لولا فاطمه (س)

آيت اللّه محمدعلى گرامى

- ۵ -


سرّ عظمت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام

و راستى اين مطلب هم مجهول است كه سرّ عظمت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام چيست! در زيارت هيچ يك از امامزادگان اين جمله كه درباره آن حضرت است نرسيده كه: «من زارها وجبت له الجنّة». شايد نكته‏اش اعتصام از هر گونه شهوات حتى نوع مباح آن بوده است. شايد به خاطر احترام فوق العاده به برادرش امام رضا عليه‏السلام كه مورد توهين گروه واقفيه شيعه قرار گرفته بود، بوده است. چنان كه زيارت حضرت عبدالعظيم ثواب زيارت امام حسين عليه‏السلام را دارد و ظاهرا به جهت حمايت از امام جواد عليه‏السلام در برابر برخى گروه‏هاى ديگر شيعه و بخصوص برخى سادات بنى الحسن بوده است. فاطمه معصومه عليهاالسلام هم حسينى است و هم حسنى است و در ميان همه اولاد حضرت زهرا عليهاالسلام محترم بوده است و با گرايش شديدش نسبت به امام رضا عليه‏السلام موجب تقويت جبهه آن حضرت در برابر واقفيه و برخى سادات بنى الحسن بوده است. او به قصد زيارت آن حضرت هم از مدينه هجرت نمود و در اثر مشكلات راه يا حمله و درگيرى دشمنان با قافله ايشان در نزديك قم بيمار شد و در قم رحلت كرد و با كمال عظمت و احترام تشييع و دفن شد، مبارزه و معنويت و اخلاص وعفت آن حضرت - حتى از حلال - موجب شد كه قبر آن حضرت مدار و محور تحقق حوزه علميه پر بركت قم گردد كه طبق برخى روايات تا ظهور امام زمان (عج) باقى خواهد ماند.

فضايل و مناقب امام على عليه‏السلام

برخى آيات نازل شده در شأن امام على عليه‏السلام

فضايل على عليه‏السلام در قرآن و روايات نبوى به حدى زياد است كه انسان‏نمى داند كدام يك را بگويد.سوره هل اتى را تفسير كنيم،ياآيه «إنما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا...»(80) يا آيه:«يا أيها الرسول بلغ ما أنزل إليك من ربك....»(81). ياكريمه: «اليوم اكملت لكم دينكم...»(82). و يا كريمه مباهله را كه على عليه‏السلام را خود پيامبر حساب كرده(83) و يا ساير آياتى كه با مختصر دقتى به خوبى معلوم مى شود كه على عليه‏السلام را به عنوان ولى و سرپرست و امام معرفى مى‏كند.

پاره‏اى از روايات وارده در فضايل امام على عليه‏السلام

از روايات نبوى كدام يك را بگوييم: حديث غدير را،يا حديث طير مشوىّ رايا حديث منزلت را يا حديث: «لأعطين الراية غدا... .» در خيبر را، يا حديث ثقلين را،يا حديث سفينه را، يا حديث يوم الدار را،يا حديث اخوت و برادرى على عليه‏السلام با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را،يا حديث «سدّ الأبواب إلاّ باب علي عليه‏السلام » را،يا حديث «علي مع الحق و الحق مع علي» را، يا حديث امر به ملازمت با على عليه‏السلام در فتنه ها را،يا حديث: على همان اهل ذكر است كه قرآن فرموده: «فاسئلوا أهل الذكر» يا حديث: «أنا مدينة العلم و علي بابها...» و خيلى احاديث ديگر.اگر تعصب را كنار بگذارند خواهند ديد كه چقدر فاصله است ميان على عليه‏السلام و ديگرانى كه اهل تسنّن مى‏خواهند به جاى على عليه‏السلام بنشانند.آنها سابقه بت پرستى داشتند كه به تصريح قرآن كريم چنان كسانى صلاحيت امامت و پيشوائى را ندارند(84) حتّى براى بردن آيات برائت بسوى مشركان مكه از آنها سلب صلاحيت شد و اين وظيفه به على عليه‏السلام سپرده شد. در صلح حديبيه صريحا در برابر پيامبر(ص)موضع گرفتند،در حج تمتع نيز همينطور،در عقد موقت ازدواج همينطور، با اعتراف به جواز عقد مزبور در زمان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تحريم كردند.

