لولا فاطمه (س)

آيت اللّه محمدعلى گرامى

- ۳ -


خلافت بلافصل امام على عليه‏السلام

بنا بر آن چه گفته شد اگر پيامبر بايد معصوم باشد امام به طريق اولى بايد چنين باشد و اگر پيامبر را خداوند تعيين مى‏كند امام را بايد حتما خداوند تعيين كند. با دقت در همين مطلب به خوبى مى‏فهميم كه خليفه و امام پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فقط شخص على بن ابى طالب عليه‏السلام مى‏باشد. هيچ كس ادعا ندارد كه خدا و پيامبر او را تعيين كرده است، جز على عليه‏السلام . ديگران هم مى‏دانند كه اگر كسى معين شده او فقط على عليه‏السلام است لكن از اصل انكار مى‏كنند و مى‏گويند كه كسى معيّن نشده و اين كار به خود مردم واگذار شده است.(26) از آن جا كه مى‏دانيم كه به خود مردم واگذار نشده و پيامبر از طرف خداوند شخصى را معين كرده است و مى‏دانيم كه هيچ كس جز على عليه‏السلام ادعا ندارد كه از طرف خدا معين شده است، ديگران هم مى‏دانند كه اگر كسى معين شده است او فقط على عليه‏السلام است. پس مى‏دانيم كه شخص على عليه‏السلام جانشين پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است.

بگذريم از اين كه به موجب آيه مباهله، على عليه‏السلام نفس و خود پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است و بنابراين خود پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گويا در ميان مردم است و جا ندارد كه ديگرى به جاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بنشيند.

اگر امامت اسلامى جاى خويش قرار مى‏گرفت و رهبرى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تداوم مى‏يافت تاريخ اسلام و بشريت جز اين بود. به حقيقت سوگند كه رهبران سقيفه بنى ساعده ـ بر پا كنندگان اولين جلسه رسمى پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى غصب خلافت ـ در همه ظلم و ستم‏هايى كه بعدا در تاريخ اسلام و بشريت رخ داد شريك هستند. فاطمه زهرا عليهاالسلام در خطبه‏اى كه پس از دستگيرى حضرت على عليه‏السلام و كشاندن آن حضرت به مسجد، نزد ابوبكر در جمع زنان مهاجر و انصار ايراد نمود، تصريح مى‏كند كه اگر غصب خلافت نشده بود بركاتى بر امت اسلامى نازل مى‏شد و اگر على عليه‏السلام خلافت را در دست داشت مردم را به مسير صحيح مى‏برد، مسيرى كه رونده را خسته و كوفته نمى‏نمود...(27)

تقليد غير معصوم از نظر بزرگان اهل سنّت

همان طور كه شوكانى در كتاب «القول المفيد» ص 49 گفته است. اين جمله ابوحنيفه تصريح به عدم جواز تقليد است. زيرا اگر دليل گفته او را كسى بداند، خودش مجتهد مى‏باشد. و مگر ابوحنيفه خود نگفته است: «كسى كه دليل مرا نمى‏داند نبايد به كلام من فتوا دهد» و يا «ما بشر هستيم حرفى را مى‏گوييم و فردا برمى گرديم». زفر مى‏گويد: «من با ابويوسف و محمد بن حسن نزد ابوحنيفه مى‏رفتيم و مطالب او را مى‏نوشتيم، روزى به ابويوسف گفت: هر چه را از من مى‏شنوى ننويس، چه بسا امروز عقيده‏اى دارم و فردا از آن دست بر مى‏دارم...»(28)

مالك بن انس نيز همين طور. وى مى‏گويد: «من بشرى هستم كه گاهى خطا و گاه بر رأى صواب هستم، پس در افكار من دقت كنيد، هر چه طبق قرآن و سنت بود عمل كنيد وگرنه رها كنيد» و «ما فقط ظن وگمان داريم و يقين نداريم»(29)

قعبى مى‏گويد: به نزد مالك رفتم در همان بيمارى كه به مرگش منتهى شد، ديدم گريه مى‏كند. گفتم: از چه گريانى؟ گفت: چرا گريه نكنم؟ چه كسى از من شايسته‏تر به گريه و زارى است؟ دوست دارم شلاق بخورم و از آن چه كرده‏ام رهايى يابم، اى كاش طبق آراء خود، فتوى نمى‏دادم.»(30)

