لولا فاطمه (س)

آيت اللّه محمدعلى گرامى

- ۴ -


واسطه فيض بودن معصومين عليهم‏السلام

پيش از اين گفتيم كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت عليهم‏السلام نه تنها در رده علت غائى عالم هستند بلكه جزو علل فاعلى جهان مى‏باشند، در تكميل آن بحث مى‏گوييم: قاعده فلسفى «الواحد لا يصدر عنه إلاّ الواحد و الواحد لا يصدر إلاّ من الواحد: از يكى فقط يك صدور مى‏يابد و يك فقط از يك صادر مى‏شود» كه يك قاعده فلسفى بديهى و از شؤون قاعده سنخيّت علّت و معلول مى‏باشد، به ما مى‏فهماند كه: بايد بين ما و خداوند وسائطى در خلق و فيض و كمال و قضاء حاجات و...باشد، فلاسفه از وسائط مزبور، «عقول مقدسه» تعبير مى‏كنند كه گروه مشاء از فلاسفه آن‏ها را ده عدد، و گروه اشراقيون عدد مزبور را بدون دليل دانسته و معتقدند تعداد عقول بسيار زياد و شايد غير متناهى باشند. مرحوم علامه مجلسى ره مى‏گويد: «بيشتر امورى كه فلاسفه براى عقول ذكر كرده‏اند به حسب روايات ما براى ارواح اهل بيت عليهم السلام ثابت مى‏باشد. فلاسفه عقل را قديم مى‏دانند، در روايات متواتر ما، براى ارواح پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه عليهم‏السلام تقدم در خلقت ذكر شده است، يا بر همه مخلوقات تقدم دارند و يا بر ساير ارواح و روحانيّات، فلاسفه عقول اصطلاحى خود را واسطه در ايجاد، يا شرط در تأثير مى‏دانند. در روايات، اين معنا ثابت است كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت عليهم‏السلام علّت غايى همه مخلوقات هستند و اين كه اگر آن‏ها نبودند خداوند افلاك و غير آن را خلق نمى‏كرد. در روايات ما هم ثابت است كه همه علوم و حقايق و معارف توسط پيامبر و اهل بيت بر همه خلق حتى بر فرشتگان و پيامبران ديگر افاضه مى‏شود. خلاصه اين كه با روايات مكررّه ثابت شد كه آن‏ها وسائل بين حق و خلق هستند، در افاضه همه رحمتها و علوم و كمالات بر همه خلق، هر قدر توسل به آن‏ها و اعتراف به كمال آن‏ها بيشتر باشد فيضان كمالات از خداوند بيشتر خواهد بود...»(60)

در روايت «علل الشرايع» صدوق (ره) از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمده كه: خداوند مرا و على و فاطمه و حسن و حسين را هفت هزار سال پيش از خلقت دنيا آفريده است. گفتم: آن گاه شما كجا بوديد؟ فرمود: در برابر عرش خدا، تسبيح و تحميد و تقديس وتمجيد او مى‏كرديم. گفتم: به چه صورت؟ فرمود:«هيا كل و أشباح نور...»(61) كلمه پيش در اين گونه احاديث به معناى زمان نيست، زمان متولد از حركت ماده است، و آن قبل از ماده بوده است، پس منظور از پيش و قبل رتبه است، مى‏توانيد به معناى چيزى جايگزين زمان بگيريد يعنى به هر حال عالم طبيعت پس از خلقت عالم انوار بوده است، حالا به هر معنى كه از كلمه «پس» منظور باشد. و در روايت «عيون» از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است كه: «اوّلين مخلوق الهى ارواح ما بوده است كه خداوند آن ارواح را ناطق به توحيد و حمد خويش نمود و سپس ملائكه را آفريد»(62) و در روايت كافى از امام صادق عليه‏السلام آمده است كه: «خداوند به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: من تو و على را پيش از خلقت آسمان‏ها و زمين وعرش و دريا به صورت نورى آفريدم»(63) و در روايت ديگرى در «كافى» از امام جوادآمده: «درازل فقط خداوند بود. سپس محمّد و على وفاطمه عليهم‏السلام را آفريد و آن‏ها هزار سال پيش از خلقت ساير اشياء بودند...»(64) در روايت جابر از امام باقر عليه‏السلام نيز اين طور آمده: «اولين مخلوق الهى محمد و عترت رهيافته و هدايتگر او هستند، آن هنگام آن‏ها شبح نور در برابر خداوند بودند. گفتم: شبح نور چيست؟ فرمود: سايه نور، بدنهاى نور بدون روح...(65)

