پاسخ از اين اشكال اين است كه چنانچه گفتيم: متبادر از اين روايت آن است كه در
امورى كه عاقلان در آن به مشورت مى نشينند و از اين طريق به واقع برسند، و از طرفى
هم نمى دانند مصلحت واقعى چيست، در چنين صورتى است كه خداوند متعالى بنا بر نقل،
خليفه ى امت را از خطا و گمراهى بازمى دارد، همچنان كه در تفرقه نيز خداى متعال اين
امت را از محذورات بازمى دارد؛ در قرآن مى فرمايد: «و ان يتفرقا يغن الله كلا من
سعته [ نساء (4) آيه ى 130. ]؛ و اگر آنان متفرق شوند، خداوند هر دو گروه را بى
نياز مى كند» و به طور مسلم اين روايت در مقامى است كه در موارد مشورتى، واقع امر
مجهول باشد، مانند حكم ظاهرى كه واقع امر براى ما روشن نيست. لذا مى بينيم كه چه
بسا رأى اكثر بر خلاف مصلحت باشد، و با خود اين روايت نمى توان مورد مشورت را تشخيص
داد، و اصحاب اماميه و هر انسان منصفى در مورد خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام
نظرشان اين است كه واقع با وجود نصوص غدير و غير آن كاملا روشن و هيچ گونه ترديدى و
ابهامى نداشت، تا نوبت به اجماع و در دستور كار مشورت اهل حل و عقد باشد، چون در
صورتى كه واقع در دست باشد نوبت به حكم ظاهرى نمى رسد.
بر فرض تسليم كه امر خلافت هم براى مردم نهفته بود و نياز به كشف از جهت اجماع
مردم بود، به طور مسلم اكثريت طبيعى مراد از حديث است، نه اقليتى كه با چنگ زدن به
نيرنگ و فريب خود را تحميل كنند؛ و در ماجراى خلافت مى بينيم اكثر اهل حل و عقد
مخالفت نموده و كناره گيرى كردند. ما جهت روشن شدن اين حقيقت تاريخ- كه بسيار تلخ و
دردآور است- به فرازهايى از جريان سقيفه از زبان ابن ابى الحديد گوش مى دهيم. در
شرح خطبه ى شقشقيه در احوال ابن ابى خطاب چنين مى گويد:
«عمر همان كسى است كه بيعت ابوبكر را استوار ساخت، مخالفان را از صحنه بركنار
كرد، شمشير زبير را شكست، به سينه ى مقداد كوفت و در سقيفه حق سعد بن عبادة را
پايمال نموده و گفت: سعد را بكشيد! خدا او را بكشد! و بينى حباب بن منذر را كه در
روز سقيفه گفت: من صاحب رأى هستم كه در امثال اين حادثه نظر من راهگشا، و در زيادى
تجربه و آگاهى به موارد آن بسان درخت خرما هستم كه بار زيادى داشته باشد، و هر كسى
از خاندان هاشم به خانه ى فاطمه عليهاالسلام پناه برده بود تهديد نمود و آنان را از
آنجا خارج ساخت، و اگر نبود فعاليت او، پايه ى خلافت براى ابوبكر استوار نمى شد.» [
شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 174. ] يكى از بزرگان اهل حل و عقد امت، عباس بن
عبدالمطلب، عموى پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه حاضر نشد خلافت ابابكر را
بپذيرد، و نيز اكثر مهاجرين نبودند، و باز در اين زمينه ابن ابى الحديد در جريان
سقيفه از براء بن عازب چنين نقل مى كند:
«در سقيفه ايستاده بودم كه يكدفعه متوجه شدم ابوبكر مى آيد، و با او عمر و
ابوعبيده و جماعتى از اصحاب سقيفه، در حالى كه... و به هر كسى مى رسيدند مى زدند و
ابوبكر را جلو انداخته و دست آن را به دست ابوبكر به عنوان بيعت مى كشيدند، بدون
اعتنا به اينكه طرف مايل به اين بيعت هست يا نه... و در شب پس از روز سقيفه مقداد و
سلمان و ابوذر و عبادة بن صامت و ابوهيثم تيهان و حذيفة بن يمان و عمار را ديدم كه
در نظر داشتند مسأله ى خلافت را در ميان مهاجرين به شورا بگذارند، و اين خبر به
ابوبكر و عمر رسيد. آنان شخصى را به نزد ابى عبيده و مغيرة بن شعبه فرستادند و از
نظر آنان در اين مورد جويا شدند. مغيره در پاسخ چنين گفت: به نظر من در اين مسأله
سهمى به عباس و پسرانش قرار دهيد، تا او را از على بن ابى طالب جدا كنيد.» [ شرح
ابن ابى الحديد، ج 1، ص 219. ] از اين فراز تاريخ معلوم مى شود كه كار سقيفه به
