مسند فاطمه (سلام الله علیها)

مهدى جعفرى

- ۳ -


على و زهرا

زناشويى على و زهرا

دو سال از هجرت پيامبر اكرم به مدينه مى گذرد. اسلام پا گرفته، ريشه هاى استوار خود را در خاك دوانيده، از يك نيرومندى و قوتى برخوردار گرديده است. فرجام جنگ بدر پيرزوى مسلمانان بود و شكستن صولت دشمن كافر كيش. زين رو، چشمها به سوى پيامبر خدا و اسلام معطوف گرديد و انسانها براى رهايى از ظلم و استكبار و برده كشى گروه گروه پذيراى اسلام مى شدند. آيين حيات بخش اسلام روز به روز مرزهاى جديدى را در مى نورديد و عده و عده مسلمانان فزونتر مى شد. اين گسترش و همچنين رسيدن فاطمه (عليهاالسلام) به سن تميز فراغت بالى براى پيامبر خدا ايجاد نموده بود تا براى آتيه ى دخترش، كه عزيزترين مخلوقات در نزدش بود، تصميم گيرد. اما پيامبر خدا به خوبى مى دانست كه در اين مورد بايد فرمانبر حق باشد؛ چرا كه بر خلاف هميشه اين خداوند است كه تصميم خواهد گرفت.

«قال رسول الله (صلى الله عليه و آله): انما انا بشر مثلكم، اتزوج فيكم، و ازوجكم الا فاطمة، فان تزويجها نزل من السماء [ كلينى: الكافى، ج 5: ص 568/ ح 54 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: صص 144- 145/ ح 47 (و) حر عاملى: وسائل الشيعة، ج 14: ص 49/ ح 5 (چ عبدالرحيم ربانى) (و) صدوق: من لا يحضره الفقيه، ج 3: ص 393/ ح 4382 (و) طبرسى: مكارم الاخلاق، ص 209 (و) خوارزمى: مقتل الحسين، ج 1: ص 80 (به نقل از امام باقر (عليه السلام)). ]».

پيامبر خدا فرمود: همانا من بشرى همچون شمايانم. در ميان شما ازدواج كردم، و به شما زن مى دهم؛ مگر فاطمه. همانا امر ازدواج او از آسمان فرود خواهد آمد.

از طرفى فاطمه (عليهاالسلام) خواهان بسيارى داشت. روزى نمى گذشت كه سران قبايل مهاجر و انصار به نزد پيامبر نيامده و خواستار همسرى فاطمه با فرزندانشان نباشند. جوانان مهاجر و انصار در اين باب سعى در ربودن گوى سبقت از ديگران را داشتند، به خصوص آنانكه از مكنت بيشتر و جايگاه اجتماعى بالاترى برخوردار بودند. داماد رسول خدا شدن امتيازى بود كه همه را به شوق مى انداخت. به علاوه، مه بانويى همچون فاطمه كه به زيور علم و جمال و خلق نكو آراسته بود اين اشتياق را دو چندان مى نمود. اين اشتياق آنقدر بود كه پيرمردانى چون عمر و ابوبكر در اين ميدان قدم به پيش نهاده بودند، هر چند كه اين دو از انتساب با رسول خدا انديشه هاى ناصوابى در سر مى پروراندند و وضعيت آنان با ديگر خواستاران متفاوت بود؛ اما پاسخ پيامبر خدا در برابر همه يكسان بود:

«در انتظار فرمان حقم [ ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 8: ص 19. ]».

على (عليه السلام) با يارى رساندن به پيامبر و تاييد حضرتش در زمانى كه همه به انكار او كمر بسته بودند و همچنين مشاركت در جنگها و نشان دادن رشادتها و تحمل سنگين ترين صدمات براى بارور شدن نهال نوپاى اسلام از موقعيت و مقام خاصى برخوردار بود. مردم هنوز در خاطر خود سخنان پيامبر را در حق او از ياد نبرده بودند. مردم به ياد داشتند كه پيامبر خدا در نخستين اعلام رسمى دين خود، على را جانشين و وزير خود قرار داده بود [ مفيد: الارشاد، ص 42: فصل 7/ باب 2 (و) طبرسى: مجمع البيان، ج 7: ص 206 (و) امينى: الغدير، ج 2: ص 279 (و) طباطبايى: الميزان، ج 15: ص 365 (و) طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 62 (و) همو: جامع البيان، ج 19: ص 68 (و) ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 1: ص 187 (و) ابن اثير: الكامل فى التاريخ، ج 1: ص 486 (چ دار احياء التراث العربى) (و) ابن عساكر: ترجمة الامام على من تاريخ دمشق، ج 1: ص 89/ ح 143 (و) سيوطى: الدر المنثور، ج 5: ص 97 (و) هيثمى: مجمع الزوائد، ج 8: ص 302 (و) شافعى: انسان العيون، ج 1: ص 286 (و) طنطاوى: تفسير جواهر السمطين، ج 1: ص 85/ ح 65 (و) قندوزى: ينابيع المودة، ص 105 (و) محب الدين طبرى: الرياض النضرة، ص 168 (و) زرندى حنفى: نظم درر السمطين، ص 86. ] آنان فراموش نكرده بودند كه على نخستين گرويده ى به آيين پاك بوده [ رضى (گردآورنده): نهج البلاغه/ شرح و ترجمه ى فيض الاسلام، خطبه ى 56: ص 137 و خطبه ى 131: ص 398 و خطبه ى 234: ص 801 (و) كلينى:الاصول من الكافى، ج 1: مجلس 37: ح 5 (و) مفيد: الارشاد، ص 9 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 2: ص 9 (و) اربلى: كشف الغمه، ج 1: ص 18 (و) امينى: الغدير، ج 3: مروج الذهب، ج 2: ص 437 (و) ابن اثير: الكامل فى التاريخ، ج 1: ص 484 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 1: ص 30 (و) هيثمى: مجمع الزوائد، ج 9 ص 102 (و) ابن عساكر: ترجمة الامام على من تاريخ دمشق، ج 1: ص 331/ ح 401 (و) ابن ماجه: السنن، ج 1: ص 57 (و) حاكم نيشابورى: المتسدرك على الصحيحين، ج 2: ص 112 و ج 3: ص 136 (و) ابن جوزى: تذكرة الخواص، ص 103 (و) قندوزى: ينابيع المودة، ص 60 (و) ابن عبدالبر: الاستيعاب،ج 3: ص 21 (چاپ شده در حاشيه ى الاصابة فى تميز الصحابة) (و) ابن صباغ: الفصول المهمة، ص 126. ] ، در دامان مهر و محبت پيامبر خدا تربيت يافته، از آن سرچشمه ى جوشان معارف و حكم بهره ها برده است. زين رو، انتظار مى بردند كه على (عليه السلام) را هم در صف خواستگاران هم بيابند. اما حيا و شرم به ضميمه ى نادارى ظاهرى، و همچنين علو مقام فاطمه و پدرش، على (عليه السلام) را از ابراز اين تمايل باز مى داشت. او هر چند كه مى دانست پيامبر خدا اسوه ى حسنه است و در اين باب دختر گراميش به پدر اقتدا نموده است؛ اما همچنان مهر سكوت بر لب نهاده بود.

