رخساره خورشيد
ترجمه و شرح خطبه حضرت زهرا (س)

محمد تقي خلجي

- ۱۱ -


تفاوت بين بهشت و جهنم (پاداش و كيفر)

جهنم و عذابهاى آن و به تعبير ديگر، كيفر و مجازات گنهكاران، بر اساس استحقاقى است كه خود، در مدت زندگى با نيت بد و پليد و كارهاى نارواى خويش پايه گذار آن بوده اند: و نقول ذوقوا عذاب الحريق- ذلك بما قدمت ايديكم و ان الله ليس بظلام للعبيد. [سوره ى آل عمران، آيه ى 181- 182.] و (به گنهكاران) خواهم گفت: بچشيد عذاب سوزان را. اين عقوبت به سبب كار و كردار پيشين شماست؛ وگرنه، خداوند هرگز نسبت به بندگان خود بيدادگر نيست.

ان جهنم كانت مرصادا- للطاغين مئابا- لابثين فيها احقابا- لا يذوقون فيها بردا و لا شرابا- الا حميما و غساقا- جزاء وفاقا. [سوره ى نبا، آيه ى 21- 26.]

(آرى،) جهنم (از ديرباز) كمينگاهى بوده (كه) براى سركشان، بازگشتگاهى است، روزگارى دراز در آن درنگ كنند؛ در آنجا نه خنكى و نه شربتى، جز آب جوشان و چركابه اى؛ كيفرى مناسب با جرم آنها.

اما بهشت و نعمتهايى كه پاداش نيكوكاران است، ريشه در تفضل الهى دارد؛ يعنى كارهاى نيك و بدى كه انسانها در دنيا انجام مى دهند، به وسيله ى اعضاى بدن و نيروها و سرمايه هايى است كه آفريدگار توانا در وجودشان به امانت سپرده است. چنانكه آدمى اين امانتها را بر وفق رضاى خداوند به كار گيرد، او را انسان نيكوكار مى دانند؛ اما در برابر كارهايى كه انجام داده است، نسبت به خداوند، هيچ گونه حقى پيدا نمى كند؛ چرا كه خداى تعالى، آفريننده ى اوست و هر چه دارد، هستى و كمالاتش از آن خداوند است. بنابراين، آفريده اى كه همه چيزش از خداست، كارهاى نيكى را كه انجام داده است، به وسيله ى نيروها و استعدادها و سرمايه هايى بوده كه آفريدگارش در اختيار او قرار داده است.

بدين روى، هيچ گونه استحقاقى در برابر كارهاى نيك خويش ندارد، و اگر پروردگار كريم به افراد با ايمان و درستكار جزاى نيك مى دهد، آن هم به طور مضاعف و چندين برابر است؛ و يا اينكه از لغزشهاى بندگانش مى گذرد و از بهشت رحمت و نعمتهاى بى زوال آن برخوردار مى سازد، كه از تفضل او مايه مى گيرد، نه از استحقاق بندگان.

ان للمتقين مفازا- حدائق و اعنابا- و كواعب اترابا- و كاسا دهاقا- لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا- جزاء من ربك عطاء حسابا. [سوره ى نبا، آيه ى 31- 36.]

مسلما پرهيزكاران را رستگارى است؛ باغچه ها و تاكستانها و دخترانى همسال با سينه هاى برجسته، و پايه هاى لبالب. در آنجا نه بيهوده اى شنوند، و نه يكديگر را تكذيب كنند. اين است پاداشى كه از پروردگار تو؛ عطايى از روى حساب.

خداوند در كيفر سركشان مى فرمايند: «جزاء وفاقا؛ اين عذاب، در خور كردار و جزاى اعمال آنان است»؛ نه عين كردار و اخلاق سركشان است و نه غير آن؛ بلكه كيفرى است موافق با كردارشان، چونان اثر و معلول و عرض كه موافق با مؤثر و علت و جوهر است. و در پاداش پارسايان و نيكوكاران نيز تعبير «جزاء» را آورده، با اين تفاوت كه كلمه ى «رب» را كه مظهر علم و قدرت و حكمت الهى است، با اضافه به ضمير مخاطب- كه مقصود شخص پيامبر اكرم است- همراه با تعبير «عطاء» آورده، و به جاى كلمه ى «وفاقا»، «حسابا» را آورده، براى اينكه جلوه اى از فضل خدا را به عنوان ريشه و اساس پاداشهايش بنماياند؛ يعنى قدرت پروردگار با حساب و تقدير حكيمانه اش پاداش را بيش از آنچه هست، مى افزايد و پرورش مى دهد. گويى نيتهاى پاك و كارهاى شايسته ى آدمى، بذرهاى پاكيزه اى است كه در سرزمين وجود او پاشيده مى شود و خداوند كريم، با فيض و فضل خويش و حسابى مقدر و منظم، آنها را مى پروراند و بر ثمراتش مى افزايد و چندين برابر مى كند:

من كفر فعليه كفره و من عمل صالحا فلا نفسهم يمهدون- ليجزى الذين آمنوا و عملوا الصالحات من فضله. [سوره ى روم، آيه ى 44- 45.]

هر كه كفر ورزد، كفرش به زيان اوست، و كسانى كه كار شايسته كنند، فرجام نيك را به سود خودشان آماده مى كنند، تا خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، به فضل خويش پاداش دهد.

على عليه السلام در توصيف حق فرموده است:

پس حق در مرحله ى سخن و تعريف و توصيف، از همه چيز گسترده تر است؛ ولى هنگام عمل، دايره اى كوچكتر و گستردگى كمترى دارد. هيچ كس را بر ديگرى حقى نيست؛ مگر اينكه آن ديگرى را نيز بر او حقى ثابت است.

(حق هميشه دو طرف دارد) اگر قرار بود حق به سود كسى باشد كه در برابر، ديگران را بر ذمه ى او حقى و مسئوليتى نباشد، ذات مقدس پروردگار بود، نه آفريده هاى او؛ و اين ويژگى، به علت قدرت او بر بندگان و عدالتش در امورى است كه فرمان حق در آنها جريان دارد؛ ولى او، حق خود را بر بندگان و وظيفه آنها را چنين قرار داده است كه او را عبادت و اطاعت كنند و در برابر، پاداش آنان را بر خود حقى قرار داد و اين، تفضلى از او بر بندگان است، نه به سبب استحقاق آنان، «ولكنه جعل حقه على العباد ان يطيعوه و جعل جزاءهم عليه مضاعفة الثواب تفضلا منه و توسعا بما هو من المزيد اهله». [شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، خطبه 207.]

