لولا فاطمه (س)

آيت اللّه محمدعلى گرامى

- ۲ -


بررسى حديث از زاويه عليّت فاعلى

مى‏توان حديث مزبور (لو لا...) را از زاويه عليّت فاعلى هم نگريست و چنين معنا كرد: اگر جهت وحدت عالم نبود كثرت تحقق نمى‏يافت. سنخيت علت و معلول اقتضا مى‏كند كه ميان علت نخستين جهان كه واحد من جميع الجهات مى‏باشد و هيچ جهت تكثّر در او نيست و ميان معلولات عالم كه متكثرات و مختلفات مى‏باشند يك «جهت وحدتى» تحقق داشته باشد كه از جهتى ارتباط با وحدت كل و از جهتى تناسب باعالم كثرت داشته باشد واين امر فقط در عالم نفس متحقق است. «نفس» يك موجود دو لبه مى‏باشد كه در ذات از عالم ماده و محصول ماده، و در مقام فعليّت و كمال از عالم تجرد است. و هر نفسى را هم نمى‏گوييم بلكه نفس كاملى كه متكثرات را تحت نفوذ بگيرد و آن نفس طيّبه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله واهل بيت عليهم‏السلام است. مرحوم فيض كاشانى براى وساطت خلق و آفرينش عالم، نفس را به طور مطلق كافى دانسته است لكن به نظر من همان طور كه گفتيم هر نفسى نمى‏تواند اين همه قدرت را داشته باشد كه اين همه متكثرات را در بگيرد، به هرحال وساطت در ايجاد، نيز يك نوع عليّت فاعلى است و اين كار هر موجودى نيست، بلكه فقط نفوس پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت عليهم‏السلام هستند كه مى‏توانند اين مهم را به عهده بگيرند، شايد مرحوم فيض نيز اصل عالم نفوس را به اعتبار نفوس پيامبر و اهل بيت عليهم‏السلام واسطه مى‏داند.

پس اگر نفس پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نبود جهت وحدت عالم تحقق نمى‏يافت و آنگاه «كثرات» هم تحقق نمى‏يافتند. مرحوم سيد حيدر على آملى در كتاب خود(19) آن جا كه در اشاره به حديث «لو لاك» مى‏گويد: «لولا جهة الوحدة ما تحققت الكثرة» به اين مطلب اشاره دارد.

معناى ديگرى نيز از كلمات مرحوم سيد حيدر درهمان كتاب (20) استفاده مى‏شود، آن جا كه مى‏گويد: «عين الله هو الإنسان الكامل ينظر اللّه تعالى بنظره إلى العالم كما قال لولاك؛ چشم خداوند همان انسان كامل است كه خداوند با نگاه اوبه جهان مى‏نگرد همان طور كه فرموده: «لو لاك...». يعنى انسان كامل در مقام كمال به مقام وصل مى‏رسد و خداوند كه عالم را از طريق اسباب اداره مى‏كند از طريق انسان كامل عالم را اداره مى‏كند. همو در جاى ديگرى از كتابش(21) فقط همين اندازه بيان مى‏دارد كه «پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله واهل بيت عليهم‏السلام معدن علم و كمال و... هستند و همان طور كه در حديث آمده «لو لاك...».

و شايد اين جمله هم اشاره به همين معناى اخير باشد كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيت عليهم‏السلام را در رده علّت فاعلى عالم ليكن نه در جهت خلق و آفرينش بلكه در جهت تكميل آن مى‏داند. در اين زمينه باز هم صحبت خواهيم كرد. اجمالا بگوييم كه فاعليّت، هم در وساطت ايجاد شى‏ء و تكامل آن، و هم جبران نقصهاى اختيارى و غير اختيارى آن، در همه اينها تصور دارد.

معناى جمله دوّم حديث «لولا فاطمه...»

«و لولا علي لما خلقتك»

اما جمله دوّم حديث مزبور: «اگر على نبود تو را نمى‏آفريدم...» توجّه كنيم كه مشخصه حضرت على عليه‏السلام مساله امامت و ولايت است. چنان كه مشخصه حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مساله نبوت است. مفاد حديث اين مى‏شود كه اگر امامت نبود نبوت پديدنمى آمد، اين مطلب هم دور از قاعده نيست؛ زيرا نبوّت بيان قانون است و قانون بدون اجرا فايده ندارد يا فايده اندكى دارد و بنابراين امامت از نبوّت مهمتر است.