رسوايى كشيده تا جايى كه بزرگان مهاجرين بنا گذاشته اند انتخاب اولى را لغو نموده و
دست به تشكيل شوراى ديگرى كه در آن فقط مهاجرين هستند بزنند از شنيدن اين تصميم، آن
دو احساس خطر كرده و با مشورت ابوعبيده جراح و مغيرة بن شعبه، با دادن سهميه ى كافى
به عباس بن عبدالمطلب او را در برابر مولا قرار بدهند، و او را بدين وسيله از گروه
بنى هاشم كه در جبهه ى مخالف بودند جدا سازند. براء بن عازب نيز مى گويد: ابوبكر و
عمر با مغيرة بن شعبه شب دوم رحلت رسول اكرم صلى الله عليه و آله در سقيفه حضور
داشتند ابوبكر خطبه خواند و در آخر خطبه خطاب به عباس بن عبدالمطلب چنين گفت:
ما آمده ايم به شما و نسل آينده ى شما در اين امر (خلافت) سهمى قرار دهيم، به
دليل اينكه عموى رسول الله هستى، اگر چه در نظام انتخابات، مسلمانان به اتفاق به هر
كسى رأى دادند تمام حق از آن اوست، چه اينكه مردم در مسأله ى خلافت موقعيت شما و
خانواده ى شما را مى ديدند، و با وجود اين امتياز، شما و بنى هاشم را كنار زدند، چه
اينكه رسول الله صلى الله عليه و آله هم از ماست و هم از شماست.» در اين هنگام عمر
در ميان سخنان او برخاست و همچون او در خشونت و تهديد كردن و در وقت حساس وارد عمل
شدن چنين گفت:
«آرى به خدا! متوجه باشيد! ما از روى نياز دست روى شما دراز نكرديم، ولى براى ما
اشكال تراشى در اجتماع مسلمانان از طرف شما دشوار آمد كه مشكلهايى براى شما و
مسلمانان پيش بيايد، به فكر خود و عموم مسلمانان باشيد.» سپس آرام شد. عباس زبان به
سخن گشود، خدا را حمد و ثنا گفت، و سپس چنين گفت:
«... اگر دليل شما در اشغال منصب خلافت وابستگى به رسول خدا صلى الله عليه و آله
است، پس حق ما را گرفته ايد، و اگر به اتفاق مسلمانان است، ما هم جزو مسلمانان بوده
و در مسأله ى شما از مسلمانان نه پيش افتاديم و نه در وسط قرار گرفتيم و نه از مكان
او دور هستيم. پس بدين رو اگر انتخاب به وسيله ى مسلمانان بوده، پس مسأله ى انتخاب
تمام نشده، چون ما راضى نيستيم، پس چرا مى گويى در اجتماع مسلمانان اشكال تراشى مى
كنيد و چه حرف دور از حقى است؛ و اما حقى كه به من واگذار مى كنى اگر از حق شخصى
خودت مى باشد، از اين عطا و بخشش باز بايست، و اگر حق مسلمانان است، از آن تو نيست
كه در آن حكم كنى، و اگر مسأله ى خلافت حق ماست، ما حاضر نيستيم كه قسمتى از آن را
به تو واگذار كنيم و از قسمت ديگر صرف نظر كنيم؛ و نظرم در اين گفته ها اين نيست كه
شما را از آنچه به دست آورده ايد محروم كنم، ولى چون شما استدلال مى كنيد پاسخ آن
بايد با استدلال داده شود.
اما اينكه مى گويى رسول خدا از ما و شماست، آرى درست است، رسول خدا صلى الله
عليه و آله به مثابه ى درختى است كه ما شاخه ى او و شما همسايه ى او هستيد؛ و اما
گفته ى تو اى عمر، كه از شورش مردم بر ما بيمناك هستى، پس آنچه شما بر آن پيشى
گرفته ايد سرآغاز شورش است، و از خداوند از اين فتنه استمداد مى طلبم.» [ شرح ابن
ابى الحديد، ج 1، ص 220. ] به طور خلاصه اينكه بر فرض ثبوت روايت [ در سند اين
روايت فقط احمد بن عبدالله ميمون تغلبى، بنا به گفته ى ابن حجر زاهد و ثقه است، ولى
بقيه ى رجال سند، مهمل و يا مجهول است. «خصال، ج 2، ص 548 (پاورقى)». ]، موضوع
خلافت به اتفاق آرا نبوده و خليفه در اين مورد مرتكب كذب شده و جز توطئه، تحميل و
زور در اين جريان امر ديگرى دخالت نداشته است؛ و علاوه لسان اين روايت اين نيست كه
اتفاق تحقق پذيرفته، چون قضيه خبريه و از قبيل قضاياى حقيقيه است و مفادش ثبوت حكم
بر فرض تحقق موضوع است، نه اينكه موضوع محقق شده است؛ و به عبارت ديگر، هيچ وقت حكم
موضوع خود را درست نمى كند، بر فرض تحقق موضوع، حكم مترتب است، چه اينكه رتبه ى
موضوع مقدم بر حكم است و اين روايت در مقام بيان حكم است نه تحقق موضوع.