امام على بن الحسين عليه السلام در مقام تعليم كرامتهاى اخلاقى به عاشقان حقيقت و تشنگان زلال معرفت آموخته تا در پيشگاه خداوند، چنين مناجات كنند:

اللهم الى مغفرتك وفدت و الى عفوك قصدت و الى تجاوزك اشتقت و بفضلك و ثقت و ليس عندى ما يوجب لى مغفرتك و لا فى عملى ما استحق به عفوك و مالى بعد ان حكمت على نفسى الا فضلك فصل على محمد و آله و تفضل على. [صحيفه ى سجاديه، دعاى مكارم الاخلاق.]

خدايا! به سوى آمرزش تو كوچ كرده ام، و به سوى عفو تو آهنگ نموده ام، و به گذشت تو مشتاق شده ام، و به فضل تو اعتماد كرده ام؛ در صورتى كه موجبات مغفرت تو نزد من نيست و چيزى كه به وسيله ى آن سزاوار عفو تو گردم، در كردار من نيست؛ و پس از اين حكم كه من خود درباره ى خويش راندم، جز فضل و احسان ت و سرمايه ى اميدى ندارم. پس بر محمد و آلش رحمت فرست و بر من تفضل فرماى!

اى كريم و اى رحيم سرمدى   درگذر از بدسگالان اين بدى
پيش از استحقاق بخشيده عطا   ديده از ما جمله كفران و خطا
اى عظيم، از ما گناهان عظيم   تو توانى رحم كردن در حريم
ما ز آز و حرص، خود را سوختيم   وين دعا را هم ز تو آموختيم

[مثنوى، دفتر سوم، بيت 2211- 2215.] .

سيماى محمد در آيينه ى سخن فاطمه

و اشهد ان محمدا صلى الله عليه و آله عبده و رسوله، اختاره و انتجبه قبل ان ارسله، و سماه قبل ان اجتبله، و اصطفاه قبل ان ابتعثه، اذ الخلائق بالغيب مكنونة، و بستر الاهاويل مصونة، و بنهاية العدم مقرونة، علما من الله تعالى بمائل الامور و احاطة بحوادث الدهور، و معرفة بمواقع المقدور. و من بر اين حقيقت نيز گواهم كه پدرم، محمد- كه درود خدا بر او و خاندانش باد- بنده ى خدا و فرستاده ى اوست. خداوند پيش از آنكه او را فروفرستد، برگزيد، و پيش از آنكه او را بيافريند، به نام پسنديده ناميد، و پيش از آنكه او را برانگيزد، امتياز بخشيد، و اين (همه مهرورزى ها و مهربانى ها از سوى خداوند) هنگامى بود كه آفريدگان از ديده نهان بودند و در پشت پرده ى بيم و هراس، نگران و در گستره ى بيابان عدم، سرگردان؛ چرا كه خداوند به پايان كارها دانا بود و بر دگرگونى ها و تحولات روزگار، محيط و بينا، و به سرنوشت هر موجودى آشنا.

به حسن و خلق و وفا، كس به يار ما نرسد   تو را درين سخن، انكار كار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند   كسى به حسن و ملاحت به يار ما نرسد
به حق صحبت ديرين كه هيچ محرم راز   به يار يكى جهت حق گزار ما نرسد
هزار نقد به بازار كائنات آرند   يكى به سكه ى صاحب عيار ما نرسد
هزار نقش برآيد ز كلك صنع و يكى   به دلپذيرى نقش نگار ما نرسد

(حافظ)

1. درك يك شخصيت آسمانى، خردى آسمانى، و توصيف آن نيز زبانى آسمانى مى طلبد، و صاحب اين خرد و زبان آسمانى، جز فاطمه عليهاالسلام كه عصاره ى وحى و جان پاك نبى اكرم صلى الله عليه و آله است، نمى تواند باشد. از اين روى، در اين قطعه از گفتار خويش، درباره ى جوانب شخصيت بى بديل پدر بزرگوارش سخن مى گويد و او را آنچنان كه شايسته است، در جمع مخاطبان خود مى ستايد؛ پدرى كه شخصيت آسمانى دارد و از سنخ نور است:

ماكان محمد ابا احد من رجالكم و لكن رسول الله و خاتم النبيين. [سوره ى احزاب، آيه ى 40.]

محمد، پدر هيچ يك از مردان شما نيست؛ ولى فرستاده ى خدا و خاتم پيامبران است.

او رنج و درد زندگى در تاريكستان طبيعت را پذيرفت، تا ما خاك نشينان دور افتاده از جوار قرب را دست گيرد و بدان سوى هدايت كند:

لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين روف رحيم. [سوره ى توبه، آيه ى 128.]

قطعا براى شما پيامبرى از خودتان آمد كه بر او دشوار است شما در رنج بيفتيد؛ به هدايت شما حريص، و نسبت به مؤمنان، دلسوز مهربان است.

لكن فاطمه عليهاالسلام اصل مسئله ى نبوت را مطرح نمى كند؛ زيرا در جمع مردمانى سخن مى گويد كه آيين اسلام و نبوت حضرت محمد صلى الله عليه و آله را پذيرفته اند و به نام آن بزرگوار، بر مردم حكم مى رانند و نه تنها او را آخرين پيامبر مى دانند؛ بلكه بر نوبت همه ى فرستادگان پيشين نيز (كه از شرايط ايمان است)، گردن نهاده اند:

امن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا تفرق بين احد من رسله. [سوره ى بقره، آيه ى 285.]

پيامبر خدا به آنچه از جانب پروردگارش بر او نازل شده ايمان آورده است و مؤمنان، همگى به خدا و فرشتگان و كتابها و فرستادگانش ايمان آورده اند (و گفتند:) ميان هيچ يك از فرستادگانش فرق نمى گذاريم.

اگر چه برخى راه نفاق پيش گرفته، با حركتى موذيانه، پنهانى و با ايمان نمايى و اسلام سرايى، در صف مسلمانان خزيده اند، و برخى ديگر بر اثر جهالت، مرعوب قدرت اند و حقيقت مظلوم را كتمان مى كنند، و گروه سوم نيز به لحاظ اينكه باطل آميزه اى از حق را پيرايه ى خود ساخته، حقيقت برايشان مكتوم مانده است.

