رخساره خورشيد
ترجمه و شرح خطبه حضرت زهرا (س)

محمد تقي خلجي

- ۷ -


تفاوت حكمت خدا و حكمت انسان

اصولا كسى را كه به انجام كارى اقدام مى كند، چنانچه پيش از شروع آن، نيكوترين و جامع ترين نقشه ها را طراحى كند، به دليل اينكه انجام آن كار به منظور يك مقصد و هدف است و از يك سو، نيكوترين و پر فايده ترين مقصد را در نظر مى گيرد و از سوى ديگر، براى وصول به مقصد و هدف عالى، آسان ترين و نزديك ترين راه برگزيند، حكيم مى نامند و كار او را حكيمانه مى خوانند؛ زيرا در انتخاب و گزينش هدف و راه وصول به آن و همچنين در شيوه ى تحقق و انجام آن، بهترين و نيكوترين ها را برگزيده است. براى همين، در معناى حكمت، دو عنصر علم و عمل، در كنار يكديگر منظور شده است و بديهى است كه چنين كارى از مصلحت نيز برخوردار است.

بنابراين، انسان حكيم، به كسى گفته مى شود كه كامياب از آگاهى مفيد و استحكام در عمل، براى وصول و دستيابى به هدف و مقصدى عالى و مصلحت خيز، بهترين و نزديك ترين راه، و نيكوترين ابزار را برگزيده است. و اما حكمت خداوند؛ حكيمان الهى مى گويند: «واجب الوجود»، «فاعل بالاراده» است، بر خلاف انسان كه «فاعل بالقصد» است؛ زيرا قصد، يعنى اراده اى كه ريشه در انگيزه اى دارد كه غير از ذات فاعل است و روشن است كه چنين انگيزه و محركى، در مورد خداوند متعال، قابل تصور نسيت. به واقع، هر «فاعل بالقصدى»، خود مفعول و محكوم امر ديگرى است؛ يعنى زير تاثير و جبر چيز ديگرى است كه «علت غايى» و غرض ناميده مى شود و اين انسان است كه «فاعل بالقصد» است و هر كارى را كه اراده مى كند، زير تاثير انگيزه هايى است كه او را به انجام آن كار وا داشته اند؛ يعنى در حقيقت اين انگيزه ها و غايتها هستند كه فاعل بالقوه را به فاعل بالفعل تبديل مى كنند. بدين روى، در فلسفه ى الهى گفته اند كه خداوند، «فاعل بالقصد» نيست تا مقصدى داشته باشد و براى وصول به آن، كارى را انجام دهد. [فلاسفه ى اسلامى به تعمق و ژرف انديشى بيشترى درباره ى فاعل ارادى پرداختند، آنها نخست آن را به دو دسته تقسيم كردند: فاعل بالقصد و فاعل بالعناية. اساس اين تقسيم، توجه به اين فرق بين فاعل هاى ارادى بود كه گاهى نياز به انگيزه اى زايد بر ذات خودشان دارند؛ مانند انسان كه براى اينكه با اراده ى خودش از جايى به جايى حركت كند، بايد انگيزه اى در او پديد آيد و اين قسم را «فاعل بالقصد» ناميدند. گاهى نيز فاعل ارادى، نيازى به پديد آمدن انگيزه اى ندارد كه آن را «فاعل بالعناية» نامگذارى كردند. اين گروه، فاعليت خداى متعال را از قسم دوم دانستند.

سپس اشراقيين با دقت بيشترى، نوعى ديگر از فاعل علمى و اختيارى را ثابت كردند كه علم تفصيلى فاعل به فعلش عين خود آن است؛ چنانكه علم تفصيلى انسان به صورتهاى ذهنى خودش عين همان صورتهاست و قبل از تحقق آنها، جز علمى اجمالى كه عين علم به ذات فاعل است، علم تفصيلى به آنها ندارد و چنان نيست كه براى تصور چيزى لازم باشد كه قبلا تصورى از تصور خودش داشته باشد؛ چنين فاعليتى را «فاعلين بالرضا» ناميدند و فاعليت الهى را از اين قبيل دانستند. سرانجام، صدرالمتالهين، با الهام گرفتن از مضامين وحى و سخنان عرفا، نوع ديگرى از فاعل علمى را اثبات كرد كه علم تفصيلى به فعل، در مقام ذات فاعل وجود دارد و عين علم اجمالى به ذات خودش است (فاعل بالتجلى) او فاعليت الهى را از اين قبيل دانست و براى اثبات آن، از اصول حكمت متعاليه، مخصوصا از تشكيك خاصى مدد گرفت و نيز از واجد بودن علت هستى بخش، نسبت به همه ى كمالات معلولات خودش.]

بنابراين، حكمت در خداوند با حكمت در انسان، فرق جوهرى دارد و از مقوله اى ويژه است. انسان حكيم، كسى است كه كارى را براى رسيدن به غايت غرضى انجام مى دهد، يعنى بهترين كارها را براى دستيابى به بهترين غايتها انجام مى دهد؛ اما حكمت در خداوند، يعنى اينكه موجودات را به غايتها و اهدافشان مى رساند و از برترين راهها به سوى بهترين غايات سوق مى دهد.

حكيم بودن خداوند، به معناى «فاعل بالقصد» بودن نيست كه براى وصول به غايتى كارى را انجام دهد؛ بلكه حكيم بودنش بدين معناست كه براى رساندن موجودات و آفريده هاى خويش به غايت و مقصودشان كارى را انجام مى دهد.

حكيم بودن انسان، مانند كسى است كه قطعات چوب را براى مقصدى كه ساختن صندلى براى استفاده كردن است، سامان مى دهد. در اين صورت، مقصد، از آن سامان دهنده ى چوبهاست كه براى نشستن روى صندلى، آنها را به گونه اى مناسب، كنار يكديگر قرار مى دهد تا بدان مقصد نائل گردد.

حكيم بودن خداوند در اين است كه براى مثال، «نطفه» بايد به مقصد و هدف خود كه همان «انسان» شدن است برسد و اقتضاى حكمت الهى، اين است كه نطفه را از مراحلى كه بايد بگذرد و به هدف خود نائل گردد، عبور بدهد؛ يعنى از نطفه بودن تا انسان شدن، او را هدايت كند:

انا خلقنا الانسان من نطفة امشاج نبتليه فجعلنا سميعا بصيرا انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا. [سوره ى دهر، آيه ى 2- 3.] .

ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم، و او را مى آزماييم؛ (بدين جهت) [در تفسير الميزان آمده كه «ابتلا» به معناى نقل چيزى از حالى به حالى است.] او را شنوا و بينا قرار داديم. و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طين- ثم جعلنا نطفة فى قرار مكين- ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة مضغة فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقين. [سوره ى مؤمنون، آيه ى 12- 14.] و به يقين، انسان را از عصاره اى از گل آفريديم. سپس او را (به صورت) نطفه اى در جايگاهى استوار قرار داديم. آنگاه نطفه را به صورت علقه (آويزك) درآورديم. پس آن علقه را (به صورت) مضغه گردانيديم، و آنگاه مضغه را استخوانهايى ساختيم؛ بعد استخوانها را با گوشتى پوشانيديم. آنگاه (جنين را در) آفرينشى ديگر، پديد آورديم. آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است!

بنابراين، در تبيين حكمت الهى بايد گفت: طبيعت و مصنوعات خداوند، داراى مقصد است و حكمت خداوندى نيز اقتضا مى كند كه طبيعت را به مقصد و غايتش برساند.

به گفته حكيم سبزوارى:

اذ مقتضى الحكمة و العنايه   ايصال كل ممكن لغاية

[شرح مبسوط منظومه ى حكمت، ج 2، ص 418.] .

آرى، آنجا كه هر چيزى، خواهان غايت و هدفى است كه در پيش خويش دارد، حتى فاعلهايى كه از سنخ طبايع (فاعلهاى طبيعى) هستند و فاقد شعور و ادراك اند،مقتضاى حكمت و عنايت پروردگار، اين است كه هر ممكن الوجودى (پديده اى) به غايت و كمال خود برسد. اگر در كلمه ى «ايصال» دقت كنيم، متوجه مى شويم كه مقصود از حكيم بودن خداوند، رسيدن به كمال و غايت خويش نيست؛ چرا كه او غايتى جز ذات مقدس خود ندارد؛ بلكه مقصود از حكمت الهى، رساندن موجودات و پديده هاى عالم به كمال و غايت آنهاست. حضرت موسى عليه السلام در پاسخ به پرسش فرعون فرمود:

ربنا الذين اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى. [سوره ى طه، آيه ى 50.]

پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه در خور اوست، داده؛ سپس آن را (به سوى مقصودش) هدايت فرموده است.

يعنى خداوند، به نطفه ى آدمى- از باب مثال- با استعدادى كه براى آدم شدن دارد، خلقتى را كه ويژه ى اوست، عطا كرده و آن خلقت، همان وجود خاص انسانى است، آنگاه همان وجود، با آنچه از قوا و اعضا كه بدان مجهز شده، به سوى مطلوبش كه همان غايت وجود انسانى و آخرين درجه ى كمال مخصوص به اين نوع است، سيز داده مى شود. [براى توضيح بيشتر به تفسير آيه ى ياد شده رجوع شود.]

در اين فقره، فاطمه عليهاالسلام مى فرمايد كه خداوند، پديده هاى جهان را آفريد تا حكمت خويش را كه همانا رساندن آفريده ها و مخلوقات به كمال لايق و در خور آنهاست، اظهار و تبيين كند؛ زيرا او خالق است و چشمه ى فيض آفرينش از ذات او مى جوشد: «يا دائم الفضل على البرية؛ يا باسط اليدين بالعطية؛ يا صاحبالمواهب السنية»؛ و اگر لحظه اى نيافريند و بخشش احسانش را بازگيرد، ديگر آفريننده نيست؛ در حالى كه فياض على الاطلاق است و خود نيز در ذكر مباركش فرمود: و ما كان عطاء ربك محظورا. [سوره ى اسراء، آيه ى 20.] و عطاى پروردگارت (از كسى) منع نشده است.

اصولا خدايى، چنين است؛ پس چرا نيافريند؟ چرا كارى را كه مى تواند، انجام ندهد؟ و چرا قابليت ممكنات را براى هستى ناديده بگيرد؟ و چرا تقاضاهاى آنها را بى پاسخ بگذارد؟ ذات او كه لطف و سرشار از مهر محض است و ممكنات نيز با زبان استعداد، مدام در طلب اند؛ پس چرا بخل ورزد، در حالى كه بخل در ذات او راه ندارد؟

در حقيقت، فاطمه عليهاالسلام با منظور كردن «حكمت الهى» در آفرينش جهان، به دو نكته ى اساسى و ظريف كه از مسائل مهم و كليدى در فلسفه ى الهى و الهيات قرآنى است، اشاره فرموده است.

نكته ى اول: اينكه خداوند، كارى را براى رسيدن به هدف و وصول به غرض، انجام نمى دهد.

پيش از پرداختن به تحليل و تبيين اين نكته، بايد مفهوم «غرض» و «هدف» روشن شود.

غرض و هدف، دو واژه ى مترادف اند، به معناى آهنگ، قصد، مراد، مقصود نيت، آماج، تيرخور، نشان، نشانه، غايت و...

در محاورات و گفتگوهاى متعارف، به نتيجه ى كارى اختيارى گفته مى شود كه فاعل مختار، از آغاز در نظر مى گيرد و كار را براى رسيدن به آن، انجام مى دهد؛ به طورى كه اگر نتيجه ى كار، منظور نباشد، كار انجام نمى گيرد. نتيجه ى كار، از آن جهت كه منتهى اليه آن است، «غايت» و از آن جهت كه از آغاز، مورد نظر و قصد فاعل بوده است، هدف و غرض و از آن جهت كه مطلوبيت آن، موجب اراده ى فاعل به انجام كار شده است، «علت غايى» ناميده مى شود؛ ولى آنچه در حقيقت، در انجام كار مؤثر است، علم و حب به نتيجه است، نه وجود خارجى آن، بلكه نتيجه ى خارجى، معلول كار است و نه علت آن.

در اينكه همه ى پديده هاى جهان براى تكامل، در تلاش هستند، هيچ گونه ترديد نيست و غرض و هدف از همه ى تلاشها، بر طرف كردن نقص است. اساسا غرض داشتن و هدفدار بودن، بدين معناست كه يك فاعل، كمالى را فاقد است و مطلوبى را واجد نيست و در تلاش است تا در پرتو كارش به آن هدف و كمال، دست يابد.

در افعال اختيارى، غرض و هدف، اثر مناسبى است كه در منتهى اليه فعل قرار گرفته و تكاملى است كه نقص فاعل را از ميان برمى دارد. كار، در حقيقت رابط بين فاعل و هدف اوست كه مى خواهد با انجام كارش به كمال و هدف در خور خويش نائل آيد. اين رابطه، نه تنها در موجودات و پديده هاى با شعور و ادراك است؛ بلكه در تمام پديده هاى جهان، از جمادات تا انسان، وجود دارد؛ زيرا در درون اشياء تلاشهاى پيگيرى هست كه موجب مى شود به طور دائم، نقصهاى خود را جبران مى كنند و از قوه به فعليت يافتن، و از نقص به سوى كمال، در تكاپو هستند. [اينكه همه پديده هاى جهان داراى غايت اند و بدان عشق مى ورزند. و معشوق همه خداوند است، در پايان بحث مورد بررسى قرار مى گيرد.]

اما اگر فاعل، خود، كمال محض و از هر حيث غير متناهى بود، ديگر كمالى بيگانه از اين فاعل فرض نمى شود تا فاعل، فاقد آن باشد و كارى را انجام بدهد تا بدان كمال دست يابد: «ان الله لغنى عن العالمين». [سوره ى عنكبوت، آيه ى 6.] اگر خداوند بى نياز محض است، كه هست، ديگر كمبود و فقدانى ندارد تا براى تامين و ترميم آن، كارى را انجام دهد. پيشتر، به تفصيل غناى پرودگار متعال را بررسى كرديم.

نكته ى دوم: اينكه خداى متعال حكيم است و حكمت، اقتضايش اين است كه از فاعل حكيم، كار عبث و بيهوده و بى هدف، صادر نمى شود. در آياتى از قرآن كريم و روايات معصومان عليهم السلام اين حقيقت متعالى به طور صريح مورد توجه قرار گرفته است و ما در اينجا بخشى از آنها را مى آوريم.

1. و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما لا عبين- لو اردنا ان نتخذ لهوا لا تخذناه من لدنا ان كنا فاعلين- بل نقذف بالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق و لكم الويل مما تصفون. [سوره ى انبياء، آيه ى 16.] و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، به بازيچه نيافريديم. اگر مى خواستيم بازيچه اى بگيريم، قطعا آن را از پيش خود اختيار مى كرديم. بلكه حق را بر باطل فرومى افكنيم؛ پس آن را در هم مى شكند، و به ناگاه، آن نابود مى گردد، و اى بر شما از آنچه وصف مى كنيد!

2. و ما خقنا السموات و الارض و ما بينهما لا عبين- ما خلقنا هما الا بالحق ولكن اكثرهم لا يعلمون. [سوره ى دخان، آيه ى 38- 39.] و آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، به بازى نيافريديم. آنها را جز به حق نيافريده ايم، ليكن بيشترشان نمى دانند.

3. و هو الذى خلق السموات و الارض بالحق و يوم يقول كن فيكون قوله الحق و له الملك يوم ينفخ فى الصور عالم الغيب و الشهادة و هو الحكيم الخبير. [سوره ى انعام، آيه ى 73.] و او كسى است كه آسمانها و زمين را به حق آفريد، و هر گاه كه مى گويد: «باش!» بى درنگ موجود شود؛ سخنش راست است؛ و روزى كه در صور دميده شود، فرمانروايى از آن اوست؛ داننده غيب و شهود است؛ و اوست حكيم آگاه.

4. ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى و الذين كفروا عما انذروا معرضون. [سوره ى احقاف، آيه ى 3.]

(ما) آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، جز به حق و (تا) زمانى معين نيافريديم، و كسانى كه كافر شده اند، از آنچه هشدار داده شده اند، رويگردان اند.

