جامى از زلال كوثر

آيت الله محمد تقى مصباح يزدى

- ۱۲ -


تأويل ها و قرائت هاى دينى منحرفانه

در مجادله غاصبان فدك با يگانه دختر پيامبر، آن قدر سياست بازى و فريب كارى به چشم مى خورد كه زيرك ترين سياست كاران عالم را به زانو زدن در مكتب خويش فرامى خواند.

آن هنگام كه فاطمه (عليها السلام)، با خطابه گدازنده و روشنگرانه خويش موقعيت اجتماعى غاصبان خلافت را در لبه پرتگاهى مهيب قرار داد، خليفه وقت با دغل كارى به جواب گويى برخاست و نقشه اى از پيش تعيين شده را به اجرا درآورد.

او براى فريب مردم، ابتدا با چرب زبانى به تعريف و تمجيد از پاره تن رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)پرداخت و با لحنى مؤدبانه گفت:

اى دخت رسول! تو راست مى گويى. پدرت نسبت به مؤمنان كريم و پرعطوفت بود و نسبت به كافران شديد و پرصلابت. اگر در نَسَب او بنگريم، در بين تمام زنان او را تنها پدر تو و در بين همه دوستان باوفايش او را فقط برادرِ پسر عمويت، على، مى يابيم. پيامبر، على را بر تمام دوستان صميمى اش برگزيد؛ كسى كه در هر كار بزرگى يارى گر او بود.

جز سعادتمندان شما را دوست نمى دارند و جز شقاوتمندان شما را دشمن نمى انگارند. شما عترت پاك رسول و برگزيدگان منتخب اوييد. شما رهنمايان ما بر كار خير و سوق دهندگان ما به سوى بهشتيد.(1)

و آن گاه با رعايت كمال احتياط، حديثى دروغين و جعلى را به پيامبر نسبت داد و غصب فدك را بدان مستند ساخت:

تو اى سرور تمام زنان! و اى دختر بهترين پيامبران! در آنچه مى گويى صادقى و در سرشارى عقلت بر همگان سابق. از حقت باز داشته نمى شوى و در صداقتت تكذيب نمى گردى. قسم به خدا كه از رأى و نظر پيامبر، پا فراتر نگذاشتم و جز به اذن و اجازه او كارى به انجام نرساندم. پيشواى هر امت به آنان دروغ نمى گويد. خداوند را بر خويش گواه مى گيرم ـ و او براى گواهى كافى است ـ كه خود از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: ما گروه پيامبران هيچ گاه طلا، نقره، زمين، خانه و مزرعه به ارث نمى گذاريم. تنها ميراث ما كتاب، حكمت، علم و نبوت است و آنچه از مال دنيا از ما برجاى بماند، از آن ولى امر پس از ما خواهد بود تا او به صلاح ديد خويش در آن حكم نمايد.(2)

ظاهر اين كلام، محترمانه و تأييدگر حقانيت و صداقت فاطمه (عليها السلام)است؛ اما باطن آن، اهانت آميز و تكذيب كننده او: هر چند كه صداقت و موقعيت بى نظير شما بر همگان معلوم است و من هرگز قصد ندارم كه حقت را بگيرم و در مقابل صداقتت بايستم، اما چه كنم كه حديثى از پدر بزرگوار شما شنيده ام كه با ادعاى شما مبنى بر ارث بَرى از پيامبر سازگارى ندارد. هر چند مايلم كه تقاضاى شما را اجابت نمايم، اما به عنوان حاكم اسلامى اين اجازه را ندارم كه خلاف حديث پيامبر عمل نمايم.

و آن گاه از ترس آن كه مبادا تناقض و فريب آشكار اين سخن براى مردم روشن گردد، بلافاصله بر همراهى و هم رأيى مردم با خويش تأكيد نمود و گفت:

آنچه را كه تو در پى آنى، براى تهيه اسب و اسلحه قرار داده ايم تا مسلمانان با آن به مقابله با دشمنان بپردازند، با كافران جهاد كنند و بر گردن كشان فاجر شمشير بزنند. در انجام اين عمل، من مستبدانه تنها به رأى خويش عمل نكرده ام. اين عمل نه فقط به رضايت من؛ بلكه با رضايت جميع مسلمانان صورت پذيرفته است. اين مال و ثروت من، براى تو و در اختيار تو، ما آن را از تو دريغ نمى كنيم و براى ديگرى ذخيره نمى نماييم. تو برترين بانوى امت پدرت هستى و درختى پاك براى فرزندانت! ما نمى خواهيم مالى را كه به تو تفضل شده است، از تو بازپس گيريم و مقام والاى اجداد و فرزندانت را اندك شماريم. فرمان تو در آنچه كه در ملك من است، مؤثر و نافذ مى باشد؛ اما آيا تو مى پسندى كه در اين مورد با دستور پدرت مخالفت نمايم؟!(3)

سخن كه به اين جا رسيد، فاطمه (عليها السلام) دگر بار به پاخاست و بر اين بهتان و تناقض گويى آشكار خروشيد و آن گاه با استنادى محكم به قرآن مستحكم، نقشه از پيش تعيين شده يغماگران دين و ايمان مردم را نقش بر آب ساخت:

