رخساره خورشيد
ترجمه و شرح خطبه حضرت زهرا (س)

محمد تقي خلجي

- ۶ -


آفرينش آغازين

ابتدع الاشياء لا من شى ء كان قبلها و انشاها بلا احتذاء امثلة امتثلها.

همو كه همه چيز را آفريد، نه از چيزى كه پيش از آن باشد و نه (بر پايه ى الگو و نمونه اى كه از آن بيرون كند.

ابداع و ابتداع: در مفردات آمده است:

الابتدع، انشاء صنعة بلا احتذاء و اقتداء و اذا استعمل فى الله تعالى فهو ايجاد الشى ء بغير اله و لا مادة و لا زمان و لا مكان.

ابداع، پديد آوردن چيزى و پرداختن كارى است، بدون نمونه و الگوى پيشين، و هر گاه در مورد خداى تعالى منظور شود، عبارت است از پديد آوردن چيزى، بدون ابزار و ماده و بى دخالت زمان و مكان.

بديع: وصف ذاتى است، به معناى «مبدع» يعنى آفريننده ى بى نمونه و مثال و بى سابقه ى ماده و مدت است [مفردات، ص 111.] و به معناى «مبدع»، آفرينش بى مانند؛ چنان كه خلق و تقدير و تصوير و انشا، نوعى پديد آوردن با مانند و سابقه و از چيز ديگر است.

ابداع، مصدر باب افعال از ماده «بدع» و به معنى آفرينش آغازين يا مطلق، يا چيزى را بدون نمونه و الگوى پيشين پديد آوردن است.

در قرآن كريم، اين ماده دوبار در شكل «بديع» به معنى مبدع يا خالق و يك بار در شكل «ابتدعوا» و به معنى از خود ساختن، به كار رفته است: «بديع السموات و الارض...». [سوره ى بقره، آيه ى 117، سوره ى انعام، آيه ى 101.] «و رهبانية ابتدعوها...». [سوره ى حديد، آيه ى 27.]

در دو مورد نخست واژه بديع، به معنى خالق است و كلمه ى خلق، در صيغه هاى گوناگون، بيش از همه در كتاب مجيد، براى رساندن مفهوم آفرينش، پديد آوردن و هستى بخشيدن، آمده است؛ چنانكه «فطر» نيز در مواردى به همين معنا به كار رفته است:

فاطر السموات و الارض... [سوره ى انعام، آيه ى 14.]

البته در كلام بارى، ميان آفرينش آغازين و استمرار هستى و بازگرداندن به هستى، فرق نهاده مى شود:

انه يبدو الخلق ثم يعيده... [دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، ص 372 (واژه ابداع).]

به روايت سدير صيرفى، از امام محمد باقر عليه السلام نقل شده است كه در توضيح و تبيين معناى «بديع السموات و الارض» فرمود:

ان الله- عز و جل- ابتدع الاشياء كلها بعلمه على غير مثال كان قبله فابتدع السموات و الارضين و لم يكن قبلهن سموات و لا ارضون اما تسمع لقوله: «و كان عرشه على الماء». [الميزان، ج 1، ص 258.]

خداى عزيز و متعال، بر اساس آگاهى خوشى، همه چيز را بدون نمونه و الگوى پيشينى، پديد آورد؛ بدين معنا كه آسمانها و زمينها، از پس آنكه نبودند، پديد آمدند. سپس فرمود: آيا سخن خدا را نشنيده اى كه فرموده: «و عرش او بر آب بود»؟

بنابراين، «ابداع» به معنى آفرينش آغازين است كه بى سابقه ى ماده و مدت، و بدون نمونه و تقليد، صورت گرفته است و مى نماياند كه اصول عالم، چون ماده و زمان و مكان و طبيعت آسمان ها و زمين، پديده هايى از مقوله «امر» هستند كه بيواسطه و به اراده و فرمان خداوند، تحقق يافته اند. على عليه السلام در خطبه 88 نهج البلاغه مى فرمايد:

الذى ابتدع الخلق على غير مثال امتثله و لا مقدار احتدى عليه، من خالق معهود كان قبله. [شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 2، ص 693.]

او خداندى استكه بدون صورتومثالى كه از آن اقتباس كرده باشد، جهانيان را بيافريد، و بدون سنجش و اندازه گيرى مخلوقاتى كه آفريدگارى پيش از خلق جهان آفريده باشد؛ و خداوند عالم، از روى نمونه و مدلى كه خالق و معبود سابق به كار برده، جهان را خلقت كرده و از آن تبعيت كرده باشد. و در سخن ديگر مى فرمايد:

مبتدع الخلائق بعلمه، و منشئهم بحكمه بلا اقتداء و لا تعليم، و لا احتذاء لمثال صانع حكيم و لا اصابة خطا و لا حضرة ملا. [شرح نهج البلاغه، خطبه 233.]

(خداى متعال) با دانش و آگاهى خود، ايجاد كننده ى آفريده هاست و با امر و فرمان خود، خلق كننده ى آنان است، در حالى كه نه پيروى از كسى كرده و نه آموزشى يافته، و نه بهره مند از نمونه ى صنعت كار دانا و دورانديشى بوده؛ نه به خطا و اشتباهى برخورده و نه از حضور جماعتى، استفاده كرده است.

بنابراين، آفرينش كائنات، ابداعى است؛ يعنى هيچ سابقه ى هستى نداشته است. البه معناى ابداع آن نيست كه خداوند، عالم را از «عدم» پديد آوره است، يعنى هيچ گاه عدم، ماده و موضوع جهان هستى نبوده است؛ چرا كه اولا عدم، چيزى نيست تا ماده و موضوع عالم باشد. ثانيا آفرينش از عدم، مستلزم تناقض و امرى محال است. بدين روى، دختر بزرگوار پيامبر صلى الله عليه و آله نفرمود: «ابتدع الاشياء من العدم».

ابداع به معناى تصادف نيز نيست؛ چنانكه در تصادف براى موجود، سابقه ى وجودى نيست. همچنين در ابداع نيز سابقه ى وجودى براى حقيقت ابداع شده، وجود ندارد؛ زيرا تفارق امر ابداعى و تصادفى، در اين است كه موجود ابداعى، بى سابقه ى علت مادى است؛ اما موجود تصادفى، با اينكه معلول و حادث است، فاقد علت فاعلى است.

بديهى است كه تحقق معلول، بدون علت فاعلى، امرى محال و ممتنع و غير معقول است و بر خلاف موجودى كه بى سابقه ى علت مادى پديد آمده باشد؛ اگر چه تصورش در قلمرو طبيعت تا حدودى دشوار است؛ ولى در عرصه ى جهان هستى، با اندك تامل و دقت براى صاحبان انديشه، پذيرش آن چندان دشوار نيست. زيرا اگر خداوند، آفرينش را در چيزى و يا از چيزى كه به عنوان موضوع و ماده و ظرف و محل آفرينش است، آفريده بوده، مستلزم تسلسل باطل مى شد؛ چرا كه خود آن ماده و ظرف و محل نيز محتاج و نيازمند ماده و محل و موضوع ديگر داشت: «و هلم جرا...».

