مسند فاطمه (سلام الله علیها)

مهدى جعفرى

- ۲ -


ولادت مهين بانوى اسلام

خديجه با پيامبر خدا پيمان زناشويى بست (كه خود داستان درازى دارد). زندگى اين دو زوج خوشبخت سپرى گشت تا سال پنجم بعثت فرا رسيد. در يكى از روزها پيامبر خدا در سرزمين أبطح (ميان مكّه و منى) نشسته بود، و اميرمومنان، عبّاس،حمزه، عمّار ياسر، مُنذَر بن ضحضاح، ابوبكر و عمر در محضرش زانوى ارادت بر خاك سوده بودند، كه جبرئيل امين به هيأت اصلى خود بر حضرتش جلوه نمود و گفت:

اى محمد! خداوند بزرگ تو را سلام رسانده فرمان مى دهد تا چهل روز از خديجه كناره بگيرى!

اين پيغام، رسول خدا را گران آمد؛ چرا كه علاقه فراوانى به خديجه داشت و اين مدّت، زمانى بس دراز بود. امّا فرمان فرمان حقّ بود و سرپيچى از آن ناممكن. زين رو، پيامبر خدا چهل شبانه روز از خديجه عزلت اختيار نمود و به وسيله ى عمّار ياسر خديجه را پيغام داد كه:

اى خديجه! گمان مبر كه كناره گيريم از تو بى اعتنايى است؛ بلكه امتثال فرمان بارى است. اى خديجه! اين فرمان را جز خير و نيكى مدان و فرمانبر حقّ باش؛ زيرا خداوند به كرّات به وجود تو بر فرشتگان مقّربش مباهات مى كند.اى خديجه! دل نگران مباش. شب كه فرا مى رسد در سرا را ببند، به بستر رفته آرام گير. من نيز در سراى فاطمه دخت أسد (مادر اميرمؤمنان ) روزگار سپرى خواهم نمود.

با اين احوال هر روز كه مى گذشت تأثّر خديجه فزون مى گشت. سرانجام، چهل روز به پايان رسيد. چهل روزى كه پيامبر روزهايش را به روزه و شبهايش را به عبادت روزگار مى گذراند. ديگر بار جبرئيل از آسمان هبوط نمود پيامبر را مخاطب ساخته گفت:

اى محمّد! پروردگار علىّ اعلا سلامت مى رساند و تو را به آماده شدن براى قبول تحفه و تحيّت خويش فرمان مى دهد.

پيامبر خدا از جبرئيل از تحفه و تحيّت جويا مى شود؛ ليكن جبرئيل اظهار بى اطلاّعى مى كند. در اين هنگام ميكائيل با طبقى كه بر رويش دستمالى گسترده شده فرود مى آيد وآن را در خدمت حضرت رحمت عالميان مى نهد آنگاه جبرئيل پيش آمده و فرمان خدا را ابلاغ مى كند كه:

اى محمّد! از طعام درون اين سينى تناول كن.

پيامبر خدا برخلاف رسم خود كه در افطار ديگران را شريك مى نمود به امر خداى بزرگ على (عليه السّلام) را فرمان مى دهد تا در غرفه را ببندد و با نشستن بر در سراى فاطمه دخت أسد، از ورود ديگران ممانعت كند. چون فرمان اجرا شد پيامبر پوشش طَبَق را كنار زده از انگور و خرمايى كه در آن بود سدّ جوع نمودند و با جرعه آبى از همان طبق خود را سيراب كردند. چون از غذا فارغ شدند جبرئيل قدم به پيش نهاد و با همان آب بر دستان پيامبر مى ريخت و ميكائيل مى شست و اسرافيل با حوله اى آب از دستان پيامبر مى سترد. در آخر، باقيمانده ى غذا همراه با طبق و دستمال به آسمان برده شد. رسول خدا بعد از آن عزم بپا داشتن نماز را نمود كه جبرئيل امين حضرتش را آگاه كرد كه خداوند او را از نماز خواندن تا زمانى كه به نزد خديجه رفته با وى در آميزد، بر حذر داشته است. آنگاه جبرئيل در ادامه ى سخنان خود سبب اين فرمان را چنين بازگو نمودند كه:

خداوند به ذات خود سوگند ياد نموده كه امشب از صلب شما فرزندى پاك و پاكيزه بهم رساند.

فرستاده ى خدا با سرعت هر چه تمامتر به سوى خانه روان شدند. ادامه ى ماجرا را از زبان خديجه (عليهاالسّلام) شنيدن خوشتر است:

من كم كم با تنهايى اُنس گرفته بودم. چون شبانگاه فرا مى رسيد سر خود را در دستارى مى پوشاندم، در سرا را بسته پرده اش را مى افكندم و به نماز مى ايستادم. چون نمازم به پايان مى رسيد چراغ را خاموش كرده در بستر خود مى آرميدم. آن شب هم چون ديگر شبها چنان كردم؛ امّا ميان خواب و بيدارى بودم كه كوبه ى در به صدا در آمد. سراسيمه برخاستم و پرسيدم كيست كه بر در مى كوبد؟رسول خدا با كلام مليح خود فرمودند: اى خديجه! در بگشاى، محمّدم! شادى در وجودم رخنه كرد. در حالى كه سر از پا نمى شناختم در را گشودم و پيامبر به داخل درآمدند.

پيامبر را عادت چنين بود كه هرگاه اراده ى ورود به بستر را مى نمودند ظرف آبى مى طلبيدند و با آن وضو مى ساختند و به نماز مى ايستادند. امّا آن شب بدون مقدّمه بازوانم را گرفتند و مرا با خود به بستر بردند. در آن هنگام آنچه كه ميان يك زن و شوهر به وقوع مى پيوندد ميان ما به وقوع پيوست. به خداى سوگند، من از پيامبر خدا در آن شب جدا نگرديدم مگر آنكه سنگينى حمل را احساس نمودم. [صدوق: كتاب الامالي، ص 475 (و) حرّ عاملى: الايقاظ من الهجعة، ص 149: ح 48 (و) قطب الدين راوندى: الخرائج والجرائح، ج 2: ص 524/ ح 1 (و) طبرى: دلائل الامامة، ج 2: ص 431/ ح 305 (و) بحرانى: غايه المرام، ص 177 (و)فتّال نيشابورى: روضة الواعظين، ص 173 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 118 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 115 (و) صفورى: نزهة المجالس، ج 2: ص 227 (و) قندوزى: ينابيع المودّة، ص 198 (و) قاضى نوراللَّه: احقاق الحق، ج 19: ص 4 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج16: صص 80-78، (به نقل ازمفضّل بن عمر، و او به نقل از امام صادق (عليه السّلام)) (و) بحرانى: عوالم العلوم و المعارف، ج 11: صص 45-43.