به فصول اذان جمله «الصلوة خير من النوم» كه راستى چقدر بى محتواست،از پيش خود اضافه كردند يعنى بدعت گذاشتند و هيچ دليلى هم از قول پيامبر(ص)ندارند.به ما مى‏گويند: شما هم جمله «أشهد أن عليا ولي اللّه» را اضافه كرديد. ما جواب مى‏دهيم كه ما روايتى از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله داريم كه: «إذا شهدتم برسالتي فاشهدوا بإمرة علي عليه‏السلام »، هر گاه به رسالت من شهادت مى‏دهيد به امامت على عليه‏السلام نيز شهادت ‏دهيد.(85) ولى شما در زياد كردن جمله مزبور به اذان چه دليلى از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله داريد؟! و چقدر زياد است مواردى كه در برابر گفته پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله موضع گرفتند و كلام آن حضرت را زير پا گذاشتند، به كتاب شريف «النص و الاجتهاد» تاليف مرحوم سيد شرف الدين رجوع فرماييد.

مراد از كلمه «مولى» در حديث غدير

و راستى چه عظمتى است، عفو با آن همه قدرت، صبر با آن همه بزرگى. و چه مصيبتى بزرگ بر شيعه كه بايد درباره اين بزرگان با مخالفان درباره اصل وصايت و ولايت پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بحث كند. مى‏گويند: چون پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در غدير خم پس از جمله: «علي مولاه)فرموده: «اللهم و ال من والاه؛ خدايا دوست بدار هر كه على را دوست بدارد» معلوم مى‏شود كه مولى نيز به معناى دوستى است نه خلافت و ولايت!

چقدر كوته فكرى! مگر درباره خليفه پيامبر كه از طرف خداوند معين شده نبايد بفرمايد: خدايا دوستان او را دوست بدار.

ابتداى همان خطبه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را نمى‏بينند كه از مردم اقرار به توحيد و رسالت مى‏گيرد واگر منظور اعلام دوستى على عليه‏السلام فقط بود كه هيچ ارتباطى به اقرار گرفتن بر توحيد و رسالت و معاد ندارد، پيداست كه درباره مهم‏ترين اصل اجتماعى اسلام صحبت مى‏كند.

و نيز لازم نبود كه اشاره به رحلت خود بفرمايد: «أوشك أن أدعى؛ شايد كه به نزديكى دعوت شوم...» پيداست كه درباره جانشينى خود صحبت مى‏كند وگرنه دوستى على عليه‏السلام چه ربطى به وفات يافتن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دارد.

ونيز دقت نمى‏كنند كه براى اعلام دوستى چه نيازى است كه درآن بيابان خشك و هواى بسيار گرم، آن همه جمعيت را يكجا نگه دارد، و در شرايط بسيار حساس كه هر جمعيتى مى‏خواهد به راه خود رفته به نزد قبيله و قوم خود برگردد، مردم را در مفترق الطرق در آن هواى داغ كه مردم به پناه سايه مركب‏هاى خود مى‏رفتند، و زمين چنان تفته بود كه نمى‏توانستند روى زمين بنشينند، نگه دارد! يك وقت در مشهد به چند نفر از طلاب سنى تربت جام گفتم اساتيد شما چه جوابى در برابر حديث غدير دارد شما خودتان باور مى‏كنيد كه يك استاندار يا فرماندار و مانند آن در ظهر گرما و ترافيك ماشين و جمعيت، مردم بسيارى را در پشت چراغ قرمز خيابان معطل كند و بعدا بگويد كارى نبود فقط خواستم بگويم فلان شخص شماها را دوست دارد! شما به كار او نمى‏خنديد، يا بر او پرخاش نمى‏كنيد؟! يكى از آنها براى اينكه بحث را منحرف كند گفت: شما بگوييد مولى از نظر ادبى چه صيغه است گفتم اولا شما كه به علمايتان ملا مى‏گوييد ومنظورتان همان مولى است بگوييد، ثانيا مولى وزن فعلى، صيغه و صف است ولى اينها چه ربطى به بحث ما و معنى حديث دارد و ديگر حاضر به ادامه صحبت نشدند و گفتند كار داريم! آيا در قيامت هم مى‏گويند كار داريم؟!