ابن حزم مى‏گويد: «اين جمله در حقيقت برگشت او از همه آراء و فتاواى اوست». شافعى نيز همين طور، وى مى‏گويد: «اگر در كتاب من چيزى خلاف سنّت پيامبر خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يافتيد سنت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را بگوييد و گفته مرا ترك كنيد»، «... حديث صحيح نبوى را بگيريد و از من تقليد نكنيد». به شاگرد خود «مزنى» مى‏گفت: «از من تقليد نكن در هر چه مى‏گويم، و به فكر خويش باش، دين است». و از كلام اوست: «مَثَل كسى كه علم را بدون حجّت الهى دنبال مى‏كند مَثَل كسى است كه در شب هيزم جمع كند و در ميان آن افعى باشد و او بى خبر...»(31)

احمد بن حنبل نيز همين طور، اين گفته اوست: «از من تقليد نكنيد، از مالك تقليد نكنيد، و نه از شافعى و نه از اوزاعى و نه ثورى، از آن جا دين خود را بگيريد كه آنها گرفتند»(32)، در امور دينتان دقت كنيد، تقليد غير معصوم مذموم است و كورى و عدم بصيرت است «ابو داود مى‏گويد: به احمد گفتم: از اوزاعى پيروى كنم يا از مالك؟ گفت: در دين خود از هيچ يك از اينها تقليد نكن، هر چه از پيامبر آمده بگير». و...(33)

بطلان تقليد از فقهاى اربعه اهل سنّت

به فرض‏كه اين چهار نفر اين اعترافات را نمى‏گفتند و خود را آگاه به همه چيز مى‏دانستند...، به چه دليل بايد آراى آن‏ها را تنها ملاك و قانون الهى بدانيم؟ چرا در ميان اين همه علماى اسلام اين چهار نفر فقط؟ آيا اين چيزى جز گمراهى در امر دين است؟ البته علماى قبل و بعد از اين چهار نفر نيز همين طور، همه مى‏گفتند ممكن است ما اشتباه كنيم. عبدالله بن مسعود، صحابى وارسته مى‏گفت: «در دين خود از هيچ كس تقليد نكنيد...» ابو يوسف مى‏گفت: «هيچ كس نبايد گفتار ما را ملاك قرار دهد مگر اين كه بداند از كجا گفته‏ايم.» ابن ابى العز حنفى مى‏گويد: «هر كس نسبت به كسى جز پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تعصب به خرج دهد و فكر كند كه بايد فقط قول او را عمل كند چون مالك و ابى حنيفه و احمد و شافعى، اوجاهل و گمراه است...»، باقلانى مى‏گويد: «اگر مى‏خواهيد تقليد كنيد از زنده تقليد كنيد، تقليد مرده جائز نيست» ابن حزم مى‏گويد: «هر كس از يك نفر صحابى يا تابعى يا از مالك يا ابوحنيفه يا شافعى يا احمد تقليد كند... اينها در دنيا و آخرت از او بيزار هستند... اين فقهاء چهار گانه ديگران را از تقليد خويش نهى كرده‏اند... پس مقلدين آن‏ها با آن‏ها مخالف هستند...» ابن قيّم هشتادو يك دليل براى ابطال تقليد فقهاى اربعه مى‏آورد. به كتاب اعلام الموقعين، ج 2/201 رجوع شود.(34)

مرحوم سيد جمال اسد آبادى در خطابى به علماى اهل سنت مى‏گويد: «به كدام دليل در اجتهاد را بستند؟ كدام امام گفته است: پس از من كسى نبايد اجتهاد كند وتفقه در دين نمايد و از قرآن و حديث اخذ كند...».(35)

بسيارى از بزرگان معاصر از اهل سنّت نيز تقليد محض فقهاى اربعه را ردّ كرده‏اند. شيخ جاد الحق على، شيخ ازهر، عبدالمتعال صعيدى از علماى ازهر، شيخ الباقى محدث معاصر، محمد سعيد رمضان بوطى سورى، دكتر احمد محمود شافعى، دكتر محمود دسوقى، مصطفى رافعى، دكتر عزّت على عطيه، ابراهيم فوزى، و...(36)

