جرعه اى از كوثر
پژوهشى پيرامون اسامى و القاب فاطمه زهرا (س)

عليرضا سبحانى نسب

- ۴ -


نمونه اى از تغيير نام زشت به وسيله حضرت داوود

«امام باقر عليه السلام فرمودند: «(روزى از روزها) اميرالمومنين عليه السلام وارد مسجد شد. جوانى گريان خدمت ايشان رسيد. عدّه اى نيز او را ساكت مى نمودند.اميرالمومنين عليه السلام فرمودند: چرا گريانى؟ جوان عرضه داشت: اى اميرالمومنين شريح قاضى، قضاوتى كرده كه من نمى فهمم چرا اينگونه حكم داده است؟ اين چند نفر با پدر من به مسافرت رفتند اينها از مسافرت بازگشتند ولى پدرم از مسافرت بازنگشت. از ايشان سوال نمودم پدرم كجاست؟ گفتند: او مرد. پرسيدم: چه چيز از خود باقى گذاشت؟ گفتند: هيچ. پيش شريح قاضى آمدم او ايشان را قسم داد و تمام شد. اى اميرالمومنين من مى دانم وقتى پدرم اين شهر را ترك كرده، مال بسيارى با خود داشته است. اميرالمومنين عليه السلام همه را پيش شريح قاضى برگرداند. و فرمود: اى شريح چگونه بين اين چند نفر قضاوت نمودى؟ عرضه داشت: اى اميرالمومنين! اين پسر مدعى است كه پدرش با اين چند نفر به سفرى رفته است. همراهانش بازگشته اند اما پدر اين پسر بازنگشته است. از ايشان درباره پدر اين جوان سوال كردم. گفتند: پدرش در سفر فوت كرده است. از اموال او سوال نمودم. گفتند: چيزى بر جاى نگذاشته است. از جواب سوال كردم بر مدعاى خود دليلى دارى؟ گفت: نه من هم ايشان را بر گفته هايشان قسم دادم. اميرالمومنين عليه السلام فرمود: اى شريح! هيهات از اين گونه حكم نمودن! آيا در مثل چنين قضيه مهمى بايد اين گونه حكم نمود؟ شريح عرضه داشت: پس چگونه بايد حكم كرد؟ امام فرمودند: به خدا قسم امروز قضاوتى خواهم كرد كه به جز داوود پيامبر عليه السلام كسى ديگر آن گونه حكم نكرده باشد. آنگاه به قنبر فرمود: برو سربازان مخصوص را بياور. هر نفر را به سربازى سپرد. نگاهى به صورت آنها انداخت و فرمود: چه مى گوييد؟ فكر مى كنيد من نمى دانم چه بلايى بر سر پدر اين پسر آورده ايد؟ بله الان هيچ نمى دانم، (اما تا ساعتى ديگر همه چيز را مى فهم) سپس فرمود: سرهايشان را بپوشانيد و از همديگر جدايشان كنيد. هر كدام را به ستونى از استوانه هاى مسجد بستند و سرهايشان را با لباسهايشان پوشاندند. امام عليه السلام به عبيداللَّه بن ابى رافع كه كاتب حضرت بود فرمود: حاضر شو، كاغذ و قلمت را آماده كن.

اميرالمومنين عليه السلام در جايگاه قضاوت نشست، مردم نيز جمع شدند.

امام فرمود: هر گاه تكبير گفتم شما نيز تكبير بگوييد. سپس فرمود: راه را باز كنيد و يكى از آنها را خواست. او را جلوى حضرت نشاندند و جامه از سرش برگرفتند. به عبيداللَّه فرمودند: آنچه را اقرار مى كند و مى گويد بنويس. پس شروع به سوال كردن نمودند.

- در چه روزى از خانه هايتان خارج شديد و پدر اين جوان با شما بود؟ - فلان روز.

- در چه ماهى؟ - در فلان ماه.

- پدر اين جوان در كجا مرد؟ - فلان مكان.

- در چه منزلى فوت كرد؟ - در فلان منزل.

امام باز سوال نمودند: مرضش چه بود؟ چند روز مريض بود؟ چه روزى مرد؟ چه كسى او را غسل داد؟ كجا او را غسل داديد؟ كى او را كفن كرد؟ با چه چيز او را كفن كرديد؟ چه كسى بر او نماز خواند؟ چه كسى او را داخل قبر گذاشت؟ وقتى سوالات حضرت تمام شد ايشان تكبير گفتند و بقيه مردم پشت سر امام تكبير گفتند. با شنيدن تكبير مردم، بقيه متهمين مضطرب شدند، شك نداشتند كه رفيقشان همه قضايا را تعريف كرده است. امام عليه السلام فرمود: سرش را بپوشانيد و او را به زندان ببريد. يكى ديگر از متهمين را آوردند و روبروى امام قرار گرفت. پوشش را از روى سرش برداشتند. امام عليه السلام فرمود: فكر مى كنى نمى دانم كه چه بلايى بر سر پدر اين جوان آورده ايد؟ آن مرد گفت: اى اميرمومنان من يكى از آنها بودم، اما به قتل او راضى نبودم.

اين يكى اقرار كرد. و پس از آن، همه آمدند و اقرار كردند كه او را كشتيم و مالش را تقسيم نموديم. امام عليه السلام دستور دادند كسى را كه به زندان برده بودند آوردند او نيز اقرار نمود. حضرت امير عليه السلام آنها را ملزم نمود تا اموال مقتول را هر چه كه بوده است، به ورثه او برگردانند و ديه او را نيز بپردازند.

شريح گفت: اى اميرالمومنين! بفرماييد كه حضرت داوود عليه السلام چگونه حكم نمودند؟ اميرالمومنين عليه السلام فرمودند: حضرت داوود از جايى عبور مى كرد بچه هايى را ديد كه در حال بازى هستند و يكى را با نام «مات الدين» صدا مى كنند. يكى از آنها را صدا كرد و پرسيد: پسر جان! نامت چيست؟ گفت: نامم «مات الدين» است. حضرت سوال نمود: چه كسى اين نام را براى تو انتخاب كرده است؟گفت: مادرم.

