جرعه اى از كوثر
پژوهشى پيرامون اسامى و القاب فاطمه زهرا (س)

عليرضا سبحانى نسب

- ۳ -


فصل سوم: آثار و تبعات نامگذارى

آثار روانى نام زشت

تاثيرات روانى نام بسيار است. برخى مواقع، نام بد به عنوان يك سلاح، عليه صاحب نام به كار گرفته مى شود. در اين رابطه ائمه ى اطهار عليهم السلام نيز هر گاه در برابر دشمنى بد نام قرار مى گرفتند، از نام زشت آنان استفاده مى كردند و آنان را مورد سرزنش قرار مى دادند و پاكى نام و نسب خود را به آنها گوشزد مى كردند.

نام زشت عقده حقارت مى آورد

اسامى زشت و نازيبا باعث عقده ى حقارت صاحب نام مى گردد.

تاثير نام زيبا براى انسان، كمتر از چهره و يا لباس زيبا نيست. همان طور كه چهره ى زشت و يا فقر و عدم تمكن از زيباپوشى، مى تواند عاملى براى خود كوچك بينى و عقده ى حقارت گردد، نام زشت و مستهجن نيز، باعث خرد شدن شخصيت انسان مى گردد. در اين باره مطالبى جالب و خواندنى از كتاب «كودك از نظر وارثت و تربيت» نوشته حجت الاسلام محمد تقى فلسفى نقل مى كنيم.

«يكى از علل احساس حقارت كه از دوران كودكى شروع مى شود و مى تواند مايه ى عقده ى حقارت گردد و ناكاميهايى به بار بياورد، اسم بد، نام خانوادگى بد و لقب بد است. اسمى كه پدر و مادر روى كودك مى گذارند، تا لحظه ى مرگ، شريك زندگى اوست، اگر بد و زننده باشد، پيوسته كودك را رنج مى دهد، اطفال و بزرگسالان به وى مى خندند و او را مسخره مى كنند.

همان طور كه انسان ميل دارد ساختمان صورت و اندامش، زيبا و موزون باشد، همچنين ميل دارد تمام مظاهرى كه او را نشان مى دهند نيز قشنگ و زيبا باشند. اگر عكاسى از او عكس قشنگى بگيرد، صد قطعه چاپ مى كند و به تمام دوستان، به رسم يادگار مى دهد، ولى اگر عكس بدى از او بگيرند نه تنها اجازه ى چاپ نمى دهد، بلكه كوشش دارد شيشه ى آن را هم بشكند (مراد از شيشه فيلم آن عكس است) و اين اثر بد را به كلى محو نمايد. موقعى كه مى خواهد كارت تبليغاتى تهيه كند، پول زيادى مى دهد كه نويسنده ى خوش خطى اسم او را خيلى قشنگ بنويسد و روى كارت زيبايى در كمال ظرافت چاپ كند. زيبايى، يكى از عوامل محبوبيت است. زيبايى، رمز كاميابى و موفقيت است.

يكى از مظاهر مهم هر انسانى، اسم و نام خانوادگى اوست.

همان طور كه عكس هر كس، وسيله ى جلوه ى صاحب عكس در اذهان مردم است، اسم هر شخصى نيز حاكى از صاحب اسم و مجراى ظهور اوست. همان طور كه آدمى از زبيايى عكس خود لذت مى برد و از بدى عكس، رنجيده خاطر و آزرده مى شود، از نام قشنگ هم مسرور مى شود و از اسم و نام خانوادگى بد، رنج مى برد. عكس بد را مى توان پاره كرد و به آسانى محو نمود، ولى تغيير اسم و نام خانوادگى بد، بسى دشوار و مشكل است.

نام زيبا به فال نيك گرفته مى شود

كسانى كه اسم، نام خانوادگى، و لقب زيبا و قشنگى دارند، با كمال گشاده رويى و بدون كمترين احساس حقارت آن را مى گويند. در بعضى از مواقع، شنونده از نام خوب ديگران فال خوب مى زند و اظهار مسرت مى كند. حضرت محمد صلى اللَّه عليه و آله و سلم در ايام شيرخوارگى، مادر گرامى خود را از دست داد و پستان هيچ يك از زنان شيرده را نگرفت.

سرانجام حليمه ى سعديه آمد، طفل پستان او را مكيد و شير خورد، وَجْد و سرور در خاندان آن حضرت به حد اعلاى خود رسيد. عبدالمطلب جد گرامى حضرت «محمد» به او گفت: «من اين انت؟ فقلت: امراه من بنى سعد. قال لى: ما اسمك؟ فقلت: حليمه، فقال: بخ بخ خلقان أحسنتان: سعد و حلم. از كدام قبيله اى؟ گفتم:از بنى سعد. پرسيد: اسمت چيست؟ جواب دادم: حليمه. عبدالمطلب از اسم و نام قبيله ام بسيار مسرور شد، گفت: آفرين، آفرين. دو خوى پسنديده و دو خصلت شايسته، يكى سعادت و خوشبختى و ديگرى حلم و بردبارى».