روايات بسيار ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد كه فهم برخى تعبيرات در اين روايات احتياج به توضيح دارد كه فرصتى ديگر مى‏طلبد. ليكن اجمالاً اين مطلب به دست مى‏آيد كه «انوار اهل بيت» (و نه «ارواح» كه مجلسى فرموده است،(66) نور چيز ديگرى غير از روح مى‏باشد. «روح» پس از خلق بدن است، «نور» وجود شى‏ء در مراتب تحقق علت است) وسايط خلق مى‏باشند.

مرحوم صدرالمتألّهين نيز در شرح حديث: «بنا أينعت الأثمار...» اصول كافى مى‏فرمايد: «غير از نقل، از راه برهان عقل هم براى ما روشن است كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت عليهم‏السلام در رده علت فاعلى عالم هستند و نه فقط علت غائى، يعنى نه فقط عالم طبيعت به هدف آن‏ها خلق شده و هدف از خلق طبيعت، وجود كسانى چون آن‏ها بوده است، بلكه آن‏ها علت تحقق عالم طبيعت هستند...»

البته منظور ايشان نيز انوار اهل بيت مى‏باشد نه روح و نه نفس ونه وجود طبيعى ايشان. و بدين سان است كه جملات زيارت جامعه كبيره معنى مى‏دهد كه: «بكم فتح الله و بكم يختم و بكم ينزل الغيث و بكم يمسك السماء أن تقع على الأرض إلاّ بإذنه و بكم ينفّس الهمّ و يكشف الضرّ...؛ خداوند به وسيله شما آغاز و ختم خلقت كرد و به وسيله شما باران مى‏فرستد و به وسيله شما كرات آسمان را از سقوط حفظ مى‏كند و به وسيله شما پريشانى‏ها را بر طرف مى‏كند و مشكلات را حل مى‏كند...»

و همچنين جملات زيارت مطلقه امام حسين عليه‏السلام كه: «بكم يباعد الله الزمان الكلب و بكم فتح الله و بكم يختم الله و بكم يمحو ما يشاء و يثبت و بكم يفكّ الذّل من رقابنا و بكم يدرك الله ترة كل مؤمن يطلب بها و بكم تنبت الأرض أشجارها و بكم تخرج الأرض ثمارها و بكم تنزل السماء قطرها و رزقها و بكم يكشف الله الكرب و بكم ينزّل الله الغيث و بكم تسبّح الأرض التي تحمل أبدانكم و تستقّر جبالها عن مراسيها، إرادة الربّ في مقادير أموره تهبط إليكم و تصدر من بيوتكم...؛ به سيله شما خداوند زمان سخت را دور و به وسيله شما آغاز و ختم مى‏كند و به وسيله شما چيزهايى را كه بخواهد محو و يا ابقاء مى‏كند و به وسيله شما خوارى و ذلت را از گردن ما بر مى‏دارد، و به وسيله شما زمين، درخت مى‏روياند و ميوه مى‏دهد و آسمان، باران ور وزى مى‏دهد و خداوند مشكلات را بر طرف مى‏كند... زمين كه حامل بدن‏هاى شماست به وسيله شما گردش مى‏كند و تسبيح خدا مى‏گويد و كوهها در لنگرگاه خود استقرار مى‏يابند... اراده خداوند در همه تقديرات بر شما وارد و از خانه‏هاى شما صدور مى‏يابند...»

