سيماى حضرت فاطمه در قرآن كريم (تحفه ى فاطميه)

مرحوم ميرزا عبدالحسين قدسى خوشنويس

- ۱۰ -


اين وقت چشم مبارك گشود و در روى على نگران شد و هر دو گريان شدند.

على (عليه السلام) فرمود: اى فاطمه چه شده است تو را؟ من پسر عم تو على ابن ابيطالب هستم.

زبان حال صدّيقه (عليهاالسلام):

دردا كه فراق تو ناتوان ساخت مرا در بستر ناتوانى انداخت مرا
از ضعف چنان شدم كه بر بالينم صد بار اجل آمد و نشناخت مرا

«فَقالَتْ: يَابْنَ الْعَمِّ اِنّى اَجِدُ الْمَوْتَ الَّذى لابُدَّ مِنْهُ، وَ لا مَحيصَ عَنْهُ وَ اَنَا اَعلَمُ انَّكَ بَعْدى لا تَصْبِرُ عَلى قِلَّةِ التَّزْويجْ، فَاِنْ اَنْتَ تَزَوَّجْتَ امرَاةً، اِجْعَل لَها يَوْماً وَ لَيْلَةً، واجْعَلْ لِأَوْلادى يَوْماً وَ لَيْلَةً.

يا اَبَاالْحَسَنِ وَ لا تَصِحْ فى وُجُوهِهِما، فَيُصْبِحانِ يَتيمَيْنِ غَريبَيْنِ مُنْكَسِرينِ، فَاِنَّهُما بِالْأَمَسِ فَقَدا جَدَّهُما، وَالْيَوْمَ يَفْقِدانِ اُمَّهُما، فَالْوَيْلُ، لِاُمَّةٍ تَقْتُلُهُما وَ تَبْغُضُهُما». [ بحار: 43/ 178، عوالم: 11/ 490. ] .

«پس فرمود: اى پسر عمّ من دچار شدم مرگى را كه چاره اى نيست از او و گريزى نيست از آن.

حجاب چهره جان مى شود غبار تنم خوشا دمى كه از اين چهره پرده برفكنم

چنين قفس نه سزاى چو من خوش الحانيست روم به روضه ى رضوان كه مرغ آن چمنم و مى دانم بعد از من به تزويج زنى ناچارى، چون زنى را نيز تزويج فرمودى يك شبانه روز با او مى گذار و يك شبانه روز خاصّ اولاد من ميدار يا على صيحه به روى آنها مزن چه آنها صبح كنند در حالتى كه دو يتيم غريب دلشكسته باشند. ديروز جدّ آنها از دنيا رفت و امروز بى مادر مى شوند. واى بر امّتى كه مى كشد آنها را و دشمن مى دارد.» يا زهرا راضى نبودى كه حضرت امير صيحه بر روى آنها بزند، نمى دانم چه حالتى داشتى؟! كجا؟ مجلس يزيد!

قال فى «البحار»:

«فَجَعَلَ الرَّأسَ فى طَشْتٍ وَ هُوَ يَنْظُرُ اِلى اَسْنانِهِ وَ يَقُولُ:

لَيْتَ اَشْياخى بِبَدْرٍ شَهِدُوا جَزَعَ الْخَزْرَجَ مِنْ وَقْعَ الْاَسلِ
لَاَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قالوا يا يَزيدُ لا تَشَلْ
وَ جَزَيْناهُمْ بِبَدْرٍ مِثْلُها وَ بِاُحُدٍ يَوْمَ اُحُدٍ فَاعْتَدَلَ
لَسْتُ مِنْ خِنْدَفَ اِنْ لَمْ اَنْتَقِمْ مِنْ بَني اَحْمَدَ ما كانَ فَعَلَ