به همين جهت، فاطمه عليهاالسلام نفرمود: «و ابتدع الاشياء من شى ء»؛ بلكه معناى ابداع، مانند روشن شدن نور است در تاريكى. لذا تعبير ظريف و دقيق «لا من شى ء كان قبلها» را آورده تا بدين محذورات، پاسخ گويد و به روشنى بفهماند كه آفرينش، نه تكرار يك عالم قبلى است (لا تكرار فى التجلى)، و نه از روى نمونه و طرح و الگويى پيشين، ايجاد گشته، و نه در موضوع محلى پرداخته شده است.

ابداع و كاربرد آن

و اژه ى ابداع، به عنوان يك اصطلاح فلسفى، به طور عمده از سوى فيلسوفان مسلمان، خصوص شيعيان، و بيش از همه توسط اسماعيليان و همفكران ايشان به كار رفته است. متكلمان و بويژه معتزله، اين واژه را كمتر به كار مى برند و بيشتر از اصطلاحات خلق و ايجاد و تكوين، استفاده مى كنند. همچنين در نخستين نوشته هاى مربوط به اشعريان، واژه ى ابداع به چشم نمى خورد. ابوالحسن اشعرى، خود در مسئله ى اثبات وجود بارى، هرگز واژه هاى ابداع يا مبدع را به كار نبرده است؛ اما در دوره هاى بعد، تحت تاثير نوشته هاى فلاسفه، واژه ابداع و مشتقات آن به آثار اين نحله نيز راه يافت.

به عنوان نمونه، عبدالكريم شهرستانى در مهمترين اثر كلامى خود، نهاية الاقدام فى علم الكلام، مى گويد:

در ميان همه ى اهل ملل، عقيده ى (مذهب) اهل حق، اين است كه جهان، محدث و مخلوق است و بارى تعالى، آن را پديد آورده و ابداع كرده است. (يعنى) خداى تعالى بود و چيزى با وى نبود؛ و گروهى از اساطين حكمت و قدماى فلاسفه، در اين عقيده با ايشان موافقت داشته اند. و ى در جاى ديگرى از همان كتاب مى نويسد:

قبل از جهان، به قبليت ايجاد و ابدع، نه قبليت ايجاب بالذات، و نه قبليت زمانى، جز موجود و مبدع آن نيست؛ چنانكه فوق جهان، به فوقيت ابداع و تصرف، نه فوقيت ذات و فوقيت مكان، جز مبدع نيست.

از سوى ديگر نخستين كاربرد واژه ى ابداع را در احاديث ائمه ى شيعه عليهم السلام مى يابيم كه درباره ى مسئله آفرينش الهى، به طور قطع، با در نظر داشتن واژه هاى قرآنى صنع و بديع، ابداع را در آفرينش آغازين به كار برده اند. در اينجا به نمونه هايى از اين گونه احاديث اشاره مى شود:

1. امام رضا عليه السلام در پاسخ عمران صابى فرمود: و اعلم ان الابداع و المشية و الارادة معناها واحد و اسماؤها ثلاثة و كان اول ابداعه و ارادته و مشيته الحروف التى جعلها اصلا لكل شى ء و دليلا على كل مدرك و فاصلا لكل مشكل... [التوحيد، ص 436.]

بدانكه معناى ابداع و مشيت و اراده، يكى است با سه نام، و نخسيتن ابداع و اراده و مشيت وى، حروف الفباست كه آنها را اصل هر چيزى، و دليل هر مدركى، و گره گشاى هر مشكلى قرار داد...

آن حضرت، سپس در ادامه ى گفتارش در باب حروف فرمود:

فالخلق الاول من الله- عز و جل- الابداع لا وزن له و لا حركة و لا سمع و لا لون و لا حس. [التوحيد، ص 436.]

نخستين آفرينش خداوند- عزوجل- ابداع است كه نه آن را وزنى است و نه حركتى،نه سمعى، نه رنگى و نه حسى.

2. يكى ديگر از نخستين منابعى كه واژه و مفهوم ابداع در آن يافت مى شود، نوشته هاى منسوب به جابر بن حيان است كه گفته مى شود شاگرد حضرت امام صادق عليه السلام بوده است. وى در يكى از نوشته هايش نظريه «كمون» و ابدع را بدين نحو بيان مى كند:

«تجنسى (بر رويشى) كه از ظهور برخى چيزها از بعضى ديگر پديد مى آيد؛ مانند جنين از نطفه، و درخت از دانه، و كميت از كميت، و كيفيت از كيفيت و مانند اينها، از دو حال بيرون نيست: يا اينكه از نهفتگى برخى چيزها در برخى ديگر است؛ مانند گفته ى مانويان، يا از استحاله و ابداع دوباره از هيچ؛ و اين گفته ى پيروان نظريه ى ابداع از هيچ است... ظهور برخى از اجسام و اجساد از برخى ديگر، ممكن نيست كه از كمون (نهفتگى) برخى در برخى ديگر باشد و آنچه ممكن نيست، ممتنع است؛ و اگر آن به علتى جز كمون باشد، همان گفته ى پيروان نظريه ى ابداع باقى مى ماند... اما پيروان نظريه ابداع، قائل به توحيدند و گفته ى مانويان و كسانى را كه پيرو نظريه ى كمون برخى چيزها در برخى ديگرند، باطل مى شمارند. [دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج 2، ص 373.] تا آنجا كه از منابع برمى آيد، واژه هاى ابداع ابتدا، مبدع، مبدع و بديع، به عنوان تعابيرى فنى، براى نخستين بار پس از قرآن كريم، در گفتارها و استدلالهاى امامان شيعه عليهم السلام و بخصوص در سخنان على عليه السلام كه غنى ترين و پرمايه ترين گفتارها را در تبيين معارف توحيدى دارد و پيش از او در خطبه ى پر جاذبه و ماندگار همسرش، فاطمه عليهاالسلام- كه مورد بحث ماست- در زمينه ى آفرينش آغازين، به كار رفته است: «ابتدع الاشياء لا من شى ء كان قبلها».

كونها بقدرته و ذراها بمشيته.

با توانايى بيكرانش پديده ها را آفريد و با مشيت و خواست خويش، آنها را در زمين پراكند.

تكوين: آفرينش، ايجاد، پيدايش، ايجاد شى ء مسبوق به ماده و مدت.

قدرت: كون الفاعل بحيث اذا شاء فعل و اذا لم يشا لم يفعل؛

هر گاه گفته مى شود فاعل (كننده) داراى قدرت است؛ يعنى داراى صفت و حالتى است كه با داشتن آن، اگر اراده كند، انجام مى دهد، و اگر اراده نكند، انجام نمى دهد.

ذرا: آفريد «ذر الله الخلق اى اوجد اشخاصهم؛ موجودات را آفريد و آنها را در زمين پراكند».

مشيت: مشيت در آدمى، خواست باطنى اوست؛ همچنان كه اراده، هنگام عمل، تحقق مى يابد. در مورد خداى تعالى، مرحله ى قبل از فعل را مشيت مى گويند و مرحله ى وقوع آن را مرحله ى اراده. البته مشيت و اراده و مفاهيمى از اين قبيل، در مورد خداوند، مفاهيم عقلى و انتزاعى است. اينكه مى گويند: فلان كار، موافق مشيت خداست؛ يعنى بر خلاف رضاى او نيست و در مقام عمل، مجبور نيست، بنابراين، طبق اراده ى اوست:

قل ان الفضل بيد الله يوتيه من يشاء. [سوره ى آل عمران، آيه ى 73.]