دورى از نام زشت

كسانى كه اسم يا نام خانوادگى يا لقب بدى دارند حتى المقدور از ذكر آن كلمه ى بد، خوددارى مى كنند و اگر موقعى در گفتن، ناگزير شوند، احساس خجلت و حقارت مى نمايند. روزى كه آن را تعويض مى كنند و اسم يا نام خانوادگى خوبى مى گيرند، در باطن احساس مسرت مى نمايند. (و گاهى براى ابراز خرسندى خود سور نيز مى دهند.) بين متقدّمين و متجددين اجتماع، از ده نشين و شهرنشين، اسمها و نامهاى خانوادگى بدى وجود دارد كه براى نمونه يك مثال مى زنم. بعضى از خانواده ها نام فرزند خود را به اسم روز تولدش مى گذارند، سه شنبه، دوشنبه. اگر يك بچه ى تا آخر عمر در دهى بماند و شغلش گاو دارى يا چوپانى باشد، در زحمت نيست، ولى اگر به مدرسه برود، به شهر بيايد، دانشگاه ببيند، فارغ التحصيل شود، عهده دار مقامى گردد، اين اسم براى او موجب عقده ى حقارت مى شود و هر وقت او را به نام دوشنبه صدا مى زنند، بدون ترديد رنج مى برد. (اصلاعيه اى را تصور كنيد كه در آن نوشته شده است: آقاى دوشنبه، در روز سه شنبه درباره ى آثار غسل جمعه سخنرانى خواهد فرمود!) در خانواده هاى عرب قبل از اسلام بسيار معمول بود كه فرزندان خود را به اسامى درندگان و گزندگان نامگذارى مى كردند و اين روش نامطلبوع، بعد از اسلام نيز در بعضى خانواده ها كم و بيش مشاهده مى شد.

احمد بن هيثم از على بن موسى الرضا عليه السلام سوال كرد: «چرا اعراب، فرزندان خود را به نامهاى سگ، يوز، پلنگ و نظاير آنها نامگذارى مى كردند؟ حضرت در جواب فرمود: عربها مردان جنگ و نبرد بودند، اين اسمها را روى فرزندان خود مى گذادند تا وقت صدا زدن در دل دشمن ايجاد هول و هراس نمايند». [وسائل الشيعه، ج 5، ص 115.]

ناراحتيهايى كه به علت احساس حقارت پديد مى آيد، هرگز برطرف نخواهد شد، مگر آن عقده ى درونى گشوده شود و ضمير باطن از فشار نهانى خلاص گردد. كسى كه از اسم يا نام خانوادگى زشت خود احساس حقارت مى كند، تنها درمانش تغيير آن كلمه ى زشت است. موقعى كه به اين كار موفق شود رنج باطنش خود به خود زايل مى گردد.

نام زشت حربه اى در دست دشمن

با اينكه اين قبيل اسامى ناپسند بين مردم، بسيار عادى و معمول بود، ولى در مواقع تحقير و توهين، مانند حربه ى برنده اى به كار مى رفت و هر يك ديگرى را به وسيله ى نام زشتش توبيخ و ملامت مى نمود.

نام يكى از روساى عشاير عرب «جاريه» بود. به طورى كه در (كتاب) لغت «اقرب الموارد» آمده است، يكى از معانى جاريه «الحيه من جنس الافعى» جاريه يك نوع مار از جنس افعى است. جاريه مردى قوى و صريح اللهجه و با شخصيت بود، او و كسانش از حكومت ظالمانه معاويه ناراضى بودند و در دل نسبت به وى كينه و دشمنى داشتند. معاويه كه بدبينى جاريه و كسانش را احساس كرده بود، تصميم گرفت روزى در محضر مردم به وى توهين كند و نامش را وسيله ى تمسخر و تحقير او قرار دهد. فرصتى پيش آمد و جاريه با معاويه روبرو شد. معاويه گفت: «ما كان اهونك على قومك ان سموك جاريه، چه مقدار تو نزد قوم و قبيله ات پست و ناچيزى، كه اسم تو را مار گذاشته اند. جاريه فورا و بدون تامل گفت: ما كان اهونك على قومك اذ سموك معاويه و هى الانثى من الكلاب، چه مقدار تو نزد قوم و قبيله ات پست و ناچيزى، كه اسم تو را معاويه گذارده اند، يعنى سگ ماده.

معاويه از اين جواب، سخت نارحت شد و گفت: بى مادر، ساكت باش! جاريه جواب داد،من مادرم دارم كه مرا زاييده است. به خدا قسم دلهايى كه بغض در خود مى پرورد،در سينه هاى ماست و شمشيرهايى كه با آنها با تو نبرد خواهيم كرد، در دستهاى ماست، تو قادر نيستى به ستم ما در هلاك كنى و نمى توانى به زور بر ما حكومت نمايى. تو در زمامدارى به ما عهد و پيمانى سپرده اى، ما نيز طبق آن پيمان، عهد اطاعت تو وفا داريم، و اگر تخلف نمايى، بدان كه پشت سر ما گروه مردان نيرومند و نيزه هاى برنده است. فقال معاويه: لا اكثر اللَّه فى الناس مثلك يا جاريه!، معاويه كه از صراحت گفتار و روح آزاد جاريه سخت شكست خورده بود گفت:خداوند مانند تو را در جامعه زياد نكند». [المستطرف، ج 1، ص 58.]

مردى به نام شريك بن اعور، سيد و بزرگ قوم خود بود و در زمان معاويه زندگى مى كرد، شكل بدى داشت، اسمش «شريك» بود و كلمه شريك اسم خوبى براى انسان نيست. پدرش را «اعور» مى گفتند و اعور كسى است كه يك چشمش معيوب باشد. در يكى از روزهايى كه معاويه در اوج قدرت بود، شريك بن اعور به مجلس او آمد. معاويه از اسم نامطلبوع وى و پدرش و همچنين از شكل بدش استفاده كرده و او را به باد تحقير و اهانت گرفت.

