تحليل سيره فاطمه زهراء

على اكبر بابازاده

- ۱۰ -


فصل بيست و يكم: فدك فاطمه

بحث و بررسى در مورد فدك، هر چند كتاب مستقلى لازم دارد و طبيعتا از عهده ى اين كتاب خارج است، ولى چون اين موضوع ارتباط تنگاتنگ با سيره ى فاطمه ى زهرا عليهاالسلام دارد قهرا ما نيز- هر چند به اختصار- اين مساله مهم تاريخى را بررسى مى كنيم. [علاقه مندان تفصيل، به كتابهاى مستقلى كه توسط بزرگان و محققين عالى قدر در اين باره نگارش يافته مراجعه فرماييد.] در بحث فدك، علاوه بر جنبه ى جغرافيايى و اقتصادى آن، بايد بررسى كنيم كه حضرت زهرا عليهاالسلام در اين زمينه چه ادعائى داشت؟ و آيا به هدفش رسيد يا نه؟ و آيا آن حضرت در مناظره با غاصبين فدك چه دلائلى را ارائه كرد؟ و دلائلش از نظر عرف و عقل مقبول بود يا خير؟! و اينكه فدك به چه هدفى از دست فاطمه عليهاالسلام گرفته شد؟ و چرا پس از اثبات ادعا از سوى فاطمه، آن را به صاحبش تحويل ندادند؟ و آيا فدك در طول تاريخ هميشه در دست خلفا و امرا بود و به اصطلاح اموال عمومى بود و يا آن را به فرزندان فاطمه عليهاالسلام برگرداندند؟ و چرا اميرالمومنين پس از رسيدن به حكومت، فدك را از اموال عمومى جدا نساخت؟ و بحثهاى ديگرى كه ان شااللَّه به اختصار مورد عنايت خوانندگان عزير قرار مى گيرد.

وضع جغرافيايى فدك

فدك، دهكده اى است در نزديكى خيبر كه در سال هفتم هجرت نبوى به تصرف پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله درآمد. اين سرزمين حاصلخيز تا مدينه منوره يكصد و چهل كيلومتر فاصله دارد. چنانچه از تاريخ و روايات اسلامى استفاده مى شود، در هنگامى كه فدك در اختيار رسول گرامى اسلام قرار گرفت، درختان سرسبز و پرثمرى داشت و تعداد آنها را برابر تمام درختان شهر كوفه دانسته اند. [شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 236.] در حديث آمده است كه چون مهدى عباسى به خلافت رسيد، به مظالم عباد رسيدگى كرد، از آن جمله حضرت امام موسى بن جعفر عليه السلام به او فرمود: چرا حق ما را به ما نمى دهى؟ مهدى گفت: يا ابالحسن! چه مى خواهى؟ حضرت جريان فدك را بازگو كرد خليفه از حدود آن پرسش نمود.

امام كاظم فرمودند: حدود آن از چهار طرف عبارتند از: عدن، سمرقند، آفريقا، كناره ى درياى روم و ارمنستان.

مهدى عباسى از شنيدن اين حدود به وحشت افتاد و گفت: بايد دراين باره فكر كنم. [و سائل الشيعه، ج 6، ص 366، ح 5 با حاشيه و شرحش.] بنابراين فدك دهكده اى است با فضاى زيبا و درختان زياد و پرثمر كه در شمال مدينه به فاصله ى صدوچهل كيلومتر قرار گرفته، كه مسافران با مركبهاى تندرو در دو روز اين مسافت را مى پيمايند. (قريه بالحجاز بينها و بين المدينه يومان) و حدود تعين شده در حديث امام كاظم عليه السلام، اشاره اى است به كناره گيرى خلفاى جور كه بر اين سرزمين وسيع اسلامى امارت مى كردند...

تاريخچه ى فدك فاطمه

جنگ خيبر با پيروزى لشكر اسلام كه مرهون شجاعتهاى اميرالمومنين على عليه السلام بود، به پايان رسيد و رعب و هراس عجيبى در دل دشمنان افكند. مردم فدك كه نزديكترين افراد به خيبرى ها بودند، وحشت بيشترى داشتند، لذا شخصى را به خدمت پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله فرستاده و پيشنهاد دادند ما حاضريم سالانه نصف درآمد محصولات خويش را در اختيار شما بگذاريم، كه در مقابل آن، جان، مال و ناموسمان از طرف سپاه اسلام تضمين گردد. رسول گرامى اسلام كه هميشه طرفدار صلح و آشتى بود، از اين پيشنهاد استقبال نموده، شخصى را به نام محيط- به نمايندگى خويش- به حضور سران فدك فرستاد. نماينده پيامبر خدا با يوشع بن نون كه رياست دهكده را داشت به گفتگو پرداخته و صلحنامه را به امضا رساندند.