همچنين علماى عامّه- با اندكى اختلاف در الفاظ- به ذكر آن پرداخته اند: خوارزمى: مقتل الحسين، صص 68-63 (و) ذهبى: ميزان الاعتدال، ج 2: ص 26 (و) همو: تلخيص المستدرك، ج 3: ص 156 (و) عسقلانى: لسان الميزان، ج 4: ص 36.] دوران باردارى خديجه آغاز شد. هم زمان با آن، پيامبر دعوت خود را آشكار نمود.مشركان قريش به آزار و اذيّت او كمر بستند و زنان قريش از خديجه (عليهاالسّلام) كناره مى گرفتند. خديجه با مشاهده ى اين وضعيّت ازسويى بر سلامتى پيامبر ترسان بود و از سوى ديگر از نداشتن همدم مغموم. امّا پس از گذشت چندى از دوران حمل آنچه كه در رحم داشت همدم او گرديد و با سخن گفتنش غم از دل خديجه مى زدود. [ حتّى در روايتى آمده است كه روزى حضرت خديجه به نماز ايستاده بود و در ركعت سوم- ازروى نسيان- قصد سلام دادن نماز را داشت كه فاطمه (عليهاالسّلام) ازدرون شكم، مادر را مخاطب قرار داد كه اى مادر برخيز، تو در ركعت سوم از نماز هستى (بحرانى: عوالم العلوم/ به تحقيق سيّد محمّد باقرابطحى، ج 11: ص 579) ] در آغاز، خديجه اين مطلب را از پيامبر خدا مخفى مى داشت؛ امّا دست بر قضا، روزى پيامبر به داخل خانه شده شنيدند كه خديجه با كسى سخن مى گويد. حضرت به خديجه فرمودند كه با چه كسى سخن مى گويد؟ خديجه رسول خدا را آگاه ساخت كه آنچه در رحم دارد مونس تنهايى اوست. آنگاه پيامبر خدا فرمودند: اين جبرئيل است كه مرا به دخترى بشارت مى دهد كه بزودى نسل مرا از او قرار مى دهد و پيشوايانى در دودمان او قرار دارند، كه پس از انقضاى وحى جانشينان من در روى زمينند.

انسيّه ى حورا سبب اصل اقامت   اصلى كه بباليد بدو نخل امامت
نخلى كه ز توليد قدش زاد قيامت   گنجينه ى عرفان گهر بحر كرامت

(حكيم صفاى اصفهانى)

دوران باردارى بدين منوال سپرى شد، تا اينكه زمان وضع حمل فرا رسيد. حضرت خديجه براى زنان قريش پيغام فرستاد تا بيايند و او را در امر باردارى كمك كرده كارهاى مربوط به اين برهه كه مخصوص زنان است برعهده گيرند. امّا زنان قريش پاسخ دادند كه ما نخواهيم آمد؛ چرا كه سخن ما را نشنيده انگاشتى و با محمّد، يتيم ابوطالب، پيمان زناشويى بستى. خديجه از اين پاسخ رنجيده خاطر گشت. امّا در يكى از همين روزها در حالى كه او همچنان در بستر آرميده بود چهار زن گندمگون و بلند بالا همچون زنان قريش مشاهده نمود كه بر او وارد شدند. خديجه كه از ديدن آنان در هراس شده بود به تكاپو افتاد؛ امّا يكى از زنان او را آرام نموده گفتش:

اى خديجه! اندوهگين و هراسناك مباش، ما از جانب خدا به سويت گسيل شده ايم و خواهران تو هستيم. من ساره همسر ابراهيم خليلم و اين آسيه دختر مزاحم همسر فرعون، و آن يكى مريم دخت عمران و چهارمين ما صفورا دختر شعيب است.

در اين هنگام چهار زن در چهار سوى خديجه قرار گرفتند و خديجه حمل خود را بر زمين نهاد و نورى از او ساطع گرديد كه شرق و غرب عالم را پرتوافكن شد. نورى كه به خانه هاى مكّه راه يافت و همه را در حيرت فرو برد. پس از آن ده فرشته همراه با طشت و ابريقى مملوّ از آب كوثر از آسمان فرود آمدند. آن بانويى كه در پيش روى خديجه قرار داشت مولود را با آن آب شستشو داده دو جامه كه از شير سفيدتر و از عنبر خوشبوتر بود بيرون آورد. با يكى تن مولود را پوشاند و ديگرى را مقنعه ى او قرار داد. آنگاه دست خود را بر لبان كودك نهاد و او را به سخن گفتن وادار نمود. فاطمه دهان گشود و چنين فرمود:

أشهَدُ أن لا اِلهَ إلاّ اللَّهُ، وَ أنَّ أبي رَسُولُ اللَّهِ سَيِّدُ الأنبِياءِ، وَ أنَّ بَعلِي سَيِّدُ الأوصِياءِ وَ وَلَدِي سادِةُ الأسباطِ بر بى انباز و يار بودن خدا گواهم. پدرم فرستاده ى خدا و در ميان پيامبران آقا. شويم بر اوصيا سيادت دارد و دو فرزندم جلودار اسباطند.

آنگاه يكايك بانوان را سلام داده به نامشان خواند. آنها هم با رويى گشاده مولود فرخنده را مورد ملاطفت قرار دادند. حوريان بشارت تولّد او را به آسمانها بردند. در آسمان از يمن قدوم او نورى پديدآمد و ساطع گرديد كه تا آن زمان سماواتيان چنين نورى را رويت ننموده بودند. بانوان خديجه را شادباش گفته از ميمنت و مباركى و طهارت نسلش سخنها گفتند. خديجه باسرورى زايد الوصف كودك را در آغوش كشيد و با دنيايى اميد و آرزو پستان در دهان او گذارد [ آنچه كه دراين سطور مذكور افتاد در امتداد همان گفتارى از حضرت خديجه است كه ما نقل كرديم. پس براى آگاهى و مراجعه به مآخذ، به همان مدارك سابق الذكر مراجعه نماييد. ]

چو نورش در بسيط ارض از عرش برين آمد   خدا را هر چه رحمت بود نازل بر زمين آمد
چو زهرا را ظهور از رحمةٌ للعالمين آمد   ز نورش رحمت از ربُّ المشارق تافت بر عالم
به رَشك آسمان طالع شد از روى زمين ماهى   كه از شرم رُخش خورشيد، خاكستر نشين آمد
كه مهرش مشترى بر زهره چون ماه جبين آمد   هويدا گشت بر چرخ نبوّت كوكبى تابان
ز عرش كبريا بر فرش چون نورش هويدا شد   ملايك در طوافش از يسار و از يمين آمد
هزاران آفرين برنقش، از جان آفرين آمد   چو از جان آفرين در صورت آمد نقش اين دختر
جمالى در تجلّى آمد از پيراهن امكان   كه صد خورشيد و ماهش جلوه گر از آستين آمد
كه اين كرسى نشين را منزلت عرش برين آمد   چو خورشيدست پيدا از دوروشن گوشوار او

(فواد كرمانى [ فواد كرمانى: ديوان شمس جمع، انتشارات صدوق. ] )

اين واقعه را بزرگان شيعه و برخى از اهل تسنن روز بيستم جمادى الاخره سال پنجم از بعثت نبوى شريف گزارش كرده اند: [كلينى: الاصول من الكافي، ج 1: ص 458 (و) مفيد: مسارّ الشيعه/ تحقيق مهدى نجف، ص 54 (و) ابى الثلج بغدادى: تاريخ الائّمه و مواليدهم، ص 6 (و) طبرسى: اعلام الورى،ص 90 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 357 (و) اربلى: كشف الغمّه،ج 1: ص 449 (و) فتّال نيشابورى: روضة الواعظين، ص 124 (اين دو منبع- مناقب و روضه- افزوده اند كه اين واقعه در سال پنجم بعثت و سه سال بعد از معراج اتفاق افتاد.) (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 10 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43:ص 7 (به نقل از دلائل الامامة و ديگر كتب ).