برتر بودن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت عليهم‏السلام بر فرشتگان

روايات در اين زمينه بسيار زياد است. اهل مطالعه به كتابهاى حديثى مفصّل و بخصوص ج اول و چهارم كافى و ج 15و 17 و 18 و 20 و 21 و 36 و 37 و... از موسوعه «بحارالانوار» رجوع نمايند. اجمالاً منظور ما اين است كه عقل و نقل متوافق اند كه بين حق و خلق طبيعت، واسطه‏اى در كار است. منتها فلاسفه گفته‏اند كه آن وسائل مجردات عالم عقل مى‏باشند. روايات و متون مذهبى مى‏گويند كه آن وسائط پيامبر و اهل بيت عليهم‏السلام هستند، و اين با هم منافاتى ندارند. زيرا در بحث‏هاى فلسفى نيز معلوم است كه دو گونه عقل داريم: عقل در سلسله نزول و عقل در سلسله صعود، اولى همان مجردات تامّ عالم بالا هستند كه به قول ابن سينا در دانشنامه و عيون الحكمه، همان فرشتگان در زبان شرع مى‏باشند، دومى انسان هايى هستند كه در مقام كمال به مرتبه عقل رسيده‏اند و مى‏دانيم كه دومى مهمتر از اولى است. زيبايى و كمال اولى خدادادى و ذاتى است ولى دوّمى گر چه با خواست و توفيق الهى ليكن با زحمت و اختيار خود به كمال رسيده است. همانطور كه قرآن فرمود:«يا أيها الإنسان إنّك كادح إلى ربك كدحا فملا قيه؛ اى انسان! تو با زحمت به سوى خدا مى‏روى و سپس به ملاقات او خواهى رسيد.»(67) اينها با زحمت و فعاليت به وصل رسيده‏اند. روايات ما هم پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله واهل بيت عليهم‏السلام را ما فوق ملائكه مى‏داند. به همان روايات در مآخذى كه اشاره كرديم مراجعه كنيد به تصريح مى‏رساند كه: «معرفت فرشتگان از معرفت پيامبر و اهل بيت مى‏باشد».: «هلّلنا فهلّلت الملائكه... سبّحنا فسبّحت الملائكة...؛ ما تهليل و تسبيح گفتيم و سپس فرشتگان گفتند.» جبرئيل وقتى به حضور پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏رسيد همچون برده‏اى در برابر مولاى خود مى‏نشست، «... قعد قعدة العبيد...»(68) اينها و نظائر اين‏ها درباره پيامبر واهل بيت عليهم‏السلام ، همگى افضليت آن‏ها را از جميع مخلوقات مى‏رساند. عالم نور اشاره به مراحل بيش از طبيعت دارد كه همه ماها پيش از طبيعت به نوعى ديگر در عالم تجرد بوده‏ايم، مراحل و راه‏هاى زيادى طى كرده‏ايم تا به اين جا رسيده‏ايم، از مقام هاهوت و سپس لاهوت و سپس عالم انوار وعقول و سپس عالم نفوس و سپس عالم انشاء و سپس جهان ناسوت و از اين پس نيز مراحل زيادى داريم تا به منشأ اصلى و وطن مألوف خود و وصل به حضرت حق برسيم و به ملاقات حق نائل شويم. حالا به ملاقات رحمانيت برويم يا قهاريّت، بسته به رفتار خودمان است.

 «من ملك بودم و فردوس برين جايم بود   آدم آورد در اين دير خراب آبادم»

البته ضرورت شعر بوده و گرنه فوق ملك هم بوديم.