از آن تاريخ نصف درآمد دهكده ى فدك به اختصاص و خالصه پيامبر درآمد و مسلمانان نيز موظف شدند متقابلا از حقوق آنان دفاع كنند. طبق آيه ى ششم سوره ى حشر سرزمينهايى كه بدون جنگ به تصرف سپاه اسلام درمى آيد، فيى نام داشته، كه در فقه اسلامى بحث مبسوطى دارد و همه ى اين گونه اموال مخصوص پيامبر صلى اللَّه عليه و آله است و او مى تواند در هر كجا صلاح بداند به مصرف رساند.

رسول خدا درآمد فدك را مطابق آيه ى هفتم سوره ى حشر به فقرا و مساكين و ساير درماندگان، از جمله براى خويشاوندانش خرج مى كرد، ولى به نقل ابن عباس و ساير مفسرين، چون آيه ى سى و هشت سوره ى روم [و آت ذالقربى حقه.] نازل شد، پروردگار عالم پيامبر را مامور كرد فدك را به فاطمه ى تمليك كند و حضرت پيامبر اسلام اين ماموريت را انجام داده، فدك را به فاطمه عليهاالسلام بخشيد. [اقطع رسول اللَّه فاطمه فدكا.] و از آن تاريخ دختر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله شخصا اداره ى امور فدك را به دست گرفته و مالك آن سرزمين گرديد. [در اين زمينه به تفسير درالمنثور، ج 4، ص 177- تفسير مجمع البيان، ج 8، ص 306- نمونه، ج 23 ، ص 510 و ساير تفاسير، ذيل ذى القربى مراجعه فرماييد.]

فاطمه چه ادعايى بر فدك داشت؟

چون رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله رحلت كردند، گروهى در سقيفه ى بنى ساعده جمع شده و طبق نقشه ى قبلى ابوبكر را به خلافت نشاندند. خليفه شروع به سروسامان دادن كارهاى تشكيلاتى شد و از آن جمله نماينده ى فاطمه عليهاالسلام را از فدك بيرون نمود و بدين وسيله فدك فاطمه را عدوانا تصاحب كرد، و طبق نقل ابن ابى الحديد اين تصرف عدوانى ده روز پس از رحلت رسول خدا بود. [ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 263.] از عايشه (دختر ابوبكر) نقل شده: چون فاطمه عليهاالسلام آگاه شد كه خليفه فدك را تصرف نموده و فاطمه عليهاالسلام را از آن منع كرده (لما بلغ فاطمه اجماع ابى بكر على منعها فدك...) [ابن ابى الحديد ج 16 ص 249.] دختر پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله به سراغ خليفه شتافت و در مورد فدك از سه طريق استحقاق خود را اعلان كرد:

اولا: فاطمه عليهاالسلام مالك فدك بود و اين سرزمين با اختيار او اداره مى شد و در هيچ قانون شرع و جامعه، كسى را كه به چيزى مالك است، بدون دليل از آن چيز ممنوع نمى سازند و لذا آن بانوى گرامى با تعجب فرمود: ابوبكر! اى پسر ابوقحافه! چرا فدك مرا تصرف كرده اى؟ و اميرالمومنين على عليه السلام در اثبات مالكيت فاطمه عليهاالسلام بر فدك (در نامه ى چهل و پنج نهج البلاغه) به عثمان بن حنيف مى نويسند:

بلى كانت فى ايدينا فدك من كل ما اظلته السما، فشحت عليها نفوس قوم، و سخت عنها نفوس آخرين، و نعم الحكم اللَّه... [ابن ابى الحديد، ج 16، ص 208- فيض الاسلام، ص 967.] آرى از آنچه آسمان بر آن سايه مى افكنده، تنها فدك را داشتيم، آن هم گروهى (خلفا) بر آن بخل ورزيده و تصرف كردند و گروهى ديگر (ما اهل بيت) سخاوت به خرج داده و خشم پوشى نمودند، ولى خداوند خوب داورى است.

اميرالمومنين على عليه السلام در اين فراز به مالكيت فاطمه عليهاالسلام بر فدك اشاره نموده و تصرف آن را از سوى خليف نامشروع و حاكى از بخل و حسد دانسته و در پايان، خدا را به داورى مى خواند، كه خود دليل بر مظلوميت فاطمه عليهاالسلام و غصب فدك مى باشد.

ثانيا: فاطمه عليهاالسلام از طريق بخشش و هديه وارد شد و به ابوبكر گفت:

پدرم فدك را در زمان خود به امر الهى به من بخشيده است و من مالك آن مى باشم (فقالت عليه السلام ان فدك و هبها لى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله... [شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 216.]) و چون ابوبكر به اين ادعا شاهد خواست، اميرالمومنين و ام ايمن- كه به تصديق رسول خدا از اهل بهشتند- فاطمه عليهاالسلام را تاييد كردند... و اين موضوع حقيقتى است كه پروردگار عالم در آيه 38 سوره ى روم و 26 سوره ى اسرا به آن دستور داده، [و آت ذاالقربى حقه.] و اكثر دانشمندان و مفسرين و مورخين اهل سنت نيز در ذيل همين آيه آن را مورد تاييد قرار داده اند. از جمله ابن ابى الحديد در جلد 16 ص 275 و 268 مى گويد: و لما نزل قوله تعالى: «و آت ذالقربى حقه» دعا النبى صلى اللَّه عليه و آله فاطمه عليهاالسلام فاعطاها فدك.