آنچه كه فاطمه عليهاالسلام در اين قسمت بدان پرداخته، گواهى بر عبوديت و رسالت پدرش محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و شناساندن جايگاه رفيع و بى نظير او در آفرينش است؛ زيرا عمده ترين مشكل مسلمانان، همواره اين بوده كه نسبت به شخصيت معنوى و ملكوتى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شناختى سطحى داشته اند در نهايت، ايمانشان از ژرفاى چندانى برخوردار نبوده است، تا چنان كه مى بايد، وظيفه ى خود را در برابر اين رسالت جهانى تشخيص داده، بدان عمل كنند. مسلمانان از شخصيت باطنى و معنوى پيامبر صلى الله عليه و آله و زمينه هاى بسيار عالى و بسترهاى نورانى يى كه در شكل گيرى وجود پاك و پاكيزه و سرشت و ساختار برتر او نقش داشته- و براى همين، علت غايى آفرينش ناميده شده است- غافل و بى خبر بودند و منزلت و مكانت اين موهبت آسمانى را كه تشريفى الهى بود، آنچنان كه بايد درنيافتند:

جمله عالم زين سبب گمراه شد   كم كسى ز ابدال حق آگاه شد
همسرى با انبيا برداشتند   اوليا را همچو خود پنداشتند

[مثنوى، دفتر اول، بيت 264]

265. بدين روى، پيش از پرداختن به تبيين فلسفه ى عالى بعثت آخرين پيامبر، به ترسيم شخصيت معنوى او پرداخته است.

3. نكته ى ديگرى كه بايد بدان اشاره شود، اين است كه برخى از ناآگاهان سطحى نگر، بر اين پندارند كه ما پيامبران و اولياى خداوند را بى جهت و گزاف، چنان بالا مى بريم كه از قلمرو درك آدميان دور مى مانند و در نهايت، دست جامعه اسلامى از هدايت و تربيت آنان كوتاه مى ماند؛ در حالى كه چنين نيست و آنها خود، در آفرينش و در پيشگاه خداى تعالى از منزلت و جايگاه بسيار رفيعى برخوردارند و ما خاكيان و دور افتادگان از مقام قرب، حقيرتر از آن هستيم كه ساكنان عرش و محرمان راز را بالا ببريم:

ما بالا نمى بريم. خود بالايند و والا، واقعيت اين است: «بحيث النجم من يد المتناولين...». آنجا كه خوشه ى پروين آويخته است، كجاست؟ و تو اى آدم خاكى كجايى؟ آيا مى توان دست دراز كرد و ستاره ى پروين را در دست گرفت، در اوج آسمان؟... و اين خود، يك تمثيل است كه از پيشوايان رسيده است. امام هشتم حضرت ابوالحسن على بن موسى الرضا عليه السلام به هنگامى كه در مرو خراسان، براى گروهى سخن از مقام امام مى گفتند، اين چنين گفتند: «و هو بحيث النجم من يد المتناولين و و صف الواصفين». [اصول الكافى، ج 1، ص 198.]

آرى، بايد به شناخت واقعيت رسيد و به مقام «معرفت» نزديك گشت و آنان را كه حاملان نور هدايت اند، بهتر شناخت و اين، درخور ژرف بينى است كه انديشيدن در اين شناخت و نزديك گشتن به اين معرفت، نه تنها به بهره گيرى و هدايت جويى از سرچشمه هاى فيض و هدايت و علم و عمل و اقدام، زيانى نمى رساند؛ بلكه به اين مقصد كمك مى كند. [كلام جاودانه، ص 23- 24.]

اساسا پيامبران و اولياى الهى، داراى دو جنبه ى ظاهرى و باطنى و به اصطلاح «يلى الخلقى و يلى الربى» هستند كه در مقام معرفت، ناگزير بايد اين دو جنبه را از يكديگر تفكيك كرد. به لحاظ جنبه ى باطنى و معنوى، «ستاره ى پروين» هستند كه هيچ پرواز كننده ى آسمان سايى، قدرت درك آن را ندارد.

على عليه السلام درباره ى اهل بيت رسول خدا فرموده است:

لا يقاس بآل محمد- صلى الله عليه و آله- من هذه الامة احد و لا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، ص 23.]

از اين امت، هيچ كسى نيست كه به آل محمد- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- شانه به شانه سايد، و آن ديگران كه همواره ريزه خوار خوان نعمت ايشان اند، نمى توانند با آنان پهلو بزنند.

آل نبى صلى الله عليه و آله بحق، جايگاه سر خدا و پناهگاه دستورات و خزانه ى دانش اويند و چگونه مى شود ديگران را با آنان سنجيد؟

كار پاكان را قياس از خود مگير   گرچه ماند در نبشتن شير و شير

[مثنوى، دفتر اول، بيت 263.] .

4. فاطمه عليهاالسلام پس از شهادت به توحيد و يگانگى خداوند و تبيين فلسفه ى آفرينش، گواهى به عبوديت و رسالت پدرش را بر زبان جارى ساخت؛ زيرا توحيد، اساس دين و محور شريعت است كه تمسك به آن، ورود به سراى امن و سلامت است: «و من دخله كان آمنا»؛ و در حديث قدسى به روايت حضرت رضا عليه السلام از پدرانش از رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمده است كه خداى تعالى فرمود:

«لا اله الا الله» حصنى فمن دخل حصنى آمن من عذابى. [التوحيد، ص 25.]

لا اله الا الله (توحيد)، قلعه ى من است و هر كس در قلعه ى من وارد شود، از عذاب ايمن خواهد بود. و ياد و نام حضرت محمد صلى الله عليه و آله و شهادت به عبوديت و رسالت او، به عنوان مهمترين وسيله ى معراج آدمى به مقام قرب الهى، اساس كرامت انسان و مايه ى تعالى و رستگارى اوست:

يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله وابتغوا اليه الوسيلة. [سوره ى مائده، آيه ى 35.]

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد و به او توسل و تقرب جوييد.

براى همين، هر گاه و هر جا گواهى به توحيد منظور شده است، به دنبال آن، شهادت به عبوديت و رسالت نيز آمده است و اين، سنت پسنديده و نيكويى است كه از اولياى خداوند بر جاى مانده است. على عليه السلام در آغاز يكى از گفتارهاى خود فرموده است:

ستايش، ويژه ى خداوندى است كه فضل و احسان خويش را در ميان آفريدگان گسترده و دست جود و احسان خود را به سوى آنان گشوده است. همه كارهاى او را مى ستاييم و براى اداى حقوق او، از وى يارى مى جوييم. گواهى مى دهم كه جز او خدايى نيست و محمد صلى الله عليه و آله، بنده و فرستاده ى اوست. وى را فرستاد تا فرمانش را آشكار و ابلاغ كند و به ياد او گويا باشد. [نهج البلاغه، خطبه 100.]

براى فهم اين حقيقت كه چرا فاطمه عليهاالسلام و همچنين هر يك از اولياى خداوند، در هنگام سخن گفتن و يا نوشتن، اين دو شهادت را تكرار كرده و بدان تاكيد نموده اند، لازم است بدانيم كه محورى ترين پيمان بين انسان و خداوند كه بر اساس آن، آدمى هرگز از صراط مستقيم عبوديت منحرف نمى شود دو چيز است:

الف) شهادت به توحيد، و نفى و طرد هر گونه معبود از عالم هستى است.