حضرت داوود عليه السلام همراه كودك، پيش مادرش رفت و سوال نمود: اى خانم! اسم فرزند شما چيست؟ آن زن عرضه داشت: مات الدين.

فرمود: چه كسى اين نام را براى او انتخاب كرده است؟ جواب داد: پدرش. حضرت سوال نمود: چطور چنين نامى را براى فرزندش برگزيده است؟! آن زن جواب داد: پدرش با عده اى به سفر رفته بود، در حالى كه من به اين طفل حامله بودم. دوستانش از سفر بازگشتند اما او بازنگشت. از دوستانش درباره شوهرم سئوال كردم؟ گفتند: شوهرت در سفر مرد. از اموال او سوال نمودم؟ گفتند: چيزى از خود باقى نگذاشت. گفتم: وصيتى نكرد؟ گفتند: او فمر مى كرد شما باردار باشيد، وصيت كرد اگر فرزندى برايتان متولد شد، چه دختر و چه پسر، نام او را «مات الدين» بگذارى. حضرت داوود عليه السلام سوال نمود: آيا همسفران شوهرت را مى شناسى؟ عرضه داشت: بلى. فرمود: زنده هستند يا مرده؟ گفت: زنده هستند. فرمود: مرا نزد آنان ببر. حضرت داوود عليه السلام آنها را از منازلشان خارج نمود. و همان گونه كه من حكم كردم او نيز بين آنها قضاوت كرد و ثابت شد كه همسفرانش مالش را ربوده اند و او را كشته اند. پس حكم كرد كه اموال او را بازگردانند و ديه ى او را نيز بپردازند. آنگاه به آن زن فرمود: الان نام فرزندت را عوض كن. او را «عاش الدين» نام بگذار.» [بحارالانوار، ج 14، ص 11، ر 20 از من لا يحضره الفقيه.]

اين حكايت بيانگر اهتمام حضرت داوود عليه السلام به نامگذارى خوب براى فرزندان است، لذا به محض آنكه نام زشتى را شنيد عكس العمل انجام داد و از علت اين نامگذارى سوال نمود و سرانجام آن نام زشت را به نامى نيكو تغيير داد.

تغيير نام عبدعمرو

در زمان ظهور اسلام، اگر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم اسم كسانى كه نام زشت داشتند را تغيير نمى دادند، خودشان اقدام مى نمودند و آن نام را تغيير مى دادند.

«پيش از اسلام نام عبدالرحمن ابن عوف، عبد عمرو بود. وقتى مسلمان شد، نامش را عبدالرحمن كرد. از آنجا كه مشركين با كلمه «رحمن» مخالف بودند، از صدا زدن او با اين نام خوددارى مى كردند.

از جمله اميه بن خلف كه دوست او بود، او را به نام قديمى اش مى خواند، اما وى پاسخ نمى داد، تا آنكه نه وى را عبد عمرو و نه عبدالرحمن بلكه عبدالاله صدا مى كرد و او جواب مى داد. «آله» مورد اعتقاد مشركان جاهلى بود.» [تاريخ سياسى اسلام، رسول جعفريان، ج 1 ص 423 به نقل از السيره النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 623.]

فصل پنجم: منزلت و جايگاه فرزند دختر در اسلام

آنچه در اين نوشتار دنبال مى شود، اشاره اى به فرهنگ نامگذارى در اسلام و معرفى اسامى و القاب فاطمه ى زهرا عليهاالسلام است، اما از آنجا كه اصل بحث، معرفى اسامى و القاب حضرت زهراى مرضيه عليهاالسلام است و سخن بر مدار گزينش نام براى بانوان دور مى زند، لذا مناسب است اشاره اى به مظلوميت همه جانبه ى زن در زمان جاهليت نموده و نگاهى اجمالى به عزت بخشيدن اسلام به زن داشته باشيم.