فقال له معاويه: «واللَّه انك لشريك و ليس للَّه من شريك. و انك ابن اعور و الصحيح خير من العور، و انك لدميم و الوسيم خير من الدميم، فبم سودك قومك؟، معاويه گفت: نام تو شريك است و براى خدا شريكى نيست. تو پسر اعورى و سالم از اعور بهتر است. صورت بدگلى دارى و خوشگل بهتر از بدگل است. چرا قبيله ات تو را به سيادت و آقايى خود برگزيده اند؟ شريك در جواب گفت: به خدا قسم تو معاويه هستى و معاويه سگى است كه عوعو مى كند، تو عوعو كردى نامت را معاويه گذاردند. تو فرزند حربى و سلم و صلح از حرب بهتر است. تو فرزند صخرى و زمين هموار از سنگلاخ بهتر است، فكيف صرت اميرالمومنين؟، با اين همه چگونه به مقام زمامدارى مسلمين نايل آمدى؟ سخنان شريك بن اعور معاويه را شكست داد. فقال معاويه: اقسمت عليك الا ما خرجت عنى، شريك را قسم داد كه از مجلس من خارج شو!» [ثمرات الاوراق، ص 59.]

همان طور كه اندام ناموزون، اعضاى ناقص و شكل نامطلبوع منشا احساس حقارت است و اغلب منجر به عقده ى حقارت مى گردد، همچنين اسم بد، نام خانوادگى بد و لقب بد نيز باعث احساس حقارت است. اگر فرضا نود و نه درصد افراد يك اجتماع، مردم و زين، خليق و بى آزارى باشند و به اين قبيل اشخاص تحقير و توهين ننمايند، كافى است يك در صد باقيمانده كه تربيت صحيح ندارند، آنان را مورد استهزاء و اهانت خود قرار دهند.

در مواردى كه كودكان بر اساس قوانين قطعى خلقت، با عيوب و نقايص غير قابل علاجى از مادر متولد مى شوند، مصيبت حقارت، قطعى و اجتناب ناپذير است. كودكان مجبورند تا پايان عمر، رنجهاى درونى خود را تحمل كنند و با آن مصائب بسازند.پدران و مادران نيز در چنين مواردى، جز بردبارى و صبر چاره اى ندارند. زيرا بر طرف كردن عيوب و نقايص طبيعى در اختيار آنان نيست، ولى انتخاب اسم خوب در اختيار پدران و مادران، و از حقوق مسلم فرزندان است، آنان مى توانند در نامگذارى كودكان، وظيفه ى خود را به خوبى انجام دهند و براى اطفال، اسمى انتخاب كنند كه در طول ايام زندگى باعث احساس حقارت و سرافكندگى آنها نشود. كودكانى كه به واسطه ى اسم نامناسب، يا نام خانوادگى بد، مورد استهزاء و تمسخر ساير اطفال واقع مى شوند روحيه ى خود را مى بازند، همواره افسرده خاطر و ملولند، از بازيهاى دسته جمعى كودكان هراس دارند و از معاشرت با آنها ترسانند. در محيط مدرسه حتى المقدور خود را پنهان مى كنند، در صف شاگردان طورى مى ايستند كه مورد توجه مدير يا ناظم مدرسه واقع نشوند، تا مبادا در حضور اطفال، اسم آنها را به صداى بلند بگويند و مصيبت آنها تازه شود. (فرزندانى كه به خاطر نام و يا نام خانوادگى بد، از مدرسه منزجر شده اند كم نيستند. بعضى از آنها به پدر و مادر مى گويند: تا اين نام و نام خانوادگى را داشته باشم به مدرسه نمى روم.)

حادثه اى كوچك، لقبى زشت و ماندگار

گاهى، وقايع و قضاياى خوب يا بدى در طول زندگى اشخاص اتفاق مى افتد و در اجتماع اثر مطلوب يا نامطلوبى مى گذارد و مردم آن اثر را در يك كلمه يا يك جمله خلاصه مى كنند و آن را لقب صاحب اثر قرار مى دهند. (البته اين عمل ناپسند و زشت است لكن اگر كلمه اى لقب كسى قرار گرفت به سختى مى توان آن را فراموش كرد.) عبيداللَّه بن زبير از طرف برادرش، عبداللَّه بن زبير فرماندار مدينه بود و حوزه ى ماموريت خويش را در كمال قدرت اداره مى كرد. روزى بر منبر در حضور جمعيت زيادى، دچار لغزش سخت شد. او در ضمن اندرز و موعظه از شتر صالح نام برد و ستم قوم صالح را به آن حيوان بيان نمود. «فقال لهم قد ترون ما صنع اللَّه بقوم فى ناقه قيمتها خمسه دراهم، سپس گفت: ديديد خداوند با آن امت كه به شتر پنج درهمى ظلم نمودند چه معامله اى كرد؟ و چگونه آنان را گرفتار عذاب خود نمود؟ فسمى مقوم الناقه».