همان طور كه قبلاً گفتيم اين جز تعصّب نيست. تعصّب با سعادت و روح بشر چه مى‏كند. اين همه آيات الهى درباره على عليه‏السلام كه تأويل تا حدود 2 هزار آيه قرآن را درباره على عليه‏السلام دانسته‏اند، مخالفين همه اينها راناديده مى‏گيرند، و يك كلمه «إذ يقول لصاحبه...»را علم كرده نزد بى خبران تبليغ مى‏كنند كه ابوبكر هنگام هجرت همراه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوده است، حالا به فرض كه منظور از «صاحب» در آيه هجرت، ابوبكر باشد(86)، اين چه فضيلتى است؟ با اين كه كلمه صاحب در قرآن كريم حتى بر كافرى كه همراه مؤمن بوده در سوره كهف اطلاق شده است و در برخى لغت نامه‏ها بر سگ همراه مالك نيز گفته شده و تازه اين چه ربطى به مسئله خلافت دارد؟ تازه مگر از اول قراربود كه ابوبكر همراه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله باشد، ابوبكر در راه به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برخورد نمود و اگر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را با خود نمى‏برد حركت پيامبر و مسير و مقصدش فاش مى‏شد و تازه چقدر همين همراهى او براى پيامبر مشكل ساز شد، نزديك بود سر و صدا كند و پيامبر را گرفتار كند، اصلاً همين كه پيامبر به او فرموده: «لا تحزن إن اللّه معنا» معلوم مى‏شود كه او آرامش نداشته و با اضطراب خود پيامبر را آزار مى‏داده است. و خداوند هم به او سكون و آرامش نداده است، و سكينه را بر پيامبر فقط نازل كرده است. اين يك كلمه بى دلالت را به دست مى‏گيرند ليكن همه سوره «هل اتى» را نمى‏بينند، آيات سوره مائده را نمى‏فهمند، يعنى خود را به نفهمى مى‏زنند، اين همه روايات را ناديده مى‏گيرند.

آينده بشريت

ليكن اين جانب يقين دارم آينده تاريخ بشريت همان طور كه به دست اسلام است، به دست مذهب تشيع و اهل ولايت خواهد بود. قرآن كريم هم از قرنها پيش وعده تشكيل حكومت تشيّع را داده است. آيه 54 سوره مائده:

«يا أيهاالذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يأتي اللّه بقوم يحبّهم و يحبونه أذلّة على المؤمنين أعزّة على الكافرين يجاهدون في سبيل الله و لا يخافون لومة لائم ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله واسع عليم؛ اى مؤمنين هر كه از شماها از دين خود مرتد شود خداوند در آينده قومى را مى‏آورد كه آن‏ها را دوست دارد و آن‏ها هم او را دوست دارند، بر مؤمنان فروتن و بر كافران سركش هستند، در راه خدا جهاد مى‏كنند و از ملامت ملامت كنندگان خوفى ندارند، اين فضل خداوند است كه به هر كه بخواهد مى‏دهد و خداوند گشايشگر و داناست».

اين آيه كريمه به خوبى مى‏فهماند كه مردمى پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مرتد مى‏شوند وگرنه گفتن اين مطلب لغو بود، و يك ارتدادى است كه مهم و ماندنى، و اين مردم مرتد، اكثريت جامعه اسلامى هم هستند كه مقابل آن‏ها يك «قوم» هستند، ارتداد عمومى كه پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شده است همان ارتداد از ولايت و خلافت پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بوده است، كه اكثريت قاطع مردم دستور پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را زير پا گذارده، على عليه‏السلام را تنها گذاشته به طرف اهرم قدرت رفتند، خداوند وعده مى‏دهد كه بعدا يك قوم منسجم و منظمى خواهند آمد (كلمه قوم وحدت وانسجام را مى‏فهماند) كه مقابل اكثريّت مرتد هستند، يعنى ارتداد از فرموده پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در مسئله ولايت ندارند و خداوند آن‏ها را دوست دارد و...

اين آيه كريمه اشاره به حكومت تشيع ايران دارد كه پس از چند قرن پس از رحلت پيامبرمقدمات آن به وسيله ديالمه و آل بويه و سپس به وسيله صفويه و خصوصا شاه اسمعيل صفوى - جوان غيرتمند و مجاهد فى سبيل الله - رسميت يافت.