عجبا از اين تهمت! پدرم، رسول خدا هرگز از كتاب خدا روگردان نبود و با احكام آن مخالفت نمى نمود؛ بلكه هميشه پيرو قرآن بود و از آيه آيه آن متابعت مى نمود. آيا شما بر بىوفايى و توطئه عليه پيامبر اجتماع كرده ايد و عذرتان را در اين باره، دروغ و بهتانى قرار داده ايد كه خويش آن را ساخته و پرداخته ايد؟! اين كار شما پس از وفات او مانند همان دام هايى است كه در زمان حيات او براى هلاكش مى گسترانديد. اينك اين كتاب خداست كه در مقام حكم كننده اى گويا و عادل و جدا كننده حق از باطل بين من و شما داورى مى كند و از زبان پيامبرى از پيامبران خدا، زكريا، مى فرمايد: «فرزندى به من عطا فرما كه از من و آل يعقوب ارث ببرد» و نيز مى فرمايد: «سليمان از داوود ارث برد». خداوند عزوجل تقسيماتى در ارث مقرر داشته، حدود واجب ميراث را معين نموده، سهم هر يك از مرد و زن را بيان فرموده است و اين گونه بهانه اهل باطل را باطل ساخته و جاى هيچ گونه ترديد و شبهه اى براى كسى باقى نگذاشته است: چنين نيست كه شما مى گوييد؛ بلكه نفس اماره تان كارى را برايتان جلوه گر ساخته است؛ پس صبرى نيكو بايد كه در برابر آنچه شما مى گوييد، خداوند كمك كننده است.(4)

ابوبكر كه در مقابل استدلال كوبنده زهرا (عليها السلام) در ورطه عجز و درماندگى فرو افتاده بود، تأويل جديدى را دستاويز خويش قرار داد و در مقابل كلام حكيمانه زهرا (عليها السلام) كه قرآن را يگانه داور و معيار تشخيص حق از باطل معرفى مى فرمود، حق داورى را به مردم منتقل و خواست ايشان را سند حقانيت خويش معرفى نمود:

اى دختر پيامبر! تو عين دليل و زبان حكمتى! توان جواب گويى و رد راست گويى تو را ندارم؛ ولى اين مسلمانان بين من و تو داورى نمايند. قلاده خلافت را ايشان به گردنم آويخته اند و آنچه از تو گرفته ام، با رضايت و توافق ايشان و به دور از هرگونه استبداد، زورگويى و خودخواهى گرفته ام و اين مردمان، خود بر اين مطلب شاهد و گواهند.(5)

اين جا، همان جايى بود كه مردم بايستى به پامى خاستند و غيورانه بر ابوبكر مى آشفتند كه چرا گناه خويش و همدستانت را بر دوش ما مى گذارى؟ چرا قرآن را كه حكيم ترين داوران است، به پشت سر مى افكنى و مردم را كه بيشترشان پيرو هواهاى خويشند به داورى مى طلبى؟! مگر نه اين است كه ملاك صحت هر سخنى، حتى سخن پيامبر، قرآن است و بس؛ پس چرا براى اثبات درستى كلام دروغين خويش از قرآن فرار مى كنى و به دامان غفلت پيشگان دست مى آويزى؟ اى واى بر تو! در روز روشن و در پيش چشم همه مسلمانان، قرائت و تأويلى جديد از دين و بدعتى آشكار فرا مى نهى؟! رضايت خدا، معيار حقانيت است يا رضايت مردمان؟!

اما صد افسوس كه خدعه و فريب و نيرنگ، گوهر عقل و شرف و مردانگى را ربوده بود! و هزاران دريغ كه شهوت و غفلت، بركه شهامت و غيرت را به تعفن كشانده بود!

اين جا بود كه فاطمه براى آخرين بار رو به سوى مردمان نمود و در مقابل بدعت و تأويل هاى انحرافى، فرياد به اعتراض و هشدارى گدازنده گشود:

اى مردمى كه با سرعت به قبول باطل روى مى آوريد و از كنار كردار زشت و زيان بار راحت درمى گذريد! در قرآن، انديشه و تدبر نمى كنيد يا آن كه بر دل هايتان قفل نهاده شده است؟! نه چنين است؛ بل كارهاى زشت، دل هايتان را سياه و گوش و چشمانتان را بسته است. و چه بد تأويل و تفسيرى [از دين و آيين] كرديد! و چه بد نظريه و رأيى داديد [كه حق را از اهلش گرفتيد و به دست نااهلان سپرديد] و چه بد معاوضه و معامله اى كرديد كه دنيا را گرفتيد و آخرت را از دست داديد.

به خدا سوگند! بزودى بار اين گناه را سنگين و عاقبتش را پيشمانى و عذاب خواهيد يافت. آن گاه كه پرده از كار شما برداشته شود و كيفرى كه در انتظارتان است، آشكار گردد و عذابى كه به گمانتان نمى رسد، از جانب خداوند، رو به سوى شما نهد، آن هنگام است كه اهل باطل، خسارت زده و زيان كار شوند.(6)

دين ستيزى در لواى قرائت هاى جديد از دين

پژواك خطابه حماسى فاطمه (عليها السلام) نواى عبرت هايى عظيم را در گوش جان جهان، طنين انداز گردانيده است؛ عبرت هايى پرطنين كه شنيدارى اش مى تواند پايه هاى حكومت اسلامى را مستحكم نمايد، جامعه اسلامى را در برابر امواج سهمگين فتنه و فساد، بيمه نمايد و روز به روز بر اقتدار و نفوذ آن در سطح جهان بيفزايد.