بگو: (اين) تفضل به دست خداست؛ آن را به هر كس كه بخواهد، مى دهد.

نكته ى قابل تامل اينكه آفرينش، يك امر عمومى و شامل است و بر هر چيزى كه از هستى بهره اى دارد، گسترش يافته است؛ بدين معنا كه هيچ موجودى نيست، جز آنكه به قدرت و صنعت خداوند، هستى يافته است. تعبير روشن «الله خالق كل شى ء» كه در جاى جاى ذكر مبارك آمده است و قرينه اى وجود ندارد كه دلالت بر تخصيص آن داشته باشد بيان كننده ى عموميت و شمول آفرينش خداوند است:

قل: «من رب السموات و الارض قل الله قل افاتخدتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا قل هل يستوى الاعمى البصير، ام هل تستوى الظلمات و النور، ام جعلوا لله شركا خلقوا كخلقه فتشابه الخلق عليهم قل الله خالق كل شى ء و هو الواحد القهار». [سوره ى رعد، آيه ى 16.]

بگو: «پروردگار آسمانها و زمين كيست؟». بگو: «خدا». بگو: «آيا نابينا و بينا يكسان اند؟ يا تاريكى ها و روشنايى برابرند؟ يا براى خدا شريكانى پنداشته اند كه مانند آفرينش او آفريده اند و در نتيجه، (اين دو) آفرينش بر آنان مشتبه شده است؟» بگو: «خدا آفريننده ى هر چيزى است، و اوست يگانه ى قهار».

در جاى ديگر آمده است كه:

الله خالق كل شى ء و هو على كل شى ء وكيل. [سوره ى زمر، آيه ى 62.]

خدا، آفريدگار هر چيزى است، و اوست كه بر هر چيز، نگهبان است. و در سوره ى ديگرى آمده است:

ذلكم الله ربكم خالق كل شى ء لا اله الا هو فانى توفكون. [سوره ى غافر، آيه ى 62.]

اين است خدا، پرودگار شما (كه) آفريننده ى هر چيزى است. خدايى جز او نيست؛ پس چگونه (از او) بازگردانيده مى شويد؟

اين آيات و آيات ديگرى مانند اينها، نه تنها جوهره ى ذات موجودات را به خداى تعالى و قدرت و مشيت او ارتباط مى دهد؛ بلكه حدود وجودى و هندسه ى هستى و همچنين گسترش آنها و تحولات غايى را كه در مسير هستى خويش دارند، تماما منتهى به تقدير و هدايت خداوند مى داند.

الذى له ملك السموات و الارض و لم يتخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و خلق كل شى ء فقدره تقديرا. [سوره ى فرقان، آيه ى 2.]

همان كسى كه فرمانروايى آسمان ها و زمين، از آن اوست، و فرزندى اختيار نكرده و براى او شريكى در فرمانروايى نبوده است، و هر چيزى را آفريده و بدان گونه كه در خور آن بوده، اندازه گيرى كرده است.

قال ربنا الذى اعطى كل شى ء خلقه ثم هدى. [سوره ى طه، آيه ى 50.]

(موسى) گفت: «پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را خلقتى كه در خور اوست، داده؛ سپس آن را هدايت فرموده است».

الذى خلق فسوى- و الذى قدر فهدى. [سوره ى اعلى، آيه ى 2- 3.]

همان كه آفريد و هماهنگى بخشيد، و آنكه اندازه گيرى كرد و راه نمود.

قل هو الذى ذراكم فى الارض و اليه تحشرون. [سوره ى ملك، آيه ى 24.]

بگو: «اوست كه شما را در زمين پراكنده كرده، و به نزد اوست كه گرد آورده خواهيد شد».

اين آيات بيان كننده ى حقيقت متعالى است كه به ضرورت عقل، هيچ يك از موجودات عالم، خويش را نيافريده و هيچ موجودى مثل خودش نيز در آفرينش او نقش نداشته است؛ زيرا موجود مثل او هم، مانند خود او نيازمند موجود ديگرى است كه ايجادش كند و آن موجود نيز نيازمند موجود ديگرى است؛ و اين نيازمندى همچنان ادامه دارد تا اينكه منتهى شود به «موجود بالذاتى» كه نيازمند غير و بيگانه نباشد و عدم و نيستى در او راه نيابد؛ و اگر جز اين بود، هيچ موجودى به عرصه ى هستى راه نمى يافت. بنابراين، تمامى موجودات و همه ى مراتب هستى، به ايجاد خداوند دانا و توانايى كه بالذات، حق و غير قابل بطلان است و هيچ گونه تغييرى در او راه ندارد، موجود شده اند:

ام خلقوا من غير شى ء ام هم الخالقون- ام خلقوا السموات و الارض بل لا يوقنون. [سوره ى طور، آيه ى 35- 36.]

آيا از هيچ خلق شده اند؟ يا آنكه خودشان خالق (خود) هستند؟ آيا آسمان ها و زمين را (آنان) خلق كرده اند؟ (نه) بلكه يقين ندارند. [بنابراين كه «شى ء» را به معناى علت فاعلى بگيريم.]

نكته مهمتر اينكه هيچ آفريده اى پس از پديد آمدن نيز از پديد آورنده ى خود، بى نياز نيست؛ يعنى هر موجودى همچنان كه در ابتداى تكون و حدوث، وجودش را از خداى تعالى مى گيرد، در بقا و دوام خود نيز هر لحظه، وجودش را از خداى تعالى دريافت مى كند و تا هنگامى باقى است كه از سوى خداوند به وى افاضه ى هستى بشود و هر گاه اين فيض نرسد، نيست گشته، نامش از لوح هستى محو مى گردد؛ چنانكه خداوند مى فرمايد:

كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا. [سوره ى اسراء، آيه ى 20.]

هر دو (دسته)، اينان و آنان را از عطاى پروردگارت مدد مى بخشيم، و عطاى پروردگارت (از كسى) منع نشده است. و در سوره ى الرحمن آمده است:

يسئله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شان. [سوره ى الرحمن، آيه ى 29.]

هر كه در آسمان ها و زمين است، از او درخواست مى كند. هر زمان، او در كارى است.

بنابراين، عالم با همه ى وسعت و پهناورى كه دارد و با همه ى دقت ظرافت و لطافتى كه در نظام اوست، مستقل و بى نياز از خدا نيست، و خداى داناى توانا، هم خالق و پديد آورنده ى آن است، و هم در بقاى آن، افاضه ى فيض وجود مى كند، چرا كه: «اگر نازى كند، در هم فروريزند قالبها».