عمر و ابوبكر كه از خواستگارى خود طرفى نبسته بودند- به دلايلى- على (عليه السلام) را گفتند كه به خواستگارى فاطمه رود، كه در اين داستان جمعى از انصار با آن دو همداستان بودند.

پافشارى برخى مهاجرين و انصار، و همچنين ميل باطنى حضرتش دست بدست هم داده سبب گرديدند تا على (عليه السلام) به نزد پيامبر برود. او چون بر پيامبر خدا وارد شد سلام كرده زانوى ارادت بر زمين ساييد. پس از آن مهر سكوت بر لب نهاد و كام از كام نگشود. پيامبر خدا از او پرسيدند: «پسرابوطالب! براى چه آمده اى؟» على (عليه السلام) در حالى كه نگاه خود را متوجه زمين نموده بود پاسخ داد: «براى خواستگارى فاطمه!» پيامبر فرمود: «اهلا و مرحبا» و ديگر هيچ. على (عليه السلام) از خدمت پيامبر رخصت طلبيده خارج شد. از او پرسيدند كه چه شد؟ او گفته ى پيامبر را براى آنان بازگو كرد. آنان گفتند: همين جمله تو را كفايت مى كند. پيامبر تو را اهل و رحب بخشيد. [ ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 8: ص 21 (و) ابن حجر: صواعق المحرقه، ص 162 (و) بلاذرى: انساب الاشراف، ص 402. ] گفته ى پيامبر نشانگر آن بود كه سرانجام خداوند همتاى فاطمه را، كه پيش از آن در آسمانها انتخاب نموده بود، به پيامبرش اعلام داشته است:

«ان الله تعالى اوحى الى جبرئيل: زوج النور من النور، و كان الولى الله، و الخطيب جبرئيل، و المنادى اسرافيل، و الناثر عزرائيل، و الشهود ملائكة السموات و الارضين. ثم امر الى شجرة طوبى ان انثرى ما عيلك، فنثرت الدر الابيض و الياقوت الاحمر و الزبرجد الاخضر و اللولو الرطب، فبادرن الحور العين يلتقطن و يهدين بعضهن الى بعض.[ ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 122 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: صص 109- 110. ] ».

بارى تعالى به جبرئيل وحى نمود: نور را به تزويج نور در آور. در اين مراسم،ولى و اذن دهنده ى فاطمه خدا بود و خطبه خوان جبريل، و دعوت كننده اسرافيل، افشاننده عزرائيل، و شهود ملائك آسمانها و زمينها بودند. سپس خداوند درخت طوبى را فرمان داد تا آنچه بر خود دارد بيافشاند. درخت طوبى هم در شاهوار، ياقوت قرمز، زبرجد سبز، و مرواريد آبدار بيافشاند. حوريان افشانده هاى او را گردآورى كرده به يكديگر هديه مى دادند.

حقيقت آنست كه اگر على نمى بود فاطمه را همسرى نبود:

«لو لم يخلق الله على بن ابى طالب ما كان لفاطمة كفو [ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 29 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 107/ ح 22 (فرموده ى امام صادق (عليه السلام)).

البته اين حديث با الفاظ ديگرى هم نقل شده است. رك كلينى: الاصول من الكافى،ج 1: ص 461/ ح 10 (و) طوسى: التهذيب، ج 7: ص 470/ ح 90 (و) صدوق: من لا يحضره الفقيه، ج 3: ص 393/ ح 4383 (و) همو: عيون اخبار الرضا، ج 1: ص 157 (و) حر عاملى: وسائل الشيعة، ج 14: ص 49/ ح 6 (چ عبدالرحيم رباين) (و) قندوزى: ينابيع المودة، صص 177 و 181 و 237 و 250 (و) خوارزمى: مقتل الحسين،ج 1: ص 66 (و) طبرى: بشارة المصطفى، ص 328.] ».

شاه رسل چو فاطمه گر دخترى نداشت   بى شبهه آسمان حيا اخترى نداشت
گر خلقت بتول نمى كرد كردگار   در روزگار شير خدا همسرى نداشت
از اين دو يكى نه به هستى قدم زدى   اين يك براستى زنى، آن شوهرى نداشت

(وصال شيرازى)

عصمت كبراى حق بودن همسريش سنخيت مى طلبد و هر كسى را شايسته اين مقام نيست:

مهوشان آينه دار رخ تابان همند   آفتاب هم و ماه هم و حيران همند
همچون شمعند فروزان و گدازان با هم   آتش خرمن هم شبنم بستان همند
چون گل و سبزه همه باعث رنگينى هم   مايه ى خوبى هم رونق دكان همند
همچون پروانه به گرد سر هم مى گردند   بلبل زمزمه پرواز گلستان همند

بنابر آنچه كه علماى عامه و خاصه در كتب خود روايت كرده اند حضرت ختمى مرتبت با تقاضاى على فى المجلس موافقت نمود [ اربلى: كشف الغمة، ج 1: ص 485 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 126. ] ؛ زيرا فرمان داور بود. اما رخصت طلبيد كه اين پيشنهاد را با فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) هم مطرح سازد. پيامبر خدا به نزد گراميدخت خود رفته به بيان ماوقع پرداخته از دخت خود خواستار رايزنى شد. آن مظهر حيا در مقابل سكوت اختيار نمود. اما آثار خشنودى خاطر از چهره هويدا بود؛ چرا كه پسر عم خود را به خوبى مى شناخت، از مقام و منزلتش در نزد خدا و پدر خويش آگاه بود. دلاورى و جنگاورى او هم به چشم ديده و هم به كرات از ديگران شنوده بود. سبقتش در اسلام مسلم بود. در عبادت حق گوى سبقت از همگان ربوده بود و در دانش باب علم پدرش بود. پيامبر با ديدن آثار خشنودى سكوت را حمل بر رضايت كرده با خوشحالى بازگشته على را آگاه ساخت.