اصل موعظه صحيح، ولى قيمت كردن شتر لغزش بزرگى بود. مردم به او لقب مقوم الناقه دادند. يعنى فرماندار شتر قيمت كن. [كامل ابن اثير، ج 4، ص 87.] اين لقب زبان زد همه شد و به شخصيت وى ضربه ى عظيمى زد. عبداللَّه زبير ناگزيز او را از كار بركنار نمود و مصعب بن زبير را به جاى وى گمارد. در اثر يك لغزش در سخن، فرماندار نيرومند مدينه عبيداللَّه زبير ساقط شد، مردم به وى لقب شتر قيمت كن دادند و او را به باد مسخره و استهزا گرفتند و در باطنش طوفانى از حقارت و پستى ايجاد كردند.

فرماندارى كه مورد تحقير و توهين مردم واقع شود و در ضمير خود احساس حقارت نمايد، هرگز نمى تواند با قدرت بر آنان حكومت كند.

لقب زشت، علت سقوط بزرگان

در جوامع بشرى مردم بسيارى هستند كه خود با سوء انتخاب، براى خويشتن لقب بدى برگزيده اند، يا رفتار زشت آنان در طول زندگى باعث شده است كه جامعه آنها را به كلمه ى بدى ملقب نمايد و در نتيجه ايام عمر را با ناراحتى هاى روانى و احساس حقارت بگذارنند! چه بسيار مردان عالم و تحصيل كرده اى كه لايق مشاغل بزرگ مملكتى و شايسته ى مقامات عالى اجتماعى بودند، ولى در اثر لقب بد و سوء شهرت، تمام ارزش خويش را در افكار عمومى از دست دادند و مردم آنان را با چشم پستى و حقارت نگريستند! سرانجام نه تنها از مراتب لياقت خود بهره نبردند، بلكه حتى نتوانستند مانند يك فرد عادى به زندگى خود ادامه دهند. اينان پيوسته دچار رنج روانى بوده و تمام عمر را با محروميت، توام با احساس حقارت و پستى گذرانده اند! اسحق بن ابراهيم معروف به «ابن النديم» از مردان تحصيل كرده و كم نظير زمان خود بود. او در چند رشته از علوم، مانند: كلام، فقه، نحو، تاريخ، لغت و شعر زحمت بسيار كشيده بود و به همه ى آنها تسلط كامل داشت. در مجالس بحث علمى، پهلوان توانايى بود و همواره بر فضلاى عصر خود پيروز مى شد. او در فنون مختلف قريب چهل مجلد كتاب نوشته و آثار مهمى از وى باقى مانده است. ابن نديم آهنگ گرم و جذابى داشت و به آواز خواندن نيز بسيار علاقه مند بود، مكرر در مجالس بزم خلفا و رجال كشور شركت مى كرد و با آواز طرب انگيز خويش مجلس را گرم و حضار را مجذوب مى نمود. در اثر تكرار اين عمل، رفته رفته تمام معلوماتش تحت الشعاع آوازش قرار گرفت و در جامعه به اين صفت معروف شد و مردم به او لقب آواز خوان و مطرف دادند. اين شهرت، به او ضربه ى غير قابل جبرانى زد و ديگر نتوانست به عنوان يك مرد علم و دانش در جامعه قد علم كند و مراتب شايستگى و لياقت خود را آشكار نمايد. با آنكه خلفا و رجال وقت به او احترام بسيار مى كردند، ولى از ترس افكار عمومى نمى توانستند به وى شغل شايسته اى بدهند و او را به يكى از كارهاى مهم مملكتى بگمارند. مامون خليفه عباسى مى گفت: اگر شهرت غنا و آواز خوانى «ابن نديم» مانع نبود، من او را به مقام رفيع قضاوت منصوب مى كردم.زيرا از نظر فضل و دانش از تمام قضات امروز كشور، شايستگى و لياقت بيشترى دارد.

نتيجه آنكه اسم بد، نام خانوادگى بد و لقب و شهرت بد، باعث احساس حقارت و منشأ عقده ى حقارت است و مى تواند تمام ايام زندگى را بر آدمى ناگوار و تلخ نمايد. احساس حقارتى كه ناشى از اسم بد است، از دوران كودكى شروع مى شود. يكى از حقوق دينى فرزندان بر اولياى خود، انتخاب اسم و لقب خوب است، پدران و مادران مسلمان لازم است به اين وظيفه توجه نمايند و حقوق فرزندان خود را به خوبى ادا كنند و براى كودكان خويش اسامى و القاب شايسته اى انتخاب نمايند و بى جهت باعث احساس حقارت و سرشكستگى آنان در تمام ايام زندگى نشوند». [با تلخيص و تصرف «كودك از نظر وارثت و تربيت»، گفتار 22، ص 223- 242 كتاب «كودك از نظر وراثت و تربيت» درباره ى عقده ى حقارت در كودكان بحث مى كند. بخشى از آن به تاثير نام زشت در به وجود آوردن عقده ى حقارت پرداخته است.]

فصل چهارم: عكس العمل اسلام در برابر اسامى زشت

اسلام با پديده ى نامگذارى با اسامى زشت بسيار مخالف است، لذا از طرق متعددى سعى در ريشه كن كردن اين ساخته ى ناآگاهانه ى بشر نموده است. گاهى افراد را از نهادن نام زشت بر ديگران و آنها را با نام زننده خطاب كردن برحذر داشته است و در برخى موارد، ائمه ى دين نامهاى زشت افراد را تغيير داده اند، لذا مطالب اين مبحث را تحت دو عنوان ارائه مى دهيم.

