سيماى حضرت فاطمه در قرآن كريم (تحفه ى فاطميه)

مرحوم ميرزا عبدالحسين قدسى خوشنويس

- ۱۱ -


درگذر و نافرمانى ما را اغماض فرما و ما را به كردار ما مگير.

فاطمه (عليهاالسلام) روى به على (عليه السلام) آورد و فرمود: من با ايشان سخن نگويم تا آن كه گواهى دهند به سخنى كه از رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) شنيدند.

عرض كردند: ما جز به حق سخن نگوئيم و جز به راستى گواهى ندهيم.

فرمود: سوگند مى دهم شما را به خدا، آيا در نظر داريد از نيمه شبى كه رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) شما را از خانه برآورد از براى امرى كه به على نسبت كرده بودند؟ عرض كردند: بلى به ياد داريم.

فرمود: سوگند مى دهم شما را به خدا آيا شنيديد كه رسول خدا فرمود: «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنى وَ اَنَا مِنْها مَنْ اذاها فَقَدْ اذانى...» فاطمه پاره اى است از تن من و من از اويم و هر كه او را بيازارد مرا آزرده است و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است و كسى كه بيازارد او را بعد از مرگ من، چنان است كه آزرده است او را در حيات من، و كسى كه بيازارد او را در حيات من، چنان است كه آزرده باشد او را بعد از مرگ من؟ گفتند: چنين است.

فرمود: الحمد للَّه، اى پروردگار من گواه باش و گواه باشيد كسانى كه حاضريد و نگرانيد، ابوبكر و عمر مرا بيازردند [ زبان حال حضرت صدّيقه (عليهاالسلام):

دگرى جز تو مرا اين همه آزار نكرد- جز تو كس در نظر خلق مرا خوار نكرد نچه كردى تو به من هيچ ستمكار نكرد- هيچ سنگين دل بيدادگر اين كار نكرد اين ستمها دگرى بر من بيمار نكرد- دگرى اين همه آزار من زار نكرد گر ز آزردن من هست غرض مردن من- مردم آزار مكش از پى آزردن من از جفاهاى تو با ديده ى تر خواهم رفت- چهره آلوده به خوناب جگر خواهم رفت تا نظر مى كنى از پيش نظر خواهم رفت- گر نرفتم ز جهان شام، سحر خواهم رفت ديده خونبار من از ظلم عمر خواهم رفت- بهر شكوه ز شما نزد پدر خواهم رفت دل من سوختى و هيچ ندارى خبرى- تا به كى غافلى از ناله و آه سحرى ] در حيات من و هنگام وفات من.

هان اى ابوبكر و عمر! قسم به خدا هرگز با شما سخن نگويم تا آنكه ملاقات كنم پروردگار خود را و شكايت شما را به حضرت او برم و ظلم و ستم شما را در پيشگاه او عرضه دارم.

چون كلام بدينجا رسيد، فرياد ويل و واى ابوبكر بلند شد و گفت: كاش مادر مرا نزادى. عمر گفت: اى ابوبكر عجب مى آيد مرا از مردم، كه زمام امور خويش را به دست تو دادند و حال آنكه تو پيرمردى خرفتى، جزع مى كنى از خشم زنى و شاد مى شوى به رضاى زنى! چيست از براى كسى كه زنى را به خشم آورد؟ اين بگفت و هر دو تن برخاستند و راه خويش پيمودند. [ علل الشرائع: ص 185 باب 149 ح 2، بحار: 43/ 201 ح 31. ] و به اتّفاق علماء خاصّه و عامّه، حضرت صدّيقه در حين وفات بر ايشان خشمناك [ غافل مشو كه مركب مردان مرد را- در سنگلاخ باديه پِى ها بريده اند ] بود چنانكه از «صحيح بخارى» و بعضى ديگر از كتب عامّه منقول است كه:

«ماتَتْ فاطِمَةُ وَ كانَتْ ساخِطَةً عَلَيْهِما» [ ر. ك. صحيح بخارى: 5/ 177 كتاب المغازى باب غزوة خيبر و 8/ 185 كتاب الفرائض.