فاطمه و مردم
فالتفتت فاطمة (سلام الله عليها) الى الناس و قالت:
معاشر الناس! المسرعة الى قيل الباطل المغضية على الفعل القبيح الخاسر «افلا
تتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها» [ محمد (74) آيه 24. ] «كلا بل ران على
قلوبكم» [ زمر (39) آيه 47. ] ما اسأتم من اعمالكم فاخذ بسمعكم و ابصاركم و لبئس ما
تأولتم و سآء ما به اشرتم و شر ما منه اعتضتم لتجدن- والله- محمله ثقيلا و غبه
وبيلا اذا كشف لكم الغطاء وبان ما ورائه الضراء «و بدا لكم من ربكم مالم تكونوا
تحتسبون» [ غافر (40) آيه 78. ] و «خسر هنالك المبطلون» ثم عطفت على قبر النبي صلى
الله عليه و آله و قالت:
قد كان بعدك أنباء و هنبثة لو كنت شاهدها لم تكبر الخطب انا فقدناك فقد الارض
وابلها و اختل قومك فاشهدهم و قد نكبوا و كل اهل له قربى و منزلة عند الاله على
الادنين مقترب ابدت رجال لنا نجوى صدورهم لما مضيت و حالت دونك الترب تجهمنا رجال و
استخف بنا لما فقدت و كل الارض مغتصب و كنت بدرا و نورا يستضاء به عليك تنزل من ذي
العزة الكتب و كان جبريل بالآيات يونسنا فقد فقدت فكل الخير محتجب فليت قبلك كان
الموت صادفنا لما مضيت و حالت دونك الكثب انا رزئنا بما لم يرز ذو شجن من البرية لا
عجم و لا عرب سپس صديقه ى طاهره عليهاالسلام متوجه به مردم شد و فرمود:
اى مردم! شتاب كننده به گفتار باطل و بيهوده و از كارهاى زشت و زيان دار چشم
پوشنده آيا در قرآن تدبر و انديشه نمى كنيد؟ و يا بر دلهاى شما قفلها زده شده.
نه چنين نيست، بلكه در اثر اعمال بد شما قلبها مهر زده شده و در نتيجه، شنوايى
گوش و بينايى چشم از شما گرفته شده، و چه آيات الهى را بد تأويل نموديد و چه رأى بد
از خود نشان داديد و چه بد اوضاع را عوض كرديد.
بى گمان درخواهيد يافت سنگينى بار گران و سرانجام بسيار بدى را وقتى كه پرده از
جلوى چشمتان كنار زده شد و آنچه از زيانها در پس پرده بود به شما روشن گرديد و آنچه
به فكرتان از رنج و شكنجه نمى رسيد آشكار گرديد ، آنجاست كه باطل گرايان زيان مى
بينند.
سپس متوجه قبر پيامبر صلى الله عليه و آله شد و فرمود:
پس از تو خبرها و گفتارهاى گوناگون رخ داد ، اگر تو مى بودى آنها روى نمى داد.
همانا مثل زمينى هستيم كه بارانهاى درشت خود را از دست داده و قوم تو پريشان و
مختل گرديده اند. بنگر كه چه نكبتها بار آمده ، هر اهل بيت پيامبر كه او را منزلتى
در پيشگاه خداوند است او را احترام مخصوص كه به ساير اقربا بدان منزلت ترجيح دارند،
غير از اهل بيت تو يا رسول الله!
مردمانى آنچه در دلها (از حقد و كينه) به ما داشتند، آنگاه كه تو درگذشتى و
خاكها ميان ما و شما حايل شد فاش كردند.
مردمانى با ترشرويى با ما روبه رو شدند و ما را سبك شمردند و آنچه از زمين در
دست ما بود به غصب از دست ما خارج كردند.
شما نورى بوديد كه از روشنى آن استفاده مى شد. و بر شما از طرف رب العزة كتابها
نازل مى شد جبرئيل عليهاالسلام با آياتى كه مى آورد مايه ى انس ما بود؛ اينك كه شما
را از دست داديم راه هر خيرى از ما پوشيده شد.
اى كاش! پيش از شما مرگ ما را فرامى گرفت.
به هنگامى كه شما اين دنيا را ترك فرموده و ريگها ميان ما و شما حايل شد ، ما را
مصيبتى و اندوهى رسيد كه به هيچ اندوهناكى از مردمان (چه عجم و چه عرب) نرسيده بود.
توضيح مفردات
المسرعة: گروه شتابنده.
قيل الباطل: گفتار بيهوده و گزاف.
المغضيه: چشم پوشنده. را ن: بر قلب مهر زده شود، ران يرين على قلبه، يعنى زنگار
بر دلش احاطه يافت، برخى گفته اند: رين گناه بر روى گناه است تا اينكه قلب سياه شود
و اين در اثر غلبه ى گناه است [ همان جا. ] تا ول: تاول و تاويل: تفسير كلامى است
كه معانى مختلف داشته باشد، تفسير آن از ظاهر آن صحيح نيست و از غير لفظ و ظاهر
تفسير مى شود.