دستورات اسلام درباره ياد كردن ديگران با نام خوب

قرآن در اين باره دستور مهمى ارائه كرده است، خداوند در سوره ى حجرات چنين فرموده اند: «لا تنابزوا بالالقاب، همديگر را با لقبهاى زشت و ناپسند ياد مى كند». [سوره ى حجرات، آيه ى 11.]

مجمع البيان شان نزول آيه را چنين نقل مى كند: «روزى صفيه دختر حيى إبن اخطب (همان زن يهودى كه بعد از ماجراى فتح خيبر مسلمان شد و به همسرى پيغمبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله و سلم در آمد) خدمت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم رسيد و گفت: عايشه مرا سرزنش مى كند و مى گويد: «اى يهودى زاده!!» پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمود: چرا نگفتى پدرم هارون است، و عمويم موسى و همسرم «محمد»؟ و در همين جا بود كه آيه «لا تنابزوا بالالقاب» نازل شد. [تفسير نمونه: ج 22، ص 180.]

در اين رابطه در روايات نيز هشدارهاى مهمى داده شده است.

راوى گويد: «روزى در محضر امام رضا عليه السلام بودم ايشان شعرى را خواندند. (البته ايشان كم شعر مى خواندند.) سوال نمودم: اين شعر مال كيست؟ امام عليه السلام فرمودند: از آن يكى از شيعيان عراقى است.

گفتم: ابوالعتاهيه (انسان كم خرد) اين شعر را براى من خوانده و گفته از خودش است. امام عليه السلام فرمود: اسمش را بگو و لقب زشت بر زبان نياور و اين اخلاق را نيز از خود دور كن، خداوند در قرآن مى فرمايد: «لا تنابزوا بالالقاب» چه بسا او از اين لقب رنجيده شود و دوست نداشته باشد اين گونه او را خطاب كنيد». [حدثنا محمد بن يحيى بن ابى عباد قال: «حدثنى عمى قال: سمعت الرضا عليه السلام يوما ينشد و قليلا ما كان ينشد شعرا: كلنا نامل مدا فى الاجل- و المنايا هن آفات الامل لا تغرنك اباطيل المنى- و الزم القصد و دع عنك العلل انما الدنيا كظل زائل- حل فيه راكب ثم رحل فقلت: لمن هذا اعز اللَّه الامير؟ فقال: لعراقى لكم. قلت: انشدنيه ابوالعتاهيه لنفسه. فقال: هات اسمه و دع عنك هذا، ان اللَّه سبحانه و تعالى يقول: «و لا تنابزوا بالالقاب» و لعل الرجل يكره هذا». عتاهيه: گمراهى، مردم گمراه و نادان، عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 1، ص 19، ر 7.]

«در اسلام، خواندن مردم به اسم يا لقبى كه موجب اهانت و تحقير آنان است، ناروا شناخته شده، و تعاليم اسلام مردم را از اين عمل ناپسند، كه باعث بغض و كينه ى اجتماعى است، برحذر داشته است. در حديث است كه: «حق مومن بر برادرش اين است كه او را به بهترين اسمش بخواند». [و فى الحديث: «حق المومن على اخيه ان يسميه باحب اسمائه». مجمع البحرين ماده نبز ايضا قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم: «ادعوا اخوانكم باحسن اسمائهم و لا تدعوهم بالالقاب». كنزالعمال، ج 16، ص 421، ر 45219.]

عموم مسلمين موظفند از ذكر اسامى و القابى كه باعث تحقير و هتك حرمت صاحبانشان مى شود خوددارى نمايند، آنان را به آن اسمها و لقبها نخوانند و موجب ملامت خاطر و شرمندگى آنان نشوند، ولى همه ى مردم در عمل مراعات اين دستور را نمى كنند.

بعضى بر اثر بد اخلاقى و بى اعتنائى به وظايف خويش، و بعضى به علت نفهمى و نارسايى فكر، مردم را به اسما و القاب بد، نام مى برند و موجبات تحقير و توهين آنان را با عمل زشت و نادرست خود فراهم مى آورند.

در اوايل قرن سوم هجرى شخصى به نام «ابوحفص» در عراق زندگى مى كرد كه در اثر پاره اى از اعمال، مردم به او لقب، «لوطى» دادند و در غياب وى با اين لقب او را تحقير مى نمودند. اين شهرت او را سخت ناراحت كرد و به شخصيت وى ضربه ى غير قابل جبرانى وارد نمود. زمانى يكى از همسايگان او مريض شد، ابوحفص به عيادت او رفت. بيمار در كمال ضعف و ناتوانى در بستر افتاده بود. ابوحفص از وى احوالپرسى كرد و به او گفت: مرا مى شناسى؟ بيمار با صدايى بسيار ضعيف جواب داد: چرا نشناسم؟ تو ابوحفص لوطى هستى.

ابوحفص از اين لقب، سخت برآشفت و گفت: از حد شناسايى گذشتى، اميدوارم از اين بستر هرگز برنخيزى. اين سخن را گفت و از كنار بيمار برخاست و رفت». [كودك از نظر و راثت و تربيت، ج 2، ص 241- 239 به نقل از لغتنامه ى دهخدا.]

تغيير اسامى زشت به وسيله رهبران دين اسلا

عن الصادق عن ابيه عليهاالسلام قال: «فى الرجال و البلدان، امام صادق عليه السلام فرمود: كه رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم هميشه اسامى زشت مردم و شهرها را تغيير مى دادند». [بحارالانوار، ج 104، ص 127، ر 4 از قرب الاسناد.]