در روايتى ديگر آمده است: آنگاه كه پيامبر خدا به دخترش فرمود: دخترم، فاطمه! پسر عمويت على از تو خواستگارى نموده است، پاسخ تو چيست؟ فاطمه (عليهاالسلام) كه بى نهايت پاس حرمت پدر را نگاه مى داشت و او را براى خود اسوه ايى حسنه مى دانست، فرمود: پدرجان! نظر شما چيست؟ پيامبر در پاسخ فرمودند: خدا از آسمان اجازت فرمود. فاطمه (عليهاالسلام) در حالى كه بر لبانش تبسمى نقش بسته بود گفت: خشنودم به آنچه كه خدا و پيامبرش بدان خشنودند. [ابن منظور: مختصر تاريخ دمشق، ج 17: ص 133 (و) ابن حسنويه: در بحر المناقب، ص 5 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 334 (و) قاضى نورالله: احقاق الحق، ج 5: ص 273 (به نقل از معقل بن يسار، و ابوقبيل، و ابن اسحاق، و حبيب بن ثابت، وعمران بن حصين، وابن غسان، از امام باقر (عليه السلام)).

در روايت ديگر آمده است كه حضرت زهرا (عليهاالسلام) فرمودند: خشنودم به اينكه خداوند پروردگار من، و تو اى پدر پيامبر من، و پسر عمويم على شوهر و امام من است (رك مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 151/ ح 6 (به نقل از روضه ى كافى) (و) ابن حسنويه: در بحر المناقب، ص 5 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 344 (و) قاضى نورالله: احقاق الحق، ج 5: صص 117 و 273).]

عالم صدف است و فاطمه گوهر او   گيتى عرض است و اين گهر جوهر او
در قدر و شرافتش همين بس كه ز خلق   احمد پدر است و مرتضى شوهر او

(فواد كرمانى [ فواد كرمانى: ديوان شمع جمع، نشر صدوق. ] .

) پس از آن، پيامبر خدا از على خواستند كه ميزان كابين فاطمه را مقرر دارد. على (عليه السلام) آنچه كه در ملكيت خود دارد را بر مى شمرد: شمشير، شتر آبكش و زره حطميه كه رسول خدا در جنگ بدر به او داده بودند [ 3. ابن منظور: لسان العرب، ماده ى « حطم». ] پيامبر با سعه ى صدر فرمودند شمشيرت را محتاجى؛ چون با آن در راه خدا به جهاد بر مى خيزى. شتر آبكشت هم نمى تواند كابين قرار گيرد؛ چرا كه با آن براى خود و خانواده ات آب مى كشى و جهاز سفر را بر آن حمل مى نمايى. اما زره ات را مى توانى به فروش برسانى و ما بازاى آن را كابين دخترم قرار دهى [ اربلى: كشف الغمة، ج 1: ص 485 به بعد (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 127 (و) گنجى شافعى: كفاية الطالب، ص 177. ] على (عليه السلام) امتثال امر پيامبر خدا كرده زره را به 480 درهم به فروش مى رساند و وجه را تقديم پيامبر مى كند [ طبرى: دلائل الامامة، ص 135 (و) اربلى: كشف الغمة، ج 1: ص 486 به بعد (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43:ص 130 (دو منبع اخير و همچنين ابن سعد در طبقات (ج 8: ص 20) 400 درهم ذكر كرده اند). ] پيامبر مقدارى از آن را براى خريد جهيزيه و مقدارى براى خريد عطر و بوى خوش و مقدارى را براى وليمه ى شب عروسى قرار مى دهند. [ ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 8: ص 22. ] پيامبر خدا براى تهيه بوى خوش بلال و براى تهيه ى جهيزيه ابوبكر را مامور مى نمايند و با ابوبكر عمار ياسر و تنى چند از صحابه را همراه مى كنند تا با صوابديد يكديگر جهيز مورد نياز را آماده سازند. [ در مورد ميزان كابين روايات متفاوت است. رك اربلى: كشف الغمه، ج 1: ص 348 و 355 (و) زبير بكار: اخبار الموفقيات، ص 375 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: صص 119 و 126. ] خواستگارى على از دخت پيامبر خدا و لوله اى در ميان مردم ايجاد نمود. برخى از خواستگاران حس حسادتشان برانگيخته شد در پى فته گرى بر آمدند. در نتيجه، برخى از زنان فاطمه (عليهاالسلام) را در مورد انتخاشب سرزنش كردند كه چرا مردى نادار و تهيدست از مال دنيا را براى همسرى برگزيده است؟ فاطمه (عليهاالسلام) از اين نيشها دل غمين شده با ناراحتى به نزد پدر آمد. پدر او را دلدارى داد و ياد آور شد كه على (عليه السلام) بهترين امت است[ ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 143 (و) شيخ صدوق: كتاب الامالى، ص 438: ح 260 (و) شيخ مفيد: الارشاد، ص 23 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 37: ص 91 و ج 43: صص 133، 149 و 150 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: ص 375 (و) قاضى نورالله: احقاق الحق، ج 15: ص 333 و ج 18: ص 426 (و) محلاتى: رياحين الشيرعة، ج 1: ص 81. ] :

و روى لى عبدالعزيز الجلودى   قد كان صادقا مبرورا
عن ثقات الحديث اعنى العلائى   هو اكرم بدا و دامذكورا
يسندوه عن ابن عباس يوما   قال كنا عند النبى حضورا
اذ اتته البتول فاطم تبكى   و توالى شهيقها و الزفيرا
قال مالى اراك تبكين يا فاطم   قالت و اخفت التعييرا
اجتمعن النساء نحوى و اقبلن   يطلن التقريع و التعييرا
قلن ان النبى زوجك اليوم   عليا بعلا عديما فقيرا
قال يا فاطم اسمعى و اشكرى الله   فقد نلت منه فضلا كبيرا
لم ازوجك دون اذن من الله   و ما زال يحسن التدبيرا

(ابن حماد [ علامه امينى: الغدير، ج 4: صص 167 ] 168. .

) 1) عبدالعزيز جلودى كه راستگو و مبرور است.

2) از علائى كه امين و به بزرگوارى شهره.

3) و او از ابن عباس با سندى معتبر روايت كند كه روزى در محضر پيمبر بوديم.

4) فاطمه نزد پيامبر آمد گريان و از سوز سينه نالان.

5) پدرش پرسيد: گريه ات از چيست؟ گفت:

6) از زخم زبان و سرزنش زنان.

7) كه گفتند: امروز، پيامبر ترا به على كه مرديست نادار شوهر داد.

8) پيامبر فرمود: اى فاطمه! گوش دار و خدا را سپاسگزار باش كه خداوند فضيلتى افزون از ديگران به تو ارزانى داشت.

9) اين زناشويى با رخصت خداوند است، كه آنچه او براى بندگان بخواهد بجاست.