هنگامى كه آيه مورد بحث نازل شد، رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله فاطمه را فراخوانده، فدك را به او تمليك كرد. [در اينجا ملاحظه مى شود كه ادعاى دوم نيز از نظر قرآن و تاريخ ثابت است.] ثالثا: فاطمه ى زهرا چون ملاحظه كرد ابوبكر به دو راه قبلى ترتيب اثر نداد، از راه ارث وارد شد و گفت: «در روى زمين من تنها فرزند پدرم مى باشم و فدك را از اين طريق مى خواهم.» و سپس بين آن حضرت و ابوبكر مطالبى رد و بدل شد كه همينك ملاحظه مى فرماييد.

مناظره ى فاطمه با ابوبكر

در كتابهاى معتبر شيعه و سنى آمده است كه چون ابوبكر را از فاطمه عليهاالسلام گرفت، آن حضرت ايراد خطبه فرمود: «اى پسر ابى قحافه! آيا در كتاب خدا آمده كه تو از پدرت ارث برى، ولكن من نتوانم از پدرم ارث برم؟ عجب امر تازه و زشتى را آورده اى؟! [افى كتاب اللَّه آن ترث اباك و لاارث ابى؟ لقد جئت شيئا فريا؟!]».

چه زود احكام الهى را به بازى گرفته و آن را پشت سر مى اندازيد؟! مگر قرآن در سوره ى ينمل آيه ى 16 نمى گويد كه: «سليمان پيامبر از حضرت داود پيامبر ارث برد.» (و ورث سليما دود).

مگر زكرياى نبى از خدا درخواست فرزند نكرده و مى گويد: پروردگارا! مرا فرزندى ده، تا از من و آل يعقوب ارث برد؟ (فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب.) [مريم/6.] ابوبكر! آيا خداوند در سهم پسر و دختر نمى گويد كه: «سهم پسر دو برابر دختر؟»(يوصيكم اللَّه للذكر مثل حظ الانثيين). [نسا/.] سپس آيات ديگرى را در اثبات ارث قرائت و نتيجه گرفت؛ اين آيات تمام انسانها را در استحقاق ارث از پدر و ساير مورثها مجاز دانسته تو چگونه مرا از ارث پدرم محروم كرده اى؟ آنگاه فرمود: آيا چنين مى پندارى كه من حقى در ارث ندارم؟ و يا خداوند شما را مخصوص آيه اى نموده كه پدرم را از آن خارج ساخته است؟ و يا چنين فكرى مى كنيد كه اهل دو كيش از يكديگر ارث نمى برند؟ و يا مرا با پدرم از پيروان يك كيش نمى دانيد؟ و يا اينكه خود را از پدرو پسرعمويم على- نسبت به قرآن- داناتر مى دانيد؟!

ابوبكر! هرچه مى خواهى بكن و فدك را نگه دار. روزى مى رسد كه تو را در پيشگاه خدا ملاقات مى كنم و داورى را به خدا مى سپارم. چه داور خوبى است خدا. و زعيم و حامى حقوق مردمان رسول او؟ و وعده گاه رستاخيز كه در آن روز اهل باطل زيان خواهند ديد.

پس از سخنان طولانى فاطمه عليهاالسلام، در حالى كه ابوبكر به شدت سركوب گرديده و كاملا خود را گم كرده بود، توام با اشك و اندوه به پا خاست و پس از حمد و درود بر پيامبر خدا، حديث مجعولى را كه خود ساخته بود، به رسول گرامى اسلام نسبت داده و گفت: «اى دختر پيامبر! من تو را از دخترم عائشه بيشتر دوست دارم. و اى كاش من مى مردم و پيامبر خدا زنده بود. من حق تو را نگرفتم، بلكه از حبيبم رسول خدا شنيدم كه فرمودند: ما پيامبران از مال دنيا چيزى به ارث نمى گذاريم.» [نحن معاشر الانبيا لانورث.] ابن ابى الحديد آن دانشمند بسيار بزرگ و محقق اهل سنت كه عشق على عليه السلام و تعصب شديد به خلفا دارد و خلاف آنان را معمولا توجيه مى كند، در اين زمينه پس از دهها صفحه تحقيق و بررسى سرانجام اظهار مى دارد:

«اين حديث منسوب به پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله، از طريق ديگران نقل نشده و فقط جناب آقاى ابوبكر آن را اظهار كرده اند.» [شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 221. (هذا حديث غريب. لان المشهور انه لم يرو حديث انتفا الارث الا ابوبكر وحده).] و سپس در جاى ديگر پس از نقل مباحثه ى علماى برجسته شيعه و سنى، قول شيعه را تاييد كرده و حديث مجعول را تنها به ابوبكر نسبت مى دهد. (قلت: صدق المرتضى رحمه اللَّه فيما قال: اما عقيب وفات النبى صلى اللَّه عليه و آله و مطالبه فاطمه عليهاالسلام بالارث، فلم يرو الخبر الا ابوبكر وحده. [شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 221. (هذا حديث غريب. لان المشهور انه لم يرو حديث انتفا الارث الا ابوبكر وحده). ص 245.]). و خود زهرا عليهاالسلام چون اين سخن ناموزون و مجعول ابوبكر را شنيد پرسيد:

ابوبكر! بگو ببينم كه وارث پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله تو هستى يا اهل و عيال او؟ ابوبكر گفت: بلكه عيال و خانواده او.