عبارت «كان رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم يغير الاسماء القبيحه» دوام و عمل هميشگى را معنا مى دهد، يعنى سنت پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم اين بود كه هر گاه به اسم نازيبايى مى رسيدند، آن را تغيير مى دادند.

از طريق اهل سنت نيز روايتى به همين مضمون رسيده است. عايشه مى گويد: هر گاه پيامبر اسم زشتى را مى شنيد آن را تغيير مى داد. [عن عائشه قالت: «كان رسول اللَّه عليهاالسلام اذا سمع الاسم القبيح غيره». كنزالعمال ج 16، ص 597، ر 45994.]

پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نام بد افراد را تغيير مى دادند، زيرا نام زشت، به صورت مستقيم موجب تحقير صاحب آن نام مى گردد. نام زشت شهرها و مكانها را عوض مى نمودند، زيرا نام زشت هر مكان براى ساكنان آن، به صورت غير مستقيم موجب سرزنش و تحقير افراد است. [شايسته است وزارت كشور به عنوان يك وظيفه ى مهم اسلامى، اسامى زشت روستاهاى اين مملكت رسول اللَّه را، به نام احسن تغيير دهند. به همان دليلى كه تغيير اين اسامى ضرورت دارد، از ذكر نام آنها خوددارى مى نماييم.]

مكانى كه پيامبر نام آن را تغيير دادند

پيش از آنكه به نقل بعضى از اسامى اشخاص كه توسط پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم تغيير يافته بپردازيم، يك مورد تغيير نام مكان توسط ايشان، به عنوان نمونه ذكر مى نماييم.

«رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم (در مسير جنگ بدر) در محله سقيا تامل كرد، جايى كه پيش از آن نامش «حُسَيْكه» بود و رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم نامش را تغيير داده، سقيا ناميد. [تاريخ سياسى اسلام، ج 1، رسول جعفريان به نقل از تاريخ ابى ذرعه الدمشقى، ج 2، ص 635، المغازى، ج 1، ص 82.]

برخى از اين نامها يادگار زمان جاهليت بود كه با مبانى عقيدتى اسلام سازگار نبود، برخى ديگر مفهومى زشت و زننده داشتند و در بعضى موارد نام را به اسمى زيباتر تغيير مى دادند و حتى در مواردى كه نام زيبا بود، اما عوارضى جانبى داشت (مانند توهم خودستايى)، آن نام را نيز تغيير مى دادند. اين عمل رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم سنتى شده بود كه همه از آن اطلاع داشتند و در برابر آن مقاومتى نمى كردند، اما در يك مورد فردى از عمل پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم سرپيچى كرد، مكافات و اثر سرپيچى از دستور پيامبر، تا چند نسل در آن خانواده آشكار بود.

سعيد بن المسيب مى گويد: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم از جدم سوال نمود:نامت چيست؟ جدم جواب داد: حزن. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند: نه اين نام خوبى نيست نام تو سهل باشد. جدم در جواب پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم گفت: من نامى را كه پدرم براى من انتخاب كرده تغيير نمى دهم. سعيد بن المسيب مى گويد: از آن پس، هميشه حزن و اندوه در خانواده ما بود. [عن سعيد بن المسيب عن ابيه عن جده ان النبى صلى اللَّه عليه و آله و سلم قال له: «ما اسمك؟ قال: حزن. قال: بل انت سهل. قال: لااغير اسما سمانيه ابى قال: ابن المسيب فما زالت فينا حزونه بعد.» كنزالعمال، ج 13،ص 350، ر 36983.]

در اينجا به مواردى از تغيير اسامى زشت به وسيله پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم اشاره مى نماييم.

تغيير نام غاوى بن ظال

«دميرى در حياه الحيوان در مورد شخصى به نام غاوى بن ظالم نقل كرده كه وى بتى داشت و يا بت از قبيله اش بود كه به «بنى ثعلب» معروف بودند، و به هر صورت اين مرد روى علاقه اى كه بدان بت داشت روزى مقدارى نان و كره تهيه كرد و پيش بت مزبور آورده و در آنجا نهاد و بدو تعارف كرده گفت: بخور! و خودكنارى رفت.

ناگاه ديد روباه نرى پيش آمد و نان و كره را خورده و سپس پاى خود را بلند كرد و مقدارى به سر و صورت آن بول كرد و رفت. اين جريان، فطرت خواب آن مرد بيابانى را بيدار كرد و با مشاهده ى آن وضع، عصاى خود را به دست گرفته، به نزديك بت آمد و سر و كلّه بت را با عصا شكست و سپس اشعار زير را درباره اش سرود:

لقد خاب قوم املوك لشده   ارادوا نزالا ان تكون تحارب
فلا انت تغنى عن امور تواترت   و لا انت دفاع اذا حل نائب
أ رب يبول الثعلبان براسه   لقد ذل من بالت عليه الثعالب

به راستى كه سخت در اشتباه و گمراهى هستند، كسانى كه در حال سختى چشم اميد به تو دوخته اند، و هنگام جنگ اميد جنگجوئى و پيروزى از تو دارند. نه تو مى توانى از پيش آمدهاى ناگوار كسى را بى نياز كنى، و نه در حوادث دشوار از كسى دفاع بنمايى! آيا به راستى كسى كه روباه به سر و صورتش بول كند خدا است؟حقا كه چنين كسى كه روبهان بر او بول كنند خوار و پست است.