5. خلق السموات والارض بالحق يكور الليل على النهار و يكور النهار على الليل و سخر الشمس والقمر كل يجزى لاجل مسمى الا هو العزيز الغفار. [سوره ى زمر، آيه ى 5.]

آسمانها و زمين را به حق آفريد؛ شب را به روز درمى پيچد، و روز را به شب درمى پيچد؛ و آفتاب و ماه را تسخير كرد. هر كدام تا مدتى معين روان اند. آگاه باش كه او همان شكست ناپذير آمرزنده است.

6. و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار. [سوره ى ص، آيه ى 27.] و آسمان و زمين و آنچه را كه ميان اين دو است، به باطل نيافريديم. اين، گمان كسانى است كه كافر شده (و حق پوشى كرده) اند. پس واى بر كسانى كه كافر شده اند.

7. اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى و ان كثيرا من الناس بلقاء ربهم لكافرون. [سوره ى روم، آيه ى 8.]

آيا در خودشان به تفكر نپرداخته اند؟ خداوند آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است، جز به حق و تا هنگامى معين، نيافريده است، و (يا اين همه) بسيارى از مردم، لقاى پروردگارشان را سخت منكرند.

در آيه ى نخست، مسئله ى لهو و لعب مطرح شده كه بايد مفهوم اين دو روشن شود.

لهو: به آنچه كه انسان را از هدفهاى عالى و مهم، بازمى دارد، لهو گويند: «اللهو: ما يغشل الانسان عما يعنيه و يهمه». لغو نيز هر كار بيهوده اى را مى گويند. لهو، بازى و بيهودگى بازدارنده ى از توجه به سود يا زيان است.

لعب: به معناى انجام كارى است كه با نظمى ويژه انجام مى گيرد و غرضى عقلايى (عقلانى) بر آن مترتب نيست؛ بلكه به منظور رسيدن به يك هدف و غرض خيالى و غير واقعى انجام مى شود؛ مانند بازى بچه ها. لعب، جز مفاهيمى خيالى از سود و زيان و رنج و خسارت- كه تماما فرضى موهوم است- اثرى ندارد و چون لعب، كارى است كه آدمى را مجذوب خود مى سازد و از كارهاى عقلانى و واقعى و سودمند، بازمى دارد، يكى از مصداقهاى «لهو» نيز خواهد بود.

حال كه معناى اين دو واژه روشن شد، بايد گفت: اگر آفرينش، هدفدار و داراى روندى جهت دار نباشد و خداى تعالى، پيوسته بيافريند و نيست نمايد، بميراند و زنده كند، و آبادانى بخشد و ويرانه سازد، بدون اينكه هدفى و غرضى در كارهايش باشد؛ بلكه صرفا براى سرگرمى انجام بدهد تا يكى را پس از ديگرى ببيند و از يكنواختى و يكسانى، دچار كسالت و افسردگى نشود، و يا از تنهايى به درآيد و از وحشت خلوت خويش رهايى يابد، در اين صورت، همانند ما آدميان، ضعيف و نيازمند خواهد بود كه از تكرار در كارى، دچار خستگى و افسردگى و بى حالى مى شويم و براى رهايى از اين خستگى و سرخوردگى، آن را به بازى مى گيريم: «و لكم الويل مما يصفون».

حضرت على عليه السلام مى فرمايد:

لم تخلق الخلق لوحشة. [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه 109.]

بيم تنهايى نداشتى تا خلق را بيافرينى.

متوحد اذ لا سكن يستانس به و لا يستوحش لفقده. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، خطبه اول.]

بلنداى يگانگى او چنان است كه در آن، خودنمايى هيچ پديده اى را زمينه فراهم نيايد تا بودش انسى پديد آورد يا نبودش هراسى افكند.

در اين آيات و آياتى ديگر كه آهنگهاى گوناگونى دارند، خداوند سبحان فرموده كه جهان را به بازى نيافريدم؛ چرا كه بازيگر نيستم و لهو و لعب و باطل را به حوزه ى كارهاى من راه نيست؛ چرا كه آفرينش من، حق، يعنى هدفدار است. و تنها باطل گرايان پوچ انگارند كه مى پندارند پديده هاى هستى، كاروانى سرگردان و هرزه پويند: «ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار».

قطره اى كز جويبارى مى رود   از پى انجام كارى مى رود

در روايتى از امام صادق عليه السلام به مفضل- يكى از اصحاب آن حضرت- آمده است:

يا مفضل، ان الشكاك جهلوا الاسباب والمعانى فى الخلقة، و حصرت افهامهم عن تامل الصواب والحكمة فيما ذرا البارى- جل قدسه- و برا من صنوف خلقه فى البر و البحر و لا سهل و الوعر فخرجوا بقصر علومهم الى الجحود، بضعف بصائرهم الى التكذيب و العنود، حتى انكروا خلق الاشياء و ادعوا ان كونها بالاهمال، لا صنعة فيها و لا تقدير، و لا حكمة من مدبر و لا صانع، تعالى الله عما يصفون، و قاتلهم الله آنى يوفكون، فهم فى ضلالهم و عما هم و تحيرهم بمنزلة عميان دخلوا دارا قد بنيت اتفن بناء و احسنه، و فرشت باحسن الفرش و افخره، و اعد فيها صروب الاطعمة و الاشربة و الملابس و المآرب التى يحتاج اليها (و) لا يستغنى عنها، و وضع كل شى ء من ذلك موضعه، على صواب من التقدير و حكمه من التدبير، فجعلوا يترددون فيها يميتا و شمالا، و يطوفون بيوتها ادبارا و اقبالا، محجوبة ابصارهم عنها، لا يبصرون بنية الدار و ما اعد فيها، و ربما عثر بعضهم بالشى ء الذى قد وضع موضعه، و اعد للحاجة اليه، و هو جاهل بالمعنى فيه، و لما اعد و لماذا جعل كذلك، فتذمر و تسخء و ذم الدار و بانيها، فهذه حال هذا الصنف فى انكارهم ما انكروا من امر الخلقة و اثبات الصنعة، فانهم لما عزبت اذهانهم عن معرفة الاسباب و العلل فى الاشياء، صاروا يجولون فى هذا العالم حيارى، و لا يفهمون ما هو عليه من اتقان خلقته و حسن صنعته و صواب تهيئته، و ربما وقف بعضهم على الشى ء لجهل سببه و الارب فى، فيسرع الى ذمه و وصفه بالاحالة و الخطاء...

[بحارالانوار، ج 3، ص 59- 60 (به نقل ازالحياة، ج 1، ص 390).]

اى مفضل! شكاكان از علل و مقاصد خلقت چيزى ندانستند، و از تامل در نظم حكيمانه ى آفرينش و استوارى كار آفريدگار پاك، ناتوان ماندند، و در آفريده هاى گونه گون كه در خشكى و دريا و كوه و دشت پراكنده است، يكى به ژرفى ننگريستند و به سبب نارسايى اطلاعات خود، به انكار پرداختند؛ آنان را ضعف بصيرت به تكذيب و لجبارى انگيخت، تا چنان شد كه منكر آفرينش چيزها شدند و ادعا كردند كه پيدايش آنها بى سببى است و صنعت و تقديرى در آن ديده نمى شود، و حكمت مدبر و صانعى به آن راه ندارد. خدا برتر است از آنچه وصف مى كنند...

آنان در گمراهى و كورى و سرگردانى خود، همچون كورانى هستند كه به خانه اى درآمده اند كه هر چه نيكوتر و استوارتر ساخته شده و با بهترين و گرانبهاترين فرض و اثاث، آراسته شده است و در آن خانه، گونه هاى خوردنى و نوشيدنى و پوشيدنى و چيزهاى مورد نياز ديگر، فراهم آمده و هر يك از آنها با اندازه گيرى درست و حكمت و تدبير، در جاهاى خود نهاده شده است. پس اين كوران در آن خانه به چپ و راست حركت مى كنند و در اتاقهاى آن داخل و خارج مى شوند، در حالى كه چشمانشان از همه ى آنچه در آن خانه آماده شده است، هيچ چيز نمى بيند؛ و بسا مى شود كه يكى از ايشان به چيزى برمى خورد كه در جاهاى خود براى نيازى قرار دارد؛ ولى او خبر ندارد كه آن چيز براى چه ساخته شده و چرا در آن جاى ويژه قرار گرفته است. به همين جهت، ناراحت و خشمگين مى شود و خانه و سازنده را نكوهش مى كند. حال گروه منكران امر خلقت نيز چنين است كه چون نتوانستند به سببها و علتها در پديد آمدن چيزها واقف شوند، سرگردان، در اين جهان گردش مى كنند و نمى توانند از اتقان خلقت و زيبايى صنعت و حكمت فراهم آمدن آن، چيزى بفهمند، و هر گاه يكى از آنان با چيزى برخورد مى كند، ليكن از آنجا كه نسبت به سبب و علت آن ناآگاه است و نمى داند چه نيازى را درخور است، هر چه زودتر به نكوهش نمى پردازد و آن را نادرست و خطا مى شمارد...

