكلّف معه من المعصية متمكّنا فيها، و لا يمتنع فيْها مع عدمها».

يعنى: عصمت چيزى است كه ممتنع است شخص مكلّف با بودن آن چيز، اينكه معصيت از او صادر شود در حالتى كه تمكّن دارد در معصيت كردن و ممتنع نيست كه معصيت از او صادر شود با نبودن آن چيز.

گويا مراد به موصول، قوّه ى قدسيّه يا ملكه ى الهيّه باشد، به جهت آنكه اين دو چيز اگر بوده باشند، ممتنع است مكلّف معصيت كند و با نبودن اين دو چيز امكان دارد كه معصيت صادر شود. و بعضى نقض و ابرام ها بر اين تعريف وارد كرده اند كه محلّ ذكر آنها نيست. ] خمسه ى طيّبه: (عليهم السلام) اوّل: دعاى حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) كه از خداوند تبارك و تعالى خواهش كرد كه خدايا اينها اهل بيت من هستند پس از ايشان شك و گناه را برطرف فرما و خداى تعالى هم دعاى آن حضرت را مستجاب فرمود و اين آيه را فرستاد.

دوّم آنكه، سياق آيه ى در مقام مدح و تعظيم خمسه ى طيّبه است و اين مطلب با غير عصمت مناسبت ندارد.

سوّم آنكه، بايد رجس، غير كثافت و نجاست صورى باشد، زيرا كه اگر نجاست صورى باشد اين را خداى تعالى از همه ى بندگان خواسته و مختص به خمسه ى طيّبه نيست و حال آنكه سياق آيه مفيد حصر است.

چهارم، استدلال حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در غصب فدك چنانچه مجلسى رحمه اللَّه در «بحار» و پاره اى كتب ديگرش نقل فرموده و در «علل الشرايع» از حضرت صادق (عليه السلام) نقل فرموده:

«لَمَّا مَنَعَ اَبُوبَكْر فاطِمَةَ (عليهاالسلام) فدكاً وَ اَخْرَجَ وَكيلَها جاءَ اَميرُالمُؤْمِنينَ اِلَى الْمَسْجِدِ، وَ اَبُوبَكْر جالِسٌ وَ حَوْلَهُ الْمُهاجِرُونَ وَ الْأَنْصارُ، فَقالَ (عليه السلام): يا اَبابَكْر لِمَ مَنَعْتَ فاطمة (عليهاالسلام) ما جَعَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ (صلى اللَّه عليه و آله) لَها وَ وَكيلُها فيهِ مُنْذُ سِنينَ؟!

فَقالَ اَبُوبَكْر: هذا فَيى ءٌ [ الفى ء: الرّجوع و فى «المجمع»: و منهُ: أفاء اللَّه على المسلمين.اَى ارجعْهُ اليهم وَ صيّره لهم. مجمع البحرين 2/ 440 حرف فاء. ] لِلْمُسْلِمينَ، فَاِنْ اَتَتْ بِشُهُودٍ عَدُولٍ، وَ اِلّا فَلا حَقَّ لَها فيه.

قالَ (عليه السلام): يا اَبابَكْر! تَحْكُمُ فينا بِخِلافِ ما تَحْكُمُ فِى الْمُسْلِمينَ؟!

قال: لا.

قال (عليه السلام): أَخْبِرنى لَوْ كانَ فى يَدِ المُسْلِمينَ شَى ءٌ فَادَّعَيْتُ اَنَا فيهِ مَنْ كُنْتَ تَسْئَلُ البَيِّنَةَ؟ قالَ: اِيَّاكَ كُنْتُ اَسْئَلُ البَيِّنَةَ.

قالَ (عليه السلام): فَاِذا كانَ فى يَدى شَى ءٌ فَادَّعى فيهِ الْمُسْلِمُونَ، تَسْئَلُنى فيهِ الْبَيِّنَةِ؟ قالَ: فَسَكت اَبُوبَكْرٍ.

فَقالَ عُمَرَ: هذا فَى ءٌ لِلْمُسْلِمينَ وَ لَسْنا مِنْ خُصُومَتِكَ فى شَى ءٍ.