امّا شيخ الطائفه طوسى (ره) در كتاب مصباح المتهجّد سنّ حضرت را گاه ازدواج با اميرمؤمنان سيزده سال دانسته است، كه اگر قائل به اين باشد كه زمان ازدواج پنج ماه پس از هجرت بوده نتيجه مى شود كه او زمان ولادت را سال نخست بعثت مى داند، كه در اين قول با يعقوبى در تاريخش (ج 2: ص 95) و كفعمى در المصباح (ص 512) و حاكم در المستدرك (ج 3: صص 161 و 163) همسويى دارد.

در قبال اين قول، برخى از علماى اهل تسنن قول جديدى را بنا نهاده اند. آنان سال ولادت حضرت را پنج سال پيش از بعثت مى دانند (رك ابن سعد: الطبقات الكبرى (الكبير)، ج 8: ص 19 (و) طبرى: تاريخ الامم و الملوك، ج 2: ص 473 (و)بَلاذُرى: انساب الاشراف: ص 402 (و) ابن اثير: الكامل فى التاريخ، ج 2: ص 341 (و) ابوالفرج اصفهانى: مقاتل الطالبّيين، ص 30 (و) ابن عبدالبر: الاستيعاب ص 750 (و) احمد: المسند، ج 6: ص 163). كه اين قول با روايتى كه بيان مى دارد كه خديجه فرزندى جز فاطمه ى زهرا (عليهماالسّلام) بر فطرت اسلام به دنيا نياورد (رك كلينى: الروضة من الكافي، ص 3339/ ح 536 (و) بحرانى: حلية الابرار، ج 1: ص 94 (و) بحرانى: البرهان، ج 2: ص 435/ ح 4 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 9: ص 115/ ح 2) و حديث عايشه كه گفت صلب فاطمه (عليهاالسّلام) از سيبى بهشتى بود كه پيامبر خدا در شب معراج تناول نمود (رك محبّ طبرى: ذخائر العقبى، ص 36 (و) قندوزى: ينابيع المودّة، ص 197 (و) ابن حجر: لسان الميزان، ج 5: ص 160 (و) ذهبى: ميزان الاعتدال، ج 1: ص 81 (و) امرتسرى: ارجح المطالب، ص 239 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 121)در تعارض است و نشانگر آنست كه اينان در سر چيزى جز انكار برخى از فضائل اين بزرگ بانو را ندارند.]

يا حَبَّذا مِن لَيلةِ المِيلادِ   الَّيلَةِ العِشرِينَ مِن جُمادِي
صِدِيَّقةٌ طاهِرَةٌ بَتُولِ   مِيلادُ بِنتِ المُصطَفَى الرَّسُولِ
سَيِّدَةٌ إنسِيَّةٌ حَوراءِ   فاطِمَةُ زَكيَّةُ زَهراءِ
إذ وُلِدَت بِنتُ النَّبِي أحمَدُ   يا لَيلَةً سَرَّ بِها مُحَمَّدٌ
مِيلادُها سَرَّ قُلُوبِ البَشَرِ   لأنَّها شَفِيعَةٌ فِي المَحشَرِ
كذَاكَ قَرَّت عَينُ مَن والاها   وَ قَرَّتِ العُيُونُ مِن أنباها
خَديجَةُ بِمَكَّة مَلِيكِة   كانَت عَلَى العَرِيشِ وَ الأرِيكَة
بِبِنتِها اُمّ الحُسَينِ وَ الحَسَن   حَقَّت لَها لَو فَخَرَت مَدَى الزَّمَن
نُورُ الاِلهِ قَد ضُحى وَ اَشرَقِ   غُصنُ النَّبِيِّ قَد عَلا وَ أورَقِ
وَ طَيبَة كَذاكَ بِالأزهارِ   وَ أشرَقَت مَكَّةُ بِالأنوارِ
بِكُلِّ الآفاقِ ضِياؤُها ضُحى   أنارَ إطباقُ السَّمواتِ العُلى
وَ نُورُها قَد كانَ قِندِيلُ الضّياء   مُعَلَّقاً فِي ساقِ عَرشِ الكِبرِياء

(شيخ مهدى مازندرانى [ شيخ مهدى مازندرانى: الكوكب الدارى. ] ).

1) زهى سعادت و سرور از شب ميلاد. شب بيست و نهم ماه جمادى.

2) تولد دخت فرستاده ى برگزيده ى حق، كه راستگو، پاك و پاكدامن است.

3) فرشته ايست در قالب بشرى. او از هر بدى بر كنار، پارسا و بانويى نورانى است.

4) اى شب! اسباب سرور محمّد را فراهم آر؛ چراكه دخت احمد مختار پا به عرصه وجود نهاده است.

5) ميلادش دلهاى فرزندان آدم را شاد گردانيد؛ زيرا به روز حشر شافع است.

6) به خبر ولادتش چشمها روشن گرديد، همچنانكه چشمان دوستداران او روشن شد.

7) خديجه در مكّه، عليا مخدّره اى بود كه بر اريكه ى جلال و شكوه تكيه زده بود.

8) اگرخديجه به وجود دخترش كه مام حسنين است بر گردون فخر كند جا دارد.

9) نور خداوندى- باولادت فاطمه- آشكار و پرتوافشان شد و شاخه ى درخت نبوّت بارور گشت.

10) فاطمه، با انوار خود مكّه را غرق در نور كرد و گلها را خوش رايحه نمود.

11) به هر افقى از آفاق، نورش پرتوافشان شد و لايه هاى آسمان برين را منوّر كرد.

12) نور او همچون چراغدانى است كه در پايه ى عرش خداوندى آويزان گرديده است.

نامهاى زهراى اطهر

اين بزرگ بانو را نامهايى است: فاطمه، صدّيقه، مباركه، طاهره، زكيّه، راضيّه مرضيّه، محدّثه، زهرا [ در حديثى منقول ازامام صادق (عليه السّلام) اين نه نام، كه اشهر نامهاى حضرت است، مذكور افتاده است. رك شيخ صدوق: كتاب الامالي، ص 474: ح 18 (و) همو: كتاب الخصال، ص 414: ح 3 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 10/ ح 1 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 10 (و) اربلى: كشف الغمّة، ج 1: ص 463 (و) فتّال نيشابورى: روضة الواعظين، ص 179. ] ، بتول، منصوره، عذرا و حورا [ ابن شهر آشوب: مناقب ال ابى طالب، ج 3: ص 133 (به نقل از ابوجعفر قمى) (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 16/ ح 5. ] فاطمه: زيرا از هر گونه بدى جدا و بريده شده است، [ شيخ صدوق: علل الشرايع: تحقيق اعلمى، ج 1: ص 212/ ح 3 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 13. ] ، شيعيانش را از آتش دوزخ مى رهاند، [ شيخ صدوق: عيون اخبار الرضا، ج 2: ص 72/ ح 336. ] ، به وسيله ى علم و كمال از شير گرفته شده است، [ صدوق: علل الشرايع، ج 1: ص 212/ ح 4 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 13/ ح 9. ] ، بديل ندارد [ مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 13. ] ، هرگز قاعده نمى شود [ ابن آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 110 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 16. ] ، انسانها از شناخت او ناتوانند [ كوفى: تفسيرالفرات/ تحقيق محمّد الكاظم، ص 581 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 65. ] و از نام خدا كه «فاطر» است اقتباس شده است [ مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 17 (به نقل از ارشاد القلوب ديلمى). ]