اشاره: به بهترين وجهى در امرى دستور دادن.
اعتضتم: عوض كرديد. محمله: بر دوش گرفتن آن.
غبه: با كسر غين و تشديد باء: عاقبت و سرانجام. و بيلا: داراى وزر و وبال؛ عذاب
وبيل: شديد.
ضراء: زمين هموارى كه در آن درندگان باشد [ همان جا. ] هنبثة: گفتارهاى گوناگون
بى اساس. و ابل: بارانهاى درشت دانه.
قربى: حق صاحبان قرابت و نزديكى.
ترب: بر وزن فعل به معناى خاك.
التجهم: روى ترش كردن.
مغتصب: مبنى بر مجهول؛ يعنى، مغصوب، غصب شده.
كثب: با دو ضمه، جمع كثيب: به تل از شن گفته مى شود.
شجن: غم و اندوه.
العجم: در مقابل عرب است.
رجل اعجمى: مرد غيرعرب
شرح
اين بخش در توبيخ حاضران كه مهاجرين و انصار را تشكيل مى دادند مى باشد، و آنان
را به گروه شتابنده به پذيرش گفتار باطل و چشم پوشندگان از كردار زشت و زيانبار
توصيف فرمود. براستى كه عبارت شريفه به مصداق «صدر من اهلها و وقع في محلها» مى
باشد و همه را شريكة القرآن عليهماالسلام از آيات قرآن كريم استفاده و اقتباس
فرموده، كه همه ى كجرويها در نتيجه ى سوء اختيار خودشان مى باشد و اثر اعمال زشت
است كه اساسش را محبت دنيا تشكيل مى دهد، زيرا حرص به رياست دنيا موجب شد كه ميان
انصار اختلاف و شكاف ايجاد شود و همان اختلاف، زمينه را براى بهره مندى خليفه و
اطرافيانش فراهم ساخت، لذا با كلمه ى كوبنده ى ردع «كلا: نه اين چنين است» تعبير مى
فرمايد، كه هرچه به سرتان آمد و آنچه خواهد آمد همه را خود سبب و علت شده ايد،
وگرنه شيطان هم علت بدبختى شما نيست، بلكه همان كشش و ميل باطنى است كه در اثر
اعمال قبيح فطرت قلب شده و اصالت و پاكى خود را از دست مى دهد و طبيعت گرايش به
باطل را پيدا مى كند.
چنانچه در گذشته شرح شد، شيطان مى گويد: «مالي الا ان دعوتكم فاستجبتم لي فلا
تلوموني و لوموا انفسكم [ ابراهيم (14) آيه 22. ]» من كارى نكردم مگر يك دعوت، و
اين شما تبهكاران بوديد كه با جان و دل به سراغ من آمديد و مرا استجابت نموديد، پس
مرا سرزنش نكرده و خود را سرزنش كنيد، و در نتيجه، اعمالى از شما سرزد كه گوش شنوا
و چشم عاقبت بين را از شما برگرفت.
اما چه كار بد و نكوهيده از شما سرزد:
1. آيات الهى را بد تأويل و تفسير نموديد و در نتيجه، حق اهل بيت عصمت و طهارت
را غصب كرديد.
2. آنچه تصميم گرفته و نتيجه ى مشورت شما شد، بسيار بد و هلاكت مسلمانان را در
بر خواهد داشت، و اين دو نشانه ى انحراف از مسير اصلى خلافت و امامت كبراى الهى است
كه آن را با دست خود منحرف ساختيد.
3. و آنچه را كه از دست داده و ديگرى را به جاى آن گرفتيد شر بود، و وقتى متوجه
خواهيد شد كه از جلو ديدگان شما پرده ى عالم طبيعت برداشته شود و فراسوى اين عالم
خاكى را به رأى العين مى بينيد، آنگاه خواهيد يافت با بارى گران و وزر و وبال سنگين
با بدبختى قرين هستيد، و آنچه اندر وهم شما نيايد خود را در شكنجه و عذاب درخواهيد
يافت؛ اما اينكه در آينده چگونه از مسير صحيح خود منحرف شده و پيامدهاى ناگوار و
هولناك در انتظار امت اسلامى نشسته، اين مسأله را در ديدارى كه با زنهاى انصار و
مهاجرين با حضرت انجام دادند بيان فرموده: «والله لو تكافوا عن زمام نبذه رسول الله
صلى الله عليه و آله اليه لاعتلقه ولسار بهم سيرا سجحا؛ به خدا سوگند اگر آنان
زمامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به او (على عليه السلام) واگذار كرده بود
خود را بازمى داشتند، بر او متعلق مى شد و آنان را در مسيرى بسيار سهل و نرم قرار
مى داد». سپس از اوضاع و آينده ى مسلمانان خبر مى دهد: «اما لعمر الهك لقد لقحت،
فنظرة ريث ما تنتج ثم احتلبوا طلاع القعب دما عبيطا، و ذعافا ممقرا؛ به خدا سوگند!