زن در جاهليت

اينكه در جاهليت بر سر زن چه رفت، خود داستانى طولانى دارد، كه غرض اصلى ما پرداختن به آن نمى باشد. پدر طاقت شنيدن خبر دختردار شدن را نداشت و از اين خبر اظهار شرمسارى و ننك مى نمود و رنگ از چهره اش مى پريد. [«و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم». سوره نحل، آيه ى 59.] فقط پسر، چراغ خانه و موجب بقاى نسل شمرده مى شد. داستان زنده به گور كردن دختران و افتخار بر اين عمل، يكى از ننگهاى تاريخ جاهليت است. [« راستى انسان بايد تا چه اندازه گرفتار انحطاط اخلاقى باشد كه ميوه ى دل خود را پس از رشد و نمو يا در همان روزهاى ولادت، زير خروارها خاك پنهان كند و از فرياد و ناله ى او متاثر نشود! نخستين طايفه اى كه در اين موضوع پيش قدم شدند، قبيله «بنى تميم» بودند. «نعمان بن منذر»، فرمانرواى عراق، براى سركوب كردن مخالفان با لشكركشى انبوهى مخالفان با لشكركشى انبوهى مخالفان خود را تارومار ساخت. اموال آنان را مصادره و دختران آنها را اسير كرد. نمايندگان «بنى تميم»، به حضور او رسيدند، و درخواست كردند كه دختران آنها را باز گرداند ولى به خاطر اينكه برخى از اسيران در محيط زندان ، ازدواج كرده بودند، «نعمان» آنان را مخير كرد كه: يا روابط خود را با پدران قطع كنند و در آن سرزمين با شوهران به سرببرند، و يا اينكه طلاق گرفته به وطن خود بازگردند. دختر قيس بن عاصم، محيط زناشويى را مقدم داشت. آن پيرمرد سالخورده كه يكى از نمايندگان قبيله «بنى تميم» بود، از اين عمل سخت متاثر شد و با خود عهد كرد كه بعد از اين دختران خود را، در آغاز زندگى نابود سازد، و كم كم همين رسم به بسيارى از قبائل سرايت كرد. وقتى قيس بن عاصم، خدمت رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم شرفياب شد، يكى از انصار، از دختران وى سئوال نمود. «قيس»، در پاسخ گفت: من تمام دختران خود را به خاك كرده ام، و كوچكترين تاثر در دل خود احساس ننموده ام، مگر يكبار! و آن موقعى بود كه من در سفر بودم، و ايام وضع حمل همسرم نزديك بود. اتفاقا سفرم به طول انجاميد، پس از مراجعت، از حمل همسرم پرسيدم. وى در پاسخ من گفت: به عللى، بچه مرده به دنيا آمد، ولى در واقع دختر زائيده بود، و از ترس من، دختر را به خواهران خود سپرده بود. سالها گذشت و ايام جوانى و طراوت دختر فرارسيد، و من كوچكترين اطلاعى از داشتن دخترى نداشتم. تا اينكه روزى در خانه نشسته بودم، ناگهان دخترى وارد شد و سراغ مادرش را گرفت، دخترى بود زيبا و سراغ مادرش را گرفت، دخترى بود زيبا و گيسوانش را به هم بافته و گردن بندى در گردن انداخته بود. من از همسر خود پرسيدم كه اين دختر زيبا كيست؟ وى در حالى كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، گفت: اين دختر تو است. همان دخترى است كه هنگام مسافرت تو به دنيا آمده، از ترس تو پنهان كرده بودم.

سكوت من در برابر همسرم، نشانه رضايت بود. او تصور مى كرد كه من دست خود را آلوده به خون وى نخواهم كرد، لذا روزى همسرم با خيال مطمئن از خانه خارج گرديد، من به موجب پيمان و عهدى كه داشتم، دست دخترم را گرفته به يك نقطه دور دست بردم، درصدد حفر گودال برآمدم. هنگام حفر دخترم مكرر از من مى پرسيد كه «منظور از كندن زمين چيست؟!» پس از فراغ دست وى را گرفته، كشان كشان او را در ميان گودال افكندم، و خاكها را به سر و صورت او ريخته، و به ناله هاى دلخراش وى گوش ندادم. او همچنان ناله مى كرد و مى گفت: «پدر جان مرا زير خاك پنهان مى سازى؟! و در اين گوشه، تنها گذارده به سوى مادرم برمى گردى؟!» و من خاكها را مى ريختم تا آنجا كه او زير خروارها خاك پنهان گرديد، و خاك او را فرا گرفت. آرى، يگانه موردى كه دلم سوخت، همين مورد است وقتى سخنان قيس پايان يافت، چشمهاى رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم پر از اشك شده بود، اين جمله را فرمود: «ان هذه لقسوه، و من لا يرحم لا يرحم». يعنى اين عمل يك سنگدلى است و ملتى كه رحم و عواطف نداشته باشند، مشمول رحمت الهى نمى گردند! ابن اثير، در «اسد الغابه»، ماده قيس، از او نقل كرده كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم پرسيد: تاكنون چند دختر، زنده بگور كردى، گفت: 12 دختر. فروغ ابديت، ج 1، ص 48 و 49، جعفر سبحانى، به نقل از «حياه محمد» نگارش «محمد على سالمين» ص 24 و 25.]

شعار رايج عرب جاهلى «دفن البنات من المكرمات» بود.

زن در اسلام

به ناگاه، اسلام در آسمان تاريك جاهليت درخشيد. زن را عزت بخشيد.

فرزند دختر را حسنه و بركت خواند. [قال على عليه السلام: «البنات حسنات و البنون نعم و الحسنات يثاب عليها و النعم مسوول عنها». بحارالانوار،ج 78، ص 206، ر 59 از كشف الغمه.

عن ابى عبداللَّه عليه السلام قال: «البنات حسنات و البنون نعمه فانما يثاب على الحسنات و يسال النعمه». فروع كافى، ج 6، ص 6، ر 8.]

زنان را ريحانه معرفى كرد. [عن ابى عبداللَّه عليه السلام قال: «فى رساله اميرالمومنين عليه السلام الى الحسن عليه السلام لا تملك المراه من الامر ما يجاوز نفسها فان ذلك انعم لحالها و ارخى لبالها و ادوم لجمالها فان المراه ريحانه و ليست بقهرمانه...». وسائل الشيعه، ج 20، ص 168 ر 25327. قال على عليه السلام قال: «كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم اذا بشر بجاريه قال صلى اللَّه عليه و آله و سلم: ريحانه و رزقها على اللَّه عزوجل». بحارالانوار، ج 104، ص 97، ر 62 از نوادر الراوندى.]

قرآن زنان را در كنار مردان قرار داد. [حجرات، آيه ى 13، آل عمران، آيه ى 195، نحل، آيه ى 97، مومن، آيه ى 40، نساء، آيه ى 124.]

در اسلام، خداوند نيز نسبت به زنان مهربانتر معرفى شده اند. [عن ابى الحسن الرضا عليه السلام قال: «قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم: ان اللَّه تبارك و تعالى على الاناث اراف منه على الذكور و ما من رجل يدخل فرحه على امراه بينه و بينها حرمه الا فرحه اللَّه تعالى يوم القيامه». فروع كافى، ج 6، ص 6، ر 7.]

سرپرستى و پرورش صحيح يك دختر، ارزش بهشت رفتن يافت. [عن ابى عبداللَّه عليه السلام قال: «قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم: من عال ثلاث بنات او ثلاث اخوات وجبت له الجنه، فقيل: يا رسول اللَّه! و اثنتين؟ فقال: و اثنتين. فقيل: يا رسول اللَّه! و واحده؟ فقال: و واحده». فروع كافى، ج 6، ص 6، ر 10.]