از ديدگاه اسلام، جهان را خداوند آفريده است و همو آن را حفظ و تدبير مى كند و سرانجام نيز جهان به او بازمى گردد. يكى از معانى آيه ى «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن» [سوره ى حديد، آيه ى 3.] اين است كه خداوند،مبدا و منتهاى جهان است و نيز اينكه او معناى باطنى همه ى چيزهاست و حتى نشانه هاى بيرونى و جنبه هاى ظاهرى اشيا، بازتاب اسما و صفات اويند. كل جهانى كه ما مى شناسيم و مى توانيم آن را به تجربه دريابيم، مخلوق خداوند است؛ اگر چه فعل خلقت آن به دست خداوند، مسلما ابتدا يا آغاز زمانى نداشته است. اين جهان، ازلى يا قديم نيست؛ وگرنه تغييرى در ذات الهى روى مى داد كه اسلام آن را نمى پذيرد. نظام هستى- آن گونه كه ما مى شناسيم و مى بينيم- آغاز و پايانى دارد؛ آغاز آن از فرمان «كن فيكون» نشأت يافته است و به او نيز بازمى گردد؛ و «انا لله و انا اليه راجعون»، نه تنها زبان گوياى فطرت انسان است؛ بلكه اقرارى كيهانى و متعلق به كل هستى است كه بر همه چيز برگ هاى درختان، سينه ى كوهها، ژرفناى درياها و اقيانوسها، و بر چهره ى دلرباى آسمان هاى پر ستاره نقش بسته است.

در حقيقت، جهان يك نظم مستقل از واقعيت خداوند نيست؛ بلكه در هر لحظه و لمحه از وجودش بر نگهبانى و حمايت الهى متكى است. علاوه بر اين، قوانين و انسجام و نظم آن، همه و همه، از خداوند نشئت مى گيرد. انسجام و همسازى حيرت انگيز نظم مخلوق، بازتابى از توحيد است و ظهور آن يگانه در جهان تعدد و تكثر.

در آيينه ى آيات الهى، قوانين طبيعت، قوانين مستقلى نيست كه هر يك به راه خود رود، آنچنان كه گويى جهان، استقلال وجودى خاص خويش را دارد؛ بلكه اين قانونها، بازتاب حكمت الهى و نيز نتيجه ى مشيت اوست. اين خداوند است كه دانه و هسته را مى شكافد؛ زنده را از مرده و مرده را از زنده، بيرون مى آورد؛ و هموست كه سپيده را مى شكافد و شب را براى آرامش، و خورشيد و ماه را وسيله ى حساب، قرار داده است و خواسته است تا خورشيد، هر صبح از شرق برآيد و هر شامگاه در غرب، غروب كند؛ آفريده هايى در هوا پرواز كنند و آفريده هايى نيز در آب شناور باشند:

إن الله فالق الحب و النوى يخرج الحي من الميت و مخرج الميت من الحي ذلكم الله فأنى تؤفكون- فالق الإصباح و جعل الليل سكنا و الشمس و القمر حسبانا ذلك تقدير العزيز العليم- و هو الذي جعل لكم النجوم لتهتدوا بها في ظلمات البر و البحر قد فصلنا الآيات لقوم يعلمون- و هو الذي أنشأكم من نفس واحدة فمستقر و مستودع قد فصلنا الآيات لقوم يفقهون- و هو الذي أنزل من السماء ماء فأخرجنا به نبات كل شي ء فأخرجنا منه خضرا نخرج منه حبا متراكبا و من النخل من طلعها قنوان دانية و جنات من أعناب و الزيتون و الرمان مشتبها و غير متشابه انظروا إلى ثمره إذا أثمر و ينعه إن في ذلكم لآيات لقوم يؤمنون- و جعلوا لله شركاء الجن و خلقهم و خرقوا له بنين و بنات بغير علم سبحانه و تعالى عما يصفون- بديع السماوات و الأرض أنى يكون له ولد و لم تكن له صاحبة و خلق كل شي ء و هو بكل شي ء عليم- ذلكم الله ربكم لا إله إلا هو خالق كل شي ء فاعبدوه و هو على كل شي ء وكيل. [سوره ى انعام، آيه ى 95- 102.]

خدا شكافنده ى دانه و هسته است؛ زنده را از مرده، و مرده را از زنده بيرون مى آورد. چنين است خداى شما؛ پس چگونه (از حق) منحرف مى شويد؟ (هموست كه) شكافنده ى صبح است و شب را براى آرامش و خورشيد، و ماه را وسيله ى حساب قرار داده. اين اندازه گيرى آن تواناى داناست. و اوست كسى كه ستارگان را براى شما قرار داده تا به وسيله ى آنها در تاريكى هاى خشكى و دريا راه يابيد. به يقين، ما دلائل (خود) را براى گروهى كه مى دانند، به روشنى بيان كرده ايم؛ و او همان كسى است كه شما را از يك تن پديد آورد. پس (براى شما) قرارگاه و محل امانتى (مقرر كرد). بى ترديد، ما آيات (خود) را براى مردمى كه مى فهمد، به روشنى بيان كرده ايم. و اوست كسى كه از آسمان، آبى فرود آورد. پس به وسيله ى آن، از هر گونه گياه برآورديم، و از آن (گياه)، جوانه ى سبزى خارج ساختيم كه از آن، دانه هاى متراكمى برمى آوريم، و از شكوفه ى درخت خرما، خوشه هايى است نزديك به هم؛ و (نيز) باغهايى از انگور و زيتون و انار- همانند و غير همانند- خارج نموديم. به ميوه ى آن، چون ثمر دهد و به (طرز) رسيدنش بنگريد. قطعا در اينها براى مردمى كه ايمان مى آوردند، نشانه هاست. و براى خدا شريكانى از جن قرار دادند، با اينكه خدا آنها را خلق كرده است، و براى او، بى هيچ دانشى، پسران و دخترانى تراشيدند. او پاك و برتر است از آنچه وصف مى كنند. پديد آورنده ى آسمانها و زمين است. چگونه او را فرزندى باشد، در صورتى كه براى او همسرى نبوده، و هر چيزى را آفريد، و اوست كه به هر چيزى داناست. اين است خدا، پروردگار شما. هيچ معبودى جز او نيست؛ آفريننده ى هر چيزى است. پس او را بپرستيد، و او بر هر چيزى نگهبان است. [براى آگاهى بيشتر درباره ى آيات فوق، ر. ك: تفسير الميزان، ج 7، ص 302 به بعد.]

هدفدارى در آفرينش جهان و انسان

من غير حاجة منه الى تكوينها، و لا فائدة له فى تصويرها الا تثبيتا لحكمته، و تنبيها على طاعته، و اظهارا لقدرته، و تعبدا لبريته، و اعزازا لدعوته.

(خداوند پديده ها را آفريد) بى آنكه هيچ نيازى او را در اين آفريدن باشد و بدون آنكه هيچ سودى در اين صورتگرى و پرداختن، به او بازگردد، جز آنكه ثبات و پايدارى حكمت خويش را برساند و بر پيروى از (فرمانهاى) خود هشيارى دهد، قدرت (بيكران) خود را (در عرصه هستى) به نمايش بگذارد و آفريدگانش را بنده وار بنوازد و فراخوان خود (به بندگى) را عزت بخشد.

از روزگاران بسيار دور، بشر در انديشه ى سيراب كردن عطشى بوده كه فطرتا نسبت به فهميدن و ادراك حقايق (واقعها و عينهاى موجودات) داشته است؛ چرا كه از جمله غرائز اصيل و بنيادين آدمى، غريزه ى حقيقت خواهى و حس كنجكاوى سيرى ناپذير و مرز ناشناس اوست كه ارضاى اين غريزه نيز يكى از نيازهاى روانى و روحى وى را برآورده مى سازد. هر چند اين غريزه در همه ى افراد به طور يكسان بيدار و فعال نيست؛ ولى در هيچ فردى از افراد انسانى كاملا خفته و خاموش نيست.