بسيارى از بزرگان اهل سنت فتاواى ابوحنيفه و ساير فقهاء اربعه را ردّ كرده‏اند. اوزاعى ميگفت: «ما از ابى حنيفه خشمناك نيستيم كه چرا فلان رأى را دارد، همه ما آرائى داريم، ما ازاين ناراحتيم كه او حديث پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را مى‏ديد و بر خلاف فتوى مى‏داد».(37) خطيب بغدادى از يوسف بن اسباط نقل مى‏كند كه ابوحنيفه «چهار صد مورد يا بيشتر كلام پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را ردّ كرده است.» و نيز از ابوحنيفه نقل مى‏كند كه: «اگر من و پيامبر به هم مى‏رسيديم او بسيارى از آراى مرا مى‏گرفت و عمل مى‏نمود، مگر دين بهترين رأى نيست»(38) خبر مرگ ابوحنيفه به سفيان بن عيينه رسيد، او گفت: «ابوحنيفه اسلام را قطعه قطعه از بين مى‏برد، در اسلام مولودى بدتر از او تولد نيافته است».(39)

اين جاست كه شخصيتى چون زمخشرى در قصيده معروف خود مى‏گويد: «هنگامى كه از مذهب من بپرسند نمى‏گويم، و كتمان مى‏كنم تا راحت باشم. اگر بگويم: حنفى هستم، ميگويند او شراب را حلال كرده است (برخى انواع آن را)، اگر بگويم مالكى هستم، مى‏گويند: او خوردن سگ را حلال كرده است، اگر بگويم: شافعى هستم، مى‏گويند: او نكاح دختر را تجويز كرده است (گويا در ضرورت اجازه داده است). اگر بگويم: حنبلى هستم، مى‏گويند. او خدا را جسم مى‏داند...»(40)

مطالب مزبور درباره اشخاصى همچون «ابن تيميّه» نيز - كه عده‏اى او را احياگر اسلام مى‏دانند - جريان دارد. ابن حجر كه از بزرگان علماى شافعى است، ميگويد: «مبادا به به آن چه كه ابن تيميّه و شاگردش ابن قيّم جوزى و امثال آن دو نوشته‏اند گوش بدهى! اين‏ها از آن گروه هستند كه هوس خويش را خداى خود قرار داده وخداوند آن‏ها را گمراه كرده است، گر چه عالم هستند. خداوند گوش ودل آن‏ها را مهر كرده - اين كافران چگونه مرزها را شكستند و بر سنّت‏ها تاختند و پرده شريعت و حقيقت را دريدند و فكر كردند كه بر راه هدايت اند ولى چنين نيستند و بر بدترين راه گمراهى و زشت‏ترين خصلت‏ها و بالاترين حدّ خسران و غضب الهى و در مسير روشن‏ترين دروغ و بهتان‏ها هستند، خداوند پيروانشان را رسوا و زمين را از امثال آن‏ها پاك گرداند».(41)

نظير همين مطلب را تقى الدين حمصى از حافظ ابن رجب حنبلى نقل مى‏كند ونيز تقى الدين سبكى و شيخ الاسلام ذهبى - شاگرد ابن تيميّه - گفته‏اند. در دمشق اين عقيده شايع و سارى بود: «كسى كه عقيده ابن تيميّه را داشته باشد خون و مالش حلال است».(42)

بررسى وضعيت ابوهريره

بيشترين راويان اين دو كتاب (كه بهترين كتابهاى حديثى اهل تسنن مى‏باشند) كسانى چون ابوهريره كه بيشترين روايت را نقل كرده و انس بن مالك هستند. ابوهريره حدود 5400 حديث نقل مى‏كند، يعنى بيشترين روايت از ابوهريره نقل شده كه مى‏گفت: «از پيامبر خدا دو انبان حديث دارم: يكى را منتشر كردم، دومى را اگر پخش كنم گردنم را قطع مى‏كنند»! و بعضى نقل كرده‏اند كه ابوهريره از پيامبر اكرم پنج پوست پر حديث جمع كرده است، او گفته است: «دو پوست را پخش كردم اگر پوست سوم را پخش كنم سنگبارانم مى‏كنند»(43) ابوهريره چقدر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را درك كرده كه اين قدر حديث جمع كرده است؟! اگر ابوهريره همه پنج پوست را نشر مى‏داد به اندازه همه «صحيح» مسلم و بخارى دو كتاب ديگر داشتيم، معلوم نيست آن‏ها راجع به چه چيزى بوده است؟!. انس بن مالك حدود 2300 حديث نقل كرده است(44) او با اين كه چندين برابر زمان مصاحبت ابوهريره با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مصاحبت داشته ليكن كمتر از نصف روايات او نقل كرده است. از او نقل شده كه: اين جمله پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله : «كسيكه عمدا بر من دروغ بندد جاى خود را از آتش آماده كند» مرا از حديث كردن زياد منع مى‏كند.