پس از آيه فوق بلا فاصله تأكيد مى‏كند كه: «إنّما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون؛ همانا ولى و سرپرست شما خدا و پيامبرش و آن مؤمنانند كه نماز بر پا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند.» (87)

بديهى است كه اين آيه كريمه يك امر كلى و يك قضيه حقيقيّه نيست كه هر كسى كه از آن پس در حال ركوع زكات بدهد رئيس باشد، بلكه يك قضيّه خارجيّه است و اشاره به يك حادثه دارد و همه مفسران شيعه و سنى نوشته‏اند كه مصداق اين آيه كريمه حضرت امير مؤمنان على‏مى‏باشد. و بنابراين او و لى و سرپرست مسلمين مى‏باشد. و اوهم پس از خود امام حسن عليه‏السلام و سپس امام حسين عليه‏السلام و همين طور تا امام زمان حضرت حجة بن الحسن (عج) را معيّن نموده است، و همه اين بزرگان از طرف خداوند معين شده و به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ابلاغ شده و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مأمور تبليغ آن شده و اعلام هم فرموده است. (به كتاب شريف منتخب الاثر رجوع فرماييد) اساسا هم بايد تعيين امام از طرف خدا باشد چنانكه در امامت حضرت ابراهيم قرآن تصريح دارد كه خداوند او را امام قرار داده است (بقره / 124) و درباره فرزندان ابراهيم هم فرموده: ما آنها را امامانى قرار داديم كه... (انبياء / 73) از خداوند مى‏خواهيم گمراهان را هدايت فرمايد.

انحراف در دين توسط بزرگان اهل سنّت

اساسا خلافت و جانشينى يعنى برنامه و كار «مستخلف عنه» يعنى فرد اصلى را بيان كردن و به جاى او بودن و كار او كردن. آيا ابوبكر و عمر كار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را انجام مى دادند؟ مگر آن‏ها نگفتند كه «حسبنا كتاب الله» و نيازى به حديث پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيست. مگر سال‏ها جلوى نشر احاديث پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را نگرفتند. آيا پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرموده بود كه در اذان بگوييد: «الصلوة خير من النوم»، آيا پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حج تمتع را منع مى‏كرد؟ و همين طور ساير احكام اسلامى مربوط به طهارت تا آخر ابواب فقهى و احكام فرعى را كه اين‏ها عوض كردند. رجوع فرماييد به امثال كتاب: «النص والاجتهاد» مرحوم سيد شرف الدين تا ببينيد كه چه بر سر احكام اسلام آوردند. آن گاه ج دوم و سوم «فتوحات» محيى الدين عربى را ملاحظه كنيد كه براى احكام انحرافى آن‏ها چه دست و پايى مى‏زند كه نكات عرفانى برايش بيابد!!!

به هر حال حديث «ثقلين» كه فريقان شيعه و سنّى نقل كرده‏اند به صراحت مى‏فهماند كه قرآن بدون اهل بيت عليهم‏السلام نمى‏تواند راهنما باشد، و بنابراين غير از فرقه شيعه اثنى عشريه هيچ گروه و فرقه‏اى اهل سعادت نخواهند بود، تنها اين گروهند كه تابع اهل بيت عليهم‏السلام بوده و احكام دينى خود را از طريق ايشان مى‏گيرند، ديگران نه تنها چنين نيستند بلكه براى اهل بيت مزاحمت‏ها فراهم كردند و چه آزارها و اذيّتها كه كردند ؟

و راستى در تاريخ بشريّت - تا آن جا كه تاريخ زبان دارد - هيچ خاندانى به اندازه خاندان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مظلوم نشدند. با شخص پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چه كردند؟ راستى اگر سفارش شده بود كه او و فرزندانش را اذيت كنند آيا بيش از اين مى‏توانستند انجام دهند؟