بارى، پس از مدتى جهاز زهرا (عليه السلام) آماده شد. صورت جهاز بنابر قول مشهور به شرح زير است:

پيراهنى به بهاى هفت درهم، چارقدى به بهاى چهار درهم، قطيفه ى سياه رنگ خيبرى (بافت خيبر)، تختخوابى بافته از برگ خرما، دو تشك با رويه ى كتان ستبر يكى پر شده از ليف خرما و ديگرى از پشم گوسفند، چهار بالش از چرم طائف پر شده از بوريا، پرده اى پشمينه، يك تخته بورياى بافت هجر، آسياى دستى، لگنى از مس، مشكى از جرم، قدحى چويبن، كاسه اى گود مخصوص دوشيدن شير، مشكى براى آب، ابريقى زفت اندود، سبويى سبز رنگ و چند كوزه ى گلين [ شيخ الطائفه طوسى: كتاب الامالى، ج 1: ص 39 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب،ج 3: صص 352- 353 (به نقل از امام صادق (عليه السلام)). ] چون جهاز را براى بازديد خدمت رسول خدا آوردند، فرمود: خدا به اهل بيت بركت دهد [ همان مدارك گذشته (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 94. ] سرانجام، خطبه ى عقد خوانده شد و فاطمه و على (عليهماالسلام) از آن يكديگر شدند [كه اين واقعه را سال دوم از هجرت ذكر كرده اند (رك شيخ مفيد:مسار الشيعة، ص 36 (و) شيخ طوسى: مصابح المتهجد، صص 612- 613).

اما سيد بن طاووس در اقبال الاعمال نقل مى كند كه شب زفاف فاطمه (عليهاالسلام) شب پنجشنبه مطابق با 21 محرم الحرام سال سوم هجرت بوده است.] اما مدتى به درازا كشيد تا فاطمه به خانه ى شوهر رفت.

پس از خريد جهاز فاطمه، به مدت يك ماه على (عليه السلام) به مسجد مى رفت و با پيامبر خدا نماز به جماعت برگزار مى نمود؛ اما سخنى از فاطمه (عليهاالسلام) به ميان نمى آورد.

زنان پيامبر او را گفتند: ايا مايل هستى تا از پيامبر درخواست كنيم كه همسرت را به منزل ببرى؟ كه على (عليه السلام) بااين پيشنهاد موافقت نمود. يكى از زنان پيامبر نزد رسول خدا رفته و حضرت را اينگونه متوجه ساخت كه اگر خديجه (عليهاالسلام) مى بود براى مراسم شب زفاف فاطمه (عليهاالسلام) لحظه شمارى مى كرد. همچنين على (عليه السلام) همسرش را مى خواهد، پس چشمش را به فاطمه روشن نماييد و كانون آنان را گرمى بخشيد و موجبات شادمانى ما را فراهم آوريد. پيامبر خدا در مقابل فرمودند: «من از على انتظار داشتم كه در اين مورد با من سخن گويد». حضرت در پاسخ فرمودند: «اى پيامبر خدا! شرم جلودارم بود».

آنگاه رسول خدا زنان خود را فرمودند تا در خانه ى خود غرفه اى براى على و فاطمه (عليهماالسلام) مهيا سازند. سپس على را مخاطب قرار داده فرمودند: يا على! امشب خوراكى (وليمه ى عروسى) براى خويشانت فراهم آور. نان و گوشت از ما و خرما و روغن از تو. خوراك آماده شد. على (عليه السلام) به مسجد رفته مردم را براى خوردن وليمه دعوت مى كند. گروه انبوهى از مهاجر و انصار براى صرف شام به خانه پيامبر سرازير مى شوند. على از كثرت جميع و قلت طعام در هراس مى شود. پيامبر او را بدين مطلب دلدارى مى دهد كه از خدا بركت طعام را خواستار شده است. در آن شب چهار هزار نفر وليمه ى فاطمه را سير تناول مى كنند.پس از آن پيامبر خدا دو طبق غذا يكى براى زنانش و ديگرى براى على و فاطمه ( عليهماالسلام) تهيه مى بيند.

آنگاه ام سلمه فاطمه را خدمت پيامبر خدا حاضر مى كند. عرق شرم بر جبين فاطمه نشسته است. پيامبر دعا مى كند و از خدا مى خواهد كه سختى را در دنيا و آخرت از آنان دور كند. سپس برقع از روى فاطمه بر مى گيرد تا على نظاره گر آن سيماى الهى باشد [ شيخ الطائفه طوسى: كتاب الامالى، ج 1: ص 39 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: صص 352- 353 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 94. ] چون مراسم وليمه به اتمام رسيد، پيامبر خدا دختران عبدالمطلب و زنان مهاجر و انصار را فرمان مى دهند تا همراه فاطمه به خانه ى على روند و در راه شادمانى كرده شعرهايى نمايانگر اين شادمانى را مترنم شوند و از سخنانى كه پروردگار را خوشايند نيست بپرهيزند. آنان فاطمه را بر استرى شهباء نام نشاندند. زمام استر را سلمان، بزرگ صحابى پيامبر خدا، به دست گرفت و حمزه و عقيل و جعفر و ديگر اولاد هاشم در پس استر در راه شدند. زنان پيامبر كه پيشاپيش در راه بودند اشعارى مى سرودند.

ما از اين جهت به ذكر اشعار مى پردازيم كه بيان فضايل اين زوج الهى است و برخى از آنها اقرار خصم به اين فضايل مى باشد؛ و الا اين مختصر را گنجايش تطويل نيست:

ام سلمه:

سرن بعون الله يا جاراتى   و اشكرنه فى كل حالاتى
و اذكرن ما انعم رب العلى   من كشف مكروه و آفات
فقد هدانا بعد كفر و قد   انعثنا رب السموات
و سرن مع خير نساء الورى   تفدى بعمات و خالات
يا بنت من فضله ذو العلى   بالوحى منه و الرسالات

1) اى هووهاى من! به يارى خدا در راه شويد و خدا را در همه حال سپاس گوييد.

2) به ياد آريد كه خداى بزرگ بر ما منت نهاد و ما را از بلاها و آفتها برهانيد.

3) كافر بوديم ما را راهنمايى كرد و فرسوده بوديم ما را توانا نمود.

4) همراه بهترين زنان برويد، كه جان تمامى خويشان و كسانش فداى او باد.

5) اى دختر آنكه خداى جهان او را به سبب پيامبرى و وحى از آسمان او را بر ديگران برترى داد!

عايشه:

يا نسوة استرن بالمعاجر   و اذكرن ما يحسن فى المحاضر
و اذكرن رب الناس اذ خصنا   بدينه مع كل عبد شاكر
فالحمد لله على افضاله   و الشكر لله العزيز القادر
سرن بها والله اعطى ذكرها   و خصها منه بطهر طاهر

1) اى زنان! خود را پوشيده داريد و جز سخنان نيكو سخنى بر زبان مرانيد.