خداوند به پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم چندين دختر عنايت كرد، پس او، پدر دختران ناميده شد و ايشان بر اين نام فخر مى كرد. [قال لى ابوعبداللَّه عليه السلام: «بلغنى انه ولد لك ابنه فتسخطها و ما عليك منها، ريحانه تشمها و قد كفيت رزقها و (قد) كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم ابا بنات». فروع كافى، ج 6، ص 6، ر 9.

و بشر النبى صلى اللَّه عليه و آله و سلم بابنه، فنظر فى وجوه اصحابه فراى الكراهه فيهم فقال: «ما لكم، ريحانه اشمها و رزقها على اللَّه عزوجل و كان صلى اللَّه عليه و آله و سلم ابا بنات». وسائل الشيعه، ج 3، ص 481، ر 469.]

در اسلام محبت به زنان و ازدياد ايمان به هم مرتبط گشت. [عن موسى بن جعفر عليه السلام عن آبائه عليهم السلام قال: «قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم: كلما ازداد العبد ايمانا ازداد حبا للنساء». بحارالانوار، ج 103، ص 228، ر 28 از نوادر الراوندى.]

اسلام، عشق به اهل بيت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم را با «محبت به همسر» گره زد. [عن ابى عبداللَّه عليه السلام قال: «كل من اشتد لنا حبا، اشتد للنساء حبا و...». بحارالانوار، ج 6، ص 286، ر 11 از مستطرفات السرائر.]

پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: كسى كه حق زن خود را رعايت نكند معلون است، معلون. [قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم:«معلون معلون من ضيع من يعول». وسائل الشيعه، ج 14، ص 122، ر 6.]

و اين اسلام بود كه زن را از حضيض افكار جاهلى برون آورد و در استواى انسانيت راه برد و او را به عروج ملكوتى، در افقهاى روشن نايل گرداند. اسلام كه درخشيد، نه تنها زنان را از زنده به گور شدن نجات داد، بلكه به زنان باور داد كه از دامن آنان مرد به معراج مى رود و بهشت زير پاى آنان قرار گرفته است. [قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم: «الجنه تحت اقدام الامهات». ميزان الحكمه، ج 10، ص 712 از كنزالعمال.]

تفكر جاهل

امروز چهارده قرن با عصر جاهليت فاصله داريم، امّا جاهليت، زمان نيست كه با ظهور اسلام و گذشت ايام از بين برود. در حقيقت جاهليت نوعى تفكر است، كه اگر كسى پس از ظهور اسلام گرفتار آن تفكرات شود، جاهليت او بدتر از جاهليت قبل از اسلام است.

تفكّر جاهلى، يعنى ترجيح دادن پسران بر دختران.

تفكّر جاهلى، يعنى تحقير همسر براى دختر زاييدن.

تفكّر جاهلى، يعنى دختر بدكاره را كثيف تر از پسر گنه كار دانستن. جامعه اى كه از وجود دختر گنهكار احساس ننگ مى كند، لكن از وجود پسران لجن آلود در مرداب گناه، شرم ندارد، جامعه اى با تفكّرات جاهلى است. ترجيح دادن پسر آلوده بر دختران سر براه قويترين مظهر تفكّر جاهلى است.

تفكّر جاهلى مظاهر مختلف و گوناگونى دارد. لطيفه هاى زننده ى تحقير زنان، كه در جامعه ما متداول است و آگاهانه يا ناآگاهانه اينجا و آنجا نقل مى شود، نوعى از رسوبات تفكّر جاهلى است.

لحظه اى تامل!! من و شما كدام طرف قرار داريم؟ و چگونه مى انديشيم؟ جاهلانه يا عاقلانه؟ چه بسا افرادى كه، سخنان نيك زياد مى دانند، اما خرده افكار جاهلى نيز جزئى از وجود آنهاست.

سَكُونى كه خود همنشين امام صادق عليه السلام است و از ايشان برايمان سخنها نقل نموده، گرفتار يك تفكّر جاهلى است.

سكونى مى گويد: «خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم در حالى كه ناراحت و غمگين بودم. امام سوال فرمودند: غم و اندوه تو براى چيست؟ عرضه داشتم: دختردار شدم. امام صادق عليه السلام فرمودند: سنگينى دختر بر گرده تو نيست، زمين آن را تحمل مى كند. خداوند روزى آن را مى دهد. زندگانى او از عمر تو كم نمى كند، روزى او از روزى تو نمى كاهد». [عن السكونى قال: «دخلت على ابى عبداللَّه عليه السلام و انا مغموم مكروب. فقال لى: يا سكونى! مما غمك؟ قلت:ولدت لى ابنه. فقال: يا سكونى! على الارض ثقلها و على اللَّه رزقها، تعيش فى غير اجلك و تاكل من غير رزقك. فسرى واللَّه عنى». فروع كافى، ج 6، ص 48، ر 6.]

با اين سخنان بود كه سكونى آرام گرفت و شادمان شد.