نقل كلام «ابن ابى الحديد»:

«الصحيح عندى انّها ماتَت و هِىَ واجدة على ابى بكر و عمر و انّها أوصَت اَنْ لا يصلّيا عليها و ذلك عند اصحابنا من الامور المغفورة لهما، و كان الاولى بهما، اكرامها و احترام منزلها. لكنهما خافا الفرقة و اشفقا من الفتنة، ففعلا ما هو الاصلح بحسب ظنّهما و كانا من الدين و قوّة اليقين بمكان مكين لا شكّ فى ذلك. و الامور الماضية يتعذّر الوقوف على علمها و اسبابها و لا يعلم حقايقها الّا مَنْ قَدْ شاهدها و لابَسها بل لعلّ الحاضرين المشاهدين لها يعلمون باطن الامر فلا يجوز العدول عن حسن الاعتقاد فيهما بما جَرى واللَّه ولىّ المغفرة والعفو.

فانّ هذا لو ثَبَتَ انّه خطاء لم يكن كبيرة بل كان من باب الصغاير الّتى لا يقتضى التبرّى و لا يوجب زوال التولّى». شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد: 6/ 50. ] «فاطمه (عليهاالسلام) وفات كرد و بر ايشان يعنى ابوبكر و عمر خشمناك بود».

بازتاب خشم فاطمه

بلى، اينقدر آن مظلومه بر ايشان خشمناك بود كه راضى نبود بر جنازه اش حاضر شوند، بلكه وصيّت فرمود به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه جنازه ى او را شب بردارد كه مبادا چشم آنها بر جنازه ى آن حضرت بيفتد.

چنانكه از «دلائل الامامه» طبرى منقول است كه حضرت صدّيقه، به حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) عرض كرد:

«يا اَبَاالْحَسَنِ وَ لا تُدْفِنّى اِلّا لَيْلاً وَ لا تُعْلِمْ اَحَداً قَبْرى».

«دفن مكن مرا مگر در شب و اعلام مكن به احدى قبر مرا». و حضرت امير (عليه السلام) هم به وصيّت آن حضرت رفتار فرمود، چنانچه از آخر اين خبر استفاده مى شود:

«ثُمَّ تُوُفِّيَتْ صَلّى اللَّهُ عَلَيْها وَ عَلى اَبيها وَ بَعلِها وَ بَيْنِها، فَصاحَتْ اَهْلُ الْمَدينَةِ صَيْحَةً واحِدَةً، و اجْتَمَعَتْ نِساءُ بَنى هاشِمٍ فى دارِها، فَصَرخوا [ در بحار و ناسخ «فَصَرَخوا» ضبط شده است، بنابراين ضمير، راجع به اهل مدينه است. ] صَرْخَةً واحِدَةً كادَتِ الْمَدينَةُ اَنْ تَزَعْزَعَ [ فى «مجمع البحرين»: زَعْزَعَ الزّعْزَعَةَ تحريك الرّيح، الشّجرة و نحوها او كلّ تحريك شديد يقال: زعزَعته فَتَزعْزَعَ و ريح زعزعَ. 1/ 277 حرف زاء. ] مِنْ صُراخِهِنَّ، وَ هُنَّ يَقُلْن: يا سَيِّدَتاه! يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (صلى اللَّه عليه و آله)! و َ اَقْبَلَ النَّاسُ مِثْلَ عُرْفِ الْفرسِ اِلى عَلىٍّ وَ هُوَ جالِسٌ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ بَيْنَ يَدَيْهِ يَبْكِيانِ، فَبَكىَ النَّاسُ لِبُكائِهِما وَ خَرَجَتْ اُمّ كُلْثُومٍ، وَ عَلَيْها بُرْقَعَةٌ وَ تَجُرُّ ذَيْلَها، مُتَجَلِّلَةً بِردآءٍ عَلَيْها تَسْبيجُها [ قوله «عليها تَسْبيحها» كسى را نديدم كه متعرض معناى اين كلام شده باشد و صاحب «ناسخ التّواريخ» با وجود آنكه معنى اين حديث را كرده، اين دو كلمه را معنى نكرده و در خود بحار، «تسبيحها» به حاء مهمله نوشته و در حاشيه نسخه بدل «تسبيجها» به جيم معجمه نوشته، و يك نسخه ى بدل ديگر هم «تَسَبّجها» بدون ياء و به جيم معجمه نوشته. و ظاهر اين است كه اين دو نسخه ى بدل اصل، صحيح باشد زيرا كه اوفق به معنى است به جهت آنكه در قاموس نوشته «اَلسُّبْجَه بالضّم و السّبيجة، كساء اسود و تسبّج لبسه» بعد از آن مى گويد: «و كساء مسبّحٌ عريض». بنابراين معنى «متجلّلةً برداءٍ عليها تَسْبيجُها اَوْ تسبّحها» اين مى شود كه حضرت «ام كلثوم» خود را پيچيده بود به عبايى كه بر آن عبا پوشيده بود عباى سياهى. يعنى دو عبا در بر داشت، يكى را دوش گرفته و خود را در آن پيچيده و يكى ديگر كه سياه بود و بر سر انداخته.