آيا اين جمله اشاره به ابوهريره نيست؟! اوست كه زياد حديث نقل مى‏كند بيش از ظرفيت زمانى كه حضرت را ديده است. شگفت آورتر اين كه كسانى مثل حسّان بن ثابت انصارى كه حدود 120 سال عمر كرده كه 60 سال آن در اسلام بوده است و 10 سال با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوده است، فقط يك حديث از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دارد.(45) صهيب رومى كه مى‏گويد: «پيش از بعثت نيز با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوده‏ام (46) و سال‏ها پس از بعثت نيز همراه آن حضرت بوده فقط 30 حديث دارد.(47) ابو اسيد ساعدى كه مى‏گويد: «من كوچك‏ترين اصحاب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و در عين حال شنواترين آنها از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بودم»(48) فقط 28 حديث نقل مى‏كند. بسيارى از صحابه اصلاً حديث نقل نكرده‏اند. مثل عبدالرحمن حنبل و ثمامة بن عدى كه از مهاجرين اوليه و در بدر هم همراه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوده است، زياد بن حنظله، تمام بن عباس...، و برخى ديگر چون مهران كه آزاد كرده پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است و سهل بن حنيف وابىّ بن عمار مدنى، سعد بن عباده، بشير بن حماش، و ربيعة بن عامر و... فقط يك حديث نقل كرده‏اند. برخى چون عبدالله بن حنظلة و شرحبيل بن حسنة و حارثه بن نعمان و... فقط دو حديث نقل كرده‏اند.(49)

البته شايد اين كمبود نقل حديث از اين‏ها مربوط به تهديد خليفه دوم، و سخن او و اوّلى كه «حسبنا كتاب اللّه» بوده است، كه اين گونه افراد را ترسانده است. ليكن احاديث ابى هريره مجعول و به نفع خلافت بوده است و گرچه در ظاهر او را هم منع كرده‏اند ليكن چندان منع جدّى نبوده است.

ابوزرعه رازى در كتاب «تدريب الراوى» ج 2، ص 220 مى‏گويد: «پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از دنيا رفت در حالى كه آن‏ها كه او را ديده و از او شنيده بودند بيش از صد هزار نفر بودند». احاديث اينها چه شده است؟! همه احاديث صحيحه‏اى كه در كتابهاى سنن آمده - از همه راويانى كه نقل حديث كرده‏اند كه با استقصاء نويسنده «اسماء الصحابة الرواة»، 1565 نفر بوده‏اند، حدود چهل هزار حديث مى‏باشد. آن وقت دل هر مسلمان غيور مى‏لرزد وقتى كه مشاهده مى‏كند از على عليه‏السلام فقط 536 حديث نقل شده است كه فقط پنجاه حديث آن صحيح است و بخارى فقط بيست حديث آن را نقل كرده است! (اسماء الصحابه 44). على عليه‏السلام كه به تصريح آيه مباهله جان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است و طبق تفاسير شيعه بلكه اهل تسنن نيز مثل «اتقان» سيوطى، ج 1، ص 13 و «ينابيع المودّه»، ص 102 و...، «علم كتاب نزد اوست»، و «باب مدينه علم پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است»(50) و... اين قدر مظلوم واقع شده است يعنى علاوه بر ظلم در غصب خلافت، ظلم در مرجعيت علمى، كه مسلمانان را از علم على عليه‏السلام محروم كردندو او را بايكوت نمودند. پيداست كه مسئله «حسبنا كتاب الله» يك بهانه است براى تصفيه! تصفيه جو عمومى جامعه از احاديث واقعى. و باز گذاشتن ميدان براى افراد جعّال كه نوكر دستگاه حكومت بوده‏اند.

فرقه ناجيه

منظور ما از اين گفتار آن است كه روشن شود اگر امام معصوم و منصوب از طرف خداوند در جامعه نباشد تا مراقبت از مكتب الهى نمايد. مكتب از بين مى‏رود. نگوييد كه: «با اين كه معصومى چون على عليه‏السلام ازطرف خداوند نصب شد باز هم مكتب محفوظ نماند»... زيرا كه عنايت الهى، تامّ و تمام است و طبق «قانون لطف»، امام معصومى پس از پيامبر معصوم معين گرديد، لكن اگر مردم نپذيرفتند حجّت الهى تمام است، مثل همه موارد ديگرى كه از طرف خداوند احكام بيان شده و مردم معصيت كرده‏اند. مضافا مهم از بين نرفتن اصل مكتب است نه به راه آمدن همه مردم. بالاخره از ميان اين همه فرق يك فرقه اهل نجات هستند و همان‏ها حافظ مكتب از طريق تمسّك به امام معصوم مى‏باشند.