زهرا عليهاالسلام فرمود: بنابراين سهم پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و اهل بيت او چه شد؟ [انت ورثت رسول اللَّه (ص) ام اهله؟ قال: بل اهله. قالت: فما بال سهم رسول اللَّه؟.] باز ابن ابى الحديد از اين محاجه نتيجه مطلوب گرفته، مى گويد:

فى هذا الحديث عجب، لانها قال له: انت ورثت رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله ام اهله؟ قال: بل اهله. و هذا تصريح بانه صلى اللَّه عليه و آله موروث يرثه اهله. [ابن ابى الحديد، ج 16، ص 219.] اين حديث بسيار عجيب است زيرا؛ فاطمه عليهاالسلام فرموده: تو از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ارث مى برى يا ما خانواده اش؟! و ابوبكر گفته: بلكه شما خانواده اش. اين اعترافى است كه پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله ارث مى گذارد و خانواده اش از او ارث مى برند. (پس حديث مجعول ابوبكر بدون شبهه صحت نداشته و دروغ است.) [اين مطالب از كتابهاى: شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 209 تا آخر كتاب- احتجاج طبرسى ج 1، ص 131 بع بعد استفاده شده.]

مناظره ى اميرالمومنين با ابوبكر

فاطمه عليهاالسلام پس از سخنرانى در مسجد و مناظره ى با ابوبكر، به خانه برگشت و در يك وضع دلخراش با اميرالمومنين ديدار كرد و از بى تفاوتى و بى تاثرى خليفه گزارش كرده، از جمله گفت:

يابن ابى طالب! اشتملت شمله الجنين، و قعدت حجره الظنين، نقضت قادمه الاجدل، و خانك ريش الاعزل، هذا ابن ابى قحافه، يبتزنى نحله ابى... [جلاالعيون شبر، ج 1، ص 210.] اى اميرالمومنين! تو فرزند مردى با غيرت، شجاع و دادرس مظلوم، همچون ابوطالبى، چرا چون جنين محصور مانده و مانند بى چاره ها و متهم ها در خانه نشسته اى؟ تو در گذشته با شجاعت بى نظيرت بالهاى شجاعان را مى شكستى ولكن اكنون گوشه نشينى را برگزيده اى. هان! اين پسر ابوقحافه با وجود تو بر من ستم كرده و عطيه پدرم را از من به يغما برده است.

على عليه السلام ضمن شنيدن اين سخنان، زهرا عليهاالسلام را براى رضاى خدا و حفظ اسلام به صبر و بردبارى دعوت كرد، ولى خود عازم مسجد شد و خليفه را مخاطب قرار داده، فرمود: «يا ابابكر! چرا فاطمه عليهاالسلام را از حق مسلم خود، محروم ساخته اى؟ در حالى كه او مالك فدك در زمان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و بعد از رحلت او بود؟ [يا ابابكر لم منعت فاطمه ميراثها من رسول اللَّه؟ و قد ملكته فى حياه رسول اللَّه...]».

ابوبكر: فدك مال عموم مسلمانان است مگر اينكه فاطمه عليهاالسلام شاهد بياورد كه پيامبر خدا آن را به او داده، و گرنه حقى در آن ندارد.

على عليه السلام: ابوبكر! مى خواهى در ميان ما برخلاف حكم خدا عمل كنى؟ ابوبكر: نه.

على عليه السلام: اگر در دست مسلمانان چيزى باشد و من ادعا كنم كه آن مال من است چه مى كنى؟ از چه كسى شاهد مى خواهى؟!

ابوبكر: از تو مى خواهم كه دليل بياور.

على عليه السلام: پس چرا فاطمه عليهاالسلام شاهد بياورد كه فدك مال او است؟ درحالى كه از زمان پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله اين سرزمين در اختيار او قرار گرفته است؟!

ابوبكر ديگر ساكت شد و در برابر على سخنى نداشت، ولى رفيق او خليفه دوم كه عامل اين همه تحريكات بود، به جلو آمد و گفت:

يا على! ما قدرت مناظره با تو نداريم، اين سخنان را رها كن، چنانچه شاهد آورديد كه اين سرزمين مال فاطمه عليهاالسلام است مانعى ندارد، وگرنه تو و فاطمه عليهاالسلام حقى در فدك نخواهيد داشت.

على عليه السلام: ابوبكر! آيا قرآن خوانده اى؟ ابوبكر: بلى.

على عليه السلام: بگو ببينم كه آيه ى تطهير [انما يريداللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا. (33/ احزاب).] و در حق چه كسانى نازل شده؟ در حق ما يا غير ما؟!

ابوبكر: در مورد شما.