كما اينكه در اين زمان هم زنان اعراب، دو عبا در بر مى كنند به همين طريق كه يكى را بر دوش مى اندازند كه به منزله ى لباس باشد و يكى را سر مى اندازند كه به منزله ى چادر باشد. و ممكن است كه «تسبّحها» به حاءِ مهمله باشد. قال فى «القاموس»: «و كِساءُ مُسَبَّحْ كمعظم قوّى شديد». واللَّه العالم. ] وَ هِىَ تَقُولُ: يا اَبَتاه يا رَسُولَ اللَّهِ اَلْآنَ حَقّاً فَقَدْناك فَقْداً لا لِقاءَ بَعْدَهُ اَبَداً. و َ اجتَمَعَ النّاسُ، فَجَلسُوا وَ هم يَضُجُّونَ وَ يَنْتَظِرُونَ اَنْ تَخْرُجَ الْجَنازَةَ فَيُصَلُّونَ عَلَيْها، وَ خَرَجَ اَبوذَرٌ فَقالَ: اِنْصَرِفُوا فَاِنَّ ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ اُخِرّ اِخْراجُها فى هذِهِ العَشيَّةِ فَقامَ النَّاسُ وَ انْصَرَفُوا». [ بحار: 43/ 192 ح 20. ] «چون فاطمه (عليهاالسلام) دار فانى را وداع كرد، اهل مدينه يك مرتبه به فغان آمدند و زنان بنى هاشم در خانه ى آن حضرت جمع شدند و صدا به گريه بلند كردند به يك مرتبه به قسمى كه از عويل و نحيب (شيون) آنها مدينه به لرزه درآمد. و مى گفتند: اى خاتون ما و اى دختر رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) و مردم به جانب حضرت امير (عليه السلام) گرد آمدند و آن حضرت نشسته بود و حسن و حسين در پيش روى آن حضرت مى گريستند و از گريه ى ايشان مردم به گريه درآمدند.

ام كلثوم خارج شد در حالتى كه برقعى آويخته و دامن كشان، و خويشتن را در عبايى پيچيده و مى گفت: يا اَبَتاه يا رسول اللَّه (صلى اللَّه عليه و آله) الآن است محرومى ما از حضرت تو محرومى اى كه ملاقات نيست بعد از آن. و مردم انجمن شدند و نشستند و ناله كردند و منتظر بودند كه جنازه ى آن حضرت را بيرون آورند كه بر او نماز بگذارند.

اين وقت ابوذر آمد و گفت: برگرديد اى مردم به جهت آنكه دختر رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) را در اين هنگام نقل و تحويل نمى دهند، لاجرم، مردمان مراجعت كردند».

پس على (عليه السلام) پرده از روى فاطمه بركشيد، وصيت نامه اى بر بالين آن حضرت يافت كه پس از شهادتين و تصديق به بهشت و جهنم و قيامت و نشور چنين وصيّت فرموده بود:

يا على من فاطمه دختر محمّد هستم. خداوند مرا تزويج فرمود براى تو كه در دنيا و آخرت خاص تو باشم. تو سزاوارترى به من از غير، مرا حنوط كن و غسل ده و كفن كن و بر من نماز گزار و شب مرا دفن كن و احدى را خبر مكن، و تو را به خدا سپردم و سلام مرا بر اولادهاى من برسان تا روز قيامت.

سادات! اين يك نفر بود از خانواده ى عصمت (كه) سلام به اولادهايشان رسانيد. يك نفر ديگر سراغ دارم كه سلام به شيعيانش رسانيد. مى دانيد كه بود؟ گلگون قباى عرصه ى كربلا حضرت سيدالشهداء (عليه السلام)، چه وقت؟ وقتى كه يكّه و تنها ماند، نظر به راست و چپ فرمود احدى را نديد.