صديقّه: زيرا راستگو بود و به آنچه كه پدرش از جانب ربّ ودود آورد بسيار تصديق كننده بود [ اين احتمالى است كه مرحوم علامه مجلسى در ذيل حديثى منقول از على بن جعفر داده است (مرآة العقول، ج 5: ص 315). ]

طاهره: زيرا از هر گونه زشتى و پليدى پاك [ مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 19 (به نقل ازمصباح الانوار) (و) عوالم العلوم و المعارف، ج 11: ص 66. ] و هرگز خون حيض نديد [ مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 16 (و) بحرانى: عوالم العلوم و المعارف، ج 11: ص 66 (و) طبرى: بشارة المصطفى، ص 306 (و) طوسى: التهذيب، ج 7: ص 475. ]

محدّثه: زيرا ملائك آسمان، همچون مريم، با او سخن مى گفتند و حضرتش هم با آنان سخن مى گفت [ صدوق: علل اشرايع، ج 1: ص 216/ ح 1 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 10 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 78 (و) بحرانى: عوالم العلوم و المعارف، ج 11: ص 68. ]

زهرا: زيرا خداوند او را از نور عظمت خود بيافريد و چون نورافشان مى شد آسمانها و زمين به نورش روشن مى گرديد و جلوى ديد فرشتگان گرفته مى شد [ شيخ صدوق: علل الشرايع، ج 1: ص 213/ ح 1 (و) على بن الحسين بابويه قمى: الامامة و التبصرة، ص 133: ح 144 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 54 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 12/ ح 5 (به نقل ازعلل الشرايع ). ] و داراى نورى بود كه بر على تجلّى مى كرد [ صدوق: علل الشرايع، ج 1: ص 214/ ح 2 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 11/ ح 2 (و) بحرانى: عوالم العلوم و المعارف، ج 11: ص 62. ] و يا بر هلال ماه رمضان فائق مى آمد و آن را بى رنگ مى نمود [ شيخ صدوق: فضائل شهر رمضان (و) مجلسى: بحارالانوار،ج 43: ص 56/ ح 49 (به نقل از صدوق). ]

بتول: زيرا عادت زنانه گريبانگيرش نبود و از زنان به سبب اين خصوصيت ممتاز بود [ شيخ صدوق: علل الشرايع، ج 1: ص 215/ ح 1 (و) همو: معانى الاخبار، ص 64/ ح 17 (و) ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 110 (و) كفعمى: المصباح، ص 659 (و) فتّال نيشابورى: روضة الواعظين، ص 18 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 54 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 15/ ح 13 (به نقل ازعلل الشرايع ) و ص 6 (به نقل از مناقب ابن شهر آشوب ) و ج 78: ص 112/ ح 36- چ بيروت (به نقل از مصباح الانوار هاشم بن محمّد) ] و نظير و همتا نداشت [ ابن شهر آشوب: مناقب ال ابى طالب، ج 3: ص 110 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 16 (به نقل از ابن شهر آشوب) (و) ابن اثير: النهاية، ج 1: ص 94 (و) اعلام النساء، ج 3: 1217. ]

منصوره: خداوند حضرت را در آسمانها«منصوره» و در زمين «فاطمه» ناميده است. [ كوفى: تفسيرالفرات/ تحقيق محمّد الكاظم، ص 581 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 18/ ح 17. ] و صف جمال فاطمه (عليهاالسّلام) همچنانكه گفته شد فاطمه (عليهاالسّلام) را به سبب حسن منظر زهرا ناميده شد كه اين تسميه از جانب خداوند ما را از هر گونه توصيف بى نياز مى سازد.

خَجِلاً مِن نُورِ بَهجَتِها   تَتَوارَى الشّمسُ بَالاُفُق
و َ حَياءً مِن شَمائِلِها   يَتَغَطّىِ الغُصنُ بِالوَرَق

[ اربلى: كشف الغمه، ج 2: صص 464 465. ]

1) خورشيد از شرمسارى رويش در افق متوارى مى شود.

2) و گل از خجالت روى نكوى او خود را در برگهايش پنهان مى كند.

در صَباحت منظر و حُسن چهره عموم تاريخ نويسان فاطمه را ستوده اند؛ چرانستايند؟فاطمه اى كه از حوريان بود [ ابن حجر: صواعق المحرقه، ص 96 (و) صبّان: اسعاف الراغبين، ص 173. ]:

تا ظن نبرى كه ما ز آدم بوديم   روزى كه نبود آدم آن دَم بوديم
بى زحمت عين و شين و قاف و گل و دل   معشوقه ى ما و عشق همدم بوديم

فاطمه اى كه مادرى چون خديجه و پدرى چون محمّد داشت عجب نيست كه در جمال و كمال دخترى برجسته باشد. انس بن مالك چنين گويد:

روزى از مادرم درباره ى فاطمه، دخت رسول خدا پرسيدم او در پاسخ گفت: او همانند ماهى كه در شب چهارده بخواهد بدرخشد و يا خورشيدى كه بخواهد در زير ابر پنهان گردد؛ چهره اش سپيد و درخشنده بود. سفيد چهره اى كه سپيديش آميخته به سرخى بود و گيسوانى مشكين فام داشت و از شبيه ترين مردم به رسول خدا بود.

بَيضاءُ تَسحَبُ مِن قِيامِ شَعرِها   وَ تَغيبُ فِيهِ وَ هوَ جَثلٌ أسحَمُ
فَكَأنَّها فِيهِ نَهارٌ مُشرِقُ   وَ كَأَنَّهُ لَيلٌ عَلَيها مُظلِم

[ حاكم نيشابورى: المستدرك على الصحيحين، ج 3: ص 161 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت: ص 117 (و) خوارزمى: مقتل الحسين، ج 1: ص 70 (و) قاضى نوراللَّه: احقاق الحق، ج 19: ص 17. ] 1)

سپيد چهره اى كه چون برخيزد گيسوانش او را در بر مى گرفت. گيسوان تافته سياهى كه بدن او را مى پوشاند.

2) تو گويى كه او در ميان آن گيسوان مشكين چون روز تابان است. درخشان روزى كه شبى تار او را در بر گرفته است.

به قامت قامت و قامت قيامت   قيامت كرده اى اى سرو قامت

و چه بالاتر از اين كه به اقرار محسودانش در حركات، و سَكَنات، و راه و رسم زندگى، و سخن گفتن شبيه ترين مردمان به رسول خدا بود [ اربلى: كشف الغمه، ج 1: ص 471 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 55 (به نقل از كشف الغمّه) (و) صحيح مسلم، ج 4: ص 1905/ 99 (و) ذهبى: تاريخ الاسلام، ج 2: صص 89 ] 92 (و) ابن طيفور: بلاغات النساء، ص 14 (و) بيهقى: السنن الكبرى، ج 7: ص 101 (و) اخطب خوارزمى: مقتل الحسين، ج 1: ص 54 (و) ابن عبد ربّه: العقد الفريد، ج 2: ص 3 (و) ابن طلحه: مطالب السؤول، ص 7 (و) صبّان: إسعاف الراغبين، ص 171 (و) حافظ ابن حبّان: ذخائر العقبى، ص 40.