تداوم امامت به وجود فاطمه عليهاالسلام

در اين ميان حضرت زهراء عليهاالسلام خصوصيتى ممتاز دارد كه آن كمال و نورانيت ذاتى آن حضرت به وسيله نحوه انعقاد نطفه وخصوصيات دوران حمل و تولّد و رضاع با تربيت عقل كل (پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله )، تكميل گرديد. و با عمر كوتاه خود پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مهمترين ركن رسالت يعنى امامت على عليه‏السلام را حفاظت كرده است. اگر او نبود امامت تداوم نداشت. بگذرم از اين كه او به طور طبيعى مادر يازده امام پس از على عليه‏السلام بوده و از اين راه امامت را حفاظت كرده است، اگر او نبود امامت تداوم نداشت، رسالت ابتر و ناقص بود و اگر رسالت نبود خلقت معنا نمى‏داد. پس چه اشكالى دارد كه بگوئيم: اگر فاطمه نبود على يعنى امامت نبود و اگر على يعنى امامت نبود پيامبر يعنى رسالت نبود. و در اين مقام، توضيحى تاريخى از مشكلات اجتماعى ولايت پس از رحلت نبى اكرم، روشنگر خواهد بود:

با دقت در تاريخ صدر اسلام به خوبى فهميده مى‏شود كه حكومت پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تحمّل وجود على عليه‏السلام را نداشت، على عليه‏السلام افضل و اعلم و اشجع واسبق در ايمان و ازهد و... از همه بود و كنار بودن او از حكومت براى حكومت گران بود. در همه انقلاب‏ها اين چنين است كه اگر حكومت غصب مى‏شود مظلومترين افرادجامعه لايق‏ترين آن‏ها به حكومت است. اين گونه افراد اگر از حكومت بر كنار باشند سكوتشان ضربه‏اى بر حكومت است تا چه رسد به اين كه بخواهند عليه حكومت قيام كنند، اگر داخل دستگاه شوند باز هم حكومت تاب تحمل آن‏ها را ندارد. زيرا چون مى‏فهمند و درك صحيح دارند. تسليم بى چون و چراى هيئت حاكمه نخواهند بود.

اين افراد چه كنند؟ اگر قيام كنند كشتار مى‏شود، مردم پايمال مى‏شوند و خوف هجوم ضد انقلاب به اساس مى‏باشد و اينها چون براى انقلاب زحمت كشيده‏اند حاضر به اين نيستند، اگر سكوت كنند حكومت به اين قانع نيست، اگر در دستگاه وارد شوند آن‏ها تحملشان را ندارند و چون اهل تملق نيستند همه جا جايشان نيست، اگر اهل تملق بودند كه اساسا با نظام‏هاى قبلى درگير نمى‏شدند.

در خصوص ائمه عليهم‏السلام مطلب ديگرى هم هست و آن اين كه بر اساس قواعد فلسفه و روايات ما همه ممكنات عالم و از جمله قدرت مخالفان از طريق اين بزرگان و از كانال وجودى آن‏ها به عالم امكان مى‏رسد، اگر امام بخواهد مى‏تواند دشمن را با توجهى از بين ببرد ليكن روى مصالحى - و مهمتر از همه رعايت نظم نظام عالم، و رعايت اين كه ايمان مردم از روى عقل باشد نه با جبر و با فشار معجزه، جز در ضرورتهاى مهم - اين كار را نمى‏كند. و راستى كه تحمّل و خورد كردن چنين قدرت بزرگى در خويشتن فشار بسيار عظيمى مى‏باشد. سليم بن قيس هلالى از سلمان و عبدالله عباس در جريان آتش زدن در و درگيرى در برابر خانه على عليه‏السلام نقل مى‏كند: على عليه‏السلام با يك پرش گريبان عمر را گرفته او رابر زمين زد و بينى و گردن او را كوبيد و فكر كشتن او را نمود، ليكن به ياد فرموده پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و وصاياى او در خصوص صبر و تسليم افتاده فرمود: «اى پسر صهاك! اگر برنامه و عهد پيشين الهى نبود مى‏فهميدى كه تو وارد خانه من نمى‏شدى! عمر فقط التماس مى‏كرد...(69)

غايت بودن فاطمه عليهاالسلام براى خلق پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و على عليه‏السلام