و يكى ديگر از اهل ثقه! زن خود را فقط به خاطر دختر زاييدن، خيانتكار در حق خود مى داند. [(در روايت نامى از راوى نيامده است.) عن احمد بن محمد بن خالد عن محمد بن اسماعيل بن بزيع عن ابراهيم بن مهزم عن ابراهيم الكرخى عن ثقه حدثه من اصحابنا قال: «تزوجت بالمدينه فقال لى ابوعبداللَّه عليه السلام: كيف رايت؟ قلت: ما راى رجل من خير، فى امراه الا و قد رايته فيها ولكن خانتنى. فقال: و ما هو؟ قلت: ولدت جاريه. قال عليه السلام: لعلك كرهتها ان اللَّه عزوجل يقول: آباوكم و ابناوكم لاتدرون ايهم اقرب لكم نفعا». نساء آيه ى 11 فروع كافى، ج 6، ص 4، ر 1.] اگر در قرآن شوهر را مدير خانواده معرفى مى كند، [«الرجال قوامون على النساء بما فضل اللَّه بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم». نساء، آيه 34.] فضيلتى براى مردان محسوب نمى گردد، بلكه اين يك وظيفه ى سنگين است كه بر عهده ى آنان گذاشته شده است. اين آيه تنها بر امورات خانواده ناظر است و بس. هيچ گاه نمى توان با استناد بر اين آيه، فضيلتى را براى مردان ثابت نمود.

اى كسى كه از دختردار شدن در رنجى، عصبى و غمناكى! آيا مى دانى حقيقت سخن تو چيست؟ آيا مى دانى به تقديرى كه خداوند برايت رقم زده است اعتراض دارى؟ آنچه را خداوند براى ما تقدير نموده است دوست مى داريم يا هر چه را كه نفس سركش طلب مى كند؟ شما چه دوست داريد؟ مشيت خدا را؟ يا خواسته دلتان را؟ اين سئوالى است كه امام صادق عليه السلام از من و شما مى پرسد. [عن ابن سعيد اللخمى قال: «ولد لرجل من اصحابنا جاريه فدخل على ابى عبداللَّه عليه السلام فرآه متسخطا. فقال له ابوعبداللَّه عليه السلام: ا رايت لو ان اللَّه تبارك و تعالى اوحى اليك ان اختار لك او تختار لنفسك ما كنت تقول؟ قال: كنت اقول يا رب! تختار لى. قال: فان اللَّه قد اختار لك. قال: ثم قال عليه السلام: ان الغلام الذى قتله العالم الذى كان مع موسى عليه السلام و هو قول اللَّه عزوجل فاردنا ان يبدلهما ربهما خيرا منه زكاه و اقرب رحما ابدلهما اللَّه به جاريه ولدت سبعين نبيا». فروع كافى، ج 6، ص 6.]

كسانى كه از دختردار شدن اظهار ناراحتى مى كنند و از روى جهالت، زنان خويش را به واسطه ى دختر زاييدن تحقير مى نمايند، نه تنها اجر خود را از بين برده اند، بلكه در روز قيامت گنهكار محشور خواهند شد (مگر آنكه توبه كنند). و از آنان سؤال خواهد شد: «و اذا الموءده سئلت باى ذنب قتلت؟» [تكوير، آيه ى 8 و 9.] چرا با اين تفكر جاهلى، شخصيت زن يا دخترت را از بين بردى؟ و در زير خروارها خودخواهى دفن كردى؟ حسن ختام اين مبحث را روايتى از پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم قرار مى دهيم.

قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم: «من ولدت له ابنه فلم يوذها و لم يهنها و لم يوثر ولده عليها ادخله اللَّه بها الجنه، [ميزان الحكمه،ج 10، ص 705 از كنزالعمال.]

رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند: هر كس صاحب فرزند دخترى شود و آن دختر را اذيت نكند و او را تحقير نكند و پسرش را بر دخترش برترى ندهد، خداوند او را به بهشت داخل خواهد كرد».

گرچه فرزند (دختر يا پسر) در قرآن فتنه، يعنى وسيله اى براى آزمايش (پدر و مادر) معرفى شده است [«واعلموا انما اموالكم و اولادكم فتنه و ان اللَّه عنده اجر عظيم». انفال، آيه ى 28 همچنين التغابن، آيه ى 15.] و مانند بسيارى از امور ديگر صحنه ى آزمايش است و انسان بايد سعى كند با هوشيارى از اين امتحان سرفراز بيرون آيد اما در هر صورت احترام به فرزند دختر، و برترى نبخشيدن به فرزند پسر در مقابل فرزند دختر، ضريب رهايى از جهنم و وورد به بهشت را زياد مى گرداند، بلكه هر گاه اين عمل، با اعمال ديگر همراه شود، بهشت رفتن انسان را تسريع مى گرداند و خداوند متعال براى جبران اين عمل، بسيارى از گناهان را ناديده مى گيرد.

فصل ششم: نامگذارى در قانون

در تاريخ اول ميزان سال 1297 طبق تصويب نامه ى شماره 1167 هيئت دولت، اداره اى به نام سجل احوال در وزارت كشور تاسيس و در شهر تهران به وسيله مامورين شهردارى به تنظيم اسناد و توزيع شناسنامه بين اهالى اقدام و شروع به ثبت وقايع ولادت، ازدواج، طلاق و مرگ در دفاتر مربوطه شده است. در خرداد 1304 قانونى در مجلس شوراى ملى به تصويب رسيد كه همه ى اشخاص ملزم به داشتن نام و نام خانوادگى شدند، البته قبل از تصويب اين قانون نام و نام خانوادگى در ايران مرسوم بود، اما داشتن نام و نام خانوادگى الزامى نبود. چه بسا افرادى كه فقط نام كوچك داشتند و يا احيانا نام كوچك نداشتند، اما نام خانوادگى داشتند.

علاوه بر نام و نام خانوادگى، القاب نيز در ايران رايج بود و اكثر افراد متمكن جامعه داراى لقب بودند و با اين القاب بر ديگران فخر مى فروختند كه به حمد خدا، در تاريخ 15 ارديبهشت 1304، قانونى براى لغو القاب به تصويب رسيد كه سه ماه بعد از تصويب اين قانون القاب داراى ارزش قانونى نبود و از اعتبار سابق خود، ساقط گرديد.