على عليه السلام: اگر شهودى شهادت دهند كه فاطمه عليهاالسلام مرتكب كار خلافى شده چه مى كنى؟ ابوبكر: مانند ديگران براى وى حد جارى مى كنم.

على عليه السلام: در اين صورت در پيشگاه خدا جزو كافران مى گردى.

ابوبكر: چرا؟ على عليه السلام: زيرا در اين فرض شهادت خدا را درباره ى او نپذيرفته و شهادت ديگران را پذيرفته اى، چون خداوند به پاكى فاطمه عليهاالسلام گواهى داده است،همان طورى كه در مورد فدك چنين كردى و حكم خدا و پيامبرش را كه فدك را به فاطمه عليهاالسلام واگذار كرده اند رد كردى.

مردم چون اين سخنان را شنيدند به همديگر گفتند: على عليه السلام راست مى گويد.[احتجاج طبرسى، ج 1، ص 122- 123- عوالم، ج 11، ص 428.] در برخى احاديث آمده است چون ابوبكر اين سخنان را شنيد و اميرالمومنين را در شهادت دادن، به مالكيت فاطمه عليهاالسلام به فدك پذيرفت، دستور داد قباله اى تنظيم كرده و به فاطمه عليهاالسلام بدهند و على عليه السلام با خوشحالى جلسه را ترك كرد.

فاطمه ى زهرا سرانجام قباله را از خليفه گرفت و عازم خانه شد، ولى مع الاسف با خليفه دوم روبرو گرديد و او از جريان آگاه شد و عمر هر طور بود قباله را از فاطمه عليهاالسلام گرفت و به حضور خليفه آورد و گفت:

«شهادت على كه ذى نفع است پذيرفته نيست، آنگاه در حضور خليفه قباله را پاره كرد. [شرح ابن ابى الحديد، ج 166، ص 274- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 122 چاپ نجف- سيره حلبى، ج 3، ص 400.]».

با چه انگيزه اى فدك را غصب كردند؟!

از مجموع بحثهاى اين فصل كه مستند به آيات و روايات و اظهارات دانشمندان اهل تسنن بود، نتيجه مى گيريم كه مساله فدك و مالكيت زهرا بر آن سرزمين، حتى براى خود خليفه ى اول و دوم كه آن را غصب كردند ثابت بود و در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه آنان با چه انگيزه اى آن را تصرف كردند؟ نخست جواب آن را از دانشمندان بزرگ اهل تسنن بود، نتيجه مى گيريم كه مساله فدك و مالكيت زهرا بر آن سرزمين، حتى براى خود خليفه ى اول و دوم كه آن را غصب كردند ثابت بود و در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه آنان با چه انگيزه اى آن را تصرف كردند؟ نخست جواب آن را از دانشمندان بزرگ اهل سنت جناب آقاى ابن ابى الحديد نقل مى كنيم كه وى اظهار مى دارد: «در هنگام مذاكره و بحث با دانشمندان و متكلمين اماميه، از آنان شنيده است كه مى گويند: همان طورى كه خلافت على عليه السلام را غصب كردند و خواستند از اين طريق ضربه ى ناروا بر پيكر اهل بيت بزنند، تصرف فدك نيز زخمى بر زخمهاى آنان بود...» آنگاه نكته ديگرى را نقل مى كند، كه به نظر نگارنده، انگيزه اصلى همان بود: و ما قصد ابوبكر و عمر بمنع فاطمه عنها الا الايتقوى على بحاصلتها و غلتها على المنازعه فى الخلافه، و لهذا اتبعا ذلك بمنع فاطمه و على و سائر بنى هاشم و بنى المطلب حقهم فى الخمس، فان الفقير الذى لامال له تضعف همته، و يتصاغر عند نفسه و يكون مشغولا بالاحتراف و الاكتستاب عن طلب الملك و الرياسه. [شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 236- 237.] خليفه اول و دوم، فاطمه عليهاالسلام را از فدك محروم نكردند، مگر اينكه خواستند على عليه السلام براى مبارزه در امر خلافت تقويت نگردد و به همين جهت خمس را در مورد بنى هاشم تعطيل كردند، زيرا فقير بى پول، بى شخصيت، كوچك و ذليل مى گردد و خود را براى كار و كسب و نون درآوردن مشغول مى كند و زمينه اى براى رياست پيدا نمى كند.

آرى به همين هدف به تمهيد مقدماتى، آن سرزمى پردرآمد را گرفتند و هنگامى كه ابوبكر محكوم گرديد و قباله مجدد به فاطمه عليهاالسلام داد، محرك اصلى ميدان (خليفه ى دوم) قباله را با چه وضع نامطلوب از فاطمه عليهاالسلام گرفت و جسارت كرد و سند فدك را پاره پاره نمود.