2) به زبان رانيد نام پروردگار جهان، كه به دين خود ما و ديگر بندگان را گرامى داشت.

3) خداى بخشنده و پروردگار بزرگ توانا را سپاسگزاريم.

4) ببريد اين بانو را، كه خدا با ارزانى داشتن شويى پاكيزه و خوب او را محبوب خود گردانيده است.

حفصه:

فاطمه خير نساء البشر   و من لها وجه كوجه القمر
فضلك الله على كل الورى   بفضل من خص باى الزمر
زوجك الله فتى فاضلا   اعنى عليا خير من فى الحضر
فسرن جاراتى بها انها   كريمة بنت عظيم الخطر

[ توفيق ابو علم: اهل البيت، ص 148 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 130 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 115. ]

1) فاطمه بهترين زنان است، كه رخسارى چون ماه تابان دارد.

2) خدايت تو را به سبب پدرى كه به آيتهاى قرآنى مخصوص است بر ديگران برترى داد.

3) راد مردى با فضيلت را شوى تو گردانيد كه او- يعنى على- از همگان برتر است.

4) هووهاى من! ببريد او را، كه او بزرگوارى از تبار بزرگان است. و در حالى كه ديگر زنان بيت نخست هر رجز را تكرار مى كردند تكبير گويان داخل سراى على و فاطمه (عليهماالسلام) گرديدند.

پيامبر خدا زن و شوهر را دست به دست هم داده دعايشان كرده فرمود: خداوند بر دخت فرستاده اش مبارك و ميمون گرداند [ توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 148 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 130 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 115 (و) قاضى نور الله: احقاق الحق، ج 19: ص 132. ]

زندگانى على و زهرا

زندگانى مشترك على و فاطمه (عليهماالسلام) آغاز شده بود. يك زندگانى از هر جهت نمونه. مرد خانه نمونه، كدبانوى خانه نمونه، فرزندان نمونه و... هر چه را كه در رابطه با اين خانه بنگرى از برجستگى و امتيازى خاص برخوردار است. كار خانه دو قسمت گرديده: آنچه مربوط به داخل خانه است از آن زهرا و آنچه كه به بيرون خانه مربوط مى شود از آن على است. زندگى بسيار ساده و در عين حال پر زحمتى است. ما يحتاج اوليه تا آنجا كه ممكن است در خانه تهيه مى شود. از فرط كار با دستاسى بزرگ دستان فاطمه آبله زده اند:

از رنج كار آبله مى زد به دست او   دستى كه بوسه گاه لبان پيمبر است

(سيد محمد على رياضى يزدى)

فاطمه از پدر خود تقاضاى كنيز مى كند. پدر او را در كنيز اختيار نمودن يا چيزى بهتر مخير مى گرداند. به اشاره ى على آنكه بهتر است انتخاب مى شود. پيامبر امر بهتر را تسبيحاتى مى داند كه پس از هر نماز بايد به جا آورده شود:سى و چهار مرتبه الله اكبر، سى و سه مرتبه الحمدلله و سى و سه مرتبه سبحان الله [ روايات ابن باب مختلف است. رك احمد بن حنبل: المسند، ج 2: ص 39 و 105. ]:

فاطمه خاتون جنت ناگهى   پيش سيد رفت در خلوتگهى
گفت كرد از آس دستم آبله   يك كنيزك از تو مى خواهم صله
تا مرا از آس رنجى كم رسد   تا كيم از آس چندين غم رسد
وى عجب در پيش صدر روزگار   بود آن ساعت غنيمت بى شمار
دست بگشاد و ببخشيد آن همه   هيچ ننهاد از براى فاطمه
يك دعاش آموخت زيبا و عزيز   گفت اين بهتر تراز آن جمله چيز
آنكه او از فقر فخر آمد عزيز   كى گذارد هيچ كس را هيچ چيز
گر سر دين دارى اى بى پا و سر   راه دين اين است زين ره در گذر

(عطار نيشابورى [ عطار نيشابورى،: ديوان منطق الطير. ])

جلوه هاى عظمت در اين خانه فراوان ديده مى شود كه يادآورى فهرست آن صفحات انبوهى را مشحون مى سازد؛ اما براى نمونه:

روزى على از فاطمه (عليهماالسلام) تقاضاى خوراكى مى كند تا با آن سد جوع كند.فاطمه (عليهاالسلام) با شرمسارى مى گويد كه دو روز است كه خود و دو فرزندش چيزى نخورده اند. على (عليه السلام) مى گويد: چرا مرا آگاه ننمودى؟ فاطمه (عليهاالسلام) پاسخ مى دهد: از خدا شرم نمودم كه از تو چيزى طلب كنم كه قادر به انجام آن نيستى!

على (عليه السلام) از خانه خارج مى شود. دينارى وام مى گيرد. در راه خانه مقداد بن اسود را مى بيند كه در آن هواى گرم و سوزان با حالتى آشفته در كوچه هاى مدينه قدم مى زند.


مقداد چه شده است؟ چرا به خانه نمى روى؟ ممكن نيست، بايد آگاهم سازى! مرا از پاسخ معذور بدار.

- گرسنگى مرا از خانه بدر آورده؛ چرا كه تحمل شنيدن ناله و گريه ى فرزندانم را نداشتم.

- من هم براى همين از خانه بيرون آمم. اين دينارى را كه وام ستانده ام بگير. [ فرات كوفى: تفسير الفرات، ص 21 (و) طوس: كتاب الامالى، ج 2: ص 228 (و) عياشى سمرقندى: تفسير العياشى، ج 1: ص 171 (و) بحرانى: البرهان، ج 1: ص 282 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 59/ ح 51 (و) ابن كثير: البداية و النهاية، ج 6: ص 111 (و) گنجى شافعى: كفاية الطالب، ص 367 (و) قندوزى: ينابيع المودة، ص 199 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 122 (و) قاضى نورالله:احقاق الحق، ج 10: ص 323. ] نادارى آنان بيشتر براى انفاقى بود كه در راه خدا مى كردند. چرا كه در تورق صفحات تاريخ مشاهده مى كنيم در زمان بهبود وضع مسليمن پس از فتح مكه باز زندگانى آنان همراه با تعب و مشقت است.