فَدَخَلَ عَلَيْهِ زَيْدُ بْنُ اَرْقَمَ وَ رَأىَ الرّأسَ فِى الطَّشْتِ [ اين سر كه به طشت زر عيان است ] رخشنده چه ماه آسمان است اين رأس شريف نور چشم- پيغمبر آخرالزمان است پرسى چو ز خضر وصف اين لب- گويد كه مرا چنين گمان است اين لعل لبى كه مى زنى چوب- لعل لب شاه انس و جان است بُد بوسه گه رسول و امروز- آزرده ز چوب خيزران است زين كرده ى زشت تو پيمبر- چشمش چو سحاب خون فشان است اين رأس شهى بود كه روشن- اَز پرتو او همه جهان است گويا نشناسى اى ستمگر- ياقوت لبش كه به ز جان است سرچشمه ى آب زندگانى- اين لعل لب است و اين دهان است بسيار به چشم خويش ديدم- اين لب كه قضيب تو بر آن است از كينه زنى تو چوب و زهرا- خوناب ز ديده اش روان است و َ هُوَ يَضْرِبُ بِالْقَضيبِ [ قال فى «المجمع البحرين» و فى حديث الحسين (عليه السلام)، فَجَعَلَ ابن زياد لعنه اللَّه يَقْرعُ فَمَه بقضيب اراد به السّيف اللّطيف الدّقيق و قيل اراد به العود. 2/ 515 حرف قاف. ] عَلى اَسْنانِهِ فَقالَ: كُفَّ عَنْ ثَناياه فَطالَ ما رَاَيْتُ النَّبِىَّ يُقَبِّلُها. فَقالَ يَزيْدُ: لَوْ لا اَنَّكَ شَيْخٌ كَبيرٌ قَدْ خَرَفْتَ لَقَتَلْتُكَ».

َايْنَ الرَّسُولُ وَ ثَغرٌ كانَ يَرْشِفُهُ تُدَقّقهُ بِقَضيبٍ كَفُّ مَخْمُورٍ

[ بحار: 45/ 186، مثير الاحزان ابن نما: ص 101، اللّهوف: ص 78 ] 79.

اَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْقَوْمِ الظَّالِمينَ.

گفتار پنجم

 

آزار فاطمه، خداى را به خشم آورد...

بسم الله الرحمن الرحيم اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذى حَرَّمَ ايذآءَ الرَّسُولِ فِى التَّنْزيلِ، وَ لَعَنَ مَنْ آذاهُ وَ اَعَدَّ لَهُ الْعَذابَ وَالتَّنْكيلِ، وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ ايذاءِ بَضْعَتِهِ كَايذاءِ نَفْسِهِ وَ ايذاءَ نَفْسِهِ كَايذاءِ رَبِّهِ، وَ اللَّعْنَةُ الدَّائِمَةُ عَلى مَنْ اذىَ الرَّسُولَ بِايذاءِ الْبَتُولِ.

قال اللّه تعالى فى كتابه الكريم و خطابه العظيم فى سورة التّوبة: (وَالَّذينَ يُؤذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ). [ توبه: 61. ] و در سوره ى احزاب مى فرمايد: (اِنَّ الَّذينَ يُؤذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِى الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ اَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهيْناً) [ احزاب: 57. ] «به درستى و به تحقيق آنان كه آزار كردند خدا و رسول او را، لعن كرد خدا و مهيّا ساخت از براى ايشان عذاب دردناك».

از تفسير علىّ بن ابراهيم منقول است كه اين آيه ى مباركه نازل شد در حق كسى كه غصب كرد حقّ اميرالمؤمنين (عليه السلام) را و مأخوذ داشت حقّ فاطمه را و آزار كرد فاطمه را. چنانكه پيغمبر فرمود:

«مَنْ اذاها فى حَيوتى كَمَنْ اذاها بَعْدَ مَوْتى وَ مَنْ اذاها بَعْدَ مَوْتى كَمَنْ اذاها فى حَيوتى وَ مَنْ اذاها فَقَدْ اذانى وَ مَنْ اذانى فَقَد اذَى اللَّهَ وَ هُوَ قَوْلُ اللَّهِ: اِنَّ الَّذينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ...».