در اين زمينه به سراغ روايت معتبر امام صادق عليه السلام نمى روم كه مى فرمايند: فاطمه، مادر عزيزم از همين صحنه دلخراش مصدوم شد و سرانجام با بيمارى ممتد و با دل پر از غاصبين دنيا را ترك گفت. [عوالم، ج 11،ص 426 با نقل از اختصاص.] بلكه به مطالب ابن ابى الحديد مى پردازم كه همين صحنه پردرد را نقل مى كند:

«فلما خرجت به وجدها عمر، فمد يده اليه لياخذوه مغالبه، فمنعته، فدفع بيده فى صدرها و اخذ الصحيفه فخرقها بعد او تفل فيها فمحاها و انها دعت عليه فقالت: بقر اللَّه بطنك كما بقرت صحيفتى.» [ابن ابى الحديد، ج 16، ص 234- 235 ص 406.] و سپس به توجيه آن پرداخته و از تقواى عمر و معرفت او به حقوق اللَّه سخن مى گويد. در هر حال قضاوت با خوانندگان و كسانى است كه تاريخ را خوانده ولى هرچه هست هدف تضعيف بنيه ى مالى اميرالمومنين عليه السلام در رسيدن او به اهداف ولايت و خلافت بود و غاصبين از اين راه مى خواستند دستهاى او را ببندند و حضرتش را از صحنه سياست و توجه مردم بدر كنند. وگرنه با چه منطقى خليفه دوم سندى را كه خليفه اول داده بود پاره مى كند؟! مگر اطاعت ابوبكر در آن تاريخ، طبق نظر اهل سنت بر خليفه دوم واجب نبود؟!

اين جريان و خاطره ى تلخ تاريخ، در اكثر كتابهاى شيعه كه به سيره ى فاطمه پرداخته اند موجود است. [احتجاج طبرسى، ج 1، ص 122- جلاالعيون شبر،ج 1، ص 199- فروغ ابديت،، ج 2 ص 673- بحارالانوار، ج 43 در صفحات مختلف و...]

آيا فاطمه در ادعاى فدك راستگو نبود؟

امام معتزلى مى گويد؛ از يكى از استاتيد عالى مقام مدرسه غربى بغداد به نام على بن فارقى پرسيدم:

اكانت فاطمه صادقه؟ قال: نعم، قلت: فلم لم يدفع اليها ابوبكر فدك و هى عنده صادقه؟ فتبسم، ثم قال: لو اعطاها اليوم فدك لمجرد دعواها لجائت اليه غدا و ادعت لزوجها الخلافه، و زحزحته عن مقامه...

آيا فاطمه عليهاالسلام كه نسبت به فدك ادعا داشت راستگو بود؟ استاد بغداد: بلى.

امام معتزلى: پس چرا ابوبكر فدك را به وى نداد، در حالى كه مى دانست فاطمه عليهاالسلام راست مى گويد؟!

استاد بغداد ضمن تبسم گفت: «اگر در آن روز ابوبكر فاطمه عليهاالسلام را به مجرد ادعايش تاييد كرده و فدك را به او مى داد، روز ديگر مى آمد و مى گفت: خلافت مال شوهرم است و بدين طريق ابوبكر را از مقامش معزول مى داشت...» امام معتزلى پس از نقل نظر استاد آنگاه خودش چنين مى گويد: «و هذا كلام صحيح»و اين گفتار حقيقت دارد. [شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 284.] در اينجا معلوم مى شود كه تصرف فدك و مبارزه غير منطقى با فاطمه و اميرالمومنين عليهماالسلام به چه منظورى بوده است؟!

دو رفتار متفاوت با دو دختر پيامبر

در تاريخ، جنگ بدر آمده است كه شوهر حضرت زينب (دختر پيامبر خدا) به نام ابوالعاص جزو اسيران بود و زينب براى نجات شوهر خود، گردنبندش را كه از مادرش حضرت خديجه به او رسيده بود، به خدمت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرستاد، تا در برابر آن ابوالعاص را آزاد سازد.

چون چشمان پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله به آن گردنبند افتاد شديدا متاثر شد و خطاب به مسلمانان فرمود: اگر صلاح مى دانيد هم اسير دخترم را آزاد سازيد و هم اين گردنبند را به وى برگردانيد؟ مسلمانان نيز اين خواهش پيامبر را پذيرفته، ابوالعاص را آزاد ساخته و گردنبند را به زينب برگرداندند. [تا ريخ طبرى، ج 2، ص 164 تا 17- كامل ابن اثير، ج 133- 134.] امام معتزلى مى گويد: من اين جريان را براى استاد و نقيب خود ابوجعفر خواندم و سوال كردم: آيا ابوبكر و عمر در اين صحنه نبودند؟ و آيا سزاوار بود با فاطمه عليهاالسلام در مورد فدك چنين كردند؟ و اضافه كردم كه اگر فدك مال زهرا هم نبود، مناسب نبود كه از مسلمانان، مانند پيامبر اجازه مى گرفتند و فدك را به او مى دادند، تا بدين طريق دل زهرا شكسته نمى شد؟ و آيا فاطمه عليهاالسلام با اينكه برترين زن عالمين است. (سيده نسا العالمين) به اندازه خواهرش زينب ارزش نداشت؟!

نقيب گفت: آرى، چه مى شد ابوبكر اين كار را مى كرد و به مردم مى گفت: اين دختر پيامبر شماست، او فدك و اين چند درخت را مى خواهد و بدون ترديد مردم نيز مانع نمى شدند... ولى ابوبكر و عمر به روش محبت حركت نكردند.