اوضاع آبستن حوادثى شد، به اندازه ى دوران وضع حمل ناقه بيشتر در انتظار نخواهيد
ماند، سپس قدحهايى از خون تازه خواهيد دوشيد و به سم كشنده و مهلكى گرفتار خواهيد
شد.
فاطمه و على
ثم انكفأت عليهاالسلام و اميرالمؤمنين يتوقع رجوعها اليه و يتطلع طلوعها عليه
فلما استقرت بها الدار قالت لأميرالمؤمنين عليه السلام يابن ابيطالب! اشتملت شملة
الجنين و قعدت حجرة الظنين! نقضت قادمة الاجدل فخانك ريش الاعزل! هذا ابن ابي قحافه
يبتزنى نحيلة ابي و بلغة ابني لقد اجهر خصامى و الفيته الد في كلامي حتى حبستني
قيلة نصرها و المهاجرة وصلها و غضت الجماعة دونى طرفها فلا دافع و لا مانع خرجت
كاظمة وعدت راغمة اضرعت خدك يوم اضعت حدك افترست الذئاب وافترشت التراب ما كففت
قائلا و لا اغنيت باطلا و لا خيار لي ليتني مت قبل هنيتى و دون ذلتي عذيري الله منك
عاديا و منك حاميا و يلاي في كل شارق مات العمد و وهن العضد شكواي الى ابي و عدواي
الى ربي اللهم انت اشد قوة و حولا و احد بأسا و تنكيلا.
فقال اميرالمؤمنين عليه السلام لاويل عليك الويل لشانئك نهنهي عن وجدك يا ابنة
الصفوة و بقية النبوة فما ونيت عن ديني و لا اخطأت مقدوري فان كنت تريدين البلغة
فرزقك مضمون و كفيلك مأمون و ما اعد لك افضل مما قطع عنك فاحتسبي الله، فقالت: حسبي
الله و امسكت.
سپس حضرت صديقه ى طاهره- صلوات الله عليها- برگشت و مولا در انتظار مراجعتش و
درخشيدن سيماى مباركش بود. وقتى كه در خانه قرار گرفت به مولا فرمود:
اى فرزند ابى طالب! آيا مانند كودكى كه در جنين است، پرده پوشيده اى و در خانه
نشسته اى مانند كسى كه به او تهمت زده شده است. شاه پرهاى بازها را درهم مى شكستى،
اما اكنون از پر و بالهاى مرغان ناتوان فرومانده اى!؟ اينك فرزند ابى قحافه، عطيه
پدر و قوت و معيشت فرزندانم را به ظلم مى ربايد ، آشكارا با من دشمنى مى ورزد و به
سختى در سخن من مى تازد و جسورانه مجادله مى كند. كارم به جايى كشيده كه انصار دست
از يارى من برداشته و مهاجرين ديگر رشته ى دوستى را گسسته اند و مردمان، ديگر هم
چشم از يار و ياورى ام پوشيده اند. اينك نه مدافعى دارم نه ممانعت كننده اى ، با
دلى آكنده از خشم بيرون شدم و با نهايت خوارى و خفت برگشته ام.
آرى، آن روز شكست خوردى كه تندى و حدت خود را ضايع ساختى.
روزگارى گرگان را شكار و پاره مى كردى، اما هم اكنون خاك نشينى را اختيار كرده
اى!؟ جواب گوينده را نمى دهى و باطلى را از سر راه برنمى دارى.
من هم ديگر چاره را از دست داده ام، اى كاش! پيش از اين خوارى و ذلت مرده بودم.
(دلم تنگ است، بجز شما اين عقده ها را پيش چه كسى خالى كنم؟) و عذرخواه من در
اين سخنان كه با شما بازگفتم و كم حرمتى كه صادر شد، خداى من است.
چه مرا وابگذارى و يا حمايت فرمايى، و اى بر من در هر طلوع آفتاب، تكيه گاه و
محل اعتمادم مرد، بازويم سست شد، به پيشگاه پدرم شكايت مى برم و از پروردگارم
دادخواهى مى كنم. بارالها! قوت و قدرت تو از همه بيشتر و عذاب و نكال تو از همه
شديدتر است.
آنگاه مولاى متقيان فرمود: هرگز بر تو سختى و ناگوارى نيست، همه ى ناگواريها از
آن دشمن بدخواه شماست ، غم و اندوهتان را فرونشانيد، اى دختر برگزيده ى عالميان و
يادگار پيامبر آخرالزمان!.
من كه در دينم هرگز سستى نورزيدم و از حد توانم دور نشده ام، اگر مقصود شما روزى
به قدر كفاف است، آن را خداى ضمانت فرموده و خدا ضامن استوارى است، و آنچه را كه
براى شما (در آخرت) مهيا و آماده شده، برتر از آن است كه از دست شما گرفتند؛
بنابراين، مسأله را به خدا واگذاريد.
صديقه ى طاهره- بأبى هى و امى- فرمود:
حسبى الله؛ و ديگر سخنى نفرمود.
توضيح مفردات
انكفأت: رجوع فرمود، از انكفاء به معناى رجوع كردن است.