به علاوه، در برخورد اقليّت هشيار با اكثريّت غافل، و تضاد افكار اين دو، براى كل امّت، روشن بينى پديد مى‏آيد. و نيز از گردش وتداول قدرت و حكومت، در دستان فرق و گروههاى مختلف، جوامع اسلامى به پختگى در بينش ولايت دست مى‏يابند كه ولايت و امامت مدعيان ظاهرى را شايسته نيست. بنا به روايت شيخ طوسى در كتاب غيبت و نيز نعمانى در كتاب غيبت خود، «خداوند قبل از ظهور حضرت مهدى، حكومت را در اختيار همه اقشار قرار مى‏دهد تاهيچ كس را ادعائى باقى نماند بر احتمال توفيق در اصلاح». و به هر حال، حسب تقدير الهى، بشريت مى‏بايست در مسير كمال خويش، در هر گامى، جاهليّتى را نيز تجربه كند: - حتى پس از بعثت خاتم - و لا جرم شب‏هاى تاريك تاريخ بشريّت (ليالٍ عشر: كه به تعبير روايت، تاريخ معاصر با امام مجتبى تا امام حسن عسكرى را شامل مى‏شود)، به صبح نورانى ظهور امام عصر منتهى خواهد گرديد كه تا آن زمان بشريت بايد فرصت داشته است كه خوب و بد را به كفايت بنگرد و تجربه كندو به درجه لياقت درك آن صبح روشن دست يابد... صبحى صادق، قطعى و حتمى... كه فرمود:« كتب الله لأ غلبنَّ أنا و رسلي...»(51) و فرمود: «وعد الله الذين آمنوا و عملوا الصالحات ليستخلفنّهم في الأرض...»(52)

معناى «لولا فاطمه...»

و اما جمله سوم: «لولا فاطمة لما خلقتكما» اگر فاطمه نبود شمايان را نمى‏آفريدم...

براى توضيح اين جمله توجه به نكاتى ضرورت دارد: مشخص است كه نه تنها هدف از خلقت، بلكه هدف از بعثت پيامبر و به ويژه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تربيت انسانهائى كامل و واصل الى الله مى‏باشد. برنامه‏اى كه در اسلام براى تحقق اين هدف بيان شده است از هنگام تولد، بلكه از هنگام انعقاد نطفه و بلكه از مرحله ازدواج پدر و مادر آغاز مى‏شود. هر چند نيل به مطلوب كامل در اين خصوص، نيازمند مقدمات تكوينى اى است كه چون مقدماتى بسيار، مرتبط با زمان دور و نزديك - قبل از ازدواج والدين و حتى نسل‏هاى قبل را شامل مى‏شود... ديگر در مقام تشريع ذكرى از آن نيست لكن به هر حال پياده شدن اين برنامه كامل بسيارى مقدمات دور و نزديك مى‏طلبد و در كمتر موردى به طور كامل تحقق پيدا مى‏كند.

مقام فاطمه عليهاالسلام

اگر بخواهيم كامل‏ترين الگو ونمونه آن چه كه اسلام مى‏خواهد را نشان بدهيم جز فاطمه زهرا عليهاالسلام ديگرى را سراغ نداريم. مولودى كه از پدر و مادرى آن چنان زاده شود و مطابق با فرمان الهى از مدتى پيش از هم بستر شدن، از هم جدا و مشغول عبادت و خلوت با خداوند باشند،(53) و در طول دوره حمل، مادر با حالت معنوى خاصى، همواره مأنوس بوده كه مقدمات آن با روى گردانى اهل شهر از او (به خاطر اسلام آوردنش) فراهم شده بود: انقطاع الى الله...

همدم خديجه همان طفل در رحم او بود كه با او به نوعى احساس الهامى و يا طور ديگرى كه نمى‏دانيم سخن مى‏گفت. هنگام وضع حمل قابله‏هاى بهشتى آمده وظائف زايمان را انجام دادند. فاطمه در دامان پدرى تربيت شد كه در بشريت نظير ندارد. فاطمه محصول اعتكاف و عبادت پيامبر و خديجه، و محصول غذاى بهشتى بود... و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏فرمود از فاطمه بوى بهشت مى‏شنوم(54). اين خصوصيات از مقدمات قبلى، آباء و اجداد و آنگاه انعقاد نطفه و دوران حمل و شرايط خاص وضع حمل و تربيت، براى احدى از مواليد اين عالم طبيعت تحقق نيافته و نخواهد يافت... بنابر اين مى‏توان گفت هدف از ارسال رسل و حتى رسالت خاتم انبياءايجاد يك چنين موجودى بوده است يعنى الگوى آن چه كه هدف اسلام است...، نمونه‏اى از آن چه اسلام مى‏خواهد... تعبيرى كه در جمله سوم حديث آمده براى بيان اين منظور تعبيرى نامناسب نيست.