از گدازنده ترين عبرت هايى كه از اين خطبه آتشين زبانه مى كشد و ظلمت را از آسمان جامعه اسلامى مى تاراند و آن را به نورانيت مى كشاند، ضرورت مبارزه قاطع با قرائت هاى انحرافى از دين مى باشد. پيام اين فراز از خطابه حضرت زهرا (عليها السلام) اين است كه در امر دين، بايستى محتاطانه گام برداشت و نبايد هر ياوه اى را كه به دين نسبت داده شد، پذيرفت. اگر عقيده اى به دين نسبت داده شد، بايد آن را به قرآن و عترت عرضه داشت و در صورتى كه با تعاليم قرآن و عترت، مطابقت نداشت، آن عقيده را به ديوار تكذيب كوبيد.

غاصبان خلافت، پس از تاراج فدك، براى يغماگرى دين و ايمان مردم با تأويلى جديد از قرآن و دين به ميدان دغل كارى، سياست بازى و نيرنگ وارد آمدند. اينان براى توجيه غارت گرى ظالمانه خويش، حديثى را به دروغ به دين مستند ساخته و آن را مستمسكى براى فريب ساده انگاران و زودباوران قراردادند. و آن گاه كه فاطمه (عليها السلام) در پى استنادى كوبنده به آيات قرآن فرمود: اين قرآن است كه در ميان ما داورى مى كند. چرا در آن نمى نگريد و حكم آن را گردن نمى نهيد؟! گفتند: ما از قرآن، قرائت خودمان را داريم. بر طبق قرائت ما، هيچ پيامبرى مال، خانه و يا مزرعه اى را براى فرزندان خويش به ارث نمى گذارد. آنچه كه تو و على از قرآن مى فهميد، قرائت شماست. ما قرائت ديگرى داريم كه بر طبق آن عمل مى نماييم و قرائت شما را براى خودتان وامى نهيم. سند صحت و ملاك حقانيت هر قرائتى، نه مقبوليت آن نزد خداوند كه پسند آن در نزد مردمان است. و اين همان شعارى است كه امروزه با عنوان «قرائت هاى جديد از دين» به گوش مى رسد. امروزه در ايران اسلامى، شاهد آنيم كه عده اى در راستاى جاه طلبى ها، مقام جويى ها و شهوت پيشه گى هاى خويش، انگاره هايى دروغين را به دين نسبت مى دهند و آن را قرائتى جديد از دين نام مى نهند.(7)

اين، همان حربه اى است كه با آن به جنگ امام زمان مى روند. وقتى امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف ـ تشريف مى آورند با مردمانى مواجه مى شوند كه قرآن را تأويل مى كنند. قرائت جديدى از قرآن و دين ارائه مى نمايند و با امام زمان به مجادله برمى خيزند و مى گويند: تو قرآن را درست نمى فهمى، ما درست مى فهميم. آن معنايى كه تو مى گويى، يك قرائت قديمى است و با قرائت ما فرق دارد!!