(انهما لم ياتيا بحسن فى شرع التكرم). [ابن ابى الحديد، ج 14، ص 190- 191.]

اگر فدك مال فاطمه بود چرا على در حكومتش تحويل نگرفت؟

در اينجا اين سوال پيش مى آيد كه اگر فدك مال زهرا بود، چرا اميرالمومنين پس از رسيدن به خلافت، آن را شخصا تصاحب نكردند و يا به فرزندان فاطمه تقسيم ننمودند؟ جواب اين سوال را مى توان از نامه ى چهل و پنج نهج البلاغه استفاده كرد كه مولا مى فرمايند: «ما اهل بيت نيز سخاوتمندانه از آن گذشتيم.» (و سخت عنها نفوس قوم آخرين). و بدين وسيله مى رسانند كه مسائل مادى براى ما اهل بيت ارزش چندانى ندارد، بلكه تعقيب فدك روى يك سلسله مسائل اسلامى و اجتماعى و سياسى بود، كه با كمال تاسف از سوى خليفه ى وقت بروز كرده بود... و چون على عليه السلام از فدك گذشته بود، قهرا فرزندان فاطمه عليهاالسلام نيز به اين عمل راضى بودند و هرگز دوست نداشتند پس از گذشت بيست و پنج سال دوباره طرح مساله فدك سو تفاهمى در بين مسلمانان ايجاد نمايد.

در اين زمينه مرحوم سيد مرتضى- رضوان اللَّه عليه- مى فرمايند: چون حكومت به على عليه السلام رسيد، از آن حضرت خواستند فدك را از فيى مسلمين خارج سازد، آن حضرت در جواب فرمودند:

انى لاستحيى من اللَّه ان ارد شيئا منع منه ابوبكر و امضاه عمر. [ابن ابى الحديد، ج 16، ص 252.] من از خدايم شرم مى كنم چيزى را كه ابوبكر آن را منع كرد و عمر بر آن صحه گذاشت به صاحبان اصليش برگردانم.

على عليه السلام در اين فراز، هم به تصرف عدوانى فدك و عمل خلاف ابوبكر و عمر اشاره كرده و هم، بزرگوارى و بى اعتنايى خويش را به مال و منال دنيانشان داده است. و چون از امام صادق عليه السلام در اين زمينه سوال كردند، آن حضرت فرمودند:

للاقتدا برسول اللَّه لما فتح مكه و قدباع عقيل بن ابى طالب داره، فقيل له: يا رسول اللَّه! الا ترجع الى دارك؟ فقال: هل ترك عقيل لنادارا؟ انا اهل بيت لانسترجع شيئا يوخذ منا ظلما. [عوالم، ج 11، ص 440- طرائف، ص 406.] على عليه السلام در اين مورد از پيامبر خدا تقليد و تبعيت نموده است، زيرا: از آن حضرت پس از فتح مكه پرسيدند كه به خانه ات نمى روى؟ فرمودند: عقيل بن ابى طالب براى ما خانه اى نگذاشته، همه را فروخته است و ما اهل بيت چنين عادت داريم هنگامى كه چيزى را به ظلم از ما گرفتند ، ديگر به آن رجوع نمى كنيم. و در يك روايت ديگر از امام صادق عليه السلام آمده است:

با شهادت فاطمه و با مرگ ابوبكر و عمر، هر دو طرف مخاصمه به پيشگاه خدا رسيده اند و به ترتيب، پاداش و كيفر نيز ديده اند. بنابراين مناسب نيست بعد از عقاب غاصب و ظالم و پاداش مظلوم فدك را دنبال كرد. [علل الشرايع، ج 1، ص 149 به نقل طرائف، ص 406.] در اينجا متوجه مى شويم كه اميرالمومنين عليه السلام پس از رسيدن به حكومت، چرا مساله ى فدك را مطرح نكرده و از تصرف آن خوددارى ورزيده است.

سرگذشت فدك در طول تاريخ

چون آيه ى «و آت ذااقربى حقه» [اسرا/26.] نازل شد، رسول خدا فدك را به فاطمه تمليك كرد و پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، ابوبكر آن را غصب نموده و درآمدش را در ميان مسلمانان قسمت مى كرد.