چكيده ى آنچه در اين قسمت، فاطمه عليهاالسلام در مقام يك حيكم الهى، به تبيين حكمت آفرينش و هدفدارى آن پرداخته، اين است كه اولا خداى تعالى، «غنى بالذات» و هستى بيكرانش سرشار از كمالات غير متناهى است، و هيچ گونه عيب و نقص و نادارى، حتى كمال ناقص، به ذات مقدس او راه ندارد، تا جهان هستى را براى جبران آن نادارى ها و ترميم آن نقص و عيبها آفريده باشد:

له ما فى السموات و ما فى الارض و ان الله لهو الغنى الحميد. [سوره ى حج، آيه ى 64.]

آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است، از آن اوست، و در حقيقت، اين خداست كه خود بى نياز ستوده (صفات) است.

ثانيا چون سلسله جنبان آفرينش، حكيم است و حكمت از صفات فعل الهى است، عبث و بيهودگى و بازيگرى را به حوزه ى كارش راه نيست. بنابراين، هم اصل وجود آفرينش را حكمتى است و هم براى آن، غايت و جهت و هدفى؛ و اين هدفدارى در همه ى جهان و پاره هاى جهان هستى، از ذره تا كهكشان، جريان دارد و همه از قوانين خاصى پيروى مى كنند و در چارچوب برنامه منظم و حساب شده اى براى وصول به هدفهاى كمالى معين، در تلاش اند و بديهى است كه جلوه هاى زيباى حكمت خداوند و هدفمندى اين مجموعه منسجم و هماهنگ و پويا را هيچ بيننده اى، جز صاحبدلان خردمند (اولوالالباب) در نمى يابد:

ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولى الالباب- الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يستكفرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار. [سوره ى آل عمران، آيه ى 190- 191.]

مسلما در آفرينش آسمانها و زمين، و در پى يكديگر آمدن شب و روز، براى خردمندان، نشانه هايى (قانع كننده) است. همانان كه خدا را (در همه ى احوال) ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مى كنند، و در آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند (كه:) پروردگارا! اينها را بيهوده نيافريده اى. منزهى تو! پس ما را از عذاب آتش دوزخ، در امان بدار.

نقش هستى، نقشى از ايوان ماست   خاك و باد و آب، سرگردان ماست

(پروين اعتصامى)

گذشته از ارگانيزم هر پديده اى- زنده و غير زنده- كه از درون، داراى سازمان منظمى هستند و براى بقاى خود، تلاشهاى پيگيرى از جذب و دفع، و تغذيه و توليد مثل مى نمايند، از برون نيز به سوى تكامل و مقصدى كه برايش در حركت هستند و از سوى شعورى بى نهايت آگاه، هدايت مى گردند؛ حركاتى در چگونگى ساختمان سيارات و عناصر تشكيل دهنده ى آنها ديده مى شود و فعل و انفعالاتى فيزيكى و شيميايى، در جانداران نمودار است كه هر پديده اى با دستگاه گيرنده ى آماده اى كه دارد، از فرستنده ى شعور جهانى، راههايى را كه به تكاملش ختم مى شود، دريافت مى كند.

فيلسوفان و عارفان الهى، اين شعور و يا هدفدارى را از مقوله ى تاثير معشوق در عاشق مى دانند.

سايه ى مشعوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟   ما به او محتاج بوديم، او به ما مشتاق بود

(حافظ)

گروهى شعور مرموزى را در درون پديده ها و گروهى ديگر، در خارج از وجود انسان مى دانند و معتقدند كه شعورى بى نهايت در بى نهايت، همه ى موجودات را به سوى كمال مى كشاند.

فيلسوف نامبردار اسلامى صدرالدين شيرازى مى گويد:

لا يلخوا شى ء من الموجودات عن نصيب من المحبة الالهية و العشق الالهى و العناية الربانيه، و لو خلا عن ذلك لحظة لا نطمس و هلك فكل واحد عاشق للوجود طالب لكمال الوجود نافر عن العدم و النقص. [الاسفار الاربعة، ج 7، ص 149.] .

هيچ پديده اى در عالم نيست، جز اينكه بهره اى از محبت و عشق الهى و عنايت ربانى در وجودش نهفته است؛ چنانچه لحظه اى (دمى) از آن تهى شود، هستى اش، محو و تباه مى گردد. پس هر يك از پديده هاى عالم عاشق و بيقرار هستى و در جستجوى كمال آن است و از نيستى و نقص، گريزان است.

اساسا عشق از هر نوع آن (طبيعى يا حيوانى، روحانى، الهى) كه باشد، متوجه كمال است و چون كمال مطلق، تنها خداوند متعال است و عشق نيز در همه ى پديده هاى عالم سارى است. بنابراين، او (ذات مقدس حق) از هر چيز به معشوق بودن سزاوارتر است:

الم تر ان الله يسبح له من فى السماوات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله عليم بما يفعلون. [سوره ى نور، آيه ى 41.]

آيا ندانسته اى كه هر كه (و هر چه) در آسمانها و زمين است، براى خدا تسبيح مى گويند، و پرندگان (نيز) در حالى كه در آسمان پر گشوده اند (تسبيح او مى گويند]؟ همه ستايش و نيايش خود را مى دانند، و خدا به آنچه مى كنند، داناست.

تسبح له السموات السبع والارض و من فيهن و ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا. [سوره ى اسراء، آيه ى 44.]

آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كس كه در آنهاست، او را تسبيح مى گويند، و هيچ چيز نيست، مگر اينكه در حال ستايش، تسبيح او مى گويد؛ ولى شما تسبيح آنها را درنمى يابيد به راستى كه او همواره بردبار (و) آمرزنده است.

تسبيح گوى (آدمى باشد يا پديده اى ديگر چون حيوان و...)، هم پستى و نقص خود را درك و تصور مى كند و هم پاكى و پاكيزگى و جلال ربوبى را درمى يابد؛ با ادراك نقص و توجه به سرشارى خود از قدرت و استعداد براى برترى و تكامل، به كوشش و چالاكى درمى آيد و با درك محصول كوشش خود- كه همان وصول به كمال برتر است- اميدوار مى شود و عزم و همتش بيشتر و بيشتر مى گردد و نيروهاى خود را بسيج مى كند و به تناوب، به حركتشان وامى دارد و از هر وسيله اى براى وصول به هدف بهره مى گيرد و هر مانعى را با عزم و اراده ى خود، از سر راه برمى دارد؛ امواج را مى شكافد تا از هر ربوبيتى به ربوبيت برتر، و از هر كمالى به كمال بالاتر دست يابد: «و كل فى فلك يسبحون». [براى آگاهى بيشتر از تسبيح پديده هاى هستى به الميزان، تفسير آياتى كه آورديم و نيز پرتوى از قرآن، تفسير سوره ى اعلى، مراجعه شود.]

عشق، بحرى آسمان بر وى كفى   چون زليخا در هواى يوسفى
دور گردونها ز موج عشق دان   گر نبودى عشق بفسردى جهان
كى جمادى محو گشتى در نبات؟   كى فداى روح گشتى ناميات؟
روح كى گشتى فداى آن دمى   كز نسيمش حامله شد مريمى؟
هر يكى بر جا ترنجيدى چو يخ   كى بدى پران و جويان ملخ؟
ذره ذره عاشقان آن كمال   مى شتابد در علو همچون نهال
سبح لله هست اشتابشان   تنقيه ى تن مى كنند از بهر جان

[مثنوى، دفتر پنجم، بيت 3853- 3859.] .