فضيل بن يسار مى گويد از امام صادق(عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود(8): آزار و اذيتى كه دوازدهمين امام پس از ظهور خويش مى بيند از رنج و اذيتى كه پيامبر اكرم از جهّال جاهليت كشيد بيشتر است. مى دانيم كه پيامبر از قوم خود آن قدر رنج و آزار ديد تا جايى كه فرمود: ما اُوذِىَ نَبىٌّ مِثْلَ ما اُوذيتُ(9)؛ از ميان 124000 رسول الهى هيچ پيامبرى به اندازه من اذيت نشد. اما امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: آزار و اذيتى كه از جانب مردمان، پس از ظهور امام زمان، متوجه ايشان مى شود، از آزار و رنج ديدگى پيامبر نيز فزون تر است. راوى حديث، فضيل يسار، تعجب كنان از امام مى پرسد: سرّ اين مطلب چيست كه امام عصر رنج و اذيتى بى نظير مى بيند؟! امام صادق(عليه السلام)مى فرمايند: سرّش اين است كه پيامبر با مردمانى جاهل مواجه بود كه سنگ، صخره و چوب هاى تراشيده را مى پرستيدند. اثبات نادرستى عقيده و عمل چنين مردمانى كار خيلى مشكلى نيست. هر چند پيامبر از جهالت و تعصب هاى كوركورانه بت پرستان زمان خويش خيلى رنج مى كشيد، ولى در مقام بحث و استدلال مشكلى نداشت. اما آن هنگام كه امام زمان تشريف مى آورند نه با بت پرستان جاهل كه با عالم نمايانى روبرو مى شوند كه قرآن را تأويل مى نمايند و مى گويند: آنچه تو از قرآن عرضه مى كنى، يك قرائت قديمى است كه به درد 1400 سال پيش مى خورده است. امروز بايستى قرائت جديدى از دين عرضه كرد تا خوشايند مردم دنيا واقع شود. هر چه امام زمان بفرمايند كه مگر قرآن نفرموده است: يأَيُّها الّذيِنَ أَمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَ أَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلِى الاَمْرِ مِنْكُمْ(10) و مگر نه آن است كه به فرموده پيامبر خاتم، من «اولى الامر» شمايم و اطاعتم بر شما واجب است، مى گويند: اين برداشت شما از آيه است. برداشت ما از اين آيه چيز ديگرى است. هر چه ايشان بفرمايند كه من امام ناطقم؛ من مفسّر قرآنم و آنچه من مى گويم حقيقت قرآن است، در مقابل مى گويند اين قرائت، ازآن توست و قرائت ما چيز ديگرى است. از كجا معلوم كه قرائت قديمى تو درست باشد و قرائت جديد ما نادرست؟! ديگر اين گونه قرائت ها كهنه شده است و مورد پسند واقع نمى شود. ما از قرآن، قرائت ها و برداشت هاى نوينى داريم كه بيشتر مردمان جهان آن را مى پسندند. نمى گويند ما خدا را قبول نداريم تا امام برايشان دليل بياورد و خدا را اثبات كند. نمى گويند ما پيامبر را قبول نداريم تا دليل بياورد كه محمد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله وسلم) پيامبر بر حقى بود كه از طرف خداوند مبعوث شده بود. نمى گويند قرآن، كلام خدا نيست تا دليل بياورد كه قرآن از طرف خداست؛ بلكه مى گويند قرآن كلام خداست، اما تنها تأويل و قرائت خويش را قبول مى نماييم و بس. خدا را قبول داريم؛ اما مفهوم خدا غير از آن است كه شما مى گوييد؛ خدا يعنى ايده آل اخلاقى. خدا وجود خارجى ندارد؛ بلكه صورتى ذهنى است كه همه خوبى ها در آن باشد. «لا اله الا الله» را قبول داريم؛ ولى قرائت ما از «الله» يك صورت ذهنى است كه جامع همه خوبى هاست. پيامبر اسلام را هم قبول داريم؛ اما معناى پيامبرى، غير از چيزى است كه شما مى گوييد. پندار شما اين است كه فرشته اى به نام جبرائيل از جانب خداوند، قرآن را بر قلب پيامبر نازل گردانيده است؛ در صورتى كه اين گونه نيست. نبوت يك حالت قلبى روحانى و يك نوع تجربه دينى است كه تحقق آن براى هر كسى و در هر زمانى امكان پذير است.(11) پيامبرى يك تجربه شخصى است. يك حالت عرفانى براى شخص پديد مى آيد كه خيال مى كند كسى با او حرف مى زند؛ هر چند شايد هيچ كسى هم در كار نباشد. اگر سؤال شود كه پس اين قرآن چيست، مى گويند: قرآن در حقيقت، تفسير و برداشتى است كه پيامبر از حالت خويش داشته است. پيامبر وقتى خواسته آن حالت عرفانى را براى مردم زمان خويش توضيح دهد، با مقبولات و فرهنگ پذيرفته شده آن زمان سخن گفته است؛(12) از اين روى خيلى از مطالب قرآن، قابل نقد مى باشد.(13) بايستى دستورات قرآن را تجربه كنيم؛ اگر به نيازهاى جامعه پاسخ داد قبول مى كنيم و اگر نتيجه نداد آن را رد مى كنيم. مى گويند از آن جا كه تجربه بيست ساله جمهورى اسلامى در ايران نشان داده كه قرآن در حل مشكلات اجتماعى ناتوان است، مى توان گفت كه تاريخ مصرف قرآن گذشته است و احكامش به درد روزگار ما نمى خورد؛ از اين روى بايستى احكامى بر اساس خردورزى و تجربه اندوزى وضع شود و با رأى مردم به تصويب برسد و آن گاه در جامعه به مرحله اجرا در آيد.

اين مطالب را نه در پشت كوه قاف كه در پايتخت جمهورى اسلامى ايران گفته اند و نوشته اند؛(14) حتى اين مطالب را در دانشگاه ها تدريس مى كنند و بعضى از مسؤولان كشور هم آنها را تأييد و به وجودشان افتخار مى كنند!!

ياللعجب! مدال افتخار بر سينه شبهه آفرينانى كه شبهاتشان در طول تاريخ بشر به ذهن احدى از شياطين انسى و جنى نيامده است؟!

امام زمان عجل الله تعالى فرجه ـ با اين مسلمان نمايان چگونه برخورد نمايد؟! هزار دليل بياورد كه دست دزد را بايد بريد: وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ اَيْدِيَهُمَ؛(15) دست مرد و زن دزد را قطع نماييد، مى گويند منظور آيه اين است كه اگر هيچ راهى براى جلوگيرى از دزدى وجود نداشت، آن گاه دست دزد را بايد بريد. اين آيه در مقام بيان ابزار است و اگر با ابزار بهترى چون زندانى كردن بتوان جلوى دزدى را گرفت، نبايد به خشونت و قطع دست متوسل شد. اگر بگويد قرآن در باره مرد و زن زناكار مى فرمايد: اَلزَّانِيَةُ وَ الزَّانِى فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِد مِنْهُمَا مِاْئِةَ جِلْدَة وَلاَ تَأْخُذْكُمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِى دِينِ اللَّهِ؛(16) زن و مرد زناكار را در پيش چشم مردم صد تازيانه بزنيد، مبادا تحت تأثير عواطف از اجراى احكام دين خدا خود دارى نماييد.

مبادا بگوييد بيچاره ها جوانند و آبرويشان مى ريزد؛ آبروى دو جوان ريخته شود بهتر است يا آن كه تمام شهر به لجن كشانده شود؟! روشنفكران دينى در مقابل، خواهند گفت: اين قرائت شماست. اين قرائت، بوى خشونت مى دهد و ويژه خشونت طلبان است.(17) اسلام، دين رأفت و مهربانى است و هيچ گاه اجازه نمى دهد كه آبروى دو جوان به خاطر يك اشتباه ريخته شود. اگر سؤال شود كه به جاى اجراى اين احكام اسلامى چه بايد كرد؟ مى گويند: نبايد چيزى را بر مردم تحميل كرد. بايستى بنگريم پسند و خواست مردم چيست؛ به همان گردن نهيم.

اگر گفته شود: پيام قرآن، خدامحورى است؛ نه مردم محورى، مى گويند: اين فهم و قرائت شماست؛ ما به گونه ديگرى مى فهميم.