فَقالَ اَميرُالْمُؤْمِنينَ (عليه السلام) لِاَبى بَكْرٍ: يا ابابكر! تقرءُ [ در كتابهاى «بحار» و «علل الشرائع»، «تقّر» آمده است. م. ] بِالْقُرْآنِ؟ قالَ: بَلى.

قالَ (عليه السلام): فَاخْبِرْنى عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ (اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرُكُمْ تَطْهيراً) [ سخنى در حقيقت اراده ى الهى و انواع آن:

قوله تعالى: (انّما يريد اللَّه): اراده به معناى مشيّت است. فى «المجمع» و الارادة المشّية. و اراده بر دو قسم است: اراده ى خالق و اراده ى مخلوق. امّا اراده ى خالق به معنى ايجاد است و اراده ى مخلوق خواستن به قلب است و مريد كه از صفات خداست، از صفات فعل است نه از صفات ذات، چنانچه عاصم بن حميد نقل مى فرمايد:

«قلْت لابى عبداللَّه (عليه السلام): لم يزل اللَّه مريداً؟ قال: انّ الْمريد لا يكون الّا لمراد معه، لم يزل اللَّه عالماً قادراً ثمّ أراد». مجمع البحرين: 1/ 249 حرف راء.

يكى از فرق هاى صفت فعل و صفت ذات اين است كه: هر چيزى كه خداوند متصف به او و به ضدّ او هر دو مى شود، آن را صفت فعل خوانند، مثل اراده و عدم الاراده. و اگر چنانچه متصّف به چيزى شود فقط و به ضد او متصف نشود، مثل علم و قدرت كه هيچ وقت خداوند متصف به ضد آن كه عدم العلم، و عدم القدرة باشد، نمى شود، آن را صفت ذات مى خوانند. و ارادة اللَّه، بر دو قسم است: يا در تكوينيات يا در تكليفيّات.

امّا در تكوينيّات: گفتيم كه ارادة اللَّه به معنى ايجاد است لا غير، و محال است كه اراده ى خدا در تكوينيّات از مراد تخلّف كند. يعنى هر چه بخواهد همان مى شود ولو اينكه به واسطه ى فعل مخلوق باشد (انّما أمره إذا أراد شيئاً أن يقول له كُنْ فيكون) آل عمران: 82).

قال فى «المجمع»: هو صريح فى انّ ارادته نفس ايجاده للشى ء و يشهد لذلك الاحاديث عنهم، منها ما صح عن صفوان، قال: قلتُ لابى الحسن (عليه السلام): اخبرنى عن الارادة من اللَّه و من الخلق؟ فقال: الارادة من الخلق، الضّمير و ما تبدوا لَهُمْ بعد ذلك من الفعل، و امّا من اللَّه فارادته: احداثه لا غير، لانّه لا يروى و لا يُهّم و لا يتفكّر، فهذه الصّفات منفّية عنه و هى صفات الخلق، فارادة اللَّه الفعل لا غير ذلك، يقول له كن فيكون بلا لفظٍ و لا نطق بلسان و لا هِمّة و لا تفكّر و لا كيف لذلك، كما انّه لا كيف له». مجمع البحرين: 2/ 248- 249 حرف راء. و امّا اراده ى خداوند در تشريعيات و تكليفيّات: به معنى محبوبيّت است و رضايت به فعل است و اراده ى خداوند به اين معنى ممكن است تخلّف كند از مراد، چنانچه ملاحظه مى شود كه اراده ى اسلام از شخص كافر دارد و شخص كافر اسلام نمى آورد و از شخص مسلم اراده ى اطاعت دارد و او عصيان مى كند. و اين مطلب از اطراف كلمات بعضى از علماء اعلام، مثل مرحوم شيخ محمّد تقى رحمه اللَّه در «هداية المسترشدين فى شرح معالم الدين» ص 119 ظاهر مى شود. و هم چنين از مرحوم شيخ محمّد حسين قدس سره، در كتاب «الفصول فى الاصول» ص 70. و چون عبارت كتاب فصول مختصرتر و جامع تر است لهذا عين عبارت آن را نقل مى كنيم:

در كتاب: فصول، بعد از ذكر آيه ى مباركه ى (و لو شاء ربّك لامن فى الارض كلّهم جميعاً) يونس: 99). مى فرمايد: «انّ الارادة على قسمين: ارادة تكوينيّة و ارادة تكليفيّة، و ما يمتنع تخلّفه عن مقتضاه، انّما هو ارادته بالمعنى الأول و هو المراد، بالشّيئية فى الاية دون الثانى. و تحقيق ذلك: انّ الارادة التكوينيّة راجعة الى ايجاد الشى ء اَوْ ايجاب اسبابه الموجبة له و لو بواسطة اختيار العبدو ارادته تعالى بهذا المعنى ممّا يمتنع تخلّفه عن مراده و لو بواسطة اختيار العبد. و الارادة التكليفية راجعة الى الرّضا بالفعل و محبوبيّته، كما اشار اليه تعالى بقوله: (وَ إن تشكروا يرضه لكم) زمر: 7) و ارادته بهذا المعنى يجوز تخلفها عن المراد. انتهى محل الحاجة.

حال كه معناى اراده معلوم شد، مى خواهيم بدانيم «انّما يريدُ اللَّه» از كدام قبيل است؟ اراده ى تكوينيه است كه به معنى ايجاد عصمت باشد كه تخلّف از آن محال است، و محال است كه غير معصوم باشد؟ و يا آنكه اراده ى تكليفيّه است كه به معناى محبوبيّت و رضا باشد كه ممكن است تخلّف از آن و جايز است كه معصوم نباشند؟ عرض مى كنيم: شكى نيست كه اراده در اينجا، اراده ى تكوينيّه است و محال است كه تخلف شود از مراد خدا كه عصمت اهل بيت (عليهم السلام) باشد، زيرا كه اراده ى تكليفيّه الهى در معصيت نكردن، منحصر به اهل بيت (عليهم السلام) نيست، بلكه از تمام بنى نوع انسان خواسته است كه معصيت نكنند. و اينكه خداوند به كلمه ى «انّما»، كه از ادات حصر است فرموده، معلوم مى شود كه اراده ى تكوينيّه است زيرا كه آن منحصر است به اهل بيت (عليهم السلام) و در ساير بنى نوع آدم نيست، به جهت آنكه مى بينيم معصيت مى كنند. ] اَفينا اَو فى غَيْرِنا نَزَلَتْ؟ قالَ: فيكُمْ.

قالَ (عليه السلام): فَاَخْبِرْنى لَوْ اَنَّ شاهِدَيْنِ مِنَ الْمُسْلمين شَهِدا عَلى فاطِمَةَ بِفاحِشَةٍ ما كُنْتَ صانِعاً؟ قالَ: كُنْتُ اُقيمُ عَلَيْها الْحَدَّكَما اُقيمُ عَلى نِساءِ الْمُسْلِمينَ.

قالَ (عليه السلام): اِذَنْ كُنْتَ عِنْدَاللَّهِ مِنَ الْكافِرينَ. قالَ: وَ لَم؟ قالَ (عليه السلام) لِاَنَّكَ كُنْتَ تَرُدُّ شَهادَةَ اللَّهِ وَ تَقْبَلُ شَهادَةَ غَيْرِه، لِاَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ شَهِدَ لَها بِالطَّهارَةِ، فَاِذا رَدَدْتَ شَهادَةَ اللَّهِ وَ قَبِلْتَ شَهادَةَ غَيْرِهُ كُنْتَ عِنْدَاللَّهِ مِنَ الْكافِرينَ.

قالَ: فَبَكَى النّاسُ وَ تَفَرَّقُوا وَ دَمْدَمُوا». [ علل الشرايع: ص 190 باب 151 ح 1، بحار: 29/ 124- 125 ح 26. ] «چون ابابكر منع كرد فاطمه را از فدك و بيرون كرد وكيل آن حضرت را ، حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) تشريف آوردند به مسجد در حالتى كه ابوبكر نشسته بود و مهاجر و انصار اطرافش بودند، پس حضرت امير (عليه السلام) فرمودند: چرا منع كردى از فاطمه فدكى را كه رسول خدا به او مرحمت فرموده بود و حال آنكه وكيل آن حضرت چند سال است در فدك است؟ يعنى: فدك به تصرف صدّيقه (عليهاالسلام) بوده است.