نگوييد: پس على عليه‏السلام مهمتر از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است؟ با اين كه خود على عليه السلام مى‏فرمايد: «من يكى از بردگان محمد هستم»، نه اين طور نمى‏گوييم، بلكه مى‏گوييم پيامبر دو منصب دارد: يكى نبوّت، دوم امامت. يعنى در زمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مديريت جامعه را نيز خود پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به دست داشت. ملاحظه كنيد حديث شريف علل الشرايع مرحوم صدوق را كه: حاكم مدينه از امام صادق عليه‏السلام مى‏پرسد: چراعلى عليه‏السلام نتوانست پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را هنگام فرو ريختن بت‏ها و هنگام فتح مكّه، بر كتف خود تحمّل كند و به ناچار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از دوش على عليه‏السلام به زير آمد و على عليه‏السلام بر دوش پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رفت و بت‏ها را از كعبه به زير افكند، با آن همه قدرت و شجاعت كه از على عليه‏السلام سراغ داريم؟ حضرت فرمود «چون پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هم پيامبر بود و هم امام، ولى على عليه‏السلام فقط امام بود نه پيامبر» يعنى آن هنگام، هنگامه تجلّىِ «معنويت» در «طبيعت» بود ودر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دو جنبه معنوى بود. و اين سنگين مينمود! پس پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هم پيامبر است و هم امام، ليكن متفاهم معمولى و متعارف از نام پيامبر همان نبوّت و پيامبرى است. چنان كه متفاهم متعارف از امام على عليه‏السلام امامت است گر چه مناصب ديگرى نيز از جمله ولايت باطنى دارد.

عدم خاصيّت نبوّت در صورت عدم امامت

به هر حال اين مطلب مسلم است كه اجراى يك قانون، مرحله بعد از خود قانون است و قانون مقدمه اجراى آن است و از طرفى مى‏دانيم كه در مسير حركت تكاملى، هر قدم مقدمه وجود قدم بعد است، و به خاطر او موجود مى‏شود، و قدم بعدى اكمل مى‏باشد. يعنى اجراى قانون از خودقانون مهمتر است. پس منظور از جمله دوم حديث اين است كه اگر امامت نبود نبوت انجام نمى‏شد. قرآن كريم را ملاحظه بفرماييد كه درمورد ابلاغ امامت على عليه‏السلام كه تداوم امامت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏باشد مى‏فرمايد: «... اگر آن راابلاغ نكنى اساسا رسالت الهى را ابلاغ نكرده‏اى...»(22) و پس از ابلاغ امامت على عليه‏السلام مى‏فرمايد:«اينك دينتان را كامل كردم و نعمتم را تمام نمودم واسلام را به عنوان يك آئين برايتان رضايت دادم». از اين دو آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه مقام امامت فوق مقام نبوت است واگر امامت تحقق نيابد بلكه اگر تداوم نيابد رسالت هم تحقق نيافته است. زيرا پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه خود امام هم بود پس منظور خداوند از اينكه اگر امامت ابلاغ نشود رسالت هم محقق نشده است، تداوم امامت است كه بعد از پيامبر نيز امامت ادامه يابد و بنابراين، تداوم امامت را مى‏گويد كه اگر ابلاغ نشود رسالت انجام نشده است.(23)

از اين گونه تعبيرات اهميّت امامت معلوم مى‏شود. به همين جهت است كه مى‏گوييم: اگر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بايد معصوم بوده دور از لغزش و خطا باشد امام به طور اولى بايد چنين باشد. اگر نصب شخص خطاكار يا خطا فهم به پيامبرى خلاف قانون لطف است و نقض غرض حساب مى‏شود، نصب امام هم اين چنين است، بايد امام هم معصوم باشد، معصوم از گناه و از كج فهمى قانون.

نصب امام معصوم توسط خداوند

براى اثبات غصب خلافت پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله علاوه بر آن همه دليل‏هاى روشن كه علامه حلى تادو هزار دليل ذكر كرده است، توجّه به همين نكته بسيار واضح كفايت مى‏كند: قانون مهمتر است يا اجراى قانون؟ البته كه اجراى قانون. اگر قانون بايد الهى باشد، اجراى قانون نيز همين طور. قانون را بايد شخص معصوم ازخطا ولغزش، از طرف خداوند بياورد وگرنه اعتمادى به گفته هايش نيست. همچنين فهم قانون و تطبيق قانون و اجراى قانون نيز بايد به وسيله شخص معصومى باشد وگرنه اعتمادى به جريان قانون نخواهد بود و در آن صورت يا نبوت و اصل قانون از بين مى‏رود و يا دائما بايد ميان حكومت (مجرى قانون) وانديشمندان متعهّد جامعه جنگ و درگيرى باشد. پس امام هم، هم چون پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله معصوم است و چون تشخيص معصوم به وسيله بشر امكان ندارد و تنها خداوند مى‏تواند معين كند، پس تعيين امام هم فقط به وسيله خداوند امكان دارد.