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از خديجه كبرى عليهاالسلام قاسم، طاهر، ام كلثوم، رقيه، فاطمه و زينب را داشت. فاطمه زهرا عليهاالسلام به ازدواج على عليه‏السلام در آمد و مى‏دانيم كه چه وقايعى اتفاق افتاد. ام كلثوم را عثمان بن عفان خواستگارى وازدواج نمود ولى با او عروسى نكرد و آزارها نمود تا ام كلثوم از دنيا رفت مجدّدا به خواستگارى دختر ديگر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله «رقيه» رفت. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سى و سه ساله بود كه رقيّه متولد شد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله رقيه را ابتدا به ازدواج عتبة بن ابى لهب درآورد چنان كه‏ام كلثوم را به ازدواج عتيبة - برادر عتبه - درآورد، و چون ابولهب پدر آن دو دشمنى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را پيش گرفت، به دو فرزندش عتبة و عتيبة دستور داد، كه دختران پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را طلاق دهند، آن‏ها هم پيش از عروسى آن دو دختر را طلاق گفتند، و عثمان آن دو را ازدواج نمود. برخى ازدواج رقيه را اول ذكر كرده‏اند ليكن به احتمال قوى ازدواج ام كلثوم ابتدا صورت گرفته، و پس از وفات او رقيه را ازدواج نموده است. از رقيّه عبدالله متولد شد. رقيّه با عبدالله به همراه عده‏اى ديگر از اصحاب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به حبشه هجرت كردند تا از آزار مشركان در امان باشند و پس از هجرت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به مدينه، به همراه عبدالله فرزندش به مدينه آمد. رقيّه در سال دوم هجرت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن گاه كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درگير جنگ بدر بود از دنيا رفت. عبدالله فرزند رقيه در سال چهارم هجرت كه شش ساله بود در اثر جراحت حاصل از نوك زدن خروسى در چشمش از دنيا رفت.

پناه دادن مطرود پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله توسط عثمان

«عيسى بن عبدالله از امام صادق عليه‏السلام پرسيد: آيا زنان هم براى تشييع مردگان بيرون مى‏آيند؟ حضرت كه تكيه داده بود راست نشست و فرمود: فاسق كه لعنت خدا بر او باد مغيرة بن ابى العاص را كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خون او را هدر اعلام كرده بود پناه داد. عثمان به رقيه گفت: جايگاه مغيرة را به پدرت خبر نده. گويا خبر نداشت كه وحى بر پيامبر نازل مى‏شود، رقيه گفت: من هرگز جاى دشمن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را از آن حضرت كتمان نخواهم كرد (يعنى اگر از من بپرسند خلاف نمى‏گويم). عثمان مغيره را در ميان مقدارى چوب و تخته قرار داد و پارچه‏اى روى آن‏ها كشيد، وحى بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل شد و جايگاه مغيره را به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اطلاع دادند، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله على عليه‏السلام را فرستاد و به او فرمود شمشير را به دست گير و به خانه دختر عمو زاده ات (رقيه) برو، اگر مغيرة را يافتى او را به قتل برسان. على عليه‏السلام به خانه رقيه آمد و اطراف خانه را گشت و او را نيافت. به نزد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برگشت و عرض كرد: يا رسول الله او را نيافتم. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: وحى آمد كه او در ميان مقدارى چوب پنهان شده است. پيش از بيرون آمدن على عليه‏السلام عثمان وارد شد و همين كه على عليه‏السلام را ديد سر به زير انداخت و به او توجهى ننمود، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بسيار مهربان و كريم بود. عثمان به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله عرض كرد: يا رسول الله اين عموى من مغيرة بن ابى العاص است، به خدا قسم من او را امان داده‏ام - البته دروغ مى‏گفت - پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را اعتنا نكرد. او تكرار نمود. باز پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اعتنا ننمود. تا اينكه مرتبه چهارم پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سر برداشت و فرمود: سه مرتبه به خاطر تو كارى نكردم اگر پس از اين او را بيابم خواهم كشت و چون عثمان برگشت، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود:«خدايا مغيرة بن ابى العاص را لعنت فرست و لعنت فرست بر هر كس كه او را جا دهد و او را به دوش كشد و او را غذا دهد و او را آب دهد و كارهايش را سامان دهد و به او ظرفى براى آب، يا دلوى يا ظرفى يا ريسمانى بدهد.»