على الاصول، جنگ و گريزهاى علمى و چالشهاى فكرى دانشمندان و پژوهشگران، در طول قرنها و اعصار، يعنى از وقتى كه انسان بوده است، جز اين نبوده كه مى خواسته اند هر چه واقع بينانه تر با حقايق جهان (هر چه هست، جز خدا) و قانون هاى حاكم بر آنها آشنا شوند و به كشف معماى هستى و راز نهانى آن، و شناخت واقعيت هاى اشيا و چگونگى آنها براى دستيابى به يقين و قاطعيت در مسئله ى آفرينش جهان و انسان، از جمله هدفدارى آن، دست يابند؛ اگر چه در اين راه پر پيچ و خم كه رهيافتنش معرفت و بازگشايى مسائل نگشوده و رازهاى هستى، و هدفش دست يافتن به حقيقت غايى و غايت حقيقى است- در حدى كه استعداد بشرى و قواى ادراك انسانى اقتضا مى كند واجازه مى دهد، نه بيشتر- توفيقى نسبى يافته است؛ لكن هنوز در ميانه راه است. براى همين، فيلسوفان الهى، بر خلاف عالمان تجربى كه سر تا سر هستى را پهنه ى كنكاش خود قرار داده اند، در تعريف حكمت آورده اند:

حكمت، علم به احوال اعيان موجودات است، به گونه اى كه مطابق با واقع باشد، به اندازه ى استعداد بشرى. و اين از ويژگى هاى تعاليم و آموزه هاى قرآنى و به تبع آن، تعاليم راقى اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است كه توانسته اند جستجوگران حقيقت را با اشياى جهان آشنا كنند و پژوهشگران پر تلاشى را كه به دنبال راه حل ها و گره گشايى هايى روشن ترند، به صراط مستقيمى كه منتهى به حقيقت ناب مى شود، هدايت كنند: و لهديناهم صراطا مستقيما- و من يطع الله والرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا- ذلك الفضل من الله و كفى بالله عليما. [سوره ى نساء، آيه ى 68- 70.] و قطعا آنان را به راهى راست، هدايت مى كرديم؛ و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره ى كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته (يعنى) با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگان اند، و آنان چه نيكو همدمان اند.

فبشر عباد- الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هداهم الله و اولئك هم اولو الالباب. [سوره ى زمر، آيه ى 17- 18.]

پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن، گوش فرامى دهند و بهترين آن را پيروى مى كنند؛ اينان اند كه خدايشان راه نموده و اينان اند همان خردمندان.

اينكه خداوند مى فرمايد: بندگان من، پيرو بهترين سخن اند، بدين معناست كه به لحاظ ساختار وجودى شان، در جستجوى حقيقت اند و در سرشت خود، پيگير رشد و رسيدن به واقع اند. نشانه ى اين جويايى اين است كه در سر دو راهى حق و باطل، و رشد و گمراهى، به طور قطع، حق و رشد را مى گزينند و در برخورد با حق و احق، و نيكو و نيكوتر، احق و نيكوتر را. در حديث نبوى آمده است:

رب ارنا الاشياء كما هى. [مفاتيح الغيب، ص 301.]

پروردگارا! حقايق اشياء (واقعهاى جهان) را آن چنان كه هستند، نه بدان گونه كه ذهنها مى سازند، بر ما بنمايان.

انسان از نخستين روزهاى تبيين انديشمندانه از جهانى كه در آن زندگى مى كند و در پى تلاش و كوششى كه از جانب فاعلهاى مختار سر مى زند، غرض و هدف را مى بيند. براى او اين پرسش مطرح است كه: غرض و هدف در آفرينش جهان و انسان چه بوده است؟ به تعبير دقيق تر، انسان با پرسش هايى رويارو است كه ذهن نقاد او را به خود مشغول داشته است كه در ميان پرسش هاى ديگر علوم و رشته هاى دانش بشرى، به پرسش هاى مهم فلسفى الهى و كلام، شهرت يافته اند و پاسخگويى به اين پرسش ها را فيلسوفان الهى و متكلمان به عهده دارند. اگر چه اين پاسخها با همه ى گره گشايى ها، در حدى نبوده است كه كام جان پر عطش انسان جستجوگر را سيراب كند؛ اما در مقياس توانايى و تاخت و تاز انديشه ى بشرى، شايسته ى تحسين و در خور ستايش است. ستاره هاى دانش و انديشه، همواره چراغ راه انسان بوده؛ ولى به لحاظ دانش اندك و انديشه ى محدود خود، هنوز در آغاز راه به سر مى برند. قرآن كريم مى فرمايد: و ما اوتيتم من العلم الا قليلا. [سوره ى اسراء، آيه ى 85.] و به شما از دانش، جز اندكى داده نشده است.

رباعى زير منسوب به شيخ الرئيس ابوعلى سيناست:

دل، گر چه در اين باديه بسيار شتافت   يك موى ندانست، ولى موى شكافت
اندر دل من هزار خورشيد بتافت   آخر به كمال ذره اى راه نيافت

آرى! فيلسوفان و دانشمندان در مقايسه با اسرار و عظمت جهان هستى، جز اندكى نمى دانند و جز حيرت و شگفتى، نصيبى نبرده اند:

آنان كه محيط فضل و آداب شدند   در جمع كمال، شمع اصحاب شدند
ره زين شب تاريك نبردند به روز   گفتند فسانه اى و در خواب شدند
اسرار ازل را نه تو دانى و نه من   وين حرف معما نه تو خوانى و نه من
هست از پس پرده گفتگوى من و تو   چون پرده برافتد، نه تو مانى و نه من

(خيام) و اين پيامبران و اولياى بزرگ خداوندند كه به لحاظ ارتباط تنگاتنگ با غيب عالم و نشستن بر سر سفره وحى، پيروان خود را در جريان واقعيت هاى جهان قرار داده اند و با تعليم حكمت كه رساندن آدميان به اوج واقعيت و بالاترين مرتبه درك و فهم، در رهگذر فلسفه علمى و عقلى است به تامل و دقت در جنبه ى ملكوت و باطن جهان عينى نيز فراخوانده اند:

اولم ينظروا فى ملكوت السموات و الارض و ما خلق الله من شى ء. [سوره ى اعراف، آيه ى 185.] .

آيا در ملكوت آسمانها و زمين و هر چيزى كه خدا آفريده است، ننگريسته اند؟ و اين دعوت، براى اين است كه خرد و انديشه و استدلال، تا مرزهايى خاص، راهبر آدمى به حقايق است؛ ميدانهاى تو در تو در پشت ديوار ضخيم طبيعت است و در آنها پاى عقل و استدلال مى لنگد، و به گفته مولانا:

پاى استدلاليان چوبين بود   پاى چوبين سخت بى تمكين بود

تنها راه مطمئن براى رسيدن به معرفت حقيقى و يقينى و مشاهده و دريافت مستقيم حقايق، آن است كه آدمى، خود را از تخته بند «حد و رسم» و «مقدم و تالى» برهاند و از تنيدن در تار و پود اصطلاحات خود ساخته و معما گونه، آزاد كند تا از واقعيت هاى متغير و نسبى به سوى حقيقت مطلق و يگانه راه يابد و اين، جز با قرار گرفتن در صراط مستقيم هدايت الهى، امكان پذير نخواهد بود. بدين روى، خداوند از بندگانش خواسته تا پيوسته راه يافتن به صراط مسقتيم را كه همان راه انسانهايى است كه دلهايشان با جهان غيب و صقع ربوبى گره خورده است، از او بطلبند: «صراط الذين انعمت عليهم».