امام سجاد عليه السلام در دعاى نخست صحيفه، در بحث آفرينش جهان مى فرمايد:

ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا و اخترعهم على مشيته اختراعا ثم سلك بهم طريق ارادته و بعثهم فى سبيل محبته.

آفريده ها را به قدرت خويش پديد آورده و آنها را بر وفق خواست خود، اختراع فرموه و آنگاه در طريق اراده ى خود، روان ساخته و در راه محبت خويش، برانگيخته است.

چنانكه از سخن نغز و نشاطآور امام عليه السلام برمى آيد، اولا همه حركتها و جنبش ها در پديده هاى عالم از جمله انسان، رو به سوى كمال مطلق دارند و مقصد نهايى سلوك هستى، اوست؛ چه بدانند كه در اين «محرابگه» معبودشان كيست و چه ندانند:

خبر دارى كه سياحان افلاك   چرا گردند گرد مركز خاك؟
در اين محرابگه معبودشان كيست؟   وز اين آمد شدن مقصودشان چيست؟
چه مى خواهند از محمل كشيدن   چه مى جويند از اين منزل بريدن؟
همه هستند سر گردان چون پرگار   پديد آرنده ى خود را طلبكار

(خسرو و شيرين نظامى)

افغير دين الله يبغون و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا و كرها و اليه يرجعون. [سوره ى آل عمران، آيه ى 83.]

آيا جز دين خدا را مى جويند، با آنكه هر كه در آسمانها و زمين است، خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به سوى او بازگردانيده مى شوند؟

ثانيا در اين سلوك، راه برنده نيز آفريدگار است؛ چرا كه عارفان، معشوق را آغازگر عشق مى دانند. در آيت معروف «يحبهم و يحبونه» [سوره ى مائده، آيه ى 54.] اشارتى بدين معنا رفته است.

مهر خوبان دل و دين از همه بى پروا برد   رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون گشت   از سمك تا به سهايش كشش ليلا برد
من به سرچشمه ى خورشيد نه خود بردم راه   ذره اى بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خس بى سر و پايم كه به سيل افتادم   او كه مى رفت مرا هم به دل دريا برد
جام صهبا ز كجا بود مگر دست كه بود؟   كه در اين بزم بگرديد و دل شيدا برد
خم ابروى تو بود و كف مينوى تو بود   كه به يك جلوه ز من نام و نشان يكجا برد
خودت آموختى ام مهر و خودت سوختى ام   با برافروخته رويى كه قرار از ما برد
همه ياران به سراه تو بوديم ولى   خم ابروت مرا ديد و ز من يغما برد
همه دلباخته بوديم و هراسان كه غمت   همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد

(علامه طباطبايى)

ثابت بنانى مى گويد: در كنار كعبه، جوانى را ديدم كه در سجده بود و با خداى خويش، چنين مى گفت: «سيدى! بحبك لى الا سقيتهم الغيث؛ سيد و آقاى من! به محبت و مهرى كه بر من دارى، ساكنان حرمت را از باران رحمت خود سيراب كن». در سجده بود كه باران تندى آغاز شد. به او گفتم: «اى جوان! از كجا مى دانى كه خداى تو را دوست مى دارد؟». گفت: «اگر دوستم نمى داشت، به زيارت خانه اش فرانمى خواند». از اينكه مرا به زيارت خانه اش فراخوانده، دانستم كه مرا دوست مى دارد و بدين دوستى اش باران طلبيدم. پس او نيز اجابت كرد.

ثابت مى گويد: «وقتى از رحم بيرون رفت، از كسانى كه آنجا بودند، پرسيدم «اين جوان كه بود»؟ گفتند: على بن الحسين عليه السلام [صحيفه ى سجاديه، ص 109، (چاپ جديد).]

حكمت آفرينش انسان

و تنبيها على طاعته، و اظهارا لقدرته و تعبدا لبريته، و اعزازا لدعوته.

[پديده ها را نيافريد جز آنكه...] و بر پيروى از (فرمانهاى) خود، هشيارى دهد، قدرت (بيكران) خود را (در عرصه ى هستى) به نمايش بگذارد و آفريدگانش را بنده وار بنوازد، و فراخوان خود (به بندگى) را عزت بخشد.

ارتباط و همبستگى انسان و جهان

فاطمه عليهاالسلام به بيان اين قانون عمومى پرداخته كه تمام پديده هاى جهان در تلاش و حركت خود، رو به سوى كمال مطلق دارند و اقتضاى حكمت الهى يا به تعبير فيلسوفان مسلمان، «عنايت ربابى»، اين است كه در حركت هدفمند، آنها را يارى كند و به سر منزل مقصود، كه كمال در خور هر پديده اى است، برساند:

ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى. [سوره ى طه، آيه ى 50.]

پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه در خور اوست، داده؛ سپس آن را هدايت فرموده است.

الذى خلق فسوى- و الذى قدر فهدى. [سوره ى اعلى، آيه ى 2- 3.]

همانكه آفريد و هماهنگى بخشيد، و آنكه اندازه گيرى كرد و راه نمود.

همچنين به تبيين حكمت آفرينش انسان نيز اشاره فرموده؛ بلكه در نگرش فاطمه عليهاالسلام ، هدفدارى جهان، اساس و مبناى هدفدارى آفرينش انسان است؛ زيرا هر انسان يكتاپرستى مى داند كه او و همه ى آنچه در اين جهان است، آفريده هاى خداى متعال اند و همه در راهى يگانه براى وصول به مقصودى مشترك به پيش مى روند: «انا لله و انا اليه راجعون». [سوره ى بقره، آيه ى 156.] و نيز مى داند كه يكپارچگى و خويشاوندى و وحدت كه جلوه ى زيباى وحدت خداوند است، بين همه ى اجزاى جهان با يكديگر، و بين آنها با انسان، به گونه اى فرمان مى راند؛ چرا كه همه، اجزاى يك مجموعه اند و كل جهان، يك واحد است و داراى هدف واحد:

ما ترى فى خلق الرحمان بين تفاوت فارجع البصر هل ترى من فطور. [سوره ى ملك، آيه ى 3.]

در آفرينش آن خداى بخشايشگر، هيچ گونه اختلاف (و تفاوتى) نمى بينى. باز بنگر، آيا خلل (و نقصانى) مى بينى؟

اگر يك ذره را برگيرى از جاى   خلل يابد همه عالم سراپاى

(شبسترى)

فاطمه عليهاالسلام هماهنگى و وحدت بين اجزاى جهان و پهنه ى بيكران آن را ميدان تعامل موجودات و عرصه ى فعل و انفعال قوانين بيشمار آفرينش كرده است، به طورى كه كوچك ترين پديده ى جهان از شعاع همه ى اين قوانين، بيرون نيست و آهنگ موزون هستى از برخورد همين قوانين و سنتها شكل گرفته و نظم دل انگيزى را در جهان پديد آورده است.

عارفان مى گويند كه جهان هستى، مجموعه اى از كثرتهاى بيگانه از هم و غير مرتبط به هم نسيت؛ بلكه ارتباط و نسبت همه ى اشيا به همديگر و جامعيت آنها نيز مرتبط به هم است. به عبارت ديگر، چون هستى، حقيقت يگانه اى است و هر ذره از ذرات وجود متجلى است، به گونه اى كه همه را سرشار كرده است؛ بنابراين، تمام اجزاى عالم با محكم ترين و مطمئن ترين روابط به يكديگر پيوسته اند و حتى اضدادى كه به اعتبار اصول منطقى، جدا از هم دو در تضاد با يكديگر به نظر مى رسند، نه تنها با هم پيوستگى دارند؛ بلكه هر يك در ديگرى مندرج است:

الم تر ان الله يولج الليل فى النهار و يولج النهار فى الليل. [سوره ى لقمان، آيه ى 29.]

آيا نديده اى كه خدا شب را در روز درمى آرود و روز را (نيز) در شب درمى آورد.