عثمان مغيره را پناه داد، غذا و آب داد و وسايل در اختيارش گذاشت وهمه آن چه را پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نهى كرده و عامل آن را لعنت كرده بود انجام داد. و تا سه روز نگاهش داشت و روز چهارم او را از مدينه بيرون فرستاد. ليكن هنوز از خانه‏هاى مدينه بيرون نشده بود كه مركبش به هلاكت رسيد. پياده شد و به راه افتاد تا پاهايش ورم كرد. از دست و زانوها استفاده كرد، وسايل همراهش سنگينى كردند. هراسان شد به درختى پناه برد و در سايه آن كه به درد خور هم نبود قرار گرفت، وحى بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرود آمد و جايگاه مغيره را به او اطلاع داد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله على را طلبيد و فرمود شمشيرت را بردار همراه عمّار و شخص سوّمى نزد مغيره برو كه زير فلان درخت است واو را به قتل برسان. على عليه‏السلام نيز چنين كرد.

رفتار عثمان با رقيه دختر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

عثمان رقيه دختر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را كتك زد و گفت: تو به پدرت خبر دادى. رقيه كسى را نزد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرستاد و از عثمان شكايت كرد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پيام فرستاد كه «شرم وحياى خود را نگه دار چه قدر زشت است كه زن اصيل و متدين هر روز از همسر خود شكايت كند.» مكرّرا رقيه پيام فرستاد كه عثمان مرا مى‏زند و در هر بار پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله همان جواب را مى‏داد. در دفعه چهارم كه رقيه پيام فرستاد، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله على عليه‏السلام را خوانده فرمود: شمشيرت را بردار و در دست بگير و به خانه دختر پسر عمت برو و رقيه را بردار و بياور و اگر كسى مانع شد، با شمشير او را بكوب. سپس پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هم همانند شخص متحير و ناراحت از منزل خود به منزل عثمان رفت. على عليه‏السلام رقيه را بيرون آورد و وقتى نگاه رقيه به پدر خويش افتاد صدا به گريه بلند كرد و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هم گريان شد و سپس رقيه را به منزل خويش برد و چون پوشش از پشت رقيه برگرفت و زخم هايش را ديد سه مرتبه فرمود: چه مى‏خواست؟ ترا كشته است، خدا او را بكشد. اين جريان روز يك شنبه بود. عثمان پس از آن با كنيز رقيه به سر برد و او را در آغوش مى‏گرفت. رقيه دوشنبه و سه شنبه هم زنده بود. چهارشنبه به شهادت رسيد. وقتى خواستند جنازه رقيه را بيرون ببرند. به دستور پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فاطمه زهرا عليهاالسلام همراه زنان مؤمنين همراه جنازه بيرون آمدند و عثمان هم براى تشييع جنازه حاضر شد، وقتى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را ديد فرمود:«كسى كه شب گذشته باهمسرش يا كنيزانش نزديك شده دنبال جنازه نيايد» اين مطلب را سه مرتبه فرمود ولى عثمان برنگشت. پيامبر فرمود: بر مى‏گردد يا او را نام ببرم. آن گاه بود كه عثمان در حالى كه دست به شكم خود گذاشته و بر غلامش تكيه كرده بود گفت: يا رسول الله، من ناراحتى معده دارم اگر اجازه دهيد بر گردم. فرمود: برگرد. و فاطمه زهرا عليهاالسلام و زن‏هاى مهاجر وانصار به همراه ديگران بر جنازه نماز خواندند.(88) اين سرگذشت رقيه.

پس از رقيه بنا به نقلى عثمان ام كلثوم را ازدواج كرد. چهار سال نزد عمثان بود و پس از آن در سال هفتم هجرى وفات نمود. معلوم نيست چرا؟ كسى از امام صادق عليه‏السلام پرسيد: چرا پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با اين ازدواج دوم موافقت نمود؟ فرمود قرآن بخوان «لا يحسبن الذين كفروا إنّما نملي لهم خير لأنفسهم، إنما نملي لهم ليزدادوا إثما؛ آنها كه كفر مى‏ورزند گمان نكنند اين كه مهلتشان مى‏دهيم برايشان خير است، مهلتشان مى‏دهيم تا بار گناهشان سنگين گردد.»(89) نمى‏دانم شايدمصالح ديگرى هم بوده كه ذكر نشده است، مگر ازدواج‏هاى خود پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نير بر اساس مصالح امت نبود؟! تا از آن طريق به اسرار درون جبهه مخالف آگاه شود و مصالح ديگر.