فضايل بانوى دو سرا

فضايل حضرتش از شمارش برون است و آدمى از درك مقام و منزلت او عاجز:

«الليلة فاطمة و القدر الله، فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر.انما سميت فاطمة لان الخلق فطموا من معرفتها» [ فرات كوفى: تفسير الفرات، ص 218/ از تحقيق محمد الكاظم، ص 581 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 65/ ح 58 (به نقل از امام صادق (عليه السلام) در تفسير سوره ى قدر). ]».

مراد از الليلة فاطمه و القدر الله است كه هر كس فاطمه را چنان كه بايسته ى مقام اوست درك كند، همانا شب قدر را درك كرده است. و حضرتش را فاطمه نام نهاده اند؛ زيرا خلايق از درك مقام او ناتوانند.

او با فضيلت ترين بانويى است كه گردون تاكنون به خود ديده است و پدر و شوهر و دو فرزندش در ممتاز بودن از ديگران با او شريكند:

كان رسول الله (صلى الله عليه و آله) جالسا ذات يوم و عنده على و فاطمة و الحسن و الحسين، فقال: «اللهم انك تعلم ان هولاء اهل بيتى، و اكرم الناس على، فاحبب من احبهم، و ابغض من ابغضهم، و وال من والاهم، و عاد من عاداهم، و اعن من اعانهم، و اجعلهم مطهرين من كل رجس، معصومين من كل ذنب، و ايدهم بروح القدس منك.

ثم قال: يا على، انت امام امتى و خليفتى عليها بعدى، و انت قائد المؤمنين الى الجنة، و كانى انظر الى ابنتى فاطمة قد اقبلت يوم القيامة على نجيب من نور، عن يمينها سبعون الف ملك، و عن يسارها سبعون الف ملك، و بين يديها سبعون الف ملك، و خلفها سبعون الف ملك. تقود مؤمنات امتى الى الجنة، فايما امراة صلت فى اليوم و الليلة خمس صلوات، و صامت شهر رمضان، و حجت بيت الحرام، و زكت مالها، و اطاعت زوجها، و والت عليا بعدى، دخلت الجنة بشفاعة ابنتى فاطمة، و انها سيدة نساء العالمين.

فقيل يا رسول الله: اهى سيدة نساء عالها؟ فقال صلى الله عليه و آله: ذلك لمريم بنت عمران؛ فاما ابنتى فاطمة فهى سيدة نساء العالمين من الاولين و الاخرين، و انها لتقوم فى محرابها فيسلم عليها سبعون الف ملك من الملائكة المقربين، و ينادونها بما نادت به الملائكة مريم، فيقولون: يا فاطمة، ان الله اصطفيك و طهرك اصطفيك على نساء العالمين.

ثم التفت الى على، فقال: يا على، ان فاطمة بضعة منى، و هى نور عينى و ثمرة فوادى، يسوءنى من ساءها، و يسرنى من سرها، و هى اول من يلحقنى من اهل بيتى، فاحسن اليها بعدى، و اما الحسن و الحسين فهما ابناى و ريحانتاى، و هما سيدا شباب اهل الجنة، فليكونا عليك كسمعك و بصرك.

ثم رفع يده الى السماء، فقال: اللهم انى اشهدك انى محب لمن احبهم، و مبغض لمن ابغضهم، و سلم لمن سالمهم، و حرب لمن حاربهم، و عدو لمن عاداهم، و ولى لمن والاهم [ شيخ صدوق: كتاب الامالى، ص 393/ ح 81 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: ص 24/ ح 20 (و) استرآبادى: تاويل الايات الظاهرة، ج 1: ص 111/ ح 17 (و) حويزى: نور الثقلين، ج 1: ص 281/ ح 135 (و) بحرانى: غاية المرام، ص 52/ ح 32 (و) طبرى: بشارة المصطفى، ص 218 (و) فتال نيشابورى: روضة الواعظين، ص 180 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 214 (و) قاضى نورالله:احقاق الحق، ج 19: ص 76 (و) سپهر: ناسخ التواريخ، ج 2، صص 295 ] 298.

ابن عباس مى گويد: روزى از روزها رسول خدا نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسين در حضورش بودند. رسول خدا فرمود: خدايا! تو مى دانى اينان اهل بيت منند، و گرامى ترين افراد. پس، دوست بدار اينان را و دشمن بدار كسى را كه دشمن بدارد اينان را، و كمك نما به كسى كه كمك كند به اينها، و قرار بده اينان را از پاكان، كه اينان از هر گناه و رجسى بر كنارند. و از جانب خود به روح القدس مويدشان بدار.

سپس فرمود: اى على! تو بعد از من بر اينان و بر امت من امام هستى، و تويى كه قائد و كشاننده ى مردم به سوى بهشت مى باشى. اكنون من مى بينم كه دخترم فاطمه كه روز قيامت بر مركبى از مركبهاى بهشت سوار مى شود و هفتاد هزار ملك از طرف راست و هفتاد هزار ملك از طرف چپ و هفتاد هزار ملك پيش رو و هفتاد هزار ملك از عقب او را همراهى مى كنند، و او با اين جلال، زنان مومن امت مرا به سوى بهشت مى كشاند. و هر زنى كه نمازهاى پنجگانه را در روز به جاى آورد و روزه ى رمضان را گرفته، حج خانه ى خدا را انجام دهد و زكات را از مال خود ادا نمايد و از شوهرش اطاعت نمايد و على را دوست بدارد، به شفاعت دخترم فاطمه- بعد از من- داخل بهشت مى گردد. بدرستى كه او مهتر زنان عالميان است.

پس عرض شد: اى فرستاده ى خدا! آيا زهرا مهتر زنان عالم خود است؟ فرمودند: آن مريم است كه مهتر زنان عالم خود بود؛ ولى دخترم فاطمه مهتر زنان عالميان است، از روز اول تا به ابد. و بدرستى كه زهرا وقتى در محراب عبادتش مى ايستد هفتاد هزار ملك مقرب بر او سلام مى كنند و ندا مى دهند او را با آنچه كه ملائكه بدان مريم را ندا مى دادند. پس آنگاه مى گويند: اى فاطمه! بدرستى كه خدا تو را برگزيد و پاك قرارت داد و بر تمام زنان عالميان برتريت بداد.

آنگاه رو به جانب على نموده فرمودند: اى على! فاطمه، پاره ى تن من و نور ديدگانم و ميوه ى قلبم است. مرا ناخرسند مى كند چيزى كه او را ناخرسند سازد و مسرور مى نمايد چيزى كه او را مسرور كند. و او اول كسى است كه از اهل بيت من به من ملحق مى گردد. پس، بعد من با او به نيكى رفتار كن. و اما حسن و حسين، پس دو ريحانه و دو پسر من و آقاى جوانان اهل بهشت اند. پس آنان بايد براى تو بسان چشم و گوش باشند.

آنگاه، پيامبر خدا دستان مبارك خود را به سوى آسمان بلند كرده فرمودند: خدايا، تو را شاهد مى گيريم كه من دوست مى دارم كسى كه اينان را دوست بدارد، و در دل به كسى كه نسبت به اينان كينه توزى كند كينه دارم. در مسالمت هستم با كسى كه نسبت به اينان با مسالمت رفتار نمايد، و در جنگ با كسى كه با اينان در جنگ باشد. دشمنم با دشمنانشان و دوستم با دوستانشان.