ممكن است بگوييد: اين ويژگى‏ها كه اختيارى فاطمه عليهاالسلام نبوده و قبل از تولد او انجام شده است. پس موجب فضيلت نيست. ليكن توجه كنيد كه منظور از فضيلت، ثواب واجر و مزد نيست. بلكه صرف بيان كمال و جمال معنوى منظور است. به هر حال جواهرات و سنگهاى گرانقدر، عقيق و فيروزه و درّ و... از خاك و سنگ و... اشرف مى‏باشند. چنان كه فرشتگان در ذات خود زيباتر از انسان هستند هر چند به طور غير اختيارى، و اين زيبايى، يك فضيلت بزرگ است كه موجب محبوبيّت است...، اين است كه حتى امامان معصوم عليهم‏السلام به حضرت فاطمه عليهاالسلام متوسل ميشده‏اند.(55)

شأن فاطمه عليهاالسلام از نظر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

اين كه هدف از خلقت، فاطمه عليهاالسلام محسوب گرديده است، فقط در اين حديث نيست. كلام پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را در حديث عبدالله مسعود (بحار، ج 36، ص 73) به نقل از مرحوم كراجكى در كنز الفوائد ملاحظه فرماييد:« عبدالله بن مسعود مى‏گويد: بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وارد شدم، سلام كردم و گفتم: يا رسول الله: حق را نشانم بده كه به وضوح ببينم، فرمود: ابن مسعود! به پستوى اطاق وارد شو! بنگر تا چه مى‏بينى، وارد پستوى اطاق شدم ديدم على بن ابى طالب عليه‏السلام در حال ركوع و سجود است و با توجه و خشوع مى‏گويد: خدايا به حق پيامبرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله گناهكاران از شيعيان مرا بيامرز!...، وحشت مرا گرفت، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نمازش را مختصر كرد و فرمود: ابن مسعود! آيا پس از ايمان كافر مى‏شوى؟ گفتم: نه قسم به زندگى و حيات شما، ليكن من على عليه‏السلام را ديدم كه خدا را به مقام شما سوگند مى‏داد و شما را ديدم كه خدا را به مقام على عليه‏السلام سوگند مى‏دادى! نفهميدم كدام يك از شما دو نفر نزد خداوند آبرومندتر هستيد. حضرت فرمود: ابن مسعود! خداوند مرا آفريد و على و حسن و حسين را از نور قدس خويش آفريد و چون خواست آفرينش خويش را انشاء نمايد، نور مرا شكافت و آسمانها و زمين را از آن خلق فرمود و به خدا سوگند من از آسمان‏ها و زمين برتر هستم، و نور على را شكافت و از آن عرش و كرسى را آفريد و به خدا سوگند على از عرش و كرسى برتر مى‏باشد ونور حسن را شكافت و از آن حورالعين و فرشتگان را آفريد و به خدا سوگند حسن از حورالعين و فرشتگان برتر است، و نور حسين را شكافت و لوح و قلم را از آن آفريد و به خدا سوگند حسين از لوح و قلم برتر است. در آن حال خاوران و باختران تاريك بود. فرشتگان ناله كرده فرياد كردند كه خداى ما و سرور ما، به حق اين اشباح وتصاوير كه آفريدى اين تاريكى را از ما برطرف كند، خداوند كلمه ديگرى را ايجاد نموده از آن يك روح آفريد و نور، روح را در برگرفت واز آن فاطمه زهرا عليهاالسلام آفريده شد، خداوند آن را در مقابل عرش قرار داد و در نتيجه پهنه خاوران و باختران روشن گرديد و بدين جهت زهرا ناميده شد...»

ملاحظه مى‏كنيد كه برطرف شدن ظلمت و تاريكى بالاخره با نور فاطمه زهرا عليهاالسلام انجام شد. معلوم است كه «پايان كار» غايت ونتيجه و هدف مى‏باشد.