اين اشعار را گفته و به نزد رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم آمد و مسلمان شد و آن حضرت نامش را به راشد بن عبد ربه برگرداند و از آن پس به اين نام مشهور شد». [رسولى محلاتى، سيد هاشم، مبارزه با گناه، ص 210- 209، به نقل از كتاب حياه الحيوان دميرى ج 1، ص 174.]

تغيير نام عبدالشمس به عبدالواهاب

در روايت است كه: «وقتى مردى نصرانى از روم بر رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم وارد شد، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم از او سوال كرد: اسمت چيست؟ عرضه داشت: اسمم عبدالشمس است. (يعنى بنده ى خورشيد! اين اسم چيزى جز شرك نبود) پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند: اسمت را تغيير بده. من تو را «عبدالوهاب»، يعنى بنده ى خداوند بخشنده، ناميدم».[فى خبر طويل، فى دخول نصرانى من ملك الروم على رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم (الى ان قال) فقال: «ما اسمك؟ فقلت: اسمى عبدالشمس. فقال لى: بدل اسمك فانى اسميك عبدالوهاب». مستدرك الوسائل، ج 15، ص 128، ر 7.]

حجت حق در گهواره نيز از نام زشت مى رنجد

يعقوب سراج گويد: خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم، ايشان بالاى سر امام موسى كاظم عليه السلام كه در گهواره آرميده بود، ايستاده بودند و با او مدتى طولانى سرگرم بودند. نشستم، وقتى كارشان تمام شد، بلند شدم و خدمت امام صادق عليه السلام رسيدم، ايشان فرمودند: نزديك مولايت برو و سلام كن. جلو رفتم و سلام كردم. امام كاظم عليه السلام (همان طفل داخل گهواره) با لهجه ى فصيح جواب سلامم را دادند. سپس به من فرمودند: برو اسمى را كه ديروز براى دخترت انتخاب كردى تغيير بده، خداوند آن اسم را دوست نمى دارد. [عن يعقوب السراج قال: «دخلت على ابى عبداللَّه عليه السلام و هو واقف على راس ابى الحسن موسى عليه السلام و هو فى المهد يساره طويلا، فجلست حتى فرغ فقمت اليه. فقال: ادنى الى مولاك فسلم عليه. فدنوت فسلمت عليه. فرد على بلسان فصيح، ثم قال لى: اذهب فغير اسم ابنتك التى سميتها امس فانه اسم يبغضه اللَّه. و كانت ولدت لى بنت و سميتها بالحميراء. فقال ابوعبداللَّه عليه السلام: انته الى امره ترشد فغيرت اسمها». بحارالانوار، ج 48، ص 1 ر 24 از اعلام الورى و ارشاد، وسائل الشيعه، ج ص 123.]

پيامبر نام عاصيه را به جميله تغيير داد

عمر دخترى داشت كه نامش «عاصيه» بود. عاصيه، يعنى زن گناهكار، رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم نام او را تغيير داد و او را «جميله»، يعنى زن زيبا، ناميد. [«عن ابن عمر، ان ابنه لعمر كانت يقال لها: عاصيه فسماها رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله وسلم جميله». صحيح مسلم، دار الجيل- دار الافاق الجديده، بيروت، ج 6، ص 173.]

تغيير نام بَرِّه به زينب

زينب، دختر ام سلمه اسمش «بَرّه»، يعنى زن نيكوكار بود. از اين نام استشمام خودستايى و خودپسندى مى شد و كسانى درباره آن زن مى گفتند: او با اين اسم مى خواهد ادعاى پاكى نمايد. رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم براى اينكه آن زن مورد تحقير و بى احترامى مردم واقع نشود اسمش را تغيير داد و نام «زينب» بر او گذارد. [عن محمد بن عمر بن عمرو بن عطاء حدثنى زينب بنت ام سلمه قالت: «كان اسمى بره فسمانى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم زينب قالت (زنب بنت ام سلمه): و دخلت عليه زينب بنت جحش و اسمها بره فسماها زينب». و عن ابى رافع عن ابى هريره: «ان زينب (بنت ام سلمه) كان اسمها بره فقيل: تزكى نفسها فسماها رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم زينب». صحيح مسلم، ج 6، ص 173.]