«فَخَرَجَ عَلِىّ بْنَ الْحُسَيْنُ زَيْنُ الْعابِدينَ وَ كانَ مَريضاً لا يَقْدِرُ ان يَقلّ [ قوله (عليه السلام): «لا يَقْدر اَنْ يَقلَّ سَيْفَه»، قال فى القاموس: «و استقلّه، حَمَلَهُ وَ رَفَعَه». ] سَيْفَهُ، وَ اُمّ كُلْثُومٍ تُنادى خَلْفَهُ: يا بُنَىَّ ارْجِعْ. فَقالَ (عليه السلام): يا عَمَّتاه ذَرينى اُقاتِل بَيْنَ يَدَى ابنِ رَسُولِ اللَّهِ، فَقالَ الْحُسَيْن (عليه السلام): يا اُمَّ كُلْثُوم خُذيْهِ لِئلّا يَبْقىَ الْاَرْضُ خالِيَةً مِنْ نَسْلِ الِ مُحَمَّدٍ». [ بحار: 45/ 46. ] در كتاب «دمعة الساكبة» مى فرمايد: حضرت سيدالشّهداء بيمار را در بغل گرفت و فرمايشاتى فرمود و فرمايشات آن حضرت را نقل مى كند كه آخر فرمايشات آن حضرت اين است:

«يا وَلَدى بَلِّغْ شيعَتى عَنّىِ السَّلامُ فَقُلْ لَهُمْ: اِنَّ اَبى ماتَ غَريباً فَانْدَبُوهُ، [ فاندبوه، قال فى «المَجْمَع»: نَدَبَ المَيِّت: يكى عليه و عدّد محاسنه، يَنْدُبُهُ نَدْباً، اَنْ يَذْكُرَ النّايِحَة المَيِّتَ باَحْسَن اوصافه. مجمع البحرين: 1/ 287 حرف نون. و قال فى «القاموس»: نَدَبَهُ لامرٍ كَنَصَره: دَعاه و حَثَّهُ وَ وَجَّهَه. و الميّت بكاه و عَدَّدَ مَحاسنه و الأسْم، النُدْبَة بالضمّ. انتهى. ] وَ مَضى شَهيداً فابكُوهُ». [ الدمعة السَّاكبه: ص 305. ]

گفتار ششم

 

آيه ى تطهير، گواه عصمت فاطمه و على

بسم الله الرحمن الرحيم اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى اَذْهَبَ الرِّجْسَ عَنْ اَهْل الْبَيْتِ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهيراً، وَالصَّلوة وَالسَّلامُ عَلىْ مَنْ اَرْسَلَهُ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً وَ عَلَى الْمَعْصُومينَ مِنْ الِهِ الَّذينَ جَزاهُمْ اللَّهِ بِما صَبَرُوا جَنَّةَ وَ حَريراً وَ اللَّعْنَةُ الدّائِمَةُ عَلى اَعْدائِهِمْ لَعْناً كَثيراً.

قالَ اللَّهُ تَعالى فى كِتابِهِ الْمُبينِ وَ خِطابِهِ الْمُسْتَبينَ: (اِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ [ در «مجمع البيان» است: اهل البيت نصب على النداءِ او على المَدح، والرّجس: مستعار للذّنوب والطّهر: للتقوى لأنّ عرضَ المُقْترف للقبيح يتدنّس به كما يتلوّث جسده بالأرجاس. ج 8 ص 355، نقل به مضمون. ] وَ يُطَهِّرُكُمْ تَطْهيراً». [ احزاب: 33. ] صاحب «مجمع البيان» مى فرمايد: اتفاق كرده اند، جميع امت پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) كه مراد از اهل بيت در اين آيه، اهل پيغمبر ما است. [ تفسير مجمع البيان: 8/ 356، كشف اليقين: ص 405، بحار: 35/ 206- 236، اعيان الشيعة: 1/ 308- 309، عمدة عيون صحاح الاخبار: ص 75- 90، شواهد التنزيل: 2/ 18- 151. ] و علّامه حلّى در كتاب «كشف اليقين» مى فرمايد: حافظ بن مردويه در كتاب خود نقل كرده كه زيادتر از صد طريق نقل شده كه اين آيه ى مباركه در شأن اهل بيت محمّد مصطفى (صلى اللَّه عليه و آله) نازل شده. «ابوسعيد خدرى» و «انس بن مالك» و «واثلة بن الاسقع» و «عايشه» و «امّ سلمه» گفته اند، اين آيه مختصّ است به رسول خدا و على مرتضى و فاطمه ى زهرا و حسن مجتبى و سيدالشهداء (عليهم السلام). و مجلسى مى فرمايد: شأن نزول آيه آن است كه در روزى كه حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) با نصاراى نجران خواست مباهله [ چون ذكر آيه ى مباهله شد، مناسب دانستم كه آيه مباهله ذكر شود:

داستان مباهله، گواه بر ولايت مولا:

قالِ اللَّه تعالى: (قُلْ تعالوا ندعُ ابنائنا و أبْنائكم و نسائنا و نسائكم و اَنفسَنا و انفُسَكُمْ ثم نبتهل فَنَجْعل لَعْنَة اللَّه على الكاذبين) آل عمران: 61).

سؤال كرد مأمون از حضرت رضا (عليه السلام) «ما الدّليل على ولاية جدّك؟ قال (عليه السلام): ايَةُ أَنْفُسَنا، فقال المأمون: لو لا نسائنا. فقال الرّضا (عليه السلام): لو لا ابنائنا، فسكت المأمون».

بيان حديث: مى گوئيم اجماع امّت قائم است كه مدعوين يوم مباهلة، غير از على و حسنين و صديقه (عليهم السلام) نبوده اند و ظاهر آن است كه داعى غير مدعو باشد پس مراد به «انفسنا» غير از حضرت امير (عليه السلام) نخواهد بود.

پس حضرت امير على (عليه السلام)، نفس پيغمبر است و كسى كه نفس پيغمبر باشد اولى است به ولايت، پس معلوم شد «انفسنا» دليل است بر ولايت حضرت امير (عليه السلام).

امّا ايراد مأمون كه مى گويد: «لو لا نسائنا» مرادش اين است كه «انفسنا» به معنى «رجالنا» مى باشد به قرينه ى «نسائنا». يعنى بخوانيم طايفه ى اناث و ذكور خودمان را، پس ساقط شد استدلال.

حضرت رضا (عليه السلام) در جواب مى فرمايند: «لو لا ابنائنا» يعنى «انفسنا» به معناى «رجالنا» نيست به دليل «ابنائنا». زيرا كه اگر به معناى «رجالنا» بود، ذكر «ابنائنا» لغو بود به جهت آنكه «ابنائنا» جزء رجال هستند.

پس بايد معنى «انفسنا» غير «رجالنا» بوده باشد، به قرينه ى «ابنائنا»، پس استدلال حضرت امام رضا (عليه السلام) صحيح شد. بحار: 35/ 257- 258 باب 7. ] بنمايد عبائى بر دوش مبارك گرفته و حضرت اميرالمؤمنين و صدّيقه و حسنين صلوات اللَّه عليهم را در زير عبا داخل كرد و گفت: پروردگارا، هر پيغمبرى را اهل بيتى بوده است كه مخصوص ترين خلق خدا بوده اند به او. خداوندا اينها اهل بيت من هستند، پس از ايشان برطرف كن شك و گناه را و پاك كن ايشان را پاك كردنى. پس جبرئيل (عليه السلام) نازل شد و اين آيه را آورد (اِنَّما يُريدُ اللَّهُ...).

يعنى: نيست جز اينكه اراده كرده است خدا كه زايل گرداند از شما اهل بيت بدى و معصيت و شك را و پاك گرداند شما را از گناهان، پاك كردنى.

از ابى حَمراء روايت است كه گفت: نه ماه يا ده ماه خدمت پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) را مى كردم و حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) همه روزه وقت طلوع فجر از خانه بيرون مى آمد و دو دست مبارك را به دو طرف خانه ى على (عليه السلام) مى گذاشت پس مى فرمود:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ» پس اهل بيت جواب مى گفتند: «وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا نَبِىَّ اللَّهِ»، پس حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) مى فرمود: وقت نماز است، رحمت خدا بر شما باد و آيه ى شريفه ى تطهير را مى خواند، پس از آن مى رفت به سوى نماز.