سپس خليفه ى دوم به ميدان آمد و مانند خليفه ى اول درآمد فدك را قسمت كرد و بنا به برخى تاريخها آن را به اميرالمومنين و عباس بن عبدالمطلب واگذار نمود. [و فا الوفا، ج 2، ص 160 به نقل طرائف، ص 397.] و بالاخره خليفه سوم با تمام حاتم بخشيهايش فدك را به مروان بن حكم تقديم نموده [الغدير، ج 8، ص 236- 237- ابن ابى الحديد، ج 1، ص 198- 199.] و مسير گذشته ها را فراموش كرد. و در دوران حكومت اميرالمومنين عليه السلام عوائد فدك همچون درآمدهاى ديگر در مصارف عمومى خرج شد... [ابن ابى الحديد، ج 16، ص 216.] سرانجام دوران قلدرى معاويه فرارسيد و اين سرزمين را هب سه قسمت تقسيم كرد و به نور چشمانش: مروان حكم، عمروبن عثمان و يزيدبن معاويه بخشيد و آخرالامر، مروان همه را تصاحب كرد و از مسير او به فرزندش عبدالعزيز رسيد و در پايان عمربن عبدالعزيز وارث نهايى فدك بود، ولى وى در دوران حكومتش اين سرزمين را به فرزندان فاطمه عليهاالسلام تحويل داد... [ابن ابى الحديد، ج 16، ص 216.] پس از خلافت عمربن عبدالعزيز، يزيد عاتكه دوباره آن را اشغال كرد و نوبت به خلفاى عباسى رسيد و ابوالعباس سفاح فدك را به عبداللَّه بن حسن بن حسن پس داد،آنگاه ابوجعفر (ستمگر منصور دوانيقى) سبز شد و اين سرزمين را تصرف كرد و مهدى عباسى پس داد و پسرش موسى بن مهدى و برادرش هارون چشم طمع دوخته و اشغال كردند.

آنگاه نوبت خلافت مامون رسيد و جلسه ى تحقيق و بررسى تشكيل داد و فدك را كاملا زير ذره بين قرار داد و در يك مجلس رسمى (طرفين دعوا،) هر كس در جاى خود نشست، گروهى به طرفدارى از حقوق فاطمه و اينكه فدك مال فاطمه عليهاالسلام است و گروهى ديگر طرفدار خلفا و اينكه فدك فى مسلمين است...

سرانجام طرفداران فاطمه عليهاالسلام پيروز شدند و مامون رسما فدك را به فرزندان زهرا تحويل داد و اين قضيه انعكاس عجيبى در ميان مردم فراهم ساخت، تا جايى كه امام معتزلى مى گويد: «اگر بنا است دليل و حجت كسى را در مورد فدك بپذيريم بايد نظر مامون را قبول كرد كه وى پس از اتمام حجت و ثبوت حقيقت، اقدام به پس دادن فدك نمود... [ج 16، ص 277.]».

بعد از اين تاريخ، فدك همچنان در دست ذرارى زهرا بود، ولى خليفه ى خونخوار عباسى متوكل به قدرت رسيد. او در اثر كينه اى كه به خاندان اهل بيت داشت باز هم آن را از دست آنان گرفت و به تحويل عبداللَّه بن عمر بازيار داد، ولى طولى نكشيد كه فرزند متوكل منتصر، زمام امور را به دست گرفت و پدر را كشت، و فدك را تحويل فرزندان فاطمه عليهاالسلام داد...

خلاصه فدك، پيوسته يك مساله ى سياسى بود، هر چند نقش اقتصادى آن نيز مورد توجه بوده است، لذا هر كسى روى كار آمد به اقتضاى سياست و اوضاع روز، راه خاصى را پيش مى گرفت و به اين صورت فدك در طول تاريخ تحول زيادى داشته است. [بحث فدك و تحول آن: تفسيرهاى مختلف ذيل آيه ى 62 اسرا- شرح ابن ابى الحديد، ج 16 ص 209 تا 286- سفينه البحار، ج 2، ص 350- طرائف، ص 391 به بعد و ساير كتابهايى كه بيشتر از ابن ابى الحديد گرفته اند.]

فصل بيست و دوم: خطبه هاى فاطمه

پس از رحلت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله، ابوبكر زمام امور را به دست گرفت و فدك را كه موهبتى الهى بود غصب كرد آن حضرت در ميان زنان در حالى كه تمام بدنش را پوشانده بود به مسجد آمد و خطبه ى پر محتوا و آتشينى را ايراد كرد كه از نظرتان مى گذرد.

توحيد و اهداف آفرينش

الحمدللَّه على ما انعم، و له الشكر على ما الهم، و الثنا بما قدم، من عموم نعم ابتداها، و سبوغ آلا اسداها، و تمام منن و الاها، جم عن الاحصا عددها، و ناعن الجزا امدها، و تفاوت عن الادراك ابدها، و ندبهم لاستزادتها بالشكر لاتصالها، و استحمدالى الخلائق باجزالها، و ثنى بالندب الى امثالها، و اشهد ان لااله الا اللَّه ونحده لاشريك له، كلمه جعل الاخلاص تاويلها، و ضمن القلوب موصولها، و انار فى الفكر معقولها، الممتنع من الابصار رويته، و من الالسن صفته، و من الاوهام كيفيته، ابتدع الاشيا لامن شى كان قبلها، و انشاها بلااحتذا امثله امتثلها، كونها بقدرته و ذراها بمشيته، من غير حاجه منه الى تكوينها، و لافائده له فى تصويرها، الاتثبيتا لحكمته و تنبيها على طاعته، و اظهارا لقدرته و تعبدا لبريته، و اعزازا لدعوته، ثم جعل الثواب على طاعته، و وضع العقاب على معصيته، زياده لعباده من نقمته، و حياشه لهم الى جنته.