ب) شهادت به عبوديت و رسالت پيامبرى است كه واسطه ى ابلاغ اراده ى تشريعى خداوند سبحان بر بندگان خويش است و وسيله رسيدن به بندگان به بارگاه قرب اوست. بنابراين، تنها توجه به معناى لغوى واژه ى شهادت، يعنى ديدن و حضور و گواهى، مستند به حس و نظير آن نيست؛ بلكه منظور، فهم و پذيرش و اعتقاد محكم و خلل ناپذير به معنا و مفهوم شهادت به توحيد و پيمان بستن به حركت است در جهتى كه خداوند يگانه تعيين كرده است؛ چرا كه و اقعيت ها و مصالح و مفاسد وجود انسانى، بايد از خود آفريدگار فيض بخش و يگانه ابراز شود. از اين روى، فهم و پذيرش معناى شهادت به عبوديت و رسالت، و عمل به آنچه كه آن واسطه ى مقدس از سوى خداوند آوره است، ضرورت پيدا مى كند.

آرى، وفاى به اين پيمان، نه تنها آدمى را از احساس پوچى نجات مى دهد؛ بلكه زندگى اجتماعى او را هم كه تار و پودش از پيمانهاى با ديگران است، منطقى تر و پربارتر مى سازد. [براى توضيح بيشتر، ر. ك: ترجمه و شرح نهج البلاغه، محمد تقى جعفرى، ج 18، ص 51 به بعد.]

5. در سخن فاطمه عليهاالسلام و همچنين در سخنان ديگر معصومان عليهم السلام، هر جا كه شهادت به رسالت، بدون گواهى به «ولايت» است، براى اين است كه شهادت به ولايت، در شهادت به نبوت و رسالت در پيچيده است. شيخ عارف، مرحوم شاه آبادى مى گويد:

شهادت به ولايت ولى الله، متضمن در شهادت به رسالت مى باشد؛ زيرا كه ولايت، باطن رسالت است. [معراج السالكين، امام خمينى، ص 68.]

6. به لحاظ اينكه بندگى، تنها رابطه ى آدمى با خداوند و يگانه راه تقرب به معبود است، همواره در مقام برشمردن سمتها و مقامات گوناگون پيامبران و اولياى ممتاز خداوند، پيش از هر چيز، سخن از حقيقت «عبوديت» و بندگى آنان است:

قدم عبوديت، مقدمه ى همه ى مقامات سالكين است و رسالت، شعبه ى عبوديت است. [آداب الصلوة، ص 365.]

بندگى كن تا كه سلطانت كنند تن رها كن تا همه جانت كنند

براى همين در داستان معراج پيامبر اكرم، عبوديت و بندگى، سكوى عروج به مقام «او ادنى» است:

سبحان الذى اسرى بعبده... [سوره ى فرقان، آيه ى 1.] .

منزه است آن خدايى كه بنده اش را شبانگاهى سير داد...

در مقام نزول وحى و دريافت حقيقت قرآن كريم نيز (كه جز با معراج او به مقام قرب تحقق نمى يابد)، منزلت عبوديت آن بزرگوار، مطرح است:

الحمد لله الذى انزل على عبده الكتاب. [سوره ى كهف، آيه ى 1.]

ستايش، خدايى را كه اين كتاب آسمانى را بر بنده ى خود فروفرستاد.

تبارك الذى نزل الفرقان على عبده. [سوره ى فرقان، آيه ى 1.]

بزرگ و خجسته است كسى كه بر بنده ى خود، فرقان (جدا سازنده ى حق از باطل) را نازل كرد.

در تشهد نماز كه معراج مؤمنان است، پيش از شهادت به رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، بندگى آن حضرت مورد توجه قرار گرفته است: «و اشهد ان محمدا عبده و رسوله»؛ زيرا عبادت، بيان كننده ى رابطه ى عبد با مولاست و رسالت، وسيله ى ارتباط عبد با ديگر بندگان است و چون ارتباط با خداوند، برتر و مقدم بر ارتباط او با انسانهاست، بندگى رسول خدا صلى الله عليه و آله بر رسالتش مقدم شده است؛ زيرا تمام كمالات در اولياى خداوند، ريشه در عبوديت آنان دارد. امام صادق عليه السلام فرمود:

العبودية جوهرة كنهها الربوبية فما فقد من العبودية وجد فى الربوبية، و ما خفى من الربوبية اصيب فى العبودية. [مصباح الشريعة، ص 7.]

بندگى، گوهرى است كه باطن و حقيقت آن، ربوبيت است (خداوندگارى نه خدايى). پس هر چه از بندگى به دست نيامده باشد، در ربوبيت يافته مى شود و هر چه از ربوبيت پوشيده و پنهان باشد، در بندگى حاصل مى گردد.

مقصود از ربوبيت، خدايى نسيت؛ چرا كه هيچ موجود امكانى، اگر چه شريف ترين باشد، راه ورود به منزلت و قلمرو «واجب تعالى» را ندارد:

سيه رويى ز ممكن در دو عالم   جدا هرگز نشد، و الله اعلم

اما بنده در پرتو عبوديت و تسليم محض بودن در پيشگاه پروردگار خويش، به عزت ربوبيت راه يافته و اوصاف الهى به خود مى گيرد؛ يعنى چشم او الهى مى شود و با چشم حق مى نگرد. گوش او نيز الهى مى شود و با گوش حق مى شنود و بلكه بالاتر، حق به او مى بيند و به او مى شنود و... على عليه السلام مى فرمايد:

انا علم الله، و انا قلب الله الواعى، و لسان الله الناطق، و عين الله، و انا يد الله. [التوحيد، ص 164.]

ملاى روم در يك تمثيل بسيار زيبا و ظريف، خداوندگارى و خداگونه شدن آدمى را در سلوك مراتب بندگى بازگو كرده است:

صبغة الله هست خم رنگ هو پيسه ها يك رنگ گردد اندر ا و چون در آن خم افتد و گوييش: قم! از طرب گويد: منم خم، لا تلم

آن منم خم، خود انا الحق گفتن است   رنگ آتش دارد، الا آهن است
 رنگ آهن محو رنگ آتش است   ز آتشى مى لافد و خامش وش است
چون به سرخى گشت همچون زر كان   پس انا النار است لافش بى زبان
شد ز رنگ و طبع آتش، محتشم   گويد او: من آتشم من آتشم
آتشم من، گر تو را شك است و ظن   آزمون كن، دست را بر من بزن
 آتشم من، بر تو گر شد مشتبه    روى خود بر روى من يك دم بنه
آدمى چون نور گيرد از خدا   هست مسجود ملائك ز اجتبا

[مثنوى، دفتر دوم، بيت 1345- 1353.] .