ابوبكر گفت: فدك مال مسلمانان است، اگر چنانچه حضرت صدّيقه چند شاهد عادل بياورد فدك مال اوست، وگرنه حقى در فدك ندارد.

حضرت امير (عليه السلام) فرمودند: اى ابابكر، حكم مى كنى درباره ى ما به خلافت آنچه درباره ى مسلمانان حكم مى كنى؟!

ابابكر گفت: نه.

حضرت امير (عليه السلام) فرمود: خبر ده مرا اگر چيزى به تصرف مسلمانان باشد و من مدعى بشوم، از كه شاهد مى طلبى؟ ابوبكر گفت: از تو شاهد مى طلبم.

حضرت فرمود: پس اگر در تصرف من چيزى باشد و مسلمانان ادعا در آن بكنند از من شاهد مى طلبى؟ چون كلام به اينجا رسيد، ابوبكر ساكت شد.

پس عمر گفت: فدك مال مسلمانان است و ما مدعى تو نيستيم.

پس حضرت امير (عليه السلام) به ابوبكر فرمود: قرآن مى خوانى (آيا به قرآن اقرار دارى)؟ ابوبكر گفت: بلى.

حضرت امير (عليه السلام) فرمود: خبر ده مرا از فرمايش خداى عزّوجل كه مى فرمايد: (اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرُكُمْ تَطْهيراً) اى ابابكر! اين آيه در شأن ما نازل شده يا در غير ما؟ ابوبكر گفت: در شأن شما نازل شده است.

حضرت امير به ابوبكر فرمودند: خبر ده مرا اگر دو شاهد از مسلمانان شهادت بدهند بر اينكه فاطمه معصيتى كرده چه به او مى كنى؟ ابوبكر گفت: اقامه ى حدّ بر او مى كنم همچنانكه بر ساير زنان مسلمانان اقامه ى حد مى كنم.

حضرت امير (عليه السلام) فرمودند: اى ابابكر اگر چنين كنى كافرى نزد خدا!

ابوبكر گفت: چرا كافرم؟ حضرت امير فرمودند: به جهت آنكه رد كرده اى شهادت خدا را و قبول كرده اى شهادت غير خدا را، به جهت آنكه خداوند شهادت داده از براى فاطمه به طهارت كه مراد عصمت است، پس وقتى كه ردّ كنى شهادت خدا را و قبول كنى شهادت غير خدا را كافرى نزد خدا.

پس مردم به گريه درآمدند و متفرق شدند و همهمه و گفتگو مى كردند كه حق به جانب حضرت امير و فاطمه است».

خالد وليد و بناى دشمنان بر شهادت مولا على

پس حضرت امير مراجعت فرمودند به خانه.

بالجمله، چون ابابكر و عمر مفتضح شدند از محاجّه ى حضرت امير (عليه السلام) با آنها، مراجعت كردند به منزل هاى خود و ابوبكر فرستاد نزد عمر، و عمر آمد. ابوبكر گفت: ديدى امروز على با ما چه كرد؟ قسم به خدا اگر يك مجلس ديگرى اتّفاق بيفتد امر خلافت ما فاسد مى شود و مردم شورش مى كنند بر ما چاره چيست؟ عمر گفت: چاره اى جز كشتن على نيست. ابابكر گفت: چه كسى او را بكشد؟ عمر گفت: خالد وليد. پس فرستادند و خالد حاضر شد پس عمر و ابابكر گفتند: مى خواهيم تو را به كارى واداريم.

خالد گفت: به هر كارى مى خواهيد واداريد ولو به كشتن علىّ بن ابيطالب (عليه السلام). گفتند: مطلب همين بود.

خالد گفت: چه وقت على را بكشم؟ ابوبكر گفت: در مسجد حاضر شو در پهلوى على در صف نماز، پس وقتى كه سلام نماز دادم برخيز و گردن على را بزن. خالد گفت: بسيار خوب.