اجمالاً مى‏خواهم بگويم: روايت مربوط به «غايت خلقت بودن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت عليهم‏السلام و به ويژه حضرت زهرا عليهاالسلام » از نظر اين بنده كاملاً با همه قواعد سازگار است هر چند سند قسمت اخير يعنى غايت بودن حضرت زهرا عليهاالسلام براى آفرينش پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و على عليه‏السلام ، و همچنين هدف بودن خلقت على براى آفرينش پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اعتبار سندى ندارد، ليكن كذب و بطلان آن هم ثابت نيست. قسمت اخير را جنة العاصمة /148 از «كشف اللئالى» تأليف صالح بن عبدالوهاب عرندس نقل مى‏كند. مستدرك سفينة البحار هم در ج 3، ص 334 از «مجمع النورين» /14 مرحوم فاضل مرندى نقل مى‏كند نويسنده ضياء العالمين كه جد امّى مرحوم صاحب جواهر مى‏باشد نيز نقل مى‏كند.

مرحوم تهرانى در «شفاء الصدور فى شرح زيارة العاشور» /84 و... نيز نقل مى‏كند، صالح بن عبدالوهاب و برخى روات سائق او مجهول هستند ولى اين نكته دليلى بر كذب روايت نيست.

به علاوه اينكه بايد توجه گردد كه اثبات وثاقت روات احكام فقهى، با راويان اعتقاديّات، متفاوت است. چرا كه راويان احكام فقهى مشكلى در رفت و آمد و معاشرت نداشته‏اند، و بدين جهت عدالت و وثوق آن‏ها مورد كلام و بحث واقع مى‏شده است ليكن راويان اعتقاديات خصوصا مسائل دور از دسترس فهم متعارف مردم، افرادى منزوى از معاشرت متعارف و معمول، بوده‏اند و چندان اهل تماس در مجامع متعارف و مطرح در مباحث روز، نبوده‏اند و چه بسا كه مجهول بودن آن‏ها امرى متوقّع بوده و ضررى به اعتبار حديث نمى‏زند، وقتى مطابق با قواعد باشد، گرچه عدالت و وثوق آن‏ها هم معلوم نباشد ليكن همين كه اين مسائل را مى‏فهميده‏اند معلوم مى‏شود از «اصحاب سرّ بوده‏اند» به نظر من راوى دعاء رجب «... لا فرق بينك و بينها...» نيز همين طور است كه سابقا توضيح داده شد.

اشاره‏اى به علّت فاعلى خلقت

آن چه كه تا كنون درباره هدف از آفرينش گفتيم «هدف فعل» بود نه «فاعل».

توضيح اين كه گاهى بحث مى‏كنيم كه: هدف از خلقت شى‏ء خاصى، يا از خلقت كل عالم چيست؟ به اين معنا كه آن چيز يا اين مجموعه عالم در نهايت چه بايد بشود و چه منظورى در خلق آن بوده است. اين را مى‏گويند: هدف فعل. و گاهى بحث مى‏كنيم كه هدف از خلق كردن عالم چه بوده است به اين معنا كه خداوند براى چه منظورى «چيزى را يا كل عالم را خالق كرده تا به كمال برسند.»؟ اساسا چرا مى‏خواهد خلق كند و تكميل نمايد و آن را به هدف برساند؟ به اين مى‏گويند: هدف فاعلى. هدف فاعلى خداوند خارج از ذات خودش نيست يعنى براى خودش اين كار را انجام داده است، هدفى خارج از ذات خود ندارد، چرا كه اگر بنا باشد خداوند هدفى بيرون از ذات خود داشته باشد يعنى غرض كارهايش چيزى خارج از خود باشد يعنى كارى را انجام دهد كه به آن غرض برسد لازمه‏اش نقص ذات واجب مى‏باشد.

اين يك قاعده كلّى و قطعى است،... هر كس كارى را انجام مى‏دهد كه به هدف و مقصودى برسد نياز به آن هدف و مقصود دارد و نياز با وجوب وجود منافات دارد. اگر بخواهيم مثالى بزنيم، اين طور مى‏گوييم: گاهى يك فرد بخيل، كرم مى‏كند تا طبق دستور علم اخلاق صفت بخل او برطرف شود و گاهى ديگر، كرم مى‏كند تا معروف شود كه شخصى كريم است.. ولى حاتم طائى كه كرمش زبانزد خاص و عام است چرا كرم مى‏كند؟ او فقط چون حاتم است نه چون مى‏خواهد حاتم بشود.