او، و الاترين اميره ى گلها در وسعت مدائن روحانى است شعر شرف بر سينه ى كتبيه ى تاريخ اسطوره ى شگفت طهارت منظومه ى فاضيل انسانى است (بهمن صالحى) دوست و دشمن مقر به فضلت و برترى اويند و از اين ره تيره دلان و كورباطنان از انكار فضايل او طرفى نمى بندند:

از همه محرومتر خفاش بود   كه عدوى آفتاب فاش بود

فاطمه از چنان رفعت و شانى برخودار است كه خداوند دو هزار سال پيش از آفرينش آسمان و زمين بر خود فرض نموده كه دوستداران او را از عذاب دوزخ در امان دارد [ قمى: سفينة البحار، ج 2: ص 375. ] و همچنين ثواب تسبيح و تقدسى ملائك را در صحيفه ى آنان مرقوم نمايد [ استرآبادى: تاويل الايات، ج 1: ص 137/ ح 16 (و) بحرانى: البرهان، ج 1: ص 392/ ح 5 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 37: ص 82/ ح 51 (و) بحرانى: عوالم العلوم و المعارف، ج 11: ص 16. ] فاطمه در دستگاه حضرت بارى چنان ارج و قربى دارد كه خداوند او را بانوى بانوان جهان قرار داده است [ ترمذى: الصحيح، ج 5: ص 660/ ح 7381 (و) ابن اثير: جامع الاصول، ج 10: ص 82 (و) متقى هندى: كنز العمال، ج 12: ص 96/ ح 34158 و ص 102/ ح 34192 و ص 107/ ح 34217 و ص 110/ ح 34230 (و) ابن حجر: الصواعق المحرقة، صص 185 و 189 (و) قندوزى: ينابيع المودة، صص 165 و 264 (و) احمد بن حنبل: المسند، ج 5: ص 391 (و) ابن صباغ: الفصول المهمة، ص 127 (و) ابن عساكر: ترجمة الامام الحسن و الحسين من تاريخ دمشق، ص 51: ح 73 (و) خوارزمى: مقتل الحسين، ج 1: ص 55 (و) گنجى شافعى: كفاية الطالب، ص 422 (و) ابونعيم: حلية الاولياء، ج 4: ص 190 (و) حموينى: فرائد المسطين، ج 2: ص 20/ ح 363 (و) ابوالفداء: البداية و النهاية، ج 3: ص 206 (و) سيوطى: الحاوى للفتاوى، ج 2: ص 276 (و) ابن اثير: اسد الغابة، ج 5: ص 574 (و) سيوطى: الخصائص الكبرى، ج 2: ص 226 (و) ذهبى: سير اعلام النبلاء، ج 2: ص 120 (و) ابن مغازلى: المناقب، ص 399 (و) امرتسرى: ارجح المطالب، ص 241. ] :

«كانت (اى مريم) سيدة نساء عالمها، و فاطمة سيدة نساء العالمين من الاولين و الاخرين [ صدوق: معانى الاخبار، ص 107: ح 1 (و) فتال: روضة الواعظين، ص 180 (و) طبرى: دلائل الامامة، ص 54 (و) بحرانى: عوالم العلوم و المعارف، ج 11: ص 105. ] ».

مريم بانوى بانوان دوران خود بود، ليكن فاطمه بانوى بانوان دو جهان از ابتدا تا به انتهاست.

مريم از يك نسبت عيسى عزيز   از سه نسبت حضرت زهرا عزيز
نور چشم رحمة للعالمين   آن امام اولين و آخرين
آنكه جان در پيكر گيتى دميد   روزگار تازه آيين آفريد
بانوى آن تاجدار هل اتى   مرتضى مشكل گشا شير خدا
پادشاه و كلبه اى ايوان او   يك حسام و يك زره سامان او
مادر آن مركز پرگار عشق   مادر آن كاروان سالار عشق
آن يكى شمع شبستان حرم   حافظ جمعيت خير الامم
تا نشيند آتش پيكار و كين   پشت پا زد بر سر تاج و نگين
و آن دگر مولاى ابرار جهان   قوت بازوى احرار جهان
در نواى زندگى سوز از حسين   اهل حق حريت آموز از حسين
سيرت فرزندها از امهات   جوهر صدق و صفا از امهات
مزرع تسليم را حاصل بتول   مادران را اسوه ى كامل بتول
بهر محتاجى دلش آن گونه سوخت   با يهودى چادر خود را فروخت
نورى و هم آتشى فرمانبرش   گم رضايش در رضاى شوهرش
آن ادب پرورده ى صبر و رضا   آسيا گردان و لب قرآن سرا
گريه هاى او ز بالين بى نياز   گوهر افشاندى به دامان نماز
اشك او برچيد جبريل از زمين   همچون شبنم ريخت بر عرش برين
رشته ى آيين حق زنجير پاست   پاس فرمان جناب مصطفاست
و رنه گرد تربتش گرديدمى   سجده ها بر خاك او پاشيدمى

(اقبال لاهورى)

و اين منصب الهى براى حضرت تنها به لحاظ كمال وجودى آن بانو است، و نه به سبب پيوندهاى اعتبارى او؛ زيرا ربط قراردادى مايه ى كمال اعتبارى است نه حقيقى. و تنها كمال ذاتى است كه بنيان و اساسى است براى هر گونه كمالهاى حقيقى.

علاوه بر اين، حق تعالى خشم او را خشم خود دانسته و خشنودى خود را منوط به خرسندى فاطمه نموده است [ اين حديث به الفاظ مختلف ذكر شده است. رك ابن سعد: الطبقات، ج 8: ص 262 (و) متقى: كنز العمال، ج 12: ص 111 (و) هيثمى: مجمع الزوائد، ج 9: ص 203 (و) بخارى: الصحيح، ج 5: ص 26 (و) صحيح مسلم، ج 7: ص ص 141- 142 (و) حاكم نيشابورى: مستدرك الصحيحين، ج 3: ص 159. ] .

او نخستين فردى است كه بعد از رسول عظيم الشان داخل بهشت مى گردد [ ابن حجر: لسان الميزان، ج 4: ص 16/ ح 34 (و) ذهبى: ميزان الاعتدال، ج 2: ص 618/ ح 5057 (و) زينى دحلان: السيرة الحلبية، ج 1: ص 232 (و) شبلنجى: نور الابصار، ص 52 (و) خوارزمى: مقتل الحسين، ج 1: ص 76 (و) متقى هندى: كنز العمال، ج 12: ص 110/ ح 34234 (و) امرتسرى: ارجح المطالب، ص 248 (و) ابن صباغ: الفصول المهمة، ص 127 (و) قندوزى: ينابيع الموده، ص 260. ] و در اين رهگذر، نبوت پيامبرى كامل نگرديد مگر به اقرار فضيلت و محبت او [ سيد هاشم بحرانى: مدينه المعاجز (و) نجف: ملتقى البحرين، ص 40. ]

اى ذات خدا را رخ نيكوى تو مرآت   فانى به تو قول و اثر و وصف در آن ذات
در هر صفتى اعظم اسماء الهى   اندر فلك صورت نبود چو تو ماهى
عالم همگى بنده ى شرمنده، تو شاهى   نه غير تو حقى، نه ملاذى، نه پناهى

(حكيم صفاى اصفهانى)

حضرت صديقه علاوه بر مقام رفيعى كه در نزد خداوند دارد براى رسول الله عزيزترين فرد است. اين عزت تا بدان حد است كه پيامبر خدا چون عزم سفر مى كند آخرين فردى كه ديدار مى كند فاطمه (عليهاالسلام) است و چون از سفرى باز مى گردد نخستين فردى كه به ديدارش مى شتابد باز فاطمه است [ حاكم نيشابورى: المتسدرك على الصحيحين، ج 3: ص 156 (و) خورازمى: مقتل الحسين، ج 2: ص 56. ] .