با وجود اينان، امام زمان چقدر بايد خون دل بخورد؟! اگر بخواهد شمشير بكشد بلافاصله خواهند گفت: خشونت از هر كسى كه باشد محكوم است. تعصبات را كنار بگذاريد و به بحث و گفتوگوى منطقى روى بياوريد! امام زمان با چنين مردمانى با چه زبانى بحث نمايد تا ثابت شود كه اينان جاهلند و در اشتباه و يا غرضورزند و بيمار؟! رنج چنين امامى بيشتر است كه با مردمانى هواپرست رو به روست كه تنها خواسته هاى نفسانى خويش را به نام دين قبول مى نمايند يا رنج آن پيامبرى كه با بت پرستانى مواجه است كه آنچه را خود ساخته اند به خدايى مى پرستند؟!

والاترين وظيفه عالمان، مرزبانى از قلوب شيعيان

از اين گونه احاديث استفاده مى شود كه براى تحقق و گسترش حكومت حق امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف ـ در سطح جهان، حتى پس از ظهور آن حضرت اخلاص، فداكارى، سختى و خون دل خوردن هاى فراوان لازم است.

نكته ديگر آن كه براى تحقق حكومت جهانى موعود، علاوه بر مهارت هاى جنگى و نظامى، مهارت ها و توانايى هاى ديگرى نيز مورد نياز و احتياج است. علاوه بر شجاعت و شهامت سرداران جنگى ورزيده، حكمت و درايت عالمانى فرزانه و وارسته مورد نياز خواهد بود.

وقتى دريافتيم كه مهم ترين مشكل امام زمان، جهاد علمى و فرهنگى با شبهه افكنانى است كه قرائت هاى جديدى از دين ارائه مى كنند، معلوم مى شود كه علاوه بر دليرمردانى ورزيده در عرصه جهاد نظامى به عالمانى وارسته و توانا نيازمنديم تا امام زمان را در جهاد علمى با اين شياطين انسان نما يارى رسانند.

البته ما بايد چنان خود را به اوج آمادگى برسانيم كه به محض ظهور حضرتش بتوانيم در ركاب او شمشير بزنيم و از پيشرفته ترين سلاح هاى نظامى نيز استفاده نماييم؛ اما حال كه فهميديم امام زمان مسؤوليت مهم ديگرى دارد كه رنج و غصه اش از هر چيز ديگرى بيشتر و كشنده تر است، بايستى براى يارى آن حضرت، خويش را به سلاح علم و آگاهى مجهز نموده و با تمام توان در رفع اين گونه شبهات تلاش نماييم تا بتوانيم دوستان و شيعيان آن حضرت را از دام اين شياطين شبهه افكن برهانيم و بدانيم كه مرزبانى از قلوب شيعيان آن حضرت بر عهده علماى ربانى است: عُلَماءُ شيعَتِنا مُرابِطُونَ فِى الثِّغْرِ الَّذى يَلى اِبْليسَ وَ عَفاريتُهُ وَ شيعَتُهُ النَّواصِبِ، يَمنَعُونَهُم مِن الْخُرُوجِ و التَّسلُّطِ عَلى ضُعفَاءِ شيعَتِنا. اَلا وَ مَن انتَصَبَ لذلِكَ مِنْ شِيعَتِنا كَانَ اَفضَلُ مِمَّن جَاهَدَ الرُّومُ و التُّركُ والخَزَرُ اَلفَ اَلفَ مَرّة لاَنَّهُ يَدفَعُ عَن اَديانِ مُحِبِّينا وَ ذلِكَ عَن اَبْدانِهمِ؛(18) عالمانِ شيعيان ما، محافظ و نگهبان آن مرزهايى مى باشند كه نفوذگاه ابليس و پيروان جنى و انسى اوست. اين مرزبانان عقيده و ايمان، شيعيان ضعيف ما را از بى ايمانى و غلبه شيطان، دور مى دارند.

آگاه باشيد كه هر كس براى چنين امر مهمى به پاخيزد، فضيلتش هزار هزار مرتبه از فضيلت جنگ و كارزار با تمام دشمنان اسلام بيشتر است؛ چرا كه شر و بلا را از دين و بدن محبّان ما دور مى سازد.

پيوست

انوار جمال يار

با جمالش چون كه نتوان عشق باخت *** از كمال لطف خود آيينه ساخت.

عطار نيشابورى

عظمت و منزلت حضرت زهرا (عليها السلام)، تا به حال، موضوع بسيارى از گفته ها و نوشته ها قرار گرفته است؛ اما در ميان تمامى بيان هاى گفتارى و نوشتارى در اين عرصه، كمتر بيانى است كه به پايه سخنان والا و پر ارج ذرّيه زهرا (عليها السلام) امام خمينى(رحمه الله) برسد. حتى مى توان گفت كه در ميان تمام سخنان ژرف و فرموده هاى حكمت آموز حضرت امام (رحمه الله) نيز كمتر سخنى است كه به ژرفناى بيان ايشان درباره صدّيقه طاهره (عليها السلام)نزديك شده باشد.

آن عارف مهربان جماران، به هنگامه سخن گفتن از مقام والاى فاطمه زهرا (عليها السلام) ، آن چنان در آسمان معرفت آن حضرت، اوج مى گرفتند كه كمتر كسى را ياراى آن بود كه حتى به گرد پاى او برسد و اين، در حالى بود كه آن جناب، همواره معترف بودند كه انديشه و زبان بشرى از فهم و بيان حتى گوشه اى از مقام رفيع معنوى آن حضرت، قاصر و عاجز است:

صورت شاهد ازل، معنى حُسن لم يزل *** وهم، چگونه وصفِ آيينه حق نما كند.