چرا كه تنها با تكيه بر خردورزى و تفكر در محدوده ى صور ذهنى و مفاهيم انتزاعى و دست و پا زدن در پيچ و خم استدلالها و اشكال منطقى و توصيف و ادراك امور عقلانى، راه به حقيقت برده نمى شود:

حديث از مطرب و مى گو و راز دهر كمتر جو   كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را

و آيت عشق را در دفتر عقل آموختن، خطاست:

اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى   ترسم اين نكته به تحقيق ندانى دانست

پرسش هاى اساسى در بحث جهان شناسى و هدفدارى آفرينش من غير حاجة الى تكوينها و لا فائدة له فى تصويرها.

بى آنكه هيچ نيازى او را در اين آفريدن باشد و بدون آنكه هيچ سودى در اين صورتگرى و پرداختن، به او بازگردد.

التصوير: صورت پردازى موجودات است، به گونه اى كه با يكديگر مشتبه نشوند. واژه تصوير، همانند كلمه ى تكوين، متضمن معناى ايجاد است و فرع بر آفريدن موجودات است. بدين معنا كه خداوند، پديده ها را آفريد؛ سپس آنها را از يكديگر با صورت پردازش، جدا و ممتاز ساخت: و لقد خلقناكم ثم صورناكم. [سوره ى اعراف، آيه ى 11.]

در حقيقت، شما را خلق كرديم؛ سپس به صورتگرى شما پرداختيم.

از جمله مباحث شورانگيز و نشاطآورى كه گاه شيدايى و دلبردگى را نيز به دنبال دارد، بحث «غناى ذاتى» و بى نيازى مطلق پروردگار متعال است. همه براهين فلسفى و كلامى، بر اين اتفاق اند كه «وجود واجب تعالى» به لحاظ اينكه «لذاته واجب» است، مطلق بوده، به هيچ حد و مرزى، محدود و به هيچ شرطى، مشروط نيست؛ چرا كه اگر محدود به چيزى مى شد، در وراى حد و بيرون از آن، وجود نمى داشت و به فرض بودن قيدو شرء معدوم و باطل مى گشت، اكنون، هستى اش واجب فرض شده است. بنابراين، خداى تعالى از وحدتى برخوردار است كه دومى براى او قبال فرض و تصور نيست، و مطلقى است كه به هيچ قيدى و شرطى، مقيد و مشروط نيست. در تعبير پيشوايان دين آمده است:

خداى تعالى غنى است؛ اما نه چون اغنيا زنده است؛ نه چون زنده ها، عزيز است؛ نه چون عزيزان، عليم و داناست؛ نه چون دانايان؛ يعنى از هر كمالى، صرف و خالص و محض آن- كه هيچ گونه آلايش و آميختگى با خلافش ندارد- در اوست. [براى آگاهى بيشتر به تفسير آيه هاى نخستين سوره ى حديد و تفسير سوره ى توحيد تفسير الميزان مراجعه شود.]

خداوند تعالى، پديد آورنده ى همه ى پديده هاست و هر آنچه كه نام «چيز» بر آن صدق كند، هر چه دارد، از اوست و در ذات و صفات و آثارش نيازمند خداست و در برآوردن نيازهايش رو به سوى او دارد و قصد او را مى كند؛ همچنان كه در قرآن كريم آمده: «الا له الخلق و الامر» و نيز به طور مطلق، هر موجودى سرانجامش اوست: «و ان الى ربك المنتهى»؛ يعنى هر موجودى، هر چه را قصد كند، نهايى ترين مقصدش خداست و برآورنده ى حاجت و نيازش، تنها اوست:

اين همه گتفيم ليك اندر بسيج   بى عنايات خدا هيچ ايم، هيچ
بى عنايات حق و خاصان حق   گر ملك باشد، سياهستش ورق
اى خدا، اى فضل تو حاجت روا   با تو ياد هيچ كس نبود روا

[مثنوى، دفتر اول، بيت 1878- 1880.] .

بحث استغناى خداوند (غناى ذاتى بى نيازى مطلق او) از آفريده ها، در جاى جاى قرآن كريم، موج مى زند؛ علاوه بر اينكه در آياتى ويژه، به طورى صريح بدان پرداخت شده است: و الله غنى حليم. [سوره ى بقره، آيه ى 263.] . و اعلموا ان الله غنى حميد. [سوره ى بقره، آيه ى 267.]

فان الله غنى عن العالمين. [سوره ى آل عمران، آيه ى 97.]

ان تكفروا انتم و من فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد. [سوره ى ابراهيم، آيه ى 8.]

لله ما فى السماوات و الارض ان الله هو الغنى الحميد. [سوره ى لقمان، آيه ى 26.]

يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد. [سوره ى فاطر، آيه ى 15.] و ربك الغنى ذو الرحمة. [سوره ى انعام، آيه ى 113.]

آيات ديگرى نيز هست كه استغناى خداوند را به عنوان مهمترين معارف قرآنى، در بحث توحيد آورده اند. در همه ى اين آيات، سخن از بى نيازى خداوند است در رويارويى با پديده هاى هستى، بويژه انسان. اگر چه، مخاطب قرآن كريم، تنها انسان است؛ اما در حقيقت، بحث استغنا در مورد همه ى هستى مطرح شده است؛ زيرا غناى خداوند، مطلق است و شامل جميع جهات است و فقر و حاجتمندى، هم در اصل هستى و هم در كمالات آن، ذاتى پديدهاى آن، از جمله انسان است و به تعبير دقيق فلسفى آن، وجود آفريده ها عين ربط است.

به گفته ى صدرالمتالهين شيرازى، فيلسوف نامدار اسلامى:

ان العاقل اللبيب بقوة الحديث يفهم... ان جميع الوجودات الامكانية و الانيات الارتباطية التعلقته اعتبارات و شوون للوجود الواجبى، و اشعة و ظلال للنور القيومى، لا استقلال لها بحسب الهيوة و لا يمكن ملاحظتها ذواتا منفصلة و انيات مستقلة لان التابعية و التعلق بالغير و الفقر و الحاجة عين حقائها، لا ان لها حقائق على حيالها عرض لها التعلق بالغير و الفقر و الحاجة اليه، بل هى فى ذواتها محض الفاقة و التعلق، فلا حقائق لها الا كونها توابع لحقيقة واحدة، فالحقيقة واحدة و ليس غيرها الا شوونها و فنونها و حيثياتها و اطوارها و لمعات نورها و ظلال ضوئها و تجليات ذاتها. [الاسفار الاربعة، ج 1، ص 77.]

اينكه ما هيچ هستيم و همه چيز، اوست؛ ما عدم محض ايم و وجود حقيقى، خداوند است، از نكته هاى بسيار ظريف و دل انگيزى است كه حكيمان الهى، بويژه حكيم شيراز در پرتو معارف قرآن كريم و اهل بيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بدان دست يافته اند.