شملة الجنين: ممكن است با كسر شين باشد كه اين وزن، هيأت را مى رساند؛ يعنى،
پوشيده شدنى، مانند جنين؛ و ممكن است به فتح شين خوانده شود، و آن پوشش كوچكى است
كه كودك را به آن مى پيچند، ولى بهتر قرائت با كسر است كه نوع منزوى شدن و كنار
بودن مولا عليه السلام را مى رساند.
حجرة الظنين: گوشه گيرى شخص متهم در اتاق كوچك.
قادمة الاجدل: شهپر عقاب.
ريش الاعزل: پر مرغان ضعيف.
يبتزنى: مى ربايد.
نحيله: عطيه كوچك.
الدفى كلامى: خصومت ورزيد در سخنگويى با من.
كاظمة: در حال كه خشم خود را فرو برده بودم. را غمة: در حال خفت و ذلت.
افترست: دريدى و پاره كردى.
ذئاب: گرگان، جمع ذئب.
هينتى: هينه بر وزن سدره و جلسه، مصدر هان يهون، يعنى، خفت و خوارى.
عذير: عذرخواه.
عاديا: در حال تجاوز و ستم.
شارق: آفتاب تابان.
العمد: ستون.
نهنهى: بازدار.
عدواى: طلب انتقام من در برابر ستمى كه رفته. و جدك: حزن و غم.
شانئك: دشمن بدخواه تو. و نيت: عجز و ناتوانى.
البلغة: روزى كافى.
شرح
ممكن است كسى در اين بخش اشكالى به نظرش بيايد و آن اينكه صديقه ى طاهره- صلى
الله عليها و على ابيها و بعلها و بنيها- از همه بيشتر به مقامهاى پسر عم و شوهر
خود واقف و آشنا بود، و آن بزرگوار حجت رب العالمين، و چنانچه در دعاى صبح روز جمعه
وارد شده: «اشهد انهم فى علم الله و طاعته كمحمد صلى الله عليه و آله [ مفاتيح
الجنان (اعمال روز جمعه). ]» مى باشند، و بالاخص مولاى متقيان برحسب روايت ابى وهب
قصرى از امام صادق عليه السلام مى گويد: و ارد مدينه شدم و به محضر حضرت رسيدم و
گفتم: جانم فداى شما باد، در حالى به محضرتان مى رسم كه قبر اميرالمؤمنين عليه
السلام را زيارت نكرده ام. حضرت در جواب فرمود: چه كار بدى كردى، و اگر نبود كه تو
از شيعيان ما هستى شما را نمى پذيرفتم! آيا زيارت نمى كنى كسى را كه خداى متعال او
را زيارت مى كند و انبيا او را زيارت مى كنند و مؤمنان او را زيارت مى كنند!؟ در
جواب گفتم: جانم فدايت، اين نكته را نمى دانستم. فرمود: بدان! اميرالمؤمنين عليه
السلام در نزد خدا از تمام ائمه افضل است، و بر آن بزرگوار است ثواب اعمال آنان [
كامل الزيارات، ص 38؛ بحارالانوار، ج 97، ص 257. ] پس اين پرخاش صديقه ى طاهره
عليهاالسلام چگونه توجيه مى شود!؟ از اين اشكال دو جواب مى شود داد، و برگشت هر دو
به اين است كه صديقه ى طاهره عليهاالسلام از اينكه مى ديدند خلافت عظماى الهى از
محور خود خارج شده و چگونه اسلام وارونه خواهد شد در رنج بودند، و هم از نظر حكمتى
چنين برخوردى حكيمانه بوده است، به شرحى كه گفته خواهد شد.