حضرت امام (ره) مى نويسد: و بايد دانست كه عبوديت مطلقه، از اعلى مراتب كمال و ارفع مقامات انسانيت است كه جز اكمل خلق الله، محمد صلى الله عليه و آله، بالاصاله و ديگرى اولياى كمل، بالتبعيه، كسى ديگر را از آن نصيبى نيست و ديگران را پاى عبوديت، لنگ است و عبادت و عبوديت آنها معلل است و جز با قدم عبوديت، نتوان به معراج حقيقى مطلق رسيد؛ لهذا در آيه ى شريفه فرمايد: «سبحان الذى اسرى بعبده». قدم عبوديت و جذبه ى ربوبيت سر داد. آن ذات مقدس را به معراج قرب و وصول، و در تشهد نماز كه رجوع از فناى مطلق است كه در سجده حاصل شده، باز توجه به عبوديت قبل از توجه به رسالت است؛ و ممكن است اشاره به آن باشد كه مقام رسالت نيز در نتيجه ى جوهره ى عبوديت است. [آداب الصلوة، ص 10.]

زمينه هاى ظهور پيامبر

اختاره وانتجبه قبل ان ارسله و...

خداوند، پيش از آنكه او را فروفرستد، برگزيد و پيش از آنكه او را بيافريند، به نامى پسنديده ناميد.

فاطمه عليهاالسلام بااين تعبيرها اشاره دارد به اينكه خداى تعالى، پيش از برگزيدن و برانگيختن حضرت محمد صلى الله عليه و آله به پيامبرى، بلكه پيش از پا نهادن او به اين جهان، زمينه هاى ولادت مبارك و بعثت جهانى او را فراهم آورده است.

اصولا زمينه سازى خداوند براى رويدادهاى مهمى كه ناگزير در اين جهان پديد مى آيد، ويژه ى زمان تحقق آنها نيست؛ بلكه از زمانهاى پيش فراهم گرديده و درگذشته، نقشه ى آن ترسيم شده است؛ يعنى رويدادهاى مهم اجتماعى، سياسى و...، و حتى فراز و فرودهاى يك امت، ريشه در گذشته ى تاريخ دارد: و كم قصمنا من قرية كانت ظالمة و انشانا بعدها قوما آخرين- فلما احسوا باسنا اذاهم منها يركضون- لا تركضوا وارجعوا الى ما اترفتم فيه و مساكنكم لعلكم تسئلون- قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين- فما زالت تلك دعواهم حتى جعلناهم حصيدا خامدين- و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لاعبين- لو اردنا ان تتخذ لهوا لا تخذناه من لدنا ان كنا فاعلين- بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لكم الويل مما تصفون. [سوره ى انبباء، آيه ى 11- 18.] و چه بسيار شهرها را كه مردمش ستمگر بودند، درهم شكستيم و پس از آنها قومى ديگر پديد آورديم. پس چون عذاب ما را احساس كردند، به ناگاه از آن مى گريختند. هان! مگريزيد و به سوى آنچه در آن متنعم بوديد و به سوى سراهايتان بازگرديد؛ باشد كه شما مورد پرسش قرار گيريد.

گفتند: «اى واى بر ما كه واقعا ستمگر بوديم!». سخنانشان پيوسته همين بود، تا آنان را درو شده ى بى جان گردانيديم و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، به بازيچه نيافريديم. اگر مى خواستيم بازيچه اى بگيريم، قطعا آن را از پيش خود اختيار مى كرديم؛ بلكه حق را بر باطل فرومى افكنيم، پس آن را درهم مى شكند و به ناگاه نابود مى گردد. واى بر شما از آنچه وصف مى كنيد!

برانگيخته شدن پيامبران الهى كه سلسله جنبان تحولات عظيم اجتماعى و سياسى اند، از اين اصل ثابت و قانون كل، بيرون نيست. على عليه السلام آنجا كه به تبيين فلسفه ى اجتماعى بثعت پرداخته است، به اين واقعيت مهم تاريخى در زمينه ى رستاخيز پيامبران پس از ورود آدم عليه السلام و نسل او به اين سرزمين، تحولات و دگرگونى و فراز و فرودها يعنى «دار البلية» اشاره مى كند:

ثم بسط الله سبحانه له فى توبته، و لقاه كلمة رحمته، و وعده المرد الى جنته، فاهبطه الى دار البلية، و تناسل الذرية. واصطفى سبحانه من ولده انبياء اخذ على الوحى ميثاقهم، و على تبليغ الرسالة امانتهم، لما بدل اكثر خلقه عهد الله اليهم، فجهلوا حقه، واتخذوا الانداد معه، و اجتالتهم الشياطين عن معرفته، واقتطعهم عن عبادته، فبعث فيهم رسله، و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته، و يذكروهم منسى نعمته، و يحتجوا عليهم بالتبليغ، و يثيروا لهم دفائن العقول و يروهم الآيات المقدرة... على ذلك نسلت القرون، و مضت الدهور، و سلفت الاباء و خلفت الابناء الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله صلى الله عليه و آله... [شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 1، ص 404.]

خداوند سبحان، توبه ى او (آدم) را پذيرفت و كلمه ى رحمت را به او آموخت و به او وعده ى بازگشت به بهشت داد و او را به دنياى پر بلا (درد و رنج) و جايگاه توالد و تناسل، فروفرستاد. سپس خداوند سبحان از ميان فرزندان آدم، انبيا را برگزيد و از آنان بر رساندن وحى و تبليغ رسالت و اداى امانت، پيمان گرفت؛ و اين زمانى بود كه بيشتر مردم، دين خدا را تغيير داده و با حق بيگانه شدند و براى خدا شريكانى قرار دادند و شياطين، آنها را از معرفت خدا دور و از پرستش او بازداشتند. پس از اين، خداوند فرستادگان خويش را در ميان آنان برانگيخت و آنها را پياپى به سوى مردم فرستاد تا آن عهد فطرى و پيمان الستى را از آنان بخواهند و نعمت فراموش شده را يادآورشان شوند و با تبليغ، حجت را بر آنان تمام و استعدادهاى عقلانى آنها را شكوفا كنند؛ آيات و نشانه هاى قدرت خداوندى را به ايشان نشان دهند...

به اين ترتيب، قرنها و روزگاران بسيار گذشت، پدران رفتند و فرزندان جاى آنها را گرفتند تا اينكه خداوند سبحان، محمد صلى الله عليه و آله را به عنوان فرستاده ى خويش براى انجام وعده هاى خود و اتمام رسالتش فرستاد...