اشاره‏اى به زندگانى فاطمه زهرا عليهاالسلام

و اما فاطمه زهرا عليهاالسلام : آن حضرت در بيستم جمادى الثانى سال پنجم بعثت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله متولّد شد و پس از هجرت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او نيز به مدينه هجرت نمود و پس از دو سال از اين هجرت، على‏اورا ازدواج نمود به تاريخ اول ذى حجه سال دوم هجرت.

مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى ازامام باقر عليه‏السلام روايت مى‏كند كه فاطمه زهرا عليهاالسلام در سال پنجم بعثت متولد شد و سپس هنگامى كه هيجده سال و هفتاد و پنج روز داشت وفات نمود.

در كتاب شريف «بحارالانوار» ج 43 از امام صادق عليه‏السلام نقل مى‏كند كه در پاسخ سؤال مفضّل بن عمر از امام عليه‏السلام درباره كيفيّت ولادت فاطمه زهرا عليهاالسلام ، فرمود: وقتى كه خديجه با پيامبرازدواج نمود زنان مكه از خديجه كناره گرفتند، نزد او نمى‏رفتند، در برخوردها سلامش نمى‏گفتند، نمى‏گذاشتند زنى نزد او برود، خديجه عليهاالسلام از اين جهت به وحشت افتاد وناراحتى و اندوه‏اش براى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود. وقتى به فاطمه عليهاالسلام باردار شد، فاطمه عليهاالسلام از درون رحم با خديجه سخن مى‏گفت و او را دعوت به صبر مى‏نمود ولى اين مطلب را از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كتمان مى‏نمود، روزى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وارد شد و شنيد كه خديجه با فاطمه سخن مى‏گويد، فرمود: خديجه! با چه كسى حرف مى‏زنى؟! عرضه داشت: فرزندى كه درشكم دارم بامن سخن مى‏گويد و مونس من مى‏باشد.(90)

آن گاه امام صادق عليه‏السلام در حديث مزبور مقدارى از اوصاف فاطمه عليهاالسلام را بيان داشته و كيفيّت ولادت آن حضرت و آمدن زنان قابله از عالم قدس و شهادت گفتن فاطمه عليهاالسلام هنگام تولد را ذكر فرمود.

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وقتى وارد بر فاطمه عليهاالسلام مى‏شد او را مى‏بوسيد و وقتى فاطمه مى‏آمد او را در جاى خويش مى‏نشاند. و او را بسيار مى‏بوسيد.

آن گاه ببينيد كه پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با او چه كردند.

مصيبات وارده بر فاطمه عليهاالسلام

مرحوم فتّال در «روضة الواعظين» صفحه 130 و «بحارالانوار» ج 43 و «مناقب» ابن شهر آشوب ج 3، ص 362 و «دلائل الامامة» و... ذكر كرده‏اند كه: فاطمه عليهاالسلام پس از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دائما سر خود را بسته داشت. (آيا در روز هجوم سر او را نيز شكسته بودند؟) اندام لاغرى داشته اركان بدنش از هم فرو ريخته بود، اين‏ها همه از مصيبت فوت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود، فاطمه عليهاالسلام همواره با همّ و غم و حزن و غصه و دل سوزان و چشم گريان بود، ساعت به ساعت حالت بى هوشى به او دست مى‏داد. هر لحظه كه ياد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏افتاد، خصوصا به ياد ساعتى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر فاطمه وارد مى‏شد، اندوهش افزون مى‏گشت، گاهى به حسن و گاهى به حسين نگاه مى‏كرد و مى‏گفت: كجاست پدرتان كه شما را اكرام مى‏كرد و به دوش خود سوار مى‏نمود، كجاست پدرتان كه بيش از هر كس بر شما مهربان بود، او نمى‏گذاشت شماپياده بر زمين راه برويد. «انا لله و انا اليه راجعون». به خدا كه جد شما از دست رفت، او محبوب دل من بود. ديگر اين در را نمى‏گشايد و ديگر همانند هميشه شما را به دوش خود نمى‏گيرد.