او پاره ى تن رحمت عالميان است كه چون بر كسى خشم گيرد گو اينكه پيامبر بر او خشم گرفته است و چون كسى او را شاد گرداند تو گويى پيامبر را شاد گردانيده است. [ 1. بخارى: الصحيح، ج 5: ص 36 (و) صحيح مسلم، ج 4: ص 1902/ ح 93 (و) ابونعيم: حلية الاولياء ج 2: ص 40 (و) نسائى: الخصائص، ص 121 (و) مناوى: فيض القدير، ص 62 (و) متقى هندى: كنز العمال، ج 12: ص 108/ ح 34222 و ص 112/ ح 34343 (و) بغوى: مصابيح السنة، ص 205 (و) ابن جوزى: صفوة الصفوة، ج 2: ص 5 (و) عيينى: عمدة القارى، ج 16: ص 223 (و) راغب اصفهانى: محاضرات الادباء، ج 4: ص 479 (و) زبيدى: اتحاف السادة المتقين، ج 6: ص 244 (و) ابن اثير: اسد الغاية، ج 5: ص 521 (و)سيوطى: تذكرة الحفاظ، ج 1: ص 734 (و) خوارزمى: مقتل الحسين، ج 1: ص 53 (و) ابن اثير: جامع الاصول، ج 10: ص 183 (و) قندوزى: ينابيع المودة، صص 171 و 173 (و) ابن حجر عسقلانى: الاصابة فى تمييز الصحابة، ج 4: ص 366 (و) ابن حجر: تهذيب التهذيب، ج 12: ص 441 (و) ابن حجر هيثمى: الصواعق المحرقة، ص 113 (و) ابن كثير: تفسير القرآن العظيم، ج 7: ص 33 (و) دمشقى: اخبار الاول و آثار الدول، ص 42 (و) ابوالفداء: البداية و النهاية، ج 6: ص 333 (و) بلاذرى: انساب الاشراف، ط دار المعارف، ص 403 (و) ابن ابى الحديد: شرح النهج،ط القاهرة، ج 7: ص 457 (و) يافعى: مرآة الجنان، ج 1: ص 61 (و) ابن تيميه: منهاج السنة، ج 2: ص 170 (و) سيوطى: الثغور الباسمة، ص 11 (و) ابن قيم جوزى:اعلام الموقيعن، ج 1: ص 112 (و)

نبهانى: انوار المحمدية، ص 316 (و) توفيق ابوعلم: اهل البيت، ص 119. ] چون قيامت كبرا بر پا گردد و اجساد از قبور بيرون آمده براى دريافت پاداش و كيفر در صحراى محشر قرار گيرند نداكننده ايى از پس حجاب ندا دهد كه: اى مردم!ديده بر هم نهيد و سر به زير افكنيد كه فاطمه- گرامى دخت پيامبر- قصد عبور از پل صراط دارد.

محشريان چون چنين كنند بانو در حالى كه هفتاد هزار فرشته ى پاى در ركاب دارد از پل عبور نمايد [ ابن شهر آشوب: مناقب آل ابى طالب، ج 3: ص 107 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: صص 223- 224/ ح 10 (به نقل از ابن شهر آشوب) (و) اربلى: كشف الغمة، ج 1: ص 457 (و) حاكم: المستدرك على الصحيحين، ج 3: ص 153 (و) متقى هندى: كنز العمال، ج 12: ص 105/ ح 34209 و ص 109/ ح 34229 (و) سيوطى: الجامع الصغير، صص 108 و 822 (و) قندوزى: ينابيع المودة، صص 182 و 199 و 260 (و) ابن اثير: اسد الغاية، ج 5: ص 523 (و) ابن مغازلى: مناقب على بن ابى طالب، ص 355/ ح 404 (و) صبان: اسعاف الراغبين، ص 186 (و) ذهبى: ميزان الاعتدال، ج 2: ص 382/ ح 4160 (و) حموينى: فرائد السمطين، ج 2: ص 49 (و) خطب خوارزم: مقتل الحسين، ج 1: ص 55. ] آنگاه شيعيان و دوستدارانش بر اثر ا و روند و دشمنانش و دشمنان عترت پاكبازش به جهنم واصل گردند. [ 1. صدوق: ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 260/ ح 10 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: صص 222- 223/ ح 9. ] او، عترتش، شيعيان و اولادش از هول روز رستاخير بيم به دل راه نمى دهند و به آنچه كه اشتياق بدان دارند و مايل به آنند تا ابد متنعمند. [ تفسير الفرات ص 97 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 43: صص 62- 63/ ح 54. ]

وقايع اتفاقيه

زهرا در سايه ى توجه و محبت پيامبر و خديجه (عليهاالسلام) رشد و بالندگى يافت. او در خانه اى تربيت شد كه شعاع وحى آن رامى پوشانيد و فرود آمد نگاه ملائك مقرب خداوندى بود. خانه اى محور نزول آيتهاى قرآنى و مركز تصميم گيرى براى توسعه و گسترش آيين پاك محمدى. از نظر آموزش او ممتاز است؛ چرا كه مربى او خديجه، بزرگ بانوى اسلام است كه با بذل جان و مال خود درخت نو پاى دين را استوارى بخشيد. خديجه اى كه پروردگار عالم به او سلام مى رساند [ اربلى: كشف الغمه، ج 1: ص 152 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 16: ص 11. ] و ديگرى، محمد، پيامبر خاتم و بزرگ معلم بشريت.

فاطمه (عليهاالسلام) همراه با پدر و مادر و ديگر ايمان آوردگان شاهد روزهاى سخت و جانكاه بود و رد اين سختى شريك. او تلاشهاى شبانه روزى پدر را در راه گسترش اسلام به چشم مى ديد و براى حوادث آينده روز به روز آبديده تر مى شد. قرار گرفتن در كورانها و بحبوحه ها بود كه پس از مرگ جانكاه پدر و مشاهده ى انحراف دين از مسير اصلى، او اينگونه بر آشفت و در بر ملا كردن خيانت دشمنان دوست نماى اسلام از پا ننشست. بارى، با گذشت زمان، حوادث هولناك تر و فاطمه ى زهرا (عليهاالسلام) در برخورد با آن پايدارتر استوارتر مى شد. او در سنين كودكى مادر مهربان خود را از دست داد [ وفات حضرت خديجه (عليهاالسلام) در سال دهم بعثت (سه سال پيش از هجرت رسول خدا به مدينه)، در حدود دو ماه بعد از خروج از شعب ابى طالب و به فاصله ى چند روز از مرگ حضرت ابوطالب اتفاق افتاد. يعنى زمانى كه هنوز از سن حضرت زهرا (عليهاالسلام) پنج سال بيشتر نگذشته بود. ] حضرت خديجه در مكانى به نام «جحون»، در كنار حضرت ابوطالب به خاك سپرده شد و رسول خدا آن سال را «عام الحزن» ناميدند. رك كلينى: الاصول من الكافى، ج 1: ص 44 (و) ابن هشام: السيره النبوية/ تحقيق طه عبدالرؤوف سعد، ج 2: ص 264 (و) ابن سعد: الطبقات الكبرى، ج 1: ص 211 (و) ابن اثير: الكامل فى التاريخ، ج 2: ص 63 (و) مقريزى: امتاع الاسماع، ص 27 (و) ترجمه ى تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 393. و خود به تنهايى مسوؤليت خانه و پدر را بر عهده گرفت. حضرتش چنان در اين امر خطير پايدارى و شكيبايى نشان داد كه پيامبر حيات خود را مرهون مراقبتهاى او مى داند و از اين رو، او را ملقب به ام ابيها مى كند.