عارف رومى در مقام مناجات، چه زيبا و ظريف سروده است؛ چنانكه گويى تبيين و توضيح كلام صدرالدين شيرازى است:

ما چو جنگيم و تو زخمه مى زنى   زارى از ما نه، تو زارى مى كنى
ما چو ناييم و نوا در ما ز توست   ما چو كوهيم و صدا در ما ز توست
ما چون شطرنج ايم اندر برد و مات   برد و مات ما ز توست اى خوش صفات
ما كه باشيم اى تو ما را جان جان   تا كه ما باشيم با تو در ميان؟
ما عدمهاييم و هستى هاى ما   تو، وجود مطلقى فانى نما
ما همه شيران، ولى شير علم   حمله شان از باد باشد دم به دم
حمله شان پيدا و ناپيداست باد   آنك ناپيداست هرگز گم مباد
باد ما و بود ما از داد توست   هستى ما جمله از ايجاد توست
لذت هستى نمودى نيست را   عاشق خود كرده بودى نيست را
لذت انعام خود را وا مگير   نقل و باده و جام خود را وامگير
ور بگيرى كيت جست و جو كند؟   نقش با نقاش چون نيرو كند؟
منگر اندر ما، مكن در ما نظر   اندر اكرام و سخاى خود نگر
ما نبوديم و تقاضامان نبود   لطف تو ناگفته ى ما مى شنود
نقش باشد پيش نقاش و قلم   عاجز و بسته، چو كودك در شكم
يش قدرت، خلق جمله ى بارگه   عاجزان چون پيش سوزن كارگه
گاه نقشش ديو و گه آدم كند   گاه نقشش شادى و گه غم كند
دست نه، تا دست جنباند به دفع   نطق نه، تا دم زند در ضر و نفع
تو ز قرآن باز خوان تفسير بيت   گفت ايزد: «ما رميت اذ رميت»
گر بپرانيم تير، آن نه ز ماست   ما كمان و تيراندازش خداست
اين نه جبر، اين معنى جبارى است   ذكر جبارى براى زارى است

[مثنوى، دفتر اول، بيت 598- 617.] .

اكنون كه روشن شد خداى تعالى، غنى مطلق است و از هر حيث، بى نياز و به تعبير قرآن، صمد على الاطلاق» است، اين سوال پيش مى آيد كه: خداوند براى چه جهان را آفريد؟ آيا به اين آفريدن نيازمند بود؟

فاطمه عليهاالسلام با تعبير «من غير حاجة منه الى تكوينها و لا فائدة له فى تصويرها»، زمينه ى پاسخ به اين پرسش اساسى را فراهم نموده است؛ يعنى پيش از بيان چرايى اصل آفرينش، ذهنها را به «غناى ذاتى و بى نيازى مطلق خداوند»، توجه داده است كه خداوند، نه در آفرينش و نه در صورت پردازى آفريده ها، هيچ گونه نيازى نداشته و هيچ گونه سودى را براى خويش در نظر نگرفته و در آفريدن، قصد سودايى را ننموده است.

على عليه السلام فرموده است:

كل شى ء خاضع له و كل شى ء قائم به، غنى كل فقير و عز كل ذليل، و قوة كل ضعيف، و مفزع كل ملهوف... بل كنت قبل الواصفين من خلقك لم تخلق الخلق لوحشة، و لاستعملتهم لمنفعة. [شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، خطبه 106.]

همه چيز در برابر او خاضع و فروتن است و همه اشيا به (اراده ى) او موجود و برپاست؛ بى نياز كننده ى هر نيازمند، و عزت دهندى هر خوار و زبون، و نيرو بخش هر ناتوان، و پناه غمزدگان است... تو پيش [مقصود از پيش (قبل)، تقدم رتبى است، نه زمانى «كان الله و لم يكن معه شى ء».] از آفريدگانى كه وصف تو را مى گويند، وجود داشته اى؛ خلق را براى رهايى از بيم تنهايى نيافريده اى، و آنان را براى سودى به كار نگرفته اى. و در خطبى اول نهج البلاغه مى فرمايد:

متوحد اذ لا سكن يستانس به و لا يستوحش لفقده.

او يگانه اى است؛ نه بدين معنا كه وجود همدم، باعث آرامش او نمى شود و نبودن همدم، وى را به وحشت نمى اندازد.

امام رضا عليه السلام به عمران صابى فرمود: و اعلم يا عمران، انه لو كان خلق ما خلق لحاجة لم يخلق الا من يستعين به على حاجته، و لكان ينبغى ان يخلق اضعاف ما خلق، لان الاعوان كلما كثروا كان صاحبهم اقوى، و الحاجة يا عمران لا يسعها لانه لم يحدث من الخلق شيا الا حدثت فيه حاجة اخرى و لذلك اقول: لم يخلق الخلق لحاجه، ولكن نقل بالخلق الحوائج بعضهم الى بعض و فضل بعضهم على بعض بلا حاجة منه الى من فضل و لا نقمة منه على من اذل، فلهذا خلق. [التوحيد، ص 431.] و بدان اى عمران، اگر خداى تعالى آنچه را كه آفريده است، از روى احتياج و نيازمندى بود، نمى آفريد، مگر آنچه را كه در برآوردن نيازش از آن كمك بگيرد، و سزاوار بود كه چندين برابر آفريده هايش بيافريند؛ زيرا هر اندازه كمك براى يك موجود بيشتر باشد، نيرومندتر مى گردد.

اى عمران! نيازمندى هيچ گاه براى خداوند امكان پذير نيست؛ زيرا اگر آفرينش براى برآوردن نيازش مى بود، ناگزير، آفريدن هر يك از آنها خود، نيازى ديگر را پديد مى آورد. براى همين است كه مى گويم: خداى متعال، آفريده ها را از روى نياز نيافريده است؛ بلكه نيازمندى را در آفريده ها قرار داده كه به وسيله ى برخى از آنها به برخى ديگر انتقال مى يابد؛ و بعضى از آفريده ها را بر بعضى ديگر برترى داده است، بدون نياز به آنچه برتر است و بدون دشمنى با آنچه كه در مرتبه ى پايين تر است؛ پس بدين سان آفريد.

در اين سخن، امام رضا عليه السلام براى تببين بى نيازى خداوند متعال به آفرينش جهان مى فرمايد:

اولا: اگر براى برآوردن نياز خود مى آفريد، مى بايد چيزهايى را بيافريند كه در برآوردن نيازها او را يارى دهند، حال آنكه جهان هستى، هم در حدوث و هم در بقا به او نيازمندند:

سيه رويى ز ممكن در دو عالم   جدا هرگز نشد، والله اعلم

ثانيا: اگر خداى تعالى به آفريده هاى خود نيازمند بود، نيازى را بر نياز خود مى افزود؛ زيرا هر آفريده اى در پيدايش و بقاى خود به چيزهايى نيازمند است كه بدون آنها نه پديد مى آمد و نه در صورت پديد آمدن، مى توانست به هستى خود ادامه بدهد. بنابراين، آفريدن هر آفريده اى، خود، بى نهايت آفريده هايى مى طلبد و در نهايت بر نيازمندى خداوند مى افزود.