خلاصه ى كلام آنكه، پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم هر گاه به نامى زشت برخورد مى نمودند، آن را تغيير مى دادند، نه تنها نام زشت، بلكه نامهاى ناپسند را نيز تغيير مى دادند. ايشان نامهاى بسيارى را تغيير دادند كه فهرست وار به بعضى از آنها اشاره مى كنيم. ايشان نام عاص را به مطيع، عاصيه را به سهله، قليل را به كثير، زحم را به بشير، اسود را به ابيض، عاصيه را به جميله، اصرم را به زرعه، بنو عبد مناف را به بنو عبداللَّه، زيد الخيل را به زيد الخير، بنهان را به مكرم، بحير را به بشير، نذير را به بشير، ابومغويه عبداللات و العزى را به ابوراشد عبدالرحمن، حازم را به مطعم، الحكم را به عبداللَّه، سعد الخيل را به سعد الخير، مضطجع را به منبعث، الجبار را به عبدالجبار، عتله بن عبد را به عتبه بن عبد، نعم را به عبداللَّه،عبدالشر را به عبدالخير و عاص را به عبيداللَّه تغيير دادند. [مدرك تمامى اسامى تغيير يافته كتاب «كنزالعمال» مى باشد كه به ترتيب عاص، عاصيه و قليل، ج 16، ص 590، ر 45973، زحم، ج 8، ص 622، ر 24429، اسود،: ج 16، ص 596،ر 45989، عاصيه، ج 11، ص 579، ر 32751، اصرم، ج 16، ص 598، ر 46000، بنوعبدمناف، ج 16، ص 596، ر 45988، زيد الخيل، ج 11، ص 105، ر 30809، بنهان،ج 13، ص 294، ر 36851، بحير، ج 13، ص 298، ر 36862، نذير، ج 13، ص 299، ر 36864، ابومغويه، ج 13، ص 319، ر 36904، حازم، ج 13، ص 350، ر 36984، الحكم،ج 13، ص 395، ر 36999، سعد الخيل، ج 13، ص 420، ر 37283، مضطجع، ج 16، ص 597، ر 45994، الجبار، ج 13، ص 492، ر 37283، عتله، ج 16، ص 591، ر 45975، نعم، ج 16، ص 595، ر 45985، عبدالشر، ج 1، ص 330، ر 330، عاص، ج 16، ج 16، ص 596، ر 45990.]

برخورد با كنيه ى زشت

ائمه ى هدى عليهم السلام هرگاه شخصى را كه نام بد و يا كنيه ى زشت برگزيده بود مى ديدند، نام او را تغيير مى دادند و اگر به دليلى نام آنان را تغيير نمى دادند، به آنها تذكر مى دادند كه اين نام و يا كنيه، نام يت كنيه ى خوبى نيست.

زراره گويد از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود: «مردى به ملاقات پدرم امام سجاد عليه السلام مى آمد و كنيه اش «ابومره» [ابومره كنيه شيطان است و هر كس اين نام را انتخاب كند خود را در رديف شيطان قرار داده است، لذا ديگران، او را مورد تحقير و اهانت قرار مى دهند. در روايت ذيل ابومره، يعنى ابليس نيز بر مناقب اميرالمومنين عليه السلام اقرار دارد همان چيزهايى كه برخى از مدعيان اسلام، انكار مى كنند. خداوند اصلاحشان كند. عن سلمان الفارسى رحمه اللَّه قال: «مر ابليس لعنه اللَّه بنفر، يتناولون اميرالمومنين عليه السلام فوقف امامهم. فقال القوم: من الذى وقف امامنا. فقال: انا ابومره. فقالوا: يا ابا مره! اما تسمع كلامنا؟ فقال: سواه لكم تسبون مولاكم على بن ابى طالب. قالوا له: من اين علمت انه مولانا. قال: من قول نبيكم صلى اللَّه عليه و آله و سلم من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه». بحارالانوار، ج 63، ص 237، ر 81 از علل الشرايع و مجالس صدوق.] بود. موقع اجازه خواستن براى ورود مى گفت: به امام سجاد عليه السلام عرض كنيد «ابومره» بر در خانه است و درخواست شرفيابى دارد. روزى حضرت سجاد عليه السلام به او فرمود: تو را به خدا، بر در خانه من كه مى آيى خود را «ابومره» معرفى مكن». [عن زراره قال: سمعت اباجعفر عليه السلام يقول: «ان رجلا كان يغشى على بن الحسين عليهاالسلام و كان يكنى ابامره فكان اذااستاذن عليه يقول: ابومره بالباب. فقال له على بن الحسين عليهاالسلام باللَّه اذا جئت الى بابنا فلا تقولن ابومره» فروع كافى، ج 6، ص 21، ر 17.]

نام زشت دست آويزى براى سرزن

روزى امام صادق عليه السلام به عبدالملك بن اعين فرمودند: «چرا نام پسرت را ضريس گذاشتى؟ عبدالملك بى ادبى كرد و گفت: چطور پدرت تو را جعفر ناميد؟ امام صادق عليه السلام فرمودند: جعفر نام نهرى روان، در بهشت است. اما ضريس نام شيطان است». [قال ابوعبداللَّه عليه السلام لعبد الملك ابن اعين: «كيف سميت ابنك ضريسا؟ قال: كيف سماك ابوك جعفرا؟ قال عليه السلام: ان جعفرا نهر فى الجنه و ضريس اسم شيطان». وسائل الشيعه، ج 2، ص 399، ر 27404.]

راه حل ائمه براى جلوگيرى از لقب زشت

امام صادق عليه السلام يكى از ياران خود را كه كنيه اى براى خود برنگزيده بود،مورد اعتراض قرار داد و سپس فرمود: ما اهل بيت براى اينكه فرزندانمان در آينده دچار بدنامى نگردند، براى آنها در خردسالى كنيه ى خوبى برمى گزنيم. [عن معمر بن خثيم قال لى ابوجعفر عليه السلام: «ما تكنى؟ قال: قلت: ما اكتنيت بعد و مالى من ولد و لا امراه و لا جاريه. قال: فما يمنعك من ذلك؟قال: قلت: حديث بلغنا عن على عليه السلام: قال: و ما هو؟ قلت: بلغنا عن على عليه السلام انه قال: من اكتنى و ليس له اهل فهو ابوجعر. فقال ابوجعفر عليه السلام: شوه، ليس هذا من حديث على عليه السلام انا لنكنى اولادنا فى صغرهم مخافه النبر ان يلحق بهم». فروع كافى، ج 6، ص 19، ر 11.]