صفحات تاريخ يكى پس از ديگرى ورق مى خورد و مادر روزگار هر رزو آبستن حادثه اى ديگر است و دست تقدير در هر برهه از زمان واقعه ايى تازه را رقم مى زند. مسلمانان براى فرار از آزار قريش به حبشه هجرت مى كنند. پيامبر شبانگاه مكه را به قصد مدينه مخفيانه ترك مى گويد و نفس نفيسش را در بستر به جاى خود مى خواباند [شيخ مفيد: مسار الشيعة، ص 48 (شيخ (ره) اين شب را شب پنجشنبه، شب اول ماه ربيع الاول سال 13 بعثت ثبت كرده است) (و) شيخ طوسى: كتاب الامالى، ج 2: صص 82- 83.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود (ج 13: ص 262) از اسكافى نقل مى كند كه تمامى مفسران اتفاق نظر دارند كه آيه ى (و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤوف بالعباد) (بقره، 2: 207) درباره ى على (عليه السلام)، در شب ليلة المبيت نازل شده است.

در اين باب روايتى هم نقل شده است كه براى آگاهى بيشتر رك ابن اثير: اسد الغاية، ج 4: ص 25 (و) تنوخى: المستجاد، ص 10 (و) غزالى: احياء العلوم، ج 3:ص 258 (و) تاريخ اليعقوبى، ج 2: ص 39 (و) گنجى شافعى: كفاية الطالب، ص 239 (و) حسكانى: شواهد التنزيل، ج 1: ص 97 (و) شبلنجى: نور الابصار، ص 68 (و) ابن صباغ: الفصول المهمه، ص 31 (و) ابن جوزى: تذكرة الخواص، ص 35 (و) ديار بكرى: تاريخ الخميس، ج 1: صص 325- 326 (و) شيخ طوسى: مصباح المتهجد، ص 553 (و) بحرانى: البرهان، ج 1: ص 207 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 19: صص 39 و 64 (و) مظفر: دلائل الصدق، ج 2: صص 80- 82 (و) امينى: الغدير، ج 2: ص 48 (و)... ] اما پيش از آنكه به مدينه برسد در خارج شهر در محلى به نام قبا توقف مى كند و منتظر مى ماند تا على و فاطمه (عليهماالسلام) و تنى چند از اهلش به او بپيوندند.

على (عليه السلام) پس از واقعه ى ليلة المبيت امانت مكيان كه در نزد پيامبر بود را رد مى كند [ ابن هشام: السيرة النبوية، ج 2: ص 138 (چ حلبى). ] و با فاطمه ى زهرا و كلثوم- دختران پيامبر- و ماردش فاطمه بنت اسد و فاطمه بنت زبير بن عبدالمطلب در راه مى شود [تا ريخ اليعقوبى، ج 2: ص 31.

بلاذرى در انساب الاشراف (ص 414 و 269) زيد بن حارثه و ابورافع را مامور همراهى مى داند.] در اين سفر ابوواقد ليثى و ام ايمن و پسرش ملازم ركابند.

آنها در اين سفر سختيهاى زيادى را متحمل مى شوند؛ اما از ياد خدا لحظه اى باز نمى مانند. بدين سبب است كه پيش از ورودشان به مدينه وحى بر پيامبر فرود مى آيد كه:

(الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم وى يتفكرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار [ آل عمران، 3: 191. ]).

آنان كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو خفته ياد مى كنند و در آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند- با زبان دل چنين مى گويند-: اى پروردگار ما! اين جهان را به بيهوده نيافريدى. تو منزهى، ما را از عذاب دوزخ باز دار.

كاروان در راه است و ملازمين براى دور ماندن از چشم دشمن در شتاب. اما على (عليه السلام) با خيالى آسوده آنها را از راندن با شتاب محمل زنان باز مى دارد و چنين مى سرايد:

ليس الا الله فارفع ظنكا   يكفيك رب الخلق ما اهمكا

قادر مطلقى جز خدا وجود ندارد، پس اندوهگين مباش. آنچه تو را بيمناك كرده است خداوند بر طرف خواهد نمود.

جناح غلام حرب بن اميه، به فرمان سران قريش، در حالى كه هفت نفر او را همراهى مى كنند سوار بر اسب با شتاب به جانب كاروان در راه مى شود، تا آنان را از رفتن باز داشته به مكه باز گرداند. ابوواقد كه نمى تواند ترس خود را پنهان دارد به كرات عقب سر خود را مورد بازرسى قرار مى دهد تا اطمينان حاصل كند كه كسى در تعقيب آنان بر نيامده است. در يكى از همين نگاههاى جستجوگرانه گرد و خاكى را نظاره مى كند كه به سرعت به جانب آنان در حركت است.فرياد ابوواقد بلند مى شود كه: «يا على! لشكرى از پى مى آيد». پس از آن، ابوواقد بدون لحظه اى درنگ شترهاى حامل زنان را هى مى نمايد تا بر سرعت خود بيفزايند. اما اسبان گروه جناح با شتاب بيشترى ره مى سپرند و عاقبت به كاروانيان مى رسند.

على (عليه السلام) ابوواقد و ام ايمن را فرمود تا شتر زنان را همچنان به پيش هدايت كنند و خود ايستاد. جناح چون به اميرمؤمنان رسيد گستاخانه گفت: «گمان كردى كه مى توانى اهل محمد را از چنگال ما برهانى؟ فرمان دارم كه شما را باز گردانم». حضرت فرمودند: «اگر باز نگرديم چه خواهى كرد؟» گفت: «با اجبار و به بدترين صورت شما را باز خواهم گرداند». كلماتى كه جناج بر زبان مى راند به پايان نرسيده بود كه دست خدا شمشير آخته ى اسلام را از نيام خارج ساخت و بر فرق ا و فرود آورد:

زمان، در خشم تو از بيم سترون مى شود شمشيرت به قاطعيت سجيل مى شكافد و به روانى خون، از رگها مى گذرد و به رسايى شعر، در مغز مى نشيند و چون فرود آيد، جز با جان بر نخواهد خواست (على موسوى گرمارودى [ گرمارودى: در سايه سار نخل ولايت، صص 33 ] 34). .

) شمشير از جناح گذر كرد و كتف اسب را مجروح ساخت. لشكر مزدور با مشاهده ى اين صحنه فرار را بر قرار ترجيح مى دهند و كاروانيان را به حال خود باقى مى گذارند و به مكه باز مى گردند.

سرانجام، اميرمؤمنان (عليه السلام) و همراهان پس از مدت زمانى بر پيامبر خدا وارد مى شوند. [ شيخ طوسى: كتاب الامالى، صص 298 ] 301 (و) مجلسى: بحارالانوار، ج 19: صص 64- 67 (به نقل از شيخ طوسى) (و) هاشم معروف حسنى: سيره الائمه الاثنى عشر، ج 1: صص 61- 76. .