پس از تصويب قانون الزام به داشتن نام و نام خانوادگى، بعضى از كارگزاران و مامورين اجراى اين قوانين، با بى خردى و كم فهمى خود، باعث مشكلات زيادى شدند. در شهرها كه نام و نام خانوادگى بيشتر رواج داشت مشكل بد نامى و يا نام خانوادگى زشت و مستهجن كمتر پيش آمد، اما در روستاها مشكل نام خانوادگى زننده، زياد به چشم مى خورد.

مامورين اجراى اين قانون، با هر نام و يا هر نام خانوادگى موافقت مى كردند. و شايد در برخى موارد، خود بر سر شوخى و يا غفلت، نامهاى سبك و زننده براى افراد برمى گزيدند و آنان را دچار مشكل نموده اند. به عنوان مثال وقتى كسى را مى ديدند كه در گوشه اى خوابيده است و نيمى از بدن او در ميان آفتاب و نيمى ديگر در سايه قرار دارد نام خانوادگى «سايه آفتابى» به او مى دادند. فاميلى هاى گوركن، كفن فروش، مرده شور، مرغى، ماست بند و... از همين دست است.

اكنون كه هفت دهه از زمان تصويب اين قانون مى گذرد جامعه ى ما داراى تعداد فراوانى از اين نام و نام خانوادگيهاى زشت و زننده است كه در هيچ مكان و يا زمانى داشتن آن نامها و يا نام خانوادگيها، افتخار نيست، بلكه جز تاثير نامطلوب بر روان صاحب آن، هيچ ارمغان ديگرى به همراه نخواهد داشت.

شايسته است كسانى كه نام خانوادگى بد و يا نام كوچك زشت دارند براى تعويض آن اقدامات لازم را به عمل آورند. براى آشنايى بيشتر، نسبت به چگونگى تغيير نام و يا نام خانوادگى، دو مبحثى را كه در پى مى آيد، به دقت بخوانيد.

تغيير نام در قانون

نامگذارى از اهميت خاصى برخوردار است، لذا براى انتخاب نام، محدوديتهاى خاصى در قانون در نظر گرفته شده است. اصولا قانون گذار آزادى انسانها را محترم مى شمارد و اگر نامگذارى اهميت خاصى نمى داشت قانون گذار محدوديت خاصى براى آن در نظر نمى گرفت. لكن با توجه به ارزش و اهميت نامگذارى، قانون گذار تدابير ويژه اى در اين خصوص انديشيده است.

قانونگذار تاثير مذهب در نامگذارى را از ياد نبرده است، لذا در تبصره ى 3 ماده ى 20 مى گويد «انتخاب نام در مورد اقليتهاى دينى شناخته شده در قانون اساسى، تابع زبان و فرهنگ دينى آنان است».

و همچنين تبصره 6 ماده 20 مى گويد «مراتب تشرف پيروان اديان ديگر به دين مبين اسلام همراه با تغييرات مربوط به نام خانوادگى آنان در اسناد سجلى ثبت شود».

مفهوم اين تبصره آن است كه اگر نام قبلى با دين سابق همخوانى داشت، پس از تشرف به دين اسلام، نام و نام خانوادگى او بايد با دين تشرف به دين اسلام بايد نام و نام خانوادگى اش را با فرهنگ غنى اسلام هماهنگ كند.

موارد ممنوعيت انتخاب نام

تبصره 1 ماده ى 20 قانون ثبت احوال [ماده ى 20: «انتخاب نام با اعلام كننده است، براى نامگذارى يك نام ساده، يا مركب، حسين، محمد مهدى و مانند آن، كه عرفا يك نام محسوب مى شود، انتخاب خواهد شد.

تبصره:

1- انتخاب نامهايى كه موجب هتك حيثيت مقدسات اسلامى مى گردد و همچنين انتخاب عناوين و القاب و نامهاى زننده و مستهجن، يا متناسب با جنس، ممنوع است. «سازمان ثبت احوال، مجموعه اى از قوانين، آئين نامه ها، دستورالعملها و رويه هاى سجلى»، ج 1، ص 25.]

موارد ممنوعيت انتخاب نام را به شرح ذيل معرفى مى كند:

1- نامهايى كه موجب هتك حيثيت مقدسات اسلامى مى گردد، مانند: عبداللات و عبدالعزى.

2- اسامى مركبى كه عرفا يك نام محسوب نمى شود. (اسامى مركب ناموون)، مانند سعيد بهزاد و شهره فاطمه.

3- عناوين اعم از عناوين لشكرى و يا كشورى و يا تركيبى از اسم و عنوان، مانند: سروان، سرتيپ، دكتر و شهردار.

4- القاب اعم از ساده و يا مركب، مانند: ملك الدوله، خان و يا شوكت الملك و حاجيه سلطان.

5- اسامى زننده و مستهجن. زننده و مستهجن آن دسته از نامهايى است كه بر حسب زمان، مكان يا مورد به دلايل و جهات زير براى شخص دارنده آن زننده و مستهجن باشد و مراتب به تاييد شوراى عالى برسد.

1- 5 نامهايى كه معرف صفات مذموم و مغاير با ارزشهاى والاى انسانى است، مانند: گرگ و قوچى.

2- 5- نامهايى كه با عرف و فرهنگ غالب و مقدسات مذهبى مردم مغاير باشد، مانند: لات، خونريز و چنگيز.

3- 5- نامهايى كه موجبات اشاعه و ترويج فرهنگ بيگانه و فرهنگ سلطه گردد، مانند: وانوشكا و ژاكاردو.

4- 5- نامهايى كه موجب تحقير اشخاص بوده و يا معناى لغوى آن در جامعه قابل پذيرش نباشد، مانند: صد تومانى، گت آقا، كنيز و گدا.

5- 5- در صورتى كه اسامى انتخاب شده ى محلى با توجه به موقعيت و منزلت اجتماعى شخص و يا شرايط زمان مناسب نباشد.

تبصره: انتخاب نام در اقليتهاى رسمى شناخته شده در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، تابع زبان و فرهنگ دينى آنان است.