به تعبير ديگر: گاهى هدف از انجام فعلى، تحصيل يك شى‏ء است و گاهى حصول آن سبب انجام آن است يعنى چون هست چنين مى‏كند نه چون ميخواهد بشود. وجود كامل لازمه‏اش سعه وجود وافاضه و كرم است، اگر خدا، خداست همان طور كه اصل وجودش «واجب» است «الهيّت» او يعنى جامع همه صفات كمال بودن (و از جمله رازقيت و وهّابيّت و اعطاء وكرم و...) نيز همه واجب مى‏باشد لذا در دعاها مى‏خوانيم: «يا دائم الفضل على البريّة!...» و در قرآن كريم آمده كه «... ما كان عطاء ربك محظورا؛ عطيّه الهى نامتناهى مى‏باشد.»(70) پس همواره خلق و اعطاء بوده و خواهد بود.(71)

بيان حقيقت منافاتى با اتحاد فرق اسلامى ندارد

گاهى گفته مى‏شود اساسا نبايد مسئله خلافت پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و چيزهائى از اين قبيل، در جامعه كنونى مطرح شود زيرا اين‏ها موجب اختلاف فرق اسلامى خواهد شد و استدلال به كريمه قرآن «واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا»(72) مى‏نمايند معمولاً هم در اين گونه موارد مى‏گويند: دشمن پشت دروازه است، هر گونه بيان مطلبى كه مضر به رفاقت گروهها مى‏باشد همكارى با استكبار جهانى است و... و از اين قبيل حرفها.

لكن بايد توجه نمود كه بيان حقيقت دين و مذهب، بيان فطرت است. اختلاف از ناحيه كسانى است كه بر خلاف فطرت و حقيقت دين كار مى‏كنند، به علاوه استغاثه مظلوم و دادخواهى او در هيچ محيط و عرف و مجتمع عقلايى، اختلاف افكنى حساب نمى‏شود زيرا بيان حق و حق‏طلبى هرگز مصداق اختلاف افكنى (مذموم) نيست. اين بيان عينا همانند آن است كه كسى مال يا ناموس ديگرى را بربايد و چون مظلوم فرياد كند، بگويند ساكت شو كه اختلاف مى‏شود!

آيات قرآنى و روايات مذهبى با تعبيرات گوناگون وارد شده است كه هر يك مربوط به جايى وناظر به موردى است. قرآن همان طور كه منادى وحدت و ضد تفرقه است. دعوت داعيان الهى را بهترين سخن مى‏داند: «و من أحسن قولاً ممّن دعا إلى الله و عمل صالحا و قال إنّني من المسلمين؛ چه كسى خوش سخن‏تر از آن كه دعوت به خدا كند و عمل شايسته نمايد و بگويد كه من از مسلمانان هستم.»(73) دعوت همه انبياء موجب اختلاف در جامعه شده، عدّه‏اى مؤمن به برنامه پيامبران و عده‏اى كافر شدند و درگيرى‏هاى شديدى بين آن دو گروه پيدا شده است. قرآن مى‏فرمايد:« كان الناس أمّة واحدة فبعث اللّه النبيّن مبشّرين و منذرين...؛ مردم همه يك پارچه بودند خداوند پيامبران را براى تبشير و انذار فرستاد و كتاب را به حق همراهشان كرد تا بين مردم در موضوع اختلافشان حكم كند و در آن اختلاف نكردند مگر كسانى كه كتاب را دريافت كرده، پس از آن كه دلائل روشن به آنان رسيده بود، از سر ظلم...»(74)