اما در سخن فاطمه عليهاالسلام تنها به رويدادهاى معنوى و اجتماعى كه زمينه ساز بعثت حضرت محمد صلى الله عليه و آله بوده، پرداخته شده است؛ زيرا همان طور كه در پيش بدان اشاره شد، مخاطبانش مردمانى هستند كه بر سر سفره ى نبوت پدرش نشسته اند و جيره خوار خوان اويند. ايشان درباره ى پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: و اصطفاه قبل ان ابتعثه.

(خداوند) پيش از آنكه او را فروفرستد، برگزيد.

مقام نبوت كه نوعى وساطت ميان خدا و بندگان است، از اهميتى بسيار بالا برخوردار است؛ بويژه كه بيان كننده ى ميانجيگرى در بيان سعادت و شقاوت، و صلاح و فساد مادى و معنوى انسانهاست. طبيعى است كه صاحبان اين منصب و مقام معنوى، از ويژگى هايى برخوردار باشند كه ديگر افراد انسانى، فاقد آن هستند. يعنى سازمان نفسانى آنها بالاتر از طبيعت و سرشت عمومى انسانهاست؛ چرا كه بايد با هدايت وجودى و منطقى خاص خود، بتواند تحولى در نوع انسان پديد آورد. بنابراين، ويژگى ها و شاخصه هاى نفسانى او را نمى توان همانند نوع عمومى انسان دانست؛ بلكه فاصله ى او از نوع انسان، فاصله ى انسان با انواع ديگر حيوان است. على عليه السلام فرمود:

انا صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا. [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، نامه ى 28.]

ما پرورده هاى خداييم و مردم، پرورده هاى مايند.

خداوند در توصيف پيامبرانى كه از فرزندان ابراهيم عليه السلام هستند، چنين مى گويد: و وهبنا له اسحق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين- و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و اتياء الزكوة و كانوا لنا عابدين. [سوره ى انبيا، آيه ى 72- 73.] و اسحاق و يعقوب را به عنوان نعمتى افزون به او بخشيديم و همه را از شايستگان قرار داديم؛ و آنان را پيشوايانى قرار دايدم كه به فرمان ما هدايت مى كردند، و به ايشان انجام دادن كارهاى نيك و بر پا داشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم، و آنان پرستندگان ما بودند.

در اين دو آيه، تعبيرهاى «وهبنا»، «جعلنا صالحين»، «يهدون بامرنا» و «فعل الخيرات» مى رساند كه سرشت آغازين و ساختار نفسانى آنها برتر از طبيعت و سرشت عمومى بشر و در حقيقت، جهشى در گذرگاه آفرينش است؛ چرا كه «هبه»، به معناى بخشش بى عوض و بى انتظار و «نافله»، غنيمت گرفتن و باز يافت بيش از انتظار و بيش از اندازه ى لازم است و به كارگيرى واژه ى «جعل» و تكرار آن در دو آيه به دنبال يكديگر، بيان كننده ى شايستگى و استعداد برتر آنان براى هدايت انسانهاست؛ يعنى خداى تعالى، دلهاى آنها را از پيش براى دريافت حقايق وحى و ارتباط آنها با عالم غيب، آماده ساخته است و با داشتن زمينه هاى عالى و سرشت برتر و شايستگى نفسانى، هدايت بندگان را به عهده آنان وانهاده و وجودشان را سرچشمه ى خيرات قرار داده است تا نماز به پا دارند و در جهت زدودن چهره ى زشت فقر (مادى و معنوى) زكات بپردازند و همه ى استعدادها و شايستگى ها و سرمايه هاى وجودش خويش را در خدمت بندگى خداوند قرار دهند و خود، نمونه هاى برتر عبوديت حق باشند. [براى توضيح بيشتر به تفسير الميزان و جلد اول پرتوى از قرآن ذيل آيه ى 124 مراجعه شود.]

على عليه السلام در توصيف انبياى الهى، بويژه پيامبران اسلام مى فرمايد:

فاستودعهم فى افضل مستودع، و اقرهم فى خير مستقر، تناسختهم كرائم الاصلاب الى مطهرات الارحام، كلما مضى منهم سلف قام منهم بدين الله خلف، حتى افضت كرامة الله سبحانه الى محمد صلى الله عليه و آله فاخرجه من افضل المعادن منبتا و اعز الارومات مغرسا من الشجرة التى صدع منها انبيائه وانتجب منها امنائه. [شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 2، خطبه ى 91.]

پروردگار جهانيان در نيكوترين امانتگاه، پيامبران را به امانت نهاد و در بهترين قرارگاه، آنها را قرار داد. پيوسته آنها را از صلبهاى نيكوى پدران، به رحم پاكيزه ى مادران، منتل فرمود (پدران و مادران، تماما موحد و خداپرست بودند). هر گاه يكى از انبيا بدرود حيات گفته، از اين جهان درمى گذشت، ديگرى براى نشر حق و حفظ دين، به جاى وى قيام مى كرد (بدين سان، احكام الهى در دست پيامبران دست به دست گردش مى كرد و مردم به وسيله ى آنها هدايت مى شدند)، تا اينكه كرامت خداوند سبحان به محمد- كه درود خداوند بر او و خاندانش باد- تفويض گرديد. پروردگار جهانيان، پيامبر اسلام را از گرامى ترين معدنها و از نيكوترين اصلها رويانيد. آرى! از همان شجره اى كه ديگر انبيا را رويانيده، اوصيا را نيز از آن درخت و اصل و نسب، برگزيده بود.

قرآن كريم در مورد حضرت موسى عليه السلام كه از پيامبران بزرگ و «اولوالعزم» است، دو واژه ى «اصطناع» و «اصطفا» را به كار برده است كه شايسته ى تامل و دقت است:

1. واصطنعتك لنفسى. [سوره ى طه، آيه ى 41.] و تو را براى خود پروردم.

2. قال يا موسى انى اصطفيتك على الناس برسالاتى و بكلامى. [سوره ى اعراف، آيه ى 144.]

فرمود: اى موسى! تو را با رسالتها و با سخن گفتنم با تو، بر مردم روزگار برگزيدم.

موسى به معناى «از آب كشيده شده» است؛ زيرا مادرش از ترس دژخيمان فرعون مصر، او را در سبدى نهاد و به رودخانه ى نيل افكند و به مشيت خداى تعالى، زن نيك سيرت فرعون، «آسيه»، او را از آب گرفت و به پرورش او در دامان مادرش (كه دايگى او را احراز نموده بود)، اقدام كرد. موسى عليه السلام از رجال بزرگ تاريخ است كه به انجام دو كار بزرگ دست زد: نخست، رهايى بنى اسرائيل از چنگال استعمار و استبداد فرعون مستبد و ستمگر مصر، و دوم، آوردن شريعتى آسمانى و تاسيس دينى عارى از شوائب شرك و فساد.