در اين عالم، همه ى اشيا هر يك با ديگرى و هر يك با همه، و در نهايت، همه با هم در ارتباطاند و هر موجود جزئى، مظهر و مظهر واقعى كل است و حقيقت هستى با همه ى شئون و صفات و اعتبارات خود، در حقيقت هر موجودى سارى است و بدين ترتيب، عرفا هر يك از موجودات را جهان كوچكى مى دانند كه با جهان بزرگ، قابل مقايسه است:

اگر يك قطره را دل بر شكافى   برون آيد از آن صد بحر صافى
دل هر حبه اى صد خرمن آمد   جهانى در دل يك ارزن آمد

(گلشن راز شبسترى)

همچنين براى انسان مومن، روشن است كه خداى حكيم، بعضى از آنچه را كه در جهان است، براى بعضى ديگر، و همه ى آنها را براى انسان آفريده است. در حديث قدسى آمده است:

يابن آدم خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لاجلى. [شرح چهل حديث، ص 232 ( به نقل از: حق اليقين، فيض كاشانى).] .

اى پسر آدم! همه چيز را براى تو آفريدم و تو را براى خودم. و هر چه در عالم هستى است، فرمانبردار خداى تعالى است و بدين گونه، خود را در پرستشگاهى عظيم احساس مى كند كه هر چه در آن است، به حالت سجود، در برابر عظمت و كبريايى خداوند قرار گرفته است:

الم تر ان الله يسبح له من فى السموات و الارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه. [سوره ى نور، آيه ى 41.]

آيا ندانسته اى كه هر كه (و هر چه) در آسمانها و زمين است، براى خدا تسبيح مى گويند، و پرندگان (نيز) در حالى كه در آسمان پر گشوده اند (تسبيح او مى گويند]؟

همه ستايش و نيايش خود را مى دانند. و ان من شى ء الا يسبح بحمده. [سوره ى اسراء، آيه ى 44.] و هيچ چيز نيست، مگر اينكه در حال ستايش، تسبيح او مى گويد.

اگر چه در اين بين انسان، به لحاظ داشتن آفرينش ويژه و استعداد فوق العاده، بر خلاف ديگر پديده هاى عالم كه رام و دست بسته در گذرگاه هاى فطرى و طبيعى خود در راه اند- از نيروى اختيار و انتخاب برخوردار است و براى وصول به هدف عالى خويش، بايد با گزينش پيش برود:

الم تر ان الله يسجد له من فى السماوات و من فى الارض و الشمس و القمر و النجوم والجبال والشجر والدواب و كثير من الناس و كثير حق عليه العذاب. [سوره ى حج، آيه ى 18.] .

آيا ندانستى كه خداست كه هر كس در آسمانها و هر كس در زمين است، و خورشيد و ماه و (تمام) ستارگان و كوهها و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم، براى او سجده مى كنند؟ و بسيارى اند كه عذاب بر آنان واجب شده است.

آرى! تمام پديده هاى جهان، بى هيچ قيد و شرطى، تسليم پروردگار دانا و تواناى خود هستند و همه ى آنها در برابر خداى بزرگ، سر تعظيم فرود آورده اند، جز آدمى كه با داشتن آزادى و قدرت گزينشى كه از رهگذر آفرينش به وى داده شده است، از اين قانون عمومى و شامل، مستثناست. گروهى از انسانها با اراده و اختيار و در كمال آزادى، نيروى عقل خود را به كار انداخته اند و در آفرينش حكيمانه ى خداوند، انديشيده، سرانجام با معرفت و خلوص، به فرمان او تن داده اند و گروهى ديگر، از آزادى و اختيار خود، استفاده ى در خور ننموده اند و بر اساس تقليدهاى جاهلانه، از راه توحيد و اطاعت خداوند، سرپيچى كرده و به بيراهه رفته اند و اين ويژگى، يعنى آزادى در انتخاب و عمل، از آن انسان است.

گذرگاه آدمى

اندرين ره، فرونمانى تو   ذات خود را اگر بدانى تو
تو مبرا ز مركز خاكى   فيض انوار عالم پاكى
نيست جاى تو جز كه عليين   شاهبازى، در اوج خويش نشين

[سعادت نامه، شيخ محمود شبسترى (به نقل از: مجموعه آثار شيخ محمود شبسترى، صمد موحد).] .

آدمى با آنكه در سلوك خود، به سوى مقصدى كه براى وصول به آن آفريده شده، آزاد است:

انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا. [سوره ى دهر، آيه ى 3.]

ما راه را به او نشان داديم؛ خواه شاكر باشد (و پذيرا گردد) يا ناسپاس.

فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر. [سوره ى كهف، آيه ى 29.]

پس هر كه بخواهد، بگرود و هر كه بخواهد، انكار كند. و اين ويژگى، براى آن است كه در درون خود، درگير مبارزه اى دائمى بين اين دو نيرو است:

نيروى عشق و كمال جويى از يك سو، و نيروى نفرت و كينه و انحطاط گرايى از سوى ديگر، يكى باقى مانده ى وجود حيوانى بشر، و ديگرى مشخصه ى قدم گذاشت به مرحله ى انسانى اوست. يكى او را به عقب و به مرحله ى زندگى حيوانى مى كشاند و راهى را كه بايد برود، به روى او مى بندد، و ديگرى او را به سوى تكامل و تعالى مى راند. يكى او را با كاروان هستى هماهنگ و همراه مى سازد، و ديگرى او را از كاروان جدا مى كند. بدين روى، خداى تعالى از او خواست تا از راهى كه سزاوار اوست، برود و از قافله ى انبوه و بى شمارى كه در راه است، جدا نشود؛ زيرا كسانى كه به يك سو شوند و به راهى كه بايد، نروند، بهره ى شيطان اند. و اياكم و الفرقة فان الشاذ من الناس للشيطان كما ان الشاذ من الغنم للذئب. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، خطبه 27.]

از گروه گرايى بپرهيزيد كه تكروان، سهم شيطان اند؛ هم بدان سان كه گوسفندان بريده از رمه، سهم گرگان بيابان.

پديده هاى هستى، همه فروتنانه سر به فرمان خداوند دارند و تسليم اراده ى حكيمانه ى اويند و بر صراط مستقيم، رو به سوى هدف خويش در تلاش و تكاپويند.

ان كل من فى السموات و الارض الا آتى الرحمن عبدا. [سوره ى مريم، آيه ى 93.]

هر كه در آسمانها و زمين است، جز بنده وار به سوى (خداى) رحمان نمى آيد. و قالوا اتخذ الله ولدا سبحانه بل له ما فى السموات و الارض كل له قانتون. [سوره ى بقره، آيه ى 116.] و گفتند: «خداوند، فرزندى براى خود اختيار كرده است». او منزه است؛ بلكه هر چه در آسمانها و زمين است، از آن اوست، (و) همه فرمان پذير اويند.

پيامبرانش به مانند حلقه هاى زنجيرى كه از ژرفناى اقيانوس نبوت تا اوج قله و ستيغ بلند خاتميت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله يكى از پى ديگرى آمدند؛ براى رهايى انسان از هبوط و فرودى كه در پيش رو دارد، و براى بازآوردنش به راهى كه بايد برود و در نهايت، ساختن او به گونه اى كه بايد باشد. آنها آمدند، تا او را به بازخوانى صراطى كه مى بايد از آن بگذرد، و هدفى كه مى بايد بدان عشق ورزد، فراخوانند. بدين روى، او را به دقت و تامل و نظر در آثار حكمتش با تعبيرهاى: «فانظروا»، «افلا تعقلون»، «لعلهم يتفكرون»، «او لم يتفكروا فى انفسهم»، «افلا يتدبرون القرآن»، «لايات لاولى الالباب» و نظاير فراوان ديگرى كه در قرآن كريم آمده است، آدمى را به انديشيدن و بهره جستن از خرد خويش، براى پى بردن به حكمت الهى و اسرار آفرينش، دعوت نمودند و با ستايش حكمت و فرزانگى، جايگاه والاى آن را در ذهنها زنده كردند: و من يوت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا و ما يذكر الا اولوا الالباب. [سوره ى بقره، آيه ى 269.] و به هر كس حكمت داده شود، به يقين، خيرى فراوان داده شده است؛ و جز خردمندان، كسى پند نمى گيرد. و با تلاوت آياتى نظير: و من آياته ان خلقكم من تراب، و من آياته ان خلق لكم من انفسكم، و من آياته خلق السموات و الارض، و من آيات من امكم بالليل، و من آياته ان تقوم السماء و الارض بامره. [سوره ى روم، آيه ى 20- 25.]