امام حسين عليه السلام در مناجات عرفه به پبشگاه خداوند، غناى مطلق ذات مقدس حق را چنين تبيين مى كند:

الهى انت الغنى بذاتك ان يصل اليك النفع منك فكيف لا تكون غنيا عنى.

خداى من! تو در ذات خود، بى نيازتر از آن هستى كه براى تو سودى از خودت برسد، پس چگونه بى نياز از من نباشى؟

چرا آفريد؟

حال مى رسيم به پرسش اساسى كه در پيش مطرح كرديم: خداى تعالى با توجه به غناى ذاتى و بى نيازى مطلق براى چه آفريد، در حالى كه هيچ گونه نيازى به آفريدن جهان نداشت؟

در پاسخ اين پرسش بايد گفت: هستى خداوند، اقتضاى ذاتش «رحمانيت» و «فياضيت» است؛ بدين معنا كه گستردن فيض و رحمت، مقتضاى خدايى اوست، «گل خندان كه نخندد، چه كند؟»؛ و اگر نيافريند، نسبت «بخل» بر ذات اقدس او روا خواهد بود و بخل ورزيدن، علاوه بر آنكه با فياضيتش سازگار نيست، مستلزم نقص و عيب خواهد بود: «سبحان ربى الاعلى و بحمده» و گفته شد كه صمد است و منزه از مطلق نقصها.

با نگاهى عميق تر مى توان گفت كه همه ى پديده هاى جهان، در علم خداوند وجود داشته اند و گويا با زبان استعداد و آمادگى، خواهان وجود بودند؛ خواهان پديد آمدن و ظهور.

يسئله من فى السموات و الارض كل يوم هو فى شان. [سوره ى الرحمن، آيه ى 29.] .

هر كه در آسمان و زمين است، از او درخواست مى كند، هر زمان، او در كارى است. و خداى تعالى بدين خواسته پاسخ داده است كه پاسخ خداوند، همان هستى و تحقق موجودات است. و اتاكم من كل ما سالتموه. [سوره ى ابراهيم، آيه ى 34.] . و از هر چه از او خواستيد، به شما عطا كرد.

عارفان شوريده اى كه كام جانشان از زلال ناب معارف وحى محمدى صلى الله عليه و آله سيراب گشته است، با استناد به حديث شريف «حب»- گذشته از درستى استناد آن به قدسى بودن- هستى جهان را طفيل «حب ظهور و اظهار» و به گفته ى حافظ، «طفيل عشق» مى بينند: «طفيل هستى عشق اند آدمى و پرى». يعنى اگر پاى عشق در ميان نبود، هيچ آفريده اى پديد نمى آمد. اينان، حق را كه بنياد ذاتى جهان هستى است، خير محض و جمال مطلق مى دانند و لازمه ى اين سرشارى و زيبايى را نيز فيضان و جلوه گرى.

در روايت از حضرت داوود عليه السلام آمده است:

يا رب لماذا خلقت الخق؟ قال: كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف. [احاديث مثنوى، ص 29، به نقل از: شرح مثنوى، كريم زمانى، ج 1.]

(داوود پرسيد:) پروردگارا! از بهر چه آفرينش را پديد آوردى؟ فرمود: من گنجى پنهان بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم. پس آفريدم آفريدگان را تا شناخته شوم.

به گفته مولاناى روم:

گنج مخفى بد، ز پرى چاك كرد   خاك را تابان تر از افلاك كرد
گنج مخفى بد، ز پرى جوش كرد   خاك را سلطان اطلس پوش كرد

[مثنوى، دفتر اول، بيت 2862]

2863.گنجى نهان بود كه از شدت فزونى و پرى، هستى را شكافت و همين جهان خاكى را درخشان تر از كرات نورانى كرد. گنجى نهان بود؛ ولى از فرط كمال و سرشارى جمال، جوشيدن گرفت و خاك بى مقدار (انسان) را پادشاه پرشكوه و فر نمود، و به گفته شيخ محمود شبسترى:

حديث «كنت كنزا» را فروخوان   كه تا پيدا ببينى گنج پنهان

گنج هستى مطلق حضرت حق كه در كمال نورانيت خود نهان بود، در خراب آباد اعيان ممكنات، نمايان شد. [شرح گلشن راز، ص 109.]

فخرالدين عراقى در شرح اين حديث مى گويد:

سلطان عشق، خواست كه خيمه به صحرا زند، در خزائن بگشاد، گنج بر عالم پاشيد، ورنه، عالم با بود و نبود خود، آرميده بود و در خلوتخانه ى شهود، آسوده. آنجا كه: «كان الله و لم يكن معه شى ء» ناگاه، عشق بيقرار، از بهر اظهار كمال، پرده از روى كار بگشود و از روى معشوقى، خود را بر عين عاشق، جلوه فرمود صبح ظهور، نفس زد؛ آفتاب عنايت، بتافت؛ نسيم سعادت بوزيد؛ درياى وجود در جنبش آمد؛ سحاب فيض، چندان باران بر زمين استعداد باريد كه عاشق، سيراب آب حيات شد؛ از خواب عدم برخاست، قباى وجود در پوشيد:

چتر برداشت و بركشيد علم   تا به هم برزند وجود و عدم
بيقرارى عشق شورانگيز   شر و شورى فكند در عالم

[لمعات، ص 52.] .

اين غوغايى كه در سرتاسر جهان و پديده هايش برپاست؛ اين همه شور و شرهايى كه قلب عاشقان و دلباختگان را لبريز ساخته است و اين طغيانى كه در سينه هست؛ اين طوفانى كه بر پيشانى دريا و اقيانوس مى وزد؛ اين همه شيدايى ها و چشمك زدن هاى ستارگان؛ همه و همه، جرقه هايى از ظهور نور بى نهايت «حق» است كه در اين جهان متجلى گشته است: «الله نور السموات و الارض». [سوره ى نور، آيه ى 35.]

پرى رو، تاب مستورى ندارد   در ار بندى، سر از روزن برآرد

الا تثبيتا لحكمة...

(پديده ها را نيافريد،) جز آنكه ثبات و پايدارى حكمت خويش را برساند.

حكمت: «حكم؛ اصله منع منعا لاصلاح، و منه سميت اللجام حكمة الدابة، فقيل حكمته، حكمت الدابة: منعتها بالحكمة، و احكمتها: جعلت لها حكمة؛ [مفردات، ماده «حكم».] ريشه ى حكم از باب منع منعا به معناى اصلاح و تصحيح و سامان دادن است، و به معناى دهانه و زمام اسب نيز آمده است؛ چون اسب را در راه رفتن از تندروى و يا كندروى، بازمى دارد.

حكيمان در تعريف حكمت آورده اند كه:

الحكمة هى افضل علم بافضل معلوم و اخرى، ان الحكمة هى المعرفة التى هى اصح معرفة و اتقنها. [الهيات شفا، ص 5.]

حكمت، عبارت است از برترين علم و آگاهى به برترين معلوم، و ديگر اينكه، صحيح ترين و درست ترين و متقن ترين و استوارترين شناختها».

به روشنى درمى يابيم كه در تعريف واژه ى حكمت، دو عنصر اساسى حضور دارد:

1. برترين آگاهى، 2. اتقان و استحكام در عمل.