ترسيمى از مدينه هنگام شهادت فاطمه عليهاالسلام

به محض اطلاع بيرون خانه از شهادت آن حضرت، مدينه يك پارچه فرياد و ضجّه شد و زن‏هاى بنى هاشم در خانه آن حضرت جمع شده و يك صدا فرياد مى‏زدند. يا بنت رسول الله يا سيدتاه، مردم به فشردگى موهاى يال اسب به طرف على عليه‏السلام شتابان مى‏آمدند. آن حضرت نشست و حسن و حسين جلوى آن حضرت نشسته بودند و مى‏گريستند.

مردم باگريه آن دو مى‏گريستند. ام كلثوم در حالى كه پوشينه‏اى بر رو داشت دامن كشان بيرون آمد، عبايى هم روى لباس داشت. فرياد مى‏زد: يا ابتاه يا رسول الله، حقا كه اينك ترا از دست داديم و ديگر ترا نمى‏يابيم.

مردم همه به انتظار نشسته بودند كه جنازه بيرون آمده بر آن نماز بخوانند. در اين هنگام ابوذر بيرون آمده خطاب به جماعت گفت: برگرديد كه مراسم به تأخير افتاد. مردم برخاسته برگشتند وقتى پاسى از شب گذشت و چشم‏ها به خواب رفتند على عليه‏السلام ، حسن، حسين عليهماالسلام ، عمار، مقداد، عقيل، زبير، ابوذر، سلمان، برير و تنى چند از بنى هاشم وخواصّ اصحاب على‏جنازه را بيرون آورده نماز خواندند و در دل شب به خاك سپردند. على عليه‏السلام در بقيع، به طورى كه گفته شد در اطراف قبر زهرا عليهاالسلام صورت هفت قبر ديگر را ايجاد نمود تا قبر زهرا عليهاالسلام معلوم نباشد.

نقد كلام دكتر شريعتى پيرامون جانشينى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

اين جا مناسب است مطلبى هم درباره مرحوم دكتر على شريعتى بگويم كه در برخى نوشتجاتش ـ از جمله مقاله‏اى كه در كتاب آغاز پانزدهمين قرن اسلام به چاپ رسيد ـ در توصيف جانشينى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و بيان حال پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در تعيين جانشينى خود مى‏نويسد: پيامبر فكر كرد كه اين كودك ده ساله (يعنى اسلام) را به كه بسپارم، به ابى بكر كه...، به عمر كه...، به عثمان كه... و بالاخره مى‏بيند كه هيچ كس بهتر از على عليه‏السلام نيست...» اين گونه سخن گفتن هرگز با حقيقت تطبيق ندارد. به يقين على عليه‏السلام از طرف خداوند و به دستور او بوده است نه اين كه پيامبر مدّتى فكر كند و متحيّر باشد و بالاخره على را انتخاب كند. مرحوم دكتر فرد مبارزى بود و خدماتى به نسل جوان كرد ليكن پر اشتباه بود. به حقيقت دكتر شريعى را نمى‏توان يك اسلام شناس دانست كه به راستى خيلى اشتباه دارد. نمى‏گويم كافر يا سنّى، كه خيلى افراطيون مى‏گويند، اين گونه نسبت‏ها خلاف مبانى و قواعد فقهى مى‏باشد. او مسلمان و شيعه و بلكه فردى خدمتگزار بود ليكن اسلام شناس نبود. اشتباهات ايشان بسيار زياد است، بيان ايشان در معناى امامت، و معاد، و ذكر سنت به جاى عترت در حديث ثقلين، و امامت ابوبكر در نماز جماعت هنگام بيمارى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و خيلى چيزهاى ديگر اعتقادى و حقوقى. افراد غير متخصص بايد پس از مطالعه نوشتجات ايشان، از متخصصين مسائل اسلام، صحت مطالب ايشان را سؤال كنند.

به هر حال اين شمّه كوتاهى از مصائب حضرت زهرا عليهاالسلام و رقيّه. ديگر سخن از تهمت زدن ابوبكر به ماريه قبطيه - همسر ديگر پيامبر - و حتى نفى ولادت ابراهيم فرزند ماريه را از آن حضرت، نگوييم كه راستى شرم آور است، و پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله چه ظرفيتى دارد كه اين همه مصيبت را تحمل مى‏كند. به هر حال اگر سفارش الهى بر اين بود كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و اهل بيتش را آزار دهند بيش از اين نمى‏توانستند آزار دهند.