عمران بن حصين مى گويد:

«روزى از روزها پيامبر خدا مرا فرمود: ايا ميل آن دارى تا با هم ديدارى از فاطمه كنيم؟ گفتم: بلى، آنگاه در ركاب پيامبر خدا به سوى خانه ى فاطمه (عليهاالسلام) در راه شديم. پيامبر چون به درب سراى فاطمه رسيد براى دخول اجازت طلبيد. دختر پيامبر رخصت داد. پيامبر فرمود: آيا با كسى كه همراه من است وارد شوم؟ فاطمه (عليهاالسلام) گفت: به خدا سوگند! جز چادرى چيز ديگرى براى پوشش ندارم... پيامبر عباى مندرس خود را به او دادند و فرمودند: با آن سرت را بپوشان. آنگاه با پيامبر به درون حجره شديم. پيامبر فرمود:دخترم چگونه اى؟ فرمود: درد مى كشم و گرسنه هستم. پيامبر فرمود: خشنود نيستى كه بانوى بانوان جهان باشى؟ فرمود: پدر مگر مريم دختر عمران بانوى بانوان نيست؟پيامبر فرمود: او بانوى بانوان عصر خود بود؛ ليكن تو بانوى بانوان تمامى زنان و شويت در دنيا و آخرت بزرگ است [ ابونعيم: حلية الاولياء، ج 2: ص 42 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 323 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 37: ص 68 و ج 39: ص 278 و ج 43: ص 37 (و) ابن مغازلى: مناقب على بن ابى طالب، ص 399 (و) طبرى: بشارة المصطفى، ص 84 (و) ابن بطريق: كتاب العمده، ص 387 (و) ابن عبدالبر: الاستيعاب، ص 75 (و) محب الدين طبرى: ذخائر العقبى، ص 42 (و) قندوزى: ينابيع المودة، 274 (و) زينى دحلان: السيرة النبوى، ج 2: ص 6. ] ».

قلم از نگارش اين وقايع در مى ماند و زبان را ياراى سخن گفتن نيست. اين عظمت و مقام الهى بر درب سراى هيچ انسانى زانو به زمين نسوده است. آدمى در حيرت فرو مى رود كه آيا اينان از جنس بشر بوده اند؟! به راستى كه عقول از درك فضيلتهاى آنان رنجه است. هر مقياسى در برابر اينان به كوتاهى مايل است:

چه گويم تو و ما اين روا نيست   همانا جز قياسى نابجا نيست
خرد، خندد بر اين ناپخته سنجش   دل افتد زين تو و مايى به رنجش
     

(على موسوى گرمارودى) تحير بنگر تا به كجاست كه سلمان اهل بيت از آن در شگفت است! فاطمه به پدر خود عرضه مى دارد:

« پدر! سلمان از چادر وصله خورده ى من در شگفت شد. به خدا سوگند، پنج سال است من در خانه ى على بسر مى برم، از مال دنيا تنها پوست گوسفندى داريم كه روزها شترمان را بر آن علوفه مى خورانيم و شبها روى آن مى خوابيم [ سيد بن طاووس: الدروع الواقية/ تحقيق قيومى، ص 252 (و) سيوطى: لثالى الاخبار، ج 1: ص 84 (و) بحرانى: البرهان، ج 2: ص 346 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 8: ص 303 (و) بحرانى: عوالم العلوم، ج 11: صص 264 و 587 (و) محلاتى: رياحين الشريعة، ج 1: ص 148. ] ».

سلمان كه جاى خود دارد، خداوند هم بر بزرگى اين عظمت و ستودن آن آيه هايى از قرآن را بر پيامبرش فرو مى فرستد:

(و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة [ حشر، 9:95. رك حسكانى: شواهد التنزيل، ج 2: صص 246- 247 (و) شيخ طوسى: كتاب الامالى، ص 611 (و) ابن شهر آشوب : مناقب آل ابى طالب، ج 1: ص 95 (و) طبرسى: مجمع البيان، ج 9: ص 260 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 41: صص 28 و 34 (به نقل از مناقب) (و) حاجى نورى: مستدرك الوسائل، ج 1: صص 26 و 540. ]) و هر چند به چيزى نيازمند باشند ديگران را بر خود مقدم مى دارند.

(و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا [دهر، 8:76. رك صدوق: كتاب الامالى، صص 155- 157 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 35: صص 237- 247 (و) بحرانى: غاية المرام، صص 368- 370.

سوره ى هل اتى (انسان) و بنا به قول برخى آيات 5 تا 11 اين سوره در شان اهل بيت پيامبر خداست. علامه امينى (رحمة الله عليه) در كتاب الغدير (ج 3: صص 107- 111) 34 نفر از اهل سنت را نام مى برد كه حديث سه روز روزه گرفتن اهل بيت و بخشيدن افطار خود به مسكين و يتيم و اسير را نقل كرده اند كه اين امر خود دلالت بر متواتر بودن اين حديث در نزد اهل سنت دارد.

همچنين در كتاب احقاق الحق (ج 3: صص 157- 171) حديث فوق از 36 نفر از دانشمندان اهل سنت با ذكر ماخذ نقل شده است.

همچنين در تمامى تفاسير قرآن علماى اماميه به اين امر اشارت رفته است كه به سبب دراز دامن بودن نام آنها از ذكرشان خوددارى شد.]) و براى رضاى خدا خوراكشان رابه نادار و بى سرپرست و در بند مى دهند.

پس در مقام شناساندن زهرا (عليهاالسلام) اگر حافظ ابونعيم اصفهانى گويد:

«زشتى و آفات اين جهان را ديد و خود را از دنيا و آنچه در آنست بريد[ ابونعيم: حلية الاولياء، ج 2: ص 39. ]».

سخنى بيراهه بر زبان نرانده است.

فاطمه (عليهاالسلام) همچنانكه در زندگى كردن نمونه بود در عبادت به درگاه رب الارباب هم برجستگى خاصى داشت. او چون از كار منزل و امور مربوط به تربيت فرزندان فراغ البال مى گرديد به عبادت مى پرداخت. شبهاى جمعه تا سپيده ى صبح به عادت و تضرع و زارى به درگاه حق مشغول بود [ اربلى: كشف الغمة، ج 2: ص 96 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 56 (و) صدوق: علل الشرايع، ج 1: ص 183 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 82 و ج 93: ص 388/ ح 20 (به نقل از مصباح الانوار (ص 226))، چ بيروت (و) سيوطى: لئالى الاخبار، ج 4: ص 107 فتال نيشابورى: روضة الواعظين، ص 277 (و) حر عاملى: وسائل الشيعة، ج 4: ص 1151 (چ عبدالرحيم ربانى) (و) حاجى نورى: مستدرك الوسائل ج 5: ص 244 (چ آل البيت). ]

بخشش پيامبر

تا ريخ نوپاى اسلام كه با تلاشها و رنجهاى پيامبر خدا رقم خورده بود، فراز و نشيبهاى خود رايكى پس از ديگرى پشت سر مى گذاشت و با يارى و درايت و شجاعت پيشواى متقيان، بازوى توانمند اسلام، علم الاعلام، ربانى مرد شريعت محمدى،على بن ابى طالب (عليهاالسلام) روز به روز گسترش مى يابد؛ تا اينكه غزوه ى خيبر فرا رسيد.