اسماء بنت عميس آن وقت زن ابابكر بود و اين مطلب را شنيد و از اراده ى ابابكر و عمر مطّلع شد، خدمت حضرت امير پيغام داد كه چنين اراده اى كرده اند.

حضرت امير (عليه السلام) فرمود: كه خداوند نمى گذارد و تشريف فرما شد به مسجد و نماز خودش را در عقب ابوبكر خواند و خالد با شمشير پهلوى حضرت نشسته بود، ابوبكر در تشهّد، پشيمان شد و ترسيد و در فكر فرورفت به حدّى كه مردم گمان كردند كه سهو كرده پس روى به خالد كرد و گفت: اى خالد مكن آنچه را من امر كرده بودم بكنى، «اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ».

پس حضرت امير به خالد فرمود: چه چيز امر كرده بود؟ خالد عرض كرد: امر كرده بود كه گردنت را بزنم. حضرت امير (عليه السلام) فرمود: آيا مى كردى؟ عرض كرد: بلى، اگر نهى نمى كرد. به روايت «احتجاج طبرسى» حضرت امير (عليه السلام) فرمود:

«كَذِبْتَ لا اُمَّ لَكَ، مِنْ يَفْعَلُهُ اَضَْيَقُ حَلْقَةِ اِسْتٍ مِنْكَ» [ احتجاج: ص 90، بحار: 29/ 136- 137 ح 29. ] دروغ گفتى مادر نباشد تو را، كسى كه اين كار را مى كند حلقه ى ماتحتش از تو تنگ تر است. و در روايت ابى ذر است كه حضرت امير (عليه السلام) خالد را به دو انگشت [ رَوح و روح و ريحانُ و رائحة- بالخَلقِ و الخُلق و الاحسانِ و النّعم رعد و برق و ظلمات و صاعقه- بالقهر و البطش و الباساء والنقم ان غاظ يوماً على ضوء النهار فقد- تبدّل النور و الاشراق بالظُلَم به خلق او روح جاويدان- به خلق او روضه ى رضوان به احسان بر در نيسان- به نعمت خوان لا يفنى به قهر او رعد غرّنده- به بطش او برق سوزنده به بأساء شير درنده- به نقمت دوزخ ادنى اگر خشم آورد يك دم- به ضوء خور شود مظلم ز ظلمت چون شب ادهم- شود آن بيضه ى بيضاء ستاره گوى ميدانش- هلال عيد، چوگانش ز نعل سم يك رانش- غبارى توده غبراء بهشت از خلق او بوئى- محيط از جود او جوئى به جنب حشمتش كوئى- گدايان گنبد سينا قضا تيرى است در شصتش- فنا تيغى است در دستش چو ماهى بسته ى شصتش- همه دنيا و ما فيها ] سبابه و وسطى گرفت و فشار داد، خالد فرياد بلند بركشيد پس به گريه افتاد و مردم از ترس جان خود فرار كردند. «وَ اَحْدَثَ خالِدٌ فى ثِيابِهِ» خالد لباسهايش را نجس كرد و حضرت امير (عليه السلام) او را مى زدند.

ابابكر به عمر گفت: اين مشورت وارونه ى تو بود، گويا من مى ديدم اين را شكر خدا كه ما سالم مانديم.

غيرة اللَّه بر مزار فاطمه

اين يك مرتبه بود كه غيرت اسدُاللَّهى به جوش آمد. يك مرتبه ديگر به هم بعد از وفات حضرت صدّيقه. چون حضرت امير (عليه السلام) صدّيقه را به مصلّى آوردند كه دفن كنند، نماز خواندند بر آن حضرت و آن حضرت را دفن كردند و به خانه مراجعت فرمودند.

صبح، ابوبكر و عمر و گروهى از انصار بر درِ سراى على (عليه السلام) حاضر شدند تا بر فاطمه نماز بگزارند. مقداد بن اسود گفت: فاطمه را ديشب به خاك سپردند. عمر روى به ابابكر آورد و گفت: نگفتم چنين خواهند كرد!

عباس گفت: فاطمه (عليهاالسلام) وصيّت كرد كه شما بر وى نماز نگزاريد.