پس مردم پيش از نزول كتب و ارسال رسل يك پارچه بودند يعنى اختلاف مذهبى نداشتند زيرا مذهبى و كتابى نبود...، ليكن اگر انبياء نبودند همه در گمراهى و ضد ارزش و خلافت فطرت بودند، با آمدن انبياء اگر همه اصلاح نشدند اقلاً عده‏اى نجات يافتند، دعوتى كه براى نجات غريق باشد اختلاف افكنى نيست. اختلاف را آنها مى‏افكنند كه ستم مى‏كنند، انحصارطلبى مى‏كنند، حق ديگران را مى‏برند، ادّعاى ناحق مى‏كنند، غصب حكومت و مقام مى‏كنند. آن گاه اگر كسى بگويد شما شايسته نيستيد مى‏گويند اختلاف نيفكنيد، در حقيقت اين مطللب را چماقى براى استثمار و استعباد مردم مى‏كنند. آيات قرآنى همه جا از دعوت پيامبر و اصرار و پافشارى مرز ميان مؤمنين و كفّار سخن مى‏گويد: «قل يا أيها الكافرون لا أعبد ما تعبدون و لا أنتم عابدون ما أعبد...»(75) و هرگز قرآن و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اختلاف افكن نمى‏شوند.

آيه «واعتصموا بحبل اللّه» نيز مربوط به «وحدت اجتماعى» به معنائى كه امروزه گفته مى‏شود نيست، صريح آيه اين است كه حبل الله، ريسمان الهى، را محور قرار دهيد و همه به آن چنگ بزنيد نه اين كه به هر صورت و با هر ترفند سعى كنيد يكپارچه باشيد. اساسا منظور از «حبل الله»، اجتماع يك جامعه نيست كه آن يك امر اعتبارى است بلكه منظور يك امر حقيقى تكوينى است، در روايات هم آمده كه منظور از «حبل الله» ريسمان ولايت على عليه‏السلام و امامان پس از او مى‏باشد، همانچه كه در دعاى ندبه هم مى‏خوانيم: «و حبل الله المتين و صراطه المستقيم؛ على عليه‏السلام پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ريسمان محكم الهى و صراط مستقيم او بود» روايت ابن يزيد از امام كاظم عليه‏السلام و جابر از امام باقر عليه‏السلام را ببينيد: «على بن ابى طالب حبل الله المتين است» و «آل محمد حبل الله است كه خداوند دستور به تمسك به آن داده است». در تفسير على بن ابراهيم هم آمده: «منظور توحيد و ولايت است». در روايت معانى الاخبار صدوق آمده است: حبل الله قرآن است، امام و قرآن از هم جدا نيستند، قرآن به امام هدايت مى‏كند و امام به قرآن»(76)

نكته ديگرى كه لازم است مورد توجّه قرار گيرد اين است كه بحث علمى وتحقيق تاريخ، وحدت را بر هم نمى‏زند بلكه نوع برخورد و درگيرى جدال و مراء و تعصّب است كه به ناراحتى و جدائى مى‏انجامد وگرنه حتى بحث‏هاى مربوط به اصل توحيد ميان مسلم و كافر، اگر انسانى و بدون عصبيّت انجام شود هيچ گونه منافاتى با رفاقت و همزيستى مسالمت‏آميز ندارد. خود من شخصا احيانا با برخى افراد غير معتقد به اصل اسلام بحث داشته‏ام و او مى‏گفت مى‏ترسم تكفيرم كنيد گفتم حرفت را بگو! توانستم روشنت مى‏كنم، نتوانستم روابط انسانى هست.

به روايات احتجاجات ائمه عليهم‏السلام و دستوراتى كه درباره مناظره با اهل تسنن داده‏اند رجوع كنيد و به خصوص دو جلد كتاب مرحوم طبرسى را به دقت ملاحظه فرماييد كه هرگز اهل بيت عليهم‏السلام به بهانه واهى وحدت و مانند آن، كتمان حقايق نكرده‏اند. مى‏گويند: «زمان فرق مى‏كند، اكنون در برابر قدرت استكبارى آمريكا و مانند آن هستيم،...» مگر در زمان اهل بيت جنگ‏هاى برون مرزى در جريان نبود، مگر سپاه اسلام درگير جنگ‏هاى مهم با يهود و مسيحيّت نبود؟! به اين جمله حضرت صادق عليه‏السلام اكتفا مى‏كنم كه به محمد بن نعمان فرمود دقت كنيد: «خاصموهم و بيّنوا لهم الهدى الذي أنتم عليه و بيّنوا لهم ضلالهم و باهلوهم في علي عليه‏السلام ؛ با آن‏ها بحث و جدال كنيد و راه هدايتى كه داريد نشانشان بدهيد و گمراهيشان را برايشان روشن كنيد و در مورد على عليه‏السلام با آن‏ها مباهله نماييد.»(77)