غروى اصفهانى

از آن جا كه استاد فرزانه ما، حضرت آيت اللّه مصباح يزدى، در فرموده هاى خويش بر ديدگاه عرفانى استادشان، حضرت امام (رحمه الله)، درباره شخصيت حضرت زهرا (عليها السلام) فراوان تأكيد ورزيده اند، بسيار سزا و بجا ديديم كه مجموعه كامل گفته ها و نوشته هاى حضرت امام پيرامون حضرت زهرا (عليها السلام) را در پيوست اين كتاب، به پيشگاه همه دوستداران آن حبيبه خدا تقديم نماييم.

اين مجموعه، در دو بخش اجمالى و تفصيلى، سامان يافته است كه بخش اجمالى آن، دربردارنده تعابير بسيار زيبا و روح فزاى حضرت امام درباره عظمت وجودى حضرت زهرا (عليها السلام) مى باشد و بخش بعدى آن، سامان يافته تمامى نوشته ها، گفته ها يا پيام هاى ايشان در موضوع نامبردار مى باشد كه در قالبى جديد و به گونه اى موضوعى، زينت بخش اين كتاب گرديده است.

پاورقى:‌


1. يا بِنْتَ رَسُولِ اللّهِ لَقَدْ كانَ أَبُوكِ بِالْمُؤْمِنينَ رَؤُوفَاً رَحيماً وَ عَلَى الْكافِرينَ عَذاباً اَليماً وَ اِذَا عَزَوْناهُ وَجَدْناهُ أباكِ دُونَ النِّساءِ وَ أَخَا ابْنِ عَمِّكِ دُونَ الاَخِلاّءِ. آثَرَهُ عَلَى كُلِّ حَميم وَ ساعَدَهُ عَلَى الاَمْرِ الْعَظيمِ. لايُحِبُّكُمْ اِلاّ سَعيدٌ و لايُبغِضُكُمْ اِلاّ شَقِىٌّ بَعيدٌ!! وَ اَنْتُمْ عِتْرَةُ رَسُولِ اللّهِ الطَّيِّبُونَ وَ خِيَرَتُهُ الْمُنْتَجَبُونَ، عَلَى الْخَيْرِ أَدِلَّتُنا وَ اِلىَ الْجَنَّةِ مَسالِكُنا. الاحتجاج: ص 102.
2. وَ أَنْتِ يا خِيَرَةَ النِّساءِ وَابْنَةَ خَيْرِ الاَنْبِياءِ صادِقَةٌ فِى قَوْلِكِ سابِقَةٌ فِى وُفُورِ عَقْلِكِ، غَيْرُ مَرْدُودَة عَنْ حَقِّكِ وَ لامَصْدُودَة عَنْ صِدْقِكِ. وَ وَاللّهِ ماعَدَوْتُ رَأْىَ رَسُولِ اللّه وَ لاعَمِلْتُ اِلاّ بِاِذْنِهِ! وَالرّائِدُ لايَكذِبُ أَهْلَهُ. وَ اَنّى اُشْهِدُ اللّهَ ـ وَ كَفى بِهِ شَهيداًـ اَنّى سَمِعْتُ رَسُولَ اللّه يَقُولُ: «نَحْنُ مَعاشِرَ الاَنْبِياءِ لانُوَّرِثُ ذَهَباً وَ لافِضَّةً وَ لاداراً و لاعِقاراً و اِنّما نُوَرِّثُ الكُتُبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ الْعِلْمَ وَ النُّبُوَّةَ و ما كانَ لَنا مِنْ طُعْمَة فَلِوَلِىِّ الاَمْرِ بَعدَنا أَنْ يَحْكُمَ فيهِ بِحُكمِهِ»! الاحتجاج: ص 102.
3. وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاوَلْتُهُ فىِ الْكُراعِ وَ السِّلاحِ. يُقابِلُ بِهِ المُسْلِمُونَ وَ يُجاهِدُونَ الْكُفّارَ و يُجالِدُوُنَ المَرَدَةَ الفُجّارَ وَ ذلِكَ بِاِجْماع مِنَ الْمُسْلِمينَ لَمْ اَتَفَرَّدْ بِهِ وَحْدى وَ لَمْ اَسْتَبِدَّ بِما كانَ الَّرأْىُ عِنْدى. وَ هذِهِ حالى وَ مالى هِى لَكِ وَ بَينَ يَدَيْكِ لانَزوى عَنْكِ وَ لانَدَّخِرُ دُونَكِ. وَ إِنَّكِ اَنْتِ سَيِّدَةُ اُمَّةِ اَبيكِ وَ الشَّجَرَةُ الطَّيِّبَةُ لِبَنيكِ لانَدْفَعُ مالَكِ مِن فَضلِكِ و لايُوضَعُ مِن فَرْعِكِ وَ أَصْلِكِ. حُكمُكِ نافِذٌ فيما مَلكَتْ يَداىَ، فَهَلْ تَرينَ اَن أُخالِفَ فى ذلِكَ أَباكِ؟! الاحتجاج: ص 102.
4. سُبْحانَ اللّهِ! ما كانَ أَبِى رَسُولُ اللّهِ عَنْ كِتابِ اللّه صادِفاً وَ لا لِاَحْكامِهِ مُخالِفاً بَلْ كانَ يَتَّبِعُ أَثَرَهُ وَ يَقْفُو سُوَرَهُ. أَفَتَجْمَعُونَ اِلَى الْغَدْرِ اعْتِلالا عَلَيْهِ بِالزُّورِ؟ وَ هذا بَعْدَ وَفاتِه شَبيهُ بِما بُغِىَ لَهُ مِنَ الْغَوائِلِ فى حَياتِه. هذا كِتابُ اللّهِ حَكَماً عَدْلا وَ ناطِقاً فَصْلا يَقُولُ: «يَرِثُنى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعقوبَ» (مريم: 6) و يَقُولُ: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُوُدَ»