«كسى كه آزار كند فاطمه را در حيات من مانند كسى است كه آزار كند او را بعد فوت من، و كسى كه آزار كند بعد فوت من چنان است كه آزار كرده باشد او را در حيات من، و كسى كه آزار كند او را مرا آزار كرده باشد، و كسى كه مرا آزار كند خدا را آزار كرده باشد. و اين است معنى آيه ى مباركه «انّ الّذين يؤذون الله... [ تفسير على بن ابراهيم: 2/ 196. ] و تفصيل اين اجمال را «مرحوم مجلسى رحمه اللَّه» و «صاحب ناسخ التّواريخ» [ صاحب «ناسخ التواريخ» بعد از نقل حديث «علل الشرايع» مى گويد: لكن اين حديث كه از «علل الشرايع» مرقوم افتاد به نزد من بنده، استوار نمى افتد چه در فقرات آن، آيات ضعف قوى است: نخست آن كه فاطمه به علم ماكان و مايكون داناست. چگونه به سخن مردى مجهول، فريفته مى شود كه مانند مردم شيفته، فرزندان خود را برداشته، بى خودانه به خانه ى رسول خدا مى رود و اجازت على را پشت پا مى زند؟! و حال آنكه هرگز تا رخصت از على نگرفتى به خانه ى مصطفى نرفتى؟!! ]و ديگر آنكه: از براى حشمت فاطمه و منزلت او چند كه زنده بود، على نتوانستى زنى را كابين بندد و با او همبستر شود و على (عليه السلام) معصوم بود، چگونه تقديم اين امر مى فرمود؟! و فاطمه را چگونه در عصمت آن حضرت ريبتى در خاطر افتاد؟! و اين همه محظور را نتوان ميسور داشت و اين حديث را متقن و موثق انگاشت.

چون فاضل مجلسى اين حديث را نگاشته بود، من بنده دست بازنداشتم و تواند بود كه اسرار اين احاديث و مصلحت وقت را بدانيم و رد و قبول را به فهم نارساى خويش باز دهيم. (ناسخ التواريخ: 1/ 215).

جواب كلام «ناسخ التواريخ»:

اوّلاً مى گوئيم: سرّ مطلب اين است كه چون رسول خدا و على مرتضى و فاطمه زهرا (عليهم السلام) مى دانستند كه منافقين فدك را غصب مى كنند و فاطمه ى زهرا را اذيت مى نمايند، محض اتمام حجّت به نحو اتم و ابلغ اين كارها را من باب مقدمه كردند كه صحابه بدانند اذيت فاطمه، اذيت رسول خدا است و اذيت رسول خدا، اذيت خداست و در لفظ: «مَنْ اذاها بعد موتى كَمنْ اذاها فى حيوتى و مَنْ اذاها فى حيوتى كمن اذاها بعد موتى» (بحار: 43/ 25 ح 23) فى الجمله دلالتى بر اين مطلب هست. و ثانياً: اينكه جهل به موضوعات، به هيچ وجه من الوجوه موجب نقص نخواهد بود و به علاوه اينكه غيرت، از صفات فاضله است و از اين جهت پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله)، مدح اين صفت را فرموده و گفت: «اِنَّ سَعْداً لَغَيور و أَنَا اَغْيَر من سعد» و اگر چنانچه از صفات ردّيه بود، پيغمبر مدح نمى فرمود. و امّا اينكه گمان برده حضرت صديقه (عليهاالسلام) كه حضرت امير (عليه السلام)، زوجه اختيار فرمود، به فرمايش صاحب «لمعة البيضاء» گمان خلاف شرعى نبود.

«فانّ هذا امرْ اَباحه الشّريعه و اِنْ كتب الغيرة على الزّوجة ايضاً، فللرجل اَنْ يتزوّج على المرأة و للمراة اَنْ تأخذها الغيرة». (اللّمعة البيضاء ص 143). و گويا حديثى كه از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمودند:

«حرّم اللَّه النساءَ على علىّ (عليه السلام) ما دامت فاطمة حيّة، لأنّها كانَتْ طاهرةً لا تحيض» (بحار: 43/ 153 ح 12)، مخصّص عمومات نمى داند. و امّا حركت حضرت صديقه به خانه رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) معلوم نيست كه بى اذن بوده باشد، شايد اذن عمومى براى آن حضرت بوده است. هم از كتاب «علل الشّرايع» نقل مى نمايند كه مردى از صادق آل محمّد (عليهم السلام) سؤال كرد كه آيا متابعت كرده مى شود جنازه اى به آتش و مجمره و قنديل؟ و روى اين سخن با تشييع جنازه ى حضرت صدّيقه بود.