او را به راه فطرت كه شاهراه حركت تكاملى همه ى پديده هاى جهان، بويژه انسان است، فراخواندند:

فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون. [سوره ى روم، آيه ى 30.]

پس روى خود را با گرايش تمام به حق، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خداى، تغييرپذير نيست. اين است همان دين پايدار؛ ولى بيشتر مردم نمى دانند.

با اين هشدارها و دعوتها به انديشيدن در نشانه هاى حكمت و قدرت الهى، انسان را به همسويى آيين الهى با ساختار وجودى خود و در نهايت، هماوايى و هماهنگى اين دو با ناموس آفرينش، هدايت كردند، تا چهره ى جانش را از هدف و مقصودش برنگرداند و از راه تعالى خويش منحرف نشود و از او پيمان گرفتند؛ پيمانى وثيق تا در اين راه، پايدار بماند، و دشمنانش را به او شناساندند، تا طعمه ى مكر و فريبشان نشود:

الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين- و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم- و لقد اضل منكم جبلا كثيرا افلم تكونوا تعقلون. [سوره ى يس، آيه ى 60- 62.]

اى فرزندان آدم! مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را نپرستيد (راه او را نرويد)، زيرا وى دشمن آشكار شماست؟ و اينكه مرا بپرستيد؛ اين است راه راست و (او)

گروهى انبوه از ميان شما را سخت گمراه كرد؛ آيا تعقل نمى كرديد؟

آرى! عرشيان از كنگره ى عرش، صفير هدايت نواختند، تا مگر خاك نشينان به خود آيند و از غفلتى كه بر آن اند به درآيند بانگ بيدارى سر دادند، تا مگر خواب رفتگان بيدار شوند و چشم بگشايند و آثار رحمت پروردگار خويش و آيات حكمت او را بنگرند:

فانظر الى آثار رحمت الله كيف يحى الارض بعد موتها ان ذلك لمحى الموتى و هو على كل شى ء قدير. [سوره ى روم، آيه ى 50.]

پس به آثار رحمت خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مرگش زنده مى گرداند. در حقيقت، هم اوست كه قطعا زنده كننده ى مردگان است، و اوست كه بر هر چيزى تواناست.

چو گويمت كه به ميخانه دوش مست و خراب   سروش عالم غيبم چه مژده ها داده است
كه اى بلند نظر شاهباز سدره نشين   نشيمن تو نه اين كنج محنت آباد است
تو را ز كنگره ى عرش مى زنند صفير   ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است

(حافظ)

بنابر آنچه- به اشاره- ياد شد، چگونگى تبيين حكمت آفرينش انسان، از نگاه فاطمه عليهاالسلام روشن مى شود. آن حضرت مى فرمايد كه خداوند، پديده هاى جهان را نيافريد، جز براى حكمت و تثبيت آنها؛ يعنى رساندن آنها، بويژه انسان به مقصد و غايتى كه در پيش دارند و اين ايصال جز سر به فرمانى در برابر عظمت خداوند و پيمودن راهى كه منتهى به غايت آنها مى شود، نيست. بدين روى، در صحيفه هاى خداوند، از جمله قرآن كريم، آدميان به دقت و تامل و تعقل در آيات حيكمانه ى او دعوت شده اند تا حكمت آفرينش انسان و جهان را دريابند:

اولم ينظروا فى ملكوت السموات و الارض و ما خلق الله من شى ء. [سوره ى اعراف، آيه ى 185.] .

آيا در ملكوت آسمانها و زمين و هر چيزى كه خدا آفريده است، ننگريسته اند.

ايحسب الانسان ان يترك سدى- الم يك نطفة من منى يمنى- ثم كان علقة فخلق فسوى- فجعل منه الزوجين الذكر و الانثى- اليس ذلك بقادر على ان يحيى الموتى. [سوره ى قيامت، آيه ى 36- 40.]

آيا انسان گمان مى كند بى هدف رها مى شود؟ آيا او نطفه اى از منى كه در رحم ريخته مى شود، نبود؟ سپس به صورت خون بسته درآمد، و خداوند او را آفريد و موزون ساخت، و از او دو زوج مرد و زن آفريد؟ آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟

خداوند در جاى ديگر مى فرمايد:

افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون. [سوره ى مومنون، آيه ى 115.]

آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده ايم، و اينكه شما به سوى ما بازگردانيده نمى شويد؟ و نيز مى فرمايد: و لو فكروا فى عظيم القدره، و جسيم النعمة، لرجعوا الى الطريق و خافوا عذاب الحريق... [نهج البلاغه، ترجمه ى شهيدى، خطبه 185.] و اگر در بزرگى قدرت و كلانى نعمت (او) مى انديشيدند، به راه راست باز مى گرديدند، و از آتش سوزان عذاب مى ترسيدند؛ ليكن دلها بيمار است و بينش ها عيب دار. [در بحثهاى آينده به محتويات اين خطبه اشاره خواهد شد.]

آرى! اگر در پديده هاى جهان بينديشند و از كنار آنها كوردلانه و سطحى نگذرند، عظمت و احتشام و قدرت و كلانى نعمتهاى بى شمار او را دريابند؛ به راهى كه آنان را به مقصد و هدف در خورشان مى رساند، برمى گردند و خود را از سرگردانى و حيرت، رها مى سازند. بدين منظور، دختر بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله با آوردن تعبير دقيق «تنبيها على طاعته» و با توجه به معنا و مفهوم «التنبيه»- كه از ريشه ى «نبه» به معناى آگاهى و بيدارى و هشيارى است و در اينجا مقصود، بيدار كردن و هشدارى دادن است- مى خواهد به مغز غفلت زدگان و به خواب رفتگان از قافله ى انسانى، تازيانه ى بيدارى و آگاهى را فرود آورد تا راه منتهى به هدف انسانى خويش را دريابند؛ راهى را كه در ساحت «الست» بدان اعتراف كردند و در پيشگاه «الم اعهد اليكم يا بنى آدم»، بر پايدارى به آن ، پيمانى وثيق بستند و وفادارى بر آن پيمان را وعده كردند:

الذين يوفون بعهد الله و لا ينقضون الميثاق. [سوره ى رعد، آيه ى 20.]

همانان كه به پيمان خدا وفادارند و عهد او را نمى شكنند.

روشن است كه اين راه، همان راه فطرت است؛ راه آسمانهاى برافراشته و زمين و ساكنان آنها؛ راهى كه درياى پر خروش هستى بر آن است: «و ان من شى ء الا يسبح بحمده».

ظاهرا به نظر مى رسد همچنان كه يكى از شارحان اين گفتار نيز گفته است، [ملا محمد على انصارى تبريزى (م 1310 ق).] اين فقره، به دو حديث شريف از اميرالمؤمنين على عليه السلام اشاره دارد كه فرمود:

الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا. [مفاتيح الغيب، ج 2، ص 5.]

مردم، فرورفتگان در خواب اند كه چون مردند، بيدار مى شوند.

اهل الدنيا كركب يساربهم و هم نيام. [مفاتيح الغيب، ج 2، ص 5.]

مردم دنيا، سوارانى را مانند كه در خوابند و آنان را مى رانند.

در اين دو حديث، از بيخبرى و فراموشى و سستى و غفلت آدميان، به خواب تعبير شده است:

اين جهان را كه به صورت قايم است   گفت پيغمبر كه حلم نايم است

بدين لحاظ كه دنيا گذرگاه آنان، به سوى هدفى است كه در پيش رو دارند و چهره ى آراسته و آرايش دروغين و نعمتهاى بى دوام آن، فريبشان داده و به شگفتى شان واداشته است، به گونه اى كه دنياى گذرگاه را با دنياى چراگاه، يكى دانسته و هدف والاى آفرينش خوش را از ياد برده اند؛ و فاطمه عليهاالسلام در ميان چنين غفلت زدگان و بيخبران غرقه در خواب فراموشى، با بيانى حكيمانه، تازيانه ى تنبيه و بيدارى از اين خواب عميق را جلوه اى از جلوه هاى حكمت بالغه ى آفريدگار حكيم توصيف كرد، تا همچنانكه اقتضاى حكمت اوست، راهيان به خواب رفته، گذرگاه خويش را نهايت مقصد خويش ندانند و با شنيدن نداى كوچ (تنبيه و بيدارى)، از خواب گران غفلت كه همواره طنين افكن است برخيزند و زندگى زودگذر اين جهان را به چيزى مگيرند و با شايسته ترين توشه ها، محملها را بربندند و با آگاهى از هدف عالى خويش، گردنه هاى پر پيچ و خم و منزلهاى ترسناك و هراس آورى را كه از ورود و توقف در آنها گريزى نيست: «و لا بد من الورود عليها و ان منكم الا واردها» [سوره ى مريم، آيه ى 71.] يكى از پى ديگرى پشت سر بگذارند و با سلامت و امنيت و با فرمان: «ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود» [سوره ى ق، آيه ى 34.] به دارالسلام ابدى درآيند كه «والله يدعو الى دار السلام [سوره ى يونس، آيه ى 25.]». [گفتار حضرت على (خطبه ى 194) در نهج البلاغه، خواندنى است.]