(نمل: 16). فَبيَّنَ عَزَّوَجَلَّ فيما وَزَّعَ مِنَ الاَقْساطِ وَ شَرَّعَ مِنَ الْفَرائِضِ وَ الْميراثِ وَ أَباحَ مِن حَظِّ الذُّكْرانِ وَ الاُناثِ ما اَزاحَ بِه عِلَّةَ الْمُبْطِلينَ وَ أَزالَ التَّظَنّى وَ الشُّبَهاتِ فىِ الْغابِرينَ. «كَلاّ بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ اَمْراً فَصَبْرٌ جَميلٌ وَ اللّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ» (يوسف:18). دلائل الامامة: ص 36. الاحتجاج: ص 106.
5. يا بِنْتَ رَسولِ اللّهِ اَنْتِ عَينُ الْحُجَّة وَ مَنْطِقُ الْحِكمَةِ لا أُدْلى بِجَوابِكِ وَ لا أَدفَعُكِ عَنْ صَوابِكِ وَلكِنَ الْمَسْلِمُونَ بَينِى وَ بَيْنَكِ! هُمْ قَلَّدُونى ما تَقَلَّدْتُ و بِاتِّفاق مِنْهُمْ أَخَذْتُ ما أَخَذْتُ؛ غَيرَ مُكابِر وَ لامُستَبِدٍّ و لامُسْتَأْثِر وَ هُمْ بِذلِكَ شُهُودٌ. الاحتجاج: ص 106.
6. مَعاشِرَ النّاسِ اَلْمُسْرِعَةِ اِلىَ القيلِ الْباطِلِ، الْمُغْضِيَةِ عَلَى الْفِعْلِ الْقَبيحِ الْخاسِرِ. أَفَلا يَتَدبَّرُونَ الْقُرآنَ أَمْ عَلى قُلُوب أَقْفالُها كَلاّ بَلْ رَانَ عَلى قُلُوبِكُمْ ما أَسَأتُمْ مِنْ اَعْمالِكُمْ فَأَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ اَبْصارِكُمْ وَ لَبِئْسَ ما تَأَوّلْتُمْ وَ ساءَ ما بِهِ أَشِرْتُمْ وَ شَرَّ ما مِنْهُ اِغْتَصَبْتُمْ لَتَجِدُنَّ وَ اللّهِ مَحْمِلَهُ ثَقيلا وَ غِبَّهُ وَبيلا اِذا كُشِفَ لَكُمُ الغِطاءُ وَ بانَ ماوَراءَهُ الضَّراءُ وَ «بَدَأ لَكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكوُنوُا تَحْتَسِبُونَ وَ خَسِرَ هُنالِكِ المُبْطِلُونَ» (غافر: 78). المناقب: ج 2، ص 206. الاحتجاج: ص 106.
7. در قلمرو قرائت هاى مختلف از دين، مواردى چون نمونه هاى ذيل، جالب توجه مى باشد:
عزت الله سحابى: به گفته امام على(عليه السلام) هر شيوه حكومتى كه مردم در آن تفاهم كنند، همان مورد رضاى خداوند است و تفاهم دينى و غير دينى، معنا ندارد. روزنامه خرداد، 06/08/78: ص 5.
عبدالكريم سروش: قرائت هاى مختلف از دين زدودنى نيستند و همه را بايد به رسميت شناخت. ايران، 12/10/78.
عبدالكريم سروش: در تعارض تكاليف دينى و حقوق بشر، حقوق بشر مقدم است؛ متأسفانه فقهاى ما اطلاعات برون دينى ندارند و متوجه اين نكات نيستند. روزنامه صبح امروز، شهريور 78.
عمادالدين باقى: آيات قرآن، صريحاً اصل «عيسى به دين خود، موسى به دين خود» را تأييد مى كند و هرگز اهل كتاب يا حتى كافران و مشركان را طرد نمى كند. روزنامه خرداد، 19/08/78: ص 6.
مجيد محمدى: دين حقيقى با ليبراليسم سازگار است. اين دين سنتى است كه چون با آزادى مخالف است، با ليبراليسم هم مخالف است؛ لذا قرائتى از دين صحيح است كه با ليبراليسم سازگار باشد. ماهنامه جامعه سالم، تير 78.
فرامرز شكورى: اراده مردم، همان اراده خداست و انتخاب مردم هم، همان انتخاب خداست؛ لذا دموكراسى غربى با دين سازگار است. ماهنامه آبان، شهريور 77.
8. كشف الغمّة: ج 2، ص 537.
9. عَنْ فُضَيْلِ بْنِ يَسار قالَ: سَمِعْتُ اَبا عَبْدِ اللّهِ(عليه السلام) يَقُولُ: اِنَّ قائِمَنا اِذا قامَ اِسْتَقْبَلَ مِنْ جَهْلِ النّاسِ اَشَدَّ مِمَّا اِسْتَقْبَلَهُ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) مِنْ جُهّالِ الْجاهِلِيَةِ. قُلْتُ وَ كَيْفَ ذاكَ؟! قالَ: اِنَّ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم) أَتىَ النّاسُ وَ هُمْ يَعبُدُونَ الحِجارَةَ وَ الصُّخَور وَ العيدانَ وَ الخَشَبَ الْمَنْحُوتَةَ وَ اِنَّ قائِمَنا اِذا قامَ أَتىَ النّاسُ وَ كُلُّهُمْ يَتأَوَّلُ عَلَيْهِ كِتابُ اللّهِ يَحْتَجُّ عَلَيْهِ بِهِ؛ ثُمَ قالَ: اَما وَ اللّه لَيُدْخِلُنَّ عَلَيْهِم عَدْلَهُ جَوْفَ بُيُوتِهِمْ كَما يَدْخُلُ الْحَرُّ وَ القَرُّ؛ هنگامى كه قائم ما قيام مى نمايد، آزارى كه از جهالت و نادانى مردمان مى بيند، از آزار و اذيتى كه پيامبر از جاهلان دوره جاهليت ديد، بيشتر و شديدتر است. عرض كردم: چگونه؟ فرمود: همانا رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بر مردمانى مبعوث شد كه سنگ، تخته سنگ هاى بزرگ، چوب و مجسمه هاى چوبى را مى پرستيدند؛ اما هنگامى كه قائم ما قيام مى نمايد، مردم كتاب خدا(قرآن) را (از پيش خود) تأويل مى نمايند و با استناد به تأويل خود با آن حضرت به بحث و جدال مى پردازند؛ ولى عاقبت حضرت، عدل خود را بر آنها و در خانه هاى آنها وارد خواهد كرد؛ همان گونه كه گرما و سرما داخل مى شود. الغيبة: ص 96. اثبات الهداة: ج 3، ص 544. حلية الابرار: ج 2، ص 630. بحارالانوار: ج 52، ص 362، حديث 131 و 133.
10. نساء (4): 59.
11. محمد مجتهد شبسترى: وحى، امرى تجربى است؛ نه امرى گزاره اى. وحى، يافتنى است. پيامبر هم وحى را تجربه كرد و يافت. قرآن هم مى گويد تو وحى را تلقى كردى و از مخاطبان خود نيز خواسته كه وحى را تلقى كنند. ماهنامه چشم انداز ايران، فروردين و ارديبهشت 79، ش 4، ص 68.
12. مقصود فراست خواه: نزول عربى قرآن به اين معنا نيست كه تنها واژگان و جملات آن عربى باشد؛ بلكه قرآن با معلومات و ادبيات و معتقدات آن زمان عرب، تلائم دارد... .نشاط، ش اول .
13. حبيب الله پيمان: قرآن، قابل نقد عقلى و تجربى است و خود قرآن نيز در آيات بسيارى دعوت به آن نموده است. هفته نامه پيام هاجر، 23/09/78، ص 6.
14. براى مثال، ذكر چند نمونه ديگر از قرائت هاى انحرافى را كه در مطبوعات ايران اسلامى منعكس شده است، كافى مى دانيم:
محمد مجتهد شبسترى: اثبات حق حاكميت به معناى حقوقى آن براى خدا اشكالات فراوان دارد. آيه «ان الحكم الا لله» به اين معنا نيست كه خداوند حق حاكميت بر مردم دارد تا بحث شود كه اين حق را به چه كسى سپرده است... . از آيه «اطيعوا الله و اطيعواالرسول.....»، هيچ حق حاكميتى براى پيامبر و غيره فهميده نمى شود. ... آيا امروز هم مسلمانان موظف هستند به همان مضمون آيات قرآن عمل كنند؟ مثلا آيا اكنون هم بايد به مضمون آيه قصاص عمل كنند؟ جواب فتوايى حكم به لزوم مى كند؛ لكن اگر فتوايى منافى نيازهاى روز جامعه و عدالت باشد، براحتى مى توان از آن صرف نظر كرد؛ ولو مجمع عليه باشد. هفته نامه آبان، 28/01/79: ش 121، ص 4.
عبدالكريم سروش: طبق نظر قرآن هر حكمى كه فوق طاقت جسمى يا روحى انسان بشود ملغى است. طاقت و وسع هم به حسب زمان ها تغيير مى كند؛ لذا اگر بر حسب مرور زمان، حكمى از احكام اسلامى قابل تحمل براى مردم نبود ولو از نظر روحى، آن حكم ساقط است. ماهنامه زنان، دى 78: ش 59، ص 33.
عبدالكريم سروش : در حيطه ولايت باطنى، رابطه مريد و مرادى برقرار است؛ اما در حيطه ولايت سياسى، حتى ائمه هم وجوب اطاعت ندارند؛ چه رسد به فقيه. مردم مى توانند بر امام معصوم هم خرده بگيرند، انتقاد كنند و در جايى فرمانش را اطاعت نكنند. ماهنامه كيان، آبان 78.
15. مائده (5): 38.
16. نور ( )، 2.
17. در اين قرائت، به دقت نظر افكنيد:
محمد مجتهد شبسترى: چون خطابات الهى، خطاب مطلق است؛ نه خطاب حكومى، بايد عارى از هر گونه صلابت و خشونت و تحميل باشد و بويى مشام نواز بدهد. ماهنامه كيان، فروردين 78.
18. الصراط المستقيم: ج 3، ص 55. الاحتجاج: ص 17. تفسير امام حسن عسكرى(عليه السلام): ص 343.
عوالى اللئالى: ج 1، ص 18. بحارالانوار: ج 2، ص 5.