با ورود پيامبر خدا به مدينه و ريشه در خاك دوانيدن نهال اسلام، يهود ساكن در مدينه به فكر ضربه وارد كردن به پيكر اين نهال نوپاى افتاد.

سه قبيله ى بنى قينقاع و بنى نضير و بنى قريظه با وجود پيمانى كه پيامبر خدا مبنى بر بى طرفى در جنگ بسته بودند پيمان شكنى كردند و هيچيك از قبايل نامبرده نسبت به عمل به مواد قرار داد مزبور از خود صداقت نشان ندادند. پيامبر خدا هم با توجه به قرار داد منعقده كه تخلف از مواد آن رخصت نبرد با آنان و ريختن خون آنها و ضبط اموالشان را مى داد به مقاتله با آنان برخاست. در نتيجه، يهوديان بنى قريظه به قتل رسيدند و بنى قينقاع و بنى نضير از مدينه تبعيد شدند.

يهوديان دو قبيله ى مزبور پس از تبعيد از مدينه در «خيبر»، «وادى القرى» و «اذرعات شام» سكنا گزيدند.

در جلگه ى پهناور و حاصلخيزى به نام «وادى خيبر» كه در سى دو فرسنگى شمال مدينه قرار داشت جمعيتى بالغ بر بيست هزار نفر از يهوديان زندگى مى كردند. آنان براى حفاظت جان و مال خود در آن منطقه به ساختن دژهايى استوار اقدام نمودند و براى مقابله با خطرات احتمالى، جنگاورانى دلير را آموزش دادند [ تاريخ اليعقوبى، ج 2: ص 46 (و) طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 46 (و) حلبى: السيرة الحلبية، ج 3: ص 36. ] كه وظيفه ى آنان پاسبانى از قلعه ها بود.

يهوديان با تشويق و ترغيب قبايل عرب و كمك مالى فراوان سبب گرديدند تا قبايل عرب در يك سپاه بزرگ گردآمده خود را به مدينه برسانند كه سرانجامش غزوه ى احزاب (يا خندق) بود.

تحريكات و تحركات يهود سبب گرديد كه پيامبر خدا در فكر برچيدن اين كانون خطر بيفتد و از اين راه تعرض احتمالى دشمن را دفع كرده ضريب امنيت مدينه كه كانون نشر اسلام بود را بالا ببرد. حضرتش با انعقاد صلح حديبيه از فكر قريش كه خطرى از جانب جنوب بود آسوده گرديد و با فرمانى عمومى نيروهاى اسلام، بالاخص آنان كه در صلح حديبيه شركت داشتند [ البته پيامبر كسانى كه در جريان صلح شركت نداشتند را آزاد گذاشت كه به صورت داوطلبانه در اين غزوه شركت جويند، مشروط بر اينكه سهمى از غنائم نداشته باشند (رك واقدى: المغازى، غزوه ى خيبر). ] براى تصرف اراضى تحت كنترل يهود بسيج نمودند. برخى از مورخان اين واقع را در محرم سال هفتم، ماه هفتاد و يكم از هجرت ثبت [ ابن هشام: السيرة النبوية، ج 3: ص 342 (چ حلبى). ] و برخى ديگر در صفر [ اقدى: المغازى، غزوه ى خيبر. ] و يا جمادى الاول سال هفتم ضبط كرده اند. [ ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 2: ص 106. ] پيامبر در آغاز كوشش بسيار نمودند تا حركتشان براى دشمن آشكار نگردد و در ضمن ارتباط يهوديان خيبر را با قبايل «فزاره» و «غطلفان» قطع كنند. از اين رو، سپاه را در ابتدا به سوى شما حركت دادند و با رسيدن به بيابان «رجيع» متوجه خيبر گرديدند و با اين عمل خط ارتباطى خيبريان را با قبايل مذكور قطع نمودند.

چون به خيبر رسيدند مسلمانان خود را با دژهاى استوارى [ تاريخ تعداد قلاع خيبر را بالغ بر ده قلعه ذكر كرده است (ابن هشام: السيرة النبوية، ج 2: ص 106 چ بيروت: 1376). ] كه به وسيله ى دو هزار جنگاور دلير محافظت مى شد، روبرو ديدند.

مسلمانان در حدود يك ماه در راه تصرف قلاع كوش نمودند. اما هنوز قلاعى بودند كه با وجود محاصره و حملات مكرر سر سختانه مقاومت مى كردند و مسلمانان از تصرف آنها عاجز شده بودند.

على (عليه السلام) در بادى امر به سبب چشم درد در اين غزوه شركت ننمود[ طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 3: ص 37. ]؛ اما چون رسول خدا مسلمين را در نبود على (عليه السلام) قادر بر فتح نديد، فرمود:

«لاعطين هذه الراية غدا رجلا يفتح الله على يديه يحب الله و رسوله، و يحبه الله و رسوله [ طبرسى: مجمع البيان، ج 9: ص 120 (و) بخارى: الصحيح، ج 5: ص 171 (چ دار احياء التراث العربى) (و) صحيح مسلم، ج 7: ص 121. ] ليس بفرار (خ ل: كرار غير فرار) [ ابن هشام: السيرة النبوية، ج 3: ص 439 (و) حليب: السيرة الحلبية، ج 2: ص 443 (و) ابن عبدالبر: الاستيعاب،ج 3: ص 36 (و) مغازلى: مناقب على بن ابى طالب، ص 179: شماره ى 217. ]».

فردا اين رايت را به مردمى خواهم سپرد كه خدا به دست وى فتح را به انجام رساند، مردى كه خدا و رسولش را دوست مى دارد، و خدا و رسول او را دوست مى دارند و از صحنه ى نبرد گريزان نيست [بنابر آنچه كه در تواريخ مسطور است اين سخن رسول خدا پس از اظهار ضعف لشكريان بود؛ زيرا پيامبر رايت را به دست هر كس مى داد تا قلعه گشا گردد سرافكنده بر مى گشت كه در اين داستان عمر و ابوبكر هم وضعى چون ديگران داشتند.

آن دو هم (البته جداگانه) پس از آنكه پيامبر خدا رايت را بدستشان داد تا قلعه گشا گردند سرافكنده از اينكه نتوانستند دژ را تسخير كنند به نزد پيامبر خدا بازگشتند (ابن هشام: السيرة النبوية، ج 3: ص 349، چ حلبى (و) ابن اثير: الكامل فى التاريخ، ج 2: ص 219، چ بيروت/ 1385 ق (و) احمد: المسند، ج 5: صص 353 و 358 (و) حاكم: المستدرك على الصحيحين، ج 3: ص 37 (و) متقى هندى: كنز العمال، ج 6: ص 394 و ج 5: ص 283).