آفرينش، پرتوى از قدرت خداوند

حكيمان الهى در توصيف حكمت مى گويند: از صفات فعل، و منشا ذاتى فعل و نيز از صفات آن، حب به خير و كمال و آگاهى از اين دو است؛ يعنى چون خداى متعال، خير و كمال را دوست دارد و به جهات كمال و خير موجودات نيز آگاه است، آفريده ها را به گونه اى مى آفريند كه هر چه بيشتر داراى خير و كمال باشند.

آنان همچنين معتقدند: حب به ذات- كه جامع كمالات غير متناهى است- حبى بالاصالة است و بالتبع، مستلزم حب به آفريده هايش خواهد بود و بر اساس اين اصل كه حب به شى ء، مستلزم حب به آثار شى ء است، جهان آفرينش را پديد آورد. در تعريف قدرت نيز گفته اند: قدرت، عبارت است از مبدئيت فاعل مختار براى افعالش.

بنابراين، با آفريدن پديده هاى هستى، آفرينش، پرتوى از قدرت نامتناهى آفريدگار دانا و حكيم خواهد بود. على عليه السلام مى فرمايد:

فتجلى لهم فى كتاب من غير ان يكونوا راوه بما اراهم من قدرته. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، خطبه ى 147.]

بدين ترتيب، خداوند سبحان، قدرت نمايى هاى خويش، بى آنكه با چشمش ببينند، در افقهاى كتاب هستى بر آنان چهره نمود.

همچنين فرموده است:

الحمد لله المعروف من غير روية؛ الخالق من غير منصبة خلق الخلائق بقدرته. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، خطبه 182.]

سپاس خدايى را سزاست كه بى ديده شدن، شناخته شده است؛ و بى رنج بردن ، آفريدگار است؛ با قدرتش، آفريدگان را آفريد. و نيز در جاى ديگر مى فرمايد: و ارانا من ملكوت قدرته، و عجائب ما نطقت به آثار حكمته و اعتراف الحاجة من الخلق الى ان يقيمها يمساك قوته. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، خطبه 90.] و برايمان از ملكوت قدرتش و شگفتى هايى كه آثار حكمت او گوياى آن اند، و از اعتراف تمام آفريده ها به نيازشان به قدرت او، چندان به نمايش گذاشت كه شناختنش آفتابى شد، بى نياز از هر برهان. و باز در جاى ديگر فرموده:

خداوند، پديده هاى جهان را به گونه اى شگفتى از باز آفريد؛ بعضى را جاندار و گروهى را بيجان؛ جمعى (را) آرام و شمار را جنبان. پس بر سازندگى سراسر لطافت و توان عظيم خويش، چندان گواهانى روشنگر فرانمود كه تمامى انديشه ها آن همه را اعتراف كردند و بى چون و چرا رام شدند. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، خطبه ى 164.]

خداوند در قرآن مى فرمايد:

افلا ينظرون الى الابل يكف خلقت- و الى السماء كيف رفعت- و لى الجبال كيف نصبت- و الى الارض كيف سطحت. [سوره ى غاشيه، آيه ى 17- 20.]

آيا به شتر نمى نگرند كه چگونه آفريده شده؟ و به آسمان كه چگونه برافراشته شده؟ و به كوهها كه چگونه بر پا داشته شده؟ و به زمين كه چگونه گسترده شده است؟

اين آيات، «با همزه ى استفهام انكارى و توبيخى» آمده كه گويى مى خواهد تا انديشه هاى خفته را بيدار كند و امواج برخاسته از ژرفاى درياى قدرت الهى را پيش روى انسان فطرى به نمايش بگذارد. اين قبيل سخن گفتن، در خردهاى به گور خفته ى منكران حقيقت، رستاخيز فراهم مى آورد تا راهپيمايى شتر آرام و بردبار را در بيابانها و دشتها و پيچ و خم دامنه ى كوهها نيك بنگرند، و در افق رنگارنگ زمين به هنگام طلوع و غروب آفتاب، و كشتى مواج و نورافشان خورشيد، و آسمان پر ستاره ى شب و سايه هاى تاريك و روشن كوههاى متحرك، با دقت و تامل بنگرند و چگونگى پيدايش و سمت و سوى حركت تكاملى و هدفدار آنها را دريابند. اين نگريستن و دقت، باعت مى شود تا انسان در اين تخت روان (شتر)، چگونگى خلقت خداوند را ببيند كه با گردنى برافراشته و چشمانى سياه و پر فروغ به هر سو مى نگرد و راه مى جويد، و با آن پاهاى آهنين و پهن، استوار قدم برمى دارد و آسان به زمين بخوابد و چون كشتى، لنگر اندازد تا مسافر بار خود را بردارد، و با آن عضلات فنر مانندش پستى و بلنديهاى زمين را زير پا مى گذارد؛ خار مى خورد و براى چندين روز در بدنش آب و غذا ذخيره مى كند و از چربى كوهانش سوخت و حررات توليد مى شود و از شير و پشمش گرسنگان و تشنگان و برهنگان غذا و آب و لباس تهيه مى كنند؛ شبانه روز راه مى رود و راه و چاه و آشنا و بيگانه را مى شناسد.

به راستى آسمان، با همه ى آذين بندى هايش (خورشيد و ستارگان) و با وجود شكوه و جلالش محكوم و مسخر كيست؟ و چه دست قدرتمندى آن را برافراشته است: «و الى السماء كيف رفعت؟». اين كوهها چگونه از ژرفاى مين برآمده و چگونه استوار گشته اند: «و الى الجبال كيف نصبت؟» و آفاق پهناور زمين، چگونه گسترده شده است: «و الى الارض كيف سطحت؟». به راستى كدام مبدا قدرت و اراده ى حكيمانه، اين همه جلوه هاى زيبا را بر تابلوى آفرينش ترسيم كرده است؟ [براى توضيح بيشتر درباره ى اين آيات به تفسير پرتوى از قرآن مراجعه شود.]

پاسخ اين پرسش ها را چه كسى جز يادگار آموزگار حكمت، فاطمه عليهاالسلام مى تواند بگويد؟ «ابتدع الاشياء... تثبتا لحكمة و تنبيها على طاعته و اظهارا لقدرته».

خداوند، بدون هيچ الگوى پيش ساخته و بى پيروى از آفريدگارى پيش از خويش، پديده هاى جهان را آفريد تا شگفتى هاى آثار حكمتش را به نمايش بگذارد و قدرت بيكران و بى زوالش را بنماياند و انسانهاى خفته و غفلت زده را بيدارى و آگاهى بخشد و با دست قدرت خويش، قافله ى بشرى هماهنگ با هستى را در سوى كمالى كه در پيش رو دارند، به راه آورد و به تعبير مولا على عليه السلام همسر و همپاى فاطمه عليهاالسلام در تبيين معارف الهى كه گويى شارح گفتار اوست:

تمام آفريدگانش را- به گونه اى خلل ناپذير- به رشته ى محكم تقدير كشيد و با لطفى تمام، به نظمشان درآورد و به سوى كمالى سزاوار، سمتشان داد؛ چنانكه از محدوده اى معين فراتر نروند و تا رسيدن به سرانجام، دچار قصور نشوند، و چون در جهت اراده و فرمان او به پيش رانده شوند، احساس دشوارى نكنند. [خورشيد بى غروب (نهج البلاغه)، خطبه ى 90.]