و همچنين روايت ارشادالقلوب ديلمى از سلمان فارسى (بحار، ج 43، ص 17) و روايت علل الشرائع صدوق هم كه نورانيت آسمان‏ها و زمين را با نور زهراء عليهاالسلام مى‏داند (بحار ج 43، ص 12) همين مطلب را افاده مى‏كند.

حديث انس بن مالك كه شيخ طوسى در مصباح الانوار و مجلسى در بحار ج 37، ص 82 نقل كرده، نيز مانند حديث عبدالله بن مسعود همان مطلب را افاده مى‏نمايد.

محوريّت فاطمه عليهاالسلام در حديث كساء

برخى روايات مربوط به حديث «كساء» نيز حضرت زهرا عليهاالسلام را محور قرار مى‏دهد.

اصل حديث «كساء» كه حكايت از آن دارد كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله على و فاطمه و حسنين رازير پارچه‏اى (كساء، عباء، رداء و يا...) جمع كرده و آن‏ها را اهل بيت خود معرفى كرده و در حق آن‏ها دعا كرده مسلّم است، شيعه و سنى همه نقل كرده‏اند، بسيارى از روايات، ورود آيه تطهير (33 / احزاب) را نيز در همين زمينه مى‏داند. از عامه هم مسلم در «صحيح» خود، ج 2، ص 368 و «ترمذى» در «سنن» ج 5، ص 30، «مسند احمد» ج 1، ص 330 و... همين را نقل كرده‏اند، بيش از صد نفر از محدّثين اهل تسنن همين را گفته‏اند. فخر رازى در ذيل همين آيه سوره احزاب مى‏گويد: «اين روايت مورد اتفاق همه اهل تفسير و حديث مى‏باشد». برخى روايات از اين پنج تن، اين چنين تعبير مى‏كند كه اينها: «فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش» هستند. يعنى در اين تعبير فاطمه محور قرار گرفته است. البته در روايات شيعه دنبال اصل حديث كساء اين را هم دارد كه همه آسمان‏ها و زمين را به خاطر اينها آفريدم و خواندن حديث كساء در هر محفلى موجب ثوابهاى زياد و قضاء حوائج مى‏باشد. غير شيعه هم اگر تعصب و عناد نداشته باشند كافى است به قصد خالص در حوائج خود متوسل شوند آن وقت ببينند كه چه مى‏شود.

فاطمه عليهاالسلام غايت آفرينش

همين طور در برخى روايات معراج كه: «پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قصرى را ديده و حوريّه‏اى در وسط آن كه تاجى برسر و گوشوارها بر گوش» شبيه همين تعبير است كه حور اصل است و جبرئيل براى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله توضيح داد كه آن حوريه فاطمه است. و همين طور در دعائى كه نقل شده است: «الهي بحق فاطمة و أبيها و بعلها و بنيها والسّر المستودع فيها» فاطمه عليهاالسلام محور قرار گرفته است.

مى‏خواهيم بگوييم فقط ذيل روايت «لو لاك» نيست كه فاطمه را غايت آفرينش قرار داده است. روايات ديگرى هم هست و چندان هم از نظر عقلى و علمى وحتّى اجتماعى دور نيست... و خلاف صريح منطق و عقل نمى‏باشد كه بتوانيم به طور قطع آن را مردود اعلام كنيم. و بنابراين، اين كه گفته شده است كه: «اين درست نيست كه بگوييم اگر فاطمه نبود پيامبر خلق نمى‏شد.» حرف درستى نيست.(56)

نه تنها دليلى بر بطلان اين گونه روايات نيست بلكه منطبق بر قواعد كلى مى‏باشد و نقل همين روايات هر چند برخى از آن‏ها ضعيف هم باشند اگر به طور جزم وقطع نسبت داده نشود اميد ثواب هم هست. شيخ انصارى (قدس سره) هم از شهيد دوم نقل مى‏كند كه اكثر اصحاب عمل به همه انواع سندى روايات، مگر روايات مسلّم البطلان را، در موعظه و اعمال فاضله و آداب تجويز مى‏كنند. آن گاه شيخ مى‏فرمايد: «منظور از عمل به ضعيف در داستانها و مواعظ، نقل كردن آن‏ها و استماع آن‏ها ونگهدارى آن‏ها دردل و ترتيب اثر بر آن‏ها مى‏باشد كه عمل به هر چيزى به حسب همان چيز است... نقل فضايل اهل بيت و مصيبتهاى آن‏ها نيز از همين مقوله مى‏باشد.»(57)