از اين روى چهره ى مبارك ابوعبدالله (عليه السلام) رنگ بگردانيد و مستوى بنشست و فرمود: يك نفر از اشقياء به خدمت صدّيقه (عليهاالسلام) آمد و عرض كرد: كه دانسته اى كه على (عليه السلام) دختر ابوجهل را به نكاح خود درآورده؟!

فاطمه فرمود: راست مى گوئى؟ عرض كرد: راست مى گويم. تا سه مرتبه اين سخن تكرار يافت.

لاجرم غيرت فاطمه به جوش آمد به حدى كه بى اختيار شد، چه خداوند غيرت را بر زنان نگاشته چنانكه جهاد را بر مردان، و زنان شكيبا را اجر جزيل عنايت فرموده چندان كه مجاهدين فى سبيل اللَّه را اجر مرحمت فرموده.

خلاصه فاطمه (عليهاالسلام) سخت غمگين بود و در اين انديشه فرورفت تا سياهى شب عالم را فروگرفت.

پس حسن را بر دوش راست و حسين را بر دوش چپ بنشاند و دست ام كلثوم را گرفت و به سراى پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) آمد.

از آن سوى على (عليه السلام) به خانه درآمد و فاطمه (عليهاالسلام) را نيافت خيلى مغموم شد و ندانست اين حادثه از كجا است و حيا مى كرد كه فاطمه را از منزل پدر صدا زند، پس بيرون شد و به مسجد رفت و بسى نماز بگذاشت آنگاه قدرى از ريگ و خاك مسجد فراهم آورد و بر آن تكيه فرمود.

امّا رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) چون حزن و اندوه فاطمه را فراوان نگريست قدرى آب بر چهره ى مبارك وى برافشاند و جامه پوشيد و به مسجد رفت و بسيار نماز گذاشت و پس از هر نماز خداى را خواند و رفع حزن و اندوه فاطمه را درخواست نمود، چه آن هنگام كه از خانه به مسجد مى شتافت او را با اضطراب خاطره و آه سرد مشاهده فرمود، پس دانست كه خواب بر او گوارا نيست و قرار نخواهد گرفت.

فرمود: برخيز اى فرزند. فاطمه برخاست و پيغمبر (صلى اللَّه عليه و آله) حسن را در بر گرفت و فاطمه حسين را و دست ام كلثوم را به دست گرفت و به نزد على (عليه السلام) آمدند و آن حضرت در خواب بود رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) پاى مبارك را بر فراز پاى آن حضرت نهاد و فشار داد و فرمود برخيز اى ابوتراب.

گر پاى بر فرقم نهى، تشريف قربم جز سر نمى دانم نهادن عذر اين اقدام را
هم تازه رويم هم خجل، هم شادمان كز عهده بيرون آمدن، نتوانم اين انعام را
چون بخت نيك انجام را، با ما بناى صلح شد بگذار تا جان گيرم، آن بدگوى بدفرجام را

چه بسيار ساكنى را كه من برانگيخته ام، اكنون ابوبكر را از خانه ى خود، و عمر را از مجلس خود، و طلحه را به نزد من حاضر كن.

على (عليه السلام) برفت و ايشان را به حضور حضرت رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) آورد و اين وقت پيغمبر روى به على (عليه السلام) آورد و فرمود:

يا على آيا نمى دانى كه فاطمه (عليهاالسلام) پاره اى از تن من است و قطعه اى از گوشت من است و من ازويم «وَ مَنْ آذاها فَقَدْ اذانى...» هر كه فاطمه را بيازارد مرا آزرده و كسى كه بيازارد او را بعد از مرگ من چنان است كه آزرده است او را در حيات من و كسى كه بيازارد او را در حيات من، چنان است كه بيازارد او را بعد از مرگ من؟ ابوعبدالله فرمود كه على (عليه السلام) گفت: چنين است يا رسول اللَّه.