پاسخ اول
نظير چنين پرخاشى از پيغمبر اولوالعزم و معصومى ديگر هم صادر شده، و مى توان نام
چنين پرخاشى را «پرخاش مقدس» ناميد، به اين شرح كه: هارون عليه السلام در زمان غيبت
برادرش موسى بن عمران عليه السلام اندك تخلف و سرپيچى از اطاعت امر خدا و فرمان
شريك نبوت خويش نكرده بود، و وظيفه ى خود را به هنگام غيبت برادرش به نحو احسن
انجام داده بود، و اسرائيليان را از نيرنگ و شعبده ى سامرى و واداشتن وى آنان را به
پرستش گوساله كاملا برحذر داشته بود، اما چه سود! چه اينكه سامرى كار خود را كرد، و
آن سبك سران به حكم سنخيت يا اينكه نشانه هاى بسيار و معجزه هاى فراوان از كليم
خدا، موسى بن عمران عليه السلام ديده بودند، ولى به حكم اينكه سنخيت، علت انضمام
است، و آيه ى شريفه ى «و اشربوا في قلوبهم العجل بكفرهم» همه ى آن آيات و نشانه هاى
الهى را ناديده گرفته و در زمان كوتاهى كه حضرت موسى عليه السلام غيبت داشت، به
پرستش گوساله ى ساخت سامرى شتافتند. كليم خدا پس از مراجعت از طور هرگز فكر نمى كرد
با آن همه سوابق و ديدن آيات نه گانه ى الهى، اسرائيليان به اين سرعت به عقب برگشته
و رسوم جاهليت را بپذيرند، و اوضاع را كاملا برخلاف انتظار ديد، در چنين وقتى بود
كه برحسب نقل قرآن، موسى عليه السلام به سختى برآشفت:
«و القى الالواح و اخذ برأس اخيه يجره اليه [ اعراف (7) آيه ى 150. ] و لقد قال
لهم هارون من قبل يا قوم انما فتنتم به و ان ربكم الرحمن فاتبعونى و اطيعوا امرى،
قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتى يرجع الينا موسى [ طه (20) آيه ى 90 و 91. ] قال
يابن ام لا تأخذ بلحيتى و لا برأسى انى خشيت ان تقول فرقت بين بني اسرائيل و لم
ترقب قولى [ همان، آيه 94. ]؛ موسى عليه السلام الواح را انداخت (با اينكه خلاف
احترام و تعظيم كلام الهى بود) و سر برادر خود را گرفت و به طرف خود كشيد؛ و هارون
از پيش اتمام حجت نموده و گفته بود: شما فريب سامرى را خورديد، و پروردگار شما رحمن
و بخشنده است، پس مرا پيروى نموده و از فرمان من اطاعت نماييد! ولى اسرائيليان
گفتند: ما تا برگشتن موسى همچنان به عبادت گوساله ادامه خواهيم داد، و هارون به
موسى (عليهماالسلام) گفت: اى پسر مادر! از محاسن و سر من مگير، چه اينكه در بيم آن
شدم كه بگويى در ميان بنى اسرائيل تفرقه افكندى و از قول من مراقبت ننمودى.» چنين
برخوردى از موسى عليه السلام با اينكه هارون بجز انجام وظيفه كارى نكرده بود، جز
تعصب و سرسختى در راه حق و فرياد و پرخاشگرى در راه مبارزه با باطل نيست.
يادگار خاتميت هم كه مى ديد به حكم سنخيت و رسوب جاهليت و گوساله پرستى در صميم
دل آنان، با وجود آن همه تأكيد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله، مسلمانان هارون
امت را ترك كرده و اطراف عجل را گرفته اند، بشدت ناراحت شد، و انگيزه ى ناراحتى
صديقه ى طاهره، از كفران عظيم امت اسلامى و عبادت طاغوت در برابر نعمت بزرگ وصايت و
خلافت بود، كه با حذف هارون امت چه سرنوشت سختى در انتظار امت است؛ و به مصداق
فرمايش پيامبر صلى الله عليه و آله: «بدأ الاسلام غريبا و سيعود غريبا كما بدأ
فطوبى للغرباء [ متقى هندى، كنز اعمال، حديث 1192؛ بحارالانوار، ج 8، ص 12. ]؛
اسلام با غربت آغاز شد و بزودى همچون آغاز، به غربت باز خواهد گشت، پس خوشا به حال
غريبان!» مسلمانان با حذف هارون امت ديرى نمى كشد باز دوباره به حالت غربت برمى
گردد، پس ناراحتى و پرخاش آن بزرگوار نشان دهنده ى عظمت فاجعه است، نه اينكه يادگار
نبوت مى خواست به هارون امت از راه پرخاش اعتراض نمايد.
پاسخ دوم
حكمتى در قضيه بود كه صديقه ى طاهره مى خواست كه روشن شود. حضور آن حضرت در
اجتماع مردم مطابق رضايت كامل مولاى متقيان بوده، و آنچه از فاطمه ى مرضيه- صلوات
الله عليها- صادر شده همه به عنوان همدردى و مطابق خواسته ى قلبى مولا صلى الله
عليه و آله بوده و نه اينكه- العياذ بالله- فاطمه عليهاالسلام بدون رضايت همسرش
كارى را بدون صلاح ديد انجام داده، و اين پرخاش صديقه ى طاهره و تسلى و دلدارى مولا
عليه السلام در جواب بازگوكننده، رضايت كامل آن حضرت از اين برخورد سازنده ى صديقه
ى طاهره است. راستى اگر نبود حضور و خطبه ى روشنگر بضعه ى (پاره تن) رسول الله صلى