روايات متعددى به اين مضمون داريم كه «كسى كه اطلاعى درباره ثواب كارى به او برسد وآن را به اميد آن ثواب انجام دهد ثواب منظور را به او مى‏دهند»(58) نظر مرحوم شيخ انصارى اين است كه عمل هر چيزى متناسب با آن است، عمل به روايات فضايل و مصايب اهل بيت وامثال اينها، نقل آن‏ها و اعتقاد قلبى به آن‏ها ـ به طور احتمال ـ مى‏باشد و بنابراين اگر كسى قلب خود را با اين گونه فضايل خرسند كند و يا ديگران را با نقل آن‏ها متوجه اهل بيت عليهم‏السلام نمايد اجر نقل فضايل ومصائب مسلّمه را دارا مى‏باشد.

صحّت رواياتِ دال بر فضايل اهل بيت عليهم‏السلام

پس اولاً دليلى بر كذب و بطلان اين گونه روايات نيست و چنان كه ملاحظه كرديد توجيه دارد و ثانيا نقل همين روايات موجب ثواب واجر مى‏باشد. قلوب مؤمنين با نقل همين روايات خرسند و فرحناك مى‏شود و اين مطلبى است كه بالعيان مشاهده مى‏شود. اگر كسانى احساس لذت نمى‏كنند بايد براى تقويت ايمان خود توسل به خود اهل بيت كنند، شك نيست كه انسان از نقل فضايل محبوب خود خوشحال مى‏شود و هر چند واقعيت را نداند، گاهى درس خواندن به تنهائى موجب درك و وصل و لمس حقائق نيست، خواست و جذبه محبوب هم بايد باشد:

 تسبيح و خرقه، لذت مستى نبخشدت   همت در اين عمل، طلب از مى‏فروش كن
 گر مى‏برندت واصلى ور مى‏روى بيحاصلى   رفتن كجا، بردن كجا، توفيق ربّانيست اين

تصرف دل بسيار سخت است. گريه و خنده هم در كف قدرت اوست.

«هو أضحك و أبكى؛ او مى‏خنداند و او مى‏گرياند»، «قلب المؤمن بين إصبعي الرحمن يقلبه كيف يشاء؛ دل مؤمن ميان دو انگشت خداوند است و او را آن طور كه بخواهد مى‏گرداند.» در عين حال بايد بدانيم انسان با رفتار خود اين برخوردارى از تقليب و تقلّب الهى را در خود به وجود مى‏آورد، همه كارها به دست خداوند است و در عين حال يكى از مقدمات كارها اختيار خود انسان است. چه كارهاى جبرى و چه كارهاى اختيارى همه آنهامنسوب به انسان است و در عين حال كار خداوند است. در عين اين كه كارهاى اختيارى با اختيار انجام مى‏شود و جبرى بدون اختيار از خدا بخواهند كه دلهايشان نرم شود و از قساوت دور، تا لذت نام و ذكر فضايل محبوب را بچشند.

به هر حال شنيدن وگفتار فضايل اهل بيت دل‏ها را مستعد و آماده براى كمال مى‏كند، جوّ فضيلت در محيط، ايجاد فضيلت مى‏كند و هر گونه جوّ ديگران را تحت تأثير قرار مى‏دهد، جوّ باران‏زا تأثير خود را دارد، و جوّ الكتريسيته همين طور، و جوّ خشك و گرم همين طور، در فضايل ومعنويات نيز همين طور است، نفس گفتن و شنيدن فضايل هر چند يقينى نباشد، مؤثر است. در اين بحث كه فضايل يقينى است، آن قدر آيات و روايات در شأن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت عليهم‏السلام وارد شده است كه فوق تواتر حساب مى‏شود و ذكر آنها از حوصله ده‏ها كتاب بيرون است. به اين دو روايت عنايت كنيد: در «كافى» شريف به روايت عبدالاعلى از امام صادق عليه‏السلام آمده است: «ما من نبيّ جاء قط إلا بمعرفة حقنا و تفضيلنا على من سوانا؛ هيچ پيامبرى بدون شناخت حق ما و برتر دانستن ما بر ديگران نيامده است». در برخى روايات آمده است كه «اجعلونا مخلوقين و قولوا فينا ما شئتم؛ ما را مخلوق وآفريده قرار دهيد و هر چه مى‏خواهيد درباره ما بگوييد» و: «اجعلوا لنا ربّا نؤب إليه و قولوا فينا ما شئتم؛ براى ما پروردگارى بگذاريد كه به اوپناه بريم و هر چه مى‏خواهيد درباره ما بگوييد.(59)