6- اسامى نامتناسب با جنس، مانند: نصر و ماشاءاللَّه براى اناث، يا انتخاب اشرف و يا اكرم براى افراد ذكور.

ضمنا بر حسب قوانين و مقررات جارى علاوه بر موارد فوق تغيير نام در موارد ذيل نيز از وظايف و تكاليف هياتهاى حل اختلاف مى باشد.

الف) تغيير نام كسانى كه تغيير جنسيت داده و دادگاه صالحه حكم به تغيير نوع جنس در اسناد سجلى و شناسنامه آنان صادر نموده است.

ب) تغيير نام كسانى كه به موجب تبصره ى 6 ماده ى 20 اصلاحيه ى قانون ثبت احوال با تاييد مراجع ذى صلاح به دين مبين اسلام مشرف مى شوند.

ج) حذف كلمات زايد و غير ضرور اشخاص، مانند: حذف كلمات قلى، غلام در نام اشخاص و يا حذف كلمات زايد، نظير: گرگ از گرگ على و يا حذف ذولف از ذولفعلى.

تبصره - پيشوند «عبد» خاص اسامى و صفات ذات پروردگار است و در ساير موارد، متقاضى مى تواند تقاضاى حذف آن را بنمايد.

د) تصحيح اشتباهات املايى در نام اشخاص كه به دليل عدم آشنايى مامور با لهجه ها و الفاظ و معانى محلى و يا ناشى از تلفظ اظهار كننده پيش آمده، مانند: زهراب، به سهراب و يا منيجه، به منيژه. [ماده ى 20: «انتخاب نام با اعلام كننده است، براى نامگذارى يك نام ساده، يا مركب، حسين، محمد مهدى و مانند آن، كه عرفا يك نام محسوب مى شود، انتخاب خواهد شد.

تبصره:

1- انتخاب نامهايى كه موجب هتك حيثيت مقدسات اسلامى مى گردد و همچنين انتخاب عناوين و القاب و نامهاى زننده و مستهجن، يا متناسب با جنس، ممنوع است. «سازمان ثبت احوال، مجموعه اى از قوانين، آئين نامه ها، دستورالعملها و رويه هاى سجلى»، ج 1، ص 25.]

نحوه ى تغيير نام

نام، كه در تعابير عاميانه، آن را نام كوچك گويند، داراى اهميت فراوانى است.پس اين امر مهم، به سهولت قابل تغيير نيست.

طريقه تغيير نام به تناسب خود نام تفاوت دارد، لذا در دو قسمت آن را تبين مى كنيم.

تغيير نام به وسيله ى هيأت حل اختلاف در اداره ى ثبت احوال

طبق ماده ى 3- قانون ثبت احوال «در مقر اداره ى ثبت احوال هياتى بنام هيات حل اختلافات، مركب از رئيس اداره ى ثبت احوال و مسؤول بايگانى، يا معاونين و يا نمايندگان آنان و يكى از كارمندان مطلع اداره مزبور به انتخاب رئيس اداره ى ثبت احوال استان تشكيل مى شود» هيأت حل اختلاف، وظايف مختلفى بر عهده دارد كه عهده دارد كه علاوه بر آنچه قبلا گذشت، يكى از آن وظايف به قرار زير است: بند 4 ماده ى 3- «ابطال اسناد مكرر و يا موهوم و تصحيح اشتباه در ثبت جنس صاحب سند و تغيير نامهاى ممنوع.» بنابراين هر كس بخواهد نام خود را تغيير دهد، و آن نام جزو نامهاى ممنوع باشد، با مراجعه به اداره ى ثبت احوال محل صدور شناسنامه، درخواست تغيير نام مى كند.

در اين خصوص طبق بخشنامه هايى كه در اداره ى ثبت احوال موجود است يك سرى از اسامى (كه ليست آن اسامى همراه بخشنامه ها مى باشد) در خود اداره ى ثبت احوال و درخواست تغيير نام است. در صورتى كه اداره ى ثبت احوال از تغيير آن امتناع نمود مى توان از طريق دوم تلاش كرد.

تغيير نام به وسيله ى اداره ى دادگسترى

ماده ى 4- قانون ثبت احوال در اين باره مى گويد: «رسيدگى به شكايات اشخاص ذينفع از هيأت حل اختلاف و همچنين رسيدگى به ساير دعاوى راجع به اسناد ثبت احوال با دادگاه شهرستان يا دادگاه بخش مستقل [با توجه به قانون تشكيل دادگاههاى عمومى و انقلاب مصوب سال 1373، دادگاه عمومى دادگسترى مسووليت رسيدگى به دعواى مذكور را به عهده دارد.] محل اقامت خواهان به عمل مى آيد».

لذا كسانى كه با مراجعه به اداره ى ثبت احوال موفق به تغيير نام خود نشوند مى توانند براى تغيير نام خود به اداره ى دادگسترى مراجعه كرده و عليه اداره ى ثبت احوال طرح دعوى كنند.

هر كس بخواهد نام كوچك خود را از طريق دادگسترى تغيير دهد بايد داراى دلايل محكمه پسند باشد. دادگاه پس از بررسى دلايل ارائه شده و تشخيص «ضرورت تغيير نام خواهان»، حكم به تغيير نام خواهان داده و اداره ى ثبت احوال را ملزم به صدور شناسنامه جديد، با نام جديد مى نمايد.

اهميت نام خانوادگى در قانون

نام خانوادگى، جزئى از نام است. نام خانوادگى از آن جهت كه در ميان اجتماع، بيشتر بر سر زبانهاست از اهمّيت بيشترى برخوردار است، لذا اسم هر شخص را نام كوچك گويند و در مقابل نام خانوادگى، نام بزرگ محسوب مى شود. مجموع اين دو نام، نامى كامل به شمار مى رود.