فرعون مصر در آن زمان، «رامسس دوم»، پادشاه مقتدر و ستمكار ناحيه ى نيل بود كه بنى اسرائيل را به بردگى گرفته، بر مردم مصر به زور سلطنت مى كرد و غررو و خودكامگى اش بدان جا رسيده بود كه ضعف بشرى خويش را از ياد برده بود و با نهايت گستاخى، خود را خدا مى خواند و مى گفت:

انا ربكم الاعلى. [سوره ى نازعات، آيه ى 24.]

من صاحب و مالك بلند پايه ى شمايم.

مبارزه با چنين خودكامگى و خودسرى مخوفى، يكى از ضرورتهاى مسلم تمدن است؛ زيرا استبداد و ديكتاتورى، همه ى فضيلت ها و استعدادها را در زير سرپوشى آهنين، خفه مى كند و روح ملت را مى كشد و جامعه اى مرده و مطيع و بى زبان و بيچاره مى سازد.

بديهى است كه بر دوش كشيدن چنين رسالتى، شخصيتى مى طلبد كه خداى تعالى، خود آن را برگزيده و پروريده باشد. و سماه قبل ان اجتبله. و پيش از آنكه او را بيافريند، به نامى پسنديده ناميد.

تعريف و ستايش از پيامبر خجسته ى اسلام، پيش از آنكه آفريده شود، به دو شكل انجام گرفته است:

1. ستايش از آن حضرت با عنوان «محمد»، به معناى ستوده و پسنديده، كه در كتابهاى آسمانى بدان بشارت و اشارت رفته است و از آن به «فارقليط percltte» تعبير مى شد و آن، واژه اى يونانى است كه اصلش «پركليتوس» و برابر با واژه هاى مقدس احمد و محمد و محمود در زبان عرب، و پسنديده يا ستوده در زبان فارسى است كه بعدها كشيش هاى مسيحى آن را به پاراكليتوس كه به معناى «تسلى بخش» است، تحريف كرده اند. در انجيل يوحنا آمده است:

اگر مرا دوست داريد، احكام مرا نگاه داريد و من از پدر خواهم خواست و او ديگرى را كه پاركلت يا فارقليط (احمد) است، به شما خواهد داد كه هميشه با شما خواهد بود. خلاصه ى حقيقتى كه جهان آن را نتواند پذيرفت؛ زيرا كه آن را نمى بيند و نمى شناسد. اما شما آن را مى شناسيد؛ زيرا كه با شما مى ماند و در شما خواهد بود. اينها را به شما گفتم، مادام كه با شما بودم؛ اما فارقليء روح مقدس كه او را پدر به اسم من مى فرستد. او همه چيز را به شما تعليم دهد؛ ليكن وقتى فارقليط كه من او را از جانب پدر مى فرستم او روح خواهد داد. [انجيل يوحنا، فصل چهاردهم، آيه هاى 16- 17 و 25- 26، و فصل پانزدهم، آيه ى 26 (به نقل از: اصول عقايد اسلامى، حجازى، ص 429).] و در كتاب دائرة المعارف بزرگ فرانسه آمده است:

محمد، مؤسس دين اسلام و فرستاده ى خدا و ختم پيامبران است. كلمه ى محمد كه به معناى تمجيد و تجليل است، مشتق گرديده. بر حسب تصادف عجيب، نام ديگرى كه از همان ريشه ى «حمد» است، مترادف كامل لفظ محمد مى باشد و آن، «احمد» است كه احتمال قوى مى رود عيسويان عربستان، آن لفظ را براى تعيين فارقليط به كار مى برند (احمد يعنى بسيار ستوده شده و بسيارى مجلل، ترجمه ى لفظ پريكليتوس است كه اشتباها لفظ پاراكليتوس را جاى آن گذاردند، بايد «pereclet» باشد نه «paraclet»). به اين نويسندگان مذهبى مسلمان، مكررا گوشزد كرده اند كه مراد از اين لفظ، بشارت ظهور پيامبر اسلام است. قرآن مجيد نيز به طور علنى در آيه ى شگفت انگيز سوره ى صف، به اين موضوع اشاره مى كند. [به نقل از: اصول عقايد اسلامى، حجازى، ص 430.]

در سوره ى صف آمده است: و اذ قال عيسى ابن مريم يا بنى اسرائيل انى رسول الله اليكم مصدقا لما بين يدى من التوراة و مبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد فلما جائهم بالبينات قالوا هذا سحر مبين. [سوره ى صف، آيه ى 6.] و هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت: «اى بنى اسرائيل! من فرستاده ى خدا به سوى شما هستم. تورات را كه پيش از من بوده، تصديق مى كنم و به فرستاده اى كه پس از من مى آيد و نام او احمد است، بشارتگرم». پس وقتى براى آنان دلائل روشن آورد ، گفتند: «اين، سحرى آشكار است».

2. توصيف شريعت و اشاره به محتواى آن و پاره اى از برنامه هاى اصلاحى آن حضرت و چهره اى كه از امت او در تورات و انجيل ترسيم شده است:

1) الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوراة الانجيل يامرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عيلهم. [سوره ى اعراف، آيه ى 175.]

همانان كه از اين فرستاده، پيامبر درس نخوانده (كه نام او را نزد خود، در تورات و انجيل نوشته مى يابند)، پيروى مى كنند؛ (همان پيامبرى كه) آنان را كه به كار پسنديده فرمان مى دهد و از كار ناپسند بازمى دارد، و براى آنان، چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را برايشان حرام مى گرداند، و از دوش آنان، قيد و بندهايى را كه برايشان بوده است، برمى دارد.

2) محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار حرماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلك مثلهم فى التوارة و مثلهم فى الانجيل كزرع اخرج شطئه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار. [سوره ى فتح، آيه ى 29.]

محمد صلى الله عليه و آله، پيامبر خداست، و كسانى كه با اويند، بر كافران سختگير و با همديگر مهربان اند. آنان را در ركوع و سجود مى بينى؛ فضل و خشنودى خدا را خواستارند. علامت مشخصه ى آنان بر اثر سجود در چهره هايشان است. اين صفت ايشان است در تورات، و مثل آنها در انجيل، چون كشته اى است كه جوانه ى خود را برآورد و آن را مايه دهد تا سبز شود و بر ساقه هاى خود بايستد و دهقانان را به شگفت آورد، تا از انبوهى آنان، خدا كافران را به خشم دراندازد. و اصطفاه قبل ان ابتعثه، اذ الخلائق بالغيب مكنونة و بستر الاهاويل مصونة... و معرفة بمواقع المقدور. و پيش از آنكه او را برانگيزد، امتياز بخشيد، و اين (همه مهرورزى ها و مهربانى ها از سوى خداوند)، هنگامى بود كه آفريدگان از ديده نهان بودند، و در پشت پرده ى بيم و هراس، نگران و در گستره ى بيابان عدم، سرگردان؛ چرا كه خداوند، به پايان كارها دانا بود و بر دگرگونى ها و تحولات روزگار، محيط و يبنا، و به سرنوشت هر موجودى آشنا.