ملاك شيعه بودن

مطلب ديگرى كه لازم است گفته شود آن است كه دانستن اين گونه فضايل اهل بيت عليهم‏السلام - مانند هدف از خلقت عالم بودن - دخالت در اصل تشيّع شخص ندارد. دانستن اين‏ها فضل و كمال است، ليكن ندانستن و حتى انكار اين‏ها موجب خروج از تشيع و يا تمايل به تسنُّن نمى‏باشد، ملاك اسلام، شهادتين است و انكار هر چيز ديگر اگر لطمه‏اى به اعتقاد شهادتين نزند موجب خروج از اسلام نيست. و ملاك تشيع اعتقاد به خلافت على عليه‏السلام و يازده امام معصوم پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و لزوم اطاعت از آن هاست... وانكار هر موضوع ديگرى اگر لطمه‏اى به اين اعتقاد نزند موجب خروج از تشيع نمى‏گردد، چنان كه اعتقاد به برخى فضايل و كمالات اهل بيت عليهم‏السلام اگر همراه با اعتقاد به خلافت بلافصل، واعتقاد لزوم اطاعت از دوازده امام معصوم نباشد، موجب تشيع شخص نمى‏شود. در ميان اهل تسنن بسيارند كسانى كه فضايل بسيارى را براى على عليه‏السلام و سائر اهل بيت ذكر كرده‏اند تا آن جا كه ابن حجر حديثى نقل مى‏كند كه: «لا يجوز أحد الصراط إلاّ بإذن علي عليه‏السلام ؛ هيچ كس از پل صراط در قيامت بدون اجازه على عليه‏السلام عبور نخواهد كرد.»(78)همه آن چه را كه شيعه درباره فضايل على عليه‏السلام و اهل بيت عليهم‏السلام نقل مى‏كند بسيارى از اهل تسنّن هم نقل مى‏كنند. دقت در منابع حديثى و تفسيرى اهل تسنّن اين مطلب را به وضوح اثبات مى‏كند، ليكن حدّ فاصل شيعه و سنى مسئله «حكومت و ولايت» است كه آن‏ها معتقد نيستند و حكومت را با نصب الهى نمى‏دانند بلكه با «شورى» و يا « نصب خليفه قبل»، و يا «قهر و غلبه» مى‏دانند. البته پيداست كه اين‏ها از باب توجيه واقعه پس از وقوع است. چون ابوبكر با شورا به حكومت رسيد شورا را قبول مى‏كنند و چون عمر با نصب ابوبكر به حكومت دست يافت آن را قبول مى‏كنند و چون معاويه با قهر وغلبه حكومت را گرفت آن را قبول مى‏كنند. به هر حال آن هاشيعه نيستند با اين كه بسيارى فضايل و كمالات اهل بيت را هم قبول دارند. روايات نصب على عليه‏السلام توسط پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را - همانند حديث غدير خم - توجيه مى‏كنند... توجيهاتى كه هيچ انسان عاقل و با انصافى نمى‏تواند بپذيرد و يقينا دانشمندانشان خود، حقيقت را دريافته‏اند.(79)

به هر حال ملاك اسلام شخص، قبول شهادتين - لا اله الاّ اللّه و محمّد رسول اللّه - است و ملاك تشيّع، اعتقاد به لزوم اطاعت از دوازده امام پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏باشد، اعتقادات ديگر هر چند خلاف حقيقت باشد ضررى به اسلام و تشيع ندارد.