به نقل محمد بن جرير طبرى در تاريخش (ج 3: ص 37) عمر در بازگشت (مفتضحانه ى) خود از صحنه ى نبرد با نقل دلاوريهاى مرحب- كه رياست يكى از دژها را بر عهده داشت- قصد در مرعوب ساختن ياران پيامبر و توجيه عمل خود داشت.] آنگاه فرمود: «كجا است پسر عمم على ؟» گفتند: «در مدينه است مبتلا به درد چشم»! حضرتش فرمان داد تا على (عليه السلام) را حاضر كنند. چون على (عليه السلام) شرفياب محضر مبارك پيامبر گرديد حضرت مقدارى از آب دهان خود را بر روى چشمان على (عليه السلام) كشيدند. چشمها سالم شد و درد از آنها رخت بر بست. سپس پرچم سپاه را به دست على (عليه السلام) داده فرمود: «يا على، برو به سوى قلاع خيبر». على امتثال (عليه السلام) امر نموده به ميدان رفته و قلاع را فتح كرد و درب از قلعه ى خيبر بر كند [ خود حضرت در اين باره مى فرمايند: «والله ما قلعت باب خيبر و دكدكت حصن يهود بقوة جسمانية، بل بقوة الهية! (صدوق: كتاب الامالى، مجلس 77: ح 10 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج، ج 20: ص 316) يعنى به خدا سوگند كه من در خيبر و دژهاى يهود را به نيروى جسمانى نگشودم، بلكه كار من با مدد از توان و نيرويى الهى بود. ] كه بيست نفر مرد دلير توان گشودنش را نداشتند [مفيد: الارشاد، ص 114:باب 2/ فصل 31 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 21: ص 16.

ابن حجر در كتاب «الاصابة فى تمييز الصحابة» (ج 2: ص 502) گويد كه اين در آن چنان بود كه بعد از بر كندنش بدستان على، هفتاد نفر آن را به جاى نخستش باز گرداندند.] و مرحب خيبرى را به قتل رساند و غائله با نزول:

«لا فتى الا على، لا سيف الا ذوالفقار [ ابن ابى الحديد: شرح النهج،ج 7: ص 219. ]».

جوانمردى جز على و شمشيرى جز ذوالفقار نيست.

فيصله يافت [ طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: صص 300 به بعد. ] با رشادت على (عليه السلام) و سرنگون شدن مرحب، يهوديان سا كن در دو دژ باقيمانده تسليم شدند [ ابن هشام نام اين دو قلعه را «طيح» و «سلالم» ذكر كرده است (السيرة النبوية، ج 3: ص 352، چ حلبى). ] و از پيامبر خدا امان طلبيدند. رسول خدا به آنان امان داد و آنها هم از قلعه خارج شدند و تمامى املاك منقول و غير منقول خود را به مسلمين واگذار كرده راه مهاجرت به سوى شام را در پيش گرفتند.

پس از اين پيروزى كه نصيب مسلمين گشت يهوديانى كه ساكن فدك بودند از ماجرا مطلع گشتند و رعب و ترس بر آنان مستولى شد. آنان قبل از آنكه حادثه اى واقع گردد درصدد چاره جويى بر آمدند. در همين بين بود كه مامور پيامبر به فدك آمد و آنان را به اسلام دعوت كرد. يهوديان فدك از پذيرفتن اسلام امتناع ورزيدند؛ولى حاضر شدند با رسول خدا قبل از شروع به نبرد قرارداد صلح امضا كنند. رسول خدا هم موافقت فرمود كه نصف اراضى و باغستانهاى فدك متعلق به حضرتش باشد و نصف ديگر متعلق به آنان [ ياقوت حموى: معجم البلدان، ذيل ماده ى «فدك»، ج 4: ص 238. ]، مشروط بر اينكه محصول را آنها جمع كنند و نصف حاصل بدست آمده را به رسول خدا از يهود به كلى خلع يد كند آنها فرمان برند و از اين سرزمين خارج گردند و پيامبر هم مطابق نصف فدك كه سهم آنها بود در هر جا كه صلاح بداند خانه و زمين در اختيار يهوديان فدك قرار دهد.

چون در اين مصالحه سربازان اسلام شركت نداشتند و از قوه ى قهريه استفاده نشد، به حكم خداى متعال كه مى فرمايد:

(و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتخم عليه من خيل و لاركاب ولكن الله يسلط رسله على من يشاء والله على كل شى ء قدير [ حشر، 7:59. ]) آن غنيمتى كه خدا از مردم قريه ها نصيب پيامبرش كرده است از آن خدا و پيامبر و يتيمان و مسكينان و مسافران در راه ماندگان است، تا ميان توانگرانتان دست به دست نگردد. هر چه را كه پيامبر به شما داد، بستانيد و هر آنچه را كه منع كرد دورى گزينيد. و از خدا بترسيد كه خدا سخت عقوبت است.

ملك طلق رسول خدا شد [ در اينكه فدك ملك شخصى رسول الله (صلى الله عليه و آله) گرديد و هيچيك از مسلمانان در آن حقى نداشتند ميان علماى فريقين اختلافى نيست. براى نمونه رك طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 3: ص 14 (و) ابن اثير: الكامل فى التاريخ، ج 3: ص 221 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج،ج 16: ص 210. ] و رسول خدا تا مدتى درآمد حاصله ى آن را در ميان مستمندان بنى هاشم تقسيم مى نمود؛ اما با نزول آيه ى:

(فات ذالقربى حقه و المسكين و ابن السبيل ذلك خير للذين يريدون وجه الله و اوليك هم المفلحون [ روم، 30: 38. ]) - رسول ما- حق ذى القربى و مسكينان و در راه ماندگان را از اين مال كه در دست تست ادا كن كه صله ى رحم و احسان به فقيران براى آنان كه مشتاق لقاى خداوند هستند بهترين كار است و همينان رستگاران عالمند.

پيامبر خدا فدك را به فاطمه بخشيد [ شيخ صدوق: عيون اخبار الرضا، ج 1: ص 233 (و) شيخ طوسى: التبيان، ج 8: ص 228 (و) طبرسى: مجمع البيان، ج 4:ص 306 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 1: ص 476 (و) راوندى: الخرائج،ص 9 (و) سيد بن طاووس: كشف المحجة، ص 124 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 8: صص 91- 93، چ سنگى (و) سيوطى: الدر المنثور، ج 5: ص 273 (و) هيثمى: مجمع الزوائد، ج 7: ص 49 (و) ذهبى: ميزان الاعتدال، ج 2: ص 228 (و) متقى هندى: كنز العمال، ج 2: ص 158. ]