الله عليه و آله در حساس ترين مرحله ى تاريخ اسلام، ما از چه منبع موثقى مى
توانستيم به جريان نفاق حاكم در صدر اسلام با تبليغ گسترده ى حاكمان آن روز پى
ببريم؟ باز فرازى در اين بخش هست كه نياز به توضيح دارد. ممكن است گفته شود: از
جواب مولا عليه السلام كه فرمود: «فان كنت تريدين البلغة فرزقك مضمون» اگر مقصود
شما روزى باشد، روزى به قدر كفاف را خدا ضامن است و خدا ضامن استوار و درستى است؛
اين سؤال پيش مى آيد: مگر انگيزه ى حضرت از ايراد خطبه به خاطر رزق و روزى بود، تا
چنين جوابى را مولا عليه السلام در پاسخ بفرمايند؟ آيا با وجود پايه ى معرفتى صديقه
ى طاهره عليهاالسلام در حد عصمت مى تواند چنين پاسخى داشته باشد؟ و آيا مضمون و
محتوا و استخوان بندى خطبه كه مملو از معارف الهى و با بيانى شكافنده، انحراف عظيم
دست اندركاران سقيفه و نفاق حاكم بر جامعه ى اسلامى را بازگو مى كند، نشان دهنده ى
آن نيست كه فرياد صديقه ى طاهره عليهاالسلام به جهت سرنوشت بدى كه در انتظار
مسلمانان است مى باشد، نه رزق و روزى!؟ پاسخ اين سؤال با دقت در خطبه و با توجه به
پرخاش مقدس صديقه ى طاهره عليهاالسلام روشن مى شود كه مسلما مولا عليه السلام در
اين جواب در مقام آن نبوده كه حضرت را نسبت به رزق و روزى تأمين دهد، بلكه از
آنجايى كه زهراى طاهره عليهاالسلام از جريان وارونه كردن هدفهاى پيامبر عظيم الشأن
اسلام صلى الله عليه و آله و سرنوشت بدى كه در انتظار اسلام و مسلمانان بود، قلب
مباركش در رنج بود، با جمله هاى آرام بخش، اين چنين: اى دختر برگزيده و يادگار
نبوت! من هرگز در اداى وظيفه كوتاهى نكردم...، با اين جمله هاى نرم و فروتنانه در
مقام تسلى و آرامش دادن آن حضرت بودند، وگرنه همين سؤال در جمله ى «فماونيت عن
دينى؛ در دينم كوتاهى نكردم» هست. مگر صديقه ى طاهره عليهاالسلام در مقام و عظصت
مولا عليه السلام نمى فرمايد: «مكدودا فى ذات الله، مجتهدا في امر الله». پس مسلم
صديقه ى طاهره عليهاالسلام مى دانستند كه مولا عليه السلام كوتاهى نفرموده. به اين
قرينه و قراين ديگر اين جمله هاى مولا عليه السلام در معانى اصلى و ابتدايى آن مراد
نيست و به اصطلاح علم بلاغت، در اين فراز هدف از ايراد اين جملات فايده ى خبر و يا
لازم فايده ى خبر نيست [ اصل در جمله ى خبريه براى دو هدف است: 1. فهماندن مخاطب
مضمون جمله را، و به اين گفته مى شود: فايده ى خبر؛ مثل: «ولد النبى في عام الفيل و
اوحى اليه في سن الاربعين؛ پيامبر- صلى الله عليه و آله و سلم- در عام الفيل متولد
شد و در سن چهل به او وحى شد». 2. فهماندن مخاطب به اينكه متكلم عالم به حكم است، و
به اين گفته مى شود: لازم فايده ى خبر، مثل: «لقد نهضت من نومك مبكرا؛ امروز صبح
سحرخيز بودى» يعنى من از سحرخيزى تو آگاهم. ]، بلكه گاهى اوقات هدف از جمله ى خبريه
بجز هدف دوگانه، از قبيل استرحام [ استرحام: طلب رحم و بخشش كردن، مثل اين شعر
ابراهيم بن مهدى به مأمون:
اتيت جرما شنيعا- و انت للعفو اهل فان عفوت فمن- و ان قتلت فعدل من مرتكب گناه
بزرگى شدم، ولى تو شايسته ى عفو و بخشش هستى، اگر ببخشى منت نهاده اى و اگر بكشى بر
طبق عدل رفتار كرده اى. ] و يا اظهار تحسر [ اظهار تحسر: بروز دادن حسرت؛ مثل شعرى
كه مولا- عليه السلام- در كنار جنازه ى عمار ياسر فرمودند:
الا يا ايها الموت لست تاركى- ارحنى فقد افنيت كل خليلى اراك بصيرا بالذين
احبهم- كأنك تنحو نحوهم بدليل الا اى مرگ! چرا مرا آسوده نمى گذارى؟ مرا آسوده
بگذار تمام دوستان مرا فانى كردى، تو را چنان بصير مى بينم، آنان كه من او را دوست
دارم گويى با راهنما در پى آنان هستى.
در شعر اولى و دومى هدف، فهماندن مضمون جمله ها به مخاطب نيست، بلكه در شعر اولى
هدف طلب عفو و بخشش است، و در شعر دوم هدف اظهار حزن و اندوه از فقدان دوست صميمى،
و در اين فراز هم مولا با اين جمله ها روح آزرده ى زهراى اطهر- سلام الله عليها- را
تسلى مى دهند. ] و تسلى و... است، كه هدف از سياق جمله ها به دست آورده مى شود. در
اين فراز هم مولا به جهت تسلى خاطر صديقه ى طاهره عليهاالسلام با اين گونه جمله ها
حضرت را نوازش مى فرمايند و هدف تأمين از روزى كفاف نيست.