نام خانوادگى هميشه حاكى از اصالت خانوادگى و يا عدم آن است، [مردم مى گويند: طايفه ى فلانى، طايفه اى اصيل است، اما فلانى فاميلى شان بد دررفته است. آدمهاى اصيلى نيستند.]

لذا قانون توجه خاصى به آن دارد.

قانون براى اشخاص، حق تقدم در نام خانوادگى قايل است. [«دارنده ى حق تقدم نام خانوادگى، كسى است كه براى اولين بار در قلمرو هر اداره ى ثبت احوال مستقل نام خانوادگى خاصى به نام او ثبت شده باشد. ملاك تشخيص، تاريخ صدور سند سجلى خواهد بود» مردم مى گويند: طايفه ى فلانى، طايفه اى اصيل است، اما فلانى فاميلى شان بد دررفته است. آدمهاى اصيلى نيستند. ص 81، بند 4، دستورالعمل امور مربوط به نام خانوادگى تاريخ اجرا 1/ 4/ 62.] و اگر كسى نام خانوادگى فرد ديگرى را بدون اجازه از او برگزيند و اداره ى ثبت در اين مورد اشتباه كرده و براى او سند سجلى (شناسنامه) صادر كند، صاحب حق تقدم مى تواند از طريق دادگسترى عليه فرد مورد نظر طرح دعوى كند و او را ملزم به تغيير نام خانوادگى اش بنمايد. [«دارنده يا دارندگان حق تقدم مى توانند به طور فردى، يا دسته جمعى عليه كسى كه نام خانوادگى آنان را بدون حق اتخاذ كرده باشد اقامه دعوى نموده و در حدود قوانين مربوء تغيير نام خانوادگى غاصب را بخواهند رسيدگى به اين امر در صلاحيت دادگاه خواهد بود.» مردم مى گويند: طايفه ى فلانى، طايفه اى اصيل است، اما فلانى فاميلى شان بد دررفته است. آدمهاى اصيلى نيستند. بند 10، ص 83.]

«حق تقدم» به ارث نيز مى رسد و هر يك از وارث مى تواند عليه غاصب نام خانوادگى، طرح دعوى نمايد. [«حق تقدم نام خانوادگى پس از فوت دارندگان آن به ورثه قانونى او منتقل مى شود». مردم مى گويند: طايفه ى فلانى، طايفه اى اصيل است، اما فلانى فاميلى شان بد دررفته است. آدمهاى اصيلى نيستند.] لكن هنگام اجازه به ديگرى، براى اينكه بتواند آن نام خانوادگى را اختيار كند بايد تمام ورثه بالاتفاق اجازه دهند. [«حق تقدم نام خانوادگى،با رعايت تاريخ تقدم صدور اسناد، مختص اشخاصى است كه به نام آنان در دفاتر مخصوص نام خانوادگى ادارات ثبت احوال، به ثبت مى رسد و ديگرى حق اختيار آن را در آن اداره ندارد، مگر با اجازه ى دارنده ى حق تقدم. و اين حق پس از وفات به ورثه قانونى او، انتقال مى يابد و هر يك از وراث مى تواند، شخصى را كه نام خانوادگى او را (بدون مجوز قانونى) اختيار كرده مورد اعتراض و تعقيب قانونى قرار دهد و تغيير نام خانوادگى او را از دادگاه بخواهد ولى وراث بالاتفاق مى توانند به ديگرى اجازه دهند كه نام خانوادگى آنها را اختيار نمايد». ماده ى 41 و بند آخر قانون ثبت احوال.] حتى عدم اجازه يك نفر نيز مانع اخذ آن خواهد شد، گرچه وارث بيش از هزار نفر باشند.

حتى پس از آنكه صاحب «حق تقدم»، نام خانوادگى خود را تغيير داد باز هم «حق تقدم» محفوظ است. [«دارنده ى حق تقدم در صورتى كه نام خانوادگى خود را تغيير دهد، نام خانوادگى قبلى او در قلمرو آن اداره بلامعارض نخواهد بود». مردم مى گويند: طايفه ى فلانى، طايفه اى اصيل است، اما فلانى فاميلى شان بد دررفته است. آدمهاى اصيلى نيستند. بند 1- 5، ص 82.]

قانون از كسى كه بر اثر جرِم يكى از افراد خانواده، از داشتن نام خانوادگى خود سرافكنده باشد دفاع كرده و اجازه ى تغيير نام خانوادگى اش را به او داده است. [بند 6، ماده ى 13، دستورالعمل امور مربوط به نام خانوادگى.]

نام خانوادگى، آنقدر داراى اهميت است كه هر شخص فقط يك بار در تمام عمر خود مى تواند آن را تغيير دهد. [«هر كس مى تواند پس از رسيدن به سن قانونى 18 سال تمام... نام خانوادگى خود را فقط براى يك بار تغيير دهد». همان، ماده ى 6 دستورالعمل شماره 2 امور مربوط به نام خانوادگى، ص 82. يك استثنا وجود دارد. اگر فردى، نام خانوادگى خود را تغيير دهد و پس از آن، پدر آن شخص نام خانوادگى خود را تغيير دهد، فرد مذكور مى تواند به دليل «اتحاد نام خانوادگى با پدرش» براى بار دوم، نام خانوادگى خود را تغيير دهد.]

تغيير نام خانوادگى فقط با تصويب رياست سازمان ثبت احوال كشور، قانونى است. [«تغيير نام خانوادگى با تصويب سازمان ثبت احوال كشور خواهد بود».ماده ى 40، قانون ثبت احوال. و «تغيير نام خانوادگى با تصويب رياست سازمان ثبت احوال كشور مى باشد» ماده ى 15 دستورالعمل همان ص 85.]

همه اين موارد و آنچه ذيلا ارائه خواهد شد نشانگر اهميت نام خانوادگى در قانون است.