فرمود: چه چيز داعى بود تو را به آنچه كردى؟ عرض كرد: سوگند به آن كس كه تو را به رسالت مبعوث كرد نيست با من آنچه به فاطمه (عليهاالسلام) رسيده است! پيغمبر فرمود: تو راست گفتى و فاطمه هم راست گفته. [ چون در خبر «صَدَقْتَ» و «صَدَقَتْ» دارد لهذا بر خبر اشكالى وارد شده است و آن اين است كه: ممكن نيست كه هم حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) راست گفته باشد و هم حضرت صدّيقه (عليهاالسلام) راست گفته باشد، لهذا عرض مى كنم در كلمه ى «صَدَقْتَ وَ صَدَقَتْ» احتمالاتى مى رود:

اوّل آن كه هر دو به صيغه ى مخاطب معلوم باشد و دومى تأكيد اولى باشد. يعنى راست گفتى يا على، راست گفتى يا على.

دوّم آن كه: اوّلى به صيغه ى مخاطب معلوم باشد و دومى به صيغه ى مخاطب مجهول باشد. يعنى يا على راست گفتى و تصديق كرده شدى.

سوّم آن كه: اوّلى به صيغه ى معلوم مخاطب باشد و دومى به صيغه ى معلوم مغايب باشد. يعنى: راست گفتى يا على و فاطمه هم راست گفته است كه چنين مطلبى شنيده.

چهارم آنكه: اوّلى ايضاً به صيغه ى مخاطب معلوم و دومى ايضاً به صيغه ى مغايب معلوم، يعنى مطابق با واقع گفتى يا على و فاطمه هم مطابق با اعتقاد خود گفته است، زيرا كه حضرت صدّيقه سه مرتبه از آن شقى پرسيدند: حقّاً ما تقول؟ يعنى راست مى گوئى؟ و آن شقى سه مرتبه جواب داد: حقّاً ما اقول. يعنى راست مى گويم و حضرت صدّيقه به واسطه ى تأكيد آن شقى اعتقاد به وقوع پيدا كردند. فتأمل.

جهت تحقيق دقيق علمى و تاريخى در بررسى اسناد و چگونگى جعل و ساختگى بودن اين داستان، به رساله 6 از كتاب الرسائل العشر تأليف علامه محقق سيد على حسينى ميلانى و الصحيح من سيرة النبى الاعظم: 5/ 315 ] 327 مراجعه فرمائيد. م.

در اين وقت فاطمه (عليهاالسلام) شاد شد و تبسّمى فرمود، چنان كه دندان مباركش پديدار شد.

لعل لب بگشاد و شكر خنده كرد وز تبسّم عالمى را زنده كرد

اين وقت ابوبكر و عمر نگران بودند، چون اين بديدند به يكديگر گفتند: چه بسيار عجب است آنگاه كه على را خواند تا ما را حاضر ساخت.

ابوعبداللَّه (عليه السلام) مى فرمايد: اين وقت رسول خداى دست على را بگرفت، و انگشتان مبارك را در انگشتان او مشبّك ساخت، پس پيغمبر حسن را برداشت و على (عليه السلام) حسين را و فاطمه امّ كلثوم را برگرفت و رسول خداى اين جمله را درب خانه رسانيد و قطيفه اى بر روى آنها انداخت و آنها را به خدا سپرد و باقى شب را نماز گذارد.

آزارگران در عيادت زهراى مظلومه

پس چون فاطمه مريضه شد همان مرضى كه وفات يافت، ابوبكر و عمر آمدند به عيادت و اذن ورود خواستند، حضرت آنها را اذن نداد، ابوبكر چون اين حالت را ديد با خدا عهد كرد كه سايه نيندازد سقفى بر او تا آنكه داخل شود به فاطمه (عليهاالسلام) و فاطمه را خشنود نمايد. يك شب هم در «صقيع» ماند و در زير سقفى جاى نگرفت.