در حكمت عقلى گفته شده است كه علت غايى، همواره در ذهن، مقدم بر علت فاعلى،و در عمل و خارج، مؤخر از آن است؛ بدين معنا كه علت غايى به حسب وجود ذهنى و تصور، علت علت فاعلى، و به حسب وجود خارجى، معلول وى است و اين، همان معنايى است كه به عنوان قاعده ى عقلى و فلسفى «الاول فى الفكر هو الاخر فى العمل» شهرت يافته است.

اين قسمت از گفتار فاطمه عليهاالسلام به اين نكته اشاره دارد كه زمينه سازى نبوت حضرت محمد صلى الله عليه و آله در گذشته ى تاريخ، نه تنها قبل از نبوت، بلكه در آغاز آفرينش جهان، آغازى كه بى آغاز است: «الاول بلا اول»؛ در علم خداوند، يعنى آنجا كه طرح كلى آفرينش جهان را مى ريخت فراهم مى شد:

لولاك كما خلقت الافلاك. [علم اليقين، ج 1، ص 507.]

اگر تو نبودى، افلاك را نمى آفريدم. و در جاى ديگر، از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده است كه فرمود:

كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين. [علم اليقين، ج 1، ص 626.]

من پيامبر بودم، در حالى كه آدم، ميان آب و گل بود. و از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود:

نحن السابقون و نحن الاخرون. [بحارالانوار، ج 24، ص 4.]

بر اساس اين روايات، وجود مقدس پيامبر اكرم و اهل بيت او، نه تنها علت غايى آفرينش جهان، بلكه حكمت آفرينش آدم نيز هستند. به گفته ابن فارض:

و انى و ان كنت ابن آدم صورة   فلى فيه معنى شاهد بابوتى

[شرح مثنوى، ج 4، ص 173.] .

مولوى نيز مى گويد:

ظاهر آن شاخ، اصل ميوه است   باطنا بهر ثمر شد شاخ هست
گر نبودى ميل و اوميد ثمر   كى نشاندى باغبان بيخ شجر؟
پس به معنى آن شجر از ميوه زاد   گر به صورت از شجر بودش ولاد
مصطفى زين گفت كآدم و انبيا   خلف من باشند در زير لوا
بهر اين فرموده است آن ذو فنون   رمز «نحن الاخرون السابقون»
گر به صورت من ز آدم زاده ام    من به معنى جد جد افتاده ام
كز براى من بدش سجده ملك   وز پى من رفت بر هفتم فلك
پس ز من زاييد در معنى پدر   پس ز ميوه زاد در معنى شجر
اول فكر آخر آمد در عمل   خاصه فكرى كو بود وصف ازل

[مثنوى، دفتر چهارم، بيت 522]

530. غايت و غرض اصلى از درخت، ميوه است كه در آغاز انديشه ى باغبان پديد مى آيد و آنگاه، درخت را در زمين مى نشاند؛ اگر چه در خارج، ميوه به عنوان نتيجه ى نهايى از درخت، آشكار مى گردد. وجود مقدس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله نيز ميوه ى درخت پاك و پاكيزه ى نبوت است كه در آغاز، در علم خداوند منظور گشته و بر زبان پيامبران پيشين و در لابه لاى كتابهاى مقدس آنان، با كنايه و استعاره و تمثيل، بشارت داده شده است و سرانجام، به عنوان كامل ترين و جامع ترين ثمره ى آفرينش، در عرصه ى طبيعت، به عنوان جلوه گاه صفات جلال و جمال الهى آفريده شد و با آفرينش او، آينه ى هستى جلا يافت و جانى در پيكر هستى دميده شد:

جهان چون توست يك شخص معين   تو او را گشته چون جان او تو را تن

نكته ى قابل تامل اينكه اين تقدم و پيشتازى فخرآفرين، بسى برتر از سنخ تقدم علت غايى بر علت فاعلى است؛ چرا كه چنين تقدمى، چندان زبنده ى مقام رفيع او نيست. چون همه ى انسانها، بويژه پيامبران بزرگ خداوند نيز، اين تقدم را دارا هستند، همان طورى كه در حديث قدسى بدان اشارت رفته است:

يا ابن آدم! خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لاجلى. [علم اليقين، ج 1، ص 507.]

اى فرزند آدم! هستى را براى تو آفريدم و تو را براى خويش.

بلكه اين پيشتازى و سيادت و سالارى، از مقوله ى ديگرى است كه روايات بدان اشاره كرده اند.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

نحن اول خلق الله و اول خلق عبدالله و سبحه و نحن سبب خلق الخلق و سبب تسبيحهم و عبادتهم من الملائكة و الادمين فبنا عرف الله و بنا وحد الله و بنا عبدالله و بنا اكرم الله من اكرم من جميع خلقه. [بحارالانوار، ج 25، ص 20.]

اولين آفريده ى خدا و پرستنده و تسبيح كننده ى او ماييم، و فرشتگان و آدميان نيز به واسطه ى ما آفريده شده و او را عبادت مى كنند و تسبيح مى گويند. بنابراين، ما وسيله ى معرفت خداوند و يگانگى و بندگى اش هستيم و خدا به واسطه ى ما همه ى آفريده هايش را كرامت بخشيده است.

بنابر روايات بسيارى در منابع حديثى ما و اهل سنت، تقدم و پيشتازى وجودى محمد و آل محمد صلى الله عليه و آله برتر از تقدم علت غايى بر علت فاعلى است كه در منظومه ى فلسفى و كلامى حكيمان و متكلمان، تبيين شده است. [براى آگاهى هر چه بيشتر درباره ى اين بحث، ر. ك: بحارالانوار، ج 25، باب «خلقهم و طينتهم و ارواحهم] صلوات الله عليهم

آن زمان كز عالم و آدم، نشان پيدا نبود   از مقام بى نشانى با نشان من بوده ام
پيش از آنك اسرار غيب آيد به صحراى شهود   برزخ غيب و شهادت در ميان من بوده ام
گرچه در صورت نمودار دو عالم گشته ام   چون به معنى بنگرى هر دو جهان من بوده ام