نگوييد: ممكن است با معاشرت نزديك بتوانيم پاكى افراد راتشخيص دهيم، نه چنين نيست. زيرا به فرض پاكى در زمان حاضر را تشخيص مى‏دهيم ليكن چه مى‏دانيم كه اگر قدرت را به دست گرفت چه خواهد شد. آن سوى چهره روحى افراد چه بسا براى خودشان هم معلوم نيست تادر بوته امتحان شرائط استثنائى قرار گيرند. مثلاً تنهايى در زندان و شرايط شكنجه گاه مى‏تواند تا حدود زيادى شخصيت فرد را لااقل براى خودش مشخص نمايد. همين طور قدرت بلا منازع داشتن (كه امكان خودكامگى را به شخص ميدهد) مى‏تواند شخصيت فرد را نشان دهد، چه بسيار كسانى كه در شرايط معمولى درستكار و سالم بوده‏اند ولى همين كه در شرايط خاص قرار گرفته‏اند راه انحراف را پيموده‏اند. دقت در حالات كسانى چون ابن نصير وابن بابا از اصحاب ائمه عليهم‏السلام و رؤساى فرق انحرافى چون واقفيه در شيعه، تصفيه هايى كه در سران كمونيسم انجام شد، و همين طور احزاب و مكتب‏هاى ديگر، همه نمايانگر اين حقيقت است. بسيارى انحراف‏ها هم پس از سقوطشان معلوم مى‏شود. هر گروه يا فردى كه حكومت را به دست مى‏گيرد معمولاً انحراف اسلاف و پيشينيان خود را گوشزد مى‏كند. تا زمانى كه خودشان قدرت را در دست دارند همه لغزشهايشان معلوم نمى‏شود. در قرآن هم مثال «بلعم باعور» مثال گويايى از تحول روحى انسان است. روح تحول دارد، موج دارد:

 «موج‏هاى تند درياهاى روح  هست صد چندان كه بد طوفان نوح».

چه بسيار كسانى كه عطوف و مهربانند و اصلاً احتمال استبداد در آن‏ها نمى‏دهيم ليكن وقتى قدرت را به دست مى‏گيرند عوض مى‏شوند، شايد ما هم چنين باشيم و خود نمى‏دانيم.

مراد از عصمت در چهارده معصوم

فقط كسى كه داراى نفس مطمئنه است و آرامش الهى پيدا كرده از اين طوفان بر كنار است. لكن، مهمتر، تداوم آرامش است. البته عصمت از خطا و لغزش هم صرفا طمأنينه و آرامش نيست، بلكه صرف «گناه نكردن و خطا نداشتن» هم نيست. عصمتى كه ما در اين بحث مى‏گوييم يك تضمين الهى است بر سلامت شخص. حضرت ابوالفضل العباس و حضرت على اكبر عليه‏السلام و چه بسا كسانى چون حبيب ابن مظاهر و بسيار ازاولياى خداوند گناه نمى‏كنند و شايد هرگز هم خلاف نكرده‏اند حتى در ابتداى بلوغ و حتى قبل از آن هم، مرتكب امر خلاف سلامت نفس نشده‏اند، ليكن معصوم فقط چهارده نفرهستند، يعنى خداوند سلامت اين‏ها را تضمين نموده است. البته آن هم با هدف لطف به بشريت، يعنى براى تكامل بشريت مديرانى كامل و سالم و معصوم و پاك براى انسان‏ها قرار داده تا آن‏ها رابه سوى كمال ببرند، اين «عصمت» تضمينى الهى است، و آن عصمت (گناه نكردن) درجه‏اى است معرفتى. آن گناه نكردن است و اين محال بودن گناه است. و آن... ثواب دارد و اين مسئوليت مى‏آورد. زيارت جامعه را ببينيد: «... عصمكم اللّه من الزلل؛ خداوند شما را از لغزش‏ها دور كرده است». با وجود اين كه همه چيز به دست خداست و هر كسى كه خطا نكرده و كار خوب انجام دهد يا خطا كرده و كار بد انجام دهد بالاخره با خواست خداوند است. يعنى امكان ندارد بر خلاف خواست خداوند چيزى تحقق يابد، چرا كه ممكن الوجود بايد به واجب منتهى شود.

پس اين تعبير كه: «خدا شما را از لغزشها حفظ كرده است» با تعبير موارد ديگر فرق دارد، اين عصمت ثواب ندارد، مسئوليت دارد، مسئوليت مديريت، البته نفس مديريت خوب كه يك عمل است ثواب دارد.(24)

«عصمت اعطايى» يعنى خداوند در مقام نبوت و امامت، به قدرت خويش جعل عصمت نموده است. به خلاف عصمت اكتسابى، كارهاى خوب و برپا كردن نماز در سطح جامعه و اقامه فريضه زكات، وظيفه عصمت اعطايى است «و جعلناهم أئمّة يهدون بأمرنا و أوحينا إليهم فعل الخيرات و إقام الصلوة و إيتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين؛ اسحاق و يعقوب را به ابراهيم داديم و همه را صالح قرار داديم و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما رهبرى كنند و انجام خيرات واقامه نماز و پرداخت زكات را به آن‏ها وحى كرديم و آن‏ها عبادت كنندگان ما بودند.»(25) گرچه آن‏ها عبادت مى‏كردند ولى ما آن‏ها را صالح كرديم و امامشان قرار داديم و امر مزبور را به آنان دستور داديم. يعنى اعطاء بر اساس لياقت.