پس عمر آمد خدمت حضرت اميرالمؤمنين عرض كرد: ابابكر پيرمرد رقيق القلبى است و يار رسول خدا بوده در غار و حقّ مصاحبت دارد و چند مرتبه غير از اين مرتبه آمده ايم و اذن خواسته ايم و (فاطمه (عليهاالسلام)) امتناع كرده كه داخل شويم و رضاى خاطر او را بجوئيم. [ ]كه برد به نزد آن شه ز من گدا سلامى پس از آن بگويد اى مه كه مراست يك پيامى شده ام خراب و بدنام و هنوز اميد دارم كه به همت عزيزان برسم به نيكنامى تو كه كيميا فروشى نظرى به حال ما كن- كه بضاعتى نداريم و فكنده ايم دامى اگر مصلحت بدانى اذن بخواهى براى ما، بخواه.

حضرت امير (عليه السلام) فرمود: استيذان مى كنم، پس داخل شد بر صدّيقه (عليهاالسلام) و فرمود: اى دختر رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) آنچه از اين دو نفر ديدنى بود، ديدى و چند مرتبه رخصت ورود خواستند رخصت ندادى، از من خواهش كردند كه از تو مسئلت بنمايم اذن بدهى براى آنها.

حضرت صدّيقه عرض كرد: قسم به خدا كه اذن نخواهم داد و با آنها سخن نخواهم گفت [ ]و صل بلقيس نه شايسته ى هر ديو و دد است- بر سليمان سزد اين رتبه كه خاتم با اوست آدمى را به جهان سيرت آدم فرض است- ور نه هر عكس بشر، صورت آدم با اوست تا آنكه پدرم را ملاقات كنم و شكايت كنم كه چه كردند و چه مرتكب شدند نسبت به من.

على (عليه السلام) فرمود: انجام اين امر را من به عهده گرفته ام.

فاطمه (عليهاالسلام) عرض كرد: اگر تو متعهّد شده اى خانه خانه ى توست و زنان تابع مردانند و من مخالفت ترا نخواهم كرد، هر كه را خواهى اذن بده.

پس على (عليه السلام) بيرون شد و ايشان را طلب كرد، چون در برابر فاطمه (عليهاالسلام) آمدند سلام دادند، فاطمه (عليهاالسلام) روى بگردانيد چند مرتبه از اين سوى بدان سوى شدند و فاطمه (عليهاالسلام) روى برتافت و على (عليه السلام) را گفت: جامه از من بگردان و زنان را فرمود: روى مرا به جانب ديگر بگردانيد.

ابوبكر و عمر بدانسوى شدند.

ابوبكر عرض كرد: اى دختر رسول خدا، ما را در طلب رضاى تو و اجتناب از خشم تو آمده ايم، خواهش داريم كه ما را مغفور دارى و از جرم و جنايت ما درگذرى.

فرمود: هرگز با شما سخن نگويم تا رسول خدا (صلى اللَّه عليه و آله) را ديدار نمايم و از جور و جفاى شما آغاز شكوه [ ] آرم چه از اين سراى فانى- رو سوى سراى جاودانى نزد پدر بزرگوارم- در حضرت باب تاجدارم در محضر احمد مؤيّد- ختم همه انبياء محمّد (ص) از جور شما كنم حكايت- وز ظلم شما كنم شكايت گويم كه پس از تو اى پدر جان- گرديد جهان بسان زندان از بس ستم و جفا كشيدم- يك چشم زدن نيارميدم از دست شقى ترين امت- روزم شده بود چون قيامت گاهى آتش به خانه ام زد- گاه آمد و تازيانه ام زد گه سقط نمود محسنم را- گه سوخت چو برق خرمنم را بس جور و جفا از او كشيدم- راحت به جهان دمى نديدم نمايم.

عرض كردند: ما نزد تو عذرخواه و خواستار رفع